Telegram Web
جهت یا مقصد:
درباره‌ی بافتارهای شیب‌دار و برداشت از قرآن

خوانش‌ها (۱۴)

در این یادداشت به سه نمونه از بافتارهای شیب‌دار و نقش این شیب در برداشت از گزاره‌های چالش‌برانگیز قرآنی می‌پردازم. یک نمونه را پیش‌تر آورده بودم و دو نمونه تازه‌اند: بریدن سر اسماعیل، «قصاص» و «حجاب».

بریدن سر اسماعیل
پیش‌تر نوشته بودم: در داستان بریدن سر اسماعیل و جای‌گزین شدن او با بز (که البته در قرآن نام جان‌ور جای‌گزین‌شده نیامده و رخ‌دادها بسیار چکیده بازگو شده است) دیدن شیب بافتار تا چه‌اندازه سرنوشت‌ساز است. برخی پژوهش‌ها می‌گویند جامعه‌ی خاست‌گاه اب‌راهیم جامعه‌ای بوده است که در آن پیش‌کش کردن فرزندان به خدا رایج بوده. اگر این‌گونه باشد، آن‌گاه در می‌یابیم که جای‌گزین ساختن پیش‌کش‌های انسانی با پیش‌کش‌های جان‌وری تا چه‌اندازه زندگی‌ساز و انسانی بوده است. اما اگر از بافتار چشم‌پوشی کنیم و داستان یادشده در کتاب مقدس و قرآن را بی‌بافتار بخوانیم، پرسش‌های گوناگونی در زمینه‌ی حجیت خواب، تصمیم‌گیری به جای دیگری، قتل بی‌گناهان، فرزندکشی، حقوق حیوانات و… پیش می‌آید. پژوهش‌های جهانی در این باره را این‌جا آورده‌ام. پرسش این‌جاست که پیش‌کش کردن جان‌ور به‌سان یک مقصد مایه‌ی خوش‌شنودی خداست یا به‌سان یک شیب کاهشی از پیش‌کش ساختن فرزندان؟

سر به سر کشتن- قصاص
در بازگفت‌های اهل سنت[۱] و شیعه[۲] درباره‌ی پیش از اسلام و هم‌چنین در پژوهشی درباره‌ی بازتاب کشتارهای خاندانی پیش از اسلام در شعر جاهلی[۳] گفته شده است که چیزهایی مانند این گزاره در جامعه‌ی خاست‌گاه محمد(ص) فراگیر بوده است:«قتل بیش‌تر، از قتل می‌کاهد- القتل يقل القتل». یعنی اگر کسی از خاندان شما را کشتند، هرچه شمار کسانی که شما از خاندان قاتل می‌کشید، بیش‌تر باشد، بازدارندگی خاندان شما بیش‌تر می‌شود و احتمال این‌که پس از این کسی به خاندان شما دست‌درازی کند کم‌تر می‌شود. در زمانه‌ی فراگیری چنین برداشتی، در قرآن می‌خوانیم:«سربه‌سر کشتن براتان زندگی است- لَكُم في القِصاصِ حَياةٌ (۲:۱۷۸)». اگر آن بازگفت را درباره‌ی زمانه‌ی محمد(ص) پذیرفتیم، این نشان می‌دهد قرآن کوشیده است کشتار چند به یک را به کشتار یک به یک فرو بکاهد. می‌توانیم این گزاره‌ی قرآنی را در آیه‌ی «قصاص» گواهی بر این شیب در چشم‌انداز بدانیم:«پس برادرتان اگر بخشیدتان، پی بگیرید این نکو سررشته را- فَمَن عُفِيَ لَهُ مِن أخيهِ شَيْءٌ فَاتِّباعٌ بِالمَعرُوفِ (۲:۱۷۷)». یعنی چشم‌انداز قرآن، برچیدن آدم‌کشی بوده است. این آیات نیز اگر بی‌بافتار خوانده شوند، می‌توانند به شیوه‌ی دیگری دریافته شوند. پرسش این‌جاست که «سر به سر کشتن- قصاص» به‌سان یک مقصد مایه‌ی زندگی است یا به‌سان یک شیب کاهشی؟

پوشش سر زنان- حجاب
در بازگفت‌های اهل سنت[۴] و شیعه[۵] از سده‌های نخستین تا چند سده پیش، ابواب کاملی در کتاب‌های حدیثی و سپس فقهی به این موضوع پرداخته است که خلفای اهل سنت و ائمه‌ی شیعه(ع) اگر می‌دیدند کنیزی حجاب گذاشته است، از سرش برمی‌داشتند، تنبیهش می‌کردند و می‌گفتند خودت را شبیه آزادگان نکن و به پی‌روانشان هم چنین فرمان می‌دادند. یعنی پوشاندن مو و سر، وسیله‌ای برای بزرگ‌داشت و گرامی‌داشت زنان بهره‌مند از جای‌گاه اجتماعی بالاتر بوده است. پوشش برای گرامی‌داشت. پرسش این‌جاست که آیا آن‌چه از آغاز ابزاری برای گرامی‌داشت بوده است، می‌تواند دست‌مایه‌ی خوارداشت قرار گیرد؟ یعنی می‌توانیم کسی را برای بهره‌نگرفتن از ابزار گرامی‌داشت خودش، به خواری بکشانیم؟

بگذارید کمی خودمانی‌تر بپرسم: آیا می‌توانیم به کسی دکترای افتخاری بدهیم اما اگر نپذیرفت، دیپلمش را هم باطل کنیم؟! یا به خودرویی در خیابان شربت نذری تعارف کنیم اما اگر برنداشت با چکش شیشه‌ی ماشین را خرد کنیم؟! آیا این خوارداشت پسین، چهره‌ی آن گرامی‌داشت نخستین را نیز تهی نمی‌کند؟ و خواننده‌ی زیرک اکنون می‌پرسد می‌شود کسی را بیافرینیم و اگر به راه‌های ما برای گرامی‌داشت خویش تن نسپرد، تباهش کنیم؟! «دور است بسی از تو که سازی ویران آن را که بپروراندی‌اش تا امروز- هَیهاتَ مِن أن تُضَيِّعَ مَن رَبَّيتَه (نیایش کمیل)».

درون‌مایه‌ی این بافتارها هر یک می‌تواند با نگاه تاریخی، حدیثی و بازگفت‌شناختی پژوهیده و درباره‌ی هر یک، کتابی نوشته شود و این بی‌گمان از اندازه‌ی دانش من بیرون است. اما نگاه نگارنده به جای دیگری است؛ به این‌که یک بافتار شیب‌دار چگونه می‌تواند سرنوشت یک نوشته را از نو بنویسد.

#قرآن #سوره_بقره #سوره_صافات #ریشه #بافتار #قرائت_پذیری #دخیل_کردن_پیش_فرض_ها #ابراهیم #قصه_ها

[۱] برای نمونه: أحكام القرآن، الجصاص، ج١، ص١٩٤
[۲] برای نمونه: الأمالي، الطوسي، ص٤٩٤
[۳] پژوهش «قصاص و خونخواهی در جاهلیت قبل از اسلام»
[۴] برای نمونه: كنز العمال، ج١٥، ص٤٨٦
[۵] برای نمونه: وسائل الشيعة (آل البيت)، ج٤، ص٤۰۹-٤۱۲
بدبختی و خوشبختی یکدیگر (یا یک چیز) را می‌سازند،
دگرگونی آن‌ها را نمی‌توان پیش‌بینی کرد.
یک مرد خردمند در نزدیکی مرز زندگی می‌کرد.
اسبش بدون دلیل فرار کرد و به سرزمین بربرها رفت.
مردم همگی به او تسلیت گفتند.
پدرش گفت:
«چه کسی می‌داند که این رخ‌داد برایت خوشبختی نخواهد آورد؟»
چند ماه بعد،
اسبش به همراه چند اسب بربر خوب بازگشت.
مردم همگی به او شادباش گفتند.
پدرش گفت:
«چه کسی می‌داند که این رخ‌داد برایت بدبختی نخواهد آورد؟»
خانواده‌اش اکنون اسب‌های زیادی داشتند.
پسرش که علاقه‌مند به سوارکاری بود،
از اسب افتاد و پایش شکست.
مردم همگی به او تسلیت گفتند.
پدرش گفت:
«چه کسی می‌داند که این رخ‌داد برایت خوشبختی نخواهد آورد؟»
یک سال بعد،
بربرها به مرز حمله کردند،
مردان جوان کمان‌ها را کشیدند و به جنگ رفتند،
از هر ده نفر، نه نفر از مردمان در مرز کشته شدند،
اما پسر به دلیل پای شکسته‌اش نجات یافت.
پدر و پسر هر دو نجات یافتند.
[پدرش گفت:
«چه کسی می‌داند که این رخ‌داد برایت بدبختی نخواهد آورد؟»]

هوآینان زی (淮南子)، دو سده پیش از میلاد، برگردان از متن چینی و انگلیسی از این‌جا: https://en.wikipedia.org/wiki/The_old_man_lost_his_horse
قرآن چه می‌گوید؟
دوم: پسین جان‌ورزانه است.

ماه‌هاست دارم داستان هم‌راهی موسی با آن «راهی- عبد»[۱و۲] در آیات ۶۵ تا ۸۲ سوره‌ی کهف را با داستان کهن کشاورز چینی می‌سنجم. برگردان داستان دوم را در یک بخش جدا فرستادم تا اگر خواستید، پیش از این یادداشت بخوانید و هم‌گام شویم.

سه هم‌مانندی بزرگ میان این دو داستان می‌بینم که می‌کوشم برایتان بگویمشان:

- سرچشمه در آی‌نده: هر دوی این داستان‌ها به من می‌آموزند که گزاره‌های افزوده‌ی پسین، می‌توانند سرنوشت گزاره‌های پیشین را دگرگون کنند. گویی معنا یا آرِش، درون گزاره‌ها و رخ‌دادها نیست بلکه از آی‌نده به گذشته سرریز می‌شود. آی‌نده، چهره‌ی رخ‌دادهای گذشته را دگرگون می‌کند. آی‌نده است که بن‌یادین است. بن و ریشه و سرچشمه در آینده است. اگر آن‌چه از آی‌نده می‌رسد به اندازه‌ی بسنده زیبا باشد، می‌تواند گذشته را نیز زیبا کند و اگر وارون، وارون.

- گشودگی بی‌پای‌ان و ناپای‌دار: آغوش گزاره‌ها و رخ‌دادها همیشه و هر آن، رو به آی‌نده باز است. رخ‌دادها گشوده‌اند که به‌کلی معنا و آرِش دیگری بیابند. این گشودگی بی‌پایان است. در داستان کشاورز، «شایدِ» پایانی، این بی‌پای‌انی و ناپای‌داری را به رخ می‌کشد.[۳]

- گفت و بازگفت: معنا درون رخ‌داد نیست. در گفت نیست، همواره در بازگفت است. بازگفت نیز اگر خود، گفت شد، معنا باز به بازگفتِ بازگفتِ گفت‌شده می‌گریزد. معنا از آی‌نده به گذشته روان می‌شود. از اکنون به گذشته و از آی‌نده به اکنون. اگر نتوانیم از چشم آی‌نده به اکنون بنگریم، نه آی‌نده‌مان بلکه اکنونمان پوچ می‌شود. ما نه برای آی‌نده، که برای اکنونمان به پسین‌ها نیازمندیم. پس باید دلیر باشیم و افسار بازگفت را -که درون هیچ گفتی نیست- به دست بگیریم و به گذشته و اکنون، معنا ببخشیم. مرد/دخت معنابخش باغ بازگفت خویش است. این در داستان دو باغ‌دار در همین سوره‌ی کهف نیز دیده می‌شود. یکی از باغ‌داران پایان بازگفتش را بسته می‌پندارد و دیگری از پایان باز آن سخن می‌گوید، که به دست جهان‌دار است.

و یک ناهم‌مانندی بزرگ:

- داستان خاوری کشاورز، پیشاپیش نمی‌پندارد که زمانه مهربان است. ما تا پایان داستان پی نمی‌بریم که زمانه با کشاورز است یا بر کشاورز است. از این رو بار بازگفت بر دوش مرد/ دخت می‌ماند. این ما هستیم که می‌توانیم خوش‌بین یا بدبین باشیم. اگر بپذیریم که ادیان باختری، ریشه در ادیان خاوری دارند و الگوها و داد-ایستان‌هایشان[۴] را از آن‌ها وام گرفته‌اند می‌توانیم بگوییم این همان ساختاری است که بستر را برای انسان‌گرایی ادیان باختری فرا هم آورده است. مرد/ دخت نمونه در داستان کشاورز، کسی است که افسار بازگفت را در مشت بفشارد و نگذارد اسب چموش زمانه زمینش بزند. اما داستان آن راهی باختری، پیشاپیش می‌پندارد که جهان مهربان است و بار را از دوش مرد/ دخت بر می‌دارد. مرد/ دخت نمونه در داستان باختری کسی است که افسار اسب جهنده‌ی زمانه را رها کند تا اسب هر کجا که می‌خواهد او را زمین بزند و همان‌جا بی‌گمان به‌ترین جا برای زمین خوردن است! داستان باختری -اگر این خوانش را بپذیریم- بستر را برای دست شستن از بازنگری و معناآفرینی و گندیدگی آرمان‌شهرگرایانه فرا هم می‌کند. جهان بی‌سوی خاوری، مرد/ دخت بیدار می‌خواهد؛ اما جهان مهربان باختری در گوش بخت افسانه می‌خواند و آن را خفته دوست دارد.

آن‌چه می‌ماند چیست؟ سرچشمه‌ی معنا در پسین‌هاست. پسین سرنوشت پیشین را در دست دارد. این روی‌کردی پر امید است برای مرد/ دخت «آرام‌یافته- مؤمن»[۵] که همیشه و همواره به یاری اکنون و آن‌چه «پسین- الآخرة» است می‌تواند آن‌چه را که «پیش‌ین، پای‌ین، نزدیک، نخست- الدنيا، الأولیٰ» است دگرگون سازد. به قول مولانا: مرد آخر بین مبارک بنده‌ای است. مرد/ دخت زیرک می‌داند که چشم‌برهم‌زدنی بهره‌گیری از اکنون بس است تا چهره‌ی همه‌ی آن‌چه را تا امروز از سر گذرانده، دگرگون سازد و باز بیافریند؛ پس میان هر پیشین و پسین، دومی را بر می‌گزیند. و میان پسین و پسین‌تر، دومی را. آرام‌یافتگان دل‌گرم‌اند به توان بازگفت، بازآفرینی گذشته و جان‌ورزانه بودن آن‌چه پسین است که فرمود:«پسین است همواره جان‌ورزتر.- و إنَّ الآخِرَةَ لَهِيَ الحَيَوان (۲۹:۶۹)».

#قرآن #قرائت_پذیری #سوره_کهف #ریشه #ء_خ_ر #د_ن_و #قصه_ها

[۱] درباره‌ی برگردان عبد به راهی پیش‌تر این‌جا نوشته‌ام.
[۲] درباره‌ی این نیز پیش‌تر نوشته‌ام که چرا برابر دانستن آن «عبد» با خضر، به خوانش قرآن آسیب می‌زند.
[۳] یادآور «لَعلَّ» در این آیه نیست «در کار کند مهرت زین‌پس سخنی شاید- لَعَلَّ اللهُ يُحدِثُ بَعدَ ذلك أمرا (۶۵:۱)»؟
[۴] درباره‌اش ننوشته‌ام که واژه‌ی داستان، بهینه‌شده‌ی داد-ایستان است. داستان، ایستار ماست درباره‌ی این‌که چه چیز دادورزانه است.
[۵] درباره‌ی برگردان مؤمن به آرام‌یافته پیش‌‌تر این‌جا نوشته‌ام.
کارگاه ریشهشناسی در زبانهای سامی: منابع و روش شناسی

مدرس: وحید صفا

سرفصل مباحث:

▪️منابع مکتوب و دیتابیس‌ها
▪️ارزیابی منابع، تمایز رویکردها
▪️نمونه‌هایی از پژوهش‌های سامی شناسان غربی
▪️لوازم یک پژوهش ریشه‌شناسی
▪️روش ریشه‌شناسی و پیاده‌سازی آن روی یک نمونه عربی
▪️ریشه‌شناسی و محدودیت‌های استفاده از آن در پژوهش های قرآنی

پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۷-۱۹

لینک ورود:

meet.google.com/xyf-ugti-khh
هفته‌ی کثرت

اگر عبارت «هفته‌ی وحدت» را بشکافیم، در آن پذیرش نوعی کثرت درون اسلام را می‌یابیم. اما این یادداشت پا را کمی فراتر می‌گذارد و می‌پرسد نگاه محمد(ص) به وحدت با دیگر ادیان ابراهیمی و سپس وحدت با ادیان غیر ابراهیمی و بیش از آن، وحدت با آنان که هیچ دینی ندارند چه بوده است؟

گرچه در نگاه نخست گویی آیه‌ی «إن الدین عند الله الإسلام (۳:۱۹)» می‌گوید محمد(ص) تنها آئین پی‌روان خودش را پذیرفتنی می‌دانسته است، اما شواهدی از نخستین سده‌های اسلامی[۱] تا امروز وجود دارد که این برداشت را دگرگون می‌کند. چگونه؟ چون وصف «مسلمان» در قرآن علاوه بر پی‌روان محمد(ص) برای پی‌روان موسی (۷:۱۲۶)، عیسی (۳:۵۲)، ابراهیم (۲:۱۳۲) و… هم به کار رفته است. این نشان می‌دهد مسلمانی که ما می‌گوییم با مسلمان قرآن دو چیزند. مفسران به این «اسلامِ» گسترده‌تر، می‌گویند اسلام بالمعنی الأعم (در این یادداشت هم از این پس به مسلمانان بالمعنی الأخص می‌گویم محمدیان و مسلمان تنها را در معنای فراگیر آن به کار می‌بندم). از سوی دیگر، امروز محمدیان دین محمد(ص) را تازه‌ترین «به‌روزرسانی» دین از سوی خدا می‌دانند، که در قیاسی پنهان این ترجیح را با خود به همراه دارد که همیشه باید آخرین آپدیت را نصب کنیم! با این حال، در آیات شناخته‌شده‌ای مانند ۲:۶۲ و ۳:۱۱۳-۱۱۴ و ۵:۴۷ قرآن از جای‌گاه بلند پی‌روان دین‌های ابراهیمی غیرمحمدی در هنگام حضور محمد(ص) سخن گفته است. گویا گونه‌گونی ادیان ابراهیمی تنها به زمان ربط ندارد و عواملی مانند زبان، داستان‌ها و جغرافیا هم در کارآمد بودن یک دین برای پی‌روان خودش بسیار نقش‌آفرین است؛ برای نمونه یک مسیحی مؤمن و متقی، که ایمان و تقوایش در ۳:۱۱۴ از سوی قرآن پذیرفته شده است، چون از کودکی با زبان، داستان‌ها و فرهنگ مسیحی بزرگ شده است، از دل آن‌هاست که می‌تواند به پارسایی و زندگی گوارا دست یابد. تا این‌جا به نظر می‌آید محمد(ص) پی‌روان ادیان ابراهیمی را به تغییر کیش فرا نمی‌خوانده است بلکه از آنان می‌خواسته در دین خود ژرف شوند تا به مقام ایمان و تقوا برسند. یعنی کثرت درون ادیان ابراهیمی، دست کم برای خود محمد(ص)، چیزی پذیرفته‌شده بوده است و به پی‌روانش برای نمونه در ۴:۱۲۳ هش‌دار می‌دهد گمان نکنند آنان را به باغ‌های شادکامی راه هست اما اهل کتاب را راهی نیست.

می‌رسیم به ادیان غیر ابراهیمی و بی‌دینان! شواهد قرآنی و غیر قرآنی نشان می‌دهند که در آغازین دوره‌های فراخوان قرآن، محمد(ص) به «عبادة الرّب» یعنی بندگی آن پروردگار فرا می‌خوانده است. در دوره‌های نخست فراخوان محمد(ص) کم‌تر نامی از «الرحمن» و «الله» وجود دارد بلکه نام رایج خدا «الرّب» است. «ربّ» چیز عجیبی نیست. همه شنیده‌اید که پدربزرگ محمد(ص) در آن داستان معروف گفت «أنا ربّ الإبل و للبيت ربّ». همچنین عرب به زن خانه‌دار می‌گوید «ربّة البيت». «ربّ» همان خانه‌دار جهان است، همو که جهان را می‌دارد. محمد(ص) می‌گوید به جهان‌دار دل ببندید و هم‌آفریدگار باشید. این فراخوانی گردآورنده است. مانند زمانی که بگوییم «هم‌میهن باشید». در هم‌میهن بودن، «میهن» چتری فراگیر است که همه زیر آن جا می‌گیریم. «الرّب» نیز همان است. این یعنی برای محمد(ص) دست کم در دوران مکه، کثرت چیزی پذیرفته‌شده بوده و چندان جنبه‌ی خداشناختی و تمایزبخش نداشته است. بیش‌تر فراخوانی بوده برای گرد آمدن زیر چتر فراگیر «هم‌آفریدگاری». (مطالعه بیش‌تر)

همچنین این‌جا می‌توانیم درباره‌ی پذیرش کثرت میان همه‌ی آدمیان، خوانش‌هایی از دو دسته از آیات دیگر را شاهد بیاوریم. نخستین این شواهد داستان آفرینش آدم است که بیش از ده بار در قرآن از آن یاد شده و هر بار گفته شده است که آدمیان در خود نفخه‌ای از خداوند را به امانت دارند. یکی از مهم‌ترین کارکردهایی که می‌توانیم برای این داستان قائل شویم، حرمت‌بخشی به تک تک انسان‌هاست. هیچ جای قرآن نیامده است که روح دمیده‌شده‌ی الهی از جان کسی پیش از مرگ خارج شده باشد. این یعنی انسان‌ها تا زمانی که زنده‌اند حامل دم خداوندی هستند و چه چیز بیش از این شایسته‌ی احترام و حفظ حریم است؟

دومین آیه، آیه‌ی مشهور «فطرت» است که خوانش رایج مفسران از آن، فرض گرفتن سرشتی یگانه برای همه‌ی آدمیان است. چه این فرض درست باشد و چه نباشد و انسان‌ها گوهری تماما هم‌مانند درون خود داشته یا نداشته باشند، «فطرت» آدمیان بی‌گمان شامل بخش‌هایی کاملا متکثر نیز هست و دلیلی وجود ندارد که آیه‌ی «فطرت» شامل مشترکات بشود اما شامل کثرات نشود. (مطالعه‌ی بیش‌تر)

[ادامه‌ی یادداشت در بخش دوم]
[ادامه از بخش اول]

جای جای این یادداشت، سرنخ‌هایی کاشته‌ام برای یافتن یادداشت‌هایی بلندتر و فنی‌تر درباره‌ی ادعاهایی که این‌جا ساده بیان شدند. این گزاره‌ها (در فرض صدق) نشان می‌دهند می‌توانیم محمد(ص) را پیام‌آور گونه‌گونی و کثرت بنامیم. او در این خواننش نه‌تنها پذیرای کثرت میان شیعه و سنی است (که اساسا در دوران زندگی‌اش وجود نداشته)، بلکه کثرت درون و بیرون ادیان ابراهیمی را هم می‌پذیرد و آدمیان را با همه‌ی گوناگونی‌شان حرمت می‌نهد، آفریده‌ای آن‌چنان حرمت‌مند که حرمت کعبه تنها نمادی از حرمت اوست. (مطالعه بیش‌تر)

پرسشی که این‌جا خودنمایی می‌کند، این است که اگر محمد(ص) تا این اندازه پذیرای چندگانگی بوده و الزاما بر پی‌روی از خودش پافشاری نمی‌کرده، پس محتوای فراخوانش چه بوده است؟ و سنجه‌های شادکامی در نگاه او چه بوده‌اند که گاهی پی‌روان دیگر پیامبران به آن‌ها دست می‌یابند و گاهی ما پی‌روان محمد(ص) به آن‌ها دست نمی‌یابیم! شاید یکی از آن‌ها همین پذیرش چندگانگی و کثرت باشد، مانند محمد(ص).

#قرآن #روزنوشت #قرائت_پذیری
کوششی بی‌اندازه ارزش‌مند و راه‌گشا در گردآوری هم‌شیرگان cognates ریشه‌های عربی قرآن در دیگر زبان‌های سامی:

https://quranpedia.org/index.php/%D8%B1%D8%AF%D9%87:%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87_%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C_%D9%88%D8%A7%DA%98%DA%AF%D8%A7%D9%86_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86

برای گردآوری این مجموعه، از این کتاب‌ها بهره برده شده است:

https://quranpedia.org/index.php/%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%A8%D8%B9_%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87_%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C

هش‌دار: بی‌گمان شما هم هنگام بهره‌مندی از این کوشش بی‌مانند از یاد نمی‌برید که معنا یا آرِش ریشه‌شناسانه‌ی یک واژه الزاما در یاد همه‌ی گویش‌وران هم‌زمان synchronic آن زبان زنده نیست و چه‌بس معانی ریشه‌شناختی که از یاد گویش‌وران یک زبان رفته‌اند و هنگام گفت‌وگوهای هرروزه، واژه را در معنای دیگری به کار می‌بندند.

#قرآن #ریشه #زبان_عبری
رجب جان‌فزا با کوله‌باری از نوید رسید. چرا رجب ماه حرام است و اصولا ماه حرام چیست؟
چهار ماه حرام داریم. ذی الحجة و ماه قبل و بعدش و رجب. چرا این چهار ماه حرامند؟ سه تای اول به دلیل اعمال حج سالانه و مسیر یک‌ماهه‌ی رفت و برگشتش و رجب به خاطر عمره‌ی مفرده. به عبارتی، ماه‌های حرام، تسری حرمت مکان بیت الله، به زمان هستند. اگر بخواهیم کمی بیش از حد کنجکاوی کنیم باید بپرسیم مگر خدا لامکان نیست؟ پس چرا بیت الله حرمت دارد؟ و به نظرم سؤال اصلی این است.

عبارت «حَرَّم الله» در شش آیه‌ی قرآن به کار رفته است. سه آیه به صورت صریح از «النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ» صحبت می‌کنند و یک آیه به «الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ (۹:۲۸-۲۹)» اشاره می‌کند و دیگری به «الشَّهْرُ الْحَرَامُ (۹:۳۷)». یعنی به ترتیب انسان، مکان و زمان. این سه، ساختمانی استعاری را می‌سازند با نام «حُرُمَاتِ اللَّهِ- حریم‌های خداوند (۲۲:۳۰)».
اصیل‌ترین بخش و زیربنای این ساختمان، مردم هستند، بنا بر آیه‌ی:«وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْنًا- و هنگامی که ما خانه‌ی خدا را مایه‌ی بهره و امان مردمان قرار دادیم. (۲:۱۲۵)» یعنی «خانه‌ی خدا» همان محل بهره و امان مردمان است در تقابل با مفهوم «خانه‌ی خویش» در آیه‌ی «وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ- هر کس از خانه‌ی خویش خارج شود برای هجرت به سوی خدا… (۴:۱۰۰)». پس «الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ» (مکان) و «الشَّهْرُ الْحَرَامُ» (زمان) تسری حرمت «النفس التی حرم الله» (انسان) به مکان و زمان‌اند.
به همین دلیل در بسیاری از نصوص دینی، نفس به المسجد الحرام و حتی حرمت‌دارتر از آن تشبیه شده است. نفس انسانی در تمام مراتب آن (مال/ جسم/ جان/ کرامت) از حرمات الله است و علت حرمت دزدی، زنا، قتل و غیبت در دین، همین حرمت اصیل نفس است.

احادیث زیر را به یاد بیاورید:
- الغیبة (کرامت) أشد من الزنا (جسم). - غیبت شدیدتر از زناست. که برساخته از آیه‌ی:«الْفِتْنَةُ (کرامت) أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ ۚ (جسم) (۲:۱۹۱)» است.
- عرض المؤمن (کرامت) كدمه (جان). - آبروی مؤمن همچون خون اوست.
- المؤمن (کرامت) أعظم حرمة من الكعبة (مکان). - حرمت مؤمن از کعبه عظیم‌تر است.
- الربا (مال) سبعون جزءا فأيسره مثل أن ينكح الرجل أمه في بيت الله الحرام (مکان). - ربا هفتاد جزء دارد و ساده‌ترینش آن است که فردی با مادرش در مسجدالحرام زنا کند.
- ولان أعول أهل بيت من المسلمين (انسان) أسد جوعتهم وأكسوا عورتهم فأكف وجوههم عن الناس أحب إلي من أن أحج حجة وحجة وحجة ومثلها ومثلها حتى بلغ عشرا ومثلها ومثلها حتى بلغ السبعين (مکان). - اگر یک خانواده‌ی مسلمان را سیر کنم و عیوبشان را بپوشانم و آبرویشان را در مقابل مردم حفظ کنم نزد من دوست‌داشتنی‌تر است از آن که هفتاد حج به‌جا بیاورم.

ماه رجبتان مبارک. ماهی که حریم الهی است برای حفظ حرمت انسان. هوای اطرافیانتان را بیش‌تر داشته باشید و نگذارید انسان‌ها که حامل روح الهی هستند در اطرافتان تباه شوند. ماه حرامتان مبارک.

#pragmatics #syntactic #دین #قرآن #انسان #حدیث #نظام_استعارات #بيت_الله #ح_ر_م #سوره_توبه #سوره_بقره #سوره_نساء #سوره_حج #حرمات_الله #مثاني #رجب #بيت_الله #مسجد #ش_ه_ر
آمرزش یا زخم‌بند؟
خوانش‌ها (۱۵)/ برگردان‌های کهن (۱۱)

۱- در آیات ۲:۲۶۳ و ۴۲:۳۷ و ۴۲:۴۳ و ۴۵:۱۴ و ۶۴:۱۴ ریشه‌ی غفران در رفتارهای انسان- انسان به کار رفته است. این را بسیاری از مفسران گفته‌اند.

۲- در سده‌های گوناگون مترجمان قرآن غفران را به شاخه‌هایی از ریشه‌ی پوشاندن برگردانده‌اند. به‌ویژه در پنج آیه‌ی بالا و پی‌وندهای میان‌انسانی که دیگر ریشه‌ی آمرزیدن چندان به کار نمی‌آید!

۳- اما باز هم فراوانی برگردان «غفران» به پوشاندن از ۶٪ برگردان‌های سده‌های ۴ تا ۱۲ هجری در فرهنگ‌نامه‌ی قرآنی فراتر نمی‌رود. یعنی هم‌چنان یک برگردان بخت‌یار به شمار نمی‌آید.

۴- پیش‌تر در یادداشتی نوشته بودم: «لَهُم عذابٌٍ» را می‌توانیم «ایشان زخمی‌اند»، «ایشان درد دارند»، «ایشان ناخوش‌اند» یا «ایشان آسیب‌دیده‌اند» بخوانیم. چرایش را در یادداشت مادر بخوانید.

۵- ریشه‌های עפר (غ-ف-ر) و אפר (ء-ف-ر) در کتاب مقدس به ترتیب در معنای خاکستر (غبار؟) و پارچه‌پیچ (زخم‌بند؟) به کار رفته‌اند اما این ریشه‌ها گاهی با هم جابه‌جا نیز شده‌اند. برای نمونه کاربست این دو ریشه به جای هم را می‌توانید به‌خوبی در برگردان‌های گوناگون اول پادشاهان ۲۰:۳۸ ببینید.

۶- این یادداشت مانند بسیاری یادداشت‌هایم، به پاسخ نمی‌رسد بل‌که به این پرسش می‌رسد: زمانی که ما برای کسی «غَفَرَ لـِ» می‌کنیم، چه می‌کنیم؟ چیزی را در خودمان دگرگون می‌کنیم؟ خشم خودمان را فرو می‌دهیم یا فراموش یا سرکوب می‌کنیم؟ یا زخم دیگری را می‌بندیم؟ اگر معنای دوم را پذیرفتیم، آن‌گاه هنگامی که خدا «غفران»ش را به ما ارزانی می‌کند، چیزی در او دگرگون نمی‌شود، بلکه زخمی را در ما مرهم گذاشته است. زمانی که ما زخم تن یا جان دیگری را پانسمان می‌کنیم یا پانسمانش را عوض می‌کنیم، همان اندازه «غفران» است که وقتی از خداوند می‌خواهیم زخم‌های ما را ببندد.

۷- اگر پذیرفتیم که زندگی بی زخم‌برداشتن شدنی نیست، آن‌گاه پیش رفتن در زندگی نیز بی«غفران» شدنی نخواهد بود. ما باید زخم‌های یک‌دیگر را هرچه هنرمندانه‌تر ببندیم. و کاش آن دوست «زبردست در زخم‌بندی- أهل المغفرة (۷۴:۵۶)» از هنرش کمی هم به ما بیاموزد.

#pragmatics #قرآن #مثاني #ترجمه #ریشه #ع_ذ_ب #غ_ف_ر #برگردان_های_کهن #خوانش_ها
ghazali-hermeneutics-of-reciting-quran.pdf
621.8 KB
قرآن خانه‌ی من است.
از: جرالد ال. برونس

پیش‌کش رمضانی دوست گرامی‌ام آقای اسماعیل یزدان‌پور
Forwarded from Esmail Yazdanpour
با تشکر.

درباره این ترجمه:

همان‌طور که در متن آمده، این فصل ششم از کتاب هرمنوتیک: قدیم و جدید Hermeneutics: Ancient and Modern اثر جرالد برونس Gerald Bruns است که در سال ۱۳۷۶ ترجمه کردم.

عنوان این مقاله بازنویسی من است و البته مضمون صریح آن در متن هست.

نقل قول‌های غزالی ترجمه من نیستند و توانستم ترجمه فارسی یکایک جملات نقل شده را از خود متن احیاء علوم الدین غزالی (ترجمه مؤیدالدین محمد خوارزمی) و شک و شناخت: المنقذ من الضلال (ترجمه زنده یاد صادق آیینه‌وند) استخراج کنم.

این ترجمه در فصلنامه گفتمان، بهار ۱۳۷۹، نشریه معارف، پاییز ۱۳۸۰، و چند نشریه دیگر منتشر شده است.

متن کامل کتاب تا جایی که اطلاع دارم ترجمه نشده است.
شجریان اوج می‌گیرد:«و هَب لنا مِن لَدُنكَ رَحمةً (۳:۸)» و به آسمان می‌رسد که:«ربّنا آتِنا مِن لَدُنك رَحمةً (۱۸:۱۰)»… و من باز از خودم می‌پرسم «رحمة» در معنای اسمی یا مصدری؟ یعنی «از نزدیک خویش به ما مهر بورز» یا یعنی «از نزدیک خویش مهرورزی را به ما ببخش»؟

#روزنوشت #قرائت_پذیری

این‌ها را هم در همین باره نوشته‌ام:
- درباره‌ی «روزه‌ی مهر»
- درباره‌ی معنای مصدری «رحمة»
گرچه ماه رمضان است، این آب‌راه را از دست ندهید. یکی از یادداشت‌هایش را تنها برای نمونه می‌گذارم اما خودتان بپی‌وندید که من ناچار نباشم همه‌ی این یادداشت‌های ارزش‌مند را دوباره این‌جا بفرستم:

@semitic_philology
پیرامون واژه قرآنی "حواری"

شاگردان حضرت عیسی که در قرآن با واژه "حواریون" از آنان یاد می‌شود در مواضع مختلف اناجیل با دو تعبیر disciple و apostle مورد اشاره قرار می‌گیرند.
واژه اول ترجمه ای است از μαθητής در متن یونانی اناجیل که لفظاً به معنای شاگرد است و واژه دوم ترجمه‌ای است از ἀπόστολος در متن یونانی اناجیل که اسمی از صرف دوم یونانی، و از فعل ἀποστέλλω به معنای فرستادن و پیش فرستادن برگرفته است و لفظاً به معنای فرستاده می‌باشد.
نکته جالب اینجاست که مترجمین گعز اناجیل نیز، بین این دو تعبیر مختلف برای شاگردان عیسی ع تمایز قائل شده و برای هر کدام ترجمه دقیقی از لفظ یونانی آن انتخاب کرده‌اند: تعبیر اول در نسخه گعز به ረድእ (radʾ) ترجمه می شود که لفظاً به معنای شاگرد و متناسب با تعبیر یونانی است و تعبیر دوم نیز پیوسته به ሐዋርያ (ḥawārəyā) ترجمه می‌شود که از فعل ሖረ (ḥora) به معنای رفتن و به پیش رفتن گرفته شده است و لفظاً به معنای فرستاده است که توافق لفظی روشنی با تعبیر یونانی دارد. از آنجایی که فعل ḥora در گعز، برگرفته از ریشه -ḥwr* است که تنها در شاخه حبشی Ethio-Semitic از زبان‌های سامی وجود دارد، بنابراین آنچه در قرآن برای شاگردان حضرت عیسی به کار می‌رود، یعنی حواریون، به روشنی وام‌واژه‌ای است از این تعبیر گعز برای شاگردان عیسی ع.
فصل «موسی صدر» در پنجمین جلد از مجموعه‌ی «هرمنوتیک قرآنی معاصر» از سوی انتشارات De Gruyter به چاپ رسید. در این فصل کوشیده‌ایم یک بار از آغاز تا پایان به روش برداشت امام موسی صدر از قرآن نگاهی بیاندازیم. در این جلد هم‌چنین هرمنوتیک دو مفسر ایرانی دیگر یعنی محمد مجتهد شبستری و عبدالکریم سروش و دیگر نام‌آشنایانی مانند محمد حسین فضل الله، محمد ارکون، نصر حامد ابوزید، محمود ایوب، حسن حنفی و… هر یک از سوی نویسندگانی جداگانه بر رسیده شده است:

https://www.degruyter.com/document/doi/10.1515/9783111320069-013/html

فهرست مفسران این مجلد:

https://www.degruyter.com/document/doi/10.1515/9783111320069/html#contents

فهرست مجلدات این مجموعه:

https://www.degruyter.com/serial/hqh-b/html

#قرآن #امام_موسی_صدر #هرمنوتیک
یادداشت‌های قرآنی
Video
محبّت اگر بخواهد محبّت باشد...

آخرین باری که واژه‌ی gratuitous را شنیده بودم، در شرّ گزاف بود. شرّ بی‌وجه. شرّ بی‌دلیل. رنجی که هیچ توجیه عقلانی‌ای برایش به ذهن آدمی‌زاد نمی‌رسد. مثل رنج حیوانات بی‌دفاع و کودکان بی‌تقصیر. این چشم اسفندیار و پاشنه‌ی آشیل الهیات است. گردن‌کلفت‌ترین الهی‌دان‌ها هم پیشش موش می‌شوند.
امشب در مستند «داستان‌هایی از یک نسل» نت‌فلیکس دوباره واژه‌ی gratuitous را دیدم. این‌بار به جای شرّ شده بود وصف عشق. عشق بی‌وجه. محبت بی‌دلیل. نوازشی که هیچ توجیه عقلانی‌ای برایش به ذهن آدمی‌زاد نمی‌رسد. فرانسیس گفت: کلید این‌جاست.
برخی گفته‌اند شرّ همان تناهی است. هر چیزی که متناهی است از آن جهت که متناهی است شرّ است. و آرام آرام نتیجه گرفته‌اند جهان ممکنات یک‌سره شرّ است. به قول آن رفیقمان: هستی، درد است؛ دردی که درست روشن نیست از کجا و چرا آغاز شد؟! خدا چرا جهان را آفرید؟ چه چیز می‌تواند به این رنج عظیم معنا بدهد؟
رمضان که قرآن می‌خوانید، چنان‌که حضرتش اذن داده، به جای الله بگذارید الرحمان. رحمان یک نام خشک و خالی نیست. اسمی است که باید به آن متوسّم شویم. نامی است که باید از آن نشان بیابیم. خویی است که باید به آن خو بگیریم. این‌گونه «له مقالید السماوات والارض (۳۹:۶۳ و ۴۲:۱۲)» می‌شود “للرحمان مقالید…”. تنها محبت است که می‌تواند گره از کار فروبسته‌ی آسمان‌ها و زمین بگشاید. آن هم از نوع بی‌وجهش. تنها رحمت بی‌وجه است که می‌تواند دوده‌ی غلیظ شرور بی‌وجه جهان یا شرّ جهان بی‌وجه را از چهره‌ی رنجور انسان فرو بشوید. کلید این‌جاست.
درست که تا امشب، همچنان زیباترین آیه‌ی قرآن برای من این فراز بود که:«لا یملکون الشفاعة إلا من اتخذ عند الرحمان عهدا (۱۹:۸۷)» که در ژرفای جهان هیچ چیزی از جایش جنب نمی‌خورد مگر از راه پی‌وند با محبت؛ اما امشب gratuitous به دادم رسید. محبّت اگر بخواهد جنباننده باشد، اگر بخواهد چیزی را جا به جا کند، باید بی‌وجه و بی‌دلیل باشد. باید خودجوش باشد و یک‌سره بی‌وجه، درست مثل جهان. به قول ابن عربی که نوشته بود: محبتی که بتوان علتش را دریافت، بی‌فایده است…

#قرآن #رحمان #رحم #سوره_مریم #سوره_زمر #سوره_شوری #ابن_عربی
از دوست به یاد دوست خرسند؟! [*]
خوانش‌ها (۱۶)/ برگردان‌های کهن (۱۲)

میانه‌ی ویرایش بخشی از برگردان «کشف الأسرار (۵۲۰ هـ)» رسیدم به آیه‌ی «اَقِمِ الصَّلوةَ اِنَّ الصَّلاةَ تَنهَىٰ عَن الفَحشَاءِ و المُنكَر و لَذِكرُ اللهِ اَكبَرُ (۲۹:۴۵)»:

به پای دار نماز به‌هنگام که نماز باز زند از زشتی و ناپسند و یاد الله بزرگ است و مه است از یاد رهی[۱] او را.

میبدی دست گذاشته بود روی دوپهلویی نحوی[۲] «ذكر الله». از پوست آیه نمی‌توانیم بدانیم که «الله» فاعل ذکر است یا مفعول آن. هیچ راه نحوی‌ای نیست، چون «ذکر» (مصدر و عامل) به «الله» (معمول مصدر) اضافه شده است و مضاف الیه همیشه مجرور است. نگاهی انداختم به ۸۳ برگردان فارسی که از سده‌های گوناگون در سایت quran.inoor.ir آمده است. جز «کشف الأسرار» تنها ۲ برگردان نورالدین کاشانی (م. ۱۱۱۵ هـ) و علیرضا میرزا خسروانی (۱۲۷۰-۱۳۴۵ هـ.ش) به راه میبدی رفته‌اند و علی مشکینی (۱۳۰۰-۱۳۸۶ هـ.ش) خود دوپهلویی را با «یا» بازنمایانده است.

اگر الله در جای‌گاه مفعول باشد گویی آیه می‌گوید: نماز به‌پای دار … اما بدان که یاد تو از دوست، جان نماز تو است پس مبادا که نمازت از یاد آوردن او تهی باشد…
اگر الله در جای‌گاه فاعل باشد گویی آیه می‌گوید: نماز به‌پای دار … اما بدان که، یاد دوست از تو، جان توست…

همان‌گونه که گفتم، از پوست این آیه نمی‌توانیم بدانیم سخن از «یاد ما از دوست» است یا «یاد دوست از ما». اما چه باک! این‌جا نه نیازی به تردستی هست و نه برهان آنسلم! هر کس دوست دست از او شسته باشد خوب می‌داند کدام «اکبر» است…

#قرآن #syntactics #دین #ترجمه #زبان #قرائت_پذیری #خوانش_ها #برگردان_های_کهن

[*] مصراعی از سعدی
[۱] درباره‌ی برگردان «عبد» به راهی پیش‌تر این‌جا نوشته‌ام:
https://www.tgoop.com/quranicfragments/285
[۲] Syntactic ambiguity
استعاره‌هایی که با آن‌ها زندگی می‌کنیم[*]

سه‌شنبه دلم از غم داشت می‌ترکید. با خودم گفتم بروم جلسه‌ی دوشنبه‌های خوب که سه‌شنبه برگزار می‌شود! و در آن قران با ترجمه‌ی کشف الأسرار را به ترتیب نزول می‌خوانند. رسیده بودند سوره‌ی فجر. خواندند و خواندند و من ساکت بودم. کمی درباره‌ی «إن ربك لبالمرصاد (۸۹:۱۴)» و برگردان کهنش یعنی «بر راه‌گذر» و برگردان معاصرش یعنی «کمین‌گاه» صحبت کردند و من هم‌چنان ساکت بودم. پرسیدند چیزی نمی‌گویی؟ خندیدم گفتم مثل مراقبان امتحان شده‌ام. آیه‌ی ۱۹ درباره‌ی رابطه‌ی ریشه‌های ء-ر-ث و ء-ر-ض کمی صحبت کردم اما تنها از باب اظهار فضل بود که بگویم از نورین که زبان مادری‌اش عربی است به‌تر عربی می‌دانم! ولی دلم باز نشد که با این خودنمایی فشرده‌تر هم شد!
جلسه داشت تمام می‌شد که پرسیدم من اجازه دارم چیزی بگویم؟ گفتم تذکری کوچک اما ریشه‌ای دارم. من از آغاز جلسه هر چه گوش دواندم شما سوره را با استعاره‌ی بن‌یادین «نبرد و کش‌مکش» خواندید. «إن ربك لبالمرصاد» را “إن خصمك لبالمرصاد” خواندید. «مرصاد» را کمین‌گاه خواندید و «ربّ» را فراموش کردید. «رَبّ» حتی اگر تنها مربی و پرورش‌دهنده باشد، کمینش با کمین جنگی یکی نیست. مربی در کار رصد است تا تو را بپروراند و ببالاند نه آن‌که تباه کند و بمیراند. باز دلم آرام نگرفت. گفتم اما همه‌ی «ربّ»ها خنثی نیستند، برخی «ربّ»ها عاشق‌اند. اگر به معشوقی بگویند عاشقت دم در دانش‌گاه یا زیر پنجره‌ی خانه «بالمرصاد» است، یا به کسی که به آن سوی کره‌ی زمین کوچیده بگویند مادرت «بالمرصاد» است که چه می‌خوری و چه می‌پوشی یا بی‌هوا آمده به دیدنت، چه حالی پیدا می‌کند؟ چرا ما از «إن ربك لبالمرصاد» آن حال را پیدا نمی‌کنیم؟ چون استعاره‌ی بن‌یادین را از بن نادرست خوانده‌ایم. پس فرق است میان سه استعاره‌ی نبرد، پرورانندگی خنثی و پرورانندگی مهرآمیز. این‌ها را که گفتم مادران و معلمان جوان جمع گل از گلشان شکفت! مادری که «ربّة البيت» شده باشد، اگر بخواهد هم نمی‌تواند قرآن را با استعاره‌ی نبرد بخواند! نبرد با که؟ با «مربوب» بی‌دفاع که جز دامن و سینه‌ی تو پناهی ندارد؟!
مردان جوان و جنگ‌جو اما شوخی‌شان گرفته بود. گفتند «جهنم» اولین بار است که به ترتیب نزول در این سوره به کار رفته. اگر راست می‌گویی، این را می‌خواهی چه کار کنی؟ این را چطور می‌خواهی با استعاره‌ی بن‌یادین عشق بخوانی؟ گفتم نخوانده‌اید که «پای بنه در آتشم، چند چنین منافقی»؟!

#قرآن #حجیت_ظاهر #دخیل_کردن_پیش_فرض_ها #روزنوشت #استعاره #نار #جهنم

[*] برگردان The Metaphors We Live By، کتابی از جورج لیکاف (۱۹۸۰) که خود یادآور The Myths To Live By از جوزف کمبل (۱۹۷۲) است.
«زخم پذیر و پیش رو»[*]
درباره‌ی «و
َ ما كُنّا مُعَذِّبينَ حتیٰ نَبعَثَ رَسولا (۱۷:۱۵ و هم‌سانش ۱۷:۵۸)»

این پناه را می‌توانیم این‌گونه بخوانیم که اگر به فرمان‌های خدا گوش ندهید (الف) از روی سرشاخ شدن با سرشت جهان، یا (ب) از روی برانگیختن خشم خداوند، در دل زخم‌های مرگ‌بار فرو خواهید شد. پس به‌تر است سخن فرستادگان او را زمین نگذارید! در این انگاره (الف) جهان آینه‌ای بی‌اندازه راست‌گو است که زشتی‌های شما را به شما می‌نمایاند، یا (ب) آفریده‌ای ترسان و بی‌چاره است در دست پادشاهی خون‌خواره که خود می‌آفریند و خود «تباه- ضائع» می‌کند.

نک، همین را به گونه‌ی دیگری نیز می‌توانیم بخوانیم. اگر «الرسول»ها را «رسول الرحمن» بخوانیم و خداوند و خانه‌دارمان را خداوندی نبینیم که به نان‌خوران و جهان‌وندان و دل‌بندانش زخم‌های افسارگسیخته و بی‌بازگشت می‌زند، آن‌گاه می‌توانیم «وَ ما كُنّا مُعَذِّبينَ حتیٰ نَبعَثَ رَسولا (۱۷:۱۵ و هم‌سانش ۱۷:۵۸)» را این‌گونه ببینیم که زخم‌ها به اندازه‌ی مژده‌ها می‌رسند. هیچ‌گاه زخمی پیش از مژده‌رسان نمی‌رسد. مژده‌رسانی که می‌گوید:«ما كان عَطاءُ رَبِّكَ مَحظورا (۱۷:۲۰)». می‌گوید آن‌چه کم می‌آید یافت شما از مژده است، نه خود مژدگان! پشت پرده‌ی جهان، پشت قالی (آن‌چه «الأخِرة (۱۷:۱۸)» نامیده می‌شود) پر از مژده است اما برای کسی که «آرام‌دهنده- مؤمِن (۱۷:۱۸)» باشد. این‌جا، آن‌چه کم می‌آید یافت و توان و گنجایش ما برای پذیرفتن مژده است، نه خود مژده. درست آن‌جا که از خود می‌پرسیم کدام نوازش می‌خواهد یا می‌تواند نشان‌های ‌جامانده بر دل از این رنج افسارگسیخته را پاک کند؟! سپس چه می‌ماند برای خاکیان ناتوان از دیدن مژده‌های پشت رنج‌ها، ناتوان از دیدن پنهانه‌های جهان، ناتوان از باور بزرگی مهری که جهان را رویانده است؟ یا چه می‌ماند برای آن‌ها که گرچه می‌بینند، استخوان‌هایشان شکسته و شکیب و توان کشیدن بار و درد را ندارند؟ آن‌چه می‌ماند، یاد و خودآگاهی و نیایش و ناله است؛ ناله از دوست در پیش‌گاه دوست. شاید از این روست که پناه‌های ۷۸ تا ۸۶ به یاد مهر دوست می‌پردازد و سپس به «قُل ادعوا اللهَ أو ادعوا الرّحمٰن أیّا ما تدعوا فَلَه الأسماء الحُسنیٰ (۱۷:۱۱۰)» می‌رسد و می‌گوید او را به مهربانانه‌ترین و زیباترین انگاره‌ای که در پندارتان می‌آید بخوانید و هم‌زمان بدانید باز هم از آن ژرف‌تر است و رودست خواهید خورد!

———
خوانش‌ها (۱۷)- از این رشته یادداشت بخوانید: #readings@quranicfragments
به‌ویژه درباره‌ی برگردان «عذاب» به زخم:
شکنجه یا درد؟/ خوانش‌ها (۱۰)
آمرزش یا زخم‌بند؟/ خوانش‌ها (۱۵)
———
[*] بخشی از مصراعی از مولوی
پی‌نوشت‌ها و پرسش‌های دورتر- (۱) این‌که چرا همه‌ی این پناه‌ها از دو سو در دل پناه‌های دیگری در آغاز و پایان این بخش از قرآن است که از بازگشت به زمین «الأرض» سخن می‌گویند، پرسش دیگری است. (۲) این بخش از قرآن به شیوه‌ای گسترده در بافتار دو ویرانی معبد خوانده شده است. اگر به سخن آقای Daniel A. Beck در نوشتار «Muhammad’s Night Journey…» گوش دهیم و با خود بگوییم شاید پناه ۱۷:۱ دیرتر به این شهر افزوده شده است، آن‌گاه دیگر آسان نیست که سراسر بخش ۱۷ را در سایه‌ی ویرانی معبد بخوانیم.

#قرآن #syntactics #حجیت_ظاهر #دخیل_کردن_پیش_فرض_ها #روزنوشت #استعاره #نار #جهنم #ترجمه #ریشه #ع_ذ_ب #سوره_اسراء
2025/10/13 02:08:16
Back to Top
HTML Embed Code: