Forwarded from عبدالکریم سروش و فلاسفه
🔴▪️ #انتظارات_حوزه_از_دانشگاه
🔅#بخش_دهم
⭕️نمونه ای از تقدس یافتن بی جهت: تقدس یافتن فلسفه اسلامی است.
گاه برای نوع علوم و دروسی که در آنجا آموخته میشود، تقدس پیدا میشود. ملاحظه کنید مرحوم آقای مطهری یکی از انتقاداتش به اقبال لاهوری این بود که فلسفهی اسلامی نخوانده است و فلسفهاش غربی بوده است. بنده این را قبول دارم. اقبال لاهوری از فلسفهی اسلامی اطلاعاتی داشت، اما نه چندان عمیق. تحصیلکردهی کشورهای خارجی بود. در انگلستان تحصیل کرده بود و در آلمان رسالهی دکترایش را نوشته بود. ولی من به شما عرض میکنم آنچه در حوزههای علمیه به نام فلسفهی اسلامی خوانده میشود، گرچه اسم اسلامی به خود گرفته و مقدس شده است، ولی آن هم فلسفهای یونانی بیش نیست و فلسفهای است در میان دهها فلسفهی دیگر. نه تنها فلسفهی ممکن است و نه بهترین فلسفهی ممکن. علمی است بشری و محترم، و البته بیقداست. و اولین فلسفهای است که به دست مسلمین افتاده و بومی شده است. بهعلاوه فلسفهی چه کسی فلسفهی اسلامی است؟ فلسفهی فارابی؟ یا فخر رازی؟ یا شیخ اشراق؟ یا ملارجبعلی تبریزی؟ اینها آرایشان با هم فرق دارد. درست مثل این است که گمان کنیم فلسفهی غربی یک فلسفه است. آنجا هم دکارت و هگل و برگسون و راسل، آرایشان زمین تا آسمان با هم فرق دارد و در عین حال، همه فیلسوف غربیاند. این تقدس که «فلسفهی اسلامی» در حوزههای ما پیدا کرده است، اولین ضرری که زده است، این است که نسبت به بقیهی فلسفهها بیاعتنایی پدید آمده است. تصور رفته است که بقیهی فلسفهها مؤسّس بر کفر است، یعنی طوری است که ایدههای کفرآمیز را تلقین میکند، ولی فلسفهی اسلامی، مسلمانساز است. در حالی که در درون همین فرهنگ اسلامی، اکابری بودهاند که با فلسفهی مسمّی به فلسفهی اسلامی، به دلیل کفرآمیز بودنش مخالفت کردهاند و هنوز هم میکنند. بنده به کفرتراشی و ایمانآفرینی فلسفه کاری ندارم. میگویم این چه تعصبی است که بر این علم بشرساخته میرود. فلسفه فلسفه است. با کفر و ایمان ربطی ندارد. بلی؛ اگر منظور کلام اسلامی است، آن غیر از فلسفه است و دریغا که در حوزه رونقی ندارد. همین فلسفه که قداست هم یافته است، با مخالفان خود چنان برخورد میکند که آنها را «شیطان» مینامد. ملاصدرا پاسخ به شبههی ابنکمونه را «رجم شیطان» نام داده است. گویی فلسفه چیزی غیر از همین اشکال و جوابها و مشاجرات و مناقشات است. آن که اشکار میکند، همانقدر فلسفه میگوید که آن که جواب میدهد، و حال کسی را از این میان شیطان خواندن و دیگری را فرشته دانستن، چه معنا دارد؟ و چنین میشود که سؤال گاه بدل به «شبهه» میگردد. و این آفت و زبان دیگر است.
ادامه دارد...
برچسب: #عبدالکریم_سروش؛#فربه_تر_از_ایدئولوژی؛ #حوزه؛ #داشنگاه؛ #قدرت؛ #وحدت؛ #اخلاق؛ #عقل ؛ #نقد؛ #علوم_حوزوی؛ #انتقاد؛ #ایمان #اقبال_لاهوری
❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #فربه_تر_از_ایدئولوژی
@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://www.tgoop.com/joinchat-BlvU_j1iiYNbW8m-z3pS_A
🔅#بخش_دهم
⭕️نمونه ای از تقدس یافتن بی جهت: تقدس یافتن فلسفه اسلامی است.
گاه برای نوع علوم و دروسی که در آنجا آموخته میشود، تقدس پیدا میشود. ملاحظه کنید مرحوم آقای مطهری یکی از انتقاداتش به اقبال لاهوری این بود که فلسفهی اسلامی نخوانده است و فلسفهاش غربی بوده است. بنده این را قبول دارم. اقبال لاهوری از فلسفهی اسلامی اطلاعاتی داشت، اما نه چندان عمیق. تحصیلکردهی کشورهای خارجی بود. در انگلستان تحصیل کرده بود و در آلمان رسالهی دکترایش را نوشته بود. ولی من به شما عرض میکنم آنچه در حوزههای علمیه به نام فلسفهی اسلامی خوانده میشود، گرچه اسم اسلامی به خود گرفته و مقدس شده است، ولی آن هم فلسفهای یونانی بیش نیست و فلسفهای است در میان دهها فلسفهی دیگر. نه تنها فلسفهی ممکن است و نه بهترین فلسفهی ممکن. علمی است بشری و محترم، و البته بیقداست. و اولین فلسفهای است که به دست مسلمین افتاده و بومی شده است. بهعلاوه فلسفهی چه کسی فلسفهی اسلامی است؟ فلسفهی فارابی؟ یا فخر رازی؟ یا شیخ اشراق؟ یا ملارجبعلی تبریزی؟ اینها آرایشان با هم فرق دارد. درست مثل این است که گمان کنیم فلسفهی غربی یک فلسفه است. آنجا هم دکارت و هگل و برگسون و راسل، آرایشان زمین تا آسمان با هم فرق دارد و در عین حال، همه فیلسوف غربیاند. این تقدس که «فلسفهی اسلامی» در حوزههای ما پیدا کرده است، اولین ضرری که زده است، این است که نسبت به بقیهی فلسفهها بیاعتنایی پدید آمده است. تصور رفته است که بقیهی فلسفهها مؤسّس بر کفر است، یعنی طوری است که ایدههای کفرآمیز را تلقین میکند، ولی فلسفهی اسلامی، مسلمانساز است. در حالی که در درون همین فرهنگ اسلامی، اکابری بودهاند که با فلسفهی مسمّی به فلسفهی اسلامی، به دلیل کفرآمیز بودنش مخالفت کردهاند و هنوز هم میکنند. بنده به کفرتراشی و ایمانآفرینی فلسفه کاری ندارم. میگویم این چه تعصبی است که بر این علم بشرساخته میرود. فلسفه فلسفه است. با کفر و ایمان ربطی ندارد. بلی؛ اگر منظور کلام اسلامی است، آن غیر از فلسفه است و دریغا که در حوزه رونقی ندارد. همین فلسفه که قداست هم یافته است، با مخالفان خود چنان برخورد میکند که آنها را «شیطان» مینامد. ملاصدرا پاسخ به شبههی ابنکمونه را «رجم شیطان» نام داده است. گویی فلسفه چیزی غیر از همین اشکال و جوابها و مشاجرات و مناقشات است. آن که اشکار میکند، همانقدر فلسفه میگوید که آن که جواب میدهد، و حال کسی را از این میان شیطان خواندن و دیگری را فرشته دانستن، چه معنا دارد؟ و چنین میشود که سؤال گاه بدل به «شبهه» میگردد. و این آفت و زبان دیگر است.
ادامه دارد...
برچسب: #عبدالکریم_سروش؛#فربه_تر_از_ایدئولوژی؛ #حوزه؛ #داشنگاه؛ #قدرت؛ #وحدت؛ #اخلاق؛ #عقل ؛ #نقد؛ #علوم_حوزوی؛ #انتقاد؛ #ایمان #اقبال_لاهوری
❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #فربه_تر_از_ایدئولوژی
@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://www.tgoop.com/joinchat-BlvU_j1iiYNbW8m-z3pS_A
🔴◾️ #با_متفکران_معاصر
#جان_هیک
و #مسئله_شر
جان هیک [۱۹۲۲-۲۰۱۲] فیلسوفِ بریتانیاییِ معاصر، اگر چه در خصوص کثرتگرایی دینی به تأمل پرداخته است و نام او با #پلورالیزم_دینی گره خورده؛ اما در خصوص دیگر مسائل دینی هم به تأملاتی پرداخته است. ماجرای شرور عالم، یکی از موارد مورد بحث جان هیک است. وی از منظری متفاوت به این موضوع پرداخته و مورد مداقه قرار داده است.
#فلسفه_دین
#مسئله_شر
#پلورالیسم
#پلورالیسم_دینی
#جان_هیک
#عبدالکریم_سروش
#روشنفکری_دینی
@Soroush_Philosopher
#جان_هیک
و #مسئله_شر
جان هیک [۱۹۲۲-۲۰۱۲] فیلسوفِ بریتانیاییِ معاصر، اگر چه در خصوص کثرتگرایی دینی به تأمل پرداخته است و نام او با #پلورالیزم_دینی گره خورده؛ اما در خصوص دیگر مسائل دینی هم به تأملاتی پرداخته است. ماجرای شرور عالم، یکی از موارد مورد بحث جان هیک است. وی از منظری متفاوت به این موضوع پرداخته و مورد مداقه قرار داده است.
#فلسفه_دین
#مسئله_شر
#پلورالیسم
#پلورالیسم_دینی
#جان_هیک
#عبدالکریم_سروش
#روشنفکری_دینی
@Soroush_Philosopher
عبدالکریم سروش و فلاسفه
🔴◾️ #با_متفکران_معاصر #جان_هیک و #مسئله_شر جان هیک [۱۹۲۲-۲۰۱۲] فیلسوفِ بریتانیاییِ معاصر، اگر چه در خصوص کثرتگرایی دینی به تأمل پرداخته است و نام او با #پلورالیزم_دینی گره خورده؛ اما در خصوص دیگر مسائل دینی هم به تأملاتی پرداخته است. ماجرای شرور عالم،…
🔴◾️ #با_متفکران_معاصر
#جان_هیک ۱
و #مسئله_شر بخش اول
جان هیک معتقد است که مسئله شر امری ضروری برای تکامل انسانهاست. هیک میگوید که شر بر اساس اراده الهی در جهان وجود دارد. هدف خداوند از وجود این شرور این است که نشان دهد مسیر تحمیل شدهای در زندگی انسانها از سوی خدا وجود ندارد. بر این اساس در نظر جان هیک “شر” امری وجودی است. وی با معیار قرار دادن بحث آزادی انسان، ماجرای شرور را تحلیل میکند.
جان هیک بیان میکند که انسان مخلوقی است که گرایش به ارتکاب گناه در او وجود دارد؛ اما در عین حال میتواند در جهانی آمیخته با شر، به مدارج کمال بسیار بالا دست یابد. یکی از مسائلی را که وی در نظریه خود به آن توجه کرده است، استقلال و حق انتخاب نوع بشر است. وی در نظریه خود در صدد است که این موضوع را تشریح نماید که انسان در مقابل وجود نامتناهی خداوند باید به این خود آگاهی برسد که خالق هستی، او را در روی آوردن به خدا آزاد آفریده است.
جان هیک معتقد است که با این خودآگاهی است که انسان میتواند به شکلی خلاقانه در عرصه حیات، نقش واقعی خود را ایفا نماید. وی برای آنکه بتواند نقش شر را در تکامل انسان تشریح کند، تصوراتی ذهنی را پیش میکشد. تصور آنکه خدا انسان را در حضور بیواسطه خود خلق کند، یکی از تصورات بیان شده از سوی جان هیک است. وی میگوید: اگر خداوند انسان را به نحو بی واسطه میآفرید، به گونهای که انسان خود شاهد آفرینش خود به دستان خداوند میبود، لاجرم به قدرت و مهابت و جلال خداوند اذعان و اعتراف میکرد. در این صورت انسان چارهای جز این اعتراف نداشت و هیچگونه اختیاری در تصمیمش قابل تصور نبود. در این صورت، کمال انسان قابل تصور نبود. چرا که انسان هیچ تلاشی برای درک جلال خداوندی صورت نمیداد و در راه کمال، هیچ تأمل و تردیدی روا نبود. به باور جان هیک، خداوند انسان را به گونهای خلق کرده است تا خود بتواند با تأمل و با استفاده از اختیار خود، به وجود خداوند و قدرت او علم پیدا کند.
به عبارت دیگر در صورت فرض فوق، مسیری برای کمال نبود تا انسان آنرا بپیماید. واقعیت تصور فوق را جان هیک نوعی تحمیل تعریف میکند، که در آن صورت، انسان بیاختیار به سوی خداوند روی میآورد، و او را میپرستید و در نتیجه تکامل معنا پیدا نمیکرد.
با ترسیم این تصویر از جهان است که جان هیک، واقعیت فعلی جهان را در مقابل تصور غیر واقعی آن میگذارد و بر این نکته اذعان میکند که جهان واقعی، نوعی زمینه سازی برای رسیدن انسان به خودآگاهی است. به باور او، همین جهان با ویژگیها و مشکلات و مصائب فراوانش، به گونهای است که شرایط را برای خودآگاهی انسان فراهم میآورد و انسان را از راه اختیار خود، به کمال میرساند. جان هیک واقعیت موجود جهان را در مقابل تصور غیر واقعی فوق، نوعی زمینهسازی برای رسیدن انسان به خودآگاهی میداند و در نتیجه همین جهان با همین واقعیات که در درون خود مصائب، مشکلات، خطرات و سختیها دارد را عاملی بر شناخت انسان و کمال او میداند.
جان هیک با این روش استدلالی نتیجه میگیرد که رشد اخلاقی و معنوی انسان از طریق پاسخ به چالشهای موجود در جهان امکان پذیر است؛ زیرا که انسان در بهشت شاهد چالش نخواهد بود. وی از این طریق استدلال میکند که شرور عالم نیز چالشهایی هستند که بواسطه آن، انسان میتواند تکامل بیابد.
بدین ترتیب جان هیک بر آزادی بشر تأکید دارد و سعی میکند تا بر اساس اختیار و آزادی، شبهه شر را پاسخ گوید. او میکوشد نشان دهد که ناسازگاری بین وجود خداوند و شر در حیات بشر مشاهده نمیشود. او سعی دارد که با استدلال نشان دهد که بیشتر شرور موجود در عالم ناشی از اعمال انسان مختار است. زیرا اگر قرار باشد که موجودی از اختیار بهرهمند باشد بالطبع باید فرصت ارتکاب به شر اخلاقی نیز به او داده شود، تا بدین وسیله بتواند در دامنه اختیارش به نحوی آزادانه از شر دوری کرده و یا به سمت آن روی آورد.
جان هیک سپس، اساس استدلال خود را اینگونه صورتبندی میکند: در خلقت بشر دو گزینه برای خالق وجود داشته است، گزینه اول آفرینش جهانی عاری از هرگونه شر و گزینه دوم، ایجاد جهانی که وقوع شر در آن ممکن باشد. اگر قرار بود که آفرینش از نوع اول باشد، وجود فاعل مختار در چنین عالمی معنا نداشت، و جهان به نوعی فعل عبث تلقی میشد. بنابراین جهانی که در آن فاعل مختار زندگی میکند از جهانی که در آن مخلوقاتی با این ویژگی زندگی نمیکنند، برتری دارد.
@Soroush_Philosopher
#جان_هیک ۱
و #مسئله_شر بخش اول
جان هیک معتقد است که مسئله شر امری ضروری برای تکامل انسانهاست. هیک میگوید که شر بر اساس اراده الهی در جهان وجود دارد. هدف خداوند از وجود این شرور این است که نشان دهد مسیر تحمیل شدهای در زندگی انسانها از سوی خدا وجود ندارد. بر این اساس در نظر جان هیک “شر” امری وجودی است. وی با معیار قرار دادن بحث آزادی انسان، ماجرای شرور را تحلیل میکند.
جان هیک بیان میکند که انسان مخلوقی است که گرایش به ارتکاب گناه در او وجود دارد؛ اما در عین حال میتواند در جهانی آمیخته با شر، به مدارج کمال بسیار بالا دست یابد. یکی از مسائلی را که وی در نظریه خود به آن توجه کرده است، استقلال و حق انتخاب نوع بشر است. وی در نظریه خود در صدد است که این موضوع را تشریح نماید که انسان در مقابل وجود نامتناهی خداوند باید به این خود آگاهی برسد که خالق هستی، او را در روی آوردن به خدا آزاد آفریده است.
جان هیک معتقد است که با این خودآگاهی است که انسان میتواند به شکلی خلاقانه در عرصه حیات، نقش واقعی خود را ایفا نماید. وی برای آنکه بتواند نقش شر را در تکامل انسان تشریح کند، تصوراتی ذهنی را پیش میکشد. تصور آنکه خدا انسان را در حضور بیواسطه خود خلق کند، یکی از تصورات بیان شده از سوی جان هیک است. وی میگوید: اگر خداوند انسان را به نحو بی واسطه میآفرید، به گونهای که انسان خود شاهد آفرینش خود به دستان خداوند میبود، لاجرم به قدرت و مهابت و جلال خداوند اذعان و اعتراف میکرد. در این صورت انسان چارهای جز این اعتراف نداشت و هیچگونه اختیاری در تصمیمش قابل تصور نبود. در این صورت، کمال انسان قابل تصور نبود. چرا که انسان هیچ تلاشی برای درک جلال خداوندی صورت نمیداد و در راه کمال، هیچ تأمل و تردیدی روا نبود. به باور جان هیک، خداوند انسان را به گونهای خلق کرده است تا خود بتواند با تأمل و با استفاده از اختیار خود، به وجود خداوند و قدرت او علم پیدا کند.
به عبارت دیگر در صورت فرض فوق، مسیری برای کمال نبود تا انسان آنرا بپیماید. واقعیت تصور فوق را جان هیک نوعی تحمیل تعریف میکند، که در آن صورت، انسان بیاختیار به سوی خداوند روی میآورد، و او را میپرستید و در نتیجه تکامل معنا پیدا نمیکرد.
با ترسیم این تصویر از جهان است که جان هیک، واقعیت فعلی جهان را در مقابل تصور غیر واقعی آن میگذارد و بر این نکته اذعان میکند که جهان واقعی، نوعی زمینه سازی برای رسیدن انسان به خودآگاهی است. به باور او، همین جهان با ویژگیها و مشکلات و مصائب فراوانش، به گونهای است که شرایط را برای خودآگاهی انسان فراهم میآورد و انسان را از راه اختیار خود، به کمال میرساند. جان هیک واقعیت موجود جهان را در مقابل تصور غیر واقعی فوق، نوعی زمینهسازی برای رسیدن انسان به خودآگاهی میداند و در نتیجه همین جهان با همین واقعیات که در درون خود مصائب، مشکلات، خطرات و سختیها دارد را عاملی بر شناخت انسان و کمال او میداند.
جان هیک با این روش استدلالی نتیجه میگیرد که رشد اخلاقی و معنوی انسان از طریق پاسخ به چالشهای موجود در جهان امکان پذیر است؛ زیرا که انسان در بهشت شاهد چالش نخواهد بود. وی از این طریق استدلال میکند که شرور عالم نیز چالشهایی هستند که بواسطه آن، انسان میتواند تکامل بیابد.
بدین ترتیب جان هیک بر آزادی بشر تأکید دارد و سعی میکند تا بر اساس اختیار و آزادی، شبهه شر را پاسخ گوید. او میکوشد نشان دهد که ناسازگاری بین وجود خداوند و شر در حیات بشر مشاهده نمیشود. او سعی دارد که با استدلال نشان دهد که بیشتر شرور موجود در عالم ناشی از اعمال انسان مختار است. زیرا اگر قرار باشد که موجودی از اختیار بهرهمند باشد بالطبع باید فرصت ارتکاب به شر اخلاقی نیز به او داده شود، تا بدین وسیله بتواند در دامنه اختیارش به نحوی آزادانه از شر دوری کرده و یا به سمت آن روی آورد.
جان هیک سپس، اساس استدلال خود را اینگونه صورتبندی میکند: در خلقت بشر دو گزینه برای خالق وجود داشته است، گزینه اول آفرینش جهانی عاری از هرگونه شر و گزینه دوم، ایجاد جهانی که وقوع شر در آن ممکن باشد. اگر قرار بود که آفرینش از نوع اول باشد، وجود فاعل مختار در چنین عالمی معنا نداشت، و جهان به نوعی فعل عبث تلقی میشد. بنابراین جهانی که در آن فاعل مختار زندگی میکند از جهانی که در آن مخلوقاتی با این ویژگی زندگی نمیکنند، برتری دارد.
@Soroush_Philosopher
عبدالکریم سروش و فلاسفه
🔴◾️ #با_متفکران_معاصر #جان_هیک و #مسئله_شر جان هیک [۱۹۲۲-۲۰۱۲] فیلسوفِ بریتانیاییِ معاصر، اگر چه در خصوص کثرتگرایی دینی به تأمل پرداخته است و نام او با #پلورالیزم_دینی گره خورده؛ اما در خصوص دیگر مسائل دینی هم به تأملاتی پرداخته است. ماجرای شرور عالم،…
🔴◾️ #با_متفکران_معاصر
#جان_هیک ۲
◾️ استدلالی دیگر در #مسئله_شر
جان هیک برای تبیین مسئله شرور، ماجرای فرضی دیگری را پیش میکشد. وی ابتدا جهانی را فرض میکند که خداوند در آن دائماً به اصلاح شرور میپردازد و در اعمال انسان دخل و تصرف مینماید و به انسانها اجازه نمیدهد که هیچ گونه شری از ناحیه آنها صادر شود. بدیهی است که در این شرایط، هیچ فعل بدی اثر نامطلوبی نخواهد داشت. به طور مثال اگر کسی مرتکب سرقت شود، چنین عملی از جانب او صدمه مالی به هیچ فردی نخواهد زد، زیرا آنچه که به سرقت رفته سریعاً برای صاحب آن جایگزین خواهد شد. یا اگر انسانی بخواهد انسان دیگری را به قتل رساند، فعل قتل هرگز واقع نخواهد شد، زیرا مثلاً گلوله او در هوا ذوب میشود، یا تیغه چاقوی او به کاغذ تبدیل میگردد. سقوط اشخاص از بلندی، به آنها لطمهای نمیزند، چون به محض سقوط، سنگینی فرد گرفته شده و آرام بر زمین فرود میآید و به همین ترتیب میتوان جهانی عاری از هرگونه درد و رنج را تصور نمود.
جان هیک این مسائل را بازگو میکند تا به این نتیجه برسد که: در چنین عالمی، صفات اخلاقی فاقد ارزش و اعتبار خواهند بود. جان هیک با این روش استدلالی نتیجه میگیرد چنین حالتی بیانگر شرایط هولناکی از لحاظ اخلاقی میباشد. دزدی بد نیست چون در نتیجه آن کسی ضرر مالی نخواهد دید. قتل معنا ندارد، چون کسی در اثر ارتکاب قتل نمیمیرد.
جان هیک با پیش کشیدن مسائل اخلاقی، وجود شرور را نیز نعمتی برای جهان میداند. وی بر این باور است که جهانِ موجود، بهترین جهان ممکن است. بر همین اساس، وی مسئله نسبی بودن شر را نیز پیش میکشد. او عنوان میکند که اعتقاد به وجود خدایی که خیر محض، قادر محض و عالم محض است، ما را به این نتیجه میرساند که خدایی با چنین ویژگیها، قطعاً بهترین جهان ممکن را خلق کرده است. لذا اگر دلیلی وجود داشته باشد که جهان موجود بهترین جهان ممکن نیست، آنگاه خداباوری ما نیز ابطال خواهد شد.
به علاوه جان هیک این اعتقاد که خداوندی که خیر مطلق باشد باید حداقل بدترین شرور را در عالم از بین ببرد را نیز نمیپذیرد؛ زیرا چنین جهانی را از جهت پرورش روحی انسان، محیط مناسبی نمیداند. وی تأکید میکند که شرور نسبی هستند و در قیاس با یکدیگر است که یک شر، صفت بدتر بودن را میپذیرد.
جان هیک تشریح میکند که حتی اگر خداوند تمامی شروری که به نظر ما بدترین هستند را از میان بردارد، بدلیل نسبی بودن شرور، هر شری که باقی بماند همان عنوان شر برجسته را خواهد پذیرفت. برای روشن شدن موضوع، او مثالهایی را بیان میکند. اگر خداوند هیتلر را در سنین کودکی از بین برده بود، ما به هر حال چنین صفتی، یعنی شرارت فوقالعاده را به شخصی دیگری نسبت میدادیم که شاید در مقام مقایسه با هیتلر از لحاظ شرارت بسیار پایینتر بود.
به باور جان هیک، هیچگاه شکایتها و اعتراضات ما به خداوند تمامی نخواهد نداشت، مگر آنکه جهانی که در آن زندگی میکنیم بهشتی بود که اختیاری برای بشر در آن مطرح نبود و هیچ مسئولیتی بر عهده انسانها نبود. جان هیک همانند تأکیدات گذشته خود، بیان میدارد که در این صورت برای یک چنین جهانی هیچ تلاشی نمیتوان تصور نمود. جهانی که در آن تلاشی جهت مبارزه با بدیها صورت نمیگیرد و انسانها برای رسیدن به نیکیها و تحقق فضائل اخلاقی مجاهدت نخواهند کرد. این شرایط به تصور جهانی ایستا که پویایی در آن معنا ندارد منتهی میشود.
@Soroush_Philosopher
#جان_هیک ۲
◾️ استدلالی دیگر در #مسئله_شر
جان هیک برای تبیین مسئله شرور، ماجرای فرضی دیگری را پیش میکشد. وی ابتدا جهانی را فرض میکند که خداوند در آن دائماً به اصلاح شرور میپردازد و در اعمال انسان دخل و تصرف مینماید و به انسانها اجازه نمیدهد که هیچ گونه شری از ناحیه آنها صادر شود. بدیهی است که در این شرایط، هیچ فعل بدی اثر نامطلوبی نخواهد داشت. به طور مثال اگر کسی مرتکب سرقت شود، چنین عملی از جانب او صدمه مالی به هیچ فردی نخواهد زد، زیرا آنچه که به سرقت رفته سریعاً برای صاحب آن جایگزین خواهد شد. یا اگر انسانی بخواهد انسان دیگری را به قتل رساند، فعل قتل هرگز واقع نخواهد شد، زیرا مثلاً گلوله او در هوا ذوب میشود، یا تیغه چاقوی او به کاغذ تبدیل میگردد. سقوط اشخاص از بلندی، به آنها لطمهای نمیزند، چون به محض سقوط، سنگینی فرد گرفته شده و آرام بر زمین فرود میآید و به همین ترتیب میتوان جهانی عاری از هرگونه درد و رنج را تصور نمود.
جان هیک این مسائل را بازگو میکند تا به این نتیجه برسد که: در چنین عالمی، صفات اخلاقی فاقد ارزش و اعتبار خواهند بود. جان هیک با این روش استدلالی نتیجه میگیرد چنین حالتی بیانگر شرایط هولناکی از لحاظ اخلاقی میباشد. دزدی بد نیست چون در نتیجه آن کسی ضرر مالی نخواهد دید. قتل معنا ندارد، چون کسی در اثر ارتکاب قتل نمیمیرد.
جان هیک با پیش کشیدن مسائل اخلاقی، وجود شرور را نیز نعمتی برای جهان میداند. وی بر این باور است که جهانِ موجود، بهترین جهان ممکن است. بر همین اساس، وی مسئله نسبی بودن شر را نیز پیش میکشد. او عنوان میکند که اعتقاد به وجود خدایی که خیر محض، قادر محض و عالم محض است، ما را به این نتیجه میرساند که خدایی با چنین ویژگیها، قطعاً بهترین جهان ممکن را خلق کرده است. لذا اگر دلیلی وجود داشته باشد که جهان موجود بهترین جهان ممکن نیست، آنگاه خداباوری ما نیز ابطال خواهد شد.
به علاوه جان هیک این اعتقاد که خداوندی که خیر مطلق باشد باید حداقل بدترین شرور را در عالم از بین ببرد را نیز نمیپذیرد؛ زیرا چنین جهانی را از جهت پرورش روحی انسان، محیط مناسبی نمیداند. وی تأکید میکند که شرور نسبی هستند و در قیاس با یکدیگر است که یک شر، صفت بدتر بودن را میپذیرد.
جان هیک تشریح میکند که حتی اگر خداوند تمامی شروری که به نظر ما بدترین هستند را از میان بردارد، بدلیل نسبی بودن شرور، هر شری که باقی بماند همان عنوان شر برجسته را خواهد پذیرفت. برای روشن شدن موضوع، او مثالهایی را بیان میکند. اگر خداوند هیتلر را در سنین کودکی از بین برده بود، ما به هر حال چنین صفتی، یعنی شرارت فوقالعاده را به شخصی دیگری نسبت میدادیم که شاید در مقام مقایسه با هیتلر از لحاظ شرارت بسیار پایینتر بود.
به باور جان هیک، هیچگاه شکایتها و اعتراضات ما به خداوند تمامی نخواهد نداشت، مگر آنکه جهانی که در آن زندگی میکنیم بهشتی بود که اختیاری برای بشر در آن مطرح نبود و هیچ مسئولیتی بر عهده انسانها نبود. جان هیک همانند تأکیدات گذشته خود، بیان میدارد که در این صورت برای یک چنین جهانی هیچ تلاشی نمیتوان تصور نمود. جهانی که در آن تلاشی جهت مبارزه با بدیها صورت نمیگیرد و انسانها برای رسیدن به نیکیها و تحقق فضائل اخلاقی مجاهدت نخواهند کرد. این شرایط به تصور جهانی ایستا که پویایی در آن معنا ندارد منتهی میشود.
@Soroush_Philosopher
Forwarded from اتچ بات
امروز روضه و روضهخوانی در جماعت شیعه، صرفاً به معنای ذکر مصائب و رنجهای امامان نیست، به معنای محبت به خاندان اهل بیت پیامبر هم نیست، به معنای مدح و ستایش اولیا و پیشوایان دینی هم نیست. که اگر اینها بود، شاید ضرری هم نداشت و حساسیت روی آن هم چندان روا نبود. اما درد و مصیبت فراتر از این است. واقعیت آن است که روضه و روضهخوانی امروز با خرافه و خرافهپروری عجین شده است، حتی با خشونتگرایی همراه شده است و یاوهگویی امر رایج و متداول در آن. روضهخوانی گویا بدل به محفل و سنتی گشته برای رشد خرافات و نشر لاطائلات و دفاع از خشونت و دشمنی با خرد و خردگرایی، و همچنین توجیه تفسیر رسمی و حکومتی از دیانت. دینی که از این روضه و روضهخوانیها بیرون میآید، دینی است سراسر خرافی و عقلستیز، دینی است زمخت و خشک. خدایی که در این مراسمها حاضر است، خدایی است شکنجهگر، ترسناک و خشن و شیعهای هم که در آنها غالب است، شیعهی غالی است نه علوی. شیعهایست که از امامان خدا ساخته است. این وضعیت اغلب روضههای ماست.
روشنفکری دینی، یکی از اهدافش خرافهستیزی و خرافهزدایی است و از این حیث، نمیتواند با روضهخوانی و هر سنت خرافهگرای دیگری، مهربان باشد. دینِ انسانی و بهداشتی، دین اقلی و فروتن، دینی که داوری عقل را میپذیرد و راه را برای معرفت باز میکند، با آموزهها و باورهایی که در این محافل و مجالس تبلیغ و ترویج میشوند، سازگاری و همراهی ندارد. رفرم بنیادین دین میتواند و باید سنتها و آیینهایی را که خرافهپروری میکنند، بهشدت و درشتی نقد کند و اندیشهی دینی را از امر خردستیز خالی کند. این نقد و پالایش، برای دفاع از عقلانیت و خردگرایی و حتی حمایت از دموکراسی و آزادی، واجب و ضروری است.
مصیبت بزرگتر اما این است که ما با جماعت و مذهبی روبرو هستیم که در آن روضه و روضهخوانیای که آمیختهی خرافات و اباطیل است، افتخار است و امتیاز، و اندیشه و تفکر ننگ و عار. از ترویج و تقویت خرافات و ضدیت و جدال با عقلانیت و اندیشه و ستایش خشونت و وحشیگری، مفتخرند نه شرمنده. راه خود را نیز تنها راه حق و مستقیم میپندارند و هر راه دیگری را، ناحق و منحرف، راه خود را مجاز و آزاد و هر راه دیگری را نامجاز و ممنوع میدانند.
@shahrvand_sabz
روشنفکری دینی، یکی از اهدافش خرافهستیزی و خرافهزدایی است و از این حیث، نمیتواند با روضهخوانی و هر سنت خرافهگرای دیگری، مهربان باشد. دینِ انسانی و بهداشتی، دین اقلی و فروتن، دینی که داوری عقل را میپذیرد و راه را برای معرفت باز میکند، با آموزهها و باورهایی که در این محافل و مجالس تبلیغ و ترویج میشوند، سازگاری و همراهی ندارد. رفرم بنیادین دین میتواند و باید سنتها و آیینهایی را که خرافهپروری میکنند، بهشدت و درشتی نقد کند و اندیشهی دینی را از امر خردستیز خالی کند. این نقد و پالایش، برای دفاع از عقلانیت و خردگرایی و حتی حمایت از دموکراسی و آزادی، واجب و ضروری است.
مصیبت بزرگتر اما این است که ما با جماعت و مذهبی روبرو هستیم که در آن روضه و روضهخوانیای که آمیختهی خرافات و اباطیل است، افتخار است و امتیاز، و اندیشه و تفکر ننگ و عار. از ترویج و تقویت خرافات و ضدیت و جدال با عقلانیت و اندیشه و ستایش خشونت و وحشیگری، مفتخرند نه شرمنده. راه خود را نیز تنها راه حق و مستقیم میپندارند و هر راه دیگری را، ناحق و منحرف، راه خود را مجاز و آزاد و هر راه دیگری را نامجاز و ممنوع میدانند.
@shahrvand_sabz
Telegram
attach 📎
Forwarded from عبدالکریم سروش و فلاسفه
🔴▪️ #انتظارات_حوزه_از_دانشگاه
🔅#بخش_یازدهم
⭕️سوال را بدل به《شبهه》کردن، آفت یک نهاد تعلیمی است./رشد علم در گرو طرح سوال است./ حوزه و دانشگاه وقتی به یکدیگر نزدیک می شوند که روش برخوردشان با سوالات یکسان باشد.
امروز شبهه، کلمهای است که شما هیچ معادلی برای آن در دانشگاه پیدا نمیکنید. شبهه عبارت است از سؤالی که به ذهن طلبهای یا جوان جستوجوگری میرسد که علیالظاهر آب مبانی مقبولافتادهی دینی موافقت و سازگاری ندارد. این را شبهه مینامند. همین که اسم شبهه روی سؤالی رفت، دیگر خاصیت سؤال بودن خود را از دست خواهد داد. خاصیت مهم سؤال این است که شما را بدواند دنبال تحقیق. اما وقتی اسم شبهه روی آن گذاشتید، بار ارزشی به آن دادهاید. شبهه یعنی سؤالی شیطانی که به هر نحو باید سرکوب شود و مهمترین وظیفهی شما خاموش کردن آن و سرپوش نهادن بر آن است. ولی سؤال این طور نیست. به پرسشگر میگوییم که اوّلاً خودت آن را فراموش مکن و بپرس، و احیاناً به دیگران هم بگو، برای این که شاید منبع تحریک و تحقیق علمی شود. اصلاً جامعهی بیسؤال، جامعهی مردهای خواهد بود. علمی که در او سؤال نباشد، رشدش متوقف خواهد شد. اگر در یک نهاد علمی، این آفت تحقق یابد که با سؤال مواجههی نامطلوبی بشود و از یک جایی به بعد، اسم آن سؤال شبهه بشود و کسی که دنبال آن را میگیرد، آدم مسألهدار و شبههناک و بوداری محسوب بشود، آن نهاد زیان خواهد کرد. در یک نهاد علمی، آدم پرسشگر و مسالهدار باید محترمترین آدم باشد؛ نه آدم جزوهنویس که فقط بلد است هر چه به او گفتند آنها را حفظ نکد و بهتر تحویل بدهد. شخص پرسشگر و مسالهدار، محترمترین شخص است، برای این که بهترین خدمت را به آن نهاد میکند. اما اگر کسی در دل همیشه خائف بود که سؤالاتم را از یک جایی به بعد باید نه به خودم بگویم و نه به دیگری، هم خودش ضرر خواهد کرد هم دیگران.
آفت یک محیط تعلیمی (من بر این جنبه تأکید میکنم و عجالتاً به جنبههای دیگر نظر ندارم)، این است که بر سؤال اسم شبهه نهاده شود که در آن صورت آن محیط را از تعلیمی بودن خواهد انداخت. ملاک رشید بودن یک نهاد تعلیمی، آن است که در اعضای خود جسارت سؤال را بدمد و آنان را از پرسیدن نترساند. و این در لفظ نباشد و در عمل هم دیده شود. در هر محیط تعلیمی، تقلید و تحقیق توأمانند. لکن غلبهی تقلید بر تحقیق آفتزاست و باید از بروز این آفت پیشگیری کرد. سؤال مثل خواب دیدن است. غیراختیاری است و حلال و حرام ندارد. بلکه سؤال چون مبهماتی است که باید عزیزش داشت، نه طردش کرد. هم میهمان ذهن است و هم میهمان جامعهی علمی. آن وحدت روش که از او یاد خواهیم کرد، همین جا دیده میشود. هر دو نهاد وقتی به یکدیگر نزدیک میشوند که روش برخوردشان با سؤالات، یکسان باشد.
ادامه دارد...
برچسب: #عبدالکریم_سروش؛#فربه_تر_از_ایدئولوژی؛ #حوزه؛ #داشنگاه؛ #قدرت؛ #وحدت؛ #اخلاق؛ #عقل ؛ #نقد؛ #علوم_حوزوی؛ #انتقاد؛ #ایمان
❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #فربه_تر_از_ایدئولوژی
@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://www.tgoop.com/joinchat-BlvU_j1iiYNbW8m-z3pS_A
🔅#بخش_یازدهم
⭕️سوال را بدل به《شبهه》کردن، آفت یک نهاد تعلیمی است./رشد علم در گرو طرح سوال است./ حوزه و دانشگاه وقتی به یکدیگر نزدیک می شوند که روش برخوردشان با سوالات یکسان باشد.
امروز شبهه، کلمهای است که شما هیچ معادلی برای آن در دانشگاه پیدا نمیکنید. شبهه عبارت است از سؤالی که به ذهن طلبهای یا جوان جستوجوگری میرسد که علیالظاهر آب مبانی مقبولافتادهی دینی موافقت و سازگاری ندارد. این را شبهه مینامند. همین که اسم شبهه روی سؤالی رفت، دیگر خاصیت سؤال بودن خود را از دست خواهد داد. خاصیت مهم سؤال این است که شما را بدواند دنبال تحقیق. اما وقتی اسم شبهه روی آن گذاشتید، بار ارزشی به آن دادهاید. شبهه یعنی سؤالی شیطانی که به هر نحو باید سرکوب شود و مهمترین وظیفهی شما خاموش کردن آن و سرپوش نهادن بر آن است. ولی سؤال این طور نیست. به پرسشگر میگوییم که اوّلاً خودت آن را فراموش مکن و بپرس، و احیاناً به دیگران هم بگو، برای این که شاید منبع تحریک و تحقیق علمی شود. اصلاً جامعهی بیسؤال، جامعهی مردهای خواهد بود. علمی که در او سؤال نباشد، رشدش متوقف خواهد شد. اگر در یک نهاد علمی، این آفت تحقق یابد که با سؤال مواجههی نامطلوبی بشود و از یک جایی به بعد، اسم آن سؤال شبهه بشود و کسی که دنبال آن را میگیرد، آدم مسألهدار و شبههناک و بوداری محسوب بشود، آن نهاد زیان خواهد کرد. در یک نهاد علمی، آدم پرسشگر و مسالهدار باید محترمترین آدم باشد؛ نه آدم جزوهنویس که فقط بلد است هر چه به او گفتند آنها را حفظ نکد و بهتر تحویل بدهد. شخص پرسشگر و مسالهدار، محترمترین شخص است، برای این که بهترین خدمت را به آن نهاد میکند. اما اگر کسی در دل همیشه خائف بود که سؤالاتم را از یک جایی به بعد باید نه به خودم بگویم و نه به دیگری، هم خودش ضرر خواهد کرد هم دیگران.
آفت یک محیط تعلیمی (من بر این جنبه تأکید میکنم و عجالتاً به جنبههای دیگر نظر ندارم)، این است که بر سؤال اسم شبهه نهاده شود که در آن صورت آن محیط را از تعلیمی بودن خواهد انداخت. ملاک رشید بودن یک نهاد تعلیمی، آن است که در اعضای خود جسارت سؤال را بدمد و آنان را از پرسیدن نترساند. و این در لفظ نباشد و در عمل هم دیده شود. در هر محیط تعلیمی، تقلید و تحقیق توأمانند. لکن غلبهی تقلید بر تحقیق آفتزاست و باید از بروز این آفت پیشگیری کرد. سؤال مثل خواب دیدن است. غیراختیاری است و حلال و حرام ندارد. بلکه سؤال چون مبهماتی است که باید عزیزش داشت، نه طردش کرد. هم میهمان ذهن است و هم میهمان جامعهی علمی. آن وحدت روش که از او یاد خواهیم کرد، همین جا دیده میشود. هر دو نهاد وقتی به یکدیگر نزدیک میشوند که روش برخوردشان با سؤالات، یکسان باشد.
ادامه دارد...
برچسب: #عبدالکریم_سروش؛#فربه_تر_از_ایدئولوژی؛ #حوزه؛ #داشنگاه؛ #قدرت؛ #وحدت؛ #اخلاق؛ #عقل ؛ #نقد؛ #علوم_حوزوی؛ #انتقاد؛ #ایمان
❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #فربه_تر_از_ایدئولوژی
@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://www.tgoop.com/joinchat-BlvU_j1iiYNbW8m-z3pS_A
🗯 نشست تلگرامی در گروه گفتگوی الاهیدانان
🔴 موضوع: سخنی در نسبت روشنفکری دینی و فقه
6⃣ نوبت ششم
⏮ بررسی و ارزیابی دو گفتار اخیر حجت الاسلام دکتر داوود فیرحی در این خصوص (۱۹ اردیبهشت در انجمن اندیشه و قلم. شنبه ۱۷ خرداد در حلقهٔ دیدگاه نو)
✅ با ارائه جناب آقای دکتر علیرضا معینی
📋دارای آثار و گفتار در مقولات ادبیات و روانشناسی و فلسفه و روشناندیشی دینی
🗓 امشب، جمعه ۶ تیر / June 26
🕘 ساعت ۲۲ به وقت تهران
💠مقدم متخصصان علوم دینی/فلسفی و اقلیتهای دینی را گرامی میداریم. 🌺آییننامهی گروه🌺
لینک کانال:
@Elahidanan
لینک گروه:
@Elahidan
@Soroush_Philosopher
🔴 موضوع: سخنی در نسبت روشنفکری دینی و فقه
6⃣ نوبت ششم
⏮ بررسی و ارزیابی دو گفتار اخیر حجت الاسلام دکتر داوود فیرحی در این خصوص (۱۹ اردیبهشت در انجمن اندیشه و قلم. شنبه ۱۷ خرداد در حلقهٔ دیدگاه نو)
✅ با ارائه جناب آقای دکتر علیرضا معینی
📋دارای آثار و گفتار در مقولات ادبیات و روانشناسی و فلسفه و روشناندیشی دینی
🗓 امشب، جمعه ۶ تیر / June 26
🕘 ساعت ۲۲ به وقت تهران
💠مقدم متخصصان علوم دینی/فلسفی و اقلیتهای دینی را گرامی میداریم. 🌺آییننامهی گروه🌺
لینک کانال:
@Elahidanan
لینک گروه:
@Elahidan
@Soroush_Philosopher
Forwarded from اتچ بات
نظریهی عدالت، در سنت لیبرال قرار میگیرد. به درستی میتوان گفت که اندیشهی سیاسی جان رالز هم، یک اندیشهی سیاسیِ لیبرال است. ارکان و مؤلفههای اصلی لیبرالیسم را هم با خود حمل میکند: به تقدم فرد باور دارد، حقمدار است و از تقدم حق بر خیر دفاع میکند، پاسدار آزادیهای اساسی شهروندان است و معتقد است که اشخاص به شکل برابر باید از این آزادیها برخوردار شوند، حکومت را در برابر آموزههای فراگیر دینی بیطرف میداند و تنوع و تکثر آرا و عقاید را میپذیرد. همچنین خود او، تأکید داشت بر لفظ لیبرالیسم سیاسی. اما در لیبرالیسم با خوانش رالز، عدالت چونان انصاف، محوریت دارد؛ عدالتی که آنچنان که گفته شد، بر دو اصل استوار است که یکی از آنها اصل تفاوت است[دو اصل عدالت: اصل آزادیِ برابر و اصل سامان دادن نابرابریها، شامل دو بخش: اصل تفاوت و اصل برابری فرصتها]. پس، میتوان گفت که لیبرالیسمِ رالز، حامی و پشتیبان محرومترینها نیز هست. به تمام لایههای جامعه نظر دارد و به تمام گروهها خدمت میکند، از جمله به محرومترینها. این گروه از اجتماع میتوانند کاملاً امیدوار باشند که در پناه لیبرالیسم سیاسی، حمایت و پشتیبانی شوند.
دفاع رالز از محرومترینها نه آلوده به شعارزدگی است و نه احساسات سطحی اولیه. نه با شعار که با تئوری و نظریهای منسجم، میکوشد تا وضعیت آنان را سامان دهد. همچنین، کسی را دعوت به مبارزهی انقلابی هم نمیکند و این پندار را پدید نمیآورد که محرومیت حتماً محصول شیطنت یا خرابکاری مرفهترهاست بلکه نقش شانس و تصادف را هم جدی میگیرد. به طبقهی محروم جامعه نمیگوید که حقاش را دیگران تصاحب کردهاند و باید خودش را آماده کند برای انتقام گرفتن.
با عنایت به وضعیت امروز ایران که لایههای محروم بیشترین فشار را تحمل میکنند و متأسفانه محرومترینها در حال رشد هستند، و از سوی دیگر بسیاری از آزادیهای اساسی و اولیه هم بیبهرهاند، حاجت به لیبرالیسمی داریم با روایت جان رالز. هرچند که به حکومت امروز ایران که حکومتی استبدادی و ایدئولوژیک است و حاکمانی که در جهانی دیگر زندگی میکنند و گوشی هم برای شنیدن سخن متفکران و فیلسوفان ندارند و خود را بینیاز میپندارند، امیدی نیست اما خوب است که آیندگان در یک حکومتِ دموکراتیک و آزاد، از نظریهی رالز هم بهره ببرند.
بخش آخر مقالهام با عنوان «لیبرالیسم سیاسی حامی محرومترینها؛ نگاهی به اصل تفاوت». این مقاله سال گذشته، در چنین روزهایی، در سایت صدانت منتشر شد:
https://3danet.ir/لیبرالیسم-سیاسی
@shahrvand_sabz
دفاع رالز از محرومترینها نه آلوده به شعارزدگی است و نه احساسات سطحی اولیه. نه با شعار که با تئوری و نظریهای منسجم، میکوشد تا وضعیت آنان را سامان دهد. همچنین، کسی را دعوت به مبارزهی انقلابی هم نمیکند و این پندار را پدید نمیآورد که محرومیت حتماً محصول شیطنت یا خرابکاری مرفهترهاست بلکه نقش شانس و تصادف را هم جدی میگیرد. به طبقهی محروم جامعه نمیگوید که حقاش را دیگران تصاحب کردهاند و باید خودش را آماده کند برای انتقام گرفتن.
با عنایت به وضعیت امروز ایران که لایههای محروم بیشترین فشار را تحمل میکنند و متأسفانه محرومترینها در حال رشد هستند، و از سوی دیگر بسیاری از آزادیهای اساسی و اولیه هم بیبهرهاند، حاجت به لیبرالیسمی داریم با روایت جان رالز. هرچند که به حکومت امروز ایران که حکومتی استبدادی و ایدئولوژیک است و حاکمانی که در جهانی دیگر زندگی میکنند و گوشی هم برای شنیدن سخن متفکران و فیلسوفان ندارند و خود را بینیاز میپندارند، امیدی نیست اما خوب است که آیندگان در یک حکومتِ دموکراتیک و آزاد، از نظریهی رالز هم بهره ببرند.
بخش آخر مقالهام با عنوان «لیبرالیسم سیاسی حامی محرومترینها؛ نگاهی به اصل تفاوت». این مقاله سال گذشته، در چنین روزهایی، در سایت صدانت منتشر شد:
https://3danet.ir/لیبرالیسم-سیاسی
@shahrvand_sabz
Telegram
attach 📎
Forwarded from عبدالکریم سروش و فلاسفه
🔴▪️ #انتظارات_حوزه_از_دانشگاه
🔅#بخش_دوازدهم
⭕️مسئاله زبان عربی در حوزه ها./سه آفت عجین شدن علم با قدرت.
شرافت و اهمیت بسیار یافتن زبان عربی و کتاب نوشتن به زبان عربی هم در حوزه اگر مهار نشود، آفتی خواهد بود. یک دانشگاهی، امروز از حوزه یا رساله را میبیند که به زبان عبوس فقهی است و بههیچرو از ساعتها و سالها بحث و رنجی که پشت سر آن است حکایت نمیکند و یا کتابهایی را که خطابی و غیرتحلیلی است. چون آنچه جدی است، به زبان عربی نوشته میشود. بگذریم از این که عربی حوزهی ما هم عربی روز نیست و کتابهای عربی ما در میان عربها بردی ندارد. امروزه حتی کتابهای فارسی را در حوزه تدریس نمیکنند و لزوماً متون عربی را برای تدریس برمیگزینند که این هم قابل توجیه نیست. روش رئالیسم (فارسی) آقای طباطبایی، مسلماً عمیقتر از بدایةالحکمة (عربی) ایشان است. اما دومی کتاب درسی است و اولی نه؛ صرفاً به دلیل عربی بودن. آقای مطهری از فارسی نوشتن چه زیانی برد؟ اگر دانشگاهیان کتب خود را به انگلیسی و فرانسه بنویسند، کارشان علمیتر خواهد شد؟ و مبادلهی علمی میان حوزه و دانشگاه آسانتر خواهد شد؟ در زمینهی فلسفه و معارف، اینک فارسینویسی رایجتر است تا در زمینهی فقه و اصول، که اهم علوم کنونی حوزوی است. این که کتب استدلالی فقه را فقیهان میخوانند یا فقهدانها عربیدان هم هستند یا کتب قدیمهی فقهی به زبان عربی است، هیچکدام دلیل نمیشود که امروزه کتابهای فقهی و اصولیمان به زبان عربی نوشته شود. همچنان که درسها به زبان پارسی است، کتابها هم باید زبان پارسی باشد. زبان پارسی اینک توان خود را در حمل علوم جدید میآزماید. باید آن را برای حمل علوم حوزوی (اعم از فقه و فلسفه و اصول و تفسیر و...) نیز توانایی و آمادگی بخشید. اگر کتابی ممتاز و مفید بود، خود به زبانهای دیگر ترجمه خواهد شد. فعلاً درونیان را دریابیم که بر بیرونیان مقدمند.
میرسیم به آفات عجین شدن علم با قدرت: سه آفت مهم را در این باب برمیشمارم:
نخست آن که حوزه به زبان قدرت سخن بگوید، نه به زبان منطق. دوم این که هر جا از علم و منطق کم آورد، این کمبود را با قدرت پر کند. و سوم این که ایدئولوگ و توجیهگر قدرت باشد، به طوری که در تئوریهای حکومتی به جای ارشاد و نقد حاکمان، موافق مذاق آنان نظر و فتوا بدهد و یا باب بحث را در پارهای از مباحث تئوریک ببندد. اگر در حوزهها، مثلاً حق بحث در موضوع ولایتفقیه ادا نشود و آرای مخالف و موافق، آزادانه ابراز نشود، نشان آفتی است که باید زدوده شود. نگویید قدرت اینک در دست حاکمان صالح است. چنین است و اینجانب در نیکخواهی و مردمدوستیشان تردید ندارم. اما ضمناً، میدانم که انسانند و همین انسان بودن است که همیشه نقد و اصلاح و ارشاد را لازم میآورد. قدرتی که در کنار خود دستگاهی فکری و نهادی علمی را ببیند که همواره موافق ذائقهی او سخن میگوید و کجرویهای محتمل فکری و عملی او را تهذیب نمیکند، بیشترین احتمال لغزش را دارد. دو حادثهی تلخ و شیرین را در این باب به یاد میآورم. یکی وقتی که پس از انتخابات مجلس خبرگان، پارهای از اعضای شورای نگهبان مورد انتقاد قرار گرفتند که «خط بازی» میکنند. کسی به دفاع از آنان گفته بود که اینان عادلند و «خط بازی» نمیکنند. این استدلال غریبی است. عادل گناه نمیکند، نه این که خطا نمیکند. و عادل، انسان عادل است، نه فرشتهی عادل. و به سبب همین انسان بودن، در معرض اصناف لغزشهاست. این نوعی توجیه ناصواب قدرت است.
ادامه دارد...
برچسب: #عبدالکریم_سروش؛#فربه_تر_از_ایدئولوژی ؛ #حوزه؛ #داشنگاه؛ #قدرت؛ #وحدت؛ #اخلاق؛ #عقل ؛ #نقد؛ #علوم_حوزوی؛ #انتقاد؛ #ایمان ؛ #زبان_عربی ؛ #علوم_دانشگاهی
❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #فربه_تر_از_ایدئولوژی
@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://www.tgoop.com/joinchat-BlvU_j1iiYNbW8m-z3pS_A
🔅#بخش_دوازدهم
⭕️مسئاله زبان عربی در حوزه ها./سه آفت عجین شدن علم با قدرت.
شرافت و اهمیت بسیار یافتن زبان عربی و کتاب نوشتن به زبان عربی هم در حوزه اگر مهار نشود، آفتی خواهد بود. یک دانشگاهی، امروز از حوزه یا رساله را میبیند که به زبان عبوس فقهی است و بههیچرو از ساعتها و سالها بحث و رنجی که پشت سر آن است حکایت نمیکند و یا کتابهایی را که خطابی و غیرتحلیلی است. چون آنچه جدی است، به زبان عربی نوشته میشود. بگذریم از این که عربی حوزهی ما هم عربی روز نیست و کتابهای عربی ما در میان عربها بردی ندارد. امروزه حتی کتابهای فارسی را در حوزه تدریس نمیکنند و لزوماً متون عربی را برای تدریس برمیگزینند که این هم قابل توجیه نیست. روش رئالیسم (فارسی) آقای طباطبایی، مسلماً عمیقتر از بدایةالحکمة (عربی) ایشان است. اما دومی کتاب درسی است و اولی نه؛ صرفاً به دلیل عربی بودن. آقای مطهری از فارسی نوشتن چه زیانی برد؟ اگر دانشگاهیان کتب خود را به انگلیسی و فرانسه بنویسند، کارشان علمیتر خواهد شد؟ و مبادلهی علمی میان حوزه و دانشگاه آسانتر خواهد شد؟ در زمینهی فلسفه و معارف، اینک فارسینویسی رایجتر است تا در زمینهی فقه و اصول، که اهم علوم کنونی حوزوی است. این که کتب استدلالی فقه را فقیهان میخوانند یا فقهدانها عربیدان هم هستند یا کتب قدیمهی فقهی به زبان عربی است، هیچکدام دلیل نمیشود که امروزه کتابهای فقهی و اصولیمان به زبان عربی نوشته شود. همچنان که درسها به زبان پارسی است، کتابها هم باید زبان پارسی باشد. زبان پارسی اینک توان خود را در حمل علوم جدید میآزماید. باید آن را برای حمل علوم حوزوی (اعم از فقه و فلسفه و اصول و تفسیر و...) نیز توانایی و آمادگی بخشید. اگر کتابی ممتاز و مفید بود، خود به زبانهای دیگر ترجمه خواهد شد. فعلاً درونیان را دریابیم که بر بیرونیان مقدمند.
میرسیم به آفات عجین شدن علم با قدرت: سه آفت مهم را در این باب برمیشمارم:
نخست آن که حوزه به زبان قدرت سخن بگوید، نه به زبان منطق. دوم این که هر جا از علم و منطق کم آورد، این کمبود را با قدرت پر کند. و سوم این که ایدئولوگ و توجیهگر قدرت باشد، به طوری که در تئوریهای حکومتی به جای ارشاد و نقد حاکمان، موافق مذاق آنان نظر و فتوا بدهد و یا باب بحث را در پارهای از مباحث تئوریک ببندد. اگر در حوزهها، مثلاً حق بحث در موضوع ولایتفقیه ادا نشود و آرای مخالف و موافق، آزادانه ابراز نشود، نشان آفتی است که باید زدوده شود. نگویید قدرت اینک در دست حاکمان صالح است. چنین است و اینجانب در نیکخواهی و مردمدوستیشان تردید ندارم. اما ضمناً، میدانم که انسانند و همین انسان بودن است که همیشه نقد و اصلاح و ارشاد را لازم میآورد. قدرتی که در کنار خود دستگاهی فکری و نهادی علمی را ببیند که همواره موافق ذائقهی او سخن میگوید و کجرویهای محتمل فکری و عملی او را تهذیب نمیکند، بیشترین احتمال لغزش را دارد. دو حادثهی تلخ و شیرین را در این باب به یاد میآورم. یکی وقتی که پس از انتخابات مجلس خبرگان، پارهای از اعضای شورای نگهبان مورد انتقاد قرار گرفتند که «خط بازی» میکنند. کسی به دفاع از آنان گفته بود که اینان عادلند و «خط بازی» نمیکنند. این استدلال غریبی است. عادل گناه نمیکند، نه این که خطا نمیکند. و عادل، انسان عادل است، نه فرشتهی عادل. و به سبب همین انسان بودن، در معرض اصناف لغزشهاست. این نوعی توجیه ناصواب قدرت است.
ادامه دارد...
برچسب: #عبدالکریم_سروش؛#فربه_تر_از_ایدئولوژی ؛ #حوزه؛ #داشنگاه؛ #قدرت؛ #وحدت؛ #اخلاق؛ #عقل ؛ #نقد؛ #علوم_حوزوی؛ #انتقاد؛ #ایمان ؛ #زبان_عربی ؛ #علوم_دانشگاهی
❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #فربه_تر_از_ایدئولوژی
@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://www.tgoop.com/joinchat-BlvU_j1iiYNbW8m-z3pS_A
🔴◾️ نقدی بر تفسیر #سیدجواد_طباطبایی از #پدیدارشناسی_روح_هگل [۱۱]
◾️ ذهن یا روح
یکی از حساسیتهایی که آقای طباطبایی از خود بروز میدهد مربوط به ترجمه لفظِ آلمانی Geist است که ایشان فراوان و به کرات اصرار دارند که باید این واژه را به روح ترجمه کرد و نه ذهن [صص ۳، ۹، ۱۳، ۲۰، ۲۷، ۴۲و ۱۱۲] و حتی کسانی چون رامین جهانبگلو که عنوان کتاب هگل را به «پدیدارشناسی ذهن» ترجمه کردهاند صرفاً به علت این ترجمه، به عنوان کسانی که اصلاً منظور هگل را از این کتاب نفهمیده اند توصیف شدهاند.
با این حال، آقای طباطبایی با اشاره به سرآغاز پیشگفتار هگل بر پدیدار شناسی روح، در آنجا که هگل اظهار میدارد که آنچه جوهر است سوژه هم هست، گذشته از یک تناقضگویی که در آن ایشان از سوئی در یک جا در باب ترجمه سوژه به ذهن میگوید: «عاقل در زبان های اروپایی را subject مینامیم که البته بر حسب معمول ذهن ترجمه میکنند ولی در این مورد به طور کلی درست نیست.» (ص۳۹) و از سوی دیگر ایشان در جایی دیگر سوژه را به ذهن ترجمه میکنند: «ذهن به معنای subject در فلسفههای جدید است.»(ص۱۲) اما گذشته از این تناقضگویی، ایشان در سرتاسر سخنرانیهای خود همواره جوهر را معادل عین و سوژه را معادل ذهن میآورند و دائماً تاکید میکنند که نزد هگل مطلق، عینی است که عین “ذهن” است و “ذهن”ی است که عین عین است (ص ۳۲ و ۳۳ و ۳۷ و ۳۸ و ۴۰ و ۴۲ و ۵۲-۵۱) حتی ایشان عنوان کتاب ارنست بلوخ [Subjekt –Objekt] در باب هگل را به ذهن- عین ترجمه میکنند. (ص ۸) و اینها همه مستلزم این است که Geist هگلی ذهن باشد، منتهی ذهنی که با عین هم یکی است و هم یکی نیست [وحدت در عین اختلاف] و چنین ذهنی اگرچه برای فلسفههای فاهمه، ذهنی عجیب و غریب است اما بالاخره “ذهن” است. من نمیدانم آقای طباطبایی با این همه تاکیدشان بر اینکه مطلقِ هگلی ذهنی است که عینِ عین است چه اصراری دارند که بگویند مطلق [گایست] اصلاً ذهن نیست؟! و بر این مبنا ادعا کنند که کسی که عنوان کتاب هگل را به «پدیدارشناسی ذهن» ترجمه میکند اصلاً هگل را نفهمیده است.
@Soroush_Philosopher
◾️ ذهن یا روح
یکی از حساسیتهایی که آقای طباطبایی از خود بروز میدهد مربوط به ترجمه لفظِ آلمانی Geist است که ایشان فراوان و به کرات اصرار دارند که باید این واژه را به روح ترجمه کرد و نه ذهن [صص ۳، ۹، ۱۳، ۲۰، ۲۷، ۴۲و ۱۱۲] و حتی کسانی چون رامین جهانبگلو که عنوان کتاب هگل را به «پدیدارشناسی ذهن» ترجمه کردهاند صرفاً به علت این ترجمه، به عنوان کسانی که اصلاً منظور هگل را از این کتاب نفهمیده اند توصیف شدهاند.
با این حال، آقای طباطبایی با اشاره به سرآغاز پیشگفتار هگل بر پدیدار شناسی روح، در آنجا که هگل اظهار میدارد که آنچه جوهر است سوژه هم هست، گذشته از یک تناقضگویی که در آن ایشان از سوئی در یک جا در باب ترجمه سوژه به ذهن میگوید: «عاقل در زبان های اروپایی را subject مینامیم که البته بر حسب معمول ذهن ترجمه میکنند ولی در این مورد به طور کلی درست نیست.» (ص۳۹) و از سوی دیگر ایشان در جایی دیگر سوژه را به ذهن ترجمه میکنند: «ذهن به معنای subject در فلسفههای جدید است.»(ص۱۲) اما گذشته از این تناقضگویی، ایشان در سرتاسر سخنرانیهای خود همواره جوهر را معادل عین و سوژه را معادل ذهن میآورند و دائماً تاکید میکنند که نزد هگل مطلق، عینی است که عین “ذهن” است و “ذهن”ی است که عین عین است (ص ۳۲ و ۳۳ و ۳۷ و ۳۸ و ۴۰ و ۴۲ و ۵۲-۵۱) حتی ایشان عنوان کتاب ارنست بلوخ [Subjekt –Objekt] در باب هگل را به ذهن- عین ترجمه میکنند. (ص ۸) و اینها همه مستلزم این است که Geist هگلی ذهن باشد، منتهی ذهنی که با عین هم یکی است و هم یکی نیست [وحدت در عین اختلاف] و چنین ذهنی اگرچه برای فلسفههای فاهمه، ذهنی عجیب و غریب است اما بالاخره “ذهن” است. من نمیدانم آقای طباطبایی با این همه تاکیدشان بر اینکه مطلقِ هگلی ذهنی است که عینِ عین است چه اصراری دارند که بگویند مطلق [گایست] اصلاً ذهن نیست؟! و بر این مبنا ادعا کنند که کسی که عنوان کتاب هگل را به «پدیدارشناسی ذهن» ترجمه میکند اصلاً هگل را نفهمیده است.
@Soroush_Philosopher
🔴◾️ #آفات_زبان
تملق و چاپلوسی
"لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمَا أَتَواْ وَّیُحِبُّونَ أَن یُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ یَفْعَلُوا"
ْ
آل عمران _ ۱۸۸
فیض مشرقی بر منبر جامع حلب پیوسته مردم را از فقر و املاق [تنگدستی] بیم میداد. یکی از مریدان گفت: ما مصیبت فقر شناسیم راه رفع آن ندانیم. فیض گفت: ففروا الی الله [بخدا پناه ببرید].
مرید گفت: پناه بردیم و ندیدیم ولی نزد سلطان جستیم آنچه باید نزد خدا جست !
فیض گفت: فقر قسمت درویشان است و تنگدستی هدیه سلطان. آنک که فقر ریشه دوانید و باران حقارت بارید سیاسان قدرت و نعمت، رواج "تملق" دهند و جیفه تعلق. رعیت مسکین خدای را بدو پول سیاه بسلطان فروشد و در ثنای دیوانیان کوشد و چشم بر رحمت خدای پوشد.
مرید گفت: چه کنیم؟
فیض گفت: دلیری و سیری. تا باستغنای نفس نرسید همین باشید. ملوک و دیوانیان را اگر ریگ بکفش نبودی حق رعیت دادی و در چشم مداحان خاک پاشیدی. هوش دارید که تملق از ریشه املاق است !
فضائل القوم فی شوارق الصوم / اخلاق عامه در روشنای روزه
@Soroush_Philosopher
تملق و چاپلوسی
"لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمَا أَتَواْ وَّیُحِبُّونَ أَن یُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ یَفْعَلُوا"
ْ
آل عمران _ ۱۸۸
فیض مشرقی بر منبر جامع حلب پیوسته مردم را از فقر و املاق [تنگدستی] بیم میداد. یکی از مریدان گفت: ما مصیبت فقر شناسیم راه رفع آن ندانیم. فیض گفت: ففروا الی الله [بخدا پناه ببرید].
مرید گفت: پناه بردیم و ندیدیم ولی نزد سلطان جستیم آنچه باید نزد خدا جست !
فیض گفت: فقر قسمت درویشان است و تنگدستی هدیه سلطان. آنک که فقر ریشه دوانید و باران حقارت بارید سیاسان قدرت و نعمت، رواج "تملق" دهند و جیفه تعلق. رعیت مسکین خدای را بدو پول سیاه بسلطان فروشد و در ثنای دیوانیان کوشد و چشم بر رحمت خدای پوشد.
مرید گفت: چه کنیم؟
فیض گفت: دلیری و سیری. تا باستغنای نفس نرسید همین باشید. ملوک و دیوانیان را اگر ریگ بکفش نبودی حق رعیت دادی و در چشم مداحان خاک پاشیدی. هوش دارید که تملق از ریشه املاق است !
فضائل القوم فی شوارق الصوم / اخلاق عامه در روشنای روزه
@Soroush_Philosopher
🌺◾️ سخنی در باب #علم_و_دین 13
✍ #اددمین_کانال
◾️ تعریف و حقیقت مذهب
به این ترتیب برای کلمه «مذهب»، معنی عمومی دیگری تعریف کردیم تا معنیای که برای مذهب معمولاً به کار میرود. این معنی از مذهب شامل تمام محتوای فرهنگهای مختلف و در زمانهای مختلف میشود، حتی در جاهاییکه مفهوم «خداوند» به کار میرود. فقط در تشکلهای فکری اجتماعی که در حکومتهای خودکامه جدید، دنبال میشود و در آن موضوع «متعالی» [Tranzedental] کاملاً حذف شده است، ممکن است انسان شک کند که آیا اصطلاح «مذهب» هنوز هم به معنای کامل به کار میرود؟
آقای گواردینی در کتاب خود به نام «داستان داستایوفسکی» به عالیترین وجه نقش مذهب در چهره یک اجتماع انسانی و زندگی فرد در آن را توصیف کرده است. او نشان میدهد که در هر لحظه انسان در مبارزه بهخاطر حقیقت مذهبی زندگی میکند. زندگی این تشکلها تا اندازه زیادی از روح مذهب مسیحیت نشأت گرفته است. و به این ترتیب پیروزی یا شکست به خاطر کار خیر نقش مهمی بازی نمیکند. بزرگترین کافران [Schurken] در میان آنها میدانند که خیر یا شر چیست، آنها اعمال و رفتار خود را از روی الگوهایی که توکل در مسیحیت به آنها یاد داده است، انتخاب میکنند. در اینجا مخالفت مشهور، علیه کلیسای مسیحی که رفتار زشت مردم در جهان مسیحیت و خارج از آن یکی است، ارزش خود را از دست میدهد. متأسفانه این مسئله صحیح است، اما مردم قدرت تشخیص صحیح خیر از شر را دارند، و فقط آنجایی که این مسئله وجود دارد، امید بهبودی وجود خواهد داشت. جایی که دیگر الگوها راه را نشان ندهند، دستگاه محاسبه ارزشها و معنی رفتار و رنجهای ما گم میشوند و در آخر فقط منفی باقی و شکاکی باقی میماند. بنابراین مذهب اساس علم اخلاق [Ethik] است و اخلاق، شرط زندگی کردن است. چون ما باید هر روز تصمیماتی بگیریم، باید ارزشها را بشناسیم یا حداقل از آن اطلاعی داشته باشیم تا بر اساس آن بتوانیم اعمال و
رفتار خود را تنظیم کنیم.
در اینجا، انسان فرق مشخص بین مذاهب حقیقی که در آنها، قلمروی فکری و نظم فکری مرکزی، نقش مهمی بازی میکنند و شکلهای فکری محدود، بهخصوص در عصر ما که تشکل قابل تجربه مستقیم در یک جامعه انسانی حاکم است، را میشناسد. چنین تشکلهای فکری هم در دموکراسیهای [Demokratie] آزادیخواه غربی وجود دارد و هم در حکومتهای خودکامه [Totalitär] کمونیستی شرقی. در اینجا هم اخلاق تعریف میشود، اما صحبت از یک معیار رفتار اخلاقی است، و این معیار از یک جهانبینی [Weltanschaung] یعنی از یک دیدگاهی که در آن، جهان بهطور مستقیم قابل تجربه و قابل رؤیت است، اخذ میشود. اما مذهب حقیقی صحبت از معیار نمیکند، بلکه صحبت از الگوهایی میکند که ما باید براساس آن، رفتار و اعمال خود را تنظیم کنیم و به آن بتوانیم نزدیک شویم. و این الگوها از جهانبینیای که تعریف کردیم اخذ نمیشود، بلکه از حوزهای که اخذ میشود که ساختارش، در پشت آن قرار دارد و افلاطون نام آنرا «دنیای مُثُل» [Idee] گذاشته است و به زبان کتاب مقدس: خداوند روح است. یعنی در مذهب حقیقی، اخلاق از این روح سرچشمه میگیرد.
👇👇👇
✍ #اددمین_کانال
◾️ تعریف و حقیقت مذهب
به این ترتیب برای کلمه «مذهب»، معنی عمومی دیگری تعریف کردیم تا معنیای که برای مذهب معمولاً به کار میرود. این معنی از مذهب شامل تمام محتوای فرهنگهای مختلف و در زمانهای مختلف میشود، حتی در جاهاییکه مفهوم «خداوند» به کار میرود. فقط در تشکلهای فکری اجتماعی که در حکومتهای خودکامه جدید، دنبال میشود و در آن موضوع «متعالی» [Tranzedental] کاملاً حذف شده است، ممکن است انسان شک کند که آیا اصطلاح «مذهب» هنوز هم به معنای کامل به کار میرود؟
آقای گواردینی در کتاب خود به نام «داستان داستایوفسکی» به عالیترین وجه نقش مذهب در چهره یک اجتماع انسانی و زندگی فرد در آن را توصیف کرده است. او نشان میدهد که در هر لحظه انسان در مبارزه بهخاطر حقیقت مذهبی زندگی میکند. زندگی این تشکلها تا اندازه زیادی از روح مذهب مسیحیت نشأت گرفته است. و به این ترتیب پیروزی یا شکست به خاطر کار خیر نقش مهمی بازی نمیکند. بزرگترین کافران [Schurken] در میان آنها میدانند که خیر یا شر چیست، آنها اعمال و رفتار خود را از روی الگوهایی که توکل در مسیحیت به آنها یاد داده است، انتخاب میکنند. در اینجا مخالفت مشهور، علیه کلیسای مسیحی که رفتار زشت مردم در جهان مسیحیت و خارج از آن یکی است، ارزش خود را از دست میدهد. متأسفانه این مسئله صحیح است، اما مردم قدرت تشخیص صحیح خیر از شر را دارند، و فقط آنجایی که این مسئله وجود دارد، امید بهبودی وجود خواهد داشت. جایی که دیگر الگوها راه را نشان ندهند، دستگاه محاسبه ارزشها و معنی رفتار و رنجهای ما گم میشوند و در آخر فقط منفی باقی و شکاکی باقی میماند. بنابراین مذهب اساس علم اخلاق [Ethik] است و اخلاق، شرط زندگی کردن است. چون ما باید هر روز تصمیماتی بگیریم، باید ارزشها را بشناسیم یا حداقل از آن اطلاعی داشته باشیم تا بر اساس آن بتوانیم اعمال و
رفتار خود را تنظیم کنیم.
در اینجا، انسان فرق مشخص بین مذاهب حقیقی که در آنها، قلمروی فکری و نظم فکری مرکزی، نقش مهمی بازی میکنند و شکلهای فکری محدود، بهخصوص در عصر ما که تشکل قابل تجربه مستقیم در یک جامعه انسانی حاکم است، را میشناسد. چنین تشکلهای فکری هم در دموکراسیهای [Demokratie] آزادیخواه غربی وجود دارد و هم در حکومتهای خودکامه [Totalitär] کمونیستی شرقی. در اینجا هم اخلاق تعریف میشود، اما صحبت از یک معیار رفتار اخلاقی است، و این معیار از یک جهانبینی [Weltanschaung] یعنی از یک دیدگاهی که در آن، جهان بهطور مستقیم قابل تجربه و قابل رؤیت است، اخذ میشود. اما مذهب حقیقی صحبت از معیار نمیکند، بلکه صحبت از الگوهایی میکند که ما باید براساس آن، رفتار و اعمال خود را تنظیم کنیم و به آن بتوانیم نزدیک شویم. و این الگوها از جهانبینیای که تعریف کردیم اخذ نمیشود، بلکه از حوزهای که اخذ میشود که ساختارش، در پشت آن قرار دارد و افلاطون نام آنرا «دنیای مُثُل» [Idee] گذاشته است و به زبان کتاب مقدس: خداوند روح است. یعنی در مذهب حقیقی، اخلاق از این روح سرچشمه میگیرد.
👇👇👇
در اینجا هم اخلاق تعریف میشود، اما صحبت از یک معیار رفتار اخلاقی است، و این معیار از یک جهانبینی [Weltanschaung] یعنی از یک دیدگاهی که در آن، جهان بهطور مستقیم قابل تجربه و قابل رؤیت است، اخذ میشود. اما مذهب حقیقی صحبت از معیار نمیکند، بلکه صحبت از الگوهایی میکند که ما باید براساس آن، رفتار و اعمال خود را تنظیم کنیم و به آن بتوانیم نزدیک شویم. و این الگوها از جهانبینیای که تعریف کردیم اخذ نمیشود، بلکه از حوزهای که اخذ میشود که ساختارش، در پشت آن قرار دارد و افلاطون نام آنرا «دنیای مُثُل» [Idee] گذاشته است و به زبان کتاب مقدس: خداوند روح است. یعنی در مذهب حقیقی، اخلاق از این روح سرچشمه میگیرد.
اما مذهب فقط اساس علم اخلاق نیست، بلکه دارای اصول دیگری نیز مثل اصل «اعتماد و توکل» میباشد که گواردینی بسیار خوب آن را شرح داده است. همانطور که ما، در دوران طفولیت زبان مادری را یاد میگیریم و تفهیم کردن در آن را بهعنوان مهمترین قسمت «اعتماد و توکل» به انسان میدانیم، همینطور هم توسط تصویرها [Bilder] و تمثیلهای [Gleichnis] مذهبی که یک نوع زبان شعری را نشان میدهند، اعتماد به جهان و معنی وجود ما به وجود میآید. همانطور که در دنیا، زبانهای مختلفی وجود دارد، همانطور هم مذاهب مختلفی وجود دارد که ما در یکی از آنها متولد شدهایم و تحت تأثیر آنها قرار گرفتهایم. مسئله مهم این است که ما باید به جهان اعتماد داشته باشیم و بدانیم که این مسئله در هر زبانی میتواند اتفاق بیافتد. برای مثال برای ملت روسیه، «داستان داستایوفسکی» نوشته شده که گواردینی دربارة آن به تفصیل صحبت کرده است. به عقیده آنها اثر خداوند در جهان یک تجربه مستقیمی است که تکرار میشود و این اعتماد دوباره تجدید میشود، حتی وقتیکه احتیاج ظاهری ظاهراً در راه باشد. بالاخره همانطور که گفتیم، مذهب اهمیت زیادی برای هنر قائل است. وقتی که ما مذهب را تشکل فکریای معنی کنیم که جامعه انسانی در آن رشد کرده است، تقریباً مسلم میشود که هنر هم یک بیان مذهب باید باشد. نگاهی به تاریخ دوران مختلف فرهنگها نشان میدهد که انسان عملاً میتواند، تشکل فکری یک عصر خیلی قبل را مستقیماً توسط آثار هنری موجود بشناسد، در حالیکه نمیتوان تعلیمات مذهبی را که در آن، تشکل مذهبی فرمولبندی شده است، شناخت.
@Soroush_Philosopher
اما مذهب فقط اساس علم اخلاق نیست، بلکه دارای اصول دیگری نیز مثل اصل «اعتماد و توکل» میباشد که گواردینی بسیار خوب آن را شرح داده است. همانطور که ما، در دوران طفولیت زبان مادری را یاد میگیریم و تفهیم کردن در آن را بهعنوان مهمترین قسمت «اعتماد و توکل» به انسان میدانیم، همینطور هم توسط تصویرها [Bilder] و تمثیلهای [Gleichnis] مذهبی که یک نوع زبان شعری را نشان میدهند، اعتماد به جهان و معنی وجود ما به وجود میآید. همانطور که در دنیا، زبانهای مختلفی وجود دارد، همانطور هم مذاهب مختلفی وجود دارد که ما در یکی از آنها متولد شدهایم و تحت تأثیر آنها قرار گرفتهایم. مسئله مهم این است که ما باید به جهان اعتماد داشته باشیم و بدانیم که این مسئله در هر زبانی میتواند اتفاق بیافتد. برای مثال برای ملت روسیه، «داستان داستایوفسکی» نوشته شده که گواردینی دربارة آن به تفصیل صحبت کرده است. به عقیده آنها اثر خداوند در جهان یک تجربه مستقیمی است که تکرار میشود و این اعتماد دوباره تجدید میشود، حتی وقتیکه احتیاج ظاهری ظاهراً در راه باشد. بالاخره همانطور که گفتیم، مذهب اهمیت زیادی برای هنر قائل است. وقتی که ما مذهب را تشکل فکریای معنی کنیم که جامعه انسانی در آن رشد کرده است، تقریباً مسلم میشود که هنر هم یک بیان مذهب باید باشد. نگاهی به تاریخ دوران مختلف فرهنگها نشان میدهد که انسان عملاً میتواند، تشکل فکری یک عصر خیلی قبل را مستقیماً توسط آثار هنری موجود بشناسد، در حالیکه نمیتوان تعلیمات مذهبی را که در آن، تشکل مذهبی فرمولبندی شده است، شناخت.
@Soroush_Philosopher
Forwarded from اتچ بات
🌺◾️ #هنر
#موسیقی
#کلاوس_شولتس که با نام مستعار ریچارد وانفراید نیز شناخته میشود زادهٔ ۴ آگوست ۱۹۴۷ در برلین آلمان است.
موسیقی شولتس را بطور کلی میتوان به دوره های مختلف تقسیم نمود؛
دهه ۷۰ م
در سال ۱۹۷۰، کلاوس شولتز که به عنوان نوازنده درامر به همراه ادگار فروسه و کنراد شنیتزلر در گروه تنجرین دریم بود، پس از انتشار اولین آلبوم گروه با نام «الکترونیک مدیتیشن"، گروه را ترک کرد و به همراه مانوئل گوتشنیگ گروه اش تمپل را تشکیل داد. اما او پس از انتشار اولین آلبوم، این گروه را نیز ترک کرد تا به صورت انفرادی به آهنگسازی بپردازد.
شولتز اولین آلبوم انفرادی خود را در سال ۱۹۷۲ تحت عنوان «ایرلیخت» منتشر کرد. در این آلبوم او از ارگ و صدای ضبط و فیلتر شدهٔ یک ارکستر -به طوری که قابل تشخیص نیست- بهره جست. آلبوم بعدی او «سایبرگ» نام داشت که بسیار شبیه اولین آلبوم اوست، ولی اینبار او از سینتی سایزر ای ام اس سینتی نیز استفاده کرد.
آثار او از این مقطع بسیار پیشرو و متعالی شد. از مهمترین آلبومهای او میتوان به «سحرگاه ماه» در سال ۱۹۷۶ [اولین آلبومی که در آن، شولتز از سینتی سایزر موگ مدولار استفاده کرد]، «سراب» در سال ۱۹۷۷ و «شن روان» در سال ۱۹۷۹ [با همکاری آرتور براون به عنوان خواننده در آهنگ «سایههای جهالت»] اشاره کرد. او همچنین در سال ۱۹۷۶ به گروه آهنگساز و نوازنده پرکاشن ژاپنی، سومو یاماشتا پیوست. [در این گروه نوازندههای دیگری نیز از جمله مایکل شرایو، استیو وین وود و ال دی مئولا حضور داشتند]
در موسیقی شولتز، بیشتر از هر موسیقیدان الکترونیک دیگری در آن عصر، صداهای آلی شنیده میشود، حتی هنگامی که از سازهای غیر الکترونیکی استفاده میکند، مانند گیتار آکوستیک و صدای خواننده مرد در آلبوم "رقص سیاه" یا ویولن سل در آلبومهای "شن روان" و "ترنسفر" در سال ۱۹۸۱. او صدای سینتی سایزر مینی موگ را در آهنگهای خود به گونهای توسعه داد که به صدای گیتار الکتریک شبیه میشد، که این صدا به صدای تأثیرگذاری در اجراهای زنده و آلبومهای استودیویی او تبدیل شد. در سال ۱۹۷۸ آلبوم "X" را منتشر کرد [نام آلبوم بیانگر دهمین آلبوم او نیز هست]، آلبومی که به اشخاص مهمی ارجاع داده شدهاست. از جمله: فردریش #نیچه، لودویک دوم باواریا و ویلهلم فریدمن باخ. در سال ۱۹۷۹ او نام مستعار ریچارد وانفرید را نیز برای خود برگزید که بیانگر علاقه او به موسیقیدان آلمانی ویلهلم ریچارد #واگنر است.
دهه ۸۰ م
در این دهه او از سازهای آنالوگ دور شد و به سازهای دیجیتال روی آورد و کمتر از دهه قبل به تجربه گرایی پرداخت. گرچه نشانههای این تغییرات در آلبوم «این را حفر کن» که در سال ۱۹۸۰ منتشر شد به چشم میخورد، اما با انتشار آلبوم «ترنسفر» بود که در آهنگسازی او فراگیر شد. این آلبوم متکی بر تکنیک سیکوانسینگ بود که نتیجه آن اوج گرفتنهای متناوب و پایان ناپذیر است. این سبک جدید در آلبوم «آودنتیتی» به شکل متعالی خود شنیده میشود [بخصوص در دو آهنگ اول آلبوم]. این روند در سال ۱۹۸۴ با آلبوم «بیم» که برای موسیقی متن فیلمی به همین نام، به کارگردانی جرالد کارگل ساخته شد، ادامه یافت. در این آلبوم شولتز از صداهای خشن دوری ورزید و بر پایه سیکونس صداهایی بیشتر شبیه صداهای آلی سالهای اولیه فعالیت خود، تولید کرد.
دهه ۹۰ م
در دهه ۱۹۹۰ کلاوس شولتس به سمپلینگ روی آورد و از صداهای از پیش ضبط شده، همچون صدای «زار زدن زنانه» در آلبومهای استودیویی و همچنین اجراهای زنده خود استفاده کرد. در سال ۱۹۹۵ با بهرهگیری از این تکنیک و با همکاری مانوئل گوتشینگ به عنوان نوازنده گیتار، آلبوم «در غم» را منتشر کرد. در این دهه او تعداد زیادی از قطعات منتشر نشدهاستودیویی و زنده خود را بر روی چند مجموعه سی دی منتشر کرد.
دهه اول قرن بیست و یکم
در این دهه شولتس بیشتر به ترکیب عناصر موسیقی جز، کلاسیک، ترنس و تکنو پرداخت. او همچنین به همراه #لیزا_جرارد به عنوان خواننده، یک آلبوم استودیویی [Farscape] و دو آلبوم اجرای زنده را منتشر کرد.
که قطعه ای که انتخاب کرده ایم قطعه Liquid Coinsidence از آلبوم Farscape است.
قطعه کمی طولانی تر از حد معمول است. و این سبک کلاوس شولتس است. 9 دقیقه ابتدای قطعه با تمی شرقی و آسمانی می آغازد که وقتی با کنترآلتوی لیزا جررارد همراه میشود، یک فضای بشدت ambient را تداعی میکند. رفته رفته رگه های مدرنیته در متن موسیقی به چشم جان دیده میشود. گویی شولتز با پرواز ملایم ما را از شرقی ترین شرق به قعر مدرنیته میبرد.
@Soroush_Philosopher
#موسیقی
#کلاوس_شولتس که با نام مستعار ریچارد وانفراید نیز شناخته میشود زادهٔ ۴ آگوست ۱۹۴۷ در برلین آلمان است.
موسیقی شولتس را بطور کلی میتوان به دوره های مختلف تقسیم نمود؛
دهه ۷۰ م
در سال ۱۹۷۰، کلاوس شولتز که به عنوان نوازنده درامر به همراه ادگار فروسه و کنراد شنیتزلر در گروه تنجرین دریم بود، پس از انتشار اولین آلبوم گروه با نام «الکترونیک مدیتیشن"، گروه را ترک کرد و به همراه مانوئل گوتشنیگ گروه اش تمپل را تشکیل داد. اما او پس از انتشار اولین آلبوم، این گروه را نیز ترک کرد تا به صورت انفرادی به آهنگسازی بپردازد.
شولتز اولین آلبوم انفرادی خود را در سال ۱۹۷۲ تحت عنوان «ایرلیخت» منتشر کرد. در این آلبوم او از ارگ و صدای ضبط و فیلتر شدهٔ یک ارکستر -به طوری که قابل تشخیص نیست- بهره جست. آلبوم بعدی او «سایبرگ» نام داشت که بسیار شبیه اولین آلبوم اوست، ولی اینبار او از سینتی سایزر ای ام اس سینتی نیز استفاده کرد.
آثار او از این مقطع بسیار پیشرو و متعالی شد. از مهمترین آلبومهای او میتوان به «سحرگاه ماه» در سال ۱۹۷۶ [اولین آلبومی که در آن، شولتز از سینتی سایزر موگ مدولار استفاده کرد]، «سراب» در سال ۱۹۷۷ و «شن روان» در سال ۱۹۷۹ [با همکاری آرتور براون به عنوان خواننده در آهنگ «سایههای جهالت»] اشاره کرد. او همچنین در سال ۱۹۷۶ به گروه آهنگساز و نوازنده پرکاشن ژاپنی، سومو یاماشتا پیوست. [در این گروه نوازندههای دیگری نیز از جمله مایکل شرایو، استیو وین وود و ال دی مئولا حضور داشتند]
در موسیقی شولتز، بیشتر از هر موسیقیدان الکترونیک دیگری در آن عصر، صداهای آلی شنیده میشود، حتی هنگامی که از سازهای غیر الکترونیکی استفاده میکند، مانند گیتار آکوستیک و صدای خواننده مرد در آلبوم "رقص سیاه" یا ویولن سل در آلبومهای "شن روان" و "ترنسفر" در سال ۱۹۸۱. او صدای سینتی سایزر مینی موگ را در آهنگهای خود به گونهای توسعه داد که به صدای گیتار الکتریک شبیه میشد، که این صدا به صدای تأثیرگذاری در اجراهای زنده و آلبومهای استودیویی او تبدیل شد. در سال ۱۹۷۸ آلبوم "X" را منتشر کرد [نام آلبوم بیانگر دهمین آلبوم او نیز هست]، آلبومی که به اشخاص مهمی ارجاع داده شدهاست. از جمله: فردریش #نیچه، لودویک دوم باواریا و ویلهلم فریدمن باخ. در سال ۱۹۷۹ او نام مستعار ریچارد وانفرید را نیز برای خود برگزید که بیانگر علاقه او به موسیقیدان آلمانی ویلهلم ریچارد #واگنر است.
دهه ۸۰ م
در این دهه او از سازهای آنالوگ دور شد و به سازهای دیجیتال روی آورد و کمتر از دهه قبل به تجربه گرایی پرداخت. گرچه نشانههای این تغییرات در آلبوم «این را حفر کن» که در سال ۱۹۸۰ منتشر شد به چشم میخورد، اما با انتشار آلبوم «ترنسفر» بود که در آهنگسازی او فراگیر شد. این آلبوم متکی بر تکنیک سیکوانسینگ بود که نتیجه آن اوج گرفتنهای متناوب و پایان ناپذیر است. این سبک جدید در آلبوم «آودنتیتی» به شکل متعالی خود شنیده میشود [بخصوص در دو آهنگ اول آلبوم]. این روند در سال ۱۹۸۴ با آلبوم «بیم» که برای موسیقی متن فیلمی به همین نام، به کارگردانی جرالد کارگل ساخته شد، ادامه یافت. در این آلبوم شولتز از صداهای خشن دوری ورزید و بر پایه سیکونس صداهایی بیشتر شبیه صداهای آلی سالهای اولیه فعالیت خود، تولید کرد.
دهه ۹۰ م
در دهه ۱۹۹۰ کلاوس شولتس به سمپلینگ روی آورد و از صداهای از پیش ضبط شده، همچون صدای «زار زدن زنانه» در آلبومهای استودیویی و همچنین اجراهای زنده خود استفاده کرد. در سال ۱۹۹۵ با بهرهگیری از این تکنیک و با همکاری مانوئل گوتشینگ به عنوان نوازنده گیتار، آلبوم «در غم» را منتشر کرد. در این دهه او تعداد زیادی از قطعات منتشر نشدهاستودیویی و زنده خود را بر روی چند مجموعه سی دی منتشر کرد.
دهه اول قرن بیست و یکم
در این دهه شولتس بیشتر به ترکیب عناصر موسیقی جز، کلاسیک، ترنس و تکنو پرداخت. او همچنین به همراه #لیزا_جرارد به عنوان خواننده، یک آلبوم استودیویی [Farscape] و دو آلبوم اجرای زنده را منتشر کرد.
که قطعه ای که انتخاب کرده ایم قطعه Liquid Coinsidence از آلبوم Farscape است.
قطعه کمی طولانی تر از حد معمول است. و این سبک کلاوس شولتس است. 9 دقیقه ابتدای قطعه با تمی شرقی و آسمانی می آغازد که وقتی با کنترآلتوی لیزا جررارد همراه میشود، یک فضای بشدت ambient را تداعی میکند. رفته رفته رگه های مدرنیته در متن موسیقی به چشم جان دیده میشود. گویی شولتز با پرواز ملایم ما را از شرقی ترین شرق به قعر مدرنیته میبرد.
@Soroush_Philosopher
Telegram
attach 📎
Klaus Schulze.wma
25.4 MB
🌺◾️ #هنر
#موسیقی
●Title:Liquid Coincidence IV
●Artist:Klaus Schulze
●Singing: Lisa Gerrard
●Album:Farscape
●Year:2008
●Gener:Electronic
@Soroush_Philosopher
#موسیقی
●Title:Liquid Coincidence IV
●Artist:Klaus Schulze
●Singing: Lisa Gerrard
●Album:Farscape
●Year:2008
●Gener:Electronic
@Soroush_Philosopher
Forwarded from عبدالکریم سروش و فلاسفه
🔴▪️ #انتظارات_حوزه_از_دانشگاه
🔅#بخش_سیزدهم
⭕️آفات علمی و اخلاقی خطیب پروری
از آنسو، در شمارهی اخیر مجلهی نور علم، دیدم که آقای آذری قمی از علمای حوزه، نقد مبسوطی بر سیاستهای بانک مرکزی نوشته بود و آنها را غیراسلامی خوانده بود و رئیس بانک را به مشی صحیح اسلامی دعوت کرده بود و کارشناسان وی را غیرصالح برای حل مشکلات اقتصادی جامعهی اسلامی خوانده بود. به محتوای این نزاع کاری ندارم. لکن نفس این نقد که از ناحیهی یک عالم حوزهی علمیهی قم است، بسیار پرحرمت و پسندیده است و کاش نظایر بسیار داشت و چنین نادر و مهجور نمیافتاد و نشان میداد که حوزهی علمیه، تابع و خاضع قدرت نیست، بل نقاد و مصلح آن است و علم خود را به مصالح عاجل قدرت نمیفروشد.
در حاشیه و به طور گذرا، بگویم که سخن رئیس بانک مرکزی که «قوانین اقتصادی ربطی به ایدئولوژی ندارد[1]»، سخن بسیار محکم و صحیحی است که گرچه در جواب آن نقد ادا نشده، ولی به واقع همهی جواب آن را در بر دارد و ریشهی اختلاف میان علم و ایدئولوژی را به خوبی ظاهر میسازد.
میرسیم به آفت خطیبپروری. این آفت، هم جنبهی علمی دارد هم جنبهی اخلاقی. اینهمه طعن و تشنیع در واعظان غیر متعظ و عالمان بیعمل، بیش از هر چیز برمیگردد به مقامی که خطبا در جامعه و در دل مردم دارند. به طوری که یک ناهماهنگی کوچک میان قول و فعلشان، دلسردی و بیاعتقادی عمیق در مردم پدید خواهد آورد. روحانیت اینک کالشمس فی رابعة النهار، خود را آشکار کرده و بر آفتاب افکنده است. اگر جلوهگریهایش در محراب و منبر همراه باشد با کار دیگر کردن در خلوت شب، نباید متوقع باشد که اعتماد عامه و خاصه بدو جلب شود.
1. مراد این است که ایدئولوژیها برای عالم خارج ، قانون تعیین نمی کنند. و جهان چنان نمی گردد که ایدئولوژیها می خواهند. بلکه جریان امور در عالم خارج ، تابع نیروها و طبایع خارجی و واقعی است.
ادامه دارد...
برچسب: #عبدالکریم_سروش؛#فربه_تر_از_ایدئولوژی ؛ #حوزه؛ #داشنگاه؛ #قدرت؛ #وحدت؛ #اخلاق؛ #عقل ؛ #نقد؛ #علوم_حوزوی؛ #انتقاد؛ #ایمان ؛ #زبان_عربی ؛ #علوم_دانشگاهی
❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #فربه_تر_از_ایدئولوژی
@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://www.tgoop.com/joinchat-BlvU_j1iiYNbW8m-z3pS_A
🔅#بخش_سیزدهم
⭕️آفات علمی و اخلاقی خطیب پروری
از آنسو، در شمارهی اخیر مجلهی نور علم، دیدم که آقای آذری قمی از علمای حوزه، نقد مبسوطی بر سیاستهای بانک مرکزی نوشته بود و آنها را غیراسلامی خوانده بود و رئیس بانک را به مشی صحیح اسلامی دعوت کرده بود و کارشناسان وی را غیرصالح برای حل مشکلات اقتصادی جامعهی اسلامی خوانده بود. به محتوای این نزاع کاری ندارم. لکن نفس این نقد که از ناحیهی یک عالم حوزهی علمیهی قم است، بسیار پرحرمت و پسندیده است و کاش نظایر بسیار داشت و چنین نادر و مهجور نمیافتاد و نشان میداد که حوزهی علمیه، تابع و خاضع قدرت نیست، بل نقاد و مصلح آن است و علم خود را به مصالح عاجل قدرت نمیفروشد.
در حاشیه و به طور گذرا، بگویم که سخن رئیس بانک مرکزی که «قوانین اقتصادی ربطی به ایدئولوژی ندارد[1]»، سخن بسیار محکم و صحیحی است که گرچه در جواب آن نقد ادا نشده، ولی به واقع همهی جواب آن را در بر دارد و ریشهی اختلاف میان علم و ایدئولوژی را به خوبی ظاهر میسازد.
میرسیم به آفت خطیبپروری. این آفت، هم جنبهی علمی دارد هم جنبهی اخلاقی. اینهمه طعن و تشنیع در واعظان غیر متعظ و عالمان بیعمل، بیش از هر چیز برمیگردد به مقامی که خطبا در جامعه و در دل مردم دارند. به طوری که یک ناهماهنگی کوچک میان قول و فعلشان، دلسردی و بیاعتقادی عمیق در مردم پدید خواهد آورد. روحانیت اینک کالشمس فی رابعة النهار، خود را آشکار کرده و بر آفتاب افکنده است. اگر جلوهگریهایش در محراب و منبر همراه باشد با کار دیگر کردن در خلوت شب، نباید متوقع باشد که اعتماد عامه و خاصه بدو جلب شود.
1. مراد این است که ایدئولوژیها برای عالم خارج ، قانون تعیین نمی کنند. و جهان چنان نمی گردد که ایدئولوژیها می خواهند. بلکه جریان امور در عالم خارج ، تابع نیروها و طبایع خارجی و واقعی است.
ادامه دارد...
برچسب: #عبدالکریم_سروش؛#فربه_تر_از_ایدئولوژی ؛ #حوزه؛ #داشنگاه؛ #قدرت؛ #وحدت؛ #اخلاق؛ #عقل ؛ #نقد؛ #علوم_حوزوی؛ #انتقاد؛ #ایمان ؛ #زبان_عربی ؛ #علوم_دانشگاهی
❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #فربه_تر_از_ایدئولوژی
@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://www.tgoop.com/joinchat-BlvU_j1iiYNbW8m-z3pS_A
🔴◾️ #پلورالیسم از نگاه سِر #آیزایا_برلین:
یکی از ابعاد محوری اندیشهٔ برلین نظریهٔ چندگانگی ارزشها یا کثرتگرایی ارزشی است که بیش از همهٔ افکار او محل بحث و ستایش و مناقشه بوده است. اما چندگانگی ارزشها تنها بخشی از تفکر اخلاقی برلین است که او در تعریف آن میگوید:
«بررسی سیستماتیک مناسبات انسانها با یکدیگر، تصورات و علاقه ها و آرمانهایی که رفتار انسانها با یکدیگر از آنها برمیخیزد، نظامهای ارزشی ئی که هدفهای زندگی بر آنها مبتنی است [...] و اعتقادها دربارهٔ اینکه چگونه باید زندگی کرد و مردان و زنان باید چگونه باشند و چگونه عمل کنند.»
مفهوم "ارزش" شالودهٔ تفکر اخلاقی برلین است.
ارزشها، به عقیدهٔ او، چیزهایی نیستند که از پیش در عالم وجود داشته باشند و آدمیان فقط موفق به «کشف» آنها شوند. ارزش را انسان بر پایهٔ بعضی ویژگیهای دگرگونی ناپذیر طبیعت بشر و به دلیل اهمیت و ضرورت آن برای خود «می آفریند». یکی از مهمترین ارزشها، آزادی است که از نیاز عمیق انسان به آزادی اندیشه و پژوهش و خلاقیت برمیخیزد، و سلب آن بمعنای نفی سرشت بشری است و به ناکامیهای جبران ناپذیر میانجامد. ولی آیا سرشت بشر یکسره ثابت است، یا محصول کردار خودآگاه و ناخودآگاه او در طول زمان؟ برلین مفهوم ذات کلاً ثابت بشری را مردود می شمارد اما قائل به بعضی مرزهاست. بسیاری از ویژگیها در انسان تابع تفاوتهای فردی یا فرهنگی اند، ولی این تنوع و تفاوت محدود به حدودی است. در مقام تشبیه میتوان چنین گفت که قیافه های افراد بشر گرچه بسیار متفاوتند، اما در همگی قیافهای انسانی و قابل تشخیص از دیگر جانداران دیده می شود.
بنابراین، به رغم همهٔ تفاوتهای فرهنگی، مثلاً آزادی، ارزشی «عینی» است نه «ذهنی».
زیرا بنا به بعضی واقعیات عینی در سرشت بشر، نزد همگان امری نیک و خواستنی به شمار میرود.
با اینهمه، حقیقت اینست که میان ارزشهای خوب و خواستنی نیز تعارض پیش میآید، و اینجاست که نظریهٔ چندگانگی ارزشها مطرح می شود. برلین آن نظریه را به نحو سلبی و در تقابل با «یگانه انگاری»" یا «مغالطهٔ ایونیایی»" یا «ایده آل افلاطونی» بیان میکند. تعریف او از یگانه انگاری باختصار چنین است:
۱. هر پرسش واقعی باید فقط یک پاسخ درست داشته باشد، و تمام جوابهای دیگر نادرستند.
۲. برای یافتن پاسخهای درست، حتماً راهی قابل اعتماد وجود دارد که در اصول دانستنی است، هرچند فعلاً دانسته نباشد.
۳. پاسخهای درست وقتی که به دست آیند با یکدیگر سازگارند و یک کل یکپارچه تشکیل می دهند، زیرا هیج حقیقتی ممکن نیست با حقیقت دیگر ناسازگار باشد. این ادعا مبتنی بر این فرض مابعدالطبیعی است که عالم مجموعه ای هماهنگ و منسجم است. در معرفتشناسی، برلین فرضهای ۱ و ۲، و در چندگانگی ارزشها فرض ۳ را با دلایل قوی رد میکند. به موجب نظریهٔ او، ارزشهای حقیقی بسیارند و غالباً با هم تعارض پیدا می کنند. ولی تعارض بدین معنا نیست که یکی از ارزشهای متعارض درست فهم نشده، یا مهمتر از دیگری است. آزادی ممکن است با برابری یا نظم عمومی؛ بخشش و گذشت با عدالت؛ عشق با بیطرفی و انصاف؛ دانش با خوشی؛ و خودانگیختگی با مسؤولیت در تعارض بیاید. تعارض ارزشها « بخش ذاتی و جدایی ناپذیر زندگی انسان» است. «اصطکاک و برخورد ارزشها جزئی از ماهیت آنها و خود ماست.» جهانی که این تعارضها بکلی در آن مرتفع شوند جهانی نیست که ما بشناسیم یا بفهمیم. از تعارض گذشته، ارزشها ممکن است با هم قابل قیاس نباشند و مقیاس مشترکی نداشته باشند. در جهانی که ما به تجربهٔ روزانه می شناسیم، رسیدن به برخی هدفها بناچار مستلزم فداکردن هدفهای دیگر است. تصور کمال و رفع نهایی همهٔ تعارضات عملاً پنداری باطل است. دفع یا رفع ابدی تعارض ارزشها مستلزم دگرگون سازی و نهایتاً ترک ارزشها خواهد بود. بنای کثرتگرایی ارزشی برلین بر اعتقادی دوگانه به #لیبرالیسم و انسانگرایی است. نخستین اولویت اخلاقی پرهیز از آسیب به انسانها و، تا حد امکان، اجتناب از ایجاد اوضاع یأس آور و وخیم منجر به تصمیم های شدید است. اعتقاد به چندگانگی ارزشها چنین معنا می دهد که در بسیاری موارد هیچ یگانه پاسخ درستی وجود ندارد. برلین بر این پایه، در اهمیت آزادی - یا به عبارت دقیقتر، در رد تحدید آزادی به منظور تحمیل پاسخهای «درست» - استدلال می کند. چندگانگی و تعارص ارزشها و نیز تفاوتهای نازدودنی فردی از حیث خوی و منشی و شخصیت، همچنین، به عقیدهٔ برلین، بدین معناست که فرد باید در تصمیم به اینکه چه می خواهدباشد و چگونه زندگی کند که جلوهای از خصلت شخصی اوست، آزاد باشد.
@Soroush_Philosopher
یکی از ابعاد محوری اندیشهٔ برلین نظریهٔ چندگانگی ارزشها یا کثرتگرایی ارزشی است که بیش از همهٔ افکار او محل بحث و ستایش و مناقشه بوده است. اما چندگانگی ارزشها تنها بخشی از تفکر اخلاقی برلین است که او در تعریف آن میگوید:
«بررسی سیستماتیک مناسبات انسانها با یکدیگر، تصورات و علاقه ها و آرمانهایی که رفتار انسانها با یکدیگر از آنها برمیخیزد، نظامهای ارزشی ئی که هدفهای زندگی بر آنها مبتنی است [...] و اعتقادها دربارهٔ اینکه چگونه باید زندگی کرد و مردان و زنان باید چگونه باشند و چگونه عمل کنند.»
مفهوم "ارزش" شالودهٔ تفکر اخلاقی برلین است.
ارزشها، به عقیدهٔ او، چیزهایی نیستند که از پیش در عالم وجود داشته باشند و آدمیان فقط موفق به «کشف» آنها شوند. ارزش را انسان بر پایهٔ بعضی ویژگیهای دگرگونی ناپذیر طبیعت بشر و به دلیل اهمیت و ضرورت آن برای خود «می آفریند». یکی از مهمترین ارزشها، آزادی است که از نیاز عمیق انسان به آزادی اندیشه و پژوهش و خلاقیت برمیخیزد، و سلب آن بمعنای نفی سرشت بشری است و به ناکامیهای جبران ناپذیر میانجامد. ولی آیا سرشت بشر یکسره ثابت است، یا محصول کردار خودآگاه و ناخودآگاه او در طول زمان؟ برلین مفهوم ذات کلاً ثابت بشری را مردود می شمارد اما قائل به بعضی مرزهاست. بسیاری از ویژگیها در انسان تابع تفاوتهای فردی یا فرهنگی اند، ولی این تنوع و تفاوت محدود به حدودی است. در مقام تشبیه میتوان چنین گفت که قیافه های افراد بشر گرچه بسیار متفاوتند، اما در همگی قیافهای انسانی و قابل تشخیص از دیگر جانداران دیده می شود.
بنابراین، به رغم همهٔ تفاوتهای فرهنگی، مثلاً آزادی، ارزشی «عینی» است نه «ذهنی».
زیرا بنا به بعضی واقعیات عینی در سرشت بشر، نزد همگان امری نیک و خواستنی به شمار میرود.
با اینهمه، حقیقت اینست که میان ارزشهای خوب و خواستنی نیز تعارض پیش میآید، و اینجاست که نظریهٔ چندگانگی ارزشها مطرح می شود. برلین آن نظریه را به نحو سلبی و در تقابل با «یگانه انگاری»" یا «مغالطهٔ ایونیایی»" یا «ایده آل افلاطونی» بیان میکند. تعریف او از یگانه انگاری باختصار چنین است:
۱. هر پرسش واقعی باید فقط یک پاسخ درست داشته باشد، و تمام جوابهای دیگر نادرستند.
۲. برای یافتن پاسخهای درست، حتماً راهی قابل اعتماد وجود دارد که در اصول دانستنی است، هرچند فعلاً دانسته نباشد.
۳. پاسخهای درست وقتی که به دست آیند با یکدیگر سازگارند و یک کل یکپارچه تشکیل می دهند، زیرا هیج حقیقتی ممکن نیست با حقیقت دیگر ناسازگار باشد. این ادعا مبتنی بر این فرض مابعدالطبیعی است که عالم مجموعه ای هماهنگ و منسجم است. در معرفتشناسی، برلین فرضهای ۱ و ۲، و در چندگانگی ارزشها فرض ۳ را با دلایل قوی رد میکند. به موجب نظریهٔ او، ارزشهای حقیقی بسیارند و غالباً با هم تعارض پیدا می کنند. ولی تعارض بدین معنا نیست که یکی از ارزشهای متعارض درست فهم نشده، یا مهمتر از دیگری است. آزادی ممکن است با برابری یا نظم عمومی؛ بخشش و گذشت با عدالت؛ عشق با بیطرفی و انصاف؛ دانش با خوشی؛ و خودانگیختگی با مسؤولیت در تعارض بیاید. تعارض ارزشها « بخش ذاتی و جدایی ناپذیر زندگی انسان» است. «اصطکاک و برخورد ارزشها جزئی از ماهیت آنها و خود ماست.» جهانی که این تعارضها بکلی در آن مرتفع شوند جهانی نیست که ما بشناسیم یا بفهمیم. از تعارض گذشته، ارزشها ممکن است با هم قابل قیاس نباشند و مقیاس مشترکی نداشته باشند. در جهانی که ما به تجربهٔ روزانه می شناسیم، رسیدن به برخی هدفها بناچار مستلزم فداکردن هدفهای دیگر است. تصور کمال و رفع نهایی همهٔ تعارضات عملاً پنداری باطل است. دفع یا رفع ابدی تعارض ارزشها مستلزم دگرگون سازی و نهایتاً ترک ارزشها خواهد بود. بنای کثرتگرایی ارزشی برلین بر اعتقادی دوگانه به #لیبرالیسم و انسانگرایی است. نخستین اولویت اخلاقی پرهیز از آسیب به انسانها و، تا حد امکان، اجتناب از ایجاد اوضاع یأس آور و وخیم منجر به تصمیم های شدید است. اعتقاد به چندگانگی ارزشها چنین معنا می دهد که در بسیاری موارد هیچ یگانه پاسخ درستی وجود ندارد. برلین بر این پایه، در اهمیت آزادی - یا به عبارت دقیقتر، در رد تحدید آزادی به منظور تحمیل پاسخهای «درست» - استدلال می کند. چندگانگی و تعارص ارزشها و نیز تفاوتهای نازدودنی فردی از حیث خوی و منشی و شخصیت، همچنین، به عقیدهٔ برلین، بدین معناست که فرد باید در تصمیم به اینکه چه می خواهدباشد و چگونه زندگی کند که جلوهای از خصلت شخصی اوست، آزاد باشد.
@Soroush_Philosopher
Forwarded from عبدالکریم سروش و فلاسفه
🔴▪️ #انتظارات_حوزه_از_دانشگاه
🔅#بخش_چهاردهم
⭕️عوام زدگی ، آفت علمی خطیب پروری است./ چرا علمای حوزه به تنقیح علمی کتب حدیث نمی پردازند./ نمونه ای از ادعیه قابل نقد.
توجه به قیافه و پرداختن به هیکل و شیوع عناوین و القاب نیز آفت اخلاقی دیگر است. و امّا آفت علمی آن، در یک کلمه، همان عوامزدگی است که به تعبیر شهید مطهری، از سیلزدگی و عقربزدگی خطرناکتر است. این آفت، روحانیت و حوزه را به جای پیشرو بودن، پسروی عوام میکند و اجازه نمیدهد که به چیزهایی دست بزنند. و باعث میشود که به هر فکر نو، به دیدهی شبهه و بدعت نگاه کنند و خود و دیگران را از ترقی و تکامل محروم دارند. در کنار عامه بودن، افتخار است. امّا پسروی عوام بودن چه فخری دارد؟ من میدانم که این سخنان که میگویم به مذاق بعضیها شیرین نمیآید و میدانم که مورد مخالفت قرار میگیرد. ولی من اینجا این «حق تلخ» را مشفقانه میگویم و جز اصلاح مقصدی ندارم و جز رضای خدا چیزی را نمیطلبم. چرا حوزه نسبت به اینهمه روایات سست و مجعول، اینهمه قصص خرافی و اینهمه تعبیرات موهون و دینآزار که بر منابر گفته میشود و در کتب آمده است و ثمری جز القای دینداری عوامانه و خرافی ندارد، حساسیت نشان نمیدهد؟ و حساسیتش فقط در برابر قلیلی از دردمندان است که در خرافهزدایی میکوشند؟ حوزه با کتب حدیث و تنقیح علمی آنها چه کرده است؟ حقیقتاً اگر بعضی از این روایات موجود را جمع بکنید و به صورت کتابی دربیاورید، ضددینیترین و ضدانقلابیترین کتابها از آب در خواهد آمد. چرا اینها مورد نقد و بررسی علمای حوزه قرار نمیگیرند؟ چرا نسبت به اینها حساسیتی نشان داده نمیشود؟ چرا؟ من نمیگویم که این کتابها را بردارند و بیاذن مؤلف در آنها دست ببرند. این کتابها ارزش تاریخی دارند و باید دستنخورده بمانند و هر چه که هستند، نشاندهندهی فکر دینی مردم ما در یک دورهای از ادوار تاریخند. آنان به آن چیزها عقیده داشتند و گاهی هم بدانها عمل میکردند. ولی اگر حوزهی ما پارهای از آن سخنان را امروز قبول ندارد، چه کاری و چه وظیفهی مهمتری دارد از این که بنشیند و اینها را نقد و تنقیح کند؟ گذشتگان کار خود را کردهاند. چرا امروزیان کار خود را نمیکنند؟ آیا توجه به خطابه و روبهرو بودن با عوام، قدرت این کار را از آنان ستانده است؟ شما به کتاب مفاتیحالجنان نگاه بکنید(2). آیا یک نفر از علمای حوزهی امروز هست که معتقد باشد دندان آدمی که درد میگیرد، کرمی در آن میرود و بعد برای این که آن دندان خوب بشود شخص باید دعا بخواند تا آن کرم از دندان بیرون برود؟ عین این دعا در مفاتیحالجنان وجود دارد. از این قبیل مطالب در کتب حدیثی ما، الی ماشاءالله وجود دارد. بالاخره دانشگاهیان از حوزه توقع مواجهه علمی دارند. آیا حوزویان نوع این سخنان را قبول دارند یا نه؟ اگر آری چرا و اگر نه چرا؟ چرا در مواجهه با علم جدید و جهان جدید و اخلاق جدید رأی خود را صریحاً ابراز نمیکنند؟ چرا هم اینگونه روایات را طبع و تجدید طبع میکنند و هم گاه بر منابر میخوانند و هم در برابر اعتراض و انتقاد، آنها را نامستند و مشکوک و مجعول میشمارند؟ آیا تنقیح روایات فقهی کافی است و روایات اخلاقی و اعتقادی و... حاجت به تنقیح ندارد؟ اگر بناست که کسی آنها را نقد کند، چرا خود حوزویها پیشقدم نشوند و نقد نکنند؟ چرا بگذارند دیگری نقد بکند که آن وقت هم دفاع از آنها مشکل است و هم قبول این انتقاد مشکلتر.
ادامه دارد...
برچسب: #عبدالکریم_سروش؛#فربه_تر_از_ایدئولوژی ؛ #حوزه؛ #داشنگاه؛ #قدرت؛ #وحدت؛ #اخلاق؛ #عقل ؛ #نقد؛ #علوم_حوزوی؛ #انتقاد؛ #ایمان ؛ #زبان_عربی ؛ #علوم_دانشگاهی
❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #فربه_تر_از_ایدئولوژی
@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://www.tgoop.com/joinchat-BlvU_j1iiYNbW8m-z3pS_A
🔅#بخش_چهاردهم
⭕️عوام زدگی ، آفت علمی خطیب پروری است./ چرا علمای حوزه به تنقیح علمی کتب حدیث نمی پردازند./ نمونه ای از ادعیه قابل نقد.
توجه به قیافه و پرداختن به هیکل و شیوع عناوین و القاب نیز آفت اخلاقی دیگر است. و امّا آفت علمی آن، در یک کلمه، همان عوامزدگی است که به تعبیر شهید مطهری، از سیلزدگی و عقربزدگی خطرناکتر است. این آفت، روحانیت و حوزه را به جای پیشرو بودن، پسروی عوام میکند و اجازه نمیدهد که به چیزهایی دست بزنند. و باعث میشود که به هر فکر نو، به دیدهی شبهه و بدعت نگاه کنند و خود و دیگران را از ترقی و تکامل محروم دارند. در کنار عامه بودن، افتخار است. امّا پسروی عوام بودن چه فخری دارد؟ من میدانم که این سخنان که میگویم به مذاق بعضیها شیرین نمیآید و میدانم که مورد مخالفت قرار میگیرد. ولی من اینجا این «حق تلخ» را مشفقانه میگویم و جز اصلاح مقصدی ندارم و جز رضای خدا چیزی را نمیطلبم. چرا حوزه نسبت به اینهمه روایات سست و مجعول، اینهمه قصص خرافی و اینهمه تعبیرات موهون و دینآزار که بر منابر گفته میشود و در کتب آمده است و ثمری جز القای دینداری عوامانه و خرافی ندارد، حساسیت نشان نمیدهد؟ و حساسیتش فقط در برابر قلیلی از دردمندان است که در خرافهزدایی میکوشند؟ حوزه با کتب حدیث و تنقیح علمی آنها چه کرده است؟ حقیقتاً اگر بعضی از این روایات موجود را جمع بکنید و به صورت کتابی دربیاورید، ضددینیترین و ضدانقلابیترین کتابها از آب در خواهد آمد. چرا اینها مورد نقد و بررسی علمای حوزه قرار نمیگیرند؟ چرا نسبت به اینها حساسیتی نشان داده نمیشود؟ چرا؟ من نمیگویم که این کتابها را بردارند و بیاذن مؤلف در آنها دست ببرند. این کتابها ارزش تاریخی دارند و باید دستنخورده بمانند و هر چه که هستند، نشاندهندهی فکر دینی مردم ما در یک دورهای از ادوار تاریخند. آنان به آن چیزها عقیده داشتند و گاهی هم بدانها عمل میکردند. ولی اگر حوزهی ما پارهای از آن سخنان را امروز قبول ندارد، چه کاری و چه وظیفهی مهمتری دارد از این که بنشیند و اینها را نقد و تنقیح کند؟ گذشتگان کار خود را کردهاند. چرا امروزیان کار خود را نمیکنند؟ آیا توجه به خطابه و روبهرو بودن با عوام، قدرت این کار را از آنان ستانده است؟ شما به کتاب مفاتیحالجنان نگاه بکنید(2). آیا یک نفر از علمای حوزهی امروز هست که معتقد باشد دندان آدمی که درد میگیرد، کرمی در آن میرود و بعد برای این که آن دندان خوب بشود شخص باید دعا بخواند تا آن کرم از دندان بیرون برود؟ عین این دعا در مفاتیحالجنان وجود دارد. از این قبیل مطالب در کتب حدیثی ما، الی ماشاءالله وجود دارد. بالاخره دانشگاهیان از حوزه توقع مواجهه علمی دارند. آیا حوزویان نوع این سخنان را قبول دارند یا نه؟ اگر آری چرا و اگر نه چرا؟ چرا در مواجهه با علم جدید و جهان جدید و اخلاق جدید رأی خود را صریحاً ابراز نمیکنند؟ چرا هم اینگونه روایات را طبع و تجدید طبع میکنند و هم گاه بر منابر میخوانند و هم در برابر اعتراض و انتقاد، آنها را نامستند و مشکوک و مجعول میشمارند؟ آیا تنقیح روایات فقهی کافی است و روایات اخلاقی و اعتقادی و... حاجت به تنقیح ندارد؟ اگر بناست که کسی آنها را نقد کند، چرا خود حوزویها پیشقدم نشوند و نقد نکنند؟ چرا بگذارند دیگری نقد بکند که آن وقت هم دفاع از آنها مشکل است و هم قبول این انتقاد مشکلتر.
ادامه دارد...
برچسب: #عبدالکریم_سروش؛#فربه_تر_از_ایدئولوژی ؛ #حوزه؛ #داشنگاه؛ #قدرت؛ #وحدت؛ #اخلاق؛ #عقل ؛ #نقد؛ #علوم_حوزوی؛ #انتقاد؛ #ایمان ؛ #زبان_عربی ؛ #علوم_دانشگاهی
❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #فربه_تر_از_ایدئولوژی
@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://www.tgoop.com/joinchat-BlvU_j1iiYNbW8m-z3pS_A