Telegram Web
حسین ع و زندگی، همه جا و همه وقت
neeloofar.org
🔴◾️ سخنرانی بسیار عالی

#مصطفی_ملکیان

تحت عنوان "حسین، زندگی، همه جا، همه وقت"

@Soroush_Philosopher
🔴◾️ پای #مداحان در نعلین #روحانیان


#عبدالکریم_سروش


💠این مقال مرثیه‌ای است برای جامعه‌ای که انقلاب خود را برای عدل و آزادی و بنام حسین و علی آغاز کرد و سپس کارش به اسلام فقاهتی رسید که جز زجر و زندان و تندخویی و ترشرویی در آن نبود و #اسلام_فقیهانه جا را بر #اسلام_عارفانه و حکیمانه تنگ کرد و #اینک سرانجامی شوم‌تر یافته است و اسلام_مداحانه طومار فقیهان را هم در نوردیده و مداحان بدل به هادیان و متفکران قوم شده‌اند.

زهی شومی، زهی محرومی…

گویا کبر سّن و کثرت اشتغال و وزیدن بادهای مخالف و نرفتن امور بر مراد و بر آمدن مخالفان و جفای صندوق های رأی و حمله بیماری‌ها و نارسایی اعصاب و بی‌وفایی اصحاب و خوارخواندن برجام و خوردن زهر جام، ذهن و زبان رهبری را آسیب رسانده و صلابت و سلامتش را جّدا ستانده است.

در طلیعه سال نو، واژه‌هایی چون نانجیب در خطاب به #شیران_محصور_بیشه شجاعت و «خائن» در نسبت با هاشمی و سفارش‌هایی چون روانه کردن جوانان به بازار #مداحان_حکومتی به طلب معرفت، سخت ناخوش و ناصواب می‌نماید و جز دل جاهلان را نمی‌رباید.

به تازگی فرمان ظفرنشان رهبر جمهوری اسلامی شرف صدور یافته است که «مداحان» به تقویت بنیه فکری جوانان بپردازند و دشمن را در جنگ روانی شکست دهند و نگذارند که «باور به اسلام و باور به کار امدی نظام اسلامی» را ازمردم بستانند. (۱۱ فروردین ۱۳۹۵در جمع مداحان)

💠 هیچگاه باور نداشته‌ام که «هر چه آن خسرو کند شیرین کند». اما این بار باور دارم که از آن فرمان خسروانه، خسرانی عظیم برخواهد خاست و خیانتی خطیر به فرهنگ و فضیلت خواهد رفت و انحطاطی ستبر و سهمگین قلب دیانت و روحانیت را نشانه خواهد گرفت.

#مداحان_شعبان_جعفری_صفت (نه ذاکران محترم و مخلص مصائب اهل بیت رسول) که هیچگاه در جامعه دینی و در چشم مومنان حرمتی و منزلتی نداشتند، و در میانشان نانجیبان و فرومایگان کم نبودند و در نادانی و ناپاکی انگشت نما بودند و داستان‌های کژ رفتاری‌های اخلاقیشان بر سر زبان‌ها بود و در هیچ حال و هیچ جا هیچ کس حتی مسائل شرعی ساده را از آنان نمی‌پرسید، گویی ناگهان به «حکم فلکِ گردان یا حکم فلک گردان» صحنه گردان معرفت و آموزگار فضیلت و رقیب روحانیت شده‌اند و رسالتی نوین یافته‌اند تا به جای عالمان راستین دست نجات از آستین هدایت بدر آورند و جوانان سرگشته‌ای را که غرقه دریای جهالت و بطالت و ضلالت شده‌اند به ساحل ثبات و سفینه سعادت برسانند و ایمانشان را از چنگال راهزنان برهانند!

زهی بخت و دولت، زهی جاه و مکنت!

شنیده و خوانده بودیم که:

ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش
خشک ابری که بود ز آب تهی
ناید از وی صفت آب دهی

اما نمی‌دانستیم که معجزه ولایت، ابر بی‌باران را هم پر آب، و ذات بی‌هستی را هستی بخش خواهد کرد، و طایفه‌ای بی‌علم و بی‌تقوا را که در مغازه مغز تهیشان جز چند بسته گاز آشک آور چیزی ندارند، ناگهان به معراج معرفت خواهد برد و از پستان‌های خشک و خسته‌شان، خروار‌ها شیر خردورزی خواهد دوشید.

💠 نمی‌دانم بخت مداحان باز شده یا بخت از ملت ما برگشته است که این هیچکسان، کسی شده‌اند و دستگیری جوانان را بدست گرفته‌اند. هرچه هست «خواب گربه موش را گستاخ کرد».

وای بر روحانیت خاموش. وای بر دانشگاه خاموش. وای بر فرهنگستان خاموش.
بطّالانی چون ازغدی و پناهیان و انصاریان و رشاد و… بس نبودند که حالا طبّالانی چون ارضی و کریمی و حدادیان و… هم از راه رسیده‌اند تا به توصیه رهبری قدر ببینند و بر صدر بنشینند و دین و هنر و فرهنگ را به سخره بگیرند و به ارشاد خلایق بپردازند و جواب شبهات غربیان را بدهند و غبار ناباوری را از جان جوانان بیفشانند!

کجاست مولانا و کجاست فریادهای جگرشکافش بر سر این «زّراقان گیج بی‌وقوف»:

🌿لاف کیشی کاسه لیسی طبل خوار
🌿بانگ طبلش رفته اطراف دیار
🌿سبطی‌اند این قوم گوساله پرست
🌿بر چنین گاوی همی مالند دست

آیا پسندیده‌تر نیست که رهبری از این پس کمتر سخن بگویند و از این خطاهای عظیم که بر زبانشان رفته و کارنامه ولایت را سیاه کرده در پیشگاه ملت پوزش بطلبند یا توضیحی در خور دهند تا رفع شبهه شود و بصیرت! و نجابت رهبری مطعون و مخدوش نگردد؟

بر نگارنده بدرستی معلوم نیست که اقبال رهبری به جامعه مداحان برای چیست؟

💠 همه می‌دانند که نقش این قوم هیچگاه تغذیه ی عقل نبود، بل همواره تحریک عواطف بوده است. در مجالس عزا و شادی آیینی، وقتی خطیب روحانی بر منبری می‌رفت و با صدای نرم و ملایم قصه‌های معقول و منقول و یاجوج و ماجوج می‌گفت و ذهن مستمعان را بخواب می‌برد، آنگاه نوبت مداحان می‌رسید تا با صدای بلند چشم خواب آلودگان را پر آب و دامنشان را پر ثواب کنند.

⚫️👇👇👇
⚫️👆👆👆


حالا چه شده است که از این زیرنشینان عَلَمِ روحانیت که هنری جز آتش زدن به جگر شیعیان ندارند، خواسته‌اند تا جا را بر خواجگان خود تنگ کنند و پای تملک در نعلین سیادت آنان فرو برند؟ چرا؟

شاید طایفه‌ای گستاختر از این مداحان سیاسی نیافته‌اند که حاضرند به امر و اشاره حکومتیان و چون عَمله َسفله استبداد دینی، با روحانیان اصیل و مراجع موقّر در آویزند و بستیزند و بی‌آبرویی و ناسزاگویی کنند و آنان را با دشنام و دروغ و افترا از میدان بدرکنند و پاداش‌های کلان بستانند (ذاکران مخلص اهل بیت حکمی دیگر دارند)

یکی کرده بی‌آبرویی بسی
چه غم دارد از آبروی کسی

شاید در جمهوری اسلامی، افسوسمندانه، دوران دین ورزی عارفانه وحکیمانه پاک بسر آمده و قرار است جای خود را به دین ورزی مداحانه بدهد که در آن نه از فکر نشانی هست و نه اخلاق. چرا باید جوانان مومن انگشت در چشم تعصب کنند و تعبد و تقلید را فرو گذارند و سوالات سخت بپرسند وحکومتیان را به کلفت افکنند؟ بهتر نیست پای منبر مداحان حکومتی بنشینند و شعری زمزمه کنند و چنگ و ناخنی بر سر و سینه زنند و اشکی بریزند و صفای دلی حاصل کنند و به امامان توسل جویند و گناهان خود را بخشوده انگارند و دشنامی به فتنه گران دهند و وجدان مشّوش و معذّب را آرامشی بخشند و رشته ارادت و اطاعت خود به رهبری را محکم ترکنند و از تجاوز‌ها و تبعیض‌ها نپرسند و همه چیز را حمل به صحت کنند و ماجراهای سیاسی و قضایی را کش ندهند و دماغ را چنان به تنبلی عادت دهند که سستی و سخافت سخنان امامان جمعه را در نیابند و لای هیچ کتابی جز کتب نوحه و زیارات و رساله عملیه را باز نکنند و از جراید فقط رسالت و کیهان بخوانند تا رسالت کیهانی خود را به جای آرند؟ بر چنین مریدانی حکومت کردن البته بسی آسان‌تر است تا بر دلیران و نقادان و حق طلبان. چه کسی گفته است حکومت دینی­ فقهی میسر و موفق نیست؟ حکومت دینی بر جامعه‌ای بسته و برعامیان و مقلدان البته موفق است، و مداحان گولِ گول پرور، بهترین صدا و سیمای این چنین حکومت‌اند.

💠این شعبان‌های جعفری و مداح‌های رهبری از موفق‌ترین تولیدات جمهوری اسلامی‌اند که سال هاست به دقت از میان جوانان گلچین می‌شوند و پس از تربیت و تمشیت به عرصه رقابت با خطیبان و عالمان گسیل می‌شوند و با مغزی تهی و دهانی پر به خدمت استبداد در می‌آیند و زیر نام شهیدان و قدیسان، خرافه می‌پراکنند و یاوه می‌سرایند و مدح قدرت و بسط جهالت می‌کنند و سقف معیشت بر ستون خرافات می‌زنند و دست در دست نیروهای ولایی و خودسر، خونریزی و خانمانان سوزی می‌کنند. جنبش سبز را همینان سرخ کردند و اینک هم عَلمِ «فتنه ستیزی» بر دوش دارند و ترویج خشونت و تبلیغ قساوت می‌کنند و فاسد‌ترین حاملان #جهل_مقدس و مرکّب‌اند.

فرستادن جوانان به درِ خانه این مزّوران مزدور مدلولی جز تحقیر معرفت و تمسخر فضیلت نخواهد داشت. برای فرهنگ این کشور آینده‌ای تاریک‌تر از این متصّور نیست که این اولاد بیداد و استبداد از اینکه هستند پروار‌تر شوند و چون ابری سیاه، آفتاب دیانت و معنویت را در خسوف برند. اگر مصلحت #استبداد درتحمیل و تقویت اینان است، مصلحت #علم و #آزادی و #معنویت و روحانیت درکوبیدن و روبیدن آنان است. استبداد را درین خیانت فرهنگی ناکام بگذاریم و رو به عالمان راستین آریم!

💠اگر سیاست ما عین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ماست، اینک این دیانت ماست تا سیاستمان چه شود و چه باشد.

***

براستی انتظار همه چیز را می‌کشیدیم جز این قهقهرای فرهنگی و قانقاریای اخلاقی را. جای آنست که خون موج زند در دل لعل… آیا باز هم می‌توان به خود دلداری داد که «رو شکر کن مبادا که از بد بتر شود»؟

#عبدالکریم_سروش
فروردین ۱۳۹۵

https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
🌺◾️ شرحی بر #اوصاف_پارسایان

بخش ششم

■ الیناسیون


پارسایان ایام کوتاهی را صبر کردند و در پی آن آرامش و راحتی طولانی نصیب بردند. دنیا به آنان روی آورد اما آنان به دنیا روی نیاوردند. دنیا آنان را اسیر خود می خواست اما آنان خویشتن را از چنگالش رهانیدند.

این عبارت چنان ساده و بلیغ است که تاثیر خود را بر روی دل های مشتاق و مستعد می گذارد. اما کلمه #تجارت در متون اسلامی بسیار رایج است. در نتیجه گوش فرا دادن به دعوت انبیای الهی تجارتی است سودآور و سودش نجات از عذاب دردناک ابدی است و چه تجارتی زیان آورتر از اینکه هدایت را از دست بدهیم و گمراهی را در عوض آن بگیریم؟ اما بر حسب قول قرآن کریم، مردانی هستند که تجارت دنیا آنها را از ذکر خدا بازنمی دارد. اما چرا؟ به این دلیل که اینان به تجارتی عظیم دل سپرده اند. تجارتی که تا هستی هست فزونی می یابد و در آن کاستی هرگز راه ندارد. آیا تاجری سراغ داریم که به رایگان ببخشد و سپس بخشیده خود را به بهای گزاف بخرد؟ خیر. اما کسانی که دچار خسران می شوند کسانی هستند که سرمایه وجودی خود را از دست داده اند؛ پس باید خریدار خود را بشناسیم و خود را به هر بهایی به هرکسی نفروشیم تا زیان نکنیم! از این روی مفهوم الیناسیون یا از "خودبیگانگی" یا "مسخ" که در فرهنگ غرب مطرح شده به تعبیر اسلامی "خود را فراموش کردن" است. انسان به جای خدمت به خود به بیگانه خدمت می کند و خودش را با او یکی می پندارد. بنابراین او لاغرتر می شود و دشمنش فربه تر. لذا اگر آدمی تن خود را واقعی بداند از آخرت بیگانه می شود. شیطان بیگانه ترین موجود با آدمی است اوست که عامل اصلی ازخودبیگانگی است. انسان چنان در شیطان هضم می شود که گویی به هدف نیکی دست یافته است؛ وانگهی که راه را اشتباه می رود. شیطان در میان انسان ها نزاع ایجاد می کند و آنچه را که زینتی ندارد بر انسان زیبا جلوه می دهد و انسان عمری را می گذراند و به هوس اینکه به خود خدمت کرده است به شیطان خدمت می کرده است. لذا فریاد ""خودت را بشناس"" سقراط بسیار اهمیت دارد. انسان اگر خود را نشناسد و نداند که کیست هویت دیگری را بر خود حاکم می کند. بنابراین راه خروج از این "خودبیگانگی" پیوستن با خدا و پرداختن به خود است. کسانی که به هویت خود بر اساس قومیت می نگرند به این معنا پی نبرده اند که باید در خدا هضم شد...بنابراین انسان از خودبیگانه خودش را به غیر خدا می فروشد و ممکن است که دست به هرکاری بزند و اگر خود را به خدا بفروشد نه تنها از وجودش کاسته نمی شود که بر وجودش افزون تر می گردد. می بینیم که برای امیرالمومنین(ع) حکومت و دنیا از آب بینی بز پست تر است و اگر علی مرکب قدرت می خواهد از برای این است که در برابر ظلم و ستم بایستد. از اوصاف پارسایان عبادت شبانه است که در متون دینی به آن بسیار اشاره شده است، پارسایان قرآن می خوانند اما به حد وسع و توان. آنها ندای "انی کنت من الظالمین" سر می دهند و در این صورت لذت اجابت حق را می چشند...

#عبدالکریم_سروش؛ #پارسایان؛ #تجارت؛ #الیناسیون؛ #مسخ؛ #شیطان

ادامه دارد ...


#عبدالکریم_سروش
📚 #اوصاف_پارسایان


https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
Audio
رها نمی کند ایام در کنار منش
که دادخود بستانم به بوسه از دهنش

همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق
بدان همی‌کند و درکشم به خویشتنش

ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف
که مبلغی دل خلق است زیر هر شکنش

غلام قامت آن لعبتم که بر قد او
بریده‌اند لطافت چو جامه بر بدنش

ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام
برفت رونق نسرین باغ و نسترنش

یکی به حکم نظر پای در گلستان نه
که پایمال کنی ارغوان و یاسمنش

خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز
که برکند دل مرد مسافر از وطنش

عزیز مصر چمن شد جمال یوسف گل
صبا به شهر درآورد بوی پیرهنش

شگفت نیست گر از غیرت تو بر گلزار
بگرید ابر و بخندد شکوفه بر چمنش

در این روش که تویی گر به مرده برگذری
عجب نباشد اگر نعره آید از کفنش

نماند فتنه در ایام شاه جز سعدی
که بر جمال تو فتنه‌ست و خلق بر سخنش

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
#سعدی
ر.محمدی( رها)
@sahba_raha
Audio
همه‌کس‌ کشیده محمل به جناب‌ کبریایت
من و خجلت سجودی‌که نکرده ام برایت

نه به خاک در بسودم نه به سنگش آزمودم
به‌کجا برم سری راکه نکرده‌ام فدایت

هوس دماغ شاهی چه خیال دارد اینجا
به فلک فرو نیاید سرکاسهٔ گدایت

به بهار نکته سازم ز بهشت بی‌نیازم
چمن‌آفرین نازم به تصور لقایت

نتوان کشید دامن ز غبار مستمندان
بخرام و نازها کن سر ما و نقش پایت

نفس از تو صبح خرمن نگه از تو گل به دامن
تویی آنکه در بر من تهی از من است جایت

ز وصال بی‌حضورم به پیام ناصبورم
چقدر ز خویش دورم ‌که به من رسد صدایت

نفس هوس‌خیالان به هزار نغمه صرف است
سر دردسر ندارم من بیدل و دعایت
#بیدل

فعلات فاعلاتن فعلاتن فاعلاتن
ر. محمدی( رها)
@sahba_raha
🔴◾️ #نظریه_تکامل در بوته نقد #تامس_نیگل [بخش ششم]


■بنیانهای اندیشه نیگل ۴


نیگل سپس به باور و شناخت می‌پردازد به این صورت که کارکردهای ذهنی مانند تفکر و استدلال‎ورزی و تحلیل نیز نمی‎تواند توسط طبیعت‎گرایی ماده ‏انگار تببین شود. زیرا بسیار نامحتمل است که انتخاب طبیعی بی‏ هدفی توانسته باشد موجوداتی با توانایی کشف واقعیات از طریق عقل را پدید آورد، آن هم واقعیاتی که عمیقا فراسوی ظواهرند.

در کتاب "حرف آخر" دفاع نیگل از عقلانیت همچون یک سبک پرسش است نه موضوعی برای نقدهای نسبی‌انگارها، پسامدرن‌ها یا پراگماتیست‌ها. او بیان می‎کند که نظریات نسبی‎انگارهایی همچون دریدا و رورتی  قابل دفاع نیستند و عقل را بمثابه یک دادگاه استیناف برمی‎شمارد که نه در مقابل عقاید و عادات دریافت شده از جامعه بلکه در مقابل مختصاتی از چشم‎اندازهای شخصی هر فرد می‎توان درون خودش چیزی به عنوان مرجع پیدا کند که در زمانی مشابه این مرجع، مرجعیت عمومی و جهانی دارد. عقلانیت یک مسیر از تمایز خود شخص از عقاید عمومی و اعمال دریافتی هر کس را به طور مبهم فراهم می‎کند. تفکر و استدلال به حکم چیزی مستقل از باورهای متفکر و حتی مستقل از جماعت متفکرانی که وی به آن تعلق دارد درست یا نادرست است. ما خودمان را واجد ظرفیت و تابعیتی می‌دانیم که به باورهای صادق راجع به جهان پیرامونمان، باورهای صادق راجع به قلمرو بی‌زمان منطق و ریاضیات و باورهای صادق راجع به انجام کار درست، شکل می‎بخشد. ما این ظرفیت و قابلیت‎ها را خطاناپذیر نمی‎دانیم؛ اما به تصور نیگل به معنای عینی، اغلب قابل اعتماد هستند و می‎توانند به ما معرفت دهند. موضع درونی طبیعی از زندگی آدمی را می‏پذیرد که جهانی واقعی وجود دارد و هنجارهایی ناظر در کار هستند که اگر از آن‎ها تبعیت کنیم، معمولا ما را به سمت و سوی پاسخ درست مسائل می‎کشاند.

در مجموع نیگل با تقریر این موضوع که دو نوع بسیار معمول از امور وجود دارند که در این جهان روی می‏دهند؛ یعنی اموری که در زمره واقعیت فیزیکی‎اند و اموری که در زمره واقعیت ذهنی‎اند، این مساله را مساله آیندگان می‌داند. وی با اصرار تلاش می‎کند تمرکز فیلسوفان آتی را با نوشته‎های خویش به این موضوع معطوف نماید؛ که درک دنیای طبیعی مجردی که شخص اکنون قادر به مشاهده آن است، همزمان مشتمل بر یک وضعیت فیزیکال عینی همراه با ذهنیت روحی- درونی فرد است.

سایه این تقریر بدیع در اندیشه نیگل، در سایر رویکردهای او دیده می‎شود. تا آنجا که نظریه تکامل نیز، دستخوش نقادی نوین و متفاوتی توسط وی گردیده است که در ذیل بدان خواهیم پرداخت.


#تامس_نیگل
#آلوین_پلنتینگا
#نظریه_تکامل
#داروینیسم #داروین
#داروینیسم_در_ترازو
#عبدالکریم_سروش
#روشنفکری_دینی
#چرا_بجای_آنکه_چیزی_نباشد_چیزی_هست
#فلسفه_تحلیلی
#فلسفه_ذهن
#فلسفه_دین
#فلسفه_علم


https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
این شب‌ها درس‌گفتارهای دکتر حسین دباغ درباب فلسفه اخلاق، جریان دارد. خطاست اگر من بخواهم تمام آن درس‌ها را در اینجا بیان کنم. اما یکی از نکات خوب و ارزشمندی که دکتر دباغ در این درس‌گفتارها به میان آورد این بود که مدارا، با مفهوم «خودآیینی» و «حق» معنا می‌شود نه با بی‌خیالی و بی‌تفاوتی. ما باید از اینجا آغاز کنیم که هر فردی، انسانی واقعی و محترم است و بهره‌ای از عقل و آزادی برده است و می‌تواند اصل و اصولی را برای خودش انتخاب کند و بر مبنای آنها زندگی خود را جلو ببرد(در نظریه رالز، خودآیینی در وضعیت آغازین روشن می‌شود). این فرد، به جهت انسان بودن، محق است، حقوقی دارد و از جمله حق آزادی، چه نظری و چه عملی. یکی از میوه‌های این خودآیینی و حق، مداراست. ما مدارا می‌کنیم، یعنی به دیگران و خودمان می‌گوییم که کسی هستیم و حقی داریم با عقاید متفاوت. این به معنای بی‌خیال‌شدن یا بی‌تفاوت‌شدن نیست. اتفاقاً حساسیت داریم، حساس هستیم اما روی خودآیینی و حق هر فرد.

مدارا نیاز به حساسیت دارد. آقای دباغ درست می‌گوید که با بی‌خیالی، از مدارا هم عبور کنیم. چون ما نسبت به نامداراگران هم بی‌خیال خواهیم شد و آن‌وقت، مدارا را نابود کنیم. یکی از عالی‌ترین نکاتی که کارل پوپر ارائه داد، باطل‌نمای بردباری یا مدارا بود. به این معنا که بردباری و مدارای نامحدود، لزوماً به نابودی بردباری و مدارا می‌انجامد. اگر از جامعه‌ی بردبار در برابر نابردباران دفاع نکنیم، هم بردباران را نابود کرده‌ایم و هم بردباری را. پوپر می‌گفت «به‌خاطر بردباری، این حق را برای خود محفوظ بداریم که نابردباران را تحمل نکنیم». دشمنی با مدارا، در واقع حق و حقوق افراد را پایمال می‌کند و خودآیینی را از آنان می‌گیرد. پس، ما نه بی‌خیال که باید حساس باشیم برای دفاع از مدارا. نامداراگری با دشمنان مدارا، یک اصل عقلانی‌ست.

پس برخلاف پندار رایج، مدارا را اصولاً نباید با نسبی‌انگاری هم تعریف کرد. مدارا از ما می‌خواهد به روی انسان‌های دیگر که نظر و عمل‌شان را قبول نداریم، گشوده باشیم؛ آدمیان را با باورهای ناحق و افعال ناروا بپذیریم و در کنارشان بنشینیم. مدارا، برخلاف نسبی‌انگاری، دعوت به این نیست که همه حق می‌گویند، بلکه دعوت به این است که افراد حق دارند ناحق باشند و ما با ناحق‌ها باید مدارا کنیم. مدارا، نتیجه‌ی خودآیینی و حق است نه نسبی‌انگاری.

آیزایا برلین می‌گفت در سده‌ی بیستم، تسامح و گذشت نسبت به عقاید کهن، نتیجه‌ی بی‌اعتنایی و بی‌اعتقادی به آن عقاید بود. و این، همان خطری‌ست که برلین هم آن را احساس کرده بود و همان نکته‌ای که بیان شد.

@shahrvand_sabz
قرن چهاردهم هجری شمسی همراه با تحولات و دگرگونی‌های فکری و اندیشه‌گی متعددی بود. هیئت تحریریه جمهوری ایرانی بدون ارزشگذاری اقدام به نظرخواهی در خصوص ده روشنفکر و یا متفکر اثرگذار این قرن کرده است؛ به نظر شما کدامیک مفیدترین برای جامعه بوده‌است؟
Final Results
2%
تقی ارانی
8%
عبدالکریم سروش
2%
داریوش شایگان
17%
علی شریعتی
2%
سید جواد طباطبایی
1%
احمد فردید
5%
ذکاء الملک فروغی
58%
احمد کسروی
1%
سید حسین نصر
3%
احسان یارشاطر
به همان نسبت که دیدگاه استیفن هاوکینگ در باب مرگ فلسفه، بی ارزش است،
روند حاکم بر فلسفه اسلامی که عملا خود را در جایگاه قضاوت درباره تمام دستاوردهای علم نوین میداند، فاجعه است.
هر فلسفه ای که باب خودانتقادی را ببندد محکوم به حذف از منابع آکادمیک است.

@Soroush_Philosopher
شاعری وصف شراب کرده بود.
خلیفه او را گفت: "حدت میزنم. خوب در امر شراب واردی"

شاعر گفت: "معلوم میشود خودت هم خوب واردی".
🔴◾️ #نظریه_تکامل در بوته نقد #تامس_نیگل [بخش هفتم]


■نظریه تکامل در دیدگاه تامس نیگل ۱

به‌رغم اینکه نیگل خداناباور است، ولی در عین حال اذعان می‎دارد که نظریه تکامل را نمی‏پذیرد. #آلوین_پلنتینگا در مقاله‌ای به نقد و بررسی نگره نیگل می‌پردازد. وی هدف نیگل را از نوشتن کتاب «ذهن و کیهان»، پیش بردن مرزهای نااندیشیدنی‌ها بیان می‎کند، چرا که ما درباره جهان بسیار کم می‌دانیم. او از زمره هواداران تئوری طراحی هوشمند است که از سوی جامعه علمی متهم به غیرعلمی بودن گردیده است. وی کتاب استفن میر را در دفاع از طراحی هوشمند، کتاب سال معرفی کرد و هزینه‎اش را هم – اتهام نادان بودن از سوی مراجع آکادمیک- پرداخت.

احتمالا کتاب جدید او هم نتایج بهتری نخواهد داشت. او در این کتاب، اذعان داشت، وقوع حیات با تکیه  صرف بر قوانین فیزیک و شیمی به شدت نامحتمل است. هیچ‎کسی نتوانسته مکانیسمی ارائه کند که چگونه این قوانین باعث بروز حیات می‎شوند. نیگل می‎گوید؛ اینکه این مکانیسم‎ها باعث حیات شده‎اند، فرض گرفته می‎شود نه اینکه اثبات بشود. او همچنین نمی‎پذیرد که انتخاب طبیعی توانسته باشد همه تنوع زیستی را سبب گشته و صرفا جهش و لغزش‎های ژنی تمام گونه‎های متنوع کنونی را ایجاد کرده باشد. البته در این مورد او به اندازه ادعای قبلی‎اش شکاک نیست ولی از نظر او اعجاب‌آور است که انسان نتیجه چنین روندی باشد. او می‎گوید هر چه بیشتر درباره پیچیدگی حیات می‎فهمیم نامحتمل‎تر به نظر می‎رسد که روایت کنونی از سیر تکاملی صحیح باشد. او معتقد است شانس چنین رخدادی در این زمان کوتاه بسیار اندک است و چون فقط خلاف این موضوع ثابت نشده، نباید چنین ادعایی را باور کرد.

تا اینجا هر دو ادعای او به نظر درست می‎رسد. شانس اینکه چنین اتفاقاتی افتاده باشد به شدت کم است. اما ممکن است گفته شود «غیرمحتمل»ها دائما در حال رخ دادن هستند. در جواب می‎گویم که فکر کنید من ناگهان قانع می‎شوم که نوبل شیمی می‌برم. اگر کسی بگوید که آخر تو که اصلا شیمی نمی‎دانی و من بگویم ولی غیرمحتمل‌ها همیشه رخ می‏دهند، آیا منطقی حرف زده‎ام؟ نیگل در ادامه ادعا می‎کند که آگاهی در طبیعت بسیار نادرتر است و بر اساس تصادف صرف توضیح داده نمی‎شود. علم می‎تواند بگوید چرا آسمان آبی است و چرا استخوان‌های پرندگان پوک است ولی نمی‎تواند بگوید چرا آگاهی به وجود آمده است. بنابراین فیزیک و علوم دیگر می‎توانند ارتباط پدیده‎ها را نشان بدهند، ولی نمی‎توان از ارتباط داشتن، رابطه علت و معلولی را نتیجه گرفت. او سپس به موضوع «باور»ها می پردازد. از نظر او اینکه ما می‎فهمیم درد کشیدن چیز بدی است موضوعی بسیار پیچیده است. از نظر او دانش زیست‎شناسی در توصیف «شناخت» حتی مشکل بزرگ تری دارد و بسیار بعید است این خاصیت آگاهی، بدون هدایت به وجود آمده باشد. انتخاب طبیعی تنها به رفتارها اهمیت می‎دهد، مگر اینکه باورها، رفتارها را هم تحت تاثیر قرار دهند. پس اگر این طور باشد، باورهایی همچون باور به طبیعت‌گرایی علمی، خود باید محل تردید باشد. وقتی باورهایی همچون خداباوری یا خداناباوری را در نظر بگیریم، که هیچ مزیت فرگشتی ندارند دیگر چرا باید انتخاب طبیعی در آن‌ها تاثیر بگذارد.

#تامس_نیگل
#آلوین_پلنتینگا
#نظریه_تکامل
#داروینیسم #داروین
#داروینیسم_در_ترازو
#عبدالکریم_سروش
#روشنفکری_دینی
#چرا_بجای_آنکه_چیزی_نباشد_چیزی_هست
#فلسفه_تحلیلی
#فلسفه_ذهن
#فلسفه_دین
#فلسفه_علم


https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
🌺◾️ شرحی بر #اوصاف_پارسایان

بخش هفتم


■ جهان، کلام خداوند است


پارسایان شب را در حال خواندن قرآن به سر می برند. خویشتن را با خواندن قرآن محزون می سازند و درمان دردهای خویش را از آن می جویند.

همین ابتدا پرسشی مطرح می شود مبنی بر اینکه آیا خواندن قرآن فی نفسه مطلوب است یا مطلوب کمال دیگری است؟ گویا قرائت قرآن مقدمه لازم برای تفکر و تدبر است و همین خواندن باعث حفظ صیانت آدمی است. بنابراین اشتغالات روزمره نباید مانع از این شود که قرائت قرآن به دست فراموشی سپرده شود. یکی از آثار قرائت قرآن جلوگیری از متروک ماندن این کتاب است. لذا یکی از دلایل عدم تحریف قرآن همین دعوت همگان به قرائت و محافظت از آن بود. وقتی کتابی مورد توجه واقع شود و رفته رفته معانی و معارف آن محور تمام تلاش ها و کوشش ها شود در این صورت هرکس بسته به توان و استعداد خود می تواند از آن مدد بگیرد و آن که بیشتر به عمق برود گوهرهای بیشتری صید خواهد کرد. اما جالب توجه است که بدانیم خداوند در کلام خود تجلی پیدا کرده است ولی مردم نمی بینند. مولانا در همین زمینه می گوید من خود را تبدیل به حکایت کرده ام و از آنجا که هستی خود را در فکر و سخن می نهم پس هویت من در سخن من ذوب می شود و هرکه می خواهد مرا ببیند کلام مرا بنگرد. بنابراین مولانا پس از سرودن مثنوی بر وجود تمام افرادی که پس از او این کتاب را می خوانند ساری و جاری است. اما این حضور مجازی و غیرواقعی نیست بلکه پرده ای از پرده های وجود آدمی است. وانگهی که بیشتر فیلسوفان بر این عقیده هستند که اصلا جهان، کلام خدا است و لازم نیست که تجلی حتما از طریق الفاظ صورت بگیرد، بلکه هرکس که توانست آن راز درون و مکنون در وجودش را آشکار کند سخن گفته است. باری که قرآن تنها یکی از راه های سخن گفتن خداوند است. بنابراین زمانی که خداوند می گوید: ""بگو اگر دریا برای نوشتن کلمات پرودگارم به کار می رفت، پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان پذیرد دریا پایان می یافت. و دریای دیگری هم بدان می افزودیم باز کفایت نمی کرد"" حاکی از این است که مخلوقات و افعال خداوند هرگز پایان نمی پذیرد.

🔴به نظر می رسد که این قطعه از استدلال های دکتر سروش پاسخ به مواضع تندی را که علیه ایشان مطرح می شود به نحو صریح نشان می دهد:

در روایات آمده است که قرآن غیر از الفاظ صورت های دیگری هم دارد که در قیامت آشکار خواهد شد. ""اما قرآن عین کلام وحی است و با روایات پیامبر گرامی اسلام(ص) و ائمه اطهار(علیهم السلام) تفاوت دارد. پیامبر موظف بودند عین کلام وحی را ابلاغ کنند نه آنکه مطلبی را از غیب بگیرند و با زبان خودشان آن را به دیگران برسانند. لذا شرط تلاوت شرکت در تجربه پیامبرانه است"". ایشان خود را مخاطب مستقیم خدا دید و به جای تماشای بازی در آن بازیگر شد و شرکت جست. بنابراین آثار تلاوت وقتی آشکار می شود که انسان در آن تدبر و تامل داشته باشد. ما باید در قرآن تدبر کنیم و با سخن گو آشنا شویم و به این ترتیب با تهذیب و بالا بردن درجه معرفت نسبت به او کلامش برای ما قابل فهم می شود. پارسایان دردمند هستند و از همین روی علاج درد خود را از قرآن می خواهند. اما بنابر روایت تاریخ، اکثر تفسیرها، تفسیر به رای و در جهت تثبیت سخنان به کار گرفته شده است که امری ناصواب و ممنوع است. بنابراین تفسیر قرآن را باید اهل درد(پارسایان) بگویند نه اهل رای!!!! لذا تفسیر به رای یک عقیده نیست بلکه فقط روش است.

ادامه دارد ...


#عبدالکریم_سروش
📚 #اوصاف_پارسایان


https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
🔴◾️ "کودک را تنها اخلاقی بار بیاور" و یک اسطوره‌ی دیگر

الف)آموزش مذهبی و منتقدان‌اش

تجربه‌های تلخ منتقدان آموزش مذهبی (هر مذهبی) بی هیچ تردیدی درس‌آموز است. آن‌ها بر چیزی دست می‌گذارند که به نظرشان تحمیل و قشری‌گری گونه‌هایی ا ز آموزش‌ مذهبی می‌آید. این تجربه‌ها حتی هنگامی که به وضعیت‌ فاجعه‌آمیزی مانند تعرّض هم منجرّ نمی‌شود باز هم دردناک است و معمولا فرد صاحب تجربه‌ی تلخ را نه تنها به آموزش مذهبی دلسرد می‌کند که می‌تواند به اصل مذهبی خاص و یا هرگونه باور/سبک زیست دینی نیز بی‌اعتقاد کند.

از این رو، توجه انتقادی به این تجربه‌ها می‌تواند زمینه را برای گشوده(تر) و انسان‌پروا(تر) کردن آموزش مذهبی فراهم کند. البته توجه انتقادی به این تجربه‌ها ممکن است به شکل ریشه‌ای(رادیکال)‌تری در روا بودن اخلاقی اصل هرگونه آموزش مذهبی در حوزه‌ی عمومی یا خصوصی نیز تردیدهای جدّی بیفکند.

با نظر به این پیش‌زمینه، در این نوشته من دو ادعای اصلی دارم:

۱. توجه به تجربه‌ منتقدان آموزش مذهبی نباید ما را از توجه به تنوع تجربه‌ها باز دارد به طوری که تجربه‌های مثبت آموزش مذهبی را نادیده بگیریم. بر این اساس، داوری نهایی در باب امکان، مطلوبیت و حدود مطلوب آموزش مذهبی تنها باید پس از جمع و تفریق تجربه‌های مثبت و منفی آموزش مذهبی، هر دو، حاصل آید.

۲. توجه به تجربه‌ منتقدان آموزش مذهبی نباید ما را به باور به دو اسطوره‌ی رایج بکشاند: الف- اسطوره‌ی «طبیعی بودن خداناباوری»، ب- اسطوره‌ی «تربیت خنثی».

برای پرهیز از طولانی شدن بحث، در این نوشته به سود بخش اول ادعا، دست‌کم به شکل مستقل و مستقیم، استدلال نخواهم کرد؛ گرچه در ضمن استدلال به سود بخش دوم ادعا گذرا به آن خواهم پرداخت. در ادامه، به سود بخش دوم ادعا استدلال خواهم کرد.

ب). علیه اسطوره‌ «طبیعی‌ بودن خداناباوری»

اسطوره‌ «طبیعی بودن خداناباوری» می‌گوید این بدیهی است که کودک به شکل طبیعی از باورهای مذهبی و متافیزیکی خالی است مگر آن‌که پدر و مادر، کودک را مذهبی بار آورند. قائلان به اسطوره‌ی «طبیعی بودن خداناباوری» آن‌گاه نتیجه می‌گیرند: از آن‌جا که خداناباوری وضع طبیعی کودک است، آموزش مذهبی به کودک آموزش امری غیر طبیعی است و از این رو این بدیهی است که آموزش مذهبی دست‌کم اخلاقا مجاز نیست، حتی اگر از نظر قانونی منعی نداشته باشد.

اسطوره‌ی «طبیعی بودن خداناباوری» مثل بسیاری اسطوره‌های دیگر سراسر از حقیقت خالی نیست. این ادعا که باور به مذهبی خاص در نهاد کودک نهاده نشده البته ادعایی صادقی است؛ اما این ادعا همان مقدار صادق است که مثلا بگوییم فارسی‌زبان شدن یک فارسی‌زبان هم در نهاد او نهاده نشده بلکه میراثی و اکتسابی است. ناگفته پیدا است که اگر فردی در محیط فارسی‌زبان به دنیا نمی‌آمد و نمی‌بالید، زبان مادری او فارسی نمی‌شد.

اما از این حقیقت ساده، به خودی خود، نمی‌توان نتیجه گرفت که زبان فارسی ارزشمند نیست و نباید از کودکی آموزش داده شود. درست همان‌طور که فارسی‌زبان شدنِ کسی که در محیط فارسی‌زبان به دنیا آمده و بالیده نقصی بر او نیست، زیرا زبان فارسی ارزش‌های زبانی-فرهنگی خود را دارد، آن‌گاه طبیعی نبودن گرایش به مذهبی خاص هم، به خودی خود، اصل مطلوبیّت آموزش مذهبی به کودک را به زیر پرسش نمی‌کشد. درست همان‌طور که فارسی‌زبان می‌تواند حافظ بخواند و از قصه‌ی پهلوان‌های شاهنامه نکته‌ها بیاموزد (گرچه ممکن است بسا ناسزا هم در فارسی بیاموزد)، باورمند به مذهبی خاص هم می‌تواند ذوق معنوی بیابد و «در جهانی همه شور و همه شرّ» شجاعتِ زیستن معنادار پیدا کند (گرچه ممکن است تنگ‌نظری و دیگری‌ستیزی هم بیاموزد).

اصولا فرهنگ‌ها ذاتی نیستند بلکه تنها به شیوه‌‌ی میراث‌برانه (اکتسابی) منتقل می‌شوند و حکم کردن به ممنوعیت انتقال یک فرهنگ (چه مذهبی چه سکولار) که مانند زبان‌آموزی از کودکی صورت می‌گیرد حکمی استبدادی است، مگر در مواردی خاص که ملاحظات عینی حقوق بشری در میان است. مثلا ختنه‌ی دختران، فرهنگی کم‌وبیش رایج در برخی کشورهای مسلمان‌نشین و نیز در میان برخی جوامع مسیحی در بخش‌هایی از افریقا است. از آن‌جا که ختنه‌ی دختران مصداقی از مثله کردن بدن است و نقض آشکار حقوق اولیه‌ی بشر است، مقابله با این فرهنگ اخلاقا روا بلکه ضروری است. در چنین موردی، ملاحظات عینی حقوق‌ بشری به منتقدان و حتی احتمالا دولت‌ها اجازه می‌دهد که در گوشه‌ای از فرهنگی مذهبی-محلی دخالت کنند و حتی اگر ضرورت یافت چه بسا با توسل به زور جلوی فرهنگ ختنه‌ی دختران را بگیرند.
👇👇👇
نمونه‌ای دیگر از فرهنگ‌هایی که ملاحظات عینی حقوق بشری علیه آن‌ها وجود دارد و از این رو جلوی آن را می‌توان گرفت، سنّت قمه‌زنی به سر ِکودکان و حتی در مواردی اطفال در میان عده‌ای اندک از شیعیان دوازده امامی در سال‌های اخیر است. این سنت گرچه به هیچ عنوان رایج یا قدیمی نیست اما حتی اگر تنها اخیرا در موارد نادری هم رخ داده باشد، از سوی مراجع تقلید شیعه (چه موافق
قمه‌زنی بزرگسالان و چه مخالف آن) واکنش مناسبی نسبت به آن ابراز نشده، بلکه عموم مراجع از کنار آن به سکوت گذر کرده‌اند و حتی با کمال شگفتی، در دست‌کم یک مورد، یکی از مراجع تقلید شیعه آن‌ را به صراحت جایز دانسته‌ است.[۱] اما از این مثال‌های استثنایی نمی‌توان نتیجه‌ای عام مبنی بر ممنوعیت هرگونه آموزش مذهبی به کودکان گرفت، بلکه تنها باید با موردهای افراطی مقابله کرد.

اما از موضوع ذاتی نبودن گرایش به مذهبی خاص که بگذریم، آیا زمینه‌ی اصلی باور به جهانی هدف‌مند و دارای طرح و شعور نیز تنها زمینه‌ای اکتسابی است؟ آموزه‌ی «طبیعی بودن خداناباوری» چنین ادعایی دارد. اما شواهدی به سود آموزه‌ی «طبیعی بودن خداناباوری» در دست نیست، بلکه اخیراً شواهدی تحقیقی علیه آن یافت شده، به طوری که بدیهی انگاشتن آموزه‌ی «طبیعی بودن خداناباوری» (بی آن‌که به سود آن استدلال کرد) از جنس باورهای اسطوره‌ای است (تذکر: تنها ادعای بداهت کردن برای این آموزه باوری اسطوره‌ای است. خود آموزه‌ی «طبیعی بودن خداناباوری» بی آن‌که برای آن ادعای بداهت کرد، گرچه کاذب یا دست‌کم غیر موجه است اما باوری اسطوره‌ای نیست).

پژوهش‌های متعددی، به ویژه در چند دهه‌ی اخیر، نشان داده‌اند که کودکان به شکل طبیعی جهان را به شکل هدف‌مند، عامل‌محور و طراحی‌شده می‌بینند و نه خالی از هدف و شعور طراحانه.[۲] بر اساس این پژوهش‌ها حتی شاید بتوان به شکل موجهی ادعا کرد که کودک به طور طبیعی با تمایل به خداباوری به دنیا می‌آید (برای این تمایل کوشیده‌اند علل تکاملی بیاورند) و این محیط تربیتی است که او را خداناباور/ندانم‌انگار می‌کند. از اصل خداباوری که بگذریم، این‌که تمایلِ احتمالا ذاتی به خداباوری رنگ دین خاصی را به خود بگیرد البته بستگی به نوع تربیت فرهنگی فرد دارد.

اما صرف نظر از این‌که خداباوری طبیعی باشد یا خیر، این شواهد پژوهشی دست‌کم بدیهی بودن آموزه‌ی «طبیعی بودن خداناباوری» را ردّ می‌کنند و بدیهی انگاشتن این آموزه را مبدّل به باوری اسطوره‌ای می‌سازند. به تعبیر دیگر، شواهد پژوهشی اخیر اگر «طبیعی بودن خداباوری» را نشان ندهند، دست‌کم کاذب بودن یا ناموجه بودن «طبیعی بودن خداناباوری» و نیز اسطوره‌ای بودن ادعای بداهت برای این آموزه را نشان می‌دهند.

گفتنی است که طبیعی بودن احتمالیِ خداباوری، به خودی خود، صدقِ (یعنی مطابق با واقع بودنِ) خداباوری را نشان نمی‌دهد، زیرا یک باور ممکن است طبیعی اما کاذب (یعنی نامطابق با واقع) باشد؛ اما این ضرری به بحث ما نمی‌زند، زیرا بحث ما در این جا فلسفه‌ی تعلیم و تربیت است نه فلسفه‌ی دین. یعنی بحث ما صدق و کذب خداباوری نیست بلکه تنها نشان دادن این نکته است که توسل به آموزه‌ی «طبیعی بودن خداناباوری» برای ردّ آموزش مذهبی موجه نیست، زیرا آموزه‌ی «طبیعی بودن خداناباوری» کاذب است یا دست‌کم موجه نیست.

از این گذشته، ادعای من این هم نیست که «چون خداباوری طبیعی است (صرف نظر از این‌که صادق یا کاذب باشد) پس آموزش مذهبی روا است» بلکه ادعا تنها این است که استدلال «خداناباوری طبیعی است، پس آموزش مذهبی ناروا است» ادعایی کاذب یا دست‌کم ناموجه است و ادعای بداهت برای آن اسطوره است. نتیجه آن‌ که طبیعی بودن یا نبودن خداباوری، هیچ کدام به خودی خود، آموزش مذهبی را روا یا ناروا نمی‌کند و برای ناروا دانستن آموزش مذهبی به دلایل دیگری نیاز است (اگر اصولا چنین دلایلی وجود داشته باشند).
👇👇👇
ج). علیه اسطوره‌ی «تربیت خنثی»

اما اگر آموزه‌ی «طبیعی‌ بودن خداناباوری» نمی‌تواند آموزش مذهبی را ناروا سازد، شاید آموزه‌ی «تربیت خنثی» بتواند. در باب این آموزه‌ چه می‌توان گفت؟ تردیدی نیست که در جامعه‌ای چندفرهنگ‌گرا و لیبرال، آموزش عمومی باید غیر ایدئولوژیک باشد، به این معنا که جانب دین و مذهب خاصی را در آموزش عمومی نگیرد و دانش‌آموز را با فرهنگ‌های مختلف آشنا سازد.

پیاده‌سازی بی‌طرفی آموزشی در حوزه‌ی عمومی البته کار دشواری است و عده‌ای از محققان تعلیم و تربیت حتی از ناممکن بودن آن سخن گفته‌اند. اما از حوزه‌ی عمومی که بگذریم، عده‌ای کوشیده‌اند وضع مطلوب آموزش در حوزه‌ی خصوصی را نیز بر اساس الگوی مطلوب آموزش در حوزه‌ی عمومی بنا کنند. اما در حوزه‌ی خصوصی سخن گفتن از این که «بدیهی است که تنها باید باورهای غیر جانبدارانه به کودک آموزش داد» اسطوره‌ است (تذکر: ادعای بداهت کردن برای این آموزه، باوری اسطوره‌ای است. خود آموزه‌ی «تربیت خنثی»، بی آن‌که برای آن ادعای بداهت کرد، گرچه کاذب یا دست‌کم غیر موجه است اما باوری اسطوره‌ای نیست).

مشهورترین مدل اسطوره‌ی «تربیت خنثی» می‌گوید: به کودک در حوزه‌ی خصوصی نیز تنها اخلاقی زیستن را بیاموزید و نه هیچ چیز دیگر. اما این مدل، که ظاهرا خنثی

می‌نماید، خود بر ایده‌ای‌ غیر بدیهی و مناقشه‌برانگیز بنا شده که می‌گوید حتی در حوزه‌ی خصوصی نیز دین از اخلاق سراسر جدا است. این در حالی است که دست‌کم از نظر تاریخی دیانت و اخلاق با هم پیوند تنگاتنگی داشته‌اند، به طوری که از نظر سنتی آموزش اخلاقی عموماً در ضمن آموزش دینی بوده است.

حتی اگر به فرض معلوم شود که، به لحاظ نظری، دین و اخلاق از یکدیگر سراسر جدا هستند باز هم این نکته‌ی تاریخی اهمیت تربیت‌شناسانه‌ی خود را دارد. گرچه از نظر فلسفی تلاش‌هایی برای نشان دادن «استقلال کامل اخلاق از دین» صورت گرفته و این بحث هم‌چنان ادامه دارد، اما بحث ما در فلسفه‌ی تعلیم و تربیت است نه در فلسفه‌ی اخلاق. حتی اگر به فرض معلوم شود که نظراً دین و اخلاق کاملا از هم مستقل اند، باز هم جدایی عملی دین و اخلاق از نظر تاریخی امری کم‌سابقه بوده و تنها در یکی‌دو قرن اخیر به تدریج رخ داده است.

از این گذشته، حتی اگر نظریه‌ی «استقلال کامل اخلاق از دین» نظریه‌ای قابل دفاع باشد باز هم نظریه‌ای خنثی نیست، بلکه نظریه‌ای است که رقیب دارد و گفت‌وگو در باب آن پایان نیافته و هنوز نتوانسته نظریه‌های رقیب را به بایگانی تاریخ اندیشه‌ها بفرستد. به تعبیر دیگر نظریه‌ی «استقلال کامل اخلاق از دین» هنوز تبدیل به یگانه نظریه‌ی قابل دفاع در این موضوع نشده است. پس، سخن گفتن از «تربیت خنثی» در حوزه‌ی خصوصی نوعی دوپینگ برای بیرون راندن نظریه‌ی رقیب به نظر می‌رسد، تا این‌که نظریه‌ای مدلّل و محترم در فلسفه‌ی تعلیم و تربیت باشد. به دیگر سخن، این ایده که در آموزش حوزه‌ی خصوصی، خداناباوری وضع خنثی است اما خداباوری وضع جانبدارانه است، در ترازوی تحقیق وزنی ندارد.


👇👇👇
د). نتیجه‌

از مجموع این ملاحظات می‌توان نتیجه گرفت که پدر، مادر یا سرپرست کودک حق دارند ارزش‌های مذهبی خود را به کودک‌شان آموزش دهند، حتی اگر این ارزش‌ها مناقشه‌برانگیز باشند و حتی اگر از دیدگاه‌ بدیل «خرافه» به نظر آیند. اما این حق، مطلق نیست بلکه باید دست‌کم این دو قید را برآورده کند:

۱. حق آموزش مذهبی شامل نقض ملاحظات عینی حقوق بشری نمی‌شود ـــ به توضیحی که پیش‌تر گذشت.

۲. آموزش مذهبی باید همراه با آموزش سنجش‌گرانه‌اندیشی (critical thinking) و آشنایی با تنوع فکری/کنشی باشد.[۳]

آموزش سنجش‌گرانه‌اندیشی قرار است کودک را برای فکر کردن مستقل آماده کند و مانع از آن شود که آموزش مذهبی تبدیل به مغزشویی شود. مثلا می‌توان از چهار سالگی به کودک «فلسفه برای کودکان» (p4c) آموزش داد و از این طریق، هم ذهن او را نقاد باور آورد و هم او را با سبک‌های زیست و طرز فکرهای دیگر آشنا کرد. این دو قید خاص البته علاوه بر قیود عامی است که هرگونه آموزش اخلاقی و کارآمدی باید رعایت کند.

نکته‌ی آخر این‌که کسی ممکن است با نقد من به اسطوره‌ی «طبیعی بودن خداناباوری» و اسطوره‌ی «تربیت خنثی» همدل باشد اما هم‌چنان بگوید این نقدها تنها استدلال‌های منتقدان آموزش مذهبی را ردّ می‌کند اما روا بودن اخلاقی آموزش مذهبی را به شکل ایجابی نشان نمی‌دهد. در پاسخ می‌توان گفت اصل بر این است که عملی اخلاقا روا است مگر خلاف آن ثابت شود. بر این اساس، برای موجه بودن کنشی ارادی و اختیاری لازم نیست برای روا بودن اخلاقی آن مستقلا دلیل ایجابی آورد (گرچه می‌توان چنین کاری هم کرد اما ضرورت ندارد) بلکه کافی است اطمینان یافت که استدلالی قانع‌کننده علیه روا بودن اخلاقی آن در دست نیست.

در این نوشته من استدلال کردم که استدلالی قانع‌کننده علیه روا بودن اخلاقی آموزش مذهبی در دست نیست و همین کافی است تا به شکل موجهی باور آورد که تحت شرایطی آموزش مذهبی اخلاقا روا است. [۴]


#یاسر_میردامادی


@Soroush_Philosopher
🔴◾️ سخنی در باب #جهانهای_ممکن و مسئله بغرنج #t=0 Big bang



محمدرضا امیریان


برخی مفاهیم و امور دینی ممکن است حتی به مذاق برخی ناتورالیست ها هم خوش بیاید. مثلا اینکه دعا و تجربه معنوی را بتوان با نوعی بی خدایی یا حداقل برخی جهان بینی های وابسته به آن مصالحه داد، بحث بدیعی است. اما لازمه فهم این بحث پرداختن به امکان وجود ادیان طبیعی natural religion است.
مسئله دیگر بازتعریفی طبیعی از مضامین دینی و معنوی است. آیا اساسا این کار، مجاز، مفید یا شدنی است؟
برای مثال ریچارد #داوکینز و #سم_هریس به هیجان و تجربه هستی و در واقع ☆transcendence فضا میدهند.

[☆برخی معتقدند این دیدگاه صرفا میتواند با خداباوری و طبیعتگرایی سازگار باشد اما پذیرش یکی از این دو دیدگاه [مثل قائل شدن به دو نوع ماده یا رد فیزیکالیسم برای همه حیاتمندی و ...] مستلزم پذیرش معنای دینی transcendence نیست. و افرادی مثل #چالمرز، پاره ای امور ذهنی فراتر از ماده را در حیاتمند بودن، وارد میکند.
اما چیزی که مسلم است اینست که قائل شدن وجود چیزی فراتر از ماده حتی اگر به نحو علمی تبیین شود، موید transcendence در معنای دینی [که ناظر به امر متعالی فراتر از حیات مادی] است. و بیشتر در باب منشاء جهان اهمیت می یابد تا در باب ساز و کار جهان.


با اینکه این عناصر، دینی نیستند اما سوال اینست که آیا بدنبال آنان، مضامین دینی باید طبیعی شوند؟
#شلنبرگ در کتاب جدید خود تلاش میکند با "رام کردن طبیعت گرایی" فضای متفاوتی را برای دگرگونی دین و ایضا #فلسفه_دین فراهم کند. مشخصا برای شلنبرگ حداقل بررسی این سوال از روش شناسی طبیعت گرایی محدودتری ارزش دارد.
اما برخلاف او #آپی حتی امکان دین طبیعی را نیز مردود میداند.
برخی معتقدین بازتعریف این مفاهیم در طبیعت گرایی میتوانند این مضامین و امور را نگاهی از پایین به بالا [bottom up] و در واقع طبیعی ببخشند و بنوعی آنها را حداقل از دایره سنتی بودن دین و خدا برهانند. اما پرسشی که پیش می آید اینست که این کار در طبیعت گرایی تا چه حد میتواند مفید باشد؟ آیا آنان نقش تبیینی ایفا میکنند؟
انتظار میرود این نوع بازتعریف با افزایش فردگرایی منتهی به پلورالیزم دینی و البته وارد کردن این عناصر طبیعی شده به زندگی عوام شود. آیا باید نوعی fictionalism یا emotivism را در رابطه با زبان دینی برای این کار انتخاب کرد؟ آیا میتوان گفت اصلا زبان دینی، شناسا [congnitive] است؟

مهم اینست که transcendence را در لحظه t=0 بتوان توضیح داد. یعنی لحظه Big Bang
حال آنکه همیشه سخن از هنگامی که t بسمت 0 میل میکند آغاز میشود.
و منکران باید توضیح دهند که وقتی از t=0 می گوییم دقیقا از چه چیزی سخن می گوییم.
در تئوری #مهبانگ لحظه صفر، لحظه پیدایش خود فضا_زمان است نه انفجار و گسترش ماده از پیش موجود.
اما تصور عموم که یک تصور پسینی از وجود فضا_زمان و ماده است، لحظه صفر، با فرض انفجار و گسترش ماده و در بهترین حالت، گسترش فضا_زمان تصور میکنند.
برخی دوستان بر من خرده گرفته اند که این نوعی کژبرداشت از جانب من
از BGV theorey است. و میگویند الن گوث دقیقا مدل خود را برخلاف نظر ما شرح میدهد و میگوید که این گستردگی هستی بوده که دارای شروع و آغاز بوده است نه خود هستی.

اما بنظر میرسد بحث "هستی" یافتن جهان در نظریه "تورم کیهانی" [که تکمیل کننده تئوری big bang است] منتفی میشود. چرا که در این تئوری، جهان
هستی صحنه انبساط و انقباض مدام است و سرآغاز آن موضوعیت ندارد.
مسائلی که خرده گیران مطرح کرده اند در دو عنوان مجزا قابل طرح است؛

1_مسئله #جهانهای_ممکن
2_فضا_زمان در لحظه t=0#

مسئله جهان های ممکن [چه در منطق و چه در فیزیک] اساسا موضوعی است که پس از بحث در رابطه با t=0 معنا می یابد و در لحظه t=0 بی معناست.
جهان های ممکن در معنای منطقی آن که "سول کریپکی" منطق دان برجسته امریکایی معاصر بدان پرداخت، معنای وسیعی در هر آنچه که میتواند "موجود" باشد می یابد. یعنی بسیار بسیار گسترده تر از هر جهان ممکن فیزیکی که فیزیکدانان بعدتر بدان پرداخته اند.
مانند موضوعی که استیفن #هاوکینگ در آخرین مقاله منتشر نشده اش روی آن کار میکرد.
در واقع جهان ممکن منطقی، شامل تمام جای_گشت های ممکنی است که میتوان تصور نمود. حال آنکه تحقیق فیزیکی آنها در امکان "وجودی"شان به هیچ عنوان شرط نیست.
اگر جهان های ممکن منطقی را مجموعه A بخوانیم و مجموعه جهان های ممکن فیزیکی را B، آنگاه B زیرمجموعه کوچکی از A خواهد بود. حتی اگر با ارفاق به این دوستان قائل شویم که از میان بینهایت جهان ممکن، فضا_زمان ما بدلیل تصادف محض بوجود آمده است. هر چند که احتمال تصادفی بودن آن با توجه به بینهایت جای گشت ممکن در مخرج، بسمت صفر میل میکند، اما به هر حال چون در علم امر قطعی نداریم، لذا محتمل است که چنین باشد.

👇👇👇
پس سخن ما نه در امکان تحقق جهان های ممکن منطقی است و نه فیزیکی. چرا که ورود به این مبحث، استدلال محکمی به نفع ایده نهایی ما خواهد بود. و استدلال دوستان را تضعیف میکند
یعنی جهان های ممکن دیگری هم امکان وجود می یابند که این به نفع استدلال در انحصار کل هستی در همین فضا_زمان موجود نیست.
پس من عامدانه و از روی ارفاق [و برخلاف نظر نهایی خود] پیشاپیش پذیرفتم که فقط و فقط همین فضا_زمان ممکن [طبیعی] وجود دارد و نه هیچ جهان ممکن دیگری.
حال به موضوع دوم می پردازیم.
یعنی وقتی از t=0 سخن میگوییم دقیقا از چه چیزی حرف میزنیم.
تاکید میکنم هیچ فیزیکدانی مطلقا در رابطه با t=0 سخن نمی گوید. چون از موضوع علم فیزیک خارج است.
فیزیک از لحظه t=0+اپسیلون آغاز میگردد.
یعنی دقیقا موضوع مطالعه فیزیک، پس از لحظه big bang است. تمامی فیزیکدانان برجسته در صدد تعیین دقیق اپسیلون هستند تا محاسبات دقیق تری را در تعیین حد فیزیک انجام دهند.
موضوعی که مرز "وجود" فضا_زمان را بر میسازد. در واقع در t=0 فضازمانی "وجود" ندارد تا محاسبه پذیر گردد. و در حیطه علم فیزیک قرار گیرد.
تی صفر در نظریه بیگ بنگ کلاسیک یعنی "عدم" وجود فضا_زمان. حال آنکه در جهان های ممکن [اعم از فیزیکی و منطقی] سخن از "وجود" این فضا_زمان های موازی است.
بنابراین در اینجا سخن از یک "احتمال" ممکن نیست. بلکه سخن از "اطلاق" وجود یا عدم است.
در واقع آنچه من غیر بدیهی خواندم، نه "امکانپذیری" کم فضا_زمان خودمان، که چگونگی امکان پذیری مطلق هر فضا زمانی است.
میدانم که تصورناپذیری عدم محض، کار را برای شرح من دشوار ساخته است. اما سوال اینست که؛
چرا "عدم" محض را نباید محتمل بدانیم؟
اتفاقا "عدم" بدیهی تر از "وجود" است.
اینکه عدم تبدیل به وجود گردد، به هیچ وجه بحثی احتمالی در فیزیک یا بحثی منطقی در مباحث جهان های ممکن نیست که بتوان با پایین ترین میزان احتمال نیز آن را پذیرفت. چرا که هر دو جهان ممکن فیزیکی و منطقی، سخن از امکان "وجود" آنهاست.
در حالیکه در اینجا وجودی در کار نیست. که بخواهد ممکن هم باشد.


سخن آخر اینکه باید به این سوال پاسخ گفت که وجود بدیهی است یا عدم؟
اگر t=0 لحظه عدمی است _که البته باید چنین باشد_ چرا بسط یافته است؟
وانگهی به هر جهان ممکنی که بخواهد بسط یابد.
چرا عدم باید وجود یابد؟ و فضا_زمان را برسازد؟
البته عدم یا نیستی یا بقول سنت دائوئیسم و کنفسیوسی مرزهای reason و intellect را مشخص میکند.
چون ذهن ما نمیتواند به مرزهای عدم نزدیک شود. پس وجود را بدیهی فرض میکند و همه جهان هوی ممکن [ذهنی و عینی و منطقی و فیزیکی] را ازلی می اندیشد.
در حالیکه سوال اینجاست که چرا باید "وجود" بدیهی باشد و نه "عدم"؟
آیا در لحظه t=0 حتی اگر هستی از پیش موجودی هم وجود داشته که گسترش یافته، چرا این هستی، "موجود" بوده؟



@Soroush_Philosopher
رضا زمان


‍ دکتر سروش در درس‌گفتارهای «دین و قدرت» بر این اعتقاد است که محمد، پیامبر اسلام، شخصیتی اقتدارگرا و قدرت‌طلب بود. او به‌دنبال سلطه بود و قدرت. به باور سروش، محمد دو چیز آورد: ایمان و اسلام. ایمان، به قلوب مردم تعلق دارد و امری‌ست فردی میان بنده و خدا. اسلام اما، به‌معنای تسلیم است و با قدرت، در پیوند. و این قدرت‌طلبی، فی‌نفسه امر بد و مذمومی نیست. محمد نیز الگوی موفقی بود در تاریخ و جغرافیای خود.

یکی از مخاطبان سؤالی پرسید با این مضمون که چرا پس از پیامبر، حکومت‌های شرور و فاسدی آمدند همچون بنی‌امیه که به نوه‌ی پیامبر هم رحم نکردند؟ چرا چنین راهی باز شد؟ و این چه نسبتی با اسلام و قدرت‌طلبی محمد داشت؟

پاسخ سروش این بود: در قدرت دینی، معیاری برای مهار قدرت وجود ندارد. این فکر که قدرت خلیفه رسول الله، مهار و کنترل شود، پدید نیامد. به یک مفهوم کلی و مبهم استناد می‌کردند و آن عدالت بود که نظریه‌ای برای‌اش وجود نداشت. هر صنف و فردی برای خودش آن را تعریف می‌کرد و گفته می‌شد که شخص حاکم باید عادل باشد. برای همین، در تئوری دینی که، بعدها توسط فقیهان و حاکمان ساخته شد، تئوری‌ای برای مهار قدرت به وجود نیامد. از قدرت مهارناپذیر، نامحدود و مطلق هم فساد و شرارت بیرون می‌آید؛ برای همین در تاریخ اسلام، شاهد دیکتاتوری خلفا هستیم. دین تبدیل به ابزار شد و قدرت، اولویت. از نگاه سروش، این امر دو علت داشت: یکی اینکه قدرت اسلام، نارس بود، خام و نوپا بود. دوم اینکه این قدرت ناگهانی بود. در زمان نسبتاً کمی اعراب به قدرت عجیبی رسیدند و توانستند بر قدرت‌های زمانه، مسلط شوند. بعد هم که مجالی برای چنین اندیشه‌ای پدید نیامد.

دکتر سروش می‌گوید یکی از پیشرفت‌های خیلی مهم در دوران مدرن، همین اصل مهار قدرت بوده است. در این عصر، عدالت را از فرد خارج کردند، یعنی از اینجا آغاز نمی‌کنند که فردی یا صنفی، خود را عادل می‌داند یا نه. بلکه امروز تکیه و تأکید می‌کنند روی مهار قدرت، روی کنترل و نظارت بر حاکمان؛ با ابزارهای مختلف از جمله «آزادی انتقاد» و «رسانه‌های آزاد». رفتار حاکمان زیر ذره‌بین قرار می‌گیرد برای اینکه به بیراهه نروند، و اگر رفتند امکان عزل‌شان وجود دارد. این همان مفهوم دموکراسی است که به تعبیر کارل پوپر، به معنای نظم و نظامی‌ست که می‌توان بدون خونریزی و انقلاب، حاکمان‌اش را عزل کرد.

به همین دلیل، سروش معتقد است که دین و روحانیت در جهان جدید، می‌تواند بیرون از قدرت، به شرط و شروطی، نقشی در مهار قدرت داشته باشد. به این معنا که دین و روحانیت، بیرون از قدرت بنشیند اما ناقد قدرت باشد؛ در واقع با نقد قدرت، نقشی در کنترل‌اش داشته باشد.

@shahrvand_sabz
@Soroush_Philosopher
2025/08/25 23:35:49
Back to Top
HTML Embed Code: