tgoop.com/Soroush_Philosopher/5920
Last Update:
نمونهای دیگر از فرهنگهایی که ملاحظات عینی حقوق بشری علیه آنها وجود دارد و از این رو جلوی آن را میتوان گرفت، سنّت قمهزنی به سر ِکودکان و حتی در مواردی اطفال در میان عدهای اندک از شیعیان دوازده امامی در سالهای اخیر است. این سنت گرچه به هیچ عنوان رایج یا قدیمی نیست اما حتی اگر تنها اخیرا در موارد نادری هم رخ داده باشد، از سوی مراجع تقلید شیعه (چه موافق
قمهزنی بزرگسالان و چه مخالف آن) واکنش مناسبی نسبت به آن ابراز نشده، بلکه عموم مراجع از کنار آن به سکوت گذر کردهاند و حتی با کمال شگفتی، در دستکم یک مورد، یکی از مراجع تقلید شیعه آن را به صراحت جایز دانسته است.[۱] اما از این مثالهای استثنایی نمیتوان نتیجهای عام مبنی بر ممنوعیت هرگونه آموزش مذهبی به کودکان گرفت، بلکه تنها باید با موردهای افراطی مقابله کرد.
اما از موضوع ذاتی نبودن گرایش به مذهبی خاص که بگذریم، آیا زمینهی اصلی باور به جهانی هدفمند و دارای طرح و شعور نیز تنها زمینهای اکتسابی است؟ آموزهی «طبیعی بودن خداناباوری» چنین ادعایی دارد. اما شواهدی به سود آموزهی «طبیعی بودن خداناباوری» در دست نیست، بلکه اخیراً شواهدی تحقیقی علیه آن یافت شده، به طوری که بدیهی انگاشتن آموزهی «طبیعی بودن خداناباوری» (بی آنکه به سود آن استدلال کرد) از جنس باورهای اسطورهای است (تذکر: تنها ادعای بداهت کردن برای این آموزه باوری اسطورهای است. خود آموزهی «طبیعی بودن خداناباوری» بی آنکه برای آن ادعای بداهت کرد، گرچه کاذب یا دستکم غیر موجه است اما باوری اسطورهای نیست).
پژوهشهای متعددی، به ویژه در چند دههی اخیر، نشان دادهاند که کودکان به شکل طبیعی جهان را به شکل هدفمند، عاملمحور و طراحیشده میبینند و نه خالی از هدف و شعور طراحانه.[۲] بر اساس این پژوهشها حتی شاید بتوان به شکل موجهی ادعا کرد که کودک به طور طبیعی با تمایل به خداباوری به دنیا میآید (برای این تمایل کوشیدهاند علل تکاملی بیاورند) و این محیط تربیتی است که او را خداناباور/ندانمانگار میکند. از اصل خداباوری که بگذریم، اینکه تمایلِ احتمالا ذاتی به خداباوری رنگ دین خاصی را به خود بگیرد البته بستگی به نوع تربیت فرهنگی فرد دارد.
اما صرف نظر از اینکه خداباوری طبیعی باشد یا خیر، این شواهد پژوهشی دستکم بدیهی بودن آموزهی «طبیعی بودن خداناباوری» را ردّ میکنند و بدیهی انگاشتن این آموزه را مبدّل به باوری اسطورهای میسازند. به تعبیر دیگر، شواهد پژوهشی اخیر اگر «طبیعی بودن خداباوری» را نشان ندهند، دستکم کاذب بودن یا ناموجه بودن «طبیعی بودن خداناباوری» و نیز اسطورهای بودن ادعای بداهت برای این آموزه را نشان میدهند.
گفتنی است که طبیعی بودن احتمالیِ خداباوری، به خودی خود، صدقِ (یعنی مطابق با واقع بودنِ) خداباوری را نشان نمیدهد، زیرا یک باور ممکن است طبیعی اما کاذب (یعنی نامطابق با واقع) باشد؛ اما این ضرری به بحث ما نمیزند، زیرا بحث ما در این جا فلسفهی تعلیم و تربیت است نه فلسفهی دین. یعنی بحث ما صدق و کذب خداباوری نیست بلکه تنها نشان دادن این نکته است که توسل به آموزهی «طبیعی بودن خداناباوری» برای ردّ آموزش مذهبی موجه نیست، زیرا آموزهی «طبیعی بودن خداناباوری» کاذب است یا دستکم موجه نیست.
از این گذشته، ادعای من این هم نیست که «چون خداباوری طبیعی است (صرف نظر از اینکه صادق یا کاذب باشد) پس آموزش مذهبی روا است» بلکه ادعا تنها این است که استدلال «خداناباوری طبیعی است، پس آموزش مذهبی ناروا است» ادعایی کاذب یا دستکم ناموجه است و ادعای بداهت برای آن اسطوره است. نتیجه آن که طبیعی بودن یا نبودن خداباوری، هیچ کدام به خودی خود، آموزش مذهبی را روا یا ناروا نمیکند و برای ناروا دانستن آموزش مذهبی به دلایل دیگری نیاز است (اگر اصولا چنین دلایلی وجود داشته باشند).
👇👇👇
BY عبدالکریم سروش و فلاسفه
Share with your friend now:
tgoop.com/Soroush_Philosopher/5920