Telegram Web
🌺◾️ شرحی بر #اوصاف_پارسایان

■ رواج #مداحی و #ستایشگری_حاکمان، ترویج نفاق است


گاهی اوقات انسان گناه را سبک می شمارد؛ در این نقطه باید گفت حجم خارجی عمل تعیین بزرگی یا کوچکی عمل نیست بلکه تلقی و مواجهه ما با گناه یا ثواب باعث می شود که حسنه یا سیئه بزرگ یا کوچک باشد.
از سویی #تملق و #مداحی دو آفت بزرگ اجتماعی است. نفس انسان راغب ستایش است و در این صورت جامعه ای که در آن ستایشگری و مداحی رواج داشته باشد آن جامعه و سلامتش در خطر است. کم نبودند کسانی که به جای شکر، جباران و ستمکاران را ستودند و آن قدر پیش رفتند که این امر ناصواب را عادی جلوه دادند. یکی از عوامل تبهکار شدن جباران و ستمکاران همین #تملق و #چاپلوسی است و باعث می شود که شخص انتظاری از خود داشته باشد که وجودش سرشار از آن نیست. بنابراین رواج مداحی حاکمان رواج نفاق است؛ ازاین روی پارسایان خودشناس هستند و دائما خود را متهم می کنند تا از کاستی ها غافل نمانند؛
💠 وانگهی یکی از مقتضیات خودشناسی همین پرهیز از مدح است. انسان وقتی می بیند که دیگران به مدح او می پردازند مفتون خودش می شود. پارسایان اگر ببینند که ستوده می شوند فریب نمی خورند و از همین جهت انسان باید بکوشد تا زمینه ستایش و مداحی را کم تر کند. پارسایان صفت #دوراندیشی را دارا هستند یعنی همین گزینه ای که باعث می شود از وقایع آینده پشیمان نشوند؛ پارسایان همه را دشمن می انگارند مگر اینکه بر آنها ثابت شود که در میان آن افراد دوستانی هم وجود دارند. اما این امر نباید با خشونت مشتبه شود. ایمان پارسایان آمیخته به یقین است و چنان در دل های آنها آرامشی پدید می آورد که مکاتب فلسفی آن را القا نمی کنند. بنابراین ایمان امری است که باعث می شود شخص مسلمان از ظاهراحکام فقهی برخوردار شود ولی ثواب اهل یقین فقط در درون خودشان است. اسلام ممکن است در ظاهر نمایان شود ولی ایمان در دل استقرار پیدا می کند. لذا تمام بی قراری برای یافتن یقین است؛ لذا روح ایمان و یقین حاصل بذرهایی است که انبیاء در جوامع کاشته اند. وانگهی که دین به یک مسیر می رود و فلسفه به سویی دیگر و احترام به این دو راه نباید باعث شود که اتحاد بین آنها فرض گرفته شود. متقیان خدا را از عمق جان صدا می زنند و اعتقادشان به مرگ هم صوری و تقلیدی نیست، بلکه این ترس و خشوع در تمام رفتار و اعمال آنها جاری است و در تمام رفتارهای آنها خودش را نشان می دهد...



#عبدالکریم_سروش؛
#اوصاف_پارسایان


#عبدالکریم_سروش
📚 #اوصاف_پارسایان




https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
بیش از هر چیز، ضروری است که امور مربوط به حکومت مدنی و امور مربوط به دین از یکدیگر تفکیک شود و قلمرو فعالیت هریک دقیقاً مشخص و معین گردد. دولت اجتماعی از انسان‌هاست که فقط برای تأمین، حفظ و پیشبرد منافع مدنی تشکیل شده است. منافع مدنی را زندگی، آزادی، تندرستی و آسایش تن و تملک اشیاء خارجی همچون پول، زمین، مسکن، اثاثیه و لوازم زندگی و امثال آن می‌دانم.

🔅قلمرو قدرت حاکم، به هیچ وجه من‌الوجوه، نمی‌تواند و نباید به امور مربوط به رستگاری ارواح انسان‌ها تعمیم داده شود. مراقبت از ارواح انسان‌ها به هیچ حاکم مدنی واگذار نشده است چه رسد به اینکه به دیگران اعطا شده باشد. خداوند مراقبت از ارواح انسان‌ها را به هیچ حاکم مدنی واگذار نکرده است، برای اینکه به نظر نمی‌رسد که خداوند هرگز چنین قدرتی را به کسی داده باشد تا بر دیگران تسلط یابد و آنان را مجبور به پذیرش دین او نماید. چنین قدرتی با رضایت مردم نیز نمی‌تواند به حاکم مدنی تفویض شود؛ چراکه هیچ انسانی نمی‌تواند تا آن حد نسبت به مراقبت از رستگاری خود بی‌اعتنا باشد که آن را کورکورانه به اختیار دیگران، خواه پادشاه یا اعوان[کارگزاران] او واگذارد، تا برای او تجویز کنند که باید چه ایمان یا عبادتی را بپذیرد. هیچ انسانی، حتی اگر هم بخواهد نمی‌تواند ایمان خود را تابع اوامر دیگران کند. همه حیات و قدرت دین برحق، در ترغیب کامل و باطنی ذهن خلاصه می‌شود و ایمان بدون اعتقاد درونی، ایمان نیست.

🔅هیچ فرد عادی، به هیچ‌وجه، حق ندارد، نسبت به دیگران، به دلیل اینکه از کلیسا یا مذهب دیگری هستند، در برخورداری‌های مدنی‌شان فرق قائل شود. همه حقوق و امتیازاتی که به عنوان یک انسان یا یک تبعه به او تعلق دارد، می‌بایست برایش باقی و محفوظ بماند. این گونه امور ربطی به دین ندارد، خواه فرد مسیحی باشد و خواه مشرک، هیچ خشونت و آسیبی نباید متوجه وی گردد.

🖋جان لاک
📖کتاب «نامه‌ای در باب تساهل»، ترجمه شیرزاد گلشاهی کریم، نشر نی.

@hossein_dabbagh

https://bit.ly/32oN1Q1
Audio
‌به دست لفظ به معنا شدن نمی گنجم
سکوت آهم و در صد سخن نمی گنجم

مدام در سفر از خویشتن به خویشتنم
هزار روحم و در یک بدن نمی گنجم

ضمیر مشترکم، آنچنان که « خود » پیداست
که در حصار تو و ما و من نمی گنجم

« تن است؛ شیشه » و « جان؛ عطر » و «عمر؛ شیشه ی عطر»
چو عمر در قفس جان و تن نمی گنجم

ز شوق با تو یکی بودن آنچنان مستم
که در کنار تو در پیرهن نمی گنجم

به سر هوای تو می پرورم که مثل حباب
اگرچه هیچم، در خویشتن نمی گنجم

#فاضل_نظری
#مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
ر.محمدی(رها)

@sahba_raha
Forwarded from مدرسه مولانا
مبتهج و مفتخریم که اعلام کنیم #انتشارات_صقراط زیر نظر #مدرسه_مولانا به زودی کتاب
#قصه_ارباب_معرفت (جلد دوم)
نوشته #عبدالکریم_سروش را روانه بازار خواهد کرد.
کتابهای پیشین انتشارات صقراط را می‌توانید از طریق لینک‌های زیر و فقط از طریق سایت لولوسفارش و تهیه نمائید:

🟤 لینک تهیه کتاب #خدا_چون_عشق :

👇🏻👇🏻👇🏻

http://www.lulu.com/content/paperback-book/%d8%ae%d8%af%d8%a7-%da%86%d9%88%d9%86-%d8%b9%d8%b4%d9%82/24932316


🟢 لینک تهیه کتاب #نصیحه_الملوک:

👇🏻👇🏻👇🏻

https://bit.ly/2JFDucS
🌺◾️ شرحی بر #اوصاف_پارسایان

بخش نهم


■علم آموزی و ذکر حق از #اوصاف_پارسایان است



انسان پارسا حریص بر علم آموزی است. علم را با حلم و میانه روی را با غنا می آمیزد. در عبادت خاشع است و در جست و جوی هدایت و گریزان از طمع است. دل او لرزان و هراسان است. شب که می شود تمام همتش شکرگزاری است و صبح که می شود تلاشش ذکر حق کردن.

حرص در علم به معنای حرص در علم نافع است و نباید از آن افراد مذموم را فهمید. انسان پس از سنجش افعال با افراط و تفریط و اعتدال پی می برد که افعال معتدل مطلوب و افعال تفریطی نامطلوب است و به همین سبب پارسایان در علم اندوزی حریص هستند و نمی گویند که علم و تقوای زیاد خوب نیست. اما یکی از مهم ترین اوصاف پارسایان حلم است یعنی آنهایی که می توانند آتش غضب را خاموش کنند و تحمل جفای خلق را دارند. ازهمین روی باید در ارشاد به حق خود را از چنگال متجاوز بیرون کشید و در برابر دوستان و فریب خوردگان بردبار بود. همه جا نباید قانون خشک را حاکم نمود. جفاهای خلق از نوع بلاهایی است که در تربیت و تزکیه نفس آدمی موثر می افتد. بنابراین انسان پارسا در عین ثروتمندی میانه روی را برمی گزیند و می داند که مال خود را در کجا صرف کند و به خرج های بیهوده و گزاف پایان دهد. لذا عده ای از عارفان برای این که از سرکشی دور بمانند از استغنا می گریختند. چنان که قرآن کریم اشاره می کند انسان چون خود را بی نیاز می بیند سرکشی می کند. بسیاری از اندیشمندان هم چون غزالی طلب رزق را محکوم می کنند. در حالی که به دنبال رزق حلال رفتن از ارکان اصلی دین است. وانگهی اگر انسانی از راه های معمول جامعه حرکت کند تلاشش با توکل منافاتی ندارد. در نتیجه انسان پارسا می فهمد که برای گذران یک زندگی ساده نیازی به روی آوردن به محرمات نیست و حلال الهی برای گذران یک زندگی فردی و اجتماعی کافی است. این انسان ها هدایت شده هستند و از همین روی از هوی و هوس پیروی نمی کنند. انسان متقی صبح که برمی خیزد با نشاط است و بر روی هوی و هوس پای می گذارد و لازمه چنین امری این است که انسان حق پذیر باشد. ولی بالعکس کسی که وجودش از هوس پر است از ترس این که مبادا حق آشکار شود، وجود حق را کتمان می کند و طاعت الهی را به جا نمی آورد. پارسایان شکرگزار هستند و از آن نعمتی که در اختیار دارند به بهترین وجه ممکن استفاده می کنند. لذا کسانی که آگاهی بیشتری داشته باشند شاکرتر هستند. عالمان یک جامعه از نعمت های الهی هستند و اگر همین نعمت کفران شود خوف و ناامنی به بار خواهد آمد. پارسایان دائما ذکر خدا می گویند و وجودشان عینا در برابر پیشگاه خدا حاضر است. همین گزینه باعث می شود که تفکر کنند و در عین حال خداوند نیز به یاد آنها باشد. راز این که انسان بی خدا مضطرب است این است که انسان از سنخ الهی و ملکوتی است و به همین دلیل جز در پیشگاه الهی آرام نخواهد شد. مصاحبت و هم نشینی خدا در مصاحبت اولیای الهی حاصل می شود و آنان چنان از باده طور مست می شوند که شیرینی ذکر حق را احساس می کنند و از همین روی از حیوانیت که عین مرگ است می رهند.

ادامه دارد ...



#عبدالکریم_سروش
📚 #اوصاف_پارسایان

https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
👍1
🔴◾️ #آزادی[freedom] و
#عدالت [justice]

💠آزادی در گسترده ترین حالت توانایی فکر و عمل بر اساس میل شخص است.اما آزادی مثبت و آزادی منفی تفاوتهایی دارند.آزادی منفی به معنی عدم مداخلۀ غیر در امور فرد است یعنی فقدان محدودیتها و الزامات خارجی برای فرد.فرد مجاز است آن طور که میخواهد عمل کند.
آزادی انتخاب،آزادی مدنی و حریم خصوصی ذیل قانون سکولار حقوق بشری و لیبرالی از مظاهر آن است.آزادی مثبت آزادی در دستیابی به اهداف و منافع شخصی یا جمعی قابل شناسایی است.

آزادی ارزش عالی در جوامع لیبرال غربی است.مزیت این ایده اینست که فرد را مخلوقاتی به طور معقول خود رای و دنبال منافع خود مفروض گرفته و تعهدی داده که تحقق و توسعۀ منافع انسانی و شکوفایی نهایی استعداد انسانی را دنبال کند.هدف آزادی در خلاصه ترین شکلش شادی و آسایش فکری و جسمی فرد است.
فقط آنارشیستها(افراطی)هستند که آزادی را ارزش مطلق میدانند بقیه آزادیخواهان با آن مشروط برخورد میکنند.راست نو آن را در حداقل مداخله دولت می جوید و لیبرال مدرن در مداخله بیشتر دولت و سوسیالیست از آن هم بیشتر و بیشتر.شکل افراطگرای دولت مداری را هم فاشیستها باب کرده اند که آزادی حقیقی را در فرمانبردای بی چون و چرا از دولت می دانند.

لیبرالها فرد را موجودی عقلانی و روشنفکر میبینند که قادر است تصمیم خردمندانه بگیرد هر چند که توهم ندارد که همیشه تصمیم خردمندانه خواهد گرفت اما معتقد اند آزاد گذاشتن برای گرفتن تصمیم بد هم،دادن آزادی برای رشد شخصیت و آموزش و خوداصلاحی است.محافظه کارانِ سنت پرست اما دید بدبینانه تری داشته و انسان را موجودی ضعیف و محدود و حتی فاسد می دانند که نیازمندِ اِعمال اقتدارند.


💠عدالت:
بر نحوۀ توزیع اخلاقا موجه پاداش و کیفر دلالت دارد.عدالت یعنی هر شخص به آنچه حق اوست برسد نه اینکه همه به یک چیز برسند!هر نوع کالا اعم از آزادی،قدرت،حقوق،ثروت ،فراغت،آسایش،رفاه وغیره.عدالت به کل مفهومی مورد مناقشه است.برای مثال قانون بی طرفانه داوری برای یک رقابت که برابر برای طرفین است نمود عدالت است و از سمت دیگر به مقصود نهایی نظر دارد که مثلا مجازات باید با جرم متناسب و موجه باشد.

عدالت اجتماعی بر توزیع مادی و معنوی پاداشها نظر دارد و می تواند مساوات طلبانه [سوسیالیستی] یا غیر مساوات طلبانه [لیبرالی] باشد. غیر مساوات طلبانه به ماهیت عاقلانه تری اشاره دارد زیرا واقعیت اجتماعی عدم تساوی افراد را می پذیرد اما عدالت مساوات طلبانۀ چپ واقعیت را انکار میکند و بیشتر خصلت رمانتیک دارد.چون هیچ دو انسانی حتی دوقلوی همسان هم واجد ویژگی برابری نیستند.عدالت حقوقی هم که ناظر به توزیع عادلانه مجازات و کیفر و بیشتر به قوه قضا مربوط است.

در عدالت اجتماعی راست نو (نئولیبرال) از اقتصاد اخلاق زدایی میکند اما لیبرال مدرن و سوسیالیست اخلاق را هم در جهت رفاه در اقتصاد مداخله می دهند. که بحثها و مجادلات اقتصادی خاص خود را دارد.دولت مداخله گر مشروط رالز و پوپر یا دولت کاملن بر کنار از اقتصاد هایک و نوزیک؟ سوسیالیستها هم که از همه بیشتر دولتگرا و دولت پرست هستند.

اساسا مدل لیبرالی عدالت ،بر فردگرایی (لاک،توکویل،میل و..) و تعهد به «شایسته سالاری» از بینیانهای اصلی لیبرالیسم متکی است.

مدل سوسیالیستی در جمعگرایی(مارکس،هگل،روسو و..) ریشه دارد و حمایت گسترده تر از برابری را تبلیغ می کند.

☑️در نتیجه با توجه به اینکه قرائت ما از آزادی چگونه باشد می تواند با درجاتی از عدالت که بر شمرده شد همراهی و مخالفت داشته باشد.اما نتیجه ایی که تاریخ هم برآن صحه می گذارد اینکه گذر از عدالت بدون وجود آزادی های گوناگون اگر نه ناممکن بلکه بسیار دشوار است.به فرض تحقق عدالت هم در نبود آزادی تضمینی برای استمرار و رویه شدن آن وجود ندارد.اما در موارد بسیار و کاربردی تر از مجرای آزادی میتوان امکان تحقق عدالت را در دسترس دید.

یعنی بدون آزادی عدالت پایدار نامقدور است اما در نظام آزاد هم اگر چه درِ توسعۀ عدالت گشوده می ماند اما ممکن است به عدالت هم بعضا نرسد اما مزیتش آن است که

با آزادی امکان عدالت هم آزاد می شود اما بدون آزادی امکان عدالت هم در زندان قرار گرفته و افق دیدش تاریک است.

آزادی اولویت شماره یک لیبرالیستها و عدالت اولویت شماره یک چپگرایان است.


#آزادی #عدالت
#لیبرالیسم #لیبرالیزم
#جان_لاک
#کارل_پوپر
#هگل

@Soroush_Philosopher
🔴◾️چرخش کپرنیکی در فلسفه اخلاق


#کارل_پوپر

اطمینان ندارم که آیا کسی پیش از این، به این موضوع اشاره کرده است که ایده بنیادین فلسفه اخلاق کانتی نیز، برپایه چرخشی کوپرنیکی استوار و از هر لحاظ با چیزی که من هم اکنون توضیح دادم منطبق است. زیرا كانت انسان را به قانونگذار اخلاقی تبدیل می کند، درست همانگونه که او را به قانونگذار طبیعت تبدیل کرده بود. او به انسان از طریق این چرخش، همان موقعیت مرکزی را در اخلاق می دهد که پیش از آن در جهان فیزیکی داده بود. کانت فلسفه اخلاق را همانگونه انسانی می کند که کیهانشناسی را انسانی کرده بود. چرخش کوپرنیکی کانت در گستره فلسفه اخلاق، در آموزه خود آیینی او مستتر است که در آن می گوید ما هرگز اجازه نداریم فرمان یک مرجع اقتدار را کورکورانه اطاعت کنیم. حتی نباید کورکورانه خود را تحت سیطره مرجع اقتداری فوق بشری به مثابه قانونگذاری اخلاقی قرار دهیم. هنگامی که ما در مقابل فرمان مرجع اقتداری قرار می گیریم، همیشه این فقط ما هستیم که بر پایه مسئولیت خود تصمیم می گیریم که آیا این فرمان اخلاقی یا غیر اخلاقی است. ممکن است یک مرجع اقتدار این قدرت را داشته باشد که فرمان های خود را بدون اینکه ما قادر به مقاومت در برابر آن باشیم تحمیل کند؛ اما هنگامی که برای ما از نظر فیزیکی ممکن باشد تا شیوه رفتار خود را گزینش کنیم، آن موقع مسئولیت بر عهده ماست، چرا که تصمیم گیری نزد ماست: ما میتوانیم از فرمان اطاعت یا سرپیچی کنیم؛ ما می توانیم مرجع اقتدار را به رسمیت بشناسیم یا آن را طرد کنیم. همین ایده از طرف کانت، شجاعانه در گستره مذهب مورد استفاده قرار می گیرد. او می نویسد: «اگر چه تردید آمیز به نظر می آید، اما هرگز نکوهیده نیست که بگوییم: هر انسانی برای خود خدایی می سازد، و حتی برپایه مفاهیم اخلاقی... باید چنین چیزی برای خود بسازد تا او را که خالق اوست، پرستش کند. زیرا یک ذات به هر طریق هم که به عنوان خدا... معرفی و توصیف شود، و یا حتی کسی بخواهد که چنین ذاتی با چنین اوصافی ... هم به نظرش آید، باز باید خود او... درجه نخست ... داوری کند، که آیا او "[ وجدانا ]" اختیار دارد، آن را یک الوهیت یا وجود خدایی" (Gottheit) بداند و پرستش کند.

📚 کانت فیلسوف روشنگری_ترجمه بهرام محیی


@Soroush_Philosopher
Forwarded from اتچ بات
✍️ #عبدالکریم_سروش :

💠 این‌که دین، تعبّدی است، حرفِ غریبی است؛ حرفِ گرانی است. نمی‌شود راحت پذیرفت. چرا دین، تعبّدی است؟ پس این همه متکلّمین چه کار می‌کردند؟

چرا دین تعبّدی است؟

"دوستِ عزیزِ ما، جنابِ آقای #مصطفی_ملکیان، در مصاحبه‌ای که اخیراً داشتند، گفته بودند که گوهرِ دین یا گوهرِ دینداری، تعبّد است. اتفاقاً بنده با ایشان یک گفت‌وگویی هم بر سرِ همین داشتم، حضوراً. [...] در واقع ایشان از این طریق می‌خواهند خطی بکشند بینِ عرصه‌ی دین و عرصه‌ی عقلانیت که عرصه‌ی عدمِ تعبّد است. و حرفِ من به ایشان این بود و این‌جا هم سخن‌ام همین است که چنین خط‌کشی‌ای ناممکن است؛ ناممکن است. یعنی شما تقریباً در تمامِ عرصه‌های دیگر هم ـ در علم، در فلسفه ـ مخلوطی از تعبّد و تعقّل را می‌بینید. یک چنین چیزی که یک جا خالصِ تعبّد است و یک جا خالصِ تعقّل است، بنده سراغ ندارم و به وضوح می‌توان نشان داد که اصلاً این، هیچ‌جا اتفاق نیفتاده. [...]

💠 این‌که دین، تعبّدی است، حرفِ غریبی است؛ حرفِ گرانی است. نمی‌شود راحت پذیرفت. چرا دین، تعبّدی است؟ پس این همه متکلّمین چه کار می‌کردند؟ بالاخره به خیالِ خودشان، استدلال می‌کردند. عُقَلای قوم بودند. مگر این که ما بگوییم عقل، از بنده شروع شده و گذشتگان هر چه می‌گفتند، سفاهت بوده؛ که این هم خیلی ادعای غریبی و سنگینی خواهد بود. عقلانیت ـ همان طور که گفتیم ـ سیّال است. لذا همان عقلِ متکلّمانِ گذشته، عقل بوده واقعاً. بگذارید جورِ دیگری بگویم. حتا اگر آن‌ها خطای در استدلال می‌کردند، ولی استدلال می‌کردند. یک وقت یک کسی استدلال نمی‌کند، اصلاً تعبّدی، کورکورانه، چیزی را قبول می‌کند؛ یک وقت یک کسی استدلال می‌کند، ولو که در استدلال‌اش خطا بکند. ما کسی را که خاطیِ در استدلال است، نمی‌توانیم متعبّد بنامیم. متعبّد نبوده، عقل‌اش را به کار انداخته، استدلال هم کرده، البته خطا هم شأنِ عقل است. یعنی در همین تعقّل است که خطا پیش می‌آید. خطا کردن، کارِ عقلانی است، کارِ بشری است؛ حیوانات خطا نمی‌کنند، شک هم نمی‌کنند. همه‌ی این‌ها در واقع شؤونِ تعقّلِ آدمی است. [...]

💠 در خودِ علم که ظاهر، آبجکتیوترین فرآورده‌ی عقلِ جدید است، آبجکتیوترین‌شان است، یعنی از فلسفه‌های جدید، حتا از فلسفه‌ی تحلیلی، تحلیلی‌تر است؛ در آن جا شما، دوشادوشِ هم، این تعبّد را می‌بینید، خرافه را هم می‌بینید، تعقّل را هم می‌بینید، همه‌ی این‌ها را با همدیگر می‌بینید. و اگر یک خدمتِ خوبی این فلسفه‌ی علم و تاریخِ علم به ما کرده، همین است که این‌ها را بر آفتاب افکنده و آشکار کرده. یک عده عالِم می‌بینید، عالِم است، ولی از همان اول که می‌آید، سرش را می‌اندازد پایین، هر چه که یادش می‌دهند، همان را می‌گوید، همان را تکرار می‌کند، همان را عمل می‌کند تا آخرِ عمرش. و همان normal science که آقای تامس کوهن در کتابِ انقلاب‌های علمی‌اش مطرح می‌کند، دقیقاً همین است دیگر. normal science یعنی علمِ تعبّدی. [...] یک norm ی پیدا می‌شود، paradigm به تعبیرِ او، episteme به تعبیرِ میشل فوکو؛ که تعبّدپرور است، دقیقاً به این معنا. [...]

💠 خطِ مرزِ پُررنگِ برجسته‌ و یک فرقِ فارقِ ستبری میانِ عرصه‌های دین و علم و فلسفه و عقل و این‌ها گذاشتن، فوق‌العاده مشکل است. [...] اگر یک مقولاتِ خشکی از این‌ها بسازیم ـ که واقعاً در عالَمِ خارج، نشانی از آن‌ها نیست ـ، این مقولاتِ خشک، بله، همیشه با هم دعوا دارند، با هم قهر اند، نه این سراغِ آن می‌رود و نه آن سراغِ این می‌آید. درست مثلِ موضوعاتِ علوم می‌مانَد که منطقیّین یک جوری تعریف می‌کنند این‌ها را که شما می‌گویید این‌ها مثلِ این که ارتباطی با هم ندارند. ولی امروزه این همه رشته‌های interdiscipline ، یعنی رشته‌های علمی که با هم مَزْج شده‌اند، merge شده‌اند، توی هم رفته‌اند، این‌ها این قدر پیدا شده که آدم می‌بیند چیزهایی که به نظر می‌آمد هیچ وقت به روی هم نگاه نخواهند کرد، این طور آشتی کرده‌اند و همدیگر را در آغوش گرفته‌اند."


#خورشید_سروش_فاش_میدرخشد


@Soroush_Philosopher

❇️ به ما بپیوندید 💠


https://www.tgoop.com/joinchat-AAAAAD1iiYNiJO6D6OgYJg
🔴◾️ سخنی در باب #علم_و_دین 8

#اددمین_کانال


■ تعریف و حقیقت مذهب [بخش دوم]


البته تمام مسائلی که اینجا صحبت شد، برای شما تازگی نداشته است. شایان ذکر است که نماینده علوم طبیعی هم، باید این معنی و مفهوم مذهب در اجتماع انسانی را به رسمیت بشناسد، اگر می‌خواهد درباره رابطه حقیقت مذهبی و حقیقت علمی تأمل و تفکر کند.
نزاع [Konflikt] بین این دو حقیقت، اثر مهمی در تاریخ تفکر اروپا از قرن ۱۷ به بعد گذاشت. نقطه شروع این نزاع، مسئله #محاکمه_گالیله در دادگاه تفتیش عقاید [Inquisition] در سال 1616 میلادی است، که در آن، عقیده کپرنیک مطرح بود و بعد از آن بیشتر در مورد نزاع بین علم و مذهب به بحث پرداخته شد. (Heisenberg. ۱۹۸۴: ۳۰۴-۳۰۷)

خلاصه آنکه آقای کاستلی [Castelli] شاگرد گالیله اظهار کرد که فیلسوفان الهی می‌بایست سعی کنند کتاب مقدس [Bibel]‌ را با در نظر گرفتن حقایق علمی تفسیر کنند. ولی این اظهار نظر حمله به کتاب مقدس محسوب می‌شود. به این دلیل گالیله مجبور شد، طبق رأی دادگاه از نظریه‌اش صرف‌نظر کند. درباره ی جزییات این قضیه نمی‌توان صحبت کرد. فقط باید بگویم که هر دو طرف، خود را بر حق می‌دانستند چون هر یک به طریقی، ارزش‌های عالی را در خطر می‌دیدند، و از آن، می‌بایست دفاع کنند. گالیله نمی‌خواست نگاه جدید به نظم الهی را از دست بدهد و کلیسا هم فکر می‌کرد که کسی حق ندارد، پای خود را از تصویر جهان بر مبنای عقاید مسیحیت فراتر گذارد. قضات دادگاه به مرجعیت علمی گالیله احترام می‌گذاشتند و نمی‌خواستند مانع تحقیقات او شوند ولی می‌خواستند از به وجود آمدن ناآرامی در تصویر سنتی مسیحیت درباره ی جهان جلوگیری کنند. بالاخره به خاطر اشتباه‌هایی که شد، رأی تکان‌دهنده دادگاه علیه گالیله صدمات شدیدی به کلیسا وارد کرد. (Heisenberg, ۱۹۸۴: ۳۰۷-۳۱۰)

خلاصه چه ارزشی امروز می‌توانیم برای این استدلال قائل شویم، که انسان اجازه ندارد بدون تأمل، ناآرامی و بی‌اطمینانی در یک تصویر جهانی وارد کند که به‌عنوان قسمتی از ساختار فکری اجتماع، نقش مهمی در هماهنگی زندگی در جامعه بازی می‌کند. بعضی از متفکران اصول‌گرا [radikal]، امروزه با تمسخر نسبت به این استدلال عکس‌العمل نشان می‌‌دهند. آنها به این مطلب اشاره می‌کنند که مسئله سر حفظ بقاء ساختار قدرت خیلی قدیمی است که باید برعکس، فکری شود تا چنین ساختارهای اجتماعی هر چه زودتر تغییر کند یا از بین برود. اما به این متفکران اصول‌گرا، باید یادآوری کرد که نزاع بین کلیسا و علم و جهان‌بینی حاکم هنوز هم وجود دارد و در حقیقت در حکومت‌های خودکامه که در آنها ماتریالیسم دیالکتیک، به‌عنوان اساس تفکر انتخاب شده است، این مسئله دیده می‌شود. برای مثال فلسفه اتحاد‌ جماهیر شوروی نتوانست نظریه‌های نسبیت [Relativität] و کوانتوم [Quantum] را تحمل کند و با آنها کنار بیاید، به‌خصوص در مسائل مربوط به جهان‌شناسی، عقاید مختلف سخت با یکدیگر برخورد می‌کردند. در سال ۱۹۴۸ میلادی، در شهر لنینگراد، کنگره‌ای دربارة مسائل ایدئولوژیکی علم نجوم برگزار شد تا دربارة مسائل مربوطه، بحث کرده و قراردادهایی در آن باره امضا کنند.

در اینجا مساله سر نزاع بین تشکل فکری یک اجتماعی است که ذات آن، باید کمی ایستا باشد و تشکل فکری دینامیکی اجتماعی که همیشه در آن تجربیات علمی جدید باید ادامه داشته باشد. جامعه‌ای که با تحولات و تغییرات انقلابی به وجود آمده است، سعی می‌کند دارای فکر ثابتی باشد تا بتواند اساس همیشگی جامعه جدید را پایه‌ریزی کند. بی‌اطمینانی کامل به معیارها برای همیشه قابل تحمل نیست. اما علم دنبال توسعه است. وقتی که علم یا یک علم دیگری، اساس جهان‌بینی شود که در ماتریالیسم دیالکتیک Dialekti]) (Materialis] همین مسئله مورد نظر است، آنگاه فقط علم، ده‌ها سال پیش یا قرن‌ها پیش می‌تواند وجود داشته باشد و با ثبات زبان نیز، دوباره امکان پیدایش یک نزاع جدید وجود دارد. به این دلیل به نظر می‌رسد که بهتر است، با تصاویر و تمثیل‌ها برای رابطه بزرگ (رابطه با کل) از ابتدا توضیح دهیم که در اینجا، یک زبان شعری برای همه ارزش‌های انسانی با سمبول‌های زنده به وجود آمده، اما از زبان علمی صحبتی به میان نیامده است. (Heisenberg, ۱۹۸۴, pp ۳۱۰-۳۱۱)


💠 ادامه دارد ...


❇️ به ما بپیوندید 🌐

https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
1👍1
Forwarded from اتچ بات
🔴◾️ مضرات #موعودگرایی


#عبدالکریم_سروش


ما دو حکومت در جهان داریم که هر دو بنای #سیاست و #مشروعیت خود را بر #موعودگرایی نهاده اند.
اولی حکومت اسلامی #ایران و دومی حکومت #اسرائیل.
این دو حکومت مبنای مشروعیت خود را بر یک #وعده_تاریخی بنا نهاده اند.

آن #وعده_تاریخی که به یهودیان داده شد و #اسرائیل سنگ بنای مشروعیت خود را بر روی آن بنا کرد، اینست که؛
"عاقبت #اورشلیم [ #بیت_المقدس ] در اختیار شما قرار خواهد گرفت و وقتی چنین شد #مسیح راستین ظهور خواهد کرد."
یهودیان و حتی مسیحیان #نئوکان و #اوانجلیست ها که منتظر بازگشت مسیح هستند با یهودیان و #اسرائیل همنوا شدند.
آنها معتقدند #اورشلیم که بدست #اسرائیل و یهودیان بیفتد، نشانگر اینست که به #بازگشت_مسیح نزدیک می شویم و این از علائم ظهور است. و #وعده_الهی وفا شده است.
لذا این حکومت [اسرائیل] هم خودش را مشروع میداند که در جای خود نشسته و هم تفاخد میکند و مشعوف است که #وعده_الهی تحقق می یابد و هم چشمی به آینده دارد.

حکومت اسلامی #ایران هم خود را حکومت #امام_زمان !!! میداند. و معتقد است "نائب امام زمان" بر صدر نشسته است. و #منتظر اند این حکومت به حکومت امام عصر وصل شود.

لذا هر دو این حکومتها از یک منطق تبعیت میکنند. و آن منطق، بنای حکومت بر اساس #وعده_تاریخی است.
قرنها پیش وعده ای داده شده است که اتفاقی در آینده تاریخ خواهد افتاد و این دو حکومت، خود را مصداق #وفا شدن آن وعده تاریخی میدانند. و مشروعیت خود را از آن می گیرند. و حتی می کوشند که این وعده را محقق نمایند. [حتی به قیمت درپیچیدن و حذف دیگران]

نکته مهم دیگر، #کوشش برای #تحقق این وعده است.
اینکه هر دو حکومت به مردم خود می گویند اگر فلان کار را بکنید #وعده_الهی زودتر محقق خواهد شد.

💠 تا آنجا که این مسائل به اعتقادات مربوط میشود، سخنی نیست.
اما وقتی پای این امور به #سیاست باز شود، حکایت دیگریست. که از درون آن یا #اسرائیل سر بر خواهد آورد که به هر نحوی در پی سرکوب #فلسطین است.

و یا حکومت #اسلامی_ایران که به همین بهانه #تحقق_وعده_الهی از سرکوب #دگراندیشان فرو گذاری نمیکند.

[و علت اعمال هر دو این حکومت ها اینست که خود را #حق_مطلق می پندارند و دیگری را #باطل_مطلق]


#عبدالکریم_سروش
#انجیل_و_قرآن


https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
🌺◾️ شرحی بر #اوصاف_پارسایان


بخش دهم

■ عمل پارسایان به دنبال علم و آگاهی محقق می شود"


شب را هراسان به سر می برند و صبح را شادمان بر می خیزند. هراسان از غفلتی که ورزیده اند و شادمان از فضل و رحمتی که نصیب آنها شده است.اگر نفسش چیزی را ناخوش دارد و بر او سرکشی کند او هم خواهش نفس را برآورده نمی کند. روشنی چشمش در آن چیزی است که زوال نمی پذیرد و بی میلی اش در آن چیزی که باقی نمی ماند.

انسان متقی اولا به مجاهده با نفس می پردازد و درثانی زهد در دنیا را پیش می گیرد. وی به دنبال پایداری و جاودانگی است نه چیزهایی که زوال می پذیرد و فنا می شود. اما یکی از خصوصیت های روانی انسان این است که رفتار خودش را به گونه ای تنظیم می کند که در داوری دیگران مورد قبول واقع شود. این دست از توصیه های اخلاقی اگرچه باطل نیست اما نسبت به مراعات اخلاق در خلوت مقام پایین تری دارد. لذا انسانی که خدا را ناظر بر رفتار و اعمال خود می بیند مساله مجاهده با نفس را هم مدنظر قرار می دهد.
بنابراین اگر انسان بنگرد که همواره چشمانی تیزبین در عالمی نورانی به نظاره او نشسته است مساله جهاد با نفس هم برای او اهمیت پیدا می کند. این شخص چون چشمانی را حاضر و ناظر می یابد در نگارش سطور شخصیت خود مبارزه با نفس را سرلوحه قرار می دهد. بنابراین رسیدن به خود از آنجا اهمیت می یابد که مجاهده و مراقبه با یک دیگر لحاظ شوند. گویی آدمی مرکب از دو "خود" است و این نفس که در شریعت از آن به "خود" تعبیر می شود همچون چهارپای سرکشی است که علم باید آن را به جلو بکشد و عمل آن را پیش براند.
لذا انسانی که بر چموش تن سوار است مورد نفرین قرار می گیرد و چه نفرینی بالاتر از اینکه او هرگز به مقصد نرسد. درک این نکته منوط به توجه به نفس و درک مراتب نفس است. نفسی که گاهی ملامت گر و گاهی مطمئن و خشنود است. اما این نفس امر واحدی است و همچون نردبانی که پا، گاهی روی پله اول و گاهی روی پله آخر آن است. در این راستا امیرالمومنین(ع)، به نفس چنان ریاضتی می دهد که به صفتی موصوف شود که در آن نفس هرگز سرکشی نمی کند. اما درک این نکته واجب است که باید میان کشتن امیال و مبارزه با آن فرق نهاد. چرا که در غیر این صورت به قول امام محمد غزالی ما نمی خواهیم انسانی بسازیم که غضب و شهوت نداشته باشد؛ وانگهی که اینها از ضروریات وجود انسان است.
با این مراتب، پیامبر رحمت(ص) با علاقه خود در رسیدگی به امور دنیوی شان نشان دادند که من هم خالی از عواطف نیستم و این تصور نادرست است که پیامبر خدا باید از همه چیز تهی باشد.
در توجه به نفس مساله ازخودبیگانگی که در منطق اسلامی از آن به "خودفراموشی" و "کم آوردن از خود" تعبیر شده است در خصوص موجودی تصویر می شود که درکی از خود داشته باشد. اما به صورت کلی ازخودبیگانگی به این معنا است که انسان یک چیز باشد ولی تصورش از خود به گونه ای دیگر جلوه کند. بنابراین با اعوجاج و کجی درون، انسان جهان را کج می بیند و ازهمین روی است که باید علم_آگاهی و عمل با یک دیگر در وجود انسان حضور داشته باشند. با این اوصاف می توان گفت، انسانی زیان کار است که عملش گم باشد و در عین حال بپندارد که فعلی نیکو انجام می دهد. بنابراین مبارزه با نفس به معنای این است که انسان تصویری صحیح از خودش به دست آورد و بر خط مستقیم حرکت کند و کشمکش درونی را بیرون کند و خود را مجدد بسازد. بنابراین، انسانی که خود را خوب می شناسد نه مدح دیگران در او اثر می گذارد و نه ملامت های نابجای آنها. اما می دانیم که انسان به صورتی زندگی می کند که گویی مرگ برایش "یقینی شک آور" است؛ درحالی که اگر پی ببرد که مرگ نزدیک است اعمال و حساب های خود را بر اساس آن تنظیم می کند. در نتیجه اولین مرحله مجاهده با نفس محاسبه خود و پرسش از این است که به دنبال چه هدفی هستیم و در نهایت چه چیزی را می جوییم؟ بنابراین با فراموشی مرگ به "ازخودبیگانگی" می رسیم.
مع الوصف، انسان پارسا ماندنی ها و رفتنی ها را درک می کند و می یابد که مهم ترین صفت این دنیا "فنا" است. و از این روی خود را از چنگال آن می رهاند.

جان گشاید سوی بالا بالها/ در زده تن در زمین چنگال ها

ادامه دارد...



#عبدالکریم_سروش
📚 #اوصاف_پارسایان

@Soroush_Philosopher
👍1
مشکل ما با پادشاهی‌خواهان، ولایت‌مداری آنهاست. ولایت سلطنتی، چیزی است که در ایده پادشاهی‌خواهی نشسته است. دفاع سلطنت‌طلبان از رژیم پهلوی، مبتنی بر همین ولایت‌مداری‌ست. استبداد پهلوی، استبدادی روشنگر بود که تلاش می‌کرد برای تربیت و هدایت مردم به سوی جهان جدید. جامعه‌ای عقب‌مانده و منحط و بی‌سواد، با سلطانی آگاه و وطن‌پرست. انقلاب، گناهی بزرگ بود از سوی مردمی که از ولایت شاه بیرون آمدند و علیه‌اش شوریدند. آنان برضد تربیت و هدایت خود، قیام کردند. شاه پدری دلسوز و وطن‌دوست بود، او پدری کرد. اما پدر و پدری‌کردن، نامی‌ست که بر ولی و ولایت‌کردن می‌نهند تا شاید سختی و زمختی‌اش را بگیرند. اما اگر بگوییم ولی و ولایت، به واقعیت نزدیک‌تر است. ذوب در ولایت، چیزی که در میان سلطنت‌طلب جماعت هم دیده می‌شود. این‌بار ذوب در ولایت شاه، نه ولایت فقیه.

به گمانم ایده‌ی بنیادین و محوری در اندیشه پادشاهی‌خواهان، همچنان ولایت سلطنتی است؛ برای تربیت و هدایت مردم، برای رشد و پیشرفت «ایران»، برای توسعه و تعالی «ایران». پادشاه هم، پادشاهِ ایران است. ایران چیست؟ یک اَبَرشخصِ مستقل، مستقل از آدم‌ها. افراد باید برای چنین ایرانی، تربیت شوند. و این کاری‌ست که ولایت می‌کند. ولایت، راهی را به مردم نشان می‌دهد که اگر عاقل و میهن‌دوست باشند، اگر «ایرانی» باشند، به آن راه باید بروند. باید با شاه همراه شوند. شاه خیر ایران را می‌خواهد. به راه دیگر رفتن، یعنی کنار گذاشتن عقل، یعنی ضدیت با میهن و ایران‌ستیزی. همان چیزی که در ایده‌ی حزب رستاخیز نهفته بود. پذیرش ولایت شاه، یعنی رشد و ارتقای ایران. بله، شاه قرار نیست در تمام ابعاد زندگی، مداخله کند. اما راهی که در سیاست روشن می‌کند، راه هدایت است، راه رشد است و در آنجا شاه ولایت سیاسی دارد.

به این معنا، گمانم این است که اگر پادشاهی‌خواهان بتوانند در ایران نظامی سیاسی تشکیل دهند، آن نظام ولایتی خواهد بود، مبتنی بر ولایت سلطنتی. باورپذیر نیست که پادشاهی برای آنان، صرفاً یک فرم باشد. باورپذیر نیست که خواسته اصلی و نهایی‌شان، پادشاهی مشروطه و دموکراتیک باشد. باورپذیر نیست که دغدغه سلطنت‌طلبان، صرفاً زنده کردن چیزی باشد که یکی از اجزای مهم سنت ایرانی بوده، آن‌هم پس از چهل‌ویک‌سال از نابود شدن‌اش. ضرورت احیای پادشاهی، در همین ولایت است. برای همین، پادشاهی‌خواهان نمی‌توانند هواداران حقِ فردی باشند؛ آنان به‌دنبال ولایت‌اند و ولایت، بر سر حق و حقوق مردمان می‌کوبد.

لیبرالیسم ایرانی، باید با حقِ فردی آغاز کند و به ولایت، چه سلطنتی چه فقهی، با صدای بلند نه بگوید.

@shahrvand_sabz

https://bit.ly/3clXCyc
🌺◾️ #صدای_سروش


یکی از خطاهای رضاشاه، تحقیر بی حد و حصر روحانیت بود.
چرا که این تحقیر، روحانیت را تبدیل کرد به غم زدگان درنده خویی که در انتظار قدرت بودند تا انتقام بگیرند.
و همین که قدرت بدست آوردند، غضب و حقد و کینه نهان خود را آشکار کردند و دست به قتل و سرکوب دیگران زدند.
و متاع خود که همان فقه کهنه و فرسوده صفوی بود را در جامعه جاری ساختند.


#دین_و_قدرت
ج بیست و هشتم


@Soroush_Philosopher
🔴▪️ #صدای_سروش

حکومتها دو نوع بیشتر نمی توانند باشند:

یا حکومتی هستند که مال مردم هستند و مصالح کنونی مردم را تأمین می کنند.
یا حکومتهایی که نهایتا برای تحقق یک موعودی در آخرالزمان عمل می کنند و رسالت اصلی شان را آن می دانند.
چنین است که بین اندیشه دموکراتیک با اندیشه #مهدویت و رقیق کردن #خاتمیت یک تعارضی آشکار می شود.
من سرنوشت آقای #بازرگان را مصداق این تعارض باطنی می دانم.
بازرگان که اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران بود، کسی بود که كاملاً در قالبهای سکولار به حکومت و قدرت می اندیشید، یعنی قدرت غیرمقدس و حکومتی که آمده تا کار مردم را راه بیاندازد راه بسازد ، پل بسازد ، سد بسازد ، کارخانه بسازد و...

ایشان در کانتکستی نخست وزیر شد که آنها کارشان و خودشان را مقدس می دانستند و خودشان را زمینه ساز یک موعود نهائی آخرالزمان می دانستند و شعارشان این بود که
" تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار"

یک دیدی که به مصلحت عامه می اندیشید و یک دیدی که به زمینه سازی برای یک موعود تاریخی می اندیشد خیلی با هم تفاوت داشتند و جمع آندو ناممکن بود.



@Soroush_Philosopher
👍1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فقه ما، آداب و رسوم جوامع عربى است در زمان پیامبر
اينكه عده‌ایی از فقها معتقدند که این فقه میتواند الی‌یوم‌القیامه کارگشا باشد، اعتقاد آنهاست، بنده چنین اعتقادی ندارم.

در جامعه‌ایی که روحانیتش همه چیز را بر دین بنا نهاده، اگر مردم راه گریز از دین را در پیش بگیرند، همه چیز را فرو خواهند نهاد و افراد بی‌اخلاقی خواهند شد.

وظیفه کسانی که دلی در گرو معنویت دارند و ناقد سلطه روحانیت‌اند و ناقد خرافات دینی‌اند، این است که دین را در جای خودش بنشانند تا دل‌ربایی نماید، در غیر اینصورت ممکن است که دین‌گریزی افزونتر شود.

@DrSoroush
🔴◾️ سخنی در باب #علم_و_دین 9


#اددمین_کانال

■ رابطه حقیقت علمی و مذهبی

💠 از پیشرفت علوم طبیعی که زاییده مذهب مسیحیت در اروپا است، درس‌ها آموخته‌ایم که در آخر بحث خود به آن اشاره می‌کنم. قبلاً عرض کردم که تصاویر و تمثیل‌های مذهبی خود دارای زبانی هستند که به ما امکان فهمیدن رابطه قابل لمس را می‌دهند که در پشت پدیده‌ها قرار دارد که ما بدون آن نمی‌توانیم صاحب اخلاق و محاسبه ارزش‌ها بشویم. برای این زبان هم، می‌توان مثل زبان‌های دیگر، جانشین پیدا کرد. در تمام نقاط دنیا، زبان‌هایی وجود داشته است و وجود دارد که کمک به تفهیم ما می‌کند. اما، ما در یک مکان زبانی معین متولد شده‌ایم.

💠 این زبان به زبان شعر بیشتر شباهت دارد تا زبان علم که دارای دقت زیادی است. به این دلیل، اکثراً کلمات در هر دو زبان کمی با هم فرق دارند. آسمانی را که کتاب مقدس توصیف می‌کند، با آسمانی که ما می‌شناسیم فرق دارد. کره زمین، در مقابل جهان به اندازه یک گرده خاک است، ولی برای ما مرکز جهان به حساب می‌آید. علوم طبیعی کوشش می‌کند، به این مفاهیم، یک معنی عینی بدهد اما زبان مذهب، باید از شکافتن جهان عینی و ذهنی جلوگیری کند. ما نباید این دو زبان را با یکدیگر مخلوط کنیم، ما باید ظریف‌تر از قبل فکر کنیم.

💠 تکامل علوم طبیعی در قرون جدید، ما را مجبور به این تفکر ظریف‌تر (subtiler) کرده است. چون ما دیگر، دنیای تجربیات مستقیم را موضوع تحقیق قرار نداده‌ایم، بلکه فقط می‌توانیم با کمک وسایل جدید تکنیکی داخل این دنیا شویم، پس دیگر زبان زندگی روزانه، در اینجا کفایت نمی‌کند. برای ما فقط مقدور است که جهان را با ساختارهای منظم آن توسط فرمول‌های ریاضی بفهمیم، اما وقتی که می‌خواهیم دربارة آن صحبت کنیم، باید به تصاویر و تمثیل‌ها رضایت بدهیم، تقریباً مثل زبان مذهبی. ما آموختیم که با زبان، محتاطانه‌تر رفتار کنیم و فهمیدیم که تناقض‌های (Wiederspruch) ظاهری در نقص کفایت زبان می‌توانند ریشه داشته باشند. علوم طبیعی جدید، قانونمندی‌های فراوانی را کشف کرده است که با قانونمندی‌های گالیله و کپلر، اصلاً قابل مقایسه نیست. اما در این میان، معلوم شد که با ازدیاد روابط، مشکلات تفهیم کردن و درجه تجرد رشد می‌کنند و مسئله عینیت که مدت‌ها به‌عنوان شرط همه علوم طبیعی معتبر بود، در فیزیک اتمی به این طریق محدود شد که جدایی کامل پدیده مورد مشاهده توسط مشاهده‌کننده دیگر ممکن نیست.

💠 ولفگانگ پائولی (Wolfgang Pauli)‌ فیزیک‌دان بزرگ سوئیسی در این رابطه از دو تصور محدود صحبت می‌کند که هر دو در تاریخ تفکر انسانی فوق‌العاده مثمر ثمر بوده‌اند، که امامطابق حقیقت خالص نیستند. یک غایت (Extrem)، تصور یک جهان عینی (objektiv) است که بدون وابستگی به ذهن (Subjektivität) در زمان و مکان، طبق قانون جریان دارد، این غایت، الگوی علوم طبیعی جدید بوده است. غایت دیگر تصور ذهنی است که از نظر عرفانی وحدت جهان را تجربه می‌کند، و دیگر هیچ شیء‌ای، هیچ دنیای عینی‌ای در برابر آن قرار ندارد. این غایت هم الگوی عرفان شرقی بوده است. فکر ما در بین این دو غایت یا این دو تصور محدود، قرار دارد. ما باید نقشی را که از این تضادها نتیجه می‌شوند، تحمل کنیم.

💠 علاوه بر آنکه ما باید دو زبان مذهبی و علمی را کاملاً جدا از یکدیگر نگهداریم، باید از هر نوع ضعف محتوایی آنها و مخلوط کردن آنها جلوگیری کنیم. صحت نتایج آزموده شده علوم نباید توسط تفکر مذهبی مورد شک و تردید قرار گیرد و بالعکس اصول اخلاقی‌ای که ریشه مذهبی دارند، نباید توسط استدلال‌های عقلی (rational)‌ حوزه علوم، سست شوند. شکی نیست که با توسعه امکانات تکنیکی، مسائل جدید اخلاقی‌ای مطرح شده‌اند که به آسانی حل نمی‌شوند. در این موارد لازم است که به رابطه با «کل» رجوع کنیم. یعنی به زبان مذهبی، به تشکل فکری جامعه که اصول اخلاقی از آن اخذ شده است.

💠 ادامه دارد ...


@Soroush_Philosopher
🌺◾️ شرحی بر #اوصاف_پارسایان

بخش یازدهم

■همت پارسایان مساوی با طمع ورزی نیست


""روشنایی چشم پارسایان در اموری است که باقی می مانند. حلم را با علم و قول را با عمل درمی آمیزند. آرزویش را کوتاه لغزشش را اندک و قلبش را خاشع و سپس نفسش را قانع می بینی""

یکی از برجسته ترین نکات این بیانات دل نبستن به دنیا است و قناعت ورزیدن و اجتناب از بلندپروازی ها. پارسایان همواره از خدا می خواهند که محبت دنیا را دل آنها سرد کند و از دار غرور یعنی سرابی که فنا می شود به سرای خلود و جاودان سوق دهد. به همین صورت است که می توان فهمید مذمت و سرزنش دنیا فقط در راستای ناپایداری آن است. عجیب نیست که بنگریم و دریابیم که انسان متقی نزد خود محاسبه می کند که چه چیز ماندنی و چه چیز رفتنی است. آنها که به دنبال بقای عمر هستند آیا اندیشیده اند که در صورت بقا چه چیزی از دنیا می خواهند؟ ما انسان ها به قدری در تنگناهای زندگی گرفتار شده ایم که مجال اندیشیدن نمی یابیم. اما بالعکس انسان متقی نزد خود محاسبه می کند و سپس زیادت عمر را از خدا طلب می کند. آیا واقعا رواست که انسان عمر طولانی بخواهد و سپس در گمراهی به سر ببرد؟ پس باید اول حساب کار را داشته باشیم و این دنیا که سرای گذر است را دست خوش نکنیم. در نتیجه انسان متقی عمر خود را صرف ماندنی ها می کند نه اموری که بقا ندارند. اما انسانی که خودش به جهان شکل و صورت می دهد آن را مطلوب خود می کند و بدان دل می بندد. ما گمان کرده ایم که بت پرستی فقط تراشیدن سنگ و تعظیم در برابر آن است. در حالی که بدترین نوع بت پرستی این است که انسان چیزی را بیافریند که حتی عینیت سنگ را هم ندارد و سپس در برابر آن تعظیم کند و این از بت پرستی سنگ هم بدتر است. اما راه گریز از این بندگی چیست؟ اولا توجه به آخرت و این که این امور به دست انسان ساخته شده است. اگر بدانیم جهان با این عظمت نابود می شود باید پی برد که به تبع ساخته های دست انسان از بین خواهد رفت با درک این نکته انسان خود را مسافری در مسافرخانه می بیند و راز بی رغبتی متقیان به این دنیا همین است. آنها آرزوهای بزرگ ندارند ولی این بدان معنی نیست که در زندگی سهل انگاری را پیشه خود کنند. آرزوی بلند نداشتن عمل به این نکته است که انسان فزون طلبی را در خود از بین ببرد و با تمسک به قناعت به آنچه که به او عطا شده است راضی باشد. اگر انسان بداند که روزی خواهد مرد و مورد محاسبه قرار خواهد گرفت همین یاد مرگ فضیلت او را به حد اعلا سوق می دهد و سرکشی را در او از بین می برد؛ در غیر این صورت او دچار فرون طلبی می شود. لذا مقصود از آرزوی بلند نداشتن این است که انسان بداند هرآنچه که او را از یاد آخرت و مرگ و خدا غافل می کند و بلندپروازی هایی که یاد خدا را از بین می برد در زمره فزون طلبی قرار گرفته است. در نتیجه زهد با فضیلت ارتباط دارد چرا که شخص قانع به آنچه که به او می دهند راضی است. ازهمین روی انسان باید دست از طمع بردارد و به اصلی ترین سرمایه آرامش روح خود یعنی قناعت چنگ اندازد و به رضای الهی راضی باشد.

ادامه دارد ...

#عبدالکریم_سروش
📚 #اوصاف_پارسایان

https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
Audio
مرا عقیق تو باید شکر چه سود کند؟
مرا جمال تو باید قمر چه سود کند؟

چو مست چشم تو نبود شراب را چه طرب؟
چو همرهم تو نباشی سفر چه سود کند؟

مرا زکات تو باید خزینه را چه کنم؟
مرا میان تو باید کمر چه سود کند؟

چو یوسفم تو نباشی مرا به مصر چه کار؟
چو رفت سایه سلطان، حَشَر چه سود کند؟

چو آفتاب تو نبود ز آفتاب چه نور؟
چو منظرم تو نباشی نظر چه سود کند؟

لقای تو چو نباشد بقای عمر چه سود؟
پناه تو چو نباشد سپر چه سود کند؟

شبم چو روز قیامت دراز گشت ولی؛
دلم سَحور تو خواهد سحر چه سود کند؟
#مولانا
#شمس
#مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
ر.محمدی(رها)
@sahba_raba
1
جان رالز در «لیبرالیسم سیاسی» این نکته را آورده که یکی از موضوعات ثابت در مبحث آزادی بیان سیاسی، «بدگویی فتنه‌گرانه به حکومت» است.
رالز با صراحت می‌گوید: «چیزی به‌نام جُرمِ بدگویی فتنه‌گرانه به حکومت وجود ندارد» یعنی «هیچ‌گونه قید پیشاپیشی درباره‌ی آزادی مطبوعات، وجود ندارد». در آزادی بیان سیاسی، «از هواداری آموزه‌های انقلابی و شورشگرانه به‌گونه‌ای کامل پاسداری می‌شود». از نگاه جان رالز «یک جامعه‌ی آزاد، جامعه‌ای‌ست که در آن جُرمی به‌نام بدگویی فتنه‌گرانه به حکومت وجود ندارد». به تعبیر کالون که رالز هم بر آن صحه نهاده است:«نبودِ بدگویی فتنه‌گرانه به حکومت چونان یک جُرم آزمونِ عملیِ راستینِ آزادی بیان است».
ممکن است آزادی‌های بسیار به مردم دهند، اما آزمون راستین آزادی بیان، جواز بدگویی شورشگرانه علیه نظام سیاسی‌ست. به تعبیر رالز این حق، همه‌ی آزادی سیاسی نیست اما یک شرط لازم و ضروری‌ست.

حکومت‌های جبار و دیکتاتوری با بهره‌گیری از بدگویی فتنه‌گرانه به حکومت چونان یک جُرم، انتقاد و دگراندیشی را سرکوب و از این راه قدرت نامشروع خود را حفظ کرده‌اند. رالز به‌درستی می‌گوید که مادامی که این جُرم وجود دارد، «رسانه‌های همگانی» و «گفت‌وگوی آزاد» نمی‌توانند نقشی در «آگاه‌سازی رأی‌دهندگان» بازی کنند؛ به این معنا «امکانات گسترده‌تر دموکراسی» را ویران می‌کند.
کارل پوپر بر این باور بود که دموکراسی آن نوع حکومتی‌ست که می‌توان حاکم را بدون خونریزی و انقلاب عزل کرد. در واقع در نظام دموکراتیک، مردم می‌توانند بر رفتار و افعال سیاستمداران نظارت و کنترل داشته باشند و قدرت آنان را مهار کنند و به شکل قانونی کنارشان بزنند؛ این نظارت و مهار، پیوندی وثیق با آزادی انتقاد دارد. جُرم بدگویی فتنه‌گرانه به حکومت، به آسانی می‌تواند حق انتقاد از حاکمان را سرکوب و نقض کند و نظارت بر حاکمان و مهار قدرت را که، لازمه‌ی دموکراسی‌ست، بی‌معنا و بی‌جان کند.

جان رالز می‌گوید آزادی بیان سیاسی، گزینه‌ای را در برابر انقلاب و بهره‌گیری از زور و خشونت، پدید می‌آورد. آزادی بیان سیاسی، راهی را به روی مردم می‌گشاید تا از آن طریق بتوانند بی‌عدالتی‌ها و محرومیت‌های خود را نشان دهند و داد خود را بستانند؛ اگر این راه به‌راستی باز شود، هم نظام سیاسی اصلاح‌پذیر خواهد شد و هم انقلابی‌گری و خشونت تضعیف. آزادی بیان سیاسی، بدگویی فتنه‌گرانه به حکومت را نیز آزاد و مجاز می‌انگارد.

به معنایی که آمد، جامعه‌ی آزاد و باز سیاسی، جامعه‌ای است که در آن آزادی بیان سیاسی یک اصل و بدگویی فتنه‌گرانه به حکومت یک حق است.

@shahrvand_sabz
@Soroush_Philosopher

https://bit.ly/3iwvbzq
بخشی از نامه ی دکتر سروش به آقای روحانی در آبان 93 که فقیهان فتوای پنهان به جواز اسید پاشی برای حفظ حجاب زنان داده بودند
👇
......سوم.سخنی هم با رییس جمهور محترم، آقای دکتر حسن روحانی دارم:

اگر آقای خاتمی در دوران ریاستش یک حرکت پر برکت و نمایان و درخشان کرد،‌ همان بود که در مقابل آدمکشان وزارت اطلاعات درّی نجف‌آبادی ایستاد،‌ و از خانه بیرون نیامد تا وقتی که قاتلان «خودسر» قتل های زنجیره ای را بشناسد و بشناساند. شما نیک می‌دانید که «خودسرانگی» در کار نبود و آن قاتلان همه «حجّت شرعی» داشتند و عزم‌ و اراده وزارت اطلاعات بر حذف ناراضیان و دگراندیشان بود و آن ماجراهای شوم بسی پیش از آن و در دوران وزارت فلاحیان آغاز شده بود. پرونده ی آن جنایات را به دغلی تمام بستند و امّت شهیدپرور را نامحرم دانستند و از دانستن اسرار آن محروم داشتند.

شما در مقابل جنایات اسیدپاشان، به احترام زخم دیدگان و بیمناکان از ادامه این جنایات، و به حرمت سوگندی که یاد کرده اید، ساکت ننشینید، امر را به قوه ی قضاییه نسپارید. آن قوه شکسته تر از آنست که گردن خاطیان را بشکند. حرکتی خاتمی وار کنید. همه عوامل پشت این پرده ننگین را از دخمه های پلیدشان به در آورید و به مردم معرفی کنید. امام جمعه هایی را که هر هفته نقشه ای برای ناآرامی مردم می کشند و محتسب وار نعره ی واشریعتا می زنند، در عزای عزل بنشانید و چون یک حقوقدان پاسدار و دلسوز امنیت و حقوق مردم، این مردم ستیزان حقوق ناشناس مبسوط الید را به پستوهای انزوا و رسوایی برانید. محتسبان گردنکش را که برتر از قانون می نشینند و به نام فریضه نهی از منکر دست تعدّی به حقوق مردم دراز می کنند، و مناسبات جوامع بدوی را در جوامع مدرن و مدنی جاری می کنند، حاشیه نشین کنید و قانون را که رکن رکین مدنیّت و مدرنیّت است به متن آورید، و ذلّت غلامی و غمناکی را به عزّت حقّ مداری و نشاط بدل کنید و رضایت خدا و خلق را به دست آورید.

**

این روزها که غوغاییان به اشارت و تحریک شریعتمداران، بیم در دل شهروندان افکنده اند و راحت را از آنان ربوده اند، همراه با لعنت و نفرتی که بر شجره ی خبیثه ی خشونت واستبداد می فرستم، این سروده نغز م.امید را با افسوس و اندوه بر زبان می گذرانم که:

ای درختان عقیمِ ریشه تان در خاک های هرزگی مستور

یک جوانه ارجمند از هیچ جاتان رُست نتواند

ای گروهی برگِ چرکین تارِ چرکین پود

یادگار خشکسالی های گردآلود

هیچ بارانی شما را شُست نتواند

عبدالکریم سروش

آبان ماه 1393
@neeloofaran
@Soroush_Philosopher
2025/08/25 13:27:57
Back to Top
HTML Embed Code: