Forwarded from عکس نگار
🔻 من منتقد دیدگاههای سیاسی میرحسین ام و نگرش او را برای بهبود سپهر سیاسی و اجتماعی این مرز و و بوم "کافی" نمیدانم. البته ممکن است که او اکنون در تنهاییهای ِ تحمیل شده ی ِ خویش، چند گام بلند دیگری برداشته و از برخی مواضع ِ فکری اش، عدول کرده و فراتر رفته باشد.
تا اینجایش چندان مهم نیست که هر کسی را دیدگاهی است و اصطلاحی.
اما من، شیفته ی ِ آزادگی و پایمردی او و همسر در بند او، و همچنین مهدی کروبی نیز هستم.
واقعا جای تحسین و شیفتگی دارد که در هنگامه کهن سالی -که گذرگاه ِ عافیت بس تنگتر است- چنین استوار ماند و پایید!
این تصویر را که دیدم، بغض ام در گلو شکست و با خود به آرامی نجوا کردم که گویا تصویر بر خیل خواب زدگان ما با طنینی حزین، ندا سر میدهد که:
"اختر به سحر شمرده یاد آر."
در برخی تحلیلهای اهل خرد از تاریخ معاصر ایران، آورده شده است که #محمدرضا_پهلوی ، وقتی #محمد_مصدق را به قلعه احمدآباد تبعید کرد و موجب شد که مصدق تا آخر عمر در آن تبعید و حصر بماند تا بمیرد، این کار شاه و مرگ تلخ مصدق در آن حصار، باعث شکسته شدن دل و روح و غرور ملی کثیری از ایرانیان شد ؛ که شاه نهایتا تتمه آن را در سال ۵۷ دید. ای کاش تلخی دیگری اینچنین، بر دل و روح زجر کشیده این مردم روا ندارند و از تاریخ، درس آموزی کنند و این جرثومه زخم زننده حصر را، بشکنند تا بیش از این، روح دوستداران حصرشدگان زخمی و رنجه نشود.
✍ امین_جباری
#میرحسین
#مهدی_کروبی
#حصر
🍁 @jabbariamin
تا اینجایش چندان مهم نیست که هر کسی را دیدگاهی است و اصطلاحی.
اما من، شیفته ی ِ آزادگی و پایمردی او و همسر در بند او، و همچنین مهدی کروبی نیز هستم.
واقعا جای تحسین و شیفتگی دارد که در هنگامه کهن سالی -که گذرگاه ِ عافیت بس تنگتر است- چنین استوار ماند و پایید!
این تصویر را که دیدم، بغض ام در گلو شکست و با خود به آرامی نجوا کردم که گویا تصویر بر خیل خواب زدگان ما با طنینی حزین، ندا سر میدهد که:
"اختر به سحر شمرده یاد آر."
در برخی تحلیلهای اهل خرد از تاریخ معاصر ایران، آورده شده است که #محمدرضا_پهلوی ، وقتی #محمد_مصدق را به قلعه احمدآباد تبعید کرد و موجب شد که مصدق تا آخر عمر در آن تبعید و حصر بماند تا بمیرد، این کار شاه و مرگ تلخ مصدق در آن حصار، باعث شکسته شدن دل و روح و غرور ملی کثیری از ایرانیان شد ؛ که شاه نهایتا تتمه آن را در سال ۵۷ دید. ای کاش تلخی دیگری اینچنین، بر دل و روح زجر کشیده این مردم روا ندارند و از تاریخ، درس آموزی کنند و این جرثومه زخم زننده حصر را، بشکنند تا بیش از این، روح دوستداران حصرشدگان زخمی و رنجه نشود.
✍ امین_جباری
#میرحسین
#مهدی_کروبی
#حصر
🍁 @jabbariamin
Forwarded from فردای بهتر (مصطفی تاجزاده)
[Forwarded from فردای بهتر (مصطفی تاجزاده)]
✍️ امین جباری
✅ من منتقد دیدگاههای سیاسی میرحسین ام و نگرش او را برای بهبود سپهر سیاسی و اجتماعی این مرز و و بوم "کافی" نمیدانم. البته ممکن است که او اکنون در تنهاییهای ِ تحمیل شده ی ِ خویش، چند گام بلند دیگری برداشته و از برخی مواضع ِ فکری اش، عدول کرده و فراتر رفته باشد.
تا اینجایش چندان مهم نیست که هر کسی را دیدگاهی است و اصطلاحی.
✅اما من، شیفته ی ِ آزادگی و پایمردی او و همسر در بند او، و همچنین مهدی کروبی نیز هستم.
واقعا جای تحسین و شیفتگی دارد که در هنگامه کهن سالی -که گذرگاه ِ عافیت بس تنگتر است- چنین استوار ماند و پایید!
✅این تصویر را که دیدم، بغض ام در گلو شکست و با خود به آرامی نجوا کردم که گویا تصویر بر خیل خواب زدگان ما با طنینی حزین، ندا سر میدهد که:
"اختر به سحر شمرده یاد آر."
✅در برخی تحلیلهای اهل خرد از تاریخ معاصر ایران، آورده شده است که #محمدرضا_پهلوی ، وقتی #محمد_مصدق را به قلعه احمدآباد تبعید کرد و موجب شد که مصدق تا آخر عمر در آن تبعید و حصر بماند تا بمیرد، این کار شاه و مرگ تلخ مصدق در آن حصار، باعث شکسته شدن دل و روح و غرور ملی کثیری از ایرانیان شد ؛ که شاه نهایتا تتمه آن را در سال ۵۷ دید. ای کاش تلخی دیگری اینچنین، بر دل و روح زجر کشیده این مردم روا ندارند و از تاریخ، درس آموزی کنند و این جرثومه زخم زننده حصر را، بشکنند تا بیش از این، روح دوستداران حصرشدگان زخمی و رنجه نشود.
#میرحسین
#مهدی_کروبی
#حصر
🍁 @jabbariamin
@MostafaTajzadeh
✍️ امین جباری
✅ من منتقد دیدگاههای سیاسی میرحسین ام و نگرش او را برای بهبود سپهر سیاسی و اجتماعی این مرز و و بوم "کافی" نمیدانم. البته ممکن است که او اکنون در تنهاییهای ِ تحمیل شده ی ِ خویش، چند گام بلند دیگری برداشته و از برخی مواضع ِ فکری اش، عدول کرده و فراتر رفته باشد.
تا اینجایش چندان مهم نیست که هر کسی را دیدگاهی است و اصطلاحی.
✅اما من، شیفته ی ِ آزادگی و پایمردی او و همسر در بند او، و همچنین مهدی کروبی نیز هستم.
واقعا جای تحسین و شیفتگی دارد که در هنگامه کهن سالی -که گذرگاه ِ عافیت بس تنگتر است- چنین استوار ماند و پایید!
✅این تصویر را که دیدم، بغض ام در گلو شکست و با خود به آرامی نجوا کردم که گویا تصویر بر خیل خواب زدگان ما با طنینی حزین، ندا سر میدهد که:
"اختر به سحر شمرده یاد آر."
✅در برخی تحلیلهای اهل خرد از تاریخ معاصر ایران، آورده شده است که #محمدرضا_پهلوی ، وقتی #محمد_مصدق را به قلعه احمدآباد تبعید کرد و موجب شد که مصدق تا آخر عمر در آن تبعید و حصر بماند تا بمیرد، این کار شاه و مرگ تلخ مصدق در آن حصار، باعث شکسته شدن دل و روح و غرور ملی کثیری از ایرانیان شد ؛ که شاه نهایتا تتمه آن را در سال ۵۷ دید. ای کاش تلخی دیگری اینچنین، بر دل و روح زجر کشیده این مردم روا ندارند و از تاریخ، درس آموزی کنند و این جرثومه زخم زننده حصر را، بشکنند تا بیش از این، روح دوستداران حصرشدگان زخمی و رنجه نشود.
#میرحسین
#مهدی_کروبی
#حصر
🍁 @jabbariamin
@MostafaTajzadeh
Telegram
attach 📎
Audio
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیاکزچشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
صباح الخیر زد بلبل، کجایی ساقیا برخیز
که غوغا میکند در سر، خیال خواب دوشینم
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بیغلط باشد که حافظ داد تلقینم
#حافظ
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
ر.محمدی(رها)
@sahba_raha
بیاکزچشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
صباح الخیر زد بلبل، کجایی ساقیا برخیز
که غوغا میکند در سر، خیال خواب دوشینم
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بیغلط باشد که حافظ داد تلقینم
#حافظ
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
ر.محمدی(رها)
@sahba_raha
👍1
Forwarded from شهروند سبز(رضا زمان)
یادآوری درسهایی برای دین و علم
کرونا، هرچه را که نشان داده باشد، دو درس مهم را در مورد دین و علم، که پیشتر بشر آموخته بود، «یادآوری» کرد:
در مورد دین؛ تجربهی کرونا در ایران بار دیگر نشان داد که دین اگر از حد و حدود خود، خارج شود و در تمام عرصهها و حوزهها مداخله و همهجا را اشغال کند و در آرزوی ساختن سیاست و اقتصاد و علم باشد، خلاصه دینی که اکثری و متکبر باشد، چگونه میتواند مرگ و سیاهی برای انسانها بیاورد و دولتی که دین میسازد، تا چه حد در کنترل بحران، ناتوان و ناکارآمد است. دین راهنمای معنویت است و بس.
در مورد علم؛ در تجربهی جهانی میبینیم که تا امروز، بشر به یک تشخیص ثابت و قاطع در مورد رفتار ویروس کرونا و چگونگی آن، نرسیده است. ابتدا گمان بر این بود که چندان کُشنده نیست، جوانان و کودکان را خیلی تهدید نمیکند، برای افرادی که بیماریهای زمینهای دارند پرخطر است، با گرم شدن هوا تضعیف میشود و ایمنی جامعه بالا میرود. اما امروز میبینیم که هم بسیار کُشنده است، هم جوانان و کودکان را درگیر کرده است، هم افراد سالم را از بین برده است و با گرم شدن هوا وضع بهتر نشده است. و همینطور سخنان متفاوت در مورد علائم بیماری و راههای ابتلا و پیشگیری. در حقیقت، هرچه زمان گذشت، بسیاری از فرضیهها و گزارههای پیشین رد و ابطال شدند و فرضیهها و گزارههای جدید جای آنها نشستند. و این روند ممکن است ادامه داشته باشد.
کرونا این درس مهم را به یاد آورد که ما نباید در جستوجوی قطعیت، یقین و حتی اثبات در علم باشیم. علم، مجموعهای از گزارههای ثابت و قاطع نیست. به تعبیر کارل پوپر «دانش تجربی ما معرفت قطعی و یقینی نیست بلکه گمانهای است». نصیب عالمان، حدس و گمان است نه یقین. اما گمانههای علمی «لگامشان به دست آزمونهای سنجیده و دقیق» است. بشر با تجربه و آزمون، پاسخها و گمانههای خود را تقویت، تازه و نو میکند. معرفت علمی، بشری است و خطاپذیر نه معصوم. و علم با «درس گرفتن از اشتباهات» و «نقد فرضیهها» جلو میرود و حرکت میکند.
میبینیم که پس از ماهها، درمان قطعی هم پیدا نشده است و این امر، زمان میبرد. درس مهم دیگر همین است: علم قرار نیست به سرعت نتیجه دهد، علم سریع و تند قدم برنمیدارد. حرکت علم، تدریجی و آرام است و این درس هم، نتیجهی درس پیشین است؛ علمی که با حدس و گمان، با آزمون و تجربه جلو میرود، حرکتاش هم تدریجیست. قرار نیست که به سرعت، ما را به مقصد برساند.
با این همه اما، امید ما برای درمان و کنترل کرونا، به علم است و بس. در نهایت این علم است که ما را از این بیماری نجات میدهد و جز این هم نباید باشد.
@shahrvand_sabz
کرونا، هرچه را که نشان داده باشد، دو درس مهم را در مورد دین و علم، که پیشتر بشر آموخته بود، «یادآوری» کرد:
در مورد دین؛ تجربهی کرونا در ایران بار دیگر نشان داد که دین اگر از حد و حدود خود، خارج شود و در تمام عرصهها و حوزهها مداخله و همهجا را اشغال کند و در آرزوی ساختن سیاست و اقتصاد و علم باشد، خلاصه دینی که اکثری و متکبر باشد، چگونه میتواند مرگ و سیاهی برای انسانها بیاورد و دولتی که دین میسازد، تا چه حد در کنترل بحران، ناتوان و ناکارآمد است. دین راهنمای معنویت است و بس.
در مورد علم؛ در تجربهی جهانی میبینیم که تا امروز، بشر به یک تشخیص ثابت و قاطع در مورد رفتار ویروس کرونا و چگونگی آن، نرسیده است. ابتدا گمان بر این بود که چندان کُشنده نیست، جوانان و کودکان را خیلی تهدید نمیکند، برای افرادی که بیماریهای زمینهای دارند پرخطر است، با گرم شدن هوا تضعیف میشود و ایمنی جامعه بالا میرود. اما امروز میبینیم که هم بسیار کُشنده است، هم جوانان و کودکان را درگیر کرده است، هم افراد سالم را از بین برده است و با گرم شدن هوا وضع بهتر نشده است. و همینطور سخنان متفاوت در مورد علائم بیماری و راههای ابتلا و پیشگیری. در حقیقت، هرچه زمان گذشت، بسیاری از فرضیهها و گزارههای پیشین رد و ابطال شدند و فرضیهها و گزارههای جدید جای آنها نشستند. و این روند ممکن است ادامه داشته باشد.
کرونا این درس مهم را به یاد آورد که ما نباید در جستوجوی قطعیت، یقین و حتی اثبات در علم باشیم. علم، مجموعهای از گزارههای ثابت و قاطع نیست. به تعبیر کارل پوپر «دانش تجربی ما معرفت قطعی و یقینی نیست بلکه گمانهای است». نصیب عالمان، حدس و گمان است نه یقین. اما گمانههای علمی «لگامشان به دست آزمونهای سنجیده و دقیق» است. بشر با تجربه و آزمون، پاسخها و گمانههای خود را تقویت، تازه و نو میکند. معرفت علمی، بشری است و خطاپذیر نه معصوم. و علم با «درس گرفتن از اشتباهات» و «نقد فرضیهها» جلو میرود و حرکت میکند.
میبینیم که پس از ماهها، درمان قطعی هم پیدا نشده است و این امر، زمان میبرد. درس مهم دیگر همین است: علم قرار نیست به سرعت نتیجه دهد، علم سریع و تند قدم برنمیدارد. حرکت علم، تدریجی و آرام است و این درس هم، نتیجهی درس پیشین است؛ علمی که با حدس و گمان، با آزمون و تجربه جلو میرود، حرکتاش هم تدریجیست. قرار نیست که به سرعت، ما را به مقصد برساند.
با این همه اما، امید ما برای درمان و کنترل کرونا، به علم است و بس. در نهایت این علم است که ما را از این بیماری نجات میدهد و جز این هم نباید باشد.
@shahrvand_sabz
🔴◾️ روایت کارگزاران سازندگی از #لیبرالیسم
لیبرالیسم ِکارگزاران سازندگی، انصافاً در نوع خودش داستانی جالب و مضحک است. روایتی از لیبرالیسم که تن معلمان و پدران این مکتب را در گور میلرزاند! لیبرالیسم را هم مصادره میکند، گویی در عالم فقط این جماعت لیبرالاند.
خوانش کارگزاران از لیبرالیسم، خوانشی است متعهد و وفادار به نظام اسلامی؛ نظامی توتالیتر و ضدلیبرال، دشمن جامعه باز و در انتظار سرنگونی نظامات لیبرال. این جریان، وفاداری و تعهد خود را ثابت کرد؛ در انتصاباتی نمایشی که همه حذف شدند، مشارکت کرد و از تحریمکنندگان هم طلبکار بود. از چپ و رادیکالیسم هم دشنامی ساخته است برای نسبت دادن به کسانی که نقد و اعتراض بنیادین به نظام دارند. کارگزاران، میخواهد در ساختمان و ساختار نظام بماند و وفادار هم بماند. اما لیبرالیسم چگونه میتواند در یک ساختار ضدلیبرالی، بماند و متعهد به آن باشد؟
روایت سازندگی، به ایرانشهری با خوانش دکتر طباطبایی هم چسبیده است و اعتبار خودش را از آن میگیرد. حال آنکه نظریه ایرانشهری، ضدلیبرالی است. ایرانشهری رشد لیبرالیسم را خوش نمیدارد، از گرایش روشنفکران به اندیشههای لیبرالی در هراس است و بهدنبال ایجاد حد و مرزی برای لیبرالیسم. ایرانشهری بر ناسیونالیسم سرکوبگری تکیه میکند که با ابرشخصهایی مستقل بهنام ملت و کشور آغاز میشود؛ ابرشخصهایی که فردیت و آزادی فردی را میکوبند. برای همین ایرانشهری بر فلسفه هگلی استوار است؛ فلسفهای که، آنچنان که برلین و پوپر نشان دادند، جایی برای آزادی نمیگذارد. حال، کارگزاران به دنبال پیوند ناسیونالیسم سرکوبگر و لیبرالیسم است تا به ناسیوناللیبرالیسم برسد.
💠 #کارگزاران_سازندگی، لیبرالیسم را در یک چیز خلاصه کرده است و آن هم، #بازار_آزاد است؛ اقتصاد بازار، نفی مداخله دولت در بازار و آزادی اقتصادی. چه موافقاش باشیم چه نباشیم، نمیتوانیم لیبرالیسم را تا این حد تقلیل دهیم.
روایت کارگزاران از لیبرالیسم، در برابر عناصر و مبانی سیاسی و فکری لیبرالیسم، مردد و مذبذب است. با این بهانه که بازار آزاد پیششرط جامعه باز است، خود را بینیاز میبیند از اینکه اندیشه و فکری برای جامعه باز داشته باشد. گویی جامعه باز، بدون داشتن مبنایی برای آزادی سیاسی و فرهنگی، ممکن است! و چه کسی باور میکند که جریان وفادار به دیکتاتوری دینی، به جامعه باز هم میاندیشد؟ تذبذب روایت کارگزاران وقتی آشکار میشود که بدانیم این برداشت میکوشد تا حق و حقوقمداری را، از فقه تکلیفاندیشِ تبعیضمدارِ بدوی بیرون بکشد و حق فردی را بر شرع تحمیلی بنا کند؛ بدون رفرم بنیادین دینی.
به حق که #لیبرالیسم با روایت کارگزاران سازندگی، چیزی جز یک نمایش قلابی و فریبنده نیست.
@shahrvand_sabz
@Soroush_Philosopher
لیبرالیسم ِکارگزاران سازندگی، انصافاً در نوع خودش داستانی جالب و مضحک است. روایتی از لیبرالیسم که تن معلمان و پدران این مکتب را در گور میلرزاند! لیبرالیسم را هم مصادره میکند، گویی در عالم فقط این جماعت لیبرالاند.
خوانش کارگزاران از لیبرالیسم، خوانشی است متعهد و وفادار به نظام اسلامی؛ نظامی توتالیتر و ضدلیبرال، دشمن جامعه باز و در انتظار سرنگونی نظامات لیبرال. این جریان، وفاداری و تعهد خود را ثابت کرد؛ در انتصاباتی نمایشی که همه حذف شدند، مشارکت کرد و از تحریمکنندگان هم طلبکار بود. از چپ و رادیکالیسم هم دشنامی ساخته است برای نسبت دادن به کسانی که نقد و اعتراض بنیادین به نظام دارند. کارگزاران، میخواهد در ساختمان و ساختار نظام بماند و وفادار هم بماند. اما لیبرالیسم چگونه میتواند در یک ساختار ضدلیبرالی، بماند و متعهد به آن باشد؟
روایت سازندگی، به ایرانشهری با خوانش دکتر طباطبایی هم چسبیده است و اعتبار خودش را از آن میگیرد. حال آنکه نظریه ایرانشهری، ضدلیبرالی است. ایرانشهری رشد لیبرالیسم را خوش نمیدارد، از گرایش روشنفکران به اندیشههای لیبرالی در هراس است و بهدنبال ایجاد حد و مرزی برای لیبرالیسم. ایرانشهری بر ناسیونالیسم سرکوبگری تکیه میکند که با ابرشخصهایی مستقل بهنام ملت و کشور آغاز میشود؛ ابرشخصهایی که فردیت و آزادی فردی را میکوبند. برای همین ایرانشهری بر فلسفه هگلی استوار است؛ فلسفهای که، آنچنان که برلین و پوپر نشان دادند، جایی برای آزادی نمیگذارد. حال، کارگزاران به دنبال پیوند ناسیونالیسم سرکوبگر و لیبرالیسم است تا به ناسیوناللیبرالیسم برسد.
💠 #کارگزاران_سازندگی، لیبرالیسم را در یک چیز خلاصه کرده است و آن هم، #بازار_آزاد است؛ اقتصاد بازار، نفی مداخله دولت در بازار و آزادی اقتصادی. چه موافقاش باشیم چه نباشیم، نمیتوانیم لیبرالیسم را تا این حد تقلیل دهیم.
روایت کارگزاران از لیبرالیسم، در برابر عناصر و مبانی سیاسی و فکری لیبرالیسم، مردد و مذبذب است. با این بهانه که بازار آزاد پیششرط جامعه باز است، خود را بینیاز میبیند از اینکه اندیشه و فکری برای جامعه باز داشته باشد. گویی جامعه باز، بدون داشتن مبنایی برای آزادی سیاسی و فرهنگی، ممکن است! و چه کسی باور میکند که جریان وفادار به دیکتاتوری دینی، به جامعه باز هم میاندیشد؟ تذبذب روایت کارگزاران وقتی آشکار میشود که بدانیم این برداشت میکوشد تا حق و حقوقمداری را، از فقه تکلیفاندیشِ تبعیضمدارِ بدوی بیرون بکشد و حق فردی را بر شرع تحمیلی بنا کند؛ بدون رفرم بنیادین دینی.
به حق که #لیبرالیسم با روایت کارگزاران سازندگی، چیزی جز یک نمایش قلابی و فریبنده نیست.
@shahrvand_sabz
@Soroush_Philosopher
عبدالکریم سروش و فلاسفه
🔴◾️ #روشنگری چیست؟ عصر جدید با شهامت پرسیدن و نقد کردن و طرح نو افکندن آغاز میشود. با بروز آن، #جدید و #قدیم در فرهنگ بشری معنای بیسابقهای مییابند. جدید آنی است که از فکر برخیزد، طرح شفافی داشته باشد، با فکر دفاعپذیر باشد. و قدیم آنی است که از گذشته…
◾️انتقاد از دین
بینش روشنگری، بینش انتقادی است. سویه مهمی از #نقد روشنگرانه، انتقاد از دین است. فرهنگی که در آن انتقاد از #دین جای شایسته خود را پیدا نکرده باشد، هنوز در عصر پیش-از-روشنگری به سر میبرد.
این هیچ ربطی به آن ندارد که در آن مدرنیزاسیون تا چه حد پیشرفته باشد. دین در هر جامعهای انبان اصلی پیشداوریها، خرافهها و بطور مشخص باورهایی است که میان دو جنس به لحاظ جنسیتشان و افراد به لحاظ اعتقادهایشان و بعضاً بهخاطر نژاد یا شأن اجتماعیشان تبعیض ایجاد میکنند.
بدیهی است که وقتی از انتقاد از دین سخن میگوییم، مرادمان همان انتقاد از #کتاب_مقدس است.
◾️خرافه ستیزی
سویه دیگری از مقابله روشنگرانه با دین، دفاع از خرد و دانش در برابر خرافه و باورهای غلط سنتی بود. ماجرای #گالیله یکی از اولین برخوردهای بزرگ عصر جدید میان روشنگری تازهپا با یک نهاد دینی کهن است.
#کلیسا گالیله را بازخواست کرد چون او به این نظریه علمی رسیده بود که زمین به دور خورشید میچرخد.
لازم به یادآوری است که نحوه برخورد کلیسا با گالیله بسیار مدبرانه بود. چرا که کلیسائیان معتقد بودند گالیله تنها یک فرضیه ارائه داده است. و به واقع هم چنین است. تمامی نظریات علمی در در اصل فرضیه اند نه ببش از آن.
و آباء کلیسا گفتند اگر فرضیات گالیله درست باشد ما تاکنون بخش هایی از کتاب مقدس را درست نمی فهمیده ایم. وانگهی با همین سخن، پایه های علم هرمنوتیک بنیان نهاده شد.
روشنگری گامبهگام خرافهزدایی کرد. به این خاطر بود که در اروپا دین مجبور شد قلمرو خود را از نو تعریف کند. بدون روشنگری، دین در همهی امور دخالت میکرد، از پزشکی گرفته تا نجوم، از امور خصوصی گرفته تا امور عمومی.
◾️روشنگری عمومی و حوزهای
روند روشنگری را هم حرکتی عمومی یعنی در کل اجتماع در نظر میگیرند و هم در حوزهای معین. در ایران، بهعنوان نمونه، میتوانیم حوزهای چون پزشکی و بهداشت را در نظر گیریم و با خرسندی از روشنگشتگی عموم در این حوزه سخن گوییم. بنیادگرایان و سنت گرایان دینی هم دیگر به دستاوردهای روشنگری بهداشتی و پزشکی ارج مینهند. آیتاللهها وقتی ناخوش میشوند به جای بستن خود به ضریح حضرت، به بهترین بیمارستانهای لندن و هانوفر متوسل میشوند.
روشنگران حوزههای دیگر موفقیت پزشکان را نداشتهاند. هر چه به موضوع سلطه برخورد، با مقاومت بیشتری مواجه میشود. روشنگری در رابطه دو جنس به کندی پیش میرود، چون در این حوزه یکی از دیرپاترین و سختجانترین شکلهای سلطه برقرار است.
@Soroush_Philosopher
بینش روشنگری، بینش انتقادی است. سویه مهمی از #نقد روشنگرانه، انتقاد از دین است. فرهنگی که در آن انتقاد از #دین جای شایسته خود را پیدا نکرده باشد، هنوز در عصر پیش-از-روشنگری به سر میبرد.
این هیچ ربطی به آن ندارد که در آن مدرنیزاسیون تا چه حد پیشرفته باشد. دین در هر جامعهای انبان اصلی پیشداوریها، خرافهها و بطور مشخص باورهایی است که میان دو جنس به لحاظ جنسیتشان و افراد به لحاظ اعتقادهایشان و بعضاً بهخاطر نژاد یا شأن اجتماعیشان تبعیض ایجاد میکنند.
بدیهی است که وقتی از انتقاد از دین سخن میگوییم، مرادمان همان انتقاد از #کتاب_مقدس است.
◾️خرافه ستیزی
سویه دیگری از مقابله روشنگرانه با دین، دفاع از خرد و دانش در برابر خرافه و باورهای غلط سنتی بود. ماجرای #گالیله یکی از اولین برخوردهای بزرگ عصر جدید میان روشنگری تازهپا با یک نهاد دینی کهن است.
#کلیسا گالیله را بازخواست کرد چون او به این نظریه علمی رسیده بود که زمین به دور خورشید میچرخد.
لازم به یادآوری است که نحوه برخورد کلیسا با گالیله بسیار مدبرانه بود. چرا که کلیسائیان معتقد بودند گالیله تنها یک فرضیه ارائه داده است. و به واقع هم چنین است. تمامی نظریات علمی در در اصل فرضیه اند نه ببش از آن.
و آباء کلیسا گفتند اگر فرضیات گالیله درست باشد ما تاکنون بخش هایی از کتاب مقدس را درست نمی فهمیده ایم. وانگهی با همین سخن، پایه های علم هرمنوتیک بنیان نهاده شد.
روشنگری گامبهگام خرافهزدایی کرد. به این خاطر بود که در اروپا دین مجبور شد قلمرو خود را از نو تعریف کند. بدون روشنگری، دین در همهی امور دخالت میکرد، از پزشکی گرفته تا نجوم، از امور خصوصی گرفته تا امور عمومی.
◾️روشنگری عمومی و حوزهای
روند روشنگری را هم حرکتی عمومی یعنی در کل اجتماع در نظر میگیرند و هم در حوزهای معین. در ایران، بهعنوان نمونه، میتوانیم حوزهای چون پزشکی و بهداشت را در نظر گیریم و با خرسندی از روشنگشتگی عموم در این حوزه سخن گوییم. بنیادگرایان و سنت گرایان دینی هم دیگر به دستاوردهای روشنگری بهداشتی و پزشکی ارج مینهند. آیتاللهها وقتی ناخوش میشوند به جای بستن خود به ضریح حضرت، به بهترین بیمارستانهای لندن و هانوفر متوسل میشوند.
روشنگران حوزههای دیگر موفقیت پزشکان را نداشتهاند. هر چه به موضوع سلطه برخورد، با مقاومت بیشتری مواجه میشود. روشنگری در رابطه دو جنس به کندی پیش میرود، چون در این حوزه یکی از دیرپاترین و سختجانترین شکلهای سلطه برقرار است.
@Soroush_Philosopher
عبدالکریم سروش و فلاسفه
🔴◾️ #روشنگری چیست؟ عصر جدید با شهامت پرسیدن و نقد کردن و طرح نو افکندن آغاز میشود. با بروز آن، #جدید و #قدیم در فرهنگ بشری معنای بیسابقهای مییابند. جدید آنی است که از فکر برخیزد، طرح شفافی داشته باشد، با فکر دفاعپذیر باشد. و قدیم آنی است که از گذشته…
◾️نقد #پیش_داوریها
شرط نخست روشننگری کنار گذاشتن پیشداوریها و جزمیات سنتی است، کنار گذاشتن همه آن چیزهایی است که #فرانسیس_بیکن از پیشاهنگان روشنگری بر آنها نام «بُت» نهاده بود. بت ها چهار دستهاند:
●بت های طایفهای
که نوع بشر به آنها گرایش دارد و از کاهلی عمومی فکری و شتابزدگی در نتیجهگیری برمیآیند،
●بت های شخصی
که در خصلت فردی ریشه دارند و مانع تفکر میشوند، اگر به خود نگرش انتقادی نداشته باشیم،
●بتهای بازار
که در جریان رابطههای انسانی و بر بستر زبان بهعنوانِ وسیله اصلی ارتباط در جامعه شکل گرفته و #قداست مییابند و سر انجام
●بت های نمایشی
که خاستگاه و پرورشگاه آنها صحنههای بازیِ سنت های جهانبینی است.
◾️پیشداوریهای روشنگری
همین استفاده از عنوان #بت برای مشخص کردنِ پیشداوریها نشان میدهد که روشنگران خود در آغاز اسیر برخی پیشداوریهای دارای خاستگاه دینی بوده، به دین حقیقی میاندیشیدند، میان آن با خرافه مرز قاطعی میکشیدند و حقیقت را همچون خدای کوه طور و پیشداوریهای خطاآور را همچون گوساله سامری میپنداشتند. گروهی از روشنگران در آغاز به یک الهیات استدلالی گرایش داشتند و در یک مذهب عقل، که آن را در برابر مذهب نقل و سنت میگذاشتند، مذهب حقیقی را متجلی میدیدند.
#کانت یک هدف خویش را از نوشتن کتاب «سنجش خرد ناب» این اعلام کرده بود که حد و مرز علم را مشخص کند تا جا برای ایمان باز شود. او این سخن را از سر ملاحظهکاری ننوشته و واقعا به آن اعتقاد داشته است. کتاب کانت کمکی به دینداران نکرد. یک نتیجه مستقیم کار او پایان کار هر گونه الهیات استدلالی بود.
کانت الهیات را آنگونه فرو افکند، که انقلاب فرانسه رژیم کهنه سلطنتی را سرنگون کرده بود. #هاینریش_هاینه، شاعر نامدار آلمانی، در نوشتهای با عنوان «درباره تاریخ دین و فلسفه در آلمان» کار کانت را با کار #روبسپیر مقایسه میکند. او کار کانت را کارستان و انقلاب کانتی در فلسفه را به ریشهزنندهتر از انقلابیگری ژاکوبنیستی میداند.
@Soroush_Philosopher
شرط نخست روشننگری کنار گذاشتن پیشداوریها و جزمیات سنتی است، کنار گذاشتن همه آن چیزهایی است که #فرانسیس_بیکن از پیشاهنگان روشنگری بر آنها نام «بُت» نهاده بود. بت ها چهار دستهاند:
●بت های طایفهای
که نوع بشر به آنها گرایش دارد و از کاهلی عمومی فکری و شتابزدگی در نتیجهگیری برمیآیند،
●بت های شخصی
که در خصلت فردی ریشه دارند و مانع تفکر میشوند، اگر به خود نگرش انتقادی نداشته باشیم،
●بتهای بازار
که در جریان رابطههای انسانی و بر بستر زبان بهعنوانِ وسیله اصلی ارتباط در جامعه شکل گرفته و #قداست مییابند و سر انجام
●بت های نمایشی
که خاستگاه و پرورشگاه آنها صحنههای بازیِ سنت های جهانبینی است.
◾️پیشداوریهای روشنگری
همین استفاده از عنوان #بت برای مشخص کردنِ پیشداوریها نشان میدهد که روشنگران خود در آغاز اسیر برخی پیشداوریهای دارای خاستگاه دینی بوده، به دین حقیقی میاندیشیدند، میان آن با خرافه مرز قاطعی میکشیدند و حقیقت را همچون خدای کوه طور و پیشداوریهای خطاآور را همچون گوساله سامری میپنداشتند. گروهی از روشنگران در آغاز به یک الهیات استدلالی گرایش داشتند و در یک مذهب عقل، که آن را در برابر مذهب نقل و سنت میگذاشتند، مذهب حقیقی را متجلی میدیدند.
#کانت یک هدف خویش را از نوشتن کتاب «سنجش خرد ناب» این اعلام کرده بود که حد و مرز علم را مشخص کند تا جا برای ایمان باز شود. او این سخن را از سر ملاحظهکاری ننوشته و واقعا به آن اعتقاد داشته است. کتاب کانت کمکی به دینداران نکرد. یک نتیجه مستقیم کار او پایان کار هر گونه الهیات استدلالی بود.
کانت الهیات را آنگونه فرو افکند، که انقلاب فرانسه رژیم کهنه سلطنتی را سرنگون کرده بود. #هاینریش_هاینه، شاعر نامدار آلمانی، در نوشتهای با عنوان «درباره تاریخ دین و فلسفه در آلمان» کار کانت را با کار #روبسپیر مقایسه میکند. او کار کانت را کارستان و انقلاب کانتی در فلسفه را به ریشهزنندهتر از انقلابیگری ژاکوبنیستی میداند.
@Soroush_Philosopher
عبدالکریم سروش و فلاسفه
🔴◾️ #روشنگری چیست؟ عصر جدید با شهامت پرسیدن و نقد کردن و طرح نو افکندن آغاز میشود. با بروز آن، #جدید و #قدیم در فرهنگ بشری معنای بیسابقهای مییابند. جدید آنی است که از فکر برخیزد، طرح شفافی داشته باشد، با فکر دفاعپذیر باشد. و قدیم آنی است که از گذشته…
◾️نقد اسطوره طبیعت حقیقی
نگاه مذهبی به حقیقت در این پیشداوری کهن ریشه داشت که انسان بایستی به طبیعت حقیقی خود بازگردد تا بتواند به حقیقت دست یابد. اکثر روشنگران نخست به چیزی چون طبیعت حقیقی انسانی اعتقاد داشتند، طبیعتی که غیر جسمانی پنداشته میشد. از این اعتقاد به تدریج انتقاد شد. از نیمه دوم قرن هجدهم انسانشناسیای شکل گرفت که در صدد ادراک کل "طبیعت بشری" بود. قلمرو حس و جسم و ماده به تدریج ارج خود را یافتند. روشنگری گام به گام بر دوگانهپنداریِ خود چیره شد.
◾️امتیاز #روشنگری
موضوعی که بدان اشاره شد، نمونه است بیانگر این که روشنگری، درست است که منتقد پیشداوریها بوده، اما خود نیز از یک نقطه صفر بیپیشداوری آغاز نکرده است. هر چه تاریخی است و در تاریخ است، فاقد نقطه صفر آغاز است، یعنی با پیشداوری شروع میشود.
امتیاز روشنگری در اندیشه دلیر آن برای ادراک این واقعیت و 《توانایی نگرش انتقادی به خود است.》
روشنگری آن تلاش تاریخیای است که حاصل آن روشننگری افراد به خود، به اطرافیان، به جامعه و به جهان است. روشننگر میپرسد:
"چرا چنین است؟"
او به پاسخهایی از نوع "همواره چنین بوده است"، "مقدر است که چنین باشد"، "این خواست خداست"، "در کتاب چنین آمده است" و "فطرت ما ایجاب میکند" خرسند نمیشود.
پایان
@Soroush_Philosopher
نگاه مذهبی به حقیقت در این پیشداوری کهن ریشه داشت که انسان بایستی به طبیعت حقیقی خود بازگردد تا بتواند به حقیقت دست یابد. اکثر روشنگران نخست به چیزی چون طبیعت حقیقی انسانی اعتقاد داشتند، طبیعتی که غیر جسمانی پنداشته میشد. از این اعتقاد به تدریج انتقاد شد. از نیمه دوم قرن هجدهم انسانشناسیای شکل گرفت که در صدد ادراک کل "طبیعت بشری" بود. قلمرو حس و جسم و ماده به تدریج ارج خود را یافتند. روشنگری گام به گام بر دوگانهپنداریِ خود چیره شد.
◾️امتیاز #روشنگری
موضوعی که بدان اشاره شد، نمونه است بیانگر این که روشنگری، درست است که منتقد پیشداوریها بوده، اما خود نیز از یک نقطه صفر بیپیشداوری آغاز نکرده است. هر چه تاریخی است و در تاریخ است، فاقد نقطه صفر آغاز است، یعنی با پیشداوری شروع میشود.
امتیاز روشنگری در اندیشه دلیر آن برای ادراک این واقعیت و 《توانایی نگرش انتقادی به خود است.》
روشنگری آن تلاش تاریخیای است که حاصل آن روشننگری افراد به خود، به اطرافیان، به جامعه و به جهان است. روشننگر میپرسد:
"چرا چنین است؟"
او به پاسخهایی از نوع "همواره چنین بوده است"، "مقدر است که چنین باشد"، "این خواست خداست"، "در کتاب چنین آمده است" و "فطرت ما ایجاب میکند" خرسند نمیشود.
پایان
@Soroush_Philosopher
Forwarded from DinOnline دینآنلاین
🔻مسئله شر برای خداناباوران
✍یوجین ناگاساوا/ ترجمه حمیدرضا یزدانی
۲۴ تیر ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۰
✔️مترجم: به هر کجای جهان که بنگریم مردمی را میبینیم که در رنج به سر میبرند؛ رنجی که به درازنای تاریخ بشر وجود داشته است. وجود شر در جهان ما انکارناپذیر است. مسئله شر از دغدغههای بشر و از مناقشهانگیزترین مسائل در الهیات است. متفکران خداناباور، وجود شر و شرور را دستمایهای بسیار قوی علیه خداباوران و اعتقادات دینی آنها قرار دادهاند و معتقدند وجود شر با مدعیات دینی درباره خداوند ناسازگار است و باید کنار گذاشته شوند. پروفسور ناگاساوا، در این مقاله خواندنی و مهم، مسئله شر را وارونه میکند و آن را نه چالشی علیه خداباوری بلکه برعکس، چالشی برای خداناباوران میداند.
🔹یوجین ناگاساوا: خداناباوران اغلب ادعا میکنند که مسئله شر قویترین و موثرترین برهان علیه خداباوری را تشکیل میدهد. در حقیقت، بسیاری از آنها خداباوری را رد و از خداناباوری حمایت میکنند زیرا آنها گمان نمیکنند که خداباوری بتواند با موفقیت از عهده پاسخ به این مسئله بربیاید. به هر روی، من استدلال میکنم که مسئله شر تنها مشکل خداباوران نیست.
در آنچه در ادامه خواهد آمد، من تلاش میکنم نشان دهم رونوشتی از مسئله شر– مسئله وجودیِ شرِ سیستماتیک – آنگونه من مینامم، وجود دارد که هم برضد خداباوری و هم خداناباوری بهکار میرود. علاوه بر این، استدلال میکنم که این مسئله بالاخص علیه خداناباوری مؤثر و قوی است؛ زیرا خداناباوری در مقایسه با خداباوری با یک معضل اساسی در پاسخ به این رونوشت از مسئله شر مواجه میشود.
📎 پیوند به متن کامل این مقاله در سایت دینآنلاین
🆔 @dinonline
✍یوجین ناگاساوا/ ترجمه حمیدرضا یزدانی
۲۴ تیر ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۰
✔️مترجم: به هر کجای جهان که بنگریم مردمی را میبینیم که در رنج به سر میبرند؛ رنجی که به درازنای تاریخ بشر وجود داشته است. وجود شر در جهان ما انکارناپذیر است. مسئله شر از دغدغههای بشر و از مناقشهانگیزترین مسائل در الهیات است. متفکران خداناباور، وجود شر و شرور را دستمایهای بسیار قوی علیه خداباوران و اعتقادات دینی آنها قرار دادهاند و معتقدند وجود شر با مدعیات دینی درباره خداوند ناسازگار است و باید کنار گذاشته شوند. پروفسور ناگاساوا، در این مقاله خواندنی و مهم، مسئله شر را وارونه میکند و آن را نه چالشی علیه خداباوری بلکه برعکس، چالشی برای خداناباوران میداند.
🔹یوجین ناگاساوا: خداناباوران اغلب ادعا میکنند که مسئله شر قویترین و موثرترین برهان علیه خداباوری را تشکیل میدهد. در حقیقت، بسیاری از آنها خداباوری را رد و از خداناباوری حمایت میکنند زیرا آنها گمان نمیکنند که خداباوری بتواند با موفقیت از عهده پاسخ به این مسئله بربیاید. به هر روی، من استدلال میکنم که مسئله شر تنها مشکل خداباوران نیست.
در آنچه در ادامه خواهد آمد، من تلاش میکنم نشان دهم رونوشتی از مسئله شر– مسئله وجودیِ شرِ سیستماتیک – آنگونه من مینامم، وجود دارد که هم برضد خداباوری و هم خداناباوری بهکار میرود. علاوه بر این، استدلال میکنم که این مسئله بالاخص علیه خداناباوری مؤثر و قوی است؛ زیرا خداناباوری در مقایسه با خداباوری با یک معضل اساسی در پاسخ به این رونوشت از مسئله شر مواجه میشود.
📎 پیوند به متن کامل این مقاله در سایت دینآنلاین
🆔 @dinonline
دینآنلاین
مسئله شر برای خداناباوران*
مترجم: به هر کجای جهان که بنگریم مردمی را میبینیم که در رنج به سر میبرند؛ رنجی که به درازنای تاریخ بشر وجود داشته است. وجود شر در جهان ما انکارناپذیر است. مسئله شر از دغدغههای بشر و از مناقشهانگیزترین مسائل در الهیات است. متفکران خداناباور، وجود شر و…
DinOnline دینآنلاین
🔻مسئله شر برای خداناباوران ✍یوجین ناگاساوا/ ترجمه حمیدرضا یزدانی ۲۴ تیر ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۰ ✔️مترجم: به هر کجای جهان که بنگریم مردمی را میبینیم که در رنج به سر میبرند؛ رنجی که به درازنای تاریخ بشر وجود داشته است. وجود شر در جهان ما انکارناپذیر است. مسئله شر…
🔴◾️ خفاش نیگل پاسخ زنبور داروین و آهوی راو؛
نقدی بر مقاله #مسئله_شر برای #خداناباوران»
✍ حسین سخنور
اگر کرونا بازار خرید و فروش را بیرونق کرده، در عوض بازار «مسئله شر» را حسابی گرم کرده است و کمتر روزی است که فیلسوف و متکلمی درباره این موضوع صحبتی نکند و در سایتها چیزی در اینباره نبینیم. یکی از آخرین مطالب مرتبط با بحث «مسئله شر» مقالهای با عنوان «مسئله شر برای خداناباوران» بود، به قلم «یوجین ناگاساوا» فیلسوف دین بریتانیایی آسیاییتبار بود که در سایت دینآنلاین منتشر شد. او در این مقاله نسخه جدیدی از «مسئله شر» را معرفی میکند که بر آن نام «مسئله شرِ سیستماتیک» گذاشته است. در ادامه، به اختصار، نقدهایی از این نسخه میآوریم.
■ خلاصه #مسئله_شر_سیستماتیک
نویسنده، ابتدا و به جهت تأثیرگذاری هرچه بیشتر، از نحوه تغذیه بچههای ایکنیومون مثالی میآورد که «این زنبوران، ملخها و کرمهای پروانه را فلج میکنند بدون اینکه آنها را بکشند. آنها صیدهای خود را درون آشیانه میبرند و تخمهای خود را درون بدن آنها قرار میدهند تا بچههایشان از بدن زنده آنها تغذیه کنند.»
ناگاساوا این مثال را که از داروین وام گرفته است ذکر میکند و «به مشکل آشتی دادنِ چنین بیرحمی در طبیعت با جهان بینی خداباورانه» اشاره میکند و نهایتاً نتیجه میگیرد که مسئله شر مربوط و منحصر به بلایای طبیعی و فجایع انسانی نیست و اساس عالم بر شر بنا شده است و چنین جمعبندی میکند: «تمرکز مسئله شر به طور عادی روی وقایع خاص [مانند هولوکاست، نسل کشی رواندا، سونامی بوکسینگ دیدر جنوب شرقی آسیا و غیره] یا انواع خاصی از وقایع [مانند جنگ، کشتار، تجاوز، زمین لرزه، سیل و غیره] است که شر محسوب میشوند. اما مسئله مورد بحث پیشنهاد میدهد که نه تنها وقایع خاص یا انواع خاصی از وقایع، شر محسوب میشوند بلکه کل سیستم بیولوژیکی که بنیان و اساس طبیعت است، اساساً شر میباشد.»
نویسنده در ادامه این بحث به موضوع «خوشبینی وجودی» میپردازد، ولی چون خارج از نقد ماست، از توضیحاش میگذریم و مستقیم به آخرین جمله این مقاله پرش داریم: «مسئله شر، یا حداقل مسئله وجودی شر سیستماتیک، دلیلی برای رها کردن خداناباوری و انگیزهای برای پذیرش خداباوری بدست میدهد.» یعنی برخلاف تصور اولیه، نویسنده از طرح «مسئله شرِ سیستماتیک» و تعمیم «مسئله شر» قصد انکار خدا نداشته و بالعکس، آن را مستمسکی قرار داده برای توجیه خداباوری. حال اینکه چگونه از آن ظاهر خداناباورانهٔ «مسئله شرِ سیستماتیک» به توجیه خداباوری رسیده است، بحث خود مقاله است و ضمن نقد این راهی که ناگاساوا پیموده است، اما نقد ما تنها معطوف به «مسئله شرِ سیستماتیک» است و نه راه و نتایجی که نویسنده ابراز داشته است.
نقد «مسئله شرِ سیستماتیک»
همانطور که آمد نویسنده از مثال ایکنیومون و یا بازی گربه با موش قربانی و تعمیم شتابزده آنها به کل طبیعت به «مسئله شر سیستماتیک» رسیده که متمرکز بر کل سیستم بیولوژیکی است.
مدعای اصلی این نوشته آن است که نمیتوان از این مثال له یا علیه خداباوری بهره گرفت. بدین منظور باید پلی بین #فلسفه_ذهن و #فلسفه_دین برقرار کرد تا این بیارتباطی ایکنیومون و شر سیستماتیک بهتر تبیین شود. بدین منظور از مقاله «خفاش بودن چه کیفیتی دارد؟» #تامس_نیگل استفاده میکنیم که یکی از مهمترین مقالات در زمینه فلسفه ذهن است.
چکیده مقاله و مدعای اصلی مقاله مذکور آن است که ما باور داریم که ما به رغم شباهتهایی که با خفاش داریم، اما نمیتوانیم بفهمیم خفاش بودن چه کیفیتی دارد، چون بنا به تخیل، تجربیات خودمان را به خفاش نسبت میدهیم و کیفیات خودمان را با خفاش خلط میکنیم.
نیگل معتقد است ما نمیتوانیم از منظر سوم شخص به دریافت کیفیات منظر اول شخص بپردازیم و همانطور که یک مریخی که دارای کیفیاتی متفاوت از ماست نمیتواند داشتن کیفیت [آگاهی] را در ما رد کند، ما نیز نمیتوانیم منکر کیفیت در خفاش شویم. اما سخن آنجاست که گرچه اصل این کیفیت در خفاش، قابل انکار نیست، اما در عین حال، برای منِ انسان قابل فهم هم نیست. چون این وسط یک شکاف تبیینی وجود دارد که «جدایی بین یک توصیف عینی و یک توصیف غیرعینی درباره پدیدههای ذهنی» است.
در واقع این شکاف، از امتناع فهم بین اجناس و گونهها سخن میگوید و به زبان سادهتر بیان میدارد که ما هیچگاه قادر به درک واقعی احساسات یک خفاش نخواهیم بود، حتی اگر به سرپنجه علوم دقیقه، نازکترین و حساسترین اندام حسی و حرکتی خفاش را شبیهسازی و بازسازی کنیم و شناخت دقیقی از بیولوژی خفاش داشته باشیم.
👇👇👇
نقدی بر مقاله #مسئله_شر برای #خداناباوران»
✍ حسین سخنور
اگر کرونا بازار خرید و فروش را بیرونق کرده، در عوض بازار «مسئله شر» را حسابی گرم کرده است و کمتر روزی است که فیلسوف و متکلمی درباره این موضوع صحبتی نکند و در سایتها چیزی در اینباره نبینیم. یکی از آخرین مطالب مرتبط با بحث «مسئله شر» مقالهای با عنوان «مسئله شر برای خداناباوران» بود، به قلم «یوجین ناگاساوا» فیلسوف دین بریتانیایی آسیاییتبار بود که در سایت دینآنلاین منتشر شد. او در این مقاله نسخه جدیدی از «مسئله شر» را معرفی میکند که بر آن نام «مسئله شرِ سیستماتیک» گذاشته است. در ادامه، به اختصار، نقدهایی از این نسخه میآوریم.
■ خلاصه #مسئله_شر_سیستماتیک
نویسنده، ابتدا و به جهت تأثیرگذاری هرچه بیشتر، از نحوه تغذیه بچههای ایکنیومون مثالی میآورد که «این زنبوران، ملخها و کرمهای پروانه را فلج میکنند بدون اینکه آنها را بکشند. آنها صیدهای خود را درون آشیانه میبرند و تخمهای خود را درون بدن آنها قرار میدهند تا بچههایشان از بدن زنده آنها تغذیه کنند.»
ناگاساوا این مثال را که از داروین وام گرفته است ذکر میکند و «به مشکل آشتی دادنِ چنین بیرحمی در طبیعت با جهان بینی خداباورانه» اشاره میکند و نهایتاً نتیجه میگیرد که مسئله شر مربوط و منحصر به بلایای طبیعی و فجایع انسانی نیست و اساس عالم بر شر بنا شده است و چنین جمعبندی میکند: «تمرکز مسئله شر به طور عادی روی وقایع خاص [مانند هولوکاست، نسل کشی رواندا، سونامی بوکسینگ دیدر جنوب شرقی آسیا و غیره] یا انواع خاصی از وقایع [مانند جنگ، کشتار، تجاوز، زمین لرزه، سیل و غیره] است که شر محسوب میشوند. اما مسئله مورد بحث پیشنهاد میدهد که نه تنها وقایع خاص یا انواع خاصی از وقایع، شر محسوب میشوند بلکه کل سیستم بیولوژیکی که بنیان و اساس طبیعت است، اساساً شر میباشد.»
نویسنده در ادامه این بحث به موضوع «خوشبینی وجودی» میپردازد، ولی چون خارج از نقد ماست، از توضیحاش میگذریم و مستقیم به آخرین جمله این مقاله پرش داریم: «مسئله شر، یا حداقل مسئله وجودی شر سیستماتیک، دلیلی برای رها کردن خداناباوری و انگیزهای برای پذیرش خداباوری بدست میدهد.» یعنی برخلاف تصور اولیه، نویسنده از طرح «مسئله شرِ سیستماتیک» و تعمیم «مسئله شر» قصد انکار خدا نداشته و بالعکس، آن را مستمسکی قرار داده برای توجیه خداباوری. حال اینکه چگونه از آن ظاهر خداناباورانهٔ «مسئله شرِ سیستماتیک» به توجیه خداباوری رسیده است، بحث خود مقاله است و ضمن نقد این راهی که ناگاساوا پیموده است، اما نقد ما تنها معطوف به «مسئله شرِ سیستماتیک» است و نه راه و نتایجی که نویسنده ابراز داشته است.
نقد «مسئله شرِ سیستماتیک»
همانطور که آمد نویسنده از مثال ایکنیومون و یا بازی گربه با موش قربانی و تعمیم شتابزده آنها به کل طبیعت به «مسئله شر سیستماتیک» رسیده که متمرکز بر کل سیستم بیولوژیکی است.
مدعای اصلی این نوشته آن است که نمیتوان از این مثال له یا علیه خداباوری بهره گرفت. بدین منظور باید پلی بین #فلسفه_ذهن و #فلسفه_دین برقرار کرد تا این بیارتباطی ایکنیومون و شر سیستماتیک بهتر تبیین شود. بدین منظور از مقاله «خفاش بودن چه کیفیتی دارد؟» #تامس_نیگل استفاده میکنیم که یکی از مهمترین مقالات در زمینه فلسفه ذهن است.
چکیده مقاله و مدعای اصلی مقاله مذکور آن است که ما باور داریم که ما به رغم شباهتهایی که با خفاش داریم، اما نمیتوانیم بفهمیم خفاش بودن چه کیفیتی دارد، چون بنا به تخیل، تجربیات خودمان را به خفاش نسبت میدهیم و کیفیات خودمان را با خفاش خلط میکنیم.
نیگل معتقد است ما نمیتوانیم از منظر سوم شخص به دریافت کیفیات منظر اول شخص بپردازیم و همانطور که یک مریخی که دارای کیفیاتی متفاوت از ماست نمیتواند داشتن کیفیت [آگاهی] را در ما رد کند، ما نیز نمیتوانیم منکر کیفیت در خفاش شویم. اما سخن آنجاست که گرچه اصل این کیفیت در خفاش، قابل انکار نیست، اما در عین حال، برای منِ انسان قابل فهم هم نیست. چون این وسط یک شکاف تبیینی وجود دارد که «جدایی بین یک توصیف عینی و یک توصیف غیرعینی درباره پدیدههای ذهنی» است.
در واقع این شکاف، از امتناع فهم بین اجناس و گونهها سخن میگوید و به زبان سادهتر بیان میدارد که ما هیچگاه قادر به درک واقعی احساسات یک خفاش نخواهیم بود، حتی اگر به سرپنجه علوم دقیقه، نازکترین و حساسترین اندام حسی و حرکتی خفاش را شبیهسازی و بازسازی کنیم و شناخت دقیقی از بیولوژی خفاش داشته باشیم.
👇👇👇
ما احتمالاً بتوانیم ماشینی بسازیم که بتواند دقیقاً مانند خفاش عمل کند، اما این امر برای ما توضیح نخواهد داد که تجربه کردن جهان به روشی که خفاش انجام میدهد، شبیه چه چیزی خواهد بود.
فراتر از آن، منتقدان نظریه کارکردگرایی در علوم شناختی که از ربط و نسبت ذهن و بدن، تفسیر دیگری دارند، ابراز میکنند: «این نظریه نمیتواند ویژگی حالات ذهنی تجربه و درکشده را تشریح کند؛ پدیدهای معروف به کیفیات ذهنی که میتوان به مواردی مانند نحوه تجربه درونی از احساس گرسنگی، کیفیت عصبانی بودن یا کیفیت دیدن رنگ قرمز اشاره کرد. به نظر میرسد که این نوع تجربهها نمیتوانند به عنوان فرآیندهای کاملاً کارکردی تکرار شوند. یک دستگاه میتواند برنامهریزی شود که درست شبیه یک فرایند کارکردی انسانی، رنگ قرمز را «ببیند»، اما این دستگاه نمیتواند تجربهای مشابه با انسان داشته باشد.»
گرچه رابطه ذهن و بدن، موضوع این نوشته نیست، چون در تبیین نقد «مسئله شرِ سیستماتیک» مؤثر میافتد، بخشهایی از آن را میآوریم. نظرات مختلفی در خصوص این رابطه بیان شده است که به طور کلی ذیل سبکهای یگانهانگاری و سبکهای دوگانهانگاری قابل تقسیمبندی هستند.
با این توضیح کلی که اگر در گذشته به تبع دکارت، اکثر فیلسوفان دوگانهانگار بودند، امروزه غالب صاحبنظران، یگانهانگار هستند و تفاوت و مرزی بین ذهن و بدن، قائل نیستند و استدلال میکنند اگر ذهن و بدن دو نوع چیز از بنیاد متفاوت در نظر گرفته شود، هیچ چیز سوم میانجیای نمیتواند این دو را به هم وصل کند.
بر این اساس از «ذهن بدنمند» یاد میکنند و میگویند «ما فقط میتوانیم از طریق بدنهای خود بیندیشیم…» نتیجه این دیدگاه مقبول در علوم شناختی که مؤیدهای عصبشناسی دارد، این است که دو انسان متفاوت، ولو با نسبتهای خونی و عاطفی بسیار نزدیک، باز نمیتوانند عواطف، احساسات و هیجانات یکدیگر را درک و تجربه کنند، آنچنان که خود فرد از سر میگذراند، چه رسد به آنکه یک انسان طمع در درک عواطف یک حیوان را داشته باشد. چون «معنی در تجربه جسمانی ما ریشه دارد. اگر ذهن ناجسمانی –و همین طور روح یا خود متعالی- وجود ندارد که منبع معنا باشد، آنگاه چیزهایی که برای ما معنا دارند و اینکه چگونه معنادار میشوند باید نتیجه ماهیت مغزها، بدنها، محیطها، و برهمکنشهای اجتماعی، نهادها و اعمال ما باشد.»
گرچه قصد و فرصت پرداختن به «مسئله قرینهای شر» نیست، اما در حد اشاره میآوریم که اگر همصدا و همنظر با این گروه از متخصصان که منکر ذهن ناجسمانی هستند، پیش رویم، آنگاه شاید بتوان پاسخی برای «بامبی» آهوی بینوای ویلیام راو نیز پیدا کرد. باید اعتراف کرد حتی اگر همه این دلایل، پذیرفته شود، باز ذهن ما را قانع میکند، اما دل ما را خوش نمیسازد و به سختی بتوان پاسخی برای «مسئله وجودی شر» پیدا کرد.
■جمعبندی
اگر بخواهیم خلاصه استدلال خود را صورتبندی کنیم، چنین میشود:
انسان ۱ دارای بدن ۱ است.
انسان ۲ دارای بدن ۲ است.
بدن ۱≠بدن ۲
ذهن بدنمند است.
در نتیجه: انسان ۱ نمیتواند آنطور که گمان میکند پی به حالات انسان ۲ ببرد. این وضعیت برای فهم حالات یک حیوان بسی پیچیدهتر است. بدین ترتیب «ما» ی انسان نمیدانیم آن ملخها و کرمهای پروانهای که شکار آن زنبوران انگلی [ایکنیومون] هستند، چه کیفیت و حس و حالی دارند. ما بر حسب تجارب خود و بنا به داشتن بدن خاص خود، حکم به رنج کشیدن آن ملخها میدهیم، وقتی تغذیه ایکنیومونها میشوند، اما شاید حس آنها چیز دیگری باشد. شاید هم همان رنج باشد، اما شاید هم نباشد. حکم مشخصی نمیتوان داد.
#تامس_نیگل
#فلسفه_دین
#فلسفه_علم
#روشنفکری_دینی
#عبدالکریم_سروش
#داروینیسم_در_ترازو
@Soroush_Philosopher
فراتر از آن، منتقدان نظریه کارکردگرایی در علوم شناختی که از ربط و نسبت ذهن و بدن، تفسیر دیگری دارند، ابراز میکنند: «این نظریه نمیتواند ویژگی حالات ذهنی تجربه و درکشده را تشریح کند؛ پدیدهای معروف به کیفیات ذهنی که میتوان به مواردی مانند نحوه تجربه درونی از احساس گرسنگی، کیفیت عصبانی بودن یا کیفیت دیدن رنگ قرمز اشاره کرد. به نظر میرسد که این نوع تجربهها نمیتوانند به عنوان فرآیندهای کاملاً کارکردی تکرار شوند. یک دستگاه میتواند برنامهریزی شود که درست شبیه یک فرایند کارکردی انسانی، رنگ قرمز را «ببیند»، اما این دستگاه نمیتواند تجربهای مشابه با انسان داشته باشد.»
گرچه رابطه ذهن و بدن، موضوع این نوشته نیست، چون در تبیین نقد «مسئله شرِ سیستماتیک» مؤثر میافتد، بخشهایی از آن را میآوریم. نظرات مختلفی در خصوص این رابطه بیان شده است که به طور کلی ذیل سبکهای یگانهانگاری و سبکهای دوگانهانگاری قابل تقسیمبندی هستند.
با این توضیح کلی که اگر در گذشته به تبع دکارت، اکثر فیلسوفان دوگانهانگار بودند، امروزه غالب صاحبنظران، یگانهانگار هستند و تفاوت و مرزی بین ذهن و بدن، قائل نیستند و استدلال میکنند اگر ذهن و بدن دو نوع چیز از بنیاد متفاوت در نظر گرفته شود، هیچ چیز سوم میانجیای نمیتواند این دو را به هم وصل کند.
بر این اساس از «ذهن بدنمند» یاد میکنند و میگویند «ما فقط میتوانیم از طریق بدنهای خود بیندیشیم…» نتیجه این دیدگاه مقبول در علوم شناختی که مؤیدهای عصبشناسی دارد، این است که دو انسان متفاوت، ولو با نسبتهای خونی و عاطفی بسیار نزدیک، باز نمیتوانند عواطف، احساسات و هیجانات یکدیگر را درک و تجربه کنند، آنچنان که خود فرد از سر میگذراند، چه رسد به آنکه یک انسان طمع در درک عواطف یک حیوان را داشته باشد. چون «معنی در تجربه جسمانی ما ریشه دارد. اگر ذهن ناجسمانی –و همین طور روح یا خود متعالی- وجود ندارد که منبع معنا باشد، آنگاه چیزهایی که برای ما معنا دارند و اینکه چگونه معنادار میشوند باید نتیجه ماهیت مغزها، بدنها، محیطها، و برهمکنشهای اجتماعی، نهادها و اعمال ما باشد.»
گرچه قصد و فرصت پرداختن به «مسئله قرینهای شر» نیست، اما در حد اشاره میآوریم که اگر همصدا و همنظر با این گروه از متخصصان که منکر ذهن ناجسمانی هستند، پیش رویم، آنگاه شاید بتوان پاسخی برای «بامبی» آهوی بینوای ویلیام راو نیز پیدا کرد. باید اعتراف کرد حتی اگر همه این دلایل، پذیرفته شود، باز ذهن ما را قانع میکند، اما دل ما را خوش نمیسازد و به سختی بتوان پاسخی برای «مسئله وجودی شر» پیدا کرد.
■جمعبندی
اگر بخواهیم خلاصه استدلال خود را صورتبندی کنیم، چنین میشود:
انسان ۱ دارای بدن ۱ است.
انسان ۲ دارای بدن ۲ است.
بدن ۱≠بدن ۲
ذهن بدنمند است.
در نتیجه: انسان ۱ نمیتواند آنطور که گمان میکند پی به حالات انسان ۲ ببرد. این وضعیت برای فهم حالات یک حیوان بسی پیچیدهتر است. بدین ترتیب «ما» ی انسان نمیدانیم آن ملخها و کرمهای پروانهای که شکار آن زنبوران انگلی [ایکنیومون] هستند، چه کیفیت و حس و حالی دارند. ما بر حسب تجارب خود و بنا به داشتن بدن خاص خود، حکم به رنج کشیدن آن ملخها میدهیم، وقتی تغذیه ایکنیومونها میشوند، اما شاید حس آنها چیز دیگری باشد. شاید هم همان رنج باشد، اما شاید هم نباشد. حکم مشخصی نمیتوان داد.
#تامس_نیگل
#فلسفه_دین
#فلسفه_علم
#روشنفکری_دینی
#عبدالکریم_سروش
#داروینیسم_در_ترازو
@Soroush_Philosopher
جان گری، فیلسوف سیاسی در کتاب "هفت نوع آتئیسم" میگوید:
"علم نمیتواند جای #دین را بگیرد. عقل گرایان دین را اشتباه انتلکچوال میدانند که باعث توهم میشود.
اما علم نمی گوید توهم نمیتواند سودمند باشد. چون مکانیسم ذهن انسان برای زنده ماندن برنامه ریزی شده است. نه "حقیقت".
آتئیستها، در درک مفاهیم #ایمان _faith_ [ایمان به قدرت ناشناخته] و #عقیده _belief_ عموما دچار اشتباه هستند.
دانش علمی نیز میتواند مانند ایمان به وقایع معجزه آسا، در معرض شک و تردید باشد.
💠 فقط کافیست در کتابخانه های دانشگاه ها قدم بزنید و قفسه های کتاب پر از "فرضیات و نظریات مرده" را ببینید.
@Soroush_Philosopher
"علم نمیتواند جای #دین را بگیرد. عقل گرایان دین را اشتباه انتلکچوال میدانند که باعث توهم میشود.
اما علم نمی گوید توهم نمیتواند سودمند باشد. چون مکانیسم ذهن انسان برای زنده ماندن برنامه ریزی شده است. نه "حقیقت".
آتئیستها، در درک مفاهیم #ایمان _faith_ [ایمان به قدرت ناشناخته] و #عقیده _belief_ عموما دچار اشتباه هستند.
دانش علمی نیز میتواند مانند ایمان به وقایع معجزه آسا، در معرض شک و تردید باشد.
💠 فقط کافیست در کتابخانه های دانشگاه ها قدم بزنید و قفسه های کتاب پر از "فرضیات و نظریات مرده" را ببینید.
@Soroush_Philosopher
در خدمت و خیانت روشنفکران چپ
✍دکتر نظام بهرامی کمیل
«جرج برنارد شاو پس از بازدید چند روزهاش از شوروی و ملاقات با استادان و اندیشمندان روس به مجیزگویی از استالین و برنامههای او پرداخت. او شوروی را «مملکت آینده» نامید. شاو در پاسخ به این پرسش که پس چرا در این مملکت باقی نمیماند، گفت: انگلیس به واقع جهنم است، ولی من گناهکار پیری هستم که محکومم در جهنم ساکن باشم. (رادزینسکی،۱۳۹۵؛ ۲۸۸)
علاوه بر شاو، سایر روشنفکران چپ ارویایی هم کم و بیش از شوروی زمان لنین و استالین تعریف و تمجید میکردند. هربرت ولز(تاریخنویس سوسیالیست و روزنامهنگار انگلیسی)؛ امیل لودویگ(نویسنده و روزنامهنگار آلمانی)؛ هنری باربوس(نویسنده فرانسوی) و رومن رولان(ادیب فرانسوی و برنده جایزه نوبل) پس از بازدید از شوروی با رضایت تمام به تمجید لنین و استالین پرداختند.
«دفتر خاطرات رومن رولان سالها پس از مرگ او به چاپ رسید، معلوم شد که او همه چیز را دریافته و همه چیز را دیده بود: «احساس میکنم چگونه درد و آشفتگی وجودم را فرا میگیرد. من نیاز به گفتن و نوشتن در اینباره را در خود سرکوب میکنم.»
ولی چرا؟ چرا رولان حقیقت را ننوشت؟ رولان پاسخ میدهد: «زیرا دشمنان عنان گسیخته در فرانسه و سراسر جهان از کلمات من به عنوان سلاح [علیه سوسیالیسم] استفاده خواهند کرد.» (همان: ۳۹۵) رولان وصیت کرده بود، خاطراتش از سفر به شوروی، پنجاه سال پس از مرگش به چاپ برسد. درود بر شرف روشنفکرانی که خود را به نظام سرمایهداری نفروختند!
فویخت وانگر، رمان نویس معروف ضدفاشیست آلمانی، پس از مصاحبه سه ساعته با استالین و بازدید چند روزه از شوروی نوشت: «کاملاً ابلهانه است که بگوییم استالین برای سلطه جویی و انتقام به محاکمه و اعدام سران حزب کمونیست پرداخته است. در مورد کیش استالینپرستی هم باید بگوییم؛ این پرستش صادقانهِ مردم تنها به دلیل آن است که مردم میخواهند از نان، گوشت، تحصیلات، نظم و امنیتی که استالین برای آنها به ارمغان آورده؛ سپاسگذاری کنند. وانگ ادامه داد؛ چگونه میتوان از شوروی دفاع نکرد، از این مبارز علیه فاشیسم، از این یاور آزادی در اسپانیا.
برتولت برشت، نمایشنامه نویس مشهور، از کتاب وانگ تجلیل کرد و آن را بهترین اثری که در ادبیات غرب نوشته شده است نامید، ولی کتابِ آندره ژید را که در نقد نظام استالینی نوشته شده بود؛ محکوم کرد.(همان: ۳۹۷)
ژید در پاسخ به منتقدانی مانند برشت، در کتاب «بازگشت از شوروی» نوشت: «با اندوهی رو به ازدیاد از خودتان میپرسید که (مثلا در مورد محاکمات مسکو) آخر تا کی باید تایید کنیم؟ دیر یا زود چشمهای شما نیز باز خواهد شد. چشمهای شما مجبور به باز شدن است و آن وقت است که شما - شما شرافتمندان- از خود خواهید پرسید که چطور توانستهایم این همه مدت چشمهای خود را بسته نگهداریم؟»(ژید، ۱۳۳۳: ۱۴۸)
راجر اسکروتن، فیلسوف انگلیسی، میگوید: روشنفکران چپ در برابر حکومتهای سوسیالیستی سه دوره را طی میکنند. در دوره نخست به تبلیغ و ترویج و ستایش این حکومتها میپردازند. بعد که جنایات کمونیستها مشخص میشود؛ سکوت میکنند و در پایان و پس از سرنگونی این حکومتها به نقد آنها میپردازند.
منابع:
اسکروتن، راجر (۱۳۹۹) متفکران چپ نو- ترجمه بابک واحدی، انتشارات مینوی خرد
رادزینسکی، ادوارد(۱۳۹۵) استالین- ترجمه آبتین گلکار- نشر ماهی
ژید، آندره (۱۳۳۳) بازگشت از شوروی- ترجمه جلال آلاحمد، انتشارات امیرکبیر
@Soroush_Philosopher
✍دکتر نظام بهرامی کمیل
«جرج برنارد شاو پس از بازدید چند روزهاش از شوروی و ملاقات با استادان و اندیشمندان روس به مجیزگویی از استالین و برنامههای او پرداخت. او شوروی را «مملکت آینده» نامید. شاو در پاسخ به این پرسش که پس چرا در این مملکت باقی نمیماند، گفت: انگلیس به واقع جهنم است، ولی من گناهکار پیری هستم که محکومم در جهنم ساکن باشم. (رادزینسکی،۱۳۹۵؛ ۲۸۸)
علاوه بر شاو، سایر روشنفکران چپ ارویایی هم کم و بیش از شوروی زمان لنین و استالین تعریف و تمجید میکردند. هربرت ولز(تاریخنویس سوسیالیست و روزنامهنگار انگلیسی)؛ امیل لودویگ(نویسنده و روزنامهنگار آلمانی)؛ هنری باربوس(نویسنده فرانسوی) و رومن رولان(ادیب فرانسوی و برنده جایزه نوبل) پس از بازدید از شوروی با رضایت تمام به تمجید لنین و استالین پرداختند.
«دفتر خاطرات رومن رولان سالها پس از مرگ او به چاپ رسید، معلوم شد که او همه چیز را دریافته و همه چیز را دیده بود: «احساس میکنم چگونه درد و آشفتگی وجودم را فرا میگیرد. من نیاز به گفتن و نوشتن در اینباره را در خود سرکوب میکنم.»
ولی چرا؟ چرا رولان حقیقت را ننوشت؟ رولان پاسخ میدهد: «زیرا دشمنان عنان گسیخته در فرانسه و سراسر جهان از کلمات من به عنوان سلاح [علیه سوسیالیسم] استفاده خواهند کرد.» (همان: ۳۹۵) رولان وصیت کرده بود، خاطراتش از سفر به شوروی، پنجاه سال پس از مرگش به چاپ برسد. درود بر شرف روشنفکرانی که خود را به نظام سرمایهداری نفروختند!
فویخت وانگر، رمان نویس معروف ضدفاشیست آلمانی، پس از مصاحبه سه ساعته با استالین و بازدید چند روزه از شوروی نوشت: «کاملاً ابلهانه است که بگوییم استالین برای سلطه جویی و انتقام به محاکمه و اعدام سران حزب کمونیست پرداخته است. در مورد کیش استالینپرستی هم باید بگوییم؛ این پرستش صادقانهِ مردم تنها به دلیل آن است که مردم میخواهند از نان، گوشت، تحصیلات، نظم و امنیتی که استالین برای آنها به ارمغان آورده؛ سپاسگذاری کنند. وانگ ادامه داد؛ چگونه میتوان از شوروی دفاع نکرد، از این مبارز علیه فاشیسم، از این یاور آزادی در اسپانیا.
برتولت برشت، نمایشنامه نویس مشهور، از کتاب وانگ تجلیل کرد و آن را بهترین اثری که در ادبیات غرب نوشته شده است نامید، ولی کتابِ آندره ژید را که در نقد نظام استالینی نوشته شده بود؛ محکوم کرد.(همان: ۳۹۷)
ژید در پاسخ به منتقدانی مانند برشت، در کتاب «بازگشت از شوروی» نوشت: «با اندوهی رو به ازدیاد از خودتان میپرسید که (مثلا در مورد محاکمات مسکو) آخر تا کی باید تایید کنیم؟ دیر یا زود چشمهای شما نیز باز خواهد شد. چشمهای شما مجبور به باز شدن است و آن وقت است که شما - شما شرافتمندان- از خود خواهید پرسید که چطور توانستهایم این همه مدت چشمهای خود را بسته نگهداریم؟»(ژید، ۱۳۳۳: ۱۴۸)
راجر اسکروتن، فیلسوف انگلیسی، میگوید: روشنفکران چپ در برابر حکومتهای سوسیالیستی سه دوره را طی میکنند. در دوره نخست به تبلیغ و ترویج و ستایش این حکومتها میپردازند. بعد که جنایات کمونیستها مشخص میشود؛ سکوت میکنند و در پایان و پس از سرنگونی این حکومتها به نقد آنها میپردازند.
منابع:
اسکروتن، راجر (۱۳۹۹) متفکران چپ نو- ترجمه بابک واحدی، انتشارات مینوی خرد
رادزینسکی، ادوارد(۱۳۹۵) استالین- ترجمه آبتین گلکار- نشر ماهی
ژید، آندره (۱۳۳۳) بازگشت از شوروی- ترجمه جلال آلاحمد، انتشارات امیرکبیر
@Soroush_Philosopher
دکتر حسین دباغ، اندیشمند، محقق، پژوهشگر و مدرسِ فلسفه، دانشآموختهی دکتری در فلسفه اخلاق، با گرایش روانشناسی و عصبپژوهی اخلاق، در دانشگاههای ردینگ و آکسفورد انگلستان است. کتاب «مجاز در حقیقت» از ایشان توسط نشر هرمس به چاپ رسیده است. درسگفتارها، مقالات و نوشتارهایی از دکتر دباغ به زبانهای فارسی و انگلیسی، منتشر شده و اکنون در دسترس همگان است. موضوعاتی که ایشان به آنها پرداخته است غالباً در حوزه فلسفه اخلاق قرار میگیرد و البته مرتبط با روانشناسی، عصبپژوهی، دین، سیاست و روشنفکری دینیست.
قرار است به همت موسسه فرهنگی صدانت و مدرسه مولانا، درسگفتارهایی در باب فلسفه اخلاق با موضوعات «چرا فلسفه اخلاق مهم است؟/نسبیگرایی/نظریه فرمان الهی/فایدهگرایی عملمحور/شهودگرایی و کثرتگرایی وظیفهگرایانه/قاعده طلایی/اخلاق کانتی/قراردادگرایی/فایدهگرایی قاعدهمحور/فضیلتگرایی»، به شکل آنلاین، ارائه شود. دوستانی که در این حوزه و در این موضوعات، به طور کلی در فلسفه اخلاق، دغدغههایی دارند و طالب آن هستند که بیشتر بدانند و یاد بگیرند، میتوانند از طریق سایت صدانت ثبتنام کنند و در این جلسات، که از دوم شهریور آغاز خواهد شد، شرکت کنند.
یکی از حسنات دکتر حسین دباغ این است که ایشان مسائل و مفاهیم سخت و پیچیده فلسفی و معرفتی را، کاملاً مستدل، مدلل، موجز، روشن و گویا بیان میکند به طوری که برای همگان قابل فهم و درک باشد. من شخصاً از ایشان بسیار یاد گرفتهام و از مباحث و پاسخهایشان بهرهمند شدهام و آنچه در ایشان دیدهام، مهربانی و آزادیخواهی و حقجویی و استدلالگرایی و تواضع و فروتنی بوده است. لذا، درسگفتارهای دکتر دباغ انتخاب خوب و مناسبی است برای آشنایی با فلسفه اخلاق. اگر دوستان، به هر علت و دلیلی، مایل نیستند که در این جلسات شرکت کنند، من توصیه میکنم که به مقالات و نوشتارهایی که از آقای دباغ در سایتهای مختلف، خصوصاً سایت صدانت، منتشر شده است مراجعه کنند، حتماً استفاده خواهند کرد. فکر میکنم آخرین یادداشت ایشان که خیلی به این روزها مرتبط است، درباره ناروایی اخلاقی شرکت در عزاداری محرم در حین شیوع کروناست که در سایت دینآنلاین منتشر شده است.
گفتوگو با حسین دباغ در مورد درسگفتارها:
https://www.aparat.com/v/8Pb7S
لینک ثبتنام:
https://3danet.net/webinar/hossein-dabbagh
https://www.tgoop.com/hossein_dabbagh/193
@shahrvand_sabz
@Soroush_Philosopher
قرار است به همت موسسه فرهنگی صدانت و مدرسه مولانا، درسگفتارهایی در باب فلسفه اخلاق با موضوعات «چرا فلسفه اخلاق مهم است؟/نسبیگرایی/نظریه فرمان الهی/فایدهگرایی عملمحور/شهودگرایی و کثرتگرایی وظیفهگرایانه/قاعده طلایی/اخلاق کانتی/قراردادگرایی/فایدهگرایی قاعدهمحور/فضیلتگرایی»، به شکل آنلاین، ارائه شود. دوستانی که در این حوزه و در این موضوعات، به طور کلی در فلسفه اخلاق، دغدغههایی دارند و طالب آن هستند که بیشتر بدانند و یاد بگیرند، میتوانند از طریق سایت صدانت ثبتنام کنند و در این جلسات، که از دوم شهریور آغاز خواهد شد، شرکت کنند.
یکی از حسنات دکتر حسین دباغ این است که ایشان مسائل و مفاهیم سخت و پیچیده فلسفی و معرفتی را، کاملاً مستدل، مدلل، موجز، روشن و گویا بیان میکند به طوری که برای همگان قابل فهم و درک باشد. من شخصاً از ایشان بسیار یاد گرفتهام و از مباحث و پاسخهایشان بهرهمند شدهام و آنچه در ایشان دیدهام، مهربانی و آزادیخواهی و حقجویی و استدلالگرایی و تواضع و فروتنی بوده است. لذا، درسگفتارهای دکتر دباغ انتخاب خوب و مناسبی است برای آشنایی با فلسفه اخلاق. اگر دوستان، به هر علت و دلیلی، مایل نیستند که در این جلسات شرکت کنند، من توصیه میکنم که به مقالات و نوشتارهایی که از آقای دباغ در سایتهای مختلف، خصوصاً سایت صدانت، منتشر شده است مراجعه کنند، حتماً استفاده خواهند کرد. فکر میکنم آخرین یادداشت ایشان که خیلی به این روزها مرتبط است، درباره ناروایی اخلاقی شرکت در عزاداری محرم در حین شیوع کروناست که در سایت دینآنلاین منتشر شده است.
گفتوگو با حسین دباغ در مورد درسگفتارها:
https://www.aparat.com/v/8Pb7S
لینک ثبتنام:
https://3danet.net/webinar/hossein-dabbagh
https://www.tgoop.com/hossein_dabbagh/193
@shahrvand_sabz
@Soroush_Philosopher
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
گفتگو با حسین دباغ پیرامون دورهی یکم از درسگفتارهای آنلاین فلسـفهی اخلاق
گفتگو با حسین دباغ پیرامون دورهی یکم از درسگفتارهای آنلاین فلسـفهی اخلاق - پیش از شروع دوره - لینک ثبتنام: 3danet.net/webinar/hossein-dabbagh
🔴◾️ #چرا_بجای_آنکه_چیزی_نباشد_چیزی_هست؟
تقریر: محمدرضا امیریان
علم جدید بمعنای دقیق کلمه انگیزه پدید آمدن فلسفه های جدید است.
#هیوم و بویژه #کانت بیشترین تاثیر را از #فیزیک_نیوتنی و علم جدید پذیرفته اند. و 《علم، چگونه ممکن است》مهمترین سوال کانت است.
دکتر سروش بدرستی میگوید اگر صدای خداناباوری بلند است، نباید این گمان به ذهن بیاید که این صدای بلند دلالت بر قوت و استحکام دلایل آنها دارد. و دنیای جدید دنیائی است که تشنه شنیدن سخنان نو است.
سخنانی مخالف جریان. و همین امر بسیاری از ساده دلان را بر سر شوق می آورد. و بسیاری از آدمیان بیش از آنکه طالب حقیقت باشند، طالب excitement هستند. و نمیدانند حقیقت بسیار صعب المنال است و رسیدن به آن رنج و زحمت بسیار میطلبد.
من چندی پیش در یک گروه تلگرامی که همگی آنها خود را آتئیست میخواندند سه سوال مطرح نمودم که بجای پاسخ و آوردن استدلال در رد سخن من مطابق عادت مالوف شروع به فحاشی نمودند.
پرسش اول ما یک پرسش فلسفی و متافیزیکال است. و مبتنی بر ملاحظات پیشینی، و محصول کاوش خالص محض عقلانیت. ما باید به تک تک اجزاء این سوال دقت کنیم. چرا که آن "چیز" هر چیزی میتواند باشد. اعم از فکت های علمی. یا هر چیز دیگری که در روزگاری علم بر روی آن تکیه میکرد.
پرسش های دوم و سوم که بعدا به آن خواهیم پرداخت بیشتر جنبه های اخلاقی دارند. یعنی با تکیه بر برخی وجوه اخلاقی و ابعاد وجدانی بشر است.
آتئیسم از نوع ایرانی آن غالبا به گونه ایست که وقتی دلیل فلسفی در رد سخن شان ارائه میکنیم، میگویند این بحث تخصصی علمی است. بعد که می بینند به الزامات علم تجربی و sceience اشراف داریم، میگویند کامل نخوانده ای. بعد که می بینند از خودشان کامل تر خوانده ایم، میگویند چند کتاب از داوکینز خوانده ای؟ بعد که چنته خالی و فلسفه ندانی و حتی علم ناشناسی داوکینز را هویدا میکنیم، میگویند تازه کاری.
پس هدف ما این نیست با این انسانهای وارونه بینی که عقل و سخنشان دلیل بردار نیست بحث فلسفی کنیم.
سخن ما صرفا آموخته هایی است که از مکتب بزرگانی چون عبدالکریم سروش، و دیگر متفکران نواندیشی دینی چون محمد مجتهد شبستری، سروش دباغ، آرش نراقی و فیلسوفان علم و دین و علوم دقیقه ایست که آموخته ایم.
👇👇
تقریر: محمدرضا امیریان
علم جدید بمعنای دقیق کلمه انگیزه پدید آمدن فلسفه های جدید است.
#هیوم و بویژه #کانت بیشترین تاثیر را از #فیزیک_نیوتنی و علم جدید پذیرفته اند. و 《علم، چگونه ممکن است》مهمترین سوال کانت است.
دکتر سروش بدرستی میگوید اگر صدای خداناباوری بلند است، نباید این گمان به ذهن بیاید که این صدای بلند دلالت بر قوت و استحکام دلایل آنها دارد. و دنیای جدید دنیائی است که تشنه شنیدن سخنان نو است.
سخنانی مخالف جریان. و همین امر بسیاری از ساده دلان را بر سر شوق می آورد. و بسیاری از آدمیان بیش از آنکه طالب حقیقت باشند، طالب excitement هستند. و نمیدانند حقیقت بسیار صعب المنال است و رسیدن به آن رنج و زحمت بسیار میطلبد.
من چندی پیش در یک گروه تلگرامی که همگی آنها خود را آتئیست میخواندند سه سوال مطرح نمودم که بجای پاسخ و آوردن استدلال در رد سخن من مطابق عادت مالوف شروع به فحاشی نمودند.
پرسش اول ما یک پرسش فلسفی و متافیزیکال است. و مبتنی بر ملاحظات پیشینی، و محصول کاوش خالص محض عقلانیت. ما باید به تک تک اجزاء این سوال دقت کنیم. چرا که آن "چیز" هر چیزی میتواند باشد. اعم از فکت های علمی. یا هر چیز دیگری که در روزگاری علم بر روی آن تکیه میکرد.
پرسش های دوم و سوم که بعدا به آن خواهیم پرداخت بیشتر جنبه های اخلاقی دارند. یعنی با تکیه بر برخی وجوه اخلاقی و ابعاد وجدانی بشر است.
آتئیسم از نوع ایرانی آن غالبا به گونه ایست که وقتی دلیل فلسفی در رد سخن شان ارائه میکنیم، میگویند این بحث تخصصی علمی است. بعد که می بینند به الزامات علم تجربی و sceience اشراف داریم، میگویند کامل نخوانده ای. بعد که می بینند از خودشان کامل تر خوانده ایم، میگویند چند کتاب از داوکینز خوانده ای؟ بعد که چنته خالی و فلسفه ندانی و حتی علم ناشناسی داوکینز را هویدا میکنیم، میگویند تازه کاری.
پس هدف ما این نیست با این انسانهای وارونه بینی که عقل و سخنشان دلیل بردار نیست بحث فلسفی کنیم.
سخن ما صرفا آموخته هایی است که از مکتب بزرگانی چون عبدالکریم سروش، و دیگر متفکران نواندیشی دینی چون محمد مجتهد شبستری، سروش دباغ، آرش نراقی و فیلسوفان علم و دین و علوم دقیقه ایست که آموخته ایم.
👇👇
از دوران ارسطو تا دوران حاضر، فیلسوفان همواره یک سوال بسیار مهم را مقابل ما نهاده اند؛
Why there is?
Something rather than nothing?
چرا بجای آنکه چیزی نباشد، چیزی هست؟
شکی وجود ندارد که این سوال تنها میتواند از یک ذهن فلسفه خوان و دقیق النظری که میخواهد عالمانه و فیلسوفانه وارد مقوله خداشناسی شود می تراود.
وانگهی ما در طرح این سوال، خود را از دایره ایده آلیسم خارج میکنیم.
یعنی از پیش می پذیریم که چیزی هست.
دلیل اینکه از ایده آلیسم فاصله میگیریم اینست که ممکن است ایده آلیست ها بگویند همه چیز خواب و خیالی بیش نیست.
و این یک تفکیک عقلانیست که ما انجام داده ایم. و قائل به بودن عدم و وجود هستیم. و برای بودن و نبودن بدنبال دلیل هستیم. و سوال میکنیم که پدیده ها میتوانستند نباشند. پس چرا هستند؟
وقتی واژه "چرا" [why] را بکار میبریم، نشانگر اینست که اصل #علیت را پذیرفته ایم.
این نکته را هم باید بگوییم که با تئوریهای علمی مثل Big Bang و تکامل نمیتوان به این سوال پاسخ گفت.
و امثال #داوکینز و هیچنز و دیگر همسرایان که کمترین درکی از فلسفه ندارند، تصورشان بر اینست که میتوانند با فرگشت و #داروینیسم، پیچیدگی های و مناسبات جهان را تبیین عقلانی کنند. و در مقابل این سخن #سوئین_برن خلع سلاح میشوند که "فرگشت و مکانیسم های مترتب بر آن، خودش یک ماشین ماشین ساز هستند نه بیشتر. یعنی فرگشت و بیگ بنگ و ... خود، قاعده و روشی هستند که وجودشان نیازمند تبیین است. مانند رباتهایی که در خط تولید خودروسازی هستند. و امثال داوکینز و رفقا وقتی میخواهند نحوه تولید خودرو را توضیح دهند به رباتها و دستگاههای خط تولید نظر میکنند. و غافل اند از فکر و شعور مهندس یا مهندسانی که این رباتها را ساخته اند.
گفتیم که با تمسک به تئوریهای علمی نمیتوان به این سوال؛ "چرا بجای آنکه چیزی نباشد چیزی هست" پاسخ گفت.
برای اینکه پرسش کننده خواهد پرسید چرا بجای آنکه مهبانگی نباشد، مهبانگی هست؟. و بر همین سیاق، اقامه کنندگان فکت های علمی دست روی هر چه بگذارند، این سوال گریبان آنها را خواهد گرفت. و هر چه پس تر بروند، بار این سوال همچنان بر گرده آنان سنگینی خواهد کرد.
پس بدنبال یافتن پاسخ علمی، فیزیکی و بایولوژیک برای این سوال، کاریست عبث و نابخردانه.
البته باید به اینها حق داد که از پس این پرسش برنیایند. چرا که این جماعت را فلسفیدن نمی آید. فلسفه، بر خلاف تصور اینها نسخه تفسیر نمونه منزل پدربزرگشان نیست که یک بار آن را خوانده باشند و با کمک آن طومار فلسفه دین را پیچیده باشند. و بدلیل همان تک منبعی بودنشان به ناچار تنها براه علم میروند. اینها میخواهند بدانند این مرحله ای که در آن هستیم، مرحله جلوتر از آن چه بوده است؟
fine!
بسیار هم خوب. حتی ممکن است روزی هم به پاسخ درست برسند.
اما باید بدانند این پاسخ، جواب سوال ما نیست. چرا که سوال ما اساسا سوال علمی نیست. بلکه یک سوال فلسفی است. و مراد از فلسفی هم یعنی پیشینی. یعنی پیش از تجربه. یعنی عقلی محض. یعنی پرسش از اینکه علت وجود چیست؟
چرا چیزی که هست، هست؟ و چرا بجای آنکه نباشد، هست؟
ماههاست که من منتظر یک پاسخ فلسفی و عقلانی از جانب این آتئیست های محترم هستم. اما دریغ از یک پاسخ.
بناچار خود ما تصمیم گرفتیم که بجای آنها پاسخ دهیم.
ابتداء به ساکن باید گفت که نفس طرح این سوال و کوشش برای پاسخ، اعم از اینکه به پاسخ مقنعی برسیم یا نرسیم، به ما میگوید که رویکرد به خدا و aproach کردن او چگونه بوده است.
رویکرد به خدا بر طبق آنچه که این تاریخ ناخوانان می گویند، از روی ترس و اوهام نبوده است. از روی جهل و بیخردی هم نبوده است. و کسانی که این سخن را میگویند، ذهن مغشوشی دارند. مایه اش اندکی جهل و بیسوادیست.
اینکه چون آدمیان از زلزله و سیل و دیگر بلایای طبیعی هراس داشتند، لاجرم به ساختن خدا پرداخته اند. اگر اینها ذره ای تاریخ و انسان شناسی خوانده بودند باید می فهمیدند که آدمیان [دست کم فرهیختگان] بدنبال تفسیر عقلانی جهان بودند. و لذا یک تئوری بنام تئوری خدا را مطرح کردند. و بدنبال طرح سوالی عقلانی و فلسفی، پاسخی به آن داده اند. و این محصول کمال قوه عاقله بشری است.
پس کوشش انسان برای ارائه یک تفسیر عقلانی از جهان، او را بسمت خدا کشانده است. نه بزعم این جاعلان و جاهلان، ترس از حوادث. نه جهل به امور و پدیده ها. اینها دقیقا توهمات خودشان از تفسیر مقوله خدا را بر زبان می رانند.
ناگفته پیداست که روی سخن ما با عوام نیست. عوام، خداشناسی شان هم عوامانه است. لذا خداشناسی، هم عوامانه است هم عالمانه.
بر همین سیاق طبیعت شناسی هم به دو گونه عوامانه و عالمانه است.
👇👇
Why there is?
Something rather than nothing?
چرا بجای آنکه چیزی نباشد، چیزی هست؟
شکی وجود ندارد که این سوال تنها میتواند از یک ذهن فلسفه خوان و دقیق النظری که میخواهد عالمانه و فیلسوفانه وارد مقوله خداشناسی شود می تراود.
وانگهی ما در طرح این سوال، خود را از دایره ایده آلیسم خارج میکنیم.
یعنی از پیش می پذیریم که چیزی هست.
دلیل اینکه از ایده آلیسم فاصله میگیریم اینست که ممکن است ایده آلیست ها بگویند همه چیز خواب و خیالی بیش نیست.
و این یک تفکیک عقلانیست که ما انجام داده ایم. و قائل به بودن عدم و وجود هستیم. و برای بودن و نبودن بدنبال دلیل هستیم. و سوال میکنیم که پدیده ها میتوانستند نباشند. پس چرا هستند؟
وقتی واژه "چرا" [why] را بکار میبریم، نشانگر اینست که اصل #علیت را پذیرفته ایم.
این نکته را هم باید بگوییم که با تئوریهای علمی مثل Big Bang و تکامل نمیتوان به این سوال پاسخ گفت.
و امثال #داوکینز و هیچنز و دیگر همسرایان که کمترین درکی از فلسفه ندارند، تصورشان بر اینست که میتوانند با فرگشت و #داروینیسم، پیچیدگی های و مناسبات جهان را تبیین عقلانی کنند. و در مقابل این سخن #سوئین_برن خلع سلاح میشوند که "فرگشت و مکانیسم های مترتب بر آن، خودش یک ماشین ماشین ساز هستند نه بیشتر. یعنی فرگشت و بیگ بنگ و ... خود، قاعده و روشی هستند که وجودشان نیازمند تبیین است. مانند رباتهایی که در خط تولید خودروسازی هستند. و امثال داوکینز و رفقا وقتی میخواهند نحوه تولید خودرو را توضیح دهند به رباتها و دستگاههای خط تولید نظر میکنند. و غافل اند از فکر و شعور مهندس یا مهندسانی که این رباتها را ساخته اند.
گفتیم که با تمسک به تئوریهای علمی نمیتوان به این سوال؛ "چرا بجای آنکه چیزی نباشد چیزی هست" پاسخ گفت.
برای اینکه پرسش کننده خواهد پرسید چرا بجای آنکه مهبانگی نباشد، مهبانگی هست؟. و بر همین سیاق، اقامه کنندگان فکت های علمی دست روی هر چه بگذارند، این سوال گریبان آنها را خواهد گرفت. و هر چه پس تر بروند، بار این سوال همچنان بر گرده آنان سنگینی خواهد کرد.
پس بدنبال یافتن پاسخ علمی، فیزیکی و بایولوژیک برای این سوال، کاریست عبث و نابخردانه.
البته باید به اینها حق داد که از پس این پرسش برنیایند. چرا که این جماعت را فلسفیدن نمی آید. فلسفه، بر خلاف تصور اینها نسخه تفسیر نمونه منزل پدربزرگشان نیست که یک بار آن را خوانده باشند و با کمک آن طومار فلسفه دین را پیچیده باشند. و بدلیل همان تک منبعی بودنشان به ناچار تنها براه علم میروند. اینها میخواهند بدانند این مرحله ای که در آن هستیم، مرحله جلوتر از آن چه بوده است؟
fine!
بسیار هم خوب. حتی ممکن است روزی هم به پاسخ درست برسند.
اما باید بدانند این پاسخ، جواب سوال ما نیست. چرا که سوال ما اساسا سوال علمی نیست. بلکه یک سوال فلسفی است. و مراد از فلسفی هم یعنی پیشینی. یعنی پیش از تجربه. یعنی عقلی محض. یعنی پرسش از اینکه علت وجود چیست؟
چرا چیزی که هست، هست؟ و چرا بجای آنکه نباشد، هست؟
ماههاست که من منتظر یک پاسخ فلسفی و عقلانی از جانب این آتئیست های محترم هستم. اما دریغ از یک پاسخ.
بناچار خود ما تصمیم گرفتیم که بجای آنها پاسخ دهیم.
ابتداء به ساکن باید گفت که نفس طرح این سوال و کوشش برای پاسخ، اعم از اینکه به پاسخ مقنعی برسیم یا نرسیم، به ما میگوید که رویکرد به خدا و aproach کردن او چگونه بوده است.
رویکرد به خدا بر طبق آنچه که این تاریخ ناخوانان می گویند، از روی ترس و اوهام نبوده است. از روی جهل و بیخردی هم نبوده است. و کسانی که این سخن را میگویند، ذهن مغشوشی دارند. مایه اش اندکی جهل و بیسوادیست.
اینکه چون آدمیان از زلزله و سیل و دیگر بلایای طبیعی هراس داشتند، لاجرم به ساختن خدا پرداخته اند. اگر اینها ذره ای تاریخ و انسان شناسی خوانده بودند باید می فهمیدند که آدمیان [دست کم فرهیختگان] بدنبال تفسیر عقلانی جهان بودند. و لذا یک تئوری بنام تئوری خدا را مطرح کردند. و بدنبال طرح سوالی عقلانی و فلسفی، پاسخی به آن داده اند. و این محصول کمال قوه عاقله بشری است.
پس کوشش انسان برای ارائه یک تفسیر عقلانی از جهان، او را بسمت خدا کشانده است. نه بزعم این جاعلان و جاهلان، ترس از حوادث. نه جهل به امور و پدیده ها. اینها دقیقا توهمات خودشان از تفسیر مقوله خدا را بر زبان می رانند.
ناگفته پیداست که روی سخن ما با عوام نیست. عوام، خداشناسی شان هم عوامانه است. لذا خداشناسی، هم عوامانه است هم عالمانه.
بر همین سیاق طبیعت شناسی هم به دو گونه عوامانه و عالمانه است.
👇👇
ممکن است عده ای بگویند که اساسا بدون دلیل و علت، چیزی هست.
اما باید گفت این یک پاسخ عوامانه است. و این پاسخ عوامانه در واقع اصل علیت را زیر پا میگذارد. چرا که اصل علیت به ما میگوید هر چیزی که میتواند باشد و میتواند نباشد، برای بودن یا نبودنش باید علت داشته باشد.
تنها راهی که باقی می ماند اینست که بگوییم این جهان نبودنش محال است. و نمیشود که نباشد. لذا باید باشد.
این یک ادعای بسیار فربهی است. مگر این جهان دارای چه مختصاتی است که نبودنش محال است؟ چه صفت و ذات و جوهری دارد که نبودنش محال است؟
چون تنها در آن صورت است که میتوان گفت "حتما باید باشد".
یا باید بگویند علتی دارد، یا بگویند که خودبخود بوجود آمده یا اینکه نبودنش به خودی خود محال است.
اما این سخن لغویست. چرا که هیچ خصوصیتی در ماده وجود ندارد که نشان بدهد و اثبات کند نبودن این جهان محال است. مدعیان اگر دلیلی دارند به ما هم بگویند.
در واقع خیلی هم روشن است که این جهان نبودنش اصلا و ابدا محال نیست.
ما برای روشن شدن ادله مان از "زمان" [time] مثال می آوریم.
زمان یکی از عجیب ترین پدیده های عالم است. و ما آدمیان بقدری به این مفهوم و کارکردش بی تفاوت هستیم که گاهی اوقات از بودن آن غافلیم.
حتی پاره ای از فیلسوفان مدعی اند که هر کسی زمان را نشناسد فلسفه نمیداند.
البته ما این را نمی گوییم. اما میتوانیم گفت که هیچ فیلسوف جدی ئی نبوده که به زمان نیاندیشیده باشد.
ما در اینجا یک پرده از زمانی بودن این عالم را کنار میزنیم و نشان میدهیم که وقتی به عمق مفهوم زمان وارد میشویم چه پدیده های عجیبی را آشکار میکند.
و آن اینکه دنیای لحظه بعد، اکنون وجود ندارد. چرا که اگر دنیای فردا، اکنون وجود داشته باشد، باید اکنون را فردا بخوانیم. و چون دنیای اکنون، نمیتواند دنیای فردا باشد، پس دنیای فردا، فردا پدید خواهد آمد. و این سخن بسیار مهمی است. و بدین معناست که این جهان نه تنها نبودنش محال نیست، بلکه هر لحظه ممکن است در همان جایی که هست متوقف شود. و لحظه بعدی در کار نباشد. چه جای اینکه بگوییم نبودنش محال است.
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
شکی نیست که این سخن #مولانا یکی از مکاشفات این مرد بزرگ بوده است. و او این را بخوبی فهمیده بود که در لحظه و آن بعد، دنیای اکنون وجود ندارد. و دنیای بعد باید بعدا بوجود بیاید.
در غیر اینصورت ما پدیده ای بنام زمان نداشتیم.
و زمان یعنی انبساط ماده. یعنی ماده در لحظه بعد، هنوز منبسط نشده است. و منتظر است تا لحظه بعد برسد و سپس منبسط شود.
سفر به گذشته هم ممکن نیست چرا که جهان ماده رو به انبساط است. و به زحمت میتوان به قوانین ترمودینامیک خللی وارد کرد. و این همان چیزی است که فیلسوفان به آن آفرینش مدام میگویند.
یعنی این جهان، دائما در حال خلق شدن است. و تصور ما از زمان عموما تصور غلطی است. چرا که ما درک مکانی از زمان داریم. و از این مهم غافل هستیم که؛ "زمان، مغز مکان است و مکان، بدن زمان است."
با این اوصاف، این جهان نه تنها نبودنش محال نیست، بلکه اصلا و بالذات موجودیست که هر لحظه در لبه پرتگاه نبودن است. مگر آنکه از نو بوجود بیاید که باز هم در آن صورت، همان نخواهد بود.
پس بدیهی است که ما موجودات زمانمند هستیم و این زمان در بیرون ما نیست. یعنی مکانمند نیست که ما در درون آن قرار داشته باشیم. بلکه این زمان است که در درون ماست. به عبارت دیگر تداوم وجود موجودات به زمان وابسته است. که پیدایش آن در لحظه بعد خواهد بود.
پس اگر واقعا واقعیت ماده و جهان مادی چنین باشد که چنین است،
اولا نه اینکه "نمیتواند" که نباشد، بلکه خیلی خوب هم "میتواند" که نباشد. و نبودنش مطلقا محال نیست.
👇👇
اما باید گفت این یک پاسخ عوامانه است. و این پاسخ عوامانه در واقع اصل علیت را زیر پا میگذارد. چرا که اصل علیت به ما میگوید هر چیزی که میتواند باشد و میتواند نباشد، برای بودن یا نبودنش باید علت داشته باشد.
تنها راهی که باقی می ماند اینست که بگوییم این جهان نبودنش محال است. و نمیشود که نباشد. لذا باید باشد.
این یک ادعای بسیار فربهی است. مگر این جهان دارای چه مختصاتی است که نبودنش محال است؟ چه صفت و ذات و جوهری دارد که نبودنش محال است؟
چون تنها در آن صورت است که میتوان گفت "حتما باید باشد".
یا باید بگویند علتی دارد، یا بگویند که خودبخود بوجود آمده یا اینکه نبودنش به خودی خود محال است.
اما این سخن لغویست. چرا که هیچ خصوصیتی در ماده وجود ندارد که نشان بدهد و اثبات کند نبودن این جهان محال است. مدعیان اگر دلیلی دارند به ما هم بگویند.
در واقع خیلی هم روشن است که این جهان نبودنش اصلا و ابدا محال نیست.
ما برای روشن شدن ادله مان از "زمان" [time] مثال می آوریم.
زمان یکی از عجیب ترین پدیده های عالم است. و ما آدمیان بقدری به این مفهوم و کارکردش بی تفاوت هستیم که گاهی اوقات از بودن آن غافلیم.
حتی پاره ای از فیلسوفان مدعی اند که هر کسی زمان را نشناسد فلسفه نمیداند.
البته ما این را نمی گوییم. اما میتوانیم گفت که هیچ فیلسوف جدی ئی نبوده که به زمان نیاندیشیده باشد.
ما در اینجا یک پرده از زمانی بودن این عالم را کنار میزنیم و نشان میدهیم که وقتی به عمق مفهوم زمان وارد میشویم چه پدیده های عجیبی را آشکار میکند.
و آن اینکه دنیای لحظه بعد، اکنون وجود ندارد. چرا که اگر دنیای فردا، اکنون وجود داشته باشد، باید اکنون را فردا بخوانیم. و چون دنیای اکنون، نمیتواند دنیای فردا باشد، پس دنیای فردا، فردا پدید خواهد آمد. و این سخن بسیار مهمی است. و بدین معناست که این جهان نه تنها نبودنش محال نیست، بلکه هر لحظه ممکن است در همان جایی که هست متوقف شود. و لحظه بعدی در کار نباشد. چه جای اینکه بگوییم نبودنش محال است.
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
شکی نیست که این سخن #مولانا یکی از مکاشفات این مرد بزرگ بوده است. و او این را بخوبی فهمیده بود که در لحظه و آن بعد، دنیای اکنون وجود ندارد. و دنیای بعد باید بعدا بوجود بیاید.
در غیر اینصورت ما پدیده ای بنام زمان نداشتیم.
و زمان یعنی انبساط ماده. یعنی ماده در لحظه بعد، هنوز منبسط نشده است. و منتظر است تا لحظه بعد برسد و سپس منبسط شود.
سفر به گذشته هم ممکن نیست چرا که جهان ماده رو به انبساط است. و به زحمت میتوان به قوانین ترمودینامیک خللی وارد کرد. و این همان چیزی است که فیلسوفان به آن آفرینش مدام میگویند.
یعنی این جهان، دائما در حال خلق شدن است. و تصور ما از زمان عموما تصور غلطی است. چرا که ما درک مکانی از زمان داریم. و از این مهم غافل هستیم که؛ "زمان، مغز مکان است و مکان، بدن زمان است."
با این اوصاف، این جهان نه تنها نبودنش محال نیست، بلکه اصلا و بالذات موجودیست که هر لحظه در لبه پرتگاه نبودن است. مگر آنکه از نو بوجود بیاید که باز هم در آن صورت، همان نخواهد بود.
پس بدیهی است که ما موجودات زمانمند هستیم و این زمان در بیرون ما نیست. یعنی مکانمند نیست که ما در درون آن قرار داشته باشیم. بلکه این زمان است که در درون ماست. به عبارت دیگر تداوم وجود موجودات به زمان وابسته است. که پیدایش آن در لحظه بعد خواهد بود.
پس اگر واقعا واقعیت ماده و جهان مادی چنین باشد که چنین است،
اولا نه اینکه "نمیتواند" که نباشد، بلکه خیلی خوب هم "میتواند" که نباشد. و نبودنش مطلقا محال نیست.
👇👇
حال زمان آن است که ما خود به آتئیسم بطور اعم و آتئیسم ایرانی هیچ نافهمیده و ناموخته بطور اخص بیاموزیم که از چه راههایی میتوانند به خداباوری حمله کنند. و نشان می دهیم که تیر را به کدام نقطه پرتاب کنند تا کارگر افتد.
یکی انکار علیت است. اما انکار علیت هزینه های بسیاری برای آنان در پی خواهد داشت. و به همین راحتی نمیتوان آن را انکار کرد. چرا که در دیگر امور تکلیف خیلی پدیده ها و مفاهیم بلاتکلیف و ناروشن خواهد ماند. دلیلش هم اینست که اجزاء مختلف معرفت بشری به یکدیگر مرتبط اند.
پس اگر ما علیت و زمان را بپذیریم و اگر ایده آلیست نباشیم، یعنی قائل به وجود موجودات در بیرون ذهن خود باشیم در اینصورت در مقام پاسخ دادن به این سوال که چرا بجای آنکه چیزی نباشد چیزی هست، یک راه بیشتر نداریم و آن اینکه بگوییم "موجودی" وجود دارد که نبودنش محال است. و اوست که سرچشمه وجود است. و این ماده و جهان مادی، قطعا آن موجود و آن چیز نیست.
برای اینکه ماده کاملا بر لبه پرتگاه زوال است. و آن چیزی که میتواند این جهان را تفسیر کند، چیز دیگری است.
پس چیزی هست که نبودنش محال است. و آن چیزی که نبودنش محال است، قطعا ماده محسوس نیست. و این یکی از دلایل مهم فیلسوفان برای اثبات وجود خداست.
ما نشان دادیم که بر خلاف نظر ابلهانی که گمان میکردند اقبال به خداوند از روی ترس و جهل و اوهام بوده است، انسان چه جهد عقلانی و فلسفی برای ارائه یک تفسیر عقلانی از جهان کرده است.
دست کم اینگونه است که اگر کسی این دلیل را انکار کند، به هیچ وجه دلایل انکار او قوی تر از دلایل قبولش نیست.
راه دیگر حمله اینست که اولا ایده آلیست باشند و دوم اینکه زمان را انکار کنند. البته اگر بتوانند.
در آن صورت راه خداشناسی بسته خواهد شد.
وانگهی اگر کسی علیت و زمان را بپذیرد و ایده آلیست هم نباشد، ناگزیر است از اینکه به خداباوری برسد و بپذیرد که در مجموعه وجود، یک موجودی هست که نبودنش محال است.
و این همان چیزی است که میگوییم "واجب الوجود".
یعنی بودنش از ضروریات و نبودنش از محالات است. و اگر همه چیزهای دنیا نبودنشان محال نباشد، در آن صورت ما هیچگونه تحلیلی نمیتوانیم ارائه دهیم که پس چرا هستند؟
پس باید به جایی برسیم که نبودنش محال باشد. و آن همان چیزی است که سرچشمه هستی است.
👇👇
یکی انکار علیت است. اما انکار علیت هزینه های بسیاری برای آنان در پی خواهد داشت. و به همین راحتی نمیتوان آن را انکار کرد. چرا که در دیگر امور تکلیف خیلی پدیده ها و مفاهیم بلاتکلیف و ناروشن خواهد ماند. دلیلش هم اینست که اجزاء مختلف معرفت بشری به یکدیگر مرتبط اند.
پس اگر ما علیت و زمان را بپذیریم و اگر ایده آلیست نباشیم، یعنی قائل به وجود موجودات در بیرون ذهن خود باشیم در اینصورت در مقام پاسخ دادن به این سوال که چرا بجای آنکه چیزی نباشد چیزی هست، یک راه بیشتر نداریم و آن اینکه بگوییم "موجودی" وجود دارد که نبودنش محال است. و اوست که سرچشمه وجود است. و این ماده و جهان مادی، قطعا آن موجود و آن چیز نیست.
برای اینکه ماده کاملا بر لبه پرتگاه زوال است. و آن چیزی که میتواند این جهان را تفسیر کند، چیز دیگری است.
پس چیزی هست که نبودنش محال است. و آن چیزی که نبودنش محال است، قطعا ماده محسوس نیست. و این یکی از دلایل مهم فیلسوفان برای اثبات وجود خداست.
ما نشان دادیم که بر خلاف نظر ابلهانی که گمان میکردند اقبال به خداوند از روی ترس و جهل و اوهام بوده است، انسان چه جهد عقلانی و فلسفی برای ارائه یک تفسیر عقلانی از جهان کرده است.
دست کم اینگونه است که اگر کسی این دلیل را انکار کند، به هیچ وجه دلایل انکار او قوی تر از دلایل قبولش نیست.
راه دیگر حمله اینست که اولا ایده آلیست باشند و دوم اینکه زمان را انکار کنند. البته اگر بتوانند.
در آن صورت راه خداشناسی بسته خواهد شد.
وانگهی اگر کسی علیت و زمان را بپذیرد و ایده آلیست هم نباشد، ناگزیر است از اینکه به خداباوری برسد و بپذیرد که در مجموعه وجود، یک موجودی هست که نبودنش محال است.
و این همان چیزی است که میگوییم "واجب الوجود".
یعنی بودنش از ضروریات و نبودنش از محالات است. و اگر همه چیزهای دنیا نبودنشان محال نباشد، در آن صورت ما هیچگونه تحلیلی نمیتوانیم ارائه دهیم که پس چرا هستند؟
پس باید به جایی برسیم که نبودنش محال باشد. و آن همان چیزی است که سرچشمه هستی است.
👇👇
بزرگترین دانشمندان آتئیست در کتابهای خود تقریرهای مختلف اصل آنتروپیک را پذیرفته اند. بر طبق این اصل، کیهان از ابتدای مهبانگ به گونه ای تنظیم شده که اجازه بروز یک حیات ذی شعور بر روی کره ای به اسم کره زمین را بدهد. همه این دانشمندان این را نشانی از خوش اقبالی ما میدانند.
واقعیت اینست که جنگ بین ایمان و الحاد چندان پیچیده نیست.
ما مومنان این تنظیمات ظریف کیهان را از جانب یک آفریننده میبینیم و آتئیست ها شانس و اقبال.
وانگهی اعتقاد بخدا بسیار بسیار عقلانی تر و محتمل تر است.
بقول جان لنوکس؛ الحاد افسانه ایست برای کسانی که از نور میترسند.
البته ما نباید خیلی به آتئیسم از نوع ایرانی آن خرده بگیریم. چرا که در کشور و نظام آموزشی کالایی شده آن که دانش آموز و دانشجو و استادش بدیهیات علوم انسانی را نمیداند، نمیتوان انتظار داشت بدیهیات علوم تجربی را بداند و علم را از شبه علم تمییز دهد.
امثال داوکینز و همکاران که کوچکترین درکی از فلسفه، بطور اعم و فلسفه دین و فلسفه زبان و هرمنوتیک بطور اخص ندارند، تصورشان بر اینست که میتوانند با فرگشت و #داروینیسم پیچیدگی ها و مناسبات عالم را تبیین عقلانی کنند.
مشکل بزرگ آتئیسم ایرانی اینست که در فلسفه قرن هجدهم و در بهترین حالت در فلسفه پوزیتیویستی ابتدای قرن بیستم اروپا گیر کرده و احتمالا از نیچه پیشتر نیامده. #هایدگر و #ویتگنشتاین را هم نفهمیده.
خطاهایشان هم از خطاهای هیوم و دیدرو جلوتر نرفته. و غالبا در مورد چیزهایی اظهار نظر میکند که الزامات و بدیهیات آن را هم نمیداند. و گمان میکند اگر یک پسوند علمی به آن بچسباند، پاسخ تمام پرسشهای فلسفی را میتواند بدهد.
یک نمونه اش در باب اخلاق.
آنها از تبیین علمی و تکامل اخلاق سخن میرانند. و میخواهند ریشه اخلاق را در تکامل جستجو کنند. نمی فهمند این یعنی ناواقع گرایی اخلاقی که نتیجه اش غلط بودن تمام داوری های اخلاقیست.
و طنز ماجرا اینجاست که در حالیکه همین حضرات بسیاری پدیده ها را داوری و قضاوت اخلاقی میکنند. که اگر الزامات و مفردات مدعاهای خود را بلد بودند، قاعدتا نباید به خود اجازه چنین کاری را بدهند
مشکل دیگر آتئیسم ایرانی، اعمال و کردار نظام سیاسی حاکم بر ایران است که با به صدر نشاندن #قبیله_فقیهان و ترویج یک دین معیشت اندیش و گستردن جهل و خرافه و پروراندن مشتی #شیعه_غالی راه هرگونه معرفت اندیشی، اندیشه ورزی و عقلانیت را بسته است. و به عیان می بینیم که حاصل 40 و اندی سال قبضه مطلق تمام ظرفیت های آموزشی و فرهنگی، گریز و تنفر نسل جوان از دین و خدا شده است.
مرحوم مطهری قبل از انقلاب 57 گفته بود که اگر رادیو و تلویزیون را روزی نیم ساعت در اختیار روحانیت بگذارند، ایران را بهشت خواهند کرد.
مرحوم زنده نماند تا ببیند 4 دهه است رادیو و تلویزیون که هیچ، تمام دانشگاهها و آموزش و پرورش و مساجد و نشریات و تریبونهای نماز جمعه و مدارس غیرانتقاعی در ولنجک و ... را در اختیار دارند، نتیجه اش شده امتناع اندیشه و عقلانیت نزد دانشجویان و ساختن یک جهنم تمام عیار بر روی زمین.
#توهم_خدا
#عبدالکریم_سروش
#فلسفه_علم
#فلسفه_دین
#داوکینز
@Soroush_Philosopher
واقعیت اینست که جنگ بین ایمان و الحاد چندان پیچیده نیست.
ما مومنان این تنظیمات ظریف کیهان را از جانب یک آفریننده میبینیم و آتئیست ها شانس و اقبال.
وانگهی اعتقاد بخدا بسیار بسیار عقلانی تر و محتمل تر است.
بقول جان لنوکس؛ الحاد افسانه ایست برای کسانی که از نور میترسند.
البته ما نباید خیلی به آتئیسم از نوع ایرانی آن خرده بگیریم. چرا که در کشور و نظام آموزشی کالایی شده آن که دانش آموز و دانشجو و استادش بدیهیات علوم انسانی را نمیداند، نمیتوان انتظار داشت بدیهیات علوم تجربی را بداند و علم را از شبه علم تمییز دهد.
امثال داوکینز و همکاران که کوچکترین درکی از فلسفه، بطور اعم و فلسفه دین و فلسفه زبان و هرمنوتیک بطور اخص ندارند، تصورشان بر اینست که میتوانند با فرگشت و #داروینیسم پیچیدگی ها و مناسبات عالم را تبیین عقلانی کنند.
مشکل بزرگ آتئیسم ایرانی اینست که در فلسفه قرن هجدهم و در بهترین حالت در فلسفه پوزیتیویستی ابتدای قرن بیستم اروپا گیر کرده و احتمالا از نیچه پیشتر نیامده. #هایدگر و #ویتگنشتاین را هم نفهمیده.
خطاهایشان هم از خطاهای هیوم و دیدرو جلوتر نرفته. و غالبا در مورد چیزهایی اظهار نظر میکند که الزامات و بدیهیات آن را هم نمیداند. و گمان میکند اگر یک پسوند علمی به آن بچسباند، پاسخ تمام پرسشهای فلسفی را میتواند بدهد.
یک نمونه اش در باب اخلاق.
آنها از تبیین علمی و تکامل اخلاق سخن میرانند. و میخواهند ریشه اخلاق را در تکامل جستجو کنند. نمی فهمند این یعنی ناواقع گرایی اخلاقی که نتیجه اش غلط بودن تمام داوری های اخلاقیست.
و طنز ماجرا اینجاست که در حالیکه همین حضرات بسیاری پدیده ها را داوری و قضاوت اخلاقی میکنند. که اگر الزامات و مفردات مدعاهای خود را بلد بودند، قاعدتا نباید به خود اجازه چنین کاری را بدهند
مشکل دیگر آتئیسم ایرانی، اعمال و کردار نظام سیاسی حاکم بر ایران است که با به صدر نشاندن #قبیله_فقیهان و ترویج یک دین معیشت اندیش و گستردن جهل و خرافه و پروراندن مشتی #شیعه_غالی راه هرگونه معرفت اندیشی، اندیشه ورزی و عقلانیت را بسته است. و به عیان می بینیم که حاصل 40 و اندی سال قبضه مطلق تمام ظرفیت های آموزشی و فرهنگی، گریز و تنفر نسل جوان از دین و خدا شده است.
مرحوم مطهری قبل از انقلاب 57 گفته بود که اگر رادیو و تلویزیون را روزی نیم ساعت در اختیار روحانیت بگذارند، ایران را بهشت خواهند کرد.
مرحوم زنده نماند تا ببیند 4 دهه است رادیو و تلویزیون که هیچ، تمام دانشگاهها و آموزش و پرورش و مساجد و نشریات و تریبونهای نماز جمعه و مدارس غیرانتقاعی در ولنجک و ... را در اختیار دارند، نتیجه اش شده امتناع اندیشه و عقلانیت نزد دانشجویان و ساختن یک جهنم تمام عیار بر روی زمین.
#توهم_خدا
#عبدالکریم_سروش
#فلسفه_علم
#فلسفه_دین
#داوکینز
@Soroush_Philosopher