tgoop.com/Soroush_Philosopher/5919
Last Update:
🔴◾️ "کودک را تنها اخلاقی بار بیاور" و یک اسطورهی دیگر
الف)آموزش مذهبی و منتقداناش
تجربههای تلخ منتقدان آموزش مذهبی (هر مذهبی) بی هیچ تردیدی درسآموز است. آنها بر چیزی دست میگذارند که به نظرشان تحمیل و قشریگری گونههایی ا ز آموزش مذهبی میآید. این تجربهها حتی هنگامی که به وضعیت فاجعهآمیزی مانند تعرّض هم منجرّ نمیشود باز هم دردناک است و معمولا فرد صاحب تجربهی تلخ را نه تنها به آموزش مذهبی دلسرد میکند که میتواند به اصل مذهبی خاص و یا هرگونه باور/سبک زیست دینی نیز بیاعتقاد کند.
از این رو، توجه انتقادی به این تجربهها میتواند زمینه را برای گشوده(تر) و انسانپروا(تر) کردن آموزش مذهبی فراهم کند. البته توجه انتقادی به این تجربهها ممکن است به شکل ریشهای(رادیکال)تری در روا بودن اخلاقی اصل هرگونه آموزش مذهبی در حوزهی عمومی یا خصوصی نیز تردیدهای جدّی بیفکند.
با نظر به این پیشزمینه، در این نوشته من دو ادعای اصلی دارم:
۱. توجه به تجربه منتقدان آموزش مذهبی نباید ما را از توجه به تنوع تجربهها باز دارد به طوری که تجربههای مثبت آموزش مذهبی را نادیده بگیریم. بر این اساس، داوری نهایی در باب امکان، مطلوبیت و حدود مطلوب آموزش مذهبی تنها باید پس از جمع و تفریق تجربههای مثبت و منفی آموزش مذهبی، هر دو، حاصل آید.
۲. توجه به تجربه منتقدان آموزش مذهبی نباید ما را به باور به دو اسطورهی رایج بکشاند: الف- اسطورهی «طبیعی بودن خداناباوری»، ب- اسطورهی «تربیت خنثی».
برای پرهیز از طولانی شدن بحث، در این نوشته به سود بخش اول ادعا، دستکم به شکل مستقل و مستقیم، استدلال نخواهم کرد؛ گرچه در ضمن استدلال به سود بخش دوم ادعا گذرا به آن خواهم پرداخت. در ادامه، به سود بخش دوم ادعا استدلال خواهم کرد.
ب). علیه اسطوره «طبیعی بودن خداناباوری»
اسطوره «طبیعی بودن خداناباوری» میگوید این بدیهی است که کودک به شکل طبیعی از باورهای مذهبی و متافیزیکی خالی است مگر آنکه پدر و مادر، کودک را مذهبی بار آورند. قائلان به اسطورهی «طبیعی بودن خداناباوری» آنگاه نتیجه میگیرند: از آنجا که خداناباوری وضع طبیعی کودک است، آموزش مذهبی به کودک آموزش امری غیر طبیعی است و از این رو این بدیهی است که آموزش مذهبی دستکم اخلاقا مجاز نیست، حتی اگر از نظر قانونی منعی نداشته باشد.
اسطورهی «طبیعی بودن خداناباوری» مثل بسیاری اسطورههای دیگر سراسر از حقیقت خالی نیست. این ادعا که باور به مذهبی خاص در نهاد کودک نهاده نشده البته ادعایی صادقی است؛ اما این ادعا همان مقدار صادق است که مثلا بگوییم فارسیزبان شدن یک فارسیزبان هم در نهاد او نهاده نشده بلکه میراثی و اکتسابی است. ناگفته پیدا است که اگر فردی در محیط فارسیزبان به دنیا نمیآمد و نمیبالید، زبان مادری او فارسی نمیشد.
اما از این حقیقت ساده، به خودی خود، نمیتوان نتیجه گرفت که زبان فارسی ارزشمند نیست و نباید از کودکی آموزش داده شود. درست همانطور که فارسیزبان شدنِ کسی که در محیط فارسیزبان به دنیا آمده و بالیده نقصی بر او نیست، زیرا زبان فارسی ارزشهای زبانی-فرهنگی خود را دارد، آنگاه طبیعی نبودن گرایش به مذهبی خاص هم، به خودی خود، اصل مطلوبیّت آموزش مذهبی به کودک را به زیر پرسش نمیکشد. درست همانطور که فارسیزبان میتواند حافظ بخواند و از قصهی پهلوانهای شاهنامه نکتهها بیاموزد (گرچه ممکن است بسا ناسزا هم در فارسی بیاموزد)، باورمند به مذهبی خاص هم میتواند ذوق معنوی بیابد و «در جهانی همه شور و همه شرّ» شجاعتِ زیستن معنادار پیدا کند (گرچه ممکن است تنگنظری و دیگریستیزی هم بیاموزد).
اصولا فرهنگها ذاتی نیستند بلکه تنها به شیوهی میراثبرانه (اکتسابی) منتقل میشوند و حکم کردن به ممنوعیت انتقال یک فرهنگ (چه مذهبی چه سکولار) که مانند زبانآموزی از کودکی صورت میگیرد حکمی استبدادی است، مگر در مواردی خاص که ملاحظات عینی حقوق بشری در میان است. مثلا ختنهی دختران، فرهنگی کموبیش رایج در برخی کشورهای مسلماننشین و نیز در میان برخی جوامع مسیحی در بخشهایی از افریقا است. از آنجا که ختنهی دختران مصداقی از مثله کردن بدن است و نقض آشکار حقوق اولیهی بشر است، مقابله با این فرهنگ اخلاقا روا بلکه ضروری است. در چنین موردی، ملاحظات عینی حقوق بشری به منتقدان و حتی احتمالا دولتها اجازه میدهد که در گوشهای از فرهنگی مذهبی-محلی دخالت کنند و حتی اگر ضرورت یافت چه بسا با توسل به زور جلوی فرهنگ ختنهی دختران را بگیرند.
👇👇👇
BY عبدالکریم سروش و فلاسفه
Share with your friend now:
tgoop.com/Soroush_Philosopher/5919