عصیانگر
🟡 فلسفه در قرون وسطی؛ وقتی ایمان بر عقل غلبه کرد اگر دوران باستان را دوران شکوفایی عقل و جستوجوی حقیقت بنامیم، قرون وسطی دوران رکود خردورزی و سلطهی مطلق ایمان است. در این دوران، فلسفه به جای آنکه پرسشگر باشد، به خدمت پاسخهای از پیشتعیینشده درمیآید.…
🟡 فلسفه در رنسانس؛ بیداری عقل از خواب ایمان
پس از قرنها سلطه کلیسا و سرکوب اندیشههای مستقل در قرون وسطی، رنسانس سر رسید؛ نه صرفاً بهعنوان یک جنبش هنری یا فرهنگی، بلکه بهمثابه یک نقطه عطف در تاریخ تفکر. رنسانس آغاز بیداری عقل بود، بازگشتی به انسان، طبیعت، خرد و تجربه.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
رنسانس در زبان لاتین بهمعنای "تولد دوباره" است؛ تولدی دوباره برای خرد، برای زیبایی، برای علم، و برای پرسشگری. در این دوران، اندیشههای کهن یونانیـرومی که کلیسا در طول قرون وسطی سرکوب کرده بود، دوباره به صحنه بازگشتند. افلاطون و ارسطو، که روزگاری کافر تلقی میشدند، حالا به عنوان معلمان خرد مورد تجلیل قرار گرفتند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در رنسانس، تمرکز فلسفه از خدا، به انسان و تجربه بشری منتقل شد. انسانگرایی پایهی این تحول بود. فیلسوفان و متفکران به جای آنکه صرفاً به تفاسیر متون مقدس تکیه کنند، به طبیعت، تاریخ، هنر و حتی بدن انسان توجه کردند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در واقع، فلسفه رنسانس یک بازگشت بود، اما نه بازگشت به ایمان، بلکه بازگشت به پرسشگری یونانی. ایمان دیگر پاسخ قطعی به همه چیز نبود؛ حالا باید اندیشید، سنجید و آزمود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
فلاسفه و دانشمندان رنسانس به تدریج با نهادهای دینی وارد تقابل شدند. کشیشان کلیسا که قرنها حقیقت را در انحصار خود داشتند، حالا با کسانی مواجه بودند که دیگر به جای اطاعت، میپرسیدند. گالیله، کوپرنیک، و بعدها دکارت و اسپینوزا، هرکدام با سنت کلیسایی وارد جدال شدند. عقل، تجربه و مشاهده، به رقیبی جدی برای ایمان تبدیل شده بود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تحولات علمی و فلسفی رنسانس راه را برای اصلاحات دینی (مانند جنبش پروتستانها به رهبری لوتر) و انقلابهای علمی هموار کرد. از دل این عصر، نوزایی علمی و تولد روش تجربی بیرون آمد که راه را برای فلسفه مدرن هموار کرد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
رنسانس، پایان قرون وسطی و آغاز دنیای مدرن بود. فیلسوفانی مانند فرانسیس بیکن و رنه دکارت، وارثان رنسانساند. بیکن با روش تجربی و دکارت با عقلگرایی خود، سنگبنای فلسفه مدرن را نهادند. بدون رنسانس، نه نقد سنت ممکن بود، نه علم نوین، و نه پرسش از جایگاه انسان در جهان.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
رنسانس تنها یک دوره تاریخی نیست، بلکه لحظهای است که فلسفه دوباره جرأت کرد بپرسد. بپرسد بدون ترس از تکفیر. دورهای که عقل از خواب ایمان برخاست، چشم گشود و دریافت که راه حقیقت، نه از ایمان کور، بلکه از اندیشه، تجربه، و آزادی میگذرد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟨 #فلسفه
#تاریخ_فلسفه
#رنسانس
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
پس از قرنها سلطه کلیسا و سرکوب اندیشههای مستقل در قرون وسطی، رنسانس سر رسید؛ نه صرفاً بهعنوان یک جنبش هنری یا فرهنگی، بلکه بهمثابه یک نقطه عطف در تاریخ تفکر. رنسانس آغاز بیداری عقل بود، بازگشتی به انسان، طبیعت، خرد و تجربه.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
رنسانس در زبان لاتین بهمعنای "تولد دوباره" است؛ تولدی دوباره برای خرد، برای زیبایی، برای علم، و برای پرسشگری. در این دوران، اندیشههای کهن یونانیـرومی که کلیسا در طول قرون وسطی سرکوب کرده بود، دوباره به صحنه بازگشتند. افلاطون و ارسطو، که روزگاری کافر تلقی میشدند، حالا به عنوان معلمان خرد مورد تجلیل قرار گرفتند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در رنسانس، تمرکز فلسفه از خدا، به انسان و تجربه بشری منتقل شد. انسانگرایی پایهی این تحول بود. فیلسوفان و متفکران به جای آنکه صرفاً به تفاسیر متون مقدس تکیه کنند، به طبیعت، تاریخ، هنر و حتی بدن انسان توجه کردند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در واقع، فلسفه رنسانس یک بازگشت بود، اما نه بازگشت به ایمان، بلکه بازگشت به پرسشگری یونانی. ایمان دیگر پاسخ قطعی به همه چیز نبود؛ حالا باید اندیشید، سنجید و آزمود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
فلاسفه و دانشمندان رنسانس به تدریج با نهادهای دینی وارد تقابل شدند. کشیشان کلیسا که قرنها حقیقت را در انحصار خود داشتند، حالا با کسانی مواجه بودند که دیگر به جای اطاعت، میپرسیدند. گالیله، کوپرنیک، و بعدها دکارت و اسپینوزا، هرکدام با سنت کلیسایی وارد جدال شدند. عقل، تجربه و مشاهده، به رقیبی جدی برای ایمان تبدیل شده بود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تحولات علمی و فلسفی رنسانس راه را برای اصلاحات دینی (مانند جنبش پروتستانها به رهبری لوتر) و انقلابهای علمی هموار کرد. از دل این عصر، نوزایی علمی و تولد روش تجربی بیرون آمد که راه را برای فلسفه مدرن هموار کرد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
رنسانس، پایان قرون وسطی و آغاز دنیای مدرن بود. فیلسوفانی مانند فرانسیس بیکن و رنه دکارت، وارثان رنسانساند. بیکن با روش تجربی و دکارت با عقلگرایی خود، سنگبنای فلسفه مدرن را نهادند. بدون رنسانس، نه نقد سنت ممکن بود، نه علم نوین، و نه پرسش از جایگاه انسان در جهان.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
رنسانس تنها یک دوره تاریخی نیست، بلکه لحظهای است که فلسفه دوباره جرأت کرد بپرسد. بپرسد بدون ترس از تکفیر. دورهای که عقل از خواب ایمان برخاست، چشم گشود و دریافت که راه حقیقت، نه از ایمان کور، بلکه از اندیشه، تجربه، و آزادی میگذرد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟨 #فلسفه
#تاریخ_فلسفه
#رنسانس
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
👍6🕊2👌1
عصیانگر
🔵 مغالطه چیست؟ پیش از آنکه به ما بیاموزند چگونه فکر کنیم، یادمان میدهند چگونه حرف بزنیم. و ما اغلب، همان حرفهایی را تکرار میکنیم که دیگران برایمان ساختهاند؛ بدون آنکه بدانیم پشت بسیاری از این جملهها، چیزی پنهان است: ساختارهایی فریبنده که بهجای روشنکردن…
🔵 استدلال چیست؟ و چه تفاوتی با مغالطه دارد؟
پیش از آنکه بتوانی مغالطهای را تشخیص دهی، باید بفهمی «استدلال» دقیقاً چیست. زیرا بسیاری از آنچه در ظاهر استدلال بهنظر میرسند، در واقع تنها رشتهای از جملاتاند، بدون انسجام، بدون بنیان، و گاه کاملاً گمراهکننده.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
استدلال، انتقال از مقدمات به یک نتیجه است. یعنی: ارائهی چند گزاره که اگر درست باشند، نتیجهی آنها نیز باید درست باشد — یا دستکم، بهاحتمال بالا درست بهنظر برسد. اینگونه است که فکر، شکل میگیرد؛ از دل رابطهی منطقی بین جملات، نه صرفاً از شدت بیان یا تعداد طرفداران یک عقیده.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اما مغالطه دقیقاً در همین نقطه وارد میشود. مغالطه، ظاهری استدلالی دارد، اما در ساختار درونیاش خطا وجود دارد. خطایی که یا در محتوا نهفته است، یا در ساختار، یا در فرضهای پنهان. و اغلب، ذهن شنونده متوجه آن نمیشود؛ چون از دور، همهچیز منطقی بهنظر میرسد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
به یک مثال ساده توجه کن:
«همهی پرندگان پرواز میکنند. پنگوئن پرنده است. پس پنگوئن پرواز میکند.» ظاهر این استدلال قابل قبول است. اما یک مشکل درونی دارد: مقدمهی اول، نادرست است. «همه» پرندگان پرواز نمیکنند. اینجاست که استدلال، بهجای رسیدن به حقیقت، تبدیل به خطا میشود — خطایی با ساختار منطقی، اما با محتوای نادرست.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در نمونهای دیگر:
«این سخن اشتباه است، چون گویندهی آن انسان بیاخلاقی است.» اینجا نتیجهگیری، نه از دل محتوا، بلکه از حمله به شخصیت گوینده حاصل شده. این دیگر استدلال نیست. این، مغالطهی حملهی شخصی است. شکلی از فریب، که بهجای نقد استدلال، به خود فرد حمله میکند. و در عین حال، برای بسیاری از مخاطبان، کاملاً قانعکننده جلوه میکند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
استدلال سالم، از مقدمههای شفاف آغاز میشود و به نتیجهای میرسد که از دل همان مقدمات زاده شده. مغالطه، برعکس، یا مقدماتی نامعتبر دارد، یا نتیجهای که بهزور بر آن مقدمات تحمیل شده. و درست به همین دلیل است که یک ذهن آموزشندیده، بهسادگی در دام آن میافتد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تشخیص مغالطه یعنی بازسازی استدلالها؛ باز کردن اجزای جملهها، بررسی مفروضات، و سنجش رابطهی واقعی میان آنها. این مهارتی است که نه در نظام آموزشی رایج آموزش داده میشود، نه در رسانهها ترویج دارد. چرا؟ چون تفکر انتقادی، با سلطهپذیری ناسازگار است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در پست بعد، سه نوع اصلی استدلال قیاسی، استقرایی و تمثیلی را بررسی میکنیم. چون هرکدام از این ساختارها، راههای متفاوتی برای رسیدن به نتیجه دارند و به همان نسبت، آسیبپذیریشان در برابر مغالطات نیز متفاوت است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟦 #تفکرنقادانه
#مغالطه
#استدلال
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
پیش از آنکه بتوانی مغالطهای را تشخیص دهی، باید بفهمی «استدلال» دقیقاً چیست. زیرا بسیاری از آنچه در ظاهر استدلال بهنظر میرسند، در واقع تنها رشتهای از جملاتاند، بدون انسجام، بدون بنیان، و گاه کاملاً گمراهکننده.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
استدلال، انتقال از مقدمات به یک نتیجه است. یعنی: ارائهی چند گزاره که اگر درست باشند، نتیجهی آنها نیز باید درست باشد — یا دستکم، بهاحتمال بالا درست بهنظر برسد. اینگونه است که فکر، شکل میگیرد؛ از دل رابطهی منطقی بین جملات، نه صرفاً از شدت بیان یا تعداد طرفداران یک عقیده.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اما مغالطه دقیقاً در همین نقطه وارد میشود. مغالطه، ظاهری استدلالی دارد، اما در ساختار درونیاش خطا وجود دارد. خطایی که یا در محتوا نهفته است، یا در ساختار، یا در فرضهای پنهان. و اغلب، ذهن شنونده متوجه آن نمیشود؛ چون از دور، همهچیز منطقی بهنظر میرسد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
به یک مثال ساده توجه کن:
«همهی پرندگان پرواز میکنند. پنگوئن پرنده است. پس پنگوئن پرواز میکند.» ظاهر این استدلال قابل قبول است. اما یک مشکل درونی دارد: مقدمهی اول، نادرست است. «همه» پرندگان پرواز نمیکنند. اینجاست که استدلال، بهجای رسیدن به حقیقت، تبدیل به خطا میشود — خطایی با ساختار منطقی، اما با محتوای نادرست.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در نمونهای دیگر:
«این سخن اشتباه است، چون گویندهی آن انسان بیاخلاقی است.» اینجا نتیجهگیری، نه از دل محتوا، بلکه از حمله به شخصیت گوینده حاصل شده. این دیگر استدلال نیست. این، مغالطهی حملهی شخصی است. شکلی از فریب، که بهجای نقد استدلال، به خود فرد حمله میکند. و در عین حال، برای بسیاری از مخاطبان، کاملاً قانعکننده جلوه میکند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
استدلال سالم، از مقدمههای شفاف آغاز میشود و به نتیجهای میرسد که از دل همان مقدمات زاده شده. مغالطه، برعکس، یا مقدماتی نامعتبر دارد، یا نتیجهای که بهزور بر آن مقدمات تحمیل شده. و درست به همین دلیل است که یک ذهن آموزشندیده، بهسادگی در دام آن میافتد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تشخیص مغالطه یعنی بازسازی استدلالها؛ باز کردن اجزای جملهها، بررسی مفروضات، و سنجش رابطهی واقعی میان آنها. این مهارتی است که نه در نظام آموزشی رایج آموزش داده میشود، نه در رسانهها ترویج دارد. چرا؟ چون تفکر انتقادی، با سلطهپذیری ناسازگار است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در پست بعد، سه نوع اصلی استدلال قیاسی، استقرایی و تمثیلی را بررسی میکنیم. چون هرکدام از این ساختارها، راههای متفاوتی برای رسیدن به نتیجه دارند و به همان نسبت، آسیبپذیریشان در برابر مغالطات نیز متفاوت است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟦 #تفکرنقادانه
#مغالطه
#استدلال
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
👍11👌2🕊2
عصیانگر
🔴 استعمار آموزشی؛ وقتی مدرسه، کارخانهی مطیعسازی میشود. مدرسه جاییست که کودکان برای زندگی آماده میشوند، اما پرسش مهم این است: برای چه نوع زندگیای؟ اگر نیک بنگریم، در بسیاری از کشورها، بهویژه جوامع اقتدارگرا، مدرسه نه محلی برای پرورش اندیشهی آزاد،…
🔴 وقتی زندان، خانه میشود؛ پایاننامهای برای استعمار داخلی
استعمار همیشه با زور سرنیزه آغاز نمیشود، گاهی با زمزمهای پدرانه، یا با تصویری زیبا از وطن، یا با وعدههایی دلنشین از امنیت و رفاه. اما آنچه در نهایت باقی میماند، سلطه است؛ سلطهای که نه از بیرون، که از درون سر برمیآورد. این سلطهی درونی، چنان در تار و پود زندگی ما تنیده شده که گاه دیگر آن را نمیبینیم. به آن عادت میکنیم. با آن زندگی میکنیم. و گاه، از آن دفاع هم میکنیم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
وقتی استعمارگر دیگر خارجی نیست، بلکه از دل همین خاک برخاسته، زبان ما را میفهمد، سنتهای ما را میشناسد، دردهایمان را میداند و دقیقاً از همینها برای کنترل ما استفاده میکند، دیگر با یک دشمن بیرونی مواجه نیستیم؛ با یک زندانبان درونی مواجهایم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
مدرسه، به جای آنکه محل رشد و تفکر باشد، به کارخانهی مطیعسازی تبدیل میشود. رسانه، حقیقت را نمیگوید، بلکه روایت ارباب را بازتولید میکند. دین، نه راه رهایی، که ابزار سرکوب میشود. فقر، نه از بیلیاقتی مردم، که از برنامهی دقیق حاکمان میآید: فقیر کن و حکومت کن. و امنیت؟ امنیت همان نام رمز کنترل است، همان دلیلی که برای هر خفهکردن و سرکوبی ارائه میشود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اما استعمار داخلی، فقط با ساختارهای قدرت باقی نمیماند. آرامآرام به روان آدمها رسوخ میکند. انسانِ مستعمره، کمکم به وضعیت خود عادت میکند. تسلیم را با صلح اشتباه میگیرد. کنترل را با محبت، و استبداد را با هدایت. و این خطرناکترین نوع استعمار است: وقتی که زندان، دیگر شبیه زندان نیست؛ وقتی که دیوارها رنگی شدهاند و زندانبان، دوستداشتنی بهنظر میرسد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در چنین جهانی، دیگر نیازی به نگهبان نیست. خودمان، مراقب خودمان خواهیم بود. خودسانسوری، تبدیل به فضیلت میشود. تردید، نشانه ضعف. پرسش، نشانه خیانت. و اینگونه است که آزادی، نه با شلیک گلوله، که با لبخند، تلقین و تکرار میمیرد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
استعمار داخلی موفق است، چون ما را وادار میکند تا از بندگیمان دفاع کنیم. چون به جای زنجیر، به ما توجیه میدهد. به جای شکنجه، روایتی از عشق به وطن. به جای گلوله، یک پرچم. و در چنین فضایی، مبارزه دشوارتر است؛ چون دشمن را نمیبینی. چون دشمن، ممکن است بخشی از خودت شده باشد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اما حتی در دل این تاریکی، یک حقیقت کوچک زنده میماند: اینکه وضع موجود، طبیعی نیست. اینکه انسان، موظف به اطاعت کورکورانه نیست. و اینکه رهایی، ممکن است؛ اگر دوباره شک کنیم، بپرسیم، بخوانیم، و از نو بفهمیم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
این پست، پایان این سلسله است، اما نه پایان مسئله. استعمار داخلی تا زمانی که در ذهن و زیست ما جا خوش کرده، ادامه دارد. راه پایان دادن به آن، آغاز یک فرایند درونیست: بازسازی ذهنی، بازیابی کرامت، و بازپسگیری حقیقت.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟥 #سیاست
#استعمار
#استعمار_داخلی
#ج_ا_یعنی_جنگ
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
استعمار همیشه با زور سرنیزه آغاز نمیشود، گاهی با زمزمهای پدرانه، یا با تصویری زیبا از وطن، یا با وعدههایی دلنشین از امنیت و رفاه. اما آنچه در نهایت باقی میماند، سلطه است؛ سلطهای که نه از بیرون، که از درون سر برمیآورد. این سلطهی درونی، چنان در تار و پود زندگی ما تنیده شده که گاه دیگر آن را نمیبینیم. به آن عادت میکنیم. با آن زندگی میکنیم. و گاه، از آن دفاع هم میکنیم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
وقتی استعمارگر دیگر خارجی نیست، بلکه از دل همین خاک برخاسته، زبان ما را میفهمد، سنتهای ما را میشناسد، دردهایمان را میداند و دقیقاً از همینها برای کنترل ما استفاده میکند، دیگر با یک دشمن بیرونی مواجه نیستیم؛ با یک زندانبان درونی مواجهایم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
مدرسه، به جای آنکه محل رشد و تفکر باشد، به کارخانهی مطیعسازی تبدیل میشود. رسانه، حقیقت را نمیگوید، بلکه روایت ارباب را بازتولید میکند. دین، نه راه رهایی، که ابزار سرکوب میشود. فقر، نه از بیلیاقتی مردم، که از برنامهی دقیق حاکمان میآید: فقیر کن و حکومت کن. و امنیت؟ امنیت همان نام رمز کنترل است، همان دلیلی که برای هر خفهکردن و سرکوبی ارائه میشود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اما استعمار داخلی، فقط با ساختارهای قدرت باقی نمیماند. آرامآرام به روان آدمها رسوخ میکند. انسانِ مستعمره، کمکم به وضعیت خود عادت میکند. تسلیم را با صلح اشتباه میگیرد. کنترل را با محبت، و استبداد را با هدایت. و این خطرناکترین نوع استعمار است: وقتی که زندان، دیگر شبیه زندان نیست؛ وقتی که دیوارها رنگی شدهاند و زندانبان، دوستداشتنی بهنظر میرسد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در چنین جهانی، دیگر نیازی به نگهبان نیست. خودمان، مراقب خودمان خواهیم بود. خودسانسوری، تبدیل به فضیلت میشود. تردید، نشانه ضعف. پرسش، نشانه خیانت. و اینگونه است که آزادی، نه با شلیک گلوله، که با لبخند، تلقین و تکرار میمیرد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
استعمار داخلی موفق است، چون ما را وادار میکند تا از بندگیمان دفاع کنیم. چون به جای زنجیر، به ما توجیه میدهد. به جای شکنجه، روایتی از عشق به وطن. به جای گلوله، یک پرچم. و در چنین فضایی، مبارزه دشوارتر است؛ چون دشمن را نمیبینی. چون دشمن، ممکن است بخشی از خودت شده باشد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اما حتی در دل این تاریکی، یک حقیقت کوچک زنده میماند: اینکه وضع موجود، طبیعی نیست. اینکه انسان، موظف به اطاعت کورکورانه نیست. و اینکه رهایی، ممکن است؛ اگر دوباره شک کنیم، بپرسیم، بخوانیم، و از نو بفهمیم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
این پست، پایان این سلسله است، اما نه پایان مسئله. استعمار داخلی تا زمانی که در ذهن و زیست ما جا خوش کرده، ادامه دارد. راه پایان دادن به آن، آغاز یک فرایند درونیست: بازسازی ذهنی، بازیابی کرامت، و بازپسگیری حقیقت.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟥 #سیاست
#استعمار
#استعمار_داخلی
#ج_ا_یعنی_جنگ
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
👌5🕊3
عصیانگر
🟢 دیده شدن انسانها به اندازهای که به غذا و آب نیاز دارند به دیده شدن هم نیاز دارند. هیچ مجازاتی بیرحمانهتر از ندیدن، بیاهمیت یا نادیده گرفتن یک فرد نیست. _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ جورج برنارد شاو میگوید: بدترین گناه در حق…
🟢 واقعیت ذهنی
دو لایه از واقعیت وجود دارد. یکی واقعیت عینی از آنچه که اتفاق میافتد و دیگری واقعیت ذهنی است. واقعیت ذهنی، نحوه دیدن، تفسیر و معنا یافتن اتفاق بیرونی در درون شماست. این لایه دوم ذهنی گاهی میتواند مهمتر باشد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
همانطور که روانشناس دانشگاه ییل مارک براکت میگوید:
این لایه ذهنی همان چیزی است که ما میخواهیم در جستجوی شناخت دیگران بر آن تمرکز کنیم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
سوال اساسی این نیست که چه اتفاقی برای این فرد افتاده است؟ یا چیزهایی که در رزومه او وجود دارد چیست؟، در عوض ما باید بپرسیم:
● این فرد چگونه اتفاقات را تفسیر میکند؟
● این فرد چگونه چیزها را میبیند؟
● آنها چگونه واقعیت خود را میسازند؟
این همان چیزی است که اگر بخواهیم یک نفر را واقعاً بفهمیم، باید بدانیم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
👤#دیوید_بروکس
📚#چگونه_یک_نفر_را_بشناسیم
🟩 #روانشناسی
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
دو لایه از واقعیت وجود دارد. یکی واقعیت عینی از آنچه که اتفاق میافتد و دیگری واقعیت ذهنی است. واقعیت ذهنی، نحوه دیدن، تفسیر و معنا یافتن اتفاق بیرونی در درون شماست. این لایه دوم ذهنی گاهی میتواند مهمتر باشد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
همانطور که روانشناس دانشگاه ییل مارک براکت میگوید:
شادکامی بیشتر به نحوه درک مواجهه و به اشتراک گذاشتن رویدادها با دیگران بستگی دارد تا به رویدادهای عینی.
این لایه ذهنی همان چیزی است که ما میخواهیم در جستجوی شناخت دیگران بر آن تمرکز کنیم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
سوال اساسی این نیست که چه اتفاقی برای این فرد افتاده است؟ یا چیزهایی که در رزومه او وجود دارد چیست؟، در عوض ما باید بپرسیم:
● این فرد چگونه اتفاقات را تفسیر میکند؟
● این فرد چگونه چیزها را میبیند؟
● آنها چگونه واقعیت خود را میسازند؟
این همان چیزی است که اگر بخواهیم یک نفر را واقعاً بفهمیم، باید بدانیم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
👤#دیوید_بروکس
📚#چگونه_یک_نفر_را_بشناسیم
🟩 #روانشناسی
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
👌5❤2👍1👏1
عصیانگر
🔵 استدلال چیست؟ و چه تفاوتی با مغالطه دارد؟ پیش از آنکه بتوانی مغالطهای را تشخیص دهی، باید بفهمی «استدلال» دقیقاً چیست. زیرا بسیاری از آنچه در ظاهر استدلال بهنظر میرسند، در واقع تنها رشتهای از جملاتاند، بدون انسجام، بدون بنیان، و گاه کاملاً گمراهکننده.…
🔵 انواع استدلال: قیاسی، استقرایی، تمثیلی
پیش از آنکه مغالطه وارد گفتوگو شود، استدلال باید شکل گرفته باشد. و برای فهم هر استدلالی، نخست باید شناخت که آن استدلال از کدام نوع است. زیرا هر نوع، منطق خاص خود را دارد؛ و بههمان اندازه، خطاهای خاص خود را.
تمام استدلالها، در حالت پایه، به سه دسته تقسیم میشوند:
قیاسی، استقرایی، و تمثیلی
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
1. استدلال قیاسی (Deductive reasoning)
قیاس یعنی حرکت از یک اصل کلی به نتیجهای جزئی (کل به جز). در این نوع استدلال، اگر مقدمات درست باشند و ساختار منطقی رعایت شده باشد، نتیجه نیز ناگزیر درست خواهد بود.
مثال:
1. همهی انسانها فانیاند.
2. سقراط انسان است.
3. پس سقراط فانی است.
1. پرندگان پرواز میکنند.
2. کبوتر پرواز میکند.
3. پس کبوتر پرنده است.
در قیاس، رابطهی بین مقدمات و نتیجه، رابطهای ضروری است. اما همین ویژگی، آن را آسیبپذیر میکند. اگر حتی یکی از مقدمات نادرست باشد، نتیجهٔ هرچند ظاهراً منطقی، بیاعتبار میشود. در بسیاری از مغالطات، از مقدمات نادرست استفاده میشود تا نتیجه "اجتنابناپذیر" به نظر برسد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
2. استدلال استقرایی (Inductive reasoning)
استقرا، مسیر معکوس دارد: حرکت از موارد جزئی به یک نتیجهی کلی ( جز به کل). در اینجا، نتیجه قطعی نیست، بلکه احتمالیست اما در بسیاری از موقعیتها، چارهای جز استقرا نیست.
مثال:
1. این کلاغ سیاه است.
2. آن کلاغ هم سیاه است.
3. پس احتمالاً همهی کلاغها سیاهاند.
1. نروژی ها بلندقامت هستند.
2. مارتین نروژی است.
3. پس احتمالاً مارتین بلندقامت است.
استقرا، بنیان علوم تجربی است. اما به همان میزان، مستعد خطاست. زیرا از تعداد محدود نمونه، نتیجهی کلی گرفته میشود. و اگر نمونهها جهتدار یا ناکافی باشند، نتیجه، فریبنده خواهد بود.
مغالطاتی مانند تعمیم ناروا یا نتیجهگیری شتابزده، دقیقاً از همین ضعف استقرا سوءاستفاده میکنند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
3. استدلال تمثیلی (Analogical reasoning)
تمثیل، یعنی مقایسهی دو چیز، و نتیجهگیری بر پایهی شباهت میان آنها. این نوع استدلال، در اخلاق، فلسفه و حتی قانونگذاری کاربرد فراوان دارد.
مثال:
«ذهن انسان مثل کامپیوتر است. اگر ورودیاش آلوده باشد، خروجیاش هم آلوده خواهد بود.»
«زن، خانه است و حجاب درب ضد سرقت، اگر زن حجاب نداشته باشد، از او سرقت میشود.» (مضحک ترین استدلال)
تمثیل، به دلیل قدرت تصویرسازی، قانعکننده بهنظر میرسد. اما همین قدرت، گاه پنهانکنندهی شکافهای منطقیست. مهمترین خطر، قیاس معالفارق است: جایی که دو چیز، شباهتهای سطحی دارند اما تفاوتهای بنیادیشان نادیده گرفته میشود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هر استدلال، از هر نوعی که باشد، اگر بدون دقت به مفروضات، محدودیتها و ساختار درونیاش بهکار گرفته شود، بهراحتی به ابزار فریب تبدیل میشود.
و همینجاست که مغالطه، جای تفکر را میگیرد؛ نه با زور، بلکه با شباهت.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در پست بعد، وارد بستر واقعی این خطاها میشویم:
سیاست، دین، رسانه، و شبکههای اجتماعی. جاهایی که مغالطه نه صرفاً ابزار است، بلکه بخش جداییناپذیر ساختار گفتار شده است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟦 #تفکرنقادانه
#مغالطه
#استدلال
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
پیش از آنکه مغالطه وارد گفتوگو شود، استدلال باید شکل گرفته باشد. و برای فهم هر استدلالی، نخست باید شناخت که آن استدلال از کدام نوع است. زیرا هر نوع، منطق خاص خود را دارد؛ و بههمان اندازه، خطاهای خاص خود را.
تمام استدلالها، در حالت پایه، به سه دسته تقسیم میشوند:
قیاسی، استقرایی، و تمثیلی
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
1. استدلال قیاسی (Deductive reasoning)
قیاس یعنی حرکت از یک اصل کلی به نتیجهای جزئی (کل به جز). در این نوع استدلال، اگر مقدمات درست باشند و ساختار منطقی رعایت شده باشد، نتیجه نیز ناگزیر درست خواهد بود.
مثال:
1. همهی انسانها فانیاند.
2. سقراط انسان است.
3. پس سقراط فانی است.
1. پرندگان پرواز میکنند.
2. کبوتر پرواز میکند.
3. پس کبوتر پرنده است.
در قیاس، رابطهی بین مقدمات و نتیجه، رابطهای ضروری است. اما همین ویژگی، آن را آسیبپذیر میکند. اگر حتی یکی از مقدمات نادرست باشد، نتیجهٔ هرچند ظاهراً منطقی، بیاعتبار میشود. در بسیاری از مغالطات، از مقدمات نادرست استفاده میشود تا نتیجه "اجتنابناپذیر" به نظر برسد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
2. استدلال استقرایی (Inductive reasoning)
استقرا، مسیر معکوس دارد: حرکت از موارد جزئی به یک نتیجهی کلی ( جز به کل). در اینجا، نتیجه قطعی نیست، بلکه احتمالیست اما در بسیاری از موقعیتها، چارهای جز استقرا نیست.
مثال:
1. این کلاغ سیاه است.
2. آن کلاغ هم سیاه است.
3. پس احتمالاً همهی کلاغها سیاهاند.
1. نروژی ها بلندقامت هستند.
2. مارتین نروژی است.
3. پس احتمالاً مارتین بلندقامت است.
استقرا، بنیان علوم تجربی است. اما به همان میزان، مستعد خطاست. زیرا از تعداد محدود نمونه، نتیجهی کلی گرفته میشود. و اگر نمونهها جهتدار یا ناکافی باشند، نتیجه، فریبنده خواهد بود.
مغالطاتی مانند تعمیم ناروا یا نتیجهگیری شتابزده، دقیقاً از همین ضعف استقرا سوءاستفاده میکنند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
3. استدلال تمثیلی (Analogical reasoning)
تمثیل، یعنی مقایسهی دو چیز، و نتیجهگیری بر پایهی شباهت میان آنها. این نوع استدلال، در اخلاق، فلسفه و حتی قانونگذاری کاربرد فراوان دارد.
مثال:
«ذهن انسان مثل کامپیوتر است. اگر ورودیاش آلوده باشد، خروجیاش هم آلوده خواهد بود.»
«زن، خانه است و حجاب درب ضد سرقت، اگر زن حجاب نداشته باشد، از او سرقت میشود.» (مضحک ترین استدلال)
تمثیل، به دلیل قدرت تصویرسازی، قانعکننده بهنظر میرسد. اما همین قدرت، گاه پنهانکنندهی شکافهای منطقیست. مهمترین خطر، قیاس معالفارق است: جایی که دو چیز، شباهتهای سطحی دارند اما تفاوتهای بنیادیشان نادیده گرفته میشود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هر استدلال، از هر نوعی که باشد، اگر بدون دقت به مفروضات، محدودیتها و ساختار درونیاش بهکار گرفته شود، بهراحتی به ابزار فریب تبدیل میشود.
و همینجاست که مغالطه، جای تفکر را میگیرد؛ نه با زور، بلکه با شباهت.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در پست بعد، وارد بستر واقعی این خطاها میشویم:
سیاست، دین، رسانه، و شبکههای اجتماعی. جاهایی که مغالطه نه صرفاً ابزار است، بلکه بخش جداییناپذیر ساختار گفتار شده است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟦 #تفکرنقادانه
#مغالطه
#استدلال
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
❤14👍4👌1
عصیانگر
🔽 لیست موضوعات کانال برای دسترسی بهتر: 🟢 #روانشناسی ● #سوگیری_شناختی ● #عیبی_ندارد_اگر_حالت_خوش_نیست 🟡 #فلسفه ● #الفبای_فلسفه ● #تاریخ_فلسفه 🟠 #بریده_کتاب ● #نامه_به_پدر 🔵 #تفکرنقادانه ● #مغالطه 🔴 #سیاست ● #استعمار_داخلی 🟣 #علم 🔴 #معرفی_کتاب…
لیست موضوعات آپدیت شد و میتونید راحت تر به مطالب مورد نظر خودتون دسترسی داشته باشید 🌹🙏
❤6👏1
عصیانگر
🟡 فلسفه در رنسانس؛ بیداری عقل از خواب ایمان پس از قرنها سلطه کلیسا و سرکوب اندیشههای مستقل در قرون وسطی، رنسانس سر رسید؛ نه صرفاً بهعنوان یک جنبش هنری یا فرهنگی، بلکه بهمثابه یک نقطه عطف در تاریخ تفکر. رنسانس آغاز بیداری عقل بود، بازگشتی به انسان، طبیعت،…
🟡 فرانسیس بیکن؛ بنیانگذار علم نوین
با ورود به عصر رنسانس، شکاف میان ایمان و عقل، سنت و تجربه، و کلیسا و علم هر روز عمیقتر میشد. در این میان، فرانسیس بیکن (1561–1626)، فیلسوف، سیاستمدار و متفکر انگلیسی، بهعنوان یکی از برجستهترین چهرههای این دوران، سنگبنای تحول بزرگی در شیوه شناخت و کسب دانش را پایهگذاری کرد: علم بهمثابه تجربه و مشاهده، نه صرفاً تأملات ذهنی و قیاسهای خشک ارسطویی.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
بیکن منتقد جدی منطق ارسطویی و روشهای سنتی قرون وسطایی در تولید علم بود. او معتقد بود که دانش نباید تنها از دل کتابها و اندیشههای انتزاعی بیرون بیاید، بلکه باید از طبیعت، تجربه و مشاهده برخیزد. این دیدگاه او، پایههای چیزی را شکل داد که امروز بهنام "روش علمی" (Scientific Method) میشناسیم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در اثر مهم خود، "نو ارغنون" (Novum Organum)، بیکن از لزوم اصلاح بنیادین در روش اندیشیدن دفاع میکند. بهزعم او، ذهن انسان برای دستیابی به حقیقت باید از پیشداوریها و باورهای نادرست پاک شود؛ چیزی که او از آنها با عنوان "بتهای ذهن" (Idols of the Mind) یاد میکند. بیکن چهار نوع بت را معرفی میکند:
1. بتهای قبیلهای: خطاهایی که ناشی از ذات مشترک انسانی هستند (مانند گرایش به تعمیم دادن زیاد یا دیدن الگوهای غیرواقعی).
2. بتهای غاری: تعصباتی که از تجربههای شخصی یا محیط فرهنگی فرد نشأت میگیرند.
3. بتهای بازاری: خطاهایی که در اثر زبان و گفتوگو بین مردم پدید میآیند.
4. بتهای نمایشی: باورهای نادرست حاصل از آموزههای فلسفی و دینی سنتی و مرجعپذیری افراطی.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
از نگاه بیکن، تنها با آگاهی از این خطاها و زدودن آنهاست که میتوان به شناختی شفاف، دقیق و مفید از جهان دست یافت. او در برابر دانشدوستی انتزاعی قرون وسطی، نوعی دانش عملی را قرار داد که باید به «سودمندی» و «بهبود وضعیت بشر» بینجامد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
فرانسیس بیکن با تأکید بر تجربه، مشاهده، آزمایش و استقراء، مقدمات انقلاب علمی قرن هفدهم را فراهم کرد و الهامبخش فیزیکدانان و فیلسوفان بزرگی چون گالیله، دکارت و نیوتن شد. هرچند خود بهعنوان یک دانشمند تجربی شناخته نمیشود، اما بهدرستی میتوان او را «معمار فکری علم مدرن» دانست.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در جهانی که قرنها بر پایه اقتدار سنت و ایمان بنا شده بود، بیکن جرأت کرد راه تازهای را پیشنهاد کند: راهی که علم را از قید مرجعیتهای کور و منطق صوری آزاد کرد و آن را به ابزاری برای کشف حقیقت از دل جهان واقعی بدل ساخت.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟨 #فلسفه
#تاریخ_فلسفه
#رنسانس
#فرانسیس_بیکن
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
با ورود به عصر رنسانس، شکاف میان ایمان و عقل، سنت و تجربه، و کلیسا و علم هر روز عمیقتر میشد. در این میان، فرانسیس بیکن (1561–1626)، فیلسوف، سیاستمدار و متفکر انگلیسی، بهعنوان یکی از برجستهترین چهرههای این دوران، سنگبنای تحول بزرگی در شیوه شناخت و کسب دانش را پایهگذاری کرد: علم بهمثابه تجربه و مشاهده، نه صرفاً تأملات ذهنی و قیاسهای خشک ارسطویی.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
بیکن منتقد جدی منطق ارسطویی و روشهای سنتی قرون وسطایی در تولید علم بود. او معتقد بود که دانش نباید تنها از دل کتابها و اندیشههای انتزاعی بیرون بیاید، بلکه باید از طبیعت، تجربه و مشاهده برخیزد. این دیدگاه او، پایههای چیزی را شکل داد که امروز بهنام "روش علمی" (Scientific Method) میشناسیم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در اثر مهم خود، "نو ارغنون" (Novum Organum)، بیکن از لزوم اصلاح بنیادین در روش اندیشیدن دفاع میکند. بهزعم او، ذهن انسان برای دستیابی به حقیقت باید از پیشداوریها و باورهای نادرست پاک شود؛ چیزی که او از آنها با عنوان "بتهای ذهن" (Idols of the Mind) یاد میکند. بیکن چهار نوع بت را معرفی میکند:
1. بتهای قبیلهای: خطاهایی که ناشی از ذات مشترک انسانی هستند (مانند گرایش به تعمیم دادن زیاد یا دیدن الگوهای غیرواقعی).
2. بتهای غاری: تعصباتی که از تجربههای شخصی یا محیط فرهنگی فرد نشأت میگیرند.
3. بتهای بازاری: خطاهایی که در اثر زبان و گفتوگو بین مردم پدید میآیند.
4. بتهای نمایشی: باورهای نادرست حاصل از آموزههای فلسفی و دینی سنتی و مرجعپذیری افراطی.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
از نگاه بیکن، تنها با آگاهی از این خطاها و زدودن آنهاست که میتوان به شناختی شفاف، دقیق و مفید از جهان دست یافت. او در برابر دانشدوستی انتزاعی قرون وسطی، نوعی دانش عملی را قرار داد که باید به «سودمندی» و «بهبود وضعیت بشر» بینجامد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
فرانسیس بیکن با تأکید بر تجربه، مشاهده، آزمایش و استقراء، مقدمات انقلاب علمی قرن هفدهم را فراهم کرد و الهامبخش فیزیکدانان و فیلسوفان بزرگی چون گالیله، دکارت و نیوتن شد. هرچند خود بهعنوان یک دانشمند تجربی شناخته نمیشود، اما بهدرستی میتوان او را «معمار فکری علم مدرن» دانست.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در جهانی که قرنها بر پایه اقتدار سنت و ایمان بنا شده بود، بیکن جرأت کرد راه تازهای را پیشنهاد کند: راهی که علم را از قید مرجعیتهای کور و منطق صوری آزاد کرد و آن را به ابزاری برای کشف حقیقت از دل جهان واقعی بدل ساخت.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟨 #فلسفه
#تاریخ_فلسفه
#رنسانس
#فرانسیس_بیکن
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
❤8🔥2👌2
⚪ غمگینم، میفهمی؟
در این ویرانی روان و سرزمین خویش، ترجیح میدهم غمگین باشم و زار بزنم تا اینکه یک شاد متوهم باشم.
تو شاد نیستی، تو فقط میخواهی که شاد باشی، تو نمیتوانی شاد باشی، تو برای گریز از غمگین بودن و ناله کردن، به زور میخواهی خود را در وضعیت شادی قرار دهی.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
من اما مانند تو نیستم، وقتی غمگين هستم، خب غمگین هستم. چیزی که در حال تجربه شدن است را میپذیرم. میگویی ضعیف هستم؟ درست است، من ضعیف هستم، خیلی ضعیف، مگر میشود قوی بود؟
اصلا تو چرا تاکید بر ضعیف بودنم داری؟، با خودت فکر میکنی که قوی هستی؟ یا حداقل ضعیف نیستی؟ آیا با تاکید بر ضعیف بودنم، میخواهی خود را تسکین دهی؟، میخواهی بگویی مانند من نیستی؟، چه تلاش مذبوحانه ای !!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
گریز تو از واقعیت و داشتن توهم شادی، نشانه ضعف توست، حتی ضعیفتر از من، اما مهم نیست، قرار نیست بر سر ضعیف بودن با تو مسابقه دهم.
من نه با گریز از واقعیتت مشکل دارم نه با توهم شاد بودنت. مشکل من با تو این است که به دیگران، به خاطر شرایط تحمیلی که دارند، سرکوفت میزنی. دیگران را به خاطر شاد نبودن، حقیر میکنی.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
بدبخت، تو چرا انقدر پست هستی که دیگران را، فقط به این خاطر که مانند تو متوهم نیستند، حقیر میکنی؟
باور کن از ابتدای این نوشته تمام تلاشم را کردم که به تو ناسزا نگویم، اما نشد، نتوانستم خود را کنترل کنم. تو و امثال تو، مرا بسیار خشمگین میکنید.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تو آزادی متوهم باشی، از واقعیت خویش بگریزی و به زور خود را شاد نشان دهی، اما به من سرکوفت نزن که چرا شاد نیستم. تو در جایگاهی نیستی که بگویی من باید چه حسی داشته باشم، هیچکس در چنین جایگاهی نیست.
من انتخاب نکردم که غمگین باشم، اما هستم.
انتخاب نکردم که زار بزنم، اما میزنم.
انتخاب نکردم که امید به زندگی نداشته باشم، اما ندارم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
میخواهی چه کنی؟ میخواهی به زور شادی را بر من تحمیل کنی؟
نمیتوانی !
غمگین بودن عیب نیست، بخشی از زندگی است. زندگی مانند برخی کتاب ها و فیلم ها نیست که زیبا و قشنگ باشد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
👤#وکو
#دلنوشته
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
در این ویرانی روان و سرزمین خویش، ترجیح میدهم غمگین باشم و زار بزنم تا اینکه یک شاد متوهم باشم.
تو شاد نیستی، تو فقط میخواهی که شاد باشی، تو نمیتوانی شاد باشی، تو برای گریز از غمگین بودن و ناله کردن، به زور میخواهی خود را در وضعیت شادی قرار دهی.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
من اما مانند تو نیستم، وقتی غمگين هستم، خب غمگین هستم. چیزی که در حال تجربه شدن است را میپذیرم. میگویی ضعیف هستم؟ درست است، من ضعیف هستم، خیلی ضعیف، مگر میشود قوی بود؟
اصلا تو چرا تاکید بر ضعیف بودنم داری؟، با خودت فکر میکنی که قوی هستی؟ یا حداقل ضعیف نیستی؟ آیا با تاکید بر ضعیف بودنم، میخواهی خود را تسکین دهی؟، میخواهی بگویی مانند من نیستی؟، چه تلاش مذبوحانه ای !!
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
گریز تو از واقعیت و داشتن توهم شادی، نشانه ضعف توست، حتی ضعیفتر از من، اما مهم نیست، قرار نیست بر سر ضعیف بودن با تو مسابقه دهم.
من نه با گریز از واقعیتت مشکل دارم نه با توهم شاد بودنت. مشکل من با تو این است که به دیگران، به خاطر شرایط تحمیلی که دارند، سرکوفت میزنی. دیگران را به خاطر شاد نبودن، حقیر میکنی.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
بدبخت، تو چرا انقدر پست هستی که دیگران را، فقط به این خاطر که مانند تو متوهم نیستند، حقیر میکنی؟
باور کن از ابتدای این نوشته تمام تلاشم را کردم که به تو ناسزا نگویم، اما نشد، نتوانستم خود را کنترل کنم. تو و امثال تو، مرا بسیار خشمگین میکنید.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تو آزادی متوهم باشی، از واقعیت خویش بگریزی و به زور خود را شاد نشان دهی، اما به من سرکوفت نزن که چرا شاد نیستم. تو در جایگاهی نیستی که بگویی من باید چه حسی داشته باشم، هیچکس در چنین جایگاهی نیست.
من انتخاب نکردم که غمگین باشم، اما هستم.
انتخاب نکردم که زار بزنم، اما میزنم.
انتخاب نکردم که امید به زندگی نداشته باشم، اما ندارم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
میخواهی چه کنی؟ میخواهی به زور شادی را بر من تحمیل کنی؟
نمیتوانی !
غمگین بودن عیب نیست، بخشی از زندگی است. زندگی مانند برخی کتاب ها و فیلم ها نیست که زیبا و قشنگ باشد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
👤#وکو
#دلنوشته
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
👍10❤4👏1👌1💔1
عصیانگر
🔵 انواع استدلال: قیاسی، استقرایی، تمثیلی پیش از آنکه مغالطه وارد گفتوگو شود، استدلال باید شکل گرفته باشد. و برای فهم هر استدلالی، نخست باید شناخت که آن استدلال از کدام نوع است. زیرا هر نوع، منطق خاص خود را دارد؛ و بههمان اندازه، خطاهای خاص خود را. تمام…
🔵 مغالطه چگونه جهان ما را میسازد؟ (سیاست، دین، رسانه و شبکههای اجتماعی)
هیچ ساختار قدرتی با زورِ مداوم پایدار نمیماند. دیر یا زود، خشونت باید لباس استدلال بپوشد. زبان، جای اسلحه را میگیرد؛ و جملههایی که ظاهر عقلانی دارند، جای باتوم را. اینجاست که مغالطه از یک خطای منطقی، به یک سیاست ارتباطی تبدیل میشود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
قدرت، برای تداوم خود، نیازمند اقناع است؛ اما نه اقناع واقعی. نیازمند چیزیست که فقط شکل اقناع را داشته باشد. و مغالطه، دقیقاً همین کار را میکند: بهجای اینکه مخاطب را به تفکر وادارد، او را ساکت میکند. نه با تهدید، بلکه با استدلالی که از درون تهیست.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در سیاست، مغالطهها ابزار تثبیت اندیشهی غالباند. حکومتها از طریق مغالطههایی مانند «توسل به اکثریت»، «دوگانهی کاذب»، یا «توصیف احساسمحور از دشمن»، روایت مسلط را شکل میدهند. منتقد، نه با پاسخ منطقی، که با حملهی شخصی یا «اتهام عدم میهندوستی» حذف میشود. و مردم، گمان میکنند دارند منطقی فکر میکنند بیآنکه بدانند اسیر ساختاری از خطاهای زبانیاند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در دین، مغالطه اغلب در خدمت حفظ تقدس قرار میگیرد. استدلالهای دینی، زمانی که از تحلیل تاریخی یا فلسفی فاصله میگیرند، بهسادگی به مغالطههایی چون «توسل به مرجعیت»، «تحقیر شکاک»، یا «برچسبزنی اخلاقی» تبدیل میشوند. پرسشگر، با واژگانی چون «کافر»، «گمراه» یا «مغرض» خاموش میشود. نه پاسخ داده میشود، نه بحثی صورت میگیرد. بلکه فقط، حذف با ظاهر استدلال.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در رسانه، مغالطه یکی از ساختارهای بنیادین تولید محتواست. خبرها طوری تدوین میشوند که ذهن مخاطب، پیش از تحلیل، قضاوت کرده باشد. استفاده از واژگان بارگذاریشده، انتخاب گزینشی از اطلاعات، روایتهای جهتدار، و تیترهایی که پرسش را از ریشه خنثی میکنند، همه اینها مغالطهاند، نه اطلاعات. مخاطب، بهجای تفکر، واکنش نشان میدهد. و این واکنش، همان چیزیست که سیستم به آن نیاز دارد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در شبکههای اجتماعی، مغالطه شکل سیالتری دارد. اینجا دیگر نه قدرت سیاسی، بلکه ساختار الگوریتمی است که استدلال را آلوده میکند. تو مجبور میشوی در چند ثانیه نظر بدهی، در چند کلمه قضاوت کنی، و در میان هزاران صدا، سادهترین و احساسیترین را انتخاب کنی. مغالطهها در این فضا نهتنها رایجاند، بلکه تقویت میشوند. توییتهایی با مغالطهی سیاه و سفید، کلیپهایی با مغالطهی طفرهرفتن از بار اثبات، پستهایی با برچسبزنی...، همهی اینها، در نهایت، شبکهای از فریباند که بهجای شناخت، صرفاً بازتولید واکنش میکنند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در جهانی که زبان اینگونه آلوده شده، سکوت راهحل نیست. تکنیک هم کافی نیست. فقط آگاهی رادیکال نسبت به ساختارهای زبانیست که میتواند ذهن را از اسارتِ ظاهراً عقلانی مغالطات بیرون بکشد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در پست بعد، به این نکات میپردازیم:
یاد میگیریم چگونه مغالطه را تشخیص دهیم نه در قالب فهرستی خشک، بلکه در پیوند با نحوهی کارکرد مغز، سوگیریهای ذهنی، و آسیبپذیری ما در برابر فریبهای پیچیده.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟦 #تفکرنقادانه
#مغالطه
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
هیچ ساختار قدرتی با زورِ مداوم پایدار نمیماند. دیر یا زود، خشونت باید لباس استدلال بپوشد. زبان، جای اسلحه را میگیرد؛ و جملههایی که ظاهر عقلانی دارند، جای باتوم را. اینجاست که مغالطه از یک خطای منطقی، به یک سیاست ارتباطی تبدیل میشود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
قدرت، برای تداوم خود، نیازمند اقناع است؛ اما نه اقناع واقعی. نیازمند چیزیست که فقط شکل اقناع را داشته باشد. و مغالطه، دقیقاً همین کار را میکند: بهجای اینکه مخاطب را به تفکر وادارد، او را ساکت میکند. نه با تهدید، بلکه با استدلالی که از درون تهیست.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در سیاست، مغالطهها ابزار تثبیت اندیشهی غالباند. حکومتها از طریق مغالطههایی مانند «توسل به اکثریت»، «دوگانهی کاذب»، یا «توصیف احساسمحور از دشمن»، روایت مسلط را شکل میدهند. منتقد، نه با پاسخ منطقی، که با حملهی شخصی یا «اتهام عدم میهندوستی» حذف میشود. و مردم، گمان میکنند دارند منطقی فکر میکنند بیآنکه بدانند اسیر ساختاری از خطاهای زبانیاند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در دین، مغالطه اغلب در خدمت حفظ تقدس قرار میگیرد. استدلالهای دینی، زمانی که از تحلیل تاریخی یا فلسفی فاصله میگیرند، بهسادگی به مغالطههایی چون «توسل به مرجعیت»، «تحقیر شکاک»، یا «برچسبزنی اخلاقی» تبدیل میشوند. پرسشگر، با واژگانی چون «کافر»، «گمراه» یا «مغرض» خاموش میشود. نه پاسخ داده میشود، نه بحثی صورت میگیرد. بلکه فقط، حذف با ظاهر استدلال.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در رسانه، مغالطه یکی از ساختارهای بنیادین تولید محتواست. خبرها طوری تدوین میشوند که ذهن مخاطب، پیش از تحلیل، قضاوت کرده باشد. استفاده از واژگان بارگذاریشده، انتخاب گزینشی از اطلاعات، روایتهای جهتدار، و تیترهایی که پرسش را از ریشه خنثی میکنند، همه اینها مغالطهاند، نه اطلاعات. مخاطب، بهجای تفکر، واکنش نشان میدهد. و این واکنش، همان چیزیست که سیستم به آن نیاز دارد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در شبکههای اجتماعی، مغالطه شکل سیالتری دارد. اینجا دیگر نه قدرت سیاسی، بلکه ساختار الگوریتمی است که استدلال را آلوده میکند. تو مجبور میشوی در چند ثانیه نظر بدهی، در چند کلمه قضاوت کنی، و در میان هزاران صدا، سادهترین و احساسیترین را انتخاب کنی. مغالطهها در این فضا نهتنها رایجاند، بلکه تقویت میشوند. توییتهایی با مغالطهی سیاه و سفید، کلیپهایی با مغالطهی طفرهرفتن از بار اثبات، پستهایی با برچسبزنی...، همهی اینها، در نهایت، شبکهای از فریباند که بهجای شناخت، صرفاً بازتولید واکنش میکنند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در جهانی که زبان اینگونه آلوده شده، سکوت راهحل نیست. تکنیک هم کافی نیست. فقط آگاهی رادیکال نسبت به ساختارهای زبانیست که میتواند ذهن را از اسارتِ ظاهراً عقلانی مغالطات بیرون بکشد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در پست بعد، به این نکات میپردازیم:
یاد میگیریم چگونه مغالطه را تشخیص دهیم نه در قالب فهرستی خشک، بلکه در پیوند با نحوهی کارکرد مغز، سوگیریهای ذهنی، و آسیبپذیری ما در برابر فریبهای پیچیده.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟦 #تفکرنقادانه
#مغالطه
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
👍8👏2❤1👌1
عکس
⚪ مرتجعان مدرن !!
به نشانه اتحاد با هم عکس میگیرند، درحالیکه معتقدن دیگری به خاطر باور هایش یا باید کشته شود یا به جهنم برود.
چرا انقدر متناقض رفتار میکنند و مزور هستند؟
معلوم است، آنها پیرو میخواهند. چون میدانند که بدون پیروان کمتر از هیچ هستند. بدین منظور مجبور میشوند تا خود را با ارزش های فعلی تطبیق دهند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دیگر مانند هزاران سال پیش نیست که اکثریت مردم موافق کشتار مخالف خود باشند. شاید با خود بگویید که اگر همچین باورهایی دارند چرا در جهان امروز هم همچنان حضور دارند و سعی بر ترویج دین خود دارند؟
سوال خوبی است و جواب خوبی هم دارد: این انسانهای مرتجع و پست، باورهای کهنه و مضحک خود را در کاغد کادو میپیچند و تحویل جامعه میدهند. جامعه نااگاه هم فریب میخورد و به آنها میپیوندد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اصلا کار روشنفکر دینی همین است که سعی کند باورهای زشت و کهنه را در جهان امروز تطبیق دهد. برای همین است که هزاران تفاسیر مختلف وجود دارد که یکدیگر را نقض میکنند. برای اینکه منظورم را بیان کنم یک مثالی میزنم: روشنفکر دینی، مدفوع خر را در کاغذ کادو میپیچد و تحویل جامعه میدهد؛ همینقدر رذل، همینقدر فرومایه ...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تمام کشتار ها، زن ستیزی ها، غارت ها، بردگی ها و هزاران جنایات دیگر، با جمله: «در آن دوران اینگونه میطلبیده»، توجیه میشود. یکی نیست بگوید که اخه مردحسابی، چرا نمیخواهی بپذیری که این چیزی که داری ترویج میدهی، در جهان امروز کار نمیکند، منسوخ شده است و به تاریخ پیوسته است؟
چه اصراری داری که این باورهای کهنه را در جهان امروز تطبیق دهی؟
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
👤#وکو
#مرتجع
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
⚪ مرتجعان مدرن !!
به نشانه اتحاد با هم عکس میگیرند، درحالیکه معتقدن دیگری به خاطر باور هایش یا باید کشته شود یا به جهنم برود.
چرا انقدر متناقض رفتار میکنند و مزور هستند؟
معلوم است، آنها پیرو میخواهند. چون میدانند که بدون پیروان کمتر از هیچ هستند. بدین منظور مجبور میشوند تا خود را با ارزش های فعلی تطبیق دهند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دیگر مانند هزاران سال پیش نیست که اکثریت مردم موافق کشتار مخالف خود باشند. شاید با خود بگویید که اگر همچین باورهایی دارند چرا در جهان امروز هم همچنان حضور دارند و سعی بر ترویج دین خود دارند؟
سوال خوبی است و جواب خوبی هم دارد: این انسانهای مرتجع و پست، باورهای کهنه و مضحک خود را در کاغد کادو میپیچند و تحویل جامعه میدهند. جامعه نااگاه هم فریب میخورد و به آنها میپیوندد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اصلا کار روشنفکر دینی همین است که سعی کند باورهای زشت و کهنه را در جهان امروز تطبیق دهد. برای همین است که هزاران تفاسیر مختلف وجود دارد که یکدیگر را نقض میکنند. برای اینکه منظورم را بیان کنم یک مثالی میزنم: روشنفکر دینی، مدفوع خر را در کاغذ کادو میپیچد و تحویل جامعه میدهد؛ همینقدر رذل، همینقدر فرومایه ...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تمام کشتار ها، زن ستیزی ها، غارت ها، بردگی ها و هزاران جنایات دیگر، با جمله: «در آن دوران اینگونه میطلبیده»، توجیه میشود. یکی نیست بگوید که اخه مردحسابی، چرا نمیخواهی بپذیری که این چیزی که داری ترویج میدهی، در جهان امروز کار نمیکند، منسوخ شده است و به تاریخ پیوسته است؟
چه اصراری داری که این باورهای کهنه را در جهان امروز تطبیق دهی؟
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
👤#وکو
#مرتجع
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
👍13👌3👎1
🔴 رهایی؛ فراتر از خروج استعمارگر
وقتی صحبت از «رهایی از استعمار» میشود، ذهن بسیاری از ما به تصاویری از پرچم پایین کشیده شده استعمارگر خارجی، جشنهای خیابانی و استقلال سیاسی فوری میرود. اما واقعیت این است که رهایی واقعی، بسیار فراتر از خروج فیزیکی استعمارگر است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تاریخ نشان میدهد که در بسیاری از کشورها، با رفتن نیروهای اشغالگر، فقط چهرهی استعمار تغییر کرده؛ قدرت از دست بیگانه به دست نخبگان داخلی منتقل شده که همان منطق، همان ابزار و همان ساختار سرکوب را حفظ کردهاند. در این حالت، مردم از سلطهی خارجی آزاد نشدهاند، بلکه وارد شکل جدیدی از همان سلطه شدهاند: استعمار داخلی.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
رهایی واقعی یعنی:
1. تغییر ساختار قدرت به شکلی که دیگر نتواند در خدمت گروه کوچکی از نخبگان یا طبقات مسلط باشد.
2. بازپسگیری منابع از دست شرکتها و شبکههای وابسته به استعمار قدیم.
3. رهایی ذهنی و فرهنگی از باورها و ارزشهایی که استعمارگر برای حفظ سلطه جا انداخته است.
4. توانمندسازی مردم برای تصمیمگیری در سرنوشت خویش، نه فقط در حرف، بلکه در عمل.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
نمونههای تاریخی فراواناند. هند بعد از خروج بریتانیا، هنوز دههها با ساختار اقتصادی و اداریای دست و پنجه نرم میکرد که استعمار ساخته بود. بسیاری از کشورهای آفریقایی بعد از استقلال رسمی، عملاً به وابستگی اقتصادی، بدهی خارجی و حکومتهای دیکتاتورپرور دچار شدند که محصول مستقیم میراث استعمار بود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
این تجربهها به ما میآموزند که رهایی یک فرآیند است، نه یک لحظه. لحظهی خروج استعمارگر نقطهی آغاز است، نه پایان. تا زمانی که ذهنها، نهادها و اقتصاد کشور از سلطهی همان منطق استعمار رها نشوند، جشن استقلال فقط یک تصویر زیباست که زیر آن، همان زنجیرهای قدیمی پنهان شدهاند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟥 #سیاست
#رهایی_از_استعمار
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
وقتی صحبت از «رهایی از استعمار» میشود، ذهن بسیاری از ما به تصاویری از پرچم پایین کشیده شده استعمارگر خارجی، جشنهای خیابانی و استقلال سیاسی فوری میرود. اما واقعیت این است که رهایی واقعی، بسیار فراتر از خروج فیزیکی استعمارگر است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تاریخ نشان میدهد که در بسیاری از کشورها، با رفتن نیروهای اشغالگر، فقط چهرهی استعمار تغییر کرده؛ قدرت از دست بیگانه به دست نخبگان داخلی منتقل شده که همان منطق، همان ابزار و همان ساختار سرکوب را حفظ کردهاند. در این حالت، مردم از سلطهی خارجی آزاد نشدهاند، بلکه وارد شکل جدیدی از همان سلطه شدهاند: استعمار داخلی.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
رهایی واقعی یعنی:
1. تغییر ساختار قدرت به شکلی که دیگر نتواند در خدمت گروه کوچکی از نخبگان یا طبقات مسلط باشد.
2. بازپسگیری منابع از دست شرکتها و شبکههای وابسته به استعمار قدیم.
3. رهایی ذهنی و فرهنگی از باورها و ارزشهایی که استعمارگر برای حفظ سلطه جا انداخته است.
4. توانمندسازی مردم برای تصمیمگیری در سرنوشت خویش، نه فقط در حرف، بلکه در عمل.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
نمونههای تاریخی فراواناند. هند بعد از خروج بریتانیا، هنوز دههها با ساختار اقتصادی و اداریای دست و پنجه نرم میکرد که استعمار ساخته بود. بسیاری از کشورهای آفریقایی بعد از استقلال رسمی، عملاً به وابستگی اقتصادی، بدهی خارجی و حکومتهای دیکتاتورپرور دچار شدند که محصول مستقیم میراث استعمار بود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
این تجربهها به ما میآموزند که رهایی یک فرآیند است، نه یک لحظه. لحظهی خروج استعمارگر نقطهی آغاز است، نه پایان. تا زمانی که ذهنها، نهادها و اقتصاد کشور از سلطهی همان منطق استعمار رها نشوند، جشن استقلال فقط یک تصویر زیباست که زیر آن، همان زنجیرهای قدیمی پنهان شدهاند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟥 #سیاست
#رهایی_از_استعمار
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
🕊6👌4
عصیانگر
🟡 فرانسیس بیکن؛ بنیانگذار علم نوین با ورود به عصر رنسانس، شکاف میان ایمان و عقل، سنت و تجربه، و کلیسا و علم هر روز عمیقتر میشد. در این میان، فرانسیس بیکن (1561–1626)، فیلسوف، سیاستمدار و متفکر انگلیسی، بهعنوان یکی از برجستهترین چهرههای این دوران،…
🟡 رنه دکارت؛ از شک تا یقین
رنه دکارت، فیلسوف، ریاضیدان و دانشمند فرانسوی قرن هفدهم، نقطهی آغاز جدی فلسفهی مدرن محسوب میشود. او تلاش کرد فلسفه را بر پایهای استوار و تزلزلناپذیر بنا کند؛ پایهای که حتی شکگراترین ذهنها هم نتوانند آن را ویران کنند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دکارت، تحت تأثیر موج شکگرایی که از رنسانس به بعد شدت گرفته بود، تصمیم گرفت همهچیز را به پرسش بگیرد. اما شک او نه از سر ناامیدی، بلکه برای یافتن بنیانی قطعی برای معرفت بود. او به این نتیجه رسید که بسیاری از باورهای ما بر پایهی عادت، سنت یا حواس فریبنده بنا شدهاند و برای رسیدن به حقیقت باید همه را به چالش کشید.
این روش، «شک منظم» یا شک روشمند نام گرفت: تردید کردن در هر باوری، تا زمانی که چیزی باقی بماند که دیگر نتوان در آن شک کرد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
پس از این فرایند، دکارت به گزارهای رسید که هیچ شکی در آن ممکن نبود: میاندیشم، پس هستم.
یعنی اگر حتی در همه چیز شک کنم، این شک کردن خود نوعی اندیشیدن است و وجودِ اندیشنده را اثبات میکند. این جمله مشهور، سنگ بنای نظام فلسفی دکارت شد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دکارت معتقد بود که باید از عقل و منطق بهعنوان ابزار اصلی شناخت استفاده کرد، نه صرفاً از سنت یا اقتدار مذهبی. او میخواست فلسفه به روشی شبیه ریاضیات پیش برود؛ با اصولی روشن، بدیهی و قابل استنتاج. همین نگرش باعث شد که روش استدلال استقرایی و استنتاجیاش تأثیر عمیقی بر علم مدرن بگذارد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
یکی از ایدههای مشهور او، دوگانهانگاری ذهن و بدن بود. دکارت میگفت که ذهن (جوهر اندیشنده) و جسم (جوهر گسترده) دو مقولهی کاملاً متفاوتاند. این دیدگاه، قرنها بحث فلسفی و علمی درباره رابطهی ذهن و مغز را شکل داد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
فلسفه دکارت، راه را برای فیلسوفان بعدی مثل اسپینوزا، لایبنیتس و کانت باز کرد. از سوی دیگر، رویکردش به شک، عقلگرایی و روش علمی، بنیانگذار بخشی از فضای فکری جهان مدرن شد. البته دوگانهانگاری او بعدها بهشدت مورد نقد قرار گرفت، اما همچنان یکی از بحثبرانگیزترین و اثرگذارترین ایدهها در تاریخ فلسفه باقی ماند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دکارت، با یک جملهی ساده و قاطع، مسیر فلسفه را تغییر داد: «میاندیشم، پس هستم». از این نقطه، فلسفه دیگر تنها تکرار سنتهای گذشته نبود، بلکه جستوجویی بود برای بنا کردن جهانبینی بر پایهی عقل و یقین.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟨 #فلسفه
#تاریخ_فلسفه
#دکارت
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
رنه دکارت، فیلسوف، ریاضیدان و دانشمند فرانسوی قرن هفدهم، نقطهی آغاز جدی فلسفهی مدرن محسوب میشود. او تلاش کرد فلسفه را بر پایهای استوار و تزلزلناپذیر بنا کند؛ پایهای که حتی شکگراترین ذهنها هم نتوانند آن را ویران کنند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دکارت، تحت تأثیر موج شکگرایی که از رنسانس به بعد شدت گرفته بود، تصمیم گرفت همهچیز را به پرسش بگیرد. اما شک او نه از سر ناامیدی، بلکه برای یافتن بنیانی قطعی برای معرفت بود. او به این نتیجه رسید که بسیاری از باورهای ما بر پایهی عادت، سنت یا حواس فریبنده بنا شدهاند و برای رسیدن به حقیقت باید همه را به چالش کشید.
این روش، «شک منظم» یا شک روشمند نام گرفت: تردید کردن در هر باوری، تا زمانی که چیزی باقی بماند که دیگر نتوان در آن شک کرد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
پس از این فرایند، دکارت به گزارهای رسید که هیچ شکی در آن ممکن نبود: میاندیشم، پس هستم.
یعنی اگر حتی در همه چیز شک کنم، این شک کردن خود نوعی اندیشیدن است و وجودِ اندیشنده را اثبات میکند. این جمله مشهور، سنگ بنای نظام فلسفی دکارت شد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دکارت معتقد بود که باید از عقل و منطق بهعنوان ابزار اصلی شناخت استفاده کرد، نه صرفاً از سنت یا اقتدار مذهبی. او میخواست فلسفه به روشی شبیه ریاضیات پیش برود؛ با اصولی روشن، بدیهی و قابل استنتاج. همین نگرش باعث شد که روش استدلال استقرایی و استنتاجیاش تأثیر عمیقی بر علم مدرن بگذارد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
یکی از ایدههای مشهور او، دوگانهانگاری ذهن و بدن بود. دکارت میگفت که ذهن (جوهر اندیشنده) و جسم (جوهر گسترده) دو مقولهی کاملاً متفاوتاند. این دیدگاه، قرنها بحث فلسفی و علمی درباره رابطهی ذهن و مغز را شکل داد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
فلسفه دکارت، راه را برای فیلسوفان بعدی مثل اسپینوزا، لایبنیتس و کانت باز کرد. از سوی دیگر، رویکردش به شک، عقلگرایی و روش علمی، بنیانگذار بخشی از فضای فکری جهان مدرن شد. البته دوگانهانگاری او بعدها بهشدت مورد نقد قرار گرفت، اما همچنان یکی از بحثبرانگیزترین و اثرگذارترین ایدهها در تاریخ فلسفه باقی ماند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دکارت، با یک جملهی ساده و قاطع، مسیر فلسفه را تغییر داد: «میاندیشم، پس هستم». از این نقطه، فلسفه دیگر تنها تکرار سنتهای گذشته نبود، بلکه جستوجویی بود برای بنا کردن جهانبینی بر پایهی عقل و یقین.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟨 #فلسفه
#تاریخ_فلسفه
#دکارت
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
❤6👍2👌1
🟢 انقدر نگرد
گوویندا اگر چه عمر را بر سر تعالیم بودا گذاشته بود و به علت پیری و فروتنی احترامی در میان پیروان بودا داشت اما هنوز به آرامش قلبی نرسیده بود و احساس میکرد جستجویش بیفایده بوده است.
گوویندا با رسیدن به رودخانه از قایقران خواست تا او را به سمت دیگر رود ببرد. گوویندا وقتی در سمت دیگر رودخانه از قایق پیاده میشد به قایق ران گفت: تو نسبت به رهبانان و مسافران مهربانی. و بسیار از رهروان بودا را از رود رد کرده ای. آیا تو هم در جستجوی حقیقتی؟
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
چشمان پیر سیذارتا لبخندی زد و گفت: بزرگوار آیا تویی که سالیان سال جامه زرد پیروان بودا را میپوشی هم خودت را جوینده حقیقت میدانی؟
گوویندا گفت: درست است که پیر شده ام، اما هیچ وقت دست از جستجو برنداشته ام. فکر میکنم این سرنوشت من است. به گمانم تو هم جستجوگر این راهی. اگر ممکن است کمی از آنچه یافته ای را برایم تعریف کن.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
سیذارتا گفت: نمیدانم چه بگویم که ارزش شنیدن داشته باشد
شاید تو از شدت جستجوست که چیزی پیدا نمیکنی!
گوویندا پرسید: مگر چنین چیزی ممکن است؟
سیذارتا گفت: خیلی اتفاق افتاده است که جستجوگر تنها همان چیزی را می بیند که دنبالش میگردد و همین باعث میشود نتواند چیز دیگری را پیدا کرده، به دست بیاورد. او تمام هوش و حواسش معطوف یک هدف است و همان هدف تمام فکرش را اشغال کرده است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
جستجو به معنای داشتن هدف است، اما معنای حقیقی آن آزاد بودن، نداشتن مقصد و پذیرش است.
بزرگوار شاید تو جوینده ای هستی که در جستجوی هدفت از چیزهایی که در اطرافت وجود دارد غافل شده ای.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
👤#هرمان_هسه
📚#سیذارتا
🟩 #روانشناسی
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
گوویندا اگر چه عمر را بر سر تعالیم بودا گذاشته بود و به علت پیری و فروتنی احترامی در میان پیروان بودا داشت اما هنوز به آرامش قلبی نرسیده بود و احساس میکرد جستجویش بیفایده بوده است.
گوویندا با رسیدن به رودخانه از قایقران خواست تا او را به سمت دیگر رود ببرد. گوویندا وقتی در سمت دیگر رودخانه از قایق پیاده میشد به قایق ران گفت: تو نسبت به رهبانان و مسافران مهربانی. و بسیار از رهروان بودا را از رود رد کرده ای. آیا تو هم در جستجوی حقیقتی؟
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
چشمان پیر سیذارتا لبخندی زد و گفت: بزرگوار آیا تویی که سالیان سال جامه زرد پیروان بودا را میپوشی هم خودت را جوینده حقیقت میدانی؟
گوویندا گفت: درست است که پیر شده ام، اما هیچ وقت دست از جستجو برنداشته ام. فکر میکنم این سرنوشت من است. به گمانم تو هم جستجوگر این راهی. اگر ممکن است کمی از آنچه یافته ای را برایم تعریف کن.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
سیذارتا گفت: نمیدانم چه بگویم که ارزش شنیدن داشته باشد
شاید تو از شدت جستجوست که چیزی پیدا نمیکنی!
گوویندا پرسید: مگر چنین چیزی ممکن است؟
سیذارتا گفت: خیلی اتفاق افتاده است که جستجوگر تنها همان چیزی را می بیند که دنبالش میگردد و همین باعث میشود نتواند چیز دیگری را پیدا کرده، به دست بیاورد. او تمام هوش و حواسش معطوف یک هدف است و همان هدف تمام فکرش را اشغال کرده است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
جستجو به معنای داشتن هدف است، اما معنای حقیقی آن آزاد بودن، نداشتن مقصد و پذیرش است.
بزرگوار شاید تو جوینده ای هستی که در جستجوی هدفت از چیزهایی که در اطرافت وجود دارد غافل شده ای.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
👤#هرمان_هسه
📚#سیذارتا
🟩 #روانشناسی
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
👌10❤5
عصیانگر
🔵 مغالطه چگونه جهان ما را میسازد؟ (سیاست، دین، رسانه و شبکههای اجتماعی) هیچ ساختار قدرتی با زورِ مداوم پایدار نمیماند. دیر یا زود، خشونت باید لباس استدلال بپوشد. زبان، جای اسلحه را میگیرد؛ و جملههایی که ظاهر عقلانی دارند، جای باتوم را. اینجاست که مغالطه…
🔵 چگونه مغالطه را تشخیص دهیم؟
تشخیص مغالطه مهارتی است عملی، نه فهرستی خشک از تعاریف. این مهارت شامل عادتهای فکری مشخصی است که به تو اجازه میدهد یک استدلال را بازسازی کنی، نقاط ضعفش را پیدا کنی و مرز میان «استدلال قابل قبول» و «فریب ظاهراً منطقی» را مشخص کنی. در ادامه چارچوبی روشن و قابل اجرا میدهم که هر بار بتوانی سراغش بروی.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اول: استدلال را بازسازی کن، مقدمات را جدا کن و نتیجه را مشخص کن.
بسیاری از مغالطات از همانجا پیدا میشوند که گوینده نتیجه را بهعنوان «بدیهی» فرض میکند و زنجیرهی منطقی مقدمات را پنهان نگه میدارد. اگر نتوانی بهصورت روشن بنویسی «از A و B چرا به C میرسیم؟»، احتمال مغالطه بالاست.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دوم: تعاریف و ابهامات را آشکار کن.
واژههای مبهم خاکستریاند؛ کسانی که میخواهند اقناع کنند معمولاً از ابهام سود میبرند. پرسش کن: این اصطلاح دقیقاً یعنی چه؟ آیا گوینده در طول بحث معنیاش را تغییر نمیدهد؟ بسیاری از طفرهها و بازیهای زبانی از همینجا آغاز میشود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
سوم: فروض پنهان را بیرون بکش.
هر استدلالی متکی به پیشفرضهایی است. از خود بپرس کدام گزارهها بدون دلیل پذیرفته شدهاند؟ آیا این فروض قابل اثباتاند یا برآمده از سوگیریهای فرهنگی یا احساسی؟ مغالطهها اغلب بر پایهی فروض نامستدل ساخته میشوند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
چهارم: تناسب نوع استدلال و نتیجه را بسنج.
آیا گوینده استدلال قیاسی میخواهد کند یا استقرایی؟ در قیاس، صحت مقدمات ضروری است؛ در استقرا، نمونهها و اعتبارشان اهمیت دارد؛ در تمثیل، تشابههای بنیادین باید وجود داشته باشد. اگر نتیجه از نوع استدلال پشتیبانی نکند، این یک نقطه قرمز است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
پنجم: شواهد را بررسی کن، کیفیت، کمیت و انتخابشان را بسنج.
آیا شواهد گزینشی نیست؟ آیا نمونهها تصادفی و معتبرند؟ آیا دادهها تحریف یا خارج از زمینه آمدهاند؟ تعمیمهای شتابزده و نتایج از نمونهی ناکافی از همین ضعف برمیخیزند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
ششم: از سوگیریها آگاه باش، آنها را بخشی از تحلیل کن.
چند سوگیری رایج که تشخیص مغالطه را دشوار میکنند: سوگیری تأیید (فقط دنبالِ شواهدی میگردیم که باورمان را تأیید کند)، در دسترس بودن (نمونههای برجسته را همهجا میبینیم و فراموش میکنیم معتبر نیستند)، چارچوببندی (همین مضمون به شکل متفاوت، نتیجهی متفاوتی میدهد)، لنگرگذاشتن (اولین عدد یا ایدهای که شنیدیم تأثیرش را حفظ میکند)، انگیزشگرایی (استدلال برای توجیه خواستهها). وقتی استدلالی را میخوانی، هم از خطای منطقی طرف مقابل مراقب باش و هم از سوگیریهای خودت.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هفتم: به احساسات و زبانِ بارگذاریشده توجه کن.
اگر بیشتر از شواهد، با خشم، ترحم یا طنز مواجهی، آگاه باش که ممکن است با «توسل به احساسات» روبهرو باشی. واژگان بارگذاریشده معمولاً جای تحلیل را میگیرند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
چکلیست سریع برای هر استدلال (پنج پرسش کلیدی)
۱. چه نتیجهای ادعا شده و مقدماتش چیست؟
۲. آیا تعاریف واضحاند؟ آیا فروض پنهان هست؟
۳. آیا شواهد واقعی، کافی و معتبر ارائه شدهاند؟
۴. آیا نتیجه منطقی از مقدمات پیمیآید یا شکاف منطقی وجود دارد؟
۵. آیا زبان احساسی، حملهی شخصی یا اقناع مبتنی بر اکثریت بهکار رفته؟
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
برای فهم بهتر به دو مثال کوتاه کاربردی زیر توجه کنید:
«همهی مردم قبول دارند، پس درست است.» این همان «توسل به اکثریت» است؛ حجم باور، دلیل علمی نیست.
«دوستم فلان محصول را استفاده کرد و نتیجه گرفت؛ پس این محصول مفیده.» این همان «تعمیم ناروا» است. تجربه یک شخص، مفید یا مضر بودن محصول را نشان نمیدهد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تشخیص مغالطه مهارتی است که با تمرین روزانه شکل میگیرد: بازسازی استدلال، بازخواست فروض، سنجش شواهد و نگهداری هوشیاری نسبت به سوگیریهای خودت. این کار نه صرفاً فنی، که اخلاقی و سیاسی هم هست؛ چرا که دفاع از ذهن خود، دفاع از امکانِ گفتوگوی معنادار است. در پست بعدی، وارد مجموعهی مغالطات غیررسمی میشویم و هر پست را به یک مغالطه اختصاص میدهیم: تعریف، ساختار، مثالها و روش مشخص تشخیص.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟦 #تفکرنقادانه
#مغالطه
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
تشخیص مغالطه مهارتی است عملی، نه فهرستی خشک از تعاریف. این مهارت شامل عادتهای فکری مشخصی است که به تو اجازه میدهد یک استدلال را بازسازی کنی، نقاط ضعفش را پیدا کنی و مرز میان «استدلال قابل قبول» و «فریب ظاهراً منطقی» را مشخص کنی. در ادامه چارچوبی روشن و قابل اجرا میدهم که هر بار بتوانی سراغش بروی.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اول: استدلال را بازسازی کن، مقدمات را جدا کن و نتیجه را مشخص کن.
بسیاری از مغالطات از همانجا پیدا میشوند که گوینده نتیجه را بهعنوان «بدیهی» فرض میکند و زنجیرهی منطقی مقدمات را پنهان نگه میدارد. اگر نتوانی بهصورت روشن بنویسی «از A و B چرا به C میرسیم؟»، احتمال مغالطه بالاست.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دوم: تعاریف و ابهامات را آشکار کن.
واژههای مبهم خاکستریاند؛ کسانی که میخواهند اقناع کنند معمولاً از ابهام سود میبرند. پرسش کن: این اصطلاح دقیقاً یعنی چه؟ آیا گوینده در طول بحث معنیاش را تغییر نمیدهد؟ بسیاری از طفرهها و بازیهای زبانی از همینجا آغاز میشود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
سوم: فروض پنهان را بیرون بکش.
هر استدلالی متکی به پیشفرضهایی است. از خود بپرس کدام گزارهها بدون دلیل پذیرفته شدهاند؟ آیا این فروض قابل اثباتاند یا برآمده از سوگیریهای فرهنگی یا احساسی؟ مغالطهها اغلب بر پایهی فروض نامستدل ساخته میشوند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
چهارم: تناسب نوع استدلال و نتیجه را بسنج.
آیا گوینده استدلال قیاسی میخواهد کند یا استقرایی؟ در قیاس، صحت مقدمات ضروری است؛ در استقرا، نمونهها و اعتبارشان اهمیت دارد؛ در تمثیل، تشابههای بنیادین باید وجود داشته باشد. اگر نتیجه از نوع استدلال پشتیبانی نکند، این یک نقطه قرمز است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
پنجم: شواهد را بررسی کن، کیفیت، کمیت و انتخابشان را بسنج.
آیا شواهد گزینشی نیست؟ آیا نمونهها تصادفی و معتبرند؟ آیا دادهها تحریف یا خارج از زمینه آمدهاند؟ تعمیمهای شتابزده و نتایج از نمونهی ناکافی از همین ضعف برمیخیزند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
ششم: از سوگیریها آگاه باش، آنها را بخشی از تحلیل کن.
چند سوگیری رایج که تشخیص مغالطه را دشوار میکنند: سوگیری تأیید (فقط دنبالِ شواهدی میگردیم که باورمان را تأیید کند)، در دسترس بودن (نمونههای برجسته را همهجا میبینیم و فراموش میکنیم معتبر نیستند)، چارچوببندی (همین مضمون به شکل متفاوت، نتیجهی متفاوتی میدهد)، لنگرگذاشتن (اولین عدد یا ایدهای که شنیدیم تأثیرش را حفظ میکند)، انگیزشگرایی (استدلال برای توجیه خواستهها). وقتی استدلالی را میخوانی، هم از خطای منطقی طرف مقابل مراقب باش و هم از سوگیریهای خودت.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هفتم: به احساسات و زبانِ بارگذاریشده توجه کن.
اگر بیشتر از شواهد، با خشم، ترحم یا طنز مواجهی، آگاه باش که ممکن است با «توسل به احساسات» روبهرو باشی. واژگان بارگذاریشده معمولاً جای تحلیل را میگیرند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
چکلیست سریع برای هر استدلال (پنج پرسش کلیدی)
۱. چه نتیجهای ادعا شده و مقدماتش چیست؟
۲. آیا تعاریف واضحاند؟ آیا فروض پنهان هست؟
۳. آیا شواهد واقعی، کافی و معتبر ارائه شدهاند؟
۴. آیا نتیجه منطقی از مقدمات پیمیآید یا شکاف منطقی وجود دارد؟
۵. آیا زبان احساسی، حملهی شخصی یا اقناع مبتنی بر اکثریت بهکار رفته؟
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
برای فهم بهتر به دو مثال کوتاه کاربردی زیر توجه کنید:
«همهی مردم قبول دارند، پس درست است.» این همان «توسل به اکثریت» است؛ حجم باور، دلیل علمی نیست.
«دوستم فلان محصول را استفاده کرد و نتیجه گرفت؛ پس این محصول مفیده.» این همان «تعمیم ناروا» است. تجربه یک شخص، مفید یا مضر بودن محصول را نشان نمیدهد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تشخیص مغالطه مهارتی است که با تمرین روزانه شکل میگیرد: بازسازی استدلال، بازخواست فروض، سنجش شواهد و نگهداری هوشیاری نسبت به سوگیریهای خودت. این کار نه صرفاً فنی، که اخلاقی و سیاسی هم هست؛ چرا که دفاع از ذهن خود، دفاع از امکانِ گفتوگوی معنادار است. در پست بعدی، وارد مجموعهی مغالطات غیررسمی میشویم و هر پست را به یک مغالطه اختصاص میدهیم: تعریف، ساختار، مثالها و روش مشخص تشخیص.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟦 #تفکرنقادانه
#مغالطه
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
👌6👍4❤1
🟢 فرمانروايى زخم های گذشته
اون بی احساس نیست، بی تفاوت هم نیست. اون فقط نمیخواد واکنش بدی که در گذشته تجربه کرده، دوباره تکرار بشه.
اون بدش نمیاد از اینکه مثل گذشته باشه و احساساتش رو بروز بده، ولی یک نیرویی هست که بهش اجازه همچین کاری نمیده.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در جایی که باید همراه باهاش میخندیدن، نخندیدن.
در جایی که باید همراه باهاش ذوق میکردن، نکردن.
در جایی که باید بهش حس امنیت میدادن، ندادن.
درجایی که باید بغلش میکردن و همراهش بودن، نکردن و نبودن.
در جایی که باید حرفاشو گوش میدادن، گوش ندادن و تحقیر کردن.
به اون به طور غیر مستقیم یا حتی مستقیم گفتند: «تو غلط میکنی که داری احساساتت رو بروز میدی»
این آدم پس از این تجارب، یاد گرفته که احساساتش رو بروز نده و بریزه تو خودش. یاد گرفته که بروز دادن، یعنی قضاوت منفی شدن.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
فکر میکنید درونگرا و برونگرا از کجا نشأت میگیره؟ از همنیجایی که قبل تر ذکر کردم. کسی که احساساتش به رسمیت شناخته نمیشه و مورد تحقیر قرار میگیره، یاد میگیره که برای جلوگیری از واکنش های بدِ احتمالی، اون احساسات رو بروز نده و بریزه تو خودش.
اما در مقابل، کسی که برونگراس، این رویکرد رو نداره و مشکلی با ابراز احساسات نداره. چون واکنش های نسبتا بهتری، حین ابراز احساسات دریافت کرده.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
درسته که واکنش هایی که در کودکی، حین ابراز احساسات دریافت میکنید، تاثیر زیادی میزاره، اما به این معنی نیست که واکنش های دوران نوجوانی، جوانی و بزرگسالی، تاثیر نمیزاره.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
شما ممکنه والدی داشته باشید که بازخورد خوبی به احساسات شما میداده و مشکلی در ابراز احساسات ندارید. اما اگه در یک محیطی مثل مدرسه، دوستان، سرکار و ... قرار بگیرید که بازخورد خوبی به احساسات شما ندن، تصمیم میگیرید که احساسات خودتون رو بروز ندید و سرکوب کنید.
یا برعکس، ممکنه والدی داشته باشید که بازخورد خوبی نمیده و شما یاد میگیرید که احساسات خودتون رو سرکوب کنید، اما وقتی در یک محیطی قرار بگیرید که ادما احساسات خودشون رو بروز میدن و بازخورد مناسبی به احساسات بقیه میدن، شما رویکردتون رو تغییر میدید و شروع به ابراز کردن میکنید. (البته باید گفت که در این مثال، شما به مراتب سخت تر تغییر میکنید. چرا که تاثیراتی که از کودکی گرفتید، به نوعی سیم پیچی مغز شما رو شکل داده و تغییر دادن اون دشواره)
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
همه اینارو نوشتم تا به این دو نکته برسم:
یک اینکه مراقب واکنش هایی که به احساسات بقیه میدیم باشیم. ذوقی که کور شه، لبخندی که خشک شه و احساساتی که به رسمیت شمرده نشه، چنان تاثیری در دیگری میزاره که منجر به نابودی روانش میشه.
دو اینکه تغییر امکان پذیره به شرطی که فاصله بگیریم از کسانی که احساساتمون و خودمون رو به رسمیت نمیشناسن و نزدیک بشیم به کسانی که به رسمیت میشناسن. مهم نیست دوست باشه، همکار باشه، فامیل باشه و یا حتی خانواده باشه. مادامی که با نادانان تعامل داشته باشیم، تغییر غیرممکنه.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
👤#وکو
🟩 #روانشناسی
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
اون بی احساس نیست، بی تفاوت هم نیست. اون فقط نمیخواد واکنش بدی که در گذشته تجربه کرده، دوباره تکرار بشه.
اون بدش نمیاد از اینکه مثل گذشته باشه و احساساتش رو بروز بده، ولی یک نیرویی هست که بهش اجازه همچین کاری نمیده.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در جایی که باید همراه باهاش میخندیدن، نخندیدن.
در جایی که باید همراه باهاش ذوق میکردن، نکردن.
در جایی که باید بهش حس امنیت میدادن، ندادن.
درجایی که باید بغلش میکردن و همراهش بودن، نکردن و نبودن.
در جایی که باید حرفاشو گوش میدادن، گوش ندادن و تحقیر کردن.
به اون به طور غیر مستقیم یا حتی مستقیم گفتند: «تو غلط میکنی که داری احساساتت رو بروز میدی»
این آدم پس از این تجارب، یاد گرفته که احساساتش رو بروز نده و بریزه تو خودش. یاد گرفته که بروز دادن، یعنی قضاوت منفی شدن.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
فکر میکنید درونگرا و برونگرا از کجا نشأت میگیره؟ از همنیجایی که قبل تر ذکر کردم. کسی که احساساتش به رسمیت شناخته نمیشه و مورد تحقیر قرار میگیره، یاد میگیره که برای جلوگیری از واکنش های بدِ احتمالی، اون احساسات رو بروز نده و بریزه تو خودش.
اما در مقابل، کسی که برونگراس، این رویکرد رو نداره و مشکلی با ابراز احساسات نداره. چون واکنش های نسبتا بهتری، حین ابراز احساسات دریافت کرده.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
درسته که واکنش هایی که در کودکی، حین ابراز احساسات دریافت میکنید، تاثیر زیادی میزاره، اما به این معنی نیست که واکنش های دوران نوجوانی، جوانی و بزرگسالی، تاثیر نمیزاره.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
شما ممکنه والدی داشته باشید که بازخورد خوبی به احساسات شما میداده و مشکلی در ابراز احساسات ندارید. اما اگه در یک محیطی مثل مدرسه، دوستان، سرکار و ... قرار بگیرید که بازخورد خوبی به احساسات شما ندن، تصمیم میگیرید که احساسات خودتون رو بروز ندید و سرکوب کنید.
یا برعکس، ممکنه والدی داشته باشید که بازخورد خوبی نمیده و شما یاد میگیرید که احساسات خودتون رو سرکوب کنید، اما وقتی در یک محیطی قرار بگیرید که ادما احساسات خودشون رو بروز میدن و بازخورد مناسبی به احساسات بقیه میدن، شما رویکردتون رو تغییر میدید و شروع به ابراز کردن میکنید. (البته باید گفت که در این مثال، شما به مراتب سخت تر تغییر میکنید. چرا که تاثیراتی که از کودکی گرفتید، به نوعی سیم پیچی مغز شما رو شکل داده و تغییر دادن اون دشواره)
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
همه اینارو نوشتم تا به این دو نکته برسم:
یک اینکه مراقب واکنش هایی که به احساسات بقیه میدیم باشیم. ذوقی که کور شه، لبخندی که خشک شه و احساساتی که به رسمیت شمرده نشه، چنان تاثیری در دیگری میزاره که منجر به نابودی روانش میشه.
دو اینکه تغییر امکان پذیره به شرطی که فاصله بگیریم از کسانی که احساساتمون و خودمون رو به رسمیت نمیشناسن و نزدیک بشیم به کسانی که به رسمیت میشناسن. مهم نیست دوست باشه، همکار باشه، فامیل باشه و یا حتی خانواده باشه. مادامی که با نادانان تعامل داشته باشیم، تغییر غیرممکنه.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
👤#وکو
🟩 #روانشناسی
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
❤7👍3💔2
عصیانگر
🔴 رهایی؛ فراتر از خروج استعمارگر وقتی صحبت از «رهایی از استعمار» میشود، ذهن بسیاری از ما به تصاویری از پرچم پایین کشیده شده استعمارگر خارجی، جشنهای خیابانی و استقلال سیاسی فوری میرود. اما واقعیت این است که رهایی واقعی، بسیار فراتر از خروج فیزیکی استعمارگر…
🔴 هند؛ وقتی رفتن استعمارگر کافی نبود
بریتانیا تنها با سرباز و فرماندار، هند را اداره نمیکرد. استعمارش همچون شبکهای پیچیده عمل میکرد: قوانین یکطرفهای که صرفاً به نفع خود بود، مالیاتهای سنگین، کنترل کالاهای اساسی مانند نمک، و از همه مهمتر، انداختن مردم به جان یکدیگر با سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن».
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
با این حال، هند چیزی داشت که همه این ابزارها را به چالش کشید: نافرمانی مدنی.
مهاتما گاندی و همراهانش دریافتند که با خشونت نمیتوان قدرتی را شکست داد که در سرکوب و کشتار تجربهای طولانی دارد. راهکار آنان این بود که هزینهی ادامهی استعمار را برای بریتانیا بهقدری بالا ببرند که ادامه آن ناممکن شود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
یکی از معروفترین اقدامات، «راهپیمایی نمک» بود. طبق قانون، نمک باید از دولت استعمار خریداری میشد. گاندی گفت: «پس به دریا میرویم و خودمان آن را جمع میکنیم.» اقدامی ساده، اما تأثیرگذار که میلیونها نفر را به خیابان آورد و به جهان نشان داد که هند دیگر حاضر نیست قوانین خود را از لندن دریافت کند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اما استعمار تنها در کاخ فرماندار یا پاسگاه پلیس حضور نداشت؛ بلکه در ذهن مردم نیز رسوخ کرده بود. شکاف مذهبی میان هندوها و مسلمانان، سالها با دقت توسط بریتانیا پرورش یافته بود. همین شکاف، پس از استقلال نیز باقی ماند و با جدایی پاکستان از هند، به یکی از خونینترین جابهجاییهای جمعیتی تاریخ منجر شد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هند پس از سال ۱۹۴۷ قانون اساسی نوشت، انتخابات آزاد برگزار کرد و خود را کشوری سکولار معرفی نمود. با این حال، بسیاری از ساختارهای اداری و پلیسی همانهایی بودند که استعمار ساخته بود، تنها با این تفاوت که رؤسای آن تغییر کرده بودند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
درس هند این است که:
پیروزی بر استعمارگر خارجی ممکن است، حتی بدون خشونت.
اگر ساختارها و عادتهای بر جای مانده از استعمارگر تغییر نکند، تنها پرچم عوض شده است.
نمادهای ساده و قابل لمس (مانند نمک و چرخ نخریسی) میتوانند ملتی را به حرکت درآورند.
اختلافات داخلی، اگر پیش از آزادی حل نشوند، پس از آزادی به فاجعه تبدیل خواهند شد.
استعمار که برود، تازه کار اصلی آغاز میشود. هند رفتن بریتانیا را جشن گرفت، اما سالها طول کشید تا با زخمهای به جا مانده کنار بیاید.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
چند نکته:
پرهیز از خشونت وقتی مؤثر است که با تاکتیکهای هوشمندانه، ساده و تکثیرپذیر پیوند بخورد.
روستا و شهر، طبقات مختلف، مذاهب متفاوت، تا حد امکان همه در میز ائتلاف جای بگیرند که هدفی مشترک را به مردم نشان دهند.
از هماکنون باید «فردایِ بعد از خروج» را طراحی کرد: قانون، قوهٔ قضاییهٔ مستقل، تمرکز زدایی و سازوکارهای حل منازعه.
اگر شکافها با سازوکارهای تضمین حقوق اقلیتها و گفتوگوی سازمانیافته مدیریت نشوند، انفجارِ بعد از پیروزی محتمل است.
خودکفایی خرد بهمثابه سپر در برابر شوکها؛ ولی نه به قیمت انزوای کامل از جهان.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟥 #سیاست
#رهایی_از_استعمار
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
بریتانیا تنها با سرباز و فرماندار، هند را اداره نمیکرد. استعمارش همچون شبکهای پیچیده عمل میکرد: قوانین یکطرفهای که صرفاً به نفع خود بود، مالیاتهای سنگین، کنترل کالاهای اساسی مانند نمک، و از همه مهمتر، انداختن مردم به جان یکدیگر با سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن».
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
با این حال، هند چیزی داشت که همه این ابزارها را به چالش کشید: نافرمانی مدنی.
مهاتما گاندی و همراهانش دریافتند که با خشونت نمیتوان قدرتی را شکست داد که در سرکوب و کشتار تجربهای طولانی دارد. راهکار آنان این بود که هزینهی ادامهی استعمار را برای بریتانیا بهقدری بالا ببرند که ادامه آن ناممکن شود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
یکی از معروفترین اقدامات، «راهپیمایی نمک» بود. طبق قانون، نمک باید از دولت استعمار خریداری میشد. گاندی گفت: «پس به دریا میرویم و خودمان آن را جمع میکنیم.» اقدامی ساده، اما تأثیرگذار که میلیونها نفر را به خیابان آورد و به جهان نشان داد که هند دیگر حاضر نیست قوانین خود را از لندن دریافت کند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اما استعمار تنها در کاخ فرماندار یا پاسگاه پلیس حضور نداشت؛ بلکه در ذهن مردم نیز رسوخ کرده بود. شکاف مذهبی میان هندوها و مسلمانان، سالها با دقت توسط بریتانیا پرورش یافته بود. همین شکاف، پس از استقلال نیز باقی ماند و با جدایی پاکستان از هند، به یکی از خونینترین جابهجاییهای جمعیتی تاریخ منجر شد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هند پس از سال ۱۹۴۷ قانون اساسی نوشت، انتخابات آزاد برگزار کرد و خود را کشوری سکولار معرفی نمود. با این حال، بسیاری از ساختارهای اداری و پلیسی همانهایی بودند که استعمار ساخته بود، تنها با این تفاوت که رؤسای آن تغییر کرده بودند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
درس هند این است که:
پیروزی بر استعمارگر خارجی ممکن است، حتی بدون خشونت.
اگر ساختارها و عادتهای بر جای مانده از استعمارگر تغییر نکند، تنها پرچم عوض شده است.
نمادهای ساده و قابل لمس (مانند نمک و چرخ نخریسی) میتوانند ملتی را به حرکت درآورند.
اختلافات داخلی، اگر پیش از آزادی حل نشوند، پس از آزادی به فاجعه تبدیل خواهند شد.
استعمار که برود، تازه کار اصلی آغاز میشود. هند رفتن بریتانیا را جشن گرفت، اما سالها طول کشید تا با زخمهای به جا مانده کنار بیاید.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
چند نکته:
پرهیز از خشونت وقتی مؤثر است که با تاکتیکهای هوشمندانه، ساده و تکثیرپذیر پیوند بخورد.
روستا و شهر، طبقات مختلف، مذاهب متفاوت، تا حد امکان همه در میز ائتلاف جای بگیرند که هدفی مشترک را به مردم نشان دهند.
از هماکنون باید «فردایِ بعد از خروج» را طراحی کرد: قانون، قوهٔ قضاییهٔ مستقل، تمرکز زدایی و سازوکارهای حل منازعه.
اگر شکافها با سازوکارهای تضمین حقوق اقلیتها و گفتوگوی سازمانیافته مدیریت نشوند، انفجارِ بعد از پیروزی محتمل است.
خودکفایی خرد بهمثابه سپر در برابر شوکها؛ ولی نه به قیمت انزوای کامل از جهان.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟥 #سیاست
#رهایی_از_استعمار
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
👍7🕊2❤1
عصیانگر
🟡 رنه دکارت؛ از شک تا یقین رنه دکارت، فیلسوف، ریاضیدان و دانشمند فرانسوی قرن هفدهم، نقطهی آغاز جدی فلسفهی مدرن محسوب میشود. او تلاش کرد فلسفه را بر پایهای استوار و تزلزلناپذیر بنا کند؛ پایهای که حتی شکگراترین ذهنها هم نتوانند آن را ویران کنند. _…
🟡 باروخ اسپینوزا؛ وحدتِ عقل و طبیعت
باروخ (بِنِدیکتوس) اسپینوزا (1632–1677) یکی از جسورترین و چالشبرانگیزترین چهرههای فلسفهٔ مدرن است. او که در آمستردام یهودیتبار در خانوادهای پرتغالی چشم به جهان گشود، زندگی نسبتاً کوتاه و سادهای داشت؛ اما اندیشهاش تا به امروز پرسشها و مرزبندیهای فلسفی، دینی و سیاسیِ بسیاری را دگرگون کرده است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هستهٔ دیدگاه اسپینوزا را میتوان در گزارهٔ مشهورِ او خلاصه کرد:
Deus sive Natura — «خدا همان طبیعت است».
او برخلاف سنتهای دوالیستی مسیحی و یهودی، و نیز برخلاف تصورات شخصیگرایانه از خدا، از یک «وحدتِ جوهری» دفاع میکند. برای اسپینوزا تنها یک جوهر وجود دارد که همهٔ موجودات و رویدادها از حالتها و صفاتِ آناند. آنچه ما بهعنوان اشیاء و افراد میبینیم، تَجلیهای متنوعِ همان واحد به واحدِ جوهر است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
این وحدتگرایی پیامدهای جدی دارد: اسپینوزا بهطور آشکار بر خلاف نگاه تلقینی و معجزهگراست؛ قوانین طبیعت ضروری و لازماند و نه امری بسته به ارادهٔ فراطبیعی که گاه آن را نقض کند. از این منظر، فهمِ جهان بهمعنای فهمِ قوانین و عللِ لازمِ آن است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در اثر مهمِ او «اخلاق» (Ethica)، اسپینوزا تلاش میکند رابطهٔ عقل، عاطفه و رفتار انسانی را نشان دهد و این کار را با روش هندسی — قیاسوار — پی میگیرد. برای او آزادی نه به معنای «اختیار مطلقِِ بدون علت» بلکه به معنای «فهمِ ضروریات» است: هرگاه انسان عللِ خویش و عللِ دنیا را بشناسد، کمتر از قضاوتهای کور و نیرومندِ عواطفِ ناآگاهانِ ــ مانند ترس یا نفرت ــ تأثیر میپذیرد و در نتیجه بر خویشتن تسلط مییابد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در این دیدگاه، عواطف (affects) موضوعِ تحلیل عقلاند؛ شناختِ دقیقِ عللِ عاطفهها باعث سُست شدنِ اسارتِ آنها و افزایشِ قدرتِ عملِ انسان میشود. اسپینوزا از اینرو به یک «اخلاقِ طبیعی» نزدیک میشود: رستگاری از طریق فهم و تعقل.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در «رسالهٔ کلامی–سیاسی»، اسپینوزا بهطرزی تند و بیپرواتر از بسیاری معاصرانش دینِ سازمانیافته را نقد میکند. او تفاسیر سنتیِ کتابهای مقدس را مشوبِ منافع سیاسی و تاریخی میداند و از آزادیِ تفکر و بیان دفاع میکند. همین نوآوری بود که سرانجام او را از جامعهٔ یهودی آمستردام رانده و به حاشیه کشید؛ او بهرغم تبعید و تحریم، با قاطعیت از جداییِ دین و سیاست و آزادی اندیشه دفاع نمود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
از منظر سیاسی، اسپینوزا با واقعگرایی و خوشبینیِ محتاطانهای به امکانِ حکومتِ معقول مینگرد. او دولت را وسیلهای برای تأمینِ امنیت و آزادیهای نسبی میداند؛ حکومت مشروع هنگامی است که از طریق نظم و قانون، فرصتهای زیستنِ خردمندانه و گفتوگو را فراهم آورد. بنابراین او گرایش به دموکراسی و مشارکتِ سیاسی را تقویت میکند و بر لزومِ تحملِ عقاید مختلف و آزادیٔ بیان پافشاری دارد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دیدگاهِ اسپینوزا دربارهٔ ضرورت و جبر، از همان ابتدا مورد مناقشه قرار گرفت: اگر همهچیز ضروری است، تکلیفِ مسئولیتِ اخلاقی چیست؟ پاسخِ اسپینوزا این بود که فهمِ ضرورتها خود زمینهٔ نوعی «مسئولیتِ عقلانی» را فراهم میآورد؛ او آزادیِ واقعی را نه در انتخابِ بیعلت، که در شناختِ علتها میدید. با این همه، برخی او را متهم به زدنِ بنیادِ ارادهٔ آزاد یا تضعیفِ معنای اخلاقِ دینی کردند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
از سوی دیگر، میراثِ اسپینوزا بسیار گسترده است: او الهامبخشِ دورانِ روشنگری، نقدِ خرافه، و گفتمانِ سکولار دربارهٔ آزادیٔ اندیشه شد؛ فیلسوفانِ بعدی او را پلِ میدانی میدانستند که عقلگرایی را با حساسیتِ سیاسی و اخلاقی پیوند زد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اسپینوزا فیلسوفِ «وحدت» بود؛ کسی که عقل را به مرکزِ فهمِ زندگی آورد و نشان داد رهاییِ واقعی ــ فردی و جمعی ــ از مسیرِ شناختِ ضروریاتِ جهان میگذرد. او چالشِ بنیادینی پیش مینهاد: اگر میخواهیم از زنجیرهای خویش رهایی یابیم، باید نخست ساختارهای تکرارشوندهٔ ذهنی و اجتماعی را بشناسیم و سپس با زبانِ عقل آگاهیِ جمعی را گسترش دهیم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟨 #فلسفه
#تاریخ_فلسفه
#اسپینوزا
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
باروخ (بِنِدیکتوس) اسپینوزا (1632–1677) یکی از جسورترین و چالشبرانگیزترین چهرههای فلسفهٔ مدرن است. او که در آمستردام یهودیتبار در خانوادهای پرتغالی چشم به جهان گشود، زندگی نسبتاً کوتاه و سادهای داشت؛ اما اندیشهاش تا به امروز پرسشها و مرزبندیهای فلسفی، دینی و سیاسیِ بسیاری را دگرگون کرده است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
هستهٔ دیدگاه اسپینوزا را میتوان در گزارهٔ مشهورِ او خلاصه کرد:
Deus sive Natura — «خدا همان طبیعت است».
او برخلاف سنتهای دوالیستی مسیحی و یهودی، و نیز برخلاف تصورات شخصیگرایانه از خدا، از یک «وحدتِ جوهری» دفاع میکند. برای اسپینوزا تنها یک جوهر وجود دارد که همهٔ موجودات و رویدادها از حالتها و صفاتِ آناند. آنچه ما بهعنوان اشیاء و افراد میبینیم، تَجلیهای متنوعِ همان واحد به واحدِ جوهر است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
این وحدتگرایی پیامدهای جدی دارد: اسپینوزا بهطور آشکار بر خلاف نگاه تلقینی و معجزهگراست؛ قوانین طبیعت ضروری و لازماند و نه امری بسته به ارادهٔ فراطبیعی که گاه آن را نقض کند. از این منظر، فهمِ جهان بهمعنای فهمِ قوانین و عللِ لازمِ آن است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در اثر مهمِ او «اخلاق» (Ethica)، اسپینوزا تلاش میکند رابطهٔ عقل، عاطفه و رفتار انسانی را نشان دهد و این کار را با روش هندسی — قیاسوار — پی میگیرد. برای او آزادی نه به معنای «اختیار مطلقِِ بدون علت» بلکه به معنای «فهمِ ضروریات» است: هرگاه انسان عللِ خویش و عللِ دنیا را بشناسد، کمتر از قضاوتهای کور و نیرومندِ عواطفِ ناآگاهانِ ــ مانند ترس یا نفرت ــ تأثیر میپذیرد و در نتیجه بر خویشتن تسلط مییابد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در این دیدگاه، عواطف (affects) موضوعِ تحلیل عقلاند؛ شناختِ دقیقِ عللِ عاطفهها باعث سُست شدنِ اسارتِ آنها و افزایشِ قدرتِ عملِ انسان میشود. اسپینوزا از اینرو به یک «اخلاقِ طبیعی» نزدیک میشود: رستگاری از طریق فهم و تعقل.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در «رسالهٔ کلامی–سیاسی»، اسپینوزا بهطرزی تند و بیپرواتر از بسیاری معاصرانش دینِ سازمانیافته را نقد میکند. او تفاسیر سنتیِ کتابهای مقدس را مشوبِ منافع سیاسی و تاریخی میداند و از آزادیِ تفکر و بیان دفاع میکند. همین نوآوری بود که سرانجام او را از جامعهٔ یهودی آمستردام رانده و به حاشیه کشید؛ او بهرغم تبعید و تحریم، با قاطعیت از جداییِ دین و سیاست و آزادی اندیشه دفاع نمود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
از منظر سیاسی، اسپینوزا با واقعگرایی و خوشبینیِ محتاطانهای به امکانِ حکومتِ معقول مینگرد. او دولت را وسیلهای برای تأمینِ امنیت و آزادیهای نسبی میداند؛ حکومت مشروع هنگامی است که از طریق نظم و قانون، فرصتهای زیستنِ خردمندانه و گفتوگو را فراهم آورد. بنابراین او گرایش به دموکراسی و مشارکتِ سیاسی را تقویت میکند و بر لزومِ تحملِ عقاید مختلف و آزادیٔ بیان پافشاری دارد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دیدگاهِ اسپینوزا دربارهٔ ضرورت و جبر، از همان ابتدا مورد مناقشه قرار گرفت: اگر همهچیز ضروری است، تکلیفِ مسئولیتِ اخلاقی چیست؟ پاسخِ اسپینوزا این بود که فهمِ ضرورتها خود زمینهٔ نوعی «مسئولیتِ عقلانی» را فراهم میآورد؛ او آزادیِ واقعی را نه در انتخابِ بیعلت، که در شناختِ علتها میدید. با این همه، برخی او را متهم به زدنِ بنیادِ ارادهٔ آزاد یا تضعیفِ معنای اخلاقِ دینی کردند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
از سوی دیگر، میراثِ اسپینوزا بسیار گسترده است: او الهامبخشِ دورانِ روشنگری، نقدِ خرافه، و گفتمانِ سکولار دربارهٔ آزادیٔ اندیشه شد؛ فیلسوفانِ بعدی او را پلِ میدانی میدانستند که عقلگرایی را با حساسیتِ سیاسی و اخلاقی پیوند زد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اسپینوزا فیلسوفِ «وحدت» بود؛ کسی که عقل را به مرکزِ فهمِ زندگی آورد و نشان داد رهاییِ واقعی ــ فردی و جمعی ــ از مسیرِ شناختِ ضروریاتِ جهان میگذرد. او چالشِ بنیادینی پیش مینهاد: اگر میخواهیم از زنجیرهای خویش رهایی یابیم، باید نخست ساختارهای تکرارشوندهٔ ذهنی و اجتماعی را بشناسیم و سپس با زبانِ عقل آگاهیِ جمعی را گسترش دهیم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟨 #فلسفه
#تاریخ_فلسفه
#اسپینوزا
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
❤5👍2👌2
عصیانگر
🔵 چگونه مغالطه را تشخیص دهیم؟ تشخیص مغالطه مهارتی است عملی، نه فهرستی خشک از تعاریف. این مهارت شامل عادتهای فکری مشخصی است که به تو اجازه میدهد یک استدلال را بازسازی کنی، نقاط ضعفش را پیدا کنی و مرز میان «استدلال قابل قبول» و «فریب ظاهراً منطقی» را مشخص…
🔵 مغالطه حمله به شخص (Ad Hominem)
در بحثها بارها دیدهایم که به جای آنکه استدلال یک نفر نقد شود، خودِ او هدف قرار میگیرد. این همان مغالطهی «حمله به شخص» است. خطایی که در آن، توجه از محتوای سخن برداشته میشود و به ویژگیهای فردیِ گوینده دوخته میشود؛ گویی اگر فردی ایراد داشته باشد، سخنش هم الزاماً بیارزش است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
این مغالطه چند شکل دارد. یکبار ممکن است مستقیم و آشکار باشد: «تو که بیسواد هستی، پس حرفت هم غلط است.» در اینجا اعتبار استدلال نه با دلیل، بلکه با توهین کنار گذاشته میشود. بار دیگر ممکن است ظریفتر رخ دهد: «تو این حرف را میزنی چون نفع شخصی داری.» در این شکل، نیتخوانی و نسبت دادن انگیزههای پنهان جایگزین نقد منطقی میشود. یا حتی یادآوری گذشته فرد به میان کشیده میشود: «تو قبلاً فلان کار را کردی، پس حالا صلاحیت نداری در اینباره نظر بدهی.»
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
مشکل حمله به شخص این است که ربطی به خود استدلال ندارد. یک گزاره یا منطقی است یا نیست؛ صرفنظر از اینکه چه کسی آن را گفته باشد. حتی اگر گوینده در زندگی فردیاش خطاهای بزرگی کرده باشد، استدلال او میتواند همچنان درست باشد. برعکس، انسانی بسیار محترم و خوشنام هم ممکن است استدلالی کاملاً نادرست ارائه دهد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
این مغالطه خطرناک است، چون اغلب با احساسات شنونده بازی میکند. انسانها به طور طبیعی میل دارند به شخصیت گوینده توجه کنند و آن را ملاک قضاوت قرار دهند. همین میل است که باعث میشود در سیاست، رسانه یا حتی روابط روزمره، حمله به شخص بسیار پرکاربرد باشد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
راه رهایی، تمایز میان فرد و استدلال است. میتوان از یک نفر خوشمان نیاید، میتوان به گذشتهاش معترض بود، اما اگر سخنی از او میشنویم باید جدا از شخصیتش، محتوای آن را بسنجیم. وقتی بحث به سمت توهین یا نیتخوانی رفت، باید بدانیم که به جای منطق، با مغالطه روبهرو شدهایم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟦 #تفکرنقادانه
#مغالطه
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
در بحثها بارها دیدهایم که به جای آنکه استدلال یک نفر نقد شود، خودِ او هدف قرار میگیرد. این همان مغالطهی «حمله به شخص» است. خطایی که در آن، توجه از محتوای سخن برداشته میشود و به ویژگیهای فردیِ گوینده دوخته میشود؛ گویی اگر فردی ایراد داشته باشد، سخنش هم الزاماً بیارزش است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
این مغالطه چند شکل دارد. یکبار ممکن است مستقیم و آشکار باشد: «تو که بیسواد هستی، پس حرفت هم غلط است.» در اینجا اعتبار استدلال نه با دلیل، بلکه با توهین کنار گذاشته میشود. بار دیگر ممکن است ظریفتر رخ دهد: «تو این حرف را میزنی چون نفع شخصی داری.» در این شکل، نیتخوانی و نسبت دادن انگیزههای پنهان جایگزین نقد منطقی میشود. یا حتی یادآوری گذشته فرد به میان کشیده میشود: «تو قبلاً فلان کار را کردی، پس حالا صلاحیت نداری در اینباره نظر بدهی.»
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
مشکل حمله به شخص این است که ربطی به خود استدلال ندارد. یک گزاره یا منطقی است یا نیست؛ صرفنظر از اینکه چه کسی آن را گفته باشد. حتی اگر گوینده در زندگی فردیاش خطاهای بزرگی کرده باشد، استدلال او میتواند همچنان درست باشد. برعکس، انسانی بسیار محترم و خوشنام هم ممکن است استدلالی کاملاً نادرست ارائه دهد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
این مغالطه خطرناک است، چون اغلب با احساسات شنونده بازی میکند. انسانها به طور طبیعی میل دارند به شخصیت گوینده توجه کنند و آن را ملاک قضاوت قرار دهند. همین میل است که باعث میشود در سیاست، رسانه یا حتی روابط روزمره، حمله به شخص بسیار پرکاربرد باشد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
راه رهایی، تمایز میان فرد و استدلال است. میتوان از یک نفر خوشمان نیاید، میتوان به گذشتهاش معترض بود، اما اگر سخنی از او میشنویم باید جدا از شخصیتش، محتوای آن را بسنجیم. وقتی بحث به سمت توهین یا نیتخوانی رفت، باید بدانیم که به جای منطق، با مغالطه روبهرو شدهایم.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟦 #تفکرنقادانه
#مغالطه
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
👍5❤3
عصیانگر
🔴 هند؛ وقتی رفتن استعمارگر کافی نبود بریتانیا تنها با سرباز و فرماندار، هند را اداره نمیکرد. استعمارش همچون شبکهای پیچیده عمل میکرد: قوانین یکطرفهای که صرفاً به نفع خود بود، مالیاتهای سنگین، کنترل کالاهای اساسی مانند نمک، و از همه مهمتر، انداختن مردم…
🔴 الجزایر؛ استقلال با آتش و خون
الجزایر یکی از طولانیترین و خونبارترین نمونههای استعمار فرانسه در آفریقاست. از سال ۱۸۳۰ میلادی فرانسه این سرزمین را اشغال کرد و بهجای ادارهی استعمارگرانهی عادی، آن را عملاً بخشی از خاک فرانسه به حساب آورد. صدها هزار مهاجر اروپایی (که «کولون» یا «پیهنوآر» نامیده میشدند) در الجزایر اسکان داده شدند، زمینها و منابع را در دست گرفتند و مردم بومی به حاشیه رانده شدند. برای بیش از یک قرن، الجزایریها شهروند درجه دو بودند: حق رأی نداشتند، از آموزش محروم بودند و زمینهایشان غصب شده بود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دههها مقاومت پراکنده وجود داشت، اما نقطهی عطف در سال ۱۹۵۴ فرا رسید: «جبهه آزادیبخش ملی» (FLN) با شعار «الجزایر مستقل» آغاز به مبارزه مسلحانه کرد. جنگ الجزایر، که هشت سال به طول انجامید (۱۹۶۲–۱۹۵۴)، یکی از خشونتبارترین جنگهای ضداستعماری قرن بیستم بود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
فرانسه از همه ابزارها استفاده کرد: ارتش صدها هزار سرباز را به الجزایر فرستاد، روستاها را به آتش کشید، زندانها و شکنجهگاهها برپا کرد و حتی به ترور و اعدامهای دستهجمعی دست زد. در مقابل، مجاهدان الجزایری از تاکتیکهای جنگ چریکی بهره بردند، شهرها و روستاها را به میدان مقاومت تبدیل کردند و با وجود تلفات سنگین، جنگ را ادامه دادند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اما جنگ فقط در میدان نبرد نبود. الجزایریها توانستند افکار عمومی جهان را بهسوی خود جلب کنند: تصاویر شکنجهها و سرکوبها در رسانههای جهانی منتشر شد و فشار افکار عمومی بر دولت فرانسه افزایش یافت. در داخل خود فرانسه هم جامعه دوپاره شد: برخی بر ادامهی استعمار اصرار داشتند و برخی پایان آن را اجتنابناپذیر میدانستند. این شکاف حتی به سقوط دولت چهارم جمهوری فرانسه و روی کار آمدن دوگل انجامید.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در نهایت، فرانسه پس از صدها هزار کشته (برآوردها بین ۳۰۰ هزار تا یک میلیون الجزایری را نشان میدهند) و هزینههای عظیم، در سال ۱۹۶۲ مجبور شد استقلال الجزایر را به رسمیت بشناسد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
درسها و پیامدها
رهایی همیشه آسان و مسالمتآمیز نیست. در الجزایر، استعمار بهقدری ریشه دوانده بود که بدون خشونت و هزینهی سنگین ممکن نبود.
اهمیت وحدت ملی. جبهه آزادیبخش ملی توانست جریانهای پراکنده را متحد کند؛ بدون این اتحاد، مقاومت به ثمر نمیرسید.
نقش افکار عمومی جهانی. انتشار تصاویر جنایات، فشار خارجی بر فرانسه را افزایش داد و به تسریع روند استقلال کمک کرد.
رهایی همیشه پایان ماجرا نیست. استقلال الجزایر با استقرار یک حکومت تکحزبی و جنگهای داخلی بعدی همراه شد. این نشان میدهد که بیرون راندن استعمارگر گام نخست است، اما ساختن جامعهای آزاد و دموکراتیک، چالشی دیگر است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تجربه الجزایر به ما میآموزد که رهایی میتواند هزینهای سنگین داشته باشد، اما ملتها حتی در برابر قدرتهای بزرگ نیز میتوانند با اتحاد و پایداری به استقلال دست یابند. با اینحال، استقلال سیاسی بهتنهایی کافی نیست؛ بدون آزادی درونی و نهادهای سالم، استعمار میتواند در قالبی تازه بازگردد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟥 #سیاست
#رهایی_از_استعمار
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
الجزایر یکی از طولانیترین و خونبارترین نمونههای استعمار فرانسه در آفریقاست. از سال ۱۸۳۰ میلادی فرانسه این سرزمین را اشغال کرد و بهجای ادارهی استعمارگرانهی عادی، آن را عملاً بخشی از خاک فرانسه به حساب آورد. صدها هزار مهاجر اروپایی (که «کولون» یا «پیهنوآر» نامیده میشدند) در الجزایر اسکان داده شدند، زمینها و منابع را در دست گرفتند و مردم بومی به حاشیه رانده شدند. برای بیش از یک قرن، الجزایریها شهروند درجه دو بودند: حق رأی نداشتند، از آموزش محروم بودند و زمینهایشان غصب شده بود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دههها مقاومت پراکنده وجود داشت، اما نقطهی عطف در سال ۱۹۵۴ فرا رسید: «جبهه آزادیبخش ملی» (FLN) با شعار «الجزایر مستقل» آغاز به مبارزه مسلحانه کرد. جنگ الجزایر، که هشت سال به طول انجامید (۱۹۶۲–۱۹۵۴)، یکی از خشونتبارترین جنگهای ضداستعماری قرن بیستم بود.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
فرانسه از همه ابزارها استفاده کرد: ارتش صدها هزار سرباز را به الجزایر فرستاد، روستاها را به آتش کشید، زندانها و شکنجهگاهها برپا کرد و حتی به ترور و اعدامهای دستهجمعی دست زد. در مقابل، مجاهدان الجزایری از تاکتیکهای جنگ چریکی بهره بردند، شهرها و روستاها را به میدان مقاومت تبدیل کردند و با وجود تلفات سنگین، جنگ را ادامه دادند.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اما جنگ فقط در میدان نبرد نبود. الجزایریها توانستند افکار عمومی جهان را بهسوی خود جلب کنند: تصاویر شکنجهها و سرکوبها در رسانههای جهانی منتشر شد و فشار افکار عمومی بر دولت فرانسه افزایش یافت. در داخل خود فرانسه هم جامعه دوپاره شد: برخی بر ادامهی استعمار اصرار داشتند و برخی پایان آن را اجتنابناپذیر میدانستند. این شکاف حتی به سقوط دولت چهارم جمهوری فرانسه و روی کار آمدن دوگل انجامید.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
در نهایت، فرانسه پس از صدها هزار کشته (برآوردها بین ۳۰۰ هزار تا یک میلیون الجزایری را نشان میدهند) و هزینههای عظیم، در سال ۱۹۶۲ مجبور شد استقلال الجزایر را به رسمیت بشناسد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
درسها و پیامدها
رهایی همیشه آسان و مسالمتآمیز نیست. در الجزایر، استعمار بهقدری ریشه دوانده بود که بدون خشونت و هزینهی سنگین ممکن نبود.
اهمیت وحدت ملی. جبهه آزادیبخش ملی توانست جریانهای پراکنده را متحد کند؛ بدون این اتحاد، مقاومت به ثمر نمیرسید.
نقش افکار عمومی جهانی. انتشار تصاویر جنایات، فشار خارجی بر فرانسه را افزایش داد و به تسریع روند استقلال کمک کرد.
رهایی همیشه پایان ماجرا نیست. استقلال الجزایر با استقرار یک حکومت تکحزبی و جنگهای داخلی بعدی همراه شد. این نشان میدهد که بیرون راندن استعمارگر گام نخست است، اما ساختن جامعهای آزاد و دموکراتیک، چالشی دیگر است.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تجربه الجزایر به ما میآموزد که رهایی میتواند هزینهای سنگین داشته باشد، اما ملتها حتی در برابر قدرتهای بزرگ نیز میتوانند با اتحاد و پایداری به استقلال دست یابند. با اینحال، استقلال سیاسی بهتنهایی کافی نیست؛ بدون آزادی درونی و نهادهای سالم، استعمار میتواند در قالبی تازه بازگردد.
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
🟥 #سیاست
#رهایی_از_استعمار
✅ #عصیانگر | OSIANGAR ✅
👍3🕊1