tgoop.com/Soroush_Philosopher/5842
Last Update:
ما احتمالاً بتوانیم ماشینی بسازیم که بتواند دقیقاً مانند خفاش عمل کند، اما این امر برای ما توضیح نخواهد داد که تجربه کردن جهان به روشی که خفاش انجام میدهد، شبیه چه چیزی خواهد بود.
فراتر از آن، منتقدان نظریه کارکردگرایی در علوم شناختی که از ربط و نسبت ذهن و بدن، تفسیر دیگری دارند، ابراز میکنند: «این نظریه نمیتواند ویژگی حالات ذهنی تجربه و درکشده را تشریح کند؛ پدیدهای معروف به کیفیات ذهنی که میتوان به مواردی مانند نحوه تجربه درونی از احساس گرسنگی، کیفیت عصبانی بودن یا کیفیت دیدن رنگ قرمز اشاره کرد. به نظر میرسد که این نوع تجربهها نمیتوانند به عنوان فرآیندهای کاملاً کارکردی تکرار شوند. یک دستگاه میتواند برنامهریزی شود که درست شبیه یک فرایند کارکردی انسانی، رنگ قرمز را «ببیند»، اما این دستگاه نمیتواند تجربهای مشابه با انسان داشته باشد.»
گرچه رابطه ذهن و بدن، موضوع این نوشته نیست، چون در تبیین نقد «مسئله شرِ سیستماتیک» مؤثر میافتد، بخشهایی از آن را میآوریم. نظرات مختلفی در خصوص این رابطه بیان شده است که به طور کلی ذیل سبکهای یگانهانگاری و سبکهای دوگانهانگاری قابل تقسیمبندی هستند.
با این توضیح کلی که اگر در گذشته به تبع دکارت، اکثر فیلسوفان دوگانهانگار بودند، امروزه غالب صاحبنظران، یگانهانگار هستند و تفاوت و مرزی بین ذهن و بدن، قائل نیستند و استدلال میکنند اگر ذهن و بدن دو نوع چیز از بنیاد متفاوت در نظر گرفته شود، هیچ چیز سوم میانجیای نمیتواند این دو را به هم وصل کند.
بر این اساس از «ذهن بدنمند» یاد میکنند و میگویند «ما فقط میتوانیم از طریق بدنهای خود بیندیشیم…» نتیجه این دیدگاه مقبول در علوم شناختی که مؤیدهای عصبشناسی دارد، این است که دو انسان متفاوت، ولو با نسبتهای خونی و عاطفی بسیار نزدیک، باز نمیتوانند عواطف، احساسات و هیجانات یکدیگر را درک و تجربه کنند، آنچنان که خود فرد از سر میگذراند، چه رسد به آنکه یک انسان طمع در درک عواطف یک حیوان را داشته باشد. چون «معنی در تجربه جسمانی ما ریشه دارد. اگر ذهن ناجسمانی –و همین طور روح یا خود متعالی- وجود ندارد که منبع معنا باشد، آنگاه چیزهایی که برای ما معنا دارند و اینکه چگونه معنادار میشوند باید نتیجه ماهیت مغزها، بدنها، محیطها، و برهمکنشهای اجتماعی، نهادها و اعمال ما باشد.»
گرچه قصد و فرصت پرداختن به «مسئله قرینهای شر» نیست، اما در حد اشاره میآوریم که اگر همصدا و همنظر با این گروه از متخصصان که منکر ذهن ناجسمانی هستند، پیش رویم، آنگاه شاید بتوان پاسخی برای «بامبی» آهوی بینوای ویلیام راو نیز پیدا کرد. باید اعتراف کرد حتی اگر همه این دلایل، پذیرفته شود، باز ذهن ما را قانع میکند، اما دل ما را خوش نمیسازد و به سختی بتوان پاسخی برای «مسئله وجودی شر» پیدا کرد.
■جمعبندی
اگر بخواهیم خلاصه استدلال خود را صورتبندی کنیم، چنین میشود:
انسان ۱ دارای بدن ۱ است.
انسان ۲ دارای بدن ۲ است.
بدن ۱≠بدن ۲
ذهن بدنمند است.
در نتیجه: انسان ۱ نمیتواند آنطور که گمان میکند پی به حالات انسان ۲ ببرد. این وضعیت برای فهم حالات یک حیوان بسی پیچیدهتر است. بدین ترتیب «ما» ی انسان نمیدانیم آن ملخها و کرمهای پروانهای که شکار آن زنبوران انگلی [ایکنیومون] هستند، چه کیفیت و حس و حالی دارند. ما بر حسب تجارب خود و بنا به داشتن بدن خاص خود، حکم به رنج کشیدن آن ملخها میدهیم، وقتی تغذیه ایکنیومونها میشوند، اما شاید حس آنها چیز دیگری باشد. شاید هم همان رنج باشد، اما شاید هم نباشد. حکم مشخصی نمیتوان داد.
#تامس_نیگل
#فلسفه_دین
#فلسفه_علم
#روشنفکری_دینی
#عبدالکریم_سروش
#داروینیسم_در_ترازو
@Soroush_Philosopher
BY عبدالکریم سروش و فلاسفه
Share with your friend now:
tgoop.com/Soroush_Philosopher/5842