🔴◾️ سخنی در باب #علم_و_دین [۱۲]
✍ #اددمین_کانال
◾️ دو ارزشی [Ambivalenz] بودن علم
دیدیم که در قسمتهایی از کره زمین که در آنجا رابطه علم و تکنیک جای خود را باز کرده است، مسئله فقر مادی طبقات مختلف مردم فقیر را حل کرده است. مثلاً علم پزشکی جدید باعث شده است که بیماریهای واگیردار یا مسری به اندازه بسیار زیاد کاهش یابد. وسایل عبور و مرور و وسایل مخابراتی زندگی را آسانتر کرده است. از طرف دیگر با سوءاستفاده از علم، کشندهترین و زشتترین اسلحهها را ساختهاند. تکثیر [Vermehrung] و توسعه از حد تکنیک زندگی بشر را به خطر انداخته و آنرا تهدید کرده است. علاوه بر این خطرات مستقیم، معیار ارزشها نیز تغییر کرده است. توجه بیشتر مردم به حوزه کوچک «رفاه مادی» جلب شده است و از اصول دیگر زندگی غفلت شده است. وقتی که از علم و تکنیک برای مقصدی به کار گرفته شود، نتیجه آن بستگی به ای دارد که آیا این مقاصد خیر هستند که این وسایل علمی و تکنیکی برای آن اهداف به کار میرود یا نه؟ تصمیمگیری درباره این اهداف به عهده علم و تکنیک نمیباشد. این تصمیمگیریها باید جایی اتخاذ شود که انسان کامل و حقیقت کامل مطرح است.
مسائلی در مورد این حقیقت کامل مطرح است که هنوز درباره آنها صحبت نکردهایم.
💠 مسئله اول اینست که انسان فقط میتواند نیروهای مغزیاش را در رابطه با اجتماع انسانی پرورش داده و تکامل بخشد. فقط این قابلیت است که او را از بقیه موجودات زنده ممتاز ساخته است. در توسعه بیشتر حقایق فکری مستقیم و شناخت روابط دیگر باید در نظر بگیریم که انسان در جامعهای زندگی میکند که افراد آن همگی سخنگو و متفکر هستند.
تاریخ به ما یاد داده است که چنین اجتماعاتی در توسعه خود، نه تنها یک تشکل ظاهری پیدا کردهاند، بلکه صاحب یک تشکل فکری نیز شدهاند و در شکلهای فکریای که ما میشناسیم، ارتباط بین یک رابطه به معنای کل که ماورای چیزهای قابل رویت و قابل تجربه به طور مستقیم است، همیشه مهمترین نقش را بازی کرده است. در این تشکل فکری که در یک جامعه صورت میگیرد، انسان دارای نقطه نظرهایی خواهد شد که براساس آن میتواند رفتار و کردار خود را تنظیم کند که با عکسالعمل روی وضعیت خارجی، فرق بسیار دارد. در اینجا است که سؤال مربوط به ارزشها مطرح میشود.
نهتنها اخلاق، بلکه تمام زندگی فرهنگی اجتماع از این تشکل فکری نشأت میگیرد. در این دوره، رابطه نزدیک بین خوبی و زیبایی و ارزشها قابل رویت میشوند. در اینجا است که میتوان درباره «معنی زندگی» برای هر فرد صحبت کرد. این تشکل فکری و معنوی را مذهب اجتماع مینامند.
💠 ادامه دارد ...
#تاریخ_علم
#تاریخ_دین
#فلسفه_علم
@Soroush_Philosopher
✍ #اددمین_کانال
◾️ دو ارزشی [Ambivalenz] بودن علم
دیدیم که در قسمتهایی از کره زمین که در آنجا رابطه علم و تکنیک جای خود را باز کرده است، مسئله فقر مادی طبقات مختلف مردم فقیر را حل کرده است. مثلاً علم پزشکی جدید باعث شده است که بیماریهای واگیردار یا مسری به اندازه بسیار زیاد کاهش یابد. وسایل عبور و مرور و وسایل مخابراتی زندگی را آسانتر کرده است. از طرف دیگر با سوءاستفاده از علم، کشندهترین و زشتترین اسلحهها را ساختهاند. تکثیر [Vermehrung] و توسعه از حد تکنیک زندگی بشر را به خطر انداخته و آنرا تهدید کرده است. علاوه بر این خطرات مستقیم، معیار ارزشها نیز تغییر کرده است. توجه بیشتر مردم به حوزه کوچک «رفاه مادی» جلب شده است و از اصول دیگر زندگی غفلت شده است. وقتی که از علم و تکنیک برای مقصدی به کار گرفته شود، نتیجه آن بستگی به ای دارد که آیا این مقاصد خیر هستند که این وسایل علمی و تکنیکی برای آن اهداف به کار میرود یا نه؟ تصمیمگیری درباره این اهداف به عهده علم و تکنیک نمیباشد. این تصمیمگیریها باید جایی اتخاذ شود که انسان کامل و حقیقت کامل مطرح است.
مسائلی در مورد این حقیقت کامل مطرح است که هنوز درباره آنها صحبت نکردهایم.
💠 مسئله اول اینست که انسان فقط میتواند نیروهای مغزیاش را در رابطه با اجتماع انسانی پرورش داده و تکامل بخشد. فقط این قابلیت است که او را از بقیه موجودات زنده ممتاز ساخته است. در توسعه بیشتر حقایق فکری مستقیم و شناخت روابط دیگر باید در نظر بگیریم که انسان در جامعهای زندگی میکند که افراد آن همگی سخنگو و متفکر هستند.
تاریخ به ما یاد داده است که چنین اجتماعاتی در توسعه خود، نه تنها یک تشکل ظاهری پیدا کردهاند، بلکه صاحب یک تشکل فکری نیز شدهاند و در شکلهای فکریای که ما میشناسیم، ارتباط بین یک رابطه به معنای کل که ماورای چیزهای قابل رویت و قابل تجربه به طور مستقیم است، همیشه مهمترین نقش را بازی کرده است. در این تشکل فکری که در یک جامعه صورت میگیرد، انسان دارای نقطه نظرهایی خواهد شد که براساس آن میتواند رفتار و کردار خود را تنظیم کند که با عکسالعمل روی وضعیت خارجی، فرق بسیار دارد. در اینجا است که سؤال مربوط به ارزشها مطرح میشود.
نهتنها اخلاق، بلکه تمام زندگی فرهنگی اجتماع از این تشکل فکری نشأت میگیرد. در این دوره، رابطه نزدیک بین خوبی و زیبایی و ارزشها قابل رویت میشوند. در اینجا است که میتوان درباره «معنی زندگی» برای هر فرد صحبت کرد. این تشکل فکری و معنوی را مذهب اجتماع مینامند.
💠 ادامه دارد ...
#تاریخ_علم
#تاریخ_دین
#فلسفه_علم
@Soroush_Philosopher
Forwarded from مدرسه مولانا
https://telegra.ph/%D8%B9%D9%84%D9%85-%D9%88-%D9%84%D9%8A%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%8A%D8%B3%D9%85-06-20
@Schoolofrumi
@Schoolofrumi
Telegraph
علم و ليبراليسم
گفتوگو با عبدالكريم سروش قضا ركن دموكراسي است هومان دورانديش وضيح سردبير: اقتضاي گفتوگو در درجه اول اين است كه طرفين گفتوگو، بيلكنت و بيآنكه حرفشان حمل بر شائبههاي سياسي و عقيدتي شود، سخنانشان را بگويند و درباره مسائل فيمابين راي و عقيده خويش را ابراز…
🔴◾️ #علم_و_لیبرالیسم 1
بخشی از گفتگوی #عبدالکریم_سروش با هومان دوراندیش در روزنامه اعتماد
⚜ قضا، رکن دموکراسی است
■ شما همواره بر ضرورت مديريت علمي تاكيد كردهايد و البته معتقديد «بايد» از «است» برنميخيزد. آيا مديريت علمي نوعي استنتاج «بايد» از «است» نيست؟ اگر نه چنين است، در صورتي كه بنا بر مديريت علمي جامعه باشد، آيا ميبايست «بايد»هاي برآمده از مديريت علمي را «بايد حقيقي» [و نه اعتباري] قلمداد كنيم؟ اگر بين بايدهاي مديريت علمي و بايدهاي اخلاقي تعارضي ايجاد شود، حاكمان جامعه جانب كدام يك را بايد بگيرند؟
💠 #عبدالکریم_سروش :
بلي، بايدهاي مديريتي جنس ارزشي ندارند و از جنس روشاند و لذا با قاعده «عدم استنتاج بايد از است» منافات پيدا نميكنند. و اگر ميان بايد مديريتي و بايد ارزشي تعارضي بيفتد البته ارزشها تقدم دارند. به اين مثال توجه كنيد: «براي دزدي بايد از ديوار خانه بالا رفت.» اين بايد [روشي] با «نبايد دزدي كرد» [ارزشي] تعارض دارد لذا جانب ارزش را بايد گرفت.
# لیبرالیسم #لیبرالیزم
#پلورالیسم
#روشنفکری_دینی
#علم_و_دین
#عبدالکریم_سروش
https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
بخشی از گفتگوی #عبدالکریم_سروش با هومان دوراندیش در روزنامه اعتماد
⚜ قضا، رکن دموکراسی است
■ شما همواره بر ضرورت مديريت علمي تاكيد كردهايد و البته معتقديد «بايد» از «است» برنميخيزد. آيا مديريت علمي نوعي استنتاج «بايد» از «است» نيست؟ اگر نه چنين است، در صورتي كه بنا بر مديريت علمي جامعه باشد، آيا ميبايست «بايد»هاي برآمده از مديريت علمي را «بايد حقيقي» [و نه اعتباري] قلمداد كنيم؟ اگر بين بايدهاي مديريت علمي و بايدهاي اخلاقي تعارضي ايجاد شود، حاكمان جامعه جانب كدام يك را بايد بگيرند؟
💠 #عبدالکریم_سروش :
بلي، بايدهاي مديريتي جنس ارزشي ندارند و از جنس روشاند و لذا با قاعده «عدم استنتاج بايد از است» منافات پيدا نميكنند. و اگر ميان بايد مديريتي و بايد ارزشي تعارضي بيفتد البته ارزشها تقدم دارند. به اين مثال توجه كنيد: «براي دزدي بايد از ديوار خانه بالا رفت.» اين بايد [روشي] با «نبايد دزدي كرد» [ارزشي] تعارض دارد لذا جانب ارزش را بايد گرفت.
# لیبرالیسم #لیبرالیزم
#پلورالیسم
#روشنفکری_دینی
#علم_و_دین
#عبدالکریم_سروش
https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
Telegram
عبدالکریم سروش و فلاسفه
کانالی برای آن ها که می اندیشند...
اندیشه ها و آرای دکتر عبدالکریم سروش و بزرگان عرفان و فلسفه
کانال رسمی دکتر سروش : @DrSoroush
اندیشه ها و آرای دکتر عبدالکریم سروش و بزرگان عرفان و فلسفه
کانال رسمی دکتر سروش : @DrSoroush
🔴◾️ #علم_و_لیبرالیسم 2
بخشی از گفتگوی #عبدالکریم_سروش با هومان دوراندیش در روزنامه اعتماد
⚜ قضا، رکن دموکراسی است
■ هراري در كتاب «انسان خردمند» ميگويد: «[امروزه] شكاف عظيمي بين انسانگرايي ليبرال و آخرين يافتههاي علوم زيستي ايجاد شده است. دانشمندان استدلال ميكنند كه رفتار انسان را هورمونها و ژنها و سيناپسهاي عصبي تعيين ميكنند، نه اراده آزاد. نظامهاي سياسي و قضايي ليبرال به شدت در تلاشاند چنين يافتههاي نامناسبي را از دور خارج سازند.» درباره اين تعارض چه نظري داريد؟
💠 عبدالکریم سروش:
مدتهاست من دلمشغول اين دغدغهام كه تناقضي عجيب جامعه مدرن را بيمار كرده است. از يك طرف در دانشگاهها به دانشجويان جبر علمي را به منزله آخرين دستاورد علم ميآموزند و ميفروشند و اراده آزاد و اختيار را افسانه ميشمرند و آدمي را چون ماشين ميانگارند، از طرف ديگر، فرياد ليبراليسم و حقوق بشر و آزادي برميدارند. جالب است كه دانشكدههاي بيولوژي و عصبشناسي در كنار دانشكدههاي حقوق قرار دارند كه يكي مبتني بر اختيار مسلم آدمي است و ديگري جايي براي اراده آزاد در مغز و اعصاب نمييابد و همه چيز را دستخوش جهش نورونها و تراوش هورمونها ميشمارد. بايد اختيار را دوباره به ميدان آورد. و اين كار آساني نيست. فيلسوفان اگر واجد همت و طالب خدمتاند، بسمالله. نهال پژمرده اختيار را آبياري كنند. اختيار هر چه است، همان است كه اگر نباشد، دستگاه قضا و پليس و مجازات و پاداش و تربيت و مسووليت و حقوق و ... همه از نفس خواهند افتاد و بيمعنا و بياعتبار خواهند شد. كرامت آدمي هم به هر معنا و هر مبنا، آسيب مهلك خواهد ديد.
اگر يافتههاي علمي با بعضي از اصول اومانيسم و ليبراليسم جور درنيايد، آيا ليبرالها بايد اصولشان را كنار بگذارند؟ و ديگر اينكه، به نظرتان آيا علم پس از تضعيف دين و كنار زدن ماركسيسم، به تدريج در حال سرشاخ شدن با ليبراليسم است؟
علم نميتواند با اومانيسم و ليبراليسم درافتد. اومانيسم يعني انسانمداري و ليبراليسم يعني حقوقمداري. و اينها دو پيشفرض نامدلل و غيرعلمي انسانشناسانهاند كه اينك بر عقول و اذهان آدميان چيره شدهاند و شايد در آينده جاي خود را به مفروضات و مقبولات ديگر دهند. همچنان كه نگاه تكليفمدارانه به انسان هم با علم برنيفتاد بلكه با نگاه حقوقمدارانه برافتاد كه نه علمي بود نه ضدعلمي (يعني محصول هيچ تجربه حسي نبود). در ماركسيسم، آنچه برافتاد مدعيات «علمي»اش در باب تاريخ و اقتصاد بود كه با مدعيات علمي ديگر در تعارض افتاد؛ وگرنه اومانيسم ماركسيستي كمتر از اومانيسم ليبراليستي نبود و نيست. همچنين نگاه ليبراليسم به نيكسرشتي بشر ميتواند با مردمشناسي تاريخي تعارض پيدا كند و مثلا معلوم شود كه آدميان هيچگاه چندان خردمند و نيكخواه نبودهاند (كه گويا واقعا چنين است). با اين همه حقوقمداري ليبراليستي معارض علمي ندارد.
https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
بخشی از گفتگوی #عبدالکریم_سروش با هومان دوراندیش در روزنامه اعتماد
⚜ قضا، رکن دموکراسی است
■ هراري در كتاب «انسان خردمند» ميگويد: «[امروزه] شكاف عظيمي بين انسانگرايي ليبرال و آخرين يافتههاي علوم زيستي ايجاد شده است. دانشمندان استدلال ميكنند كه رفتار انسان را هورمونها و ژنها و سيناپسهاي عصبي تعيين ميكنند، نه اراده آزاد. نظامهاي سياسي و قضايي ليبرال به شدت در تلاشاند چنين يافتههاي نامناسبي را از دور خارج سازند.» درباره اين تعارض چه نظري داريد؟
💠 عبدالکریم سروش:
مدتهاست من دلمشغول اين دغدغهام كه تناقضي عجيب جامعه مدرن را بيمار كرده است. از يك طرف در دانشگاهها به دانشجويان جبر علمي را به منزله آخرين دستاورد علم ميآموزند و ميفروشند و اراده آزاد و اختيار را افسانه ميشمرند و آدمي را چون ماشين ميانگارند، از طرف ديگر، فرياد ليبراليسم و حقوق بشر و آزادي برميدارند. جالب است كه دانشكدههاي بيولوژي و عصبشناسي در كنار دانشكدههاي حقوق قرار دارند كه يكي مبتني بر اختيار مسلم آدمي است و ديگري جايي براي اراده آزاد در مغز و اعصاب نمييابد و همه چيز را دستخوش جهش نورونها و تراوش هورمونها ميشمارد. بايد اختيار را دوباره به ميدان آورد. و اين كار آساني نيست. فيلسوفان اگر واجد همت و طالب خدمتاند، بسمالله. نهال پژمرده اختيار را آبياري كنند. اختيار هر چه است، همان است كه اگر نباشد، دستگاه قضا و پليس و مجازات و پاداش و تربيت و مسووليت و حقوق و ... همه از نفس خواهند افتاد و بيمعنا و بياعتبار خواهند شد. كرامت آدمي هم به هر معنا و هر مبنا، آسيب مهلك خواهد ديد.
اگر يافتههاي علمي با بعضي از اصول اومانيسم و ليبراليسم جور درنيايد، آيا ليبرالها بايد اصولشان را كنار بگذارند؟ و ديگر اينكه، به نظرتان آيا علم پس از تضعيف دين و كنار زدن ماركسيسم، به تدريج در حال سرشاخ شدن با ليبراليسم است؟
علم نميتواند با اومانيسم و ليبراليسم درافتد. اومانيسم يعني انسانمداري و ليبراليسم يعني حقوقمداري. و اينها دو پيشفرض نامدلل و غيرعلمي انسانشناسانهاند كه اينك بر عقول و اذهان آدميان چيره شدهاند و شايد در آينده جاي خود را به مفروضات و مقبولات ديگر دهند. همچنان كه نگاه تكليفمدارانه به انسان هم با علم برنيفتاد بلكه با نگاه حقوقمدارانه برافتاد كه نه علمي بود نه ضدعلمي (يعني محصول هيچ تجربه حسي نبود). در ماركسيسم، آنچه برافتاد مدعيات «علمي»اش در باب تاريخ و اقتصاد بود كه با مدعيات علمي ديگر در تعارض افتاد؛ وگرنه اومانيسم ماركسيستي كمتر از اومانيسم ليبراليستي نبود و نيست. همچنين نگاه ليبراليسم به نيكسرشتي بشر ميتواند با مردمشناسي تاريخي تعارض پيدا كند و مثلا معلوم شود كه آدميان هيچگاه چندان خردمند و نيكخواه نبودهاند (كه گويا واقعا چنين است). با اين همه حقوقمداري ليبراليستي معارض علمي ندارد.
https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
Telegram
عبدالکریم سروش و فلاسفه
کانالی برای آن ها که می اندیشند...
اندیشه ها و آرای دکتر عبدالکریم سروش و بزرگان عرفان و فلسفه
کانال رسمی دکتر سروش : @DrSoroush
اندیشه ها و آرای دکتر عبدالکریم سروش و بزرگان عرفان و فلسفه
کانال رسمی دکتر سروش : @DrSoroush
🔴◾️ #علم_و_لیبرالیسم 3
بخشی از گفتگوی #عبدالکریم_سروش با هومان دوراندیش در روزنامه اعتماد
⚜ قضا، رکن دموکراسی است
■ شما داروينيسم را موجب بيمبنا شدن حقوق بشر ميدانيد. اگر مبناي حقوق بشر كرامت انسان نزد خداست، آيا ماترياليسم و خداناباوري در درازمدت به زيان حقوق بشر تمام خواهد شد؟
💠 عبدالکریم سروش:
ژاك ماريتن فيلسوف فرانسوي - كه خود در تحرير پيشنويس اعلاميه حقوق بشر حضور داشته - ميگويد وقتي آن اعلاميه را مينوشتيم هيچ كس از ديگري نپرسيد به چه دليل آدمي محترم و ارجمند است؟ ميدانستيم اين پرسش، نزاعهاي بيپاياني را به دنبال دارد. بنا را بر اين گذاشتيم و توافق كرديم آدمي محترم و مكرم است و حقوقي دارد كه بايد محترم شمرده شود. لذا اعلاميه حقوق بشر اجماع و توافقي است مبتني بر پيشفرضي مقبول و نامدلل. اكنون كه پس از عقد قرارداد ميخواهيم آن را بررسي فلسفي كنيم البته جا دارد بپرسيم چه شد كه آن پيشفرض نهفته، مقبول همگان افتاد؟ سادهترين جواب آن است كه جنگهاي پرهزينه و خونآلود، همه را به تنگ آورده بود. عقلاي قوم صلاح در اين ديدند كه آدمي را برتر از همه ملاحظات بنشانند و دين و نژاد و مليت و رنگ و تاريخ را در كار نياورند و به جاي تكاليف آدمي سخن از حقوق او بگويند و قاعده طلايي اخلاق را در ميان آورند كه آنچه بر خود نميپسندي بر ديگران روا مدار. اين پاسخ فقط فايده عملي آن اعلاميه را به دست ميدهد و ريشههاي فلسفياش را ناگفته ميگذارد. بالاخره مكرم بودن آدمي يا قرارداد صرف است يا ريشه در خودخواهي آدمي دارد يا واقعا از كرامتي برميخيزد كه از آدمي جدانشدني است. حال اگر به اين كرامت جدانشدني قائل باشيم بايد عقبتر برويم و ببينيم آدمي آن را از كجا كسب كرده است. اديان الهي معتقدند اين كرامت عطيه الهي است [قرآن: و لقد كرّمنا بنيآدم/ تورات: و خدا آدمي را بر صورت خويش آفريد] و آن نفحه خداوندي كه آدمي حامل اوست، او را چنين مكرم و معزز كرده و رعايت حقوقش را واجب نموده است. اگر ناتوراليسم و ماترياليسم محض، جامعه بشري را فرا گيرد، راهي جز بنا كردن حقوق بشر بر قرارداد محض نيست كه البته بسيار نااستوار و شكننده خواهد بود.
https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
بخشی از گفتگوی #عبدالکریم_سروش با هومان دوراندیش در روزنامه اعتماد
⚜ قضا، رکن دموکراسی است
■ شما داروينيسم را موجب بيمبنا شدن حقوق بشر ميدانيد. اگر مبناي حقوق بشر كرامت انسان نزد خداست، آيا ماترياليسم و خداناباوري در درازمدت به زيان حقوق بشر تمام خواهد شد؟
💠 عبدالکریم سروش:
ژاك ماريتن فيلسوف فرانسوي - كه خود در تحرير پيشنويس اعلاميه حقوق بشر حضور داشته - ميگويد وقتي آن اعلاميه را مينوشتيم هيچ كس از ديگري نپرسيد به چه دليل آدمي محترم و ارجمند است؟ ميدانستيم اين پرسش، نزاعهاي بيپاياني را به دنبال دارد. بنا را بر اين گذاشتيم و توافق كرديم آدمي محترم و مكرم است و حقوقي دارد كه بايد محترم شمرده شود. لذا اعلاميه حقوق بشر اجماع و توافقي است مبتني بر پيشفرضي مقبول و نامدلل. اكنون كه پس از عقد قرارداد ميخواهيم آن را بررسي فلسفي كنيم البته جا دارد بپرسيم چه شد كه آن پيشفرض نهفته، مقبول همگان افتاد؟ سادهترين جواب آن است كه جنگهاي پرهزينه و خونآلود، همه را به تنگ آورده بود. عقلاي قوم صلاح در اين ديدند كه آدمي را برتر از همه ملاحظات بنشانند و دين و نژاد و مليت و رنگ و تاريخ را در كار نياورند و به جاي تكاليف آدمي سخن از حقوق او بگويند و قاعده طلايي اخلاق را در ميان آورند كه آنچه بر خود نميپسندي بر ديگران روا مدار. اين پاسخ فقط فايده عملي آن اعلاميه را به دست ميدهد و ريشههاي فلسفياش را ناگفته ميگذارد. بالاخره مكرم بودن آدمي يا قرارداد صرف است يا ريشه در خودخواهي آدمي دارد يا واقعا از كرامتي برميخيزد كه از آدمي جدانشدني است. حال اگر به اين كرامت جدانشدني قائل باشيم بايد عقبتر برويم و ببينيم آدمي آن را از كجا كسب كرده است. اديان الهي معتقدند اين كرامت عطيه الهي است [قرآن: و لقد كرّمنا بنيآدم/ تورات: و خدا آدمي را بر صورت خويش آفريد] و آن نفحه خداوندي كه آدمي حامل اوست، او را چنين مكرم و معزز كرده و رعايت حقوقش را واجب نموده است. اگر ناتوراليسم و ماترياليسم محض، جامعه بشري را فرا گيرد، راهي جز بنا كردن حقوق بشر بر قرارداد محض نيست كه البته بسيار نااستوار و شكننده خواهد بود.
https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
Telegram
عبدالکریم سروش و فلاسفه
کانالی برای آن ها که می اندیشند...
اندیشه ها و آرای دکتر عبدالکریم سروش و بزرگان عرفان و فلسفه
کانال رسمی دکتر سروش : @DrSoroush
اندیشه ها و آرای دکتر عبدالکریم سروش و بزرگان عرفان و فلسفه
کانال رسمی دکتر سروش : @DrSoroush
🔴◾️ #علم_و_لیبرالیسم 4
بخشی از گفتگوی #عبدالکریم_سروش با هومان دوراندیش در روزنامه اعتماد
⚜ قضا، رکن دموکراسی است
■ شما ظاهرا هيچ يك از نظامهاي فكري را بيانتقاد قبول نداريد. آيا به علم جديد هم نقدي داريد؟
💠 عبدالکریم سروش:
علم جديد بسيار جبرگرا و تحويلگرا [Reductionist] شده است و اين انحرافي عظيم است. بزرگترين قرباني تحويلگرايي علم جديد، اختيار آدمي است. بيولوژي و عصبشناسي مدرن، آدمي را به بستهاي از ارتباطات الكتريك و بيوشيميك تحويل كرده كه جايي براي اختيار او باقي نگذاشته است. پيشتر اين نكته را با شرح بيشتر آوردم. همچنين غلبه جزءبيني، كلگرايي را از علم ستانده است. با اين همه، علم در كشف نظمهاي طبيعت خوب پيش ميرود و به كمك رياضيات سرعت پيشروي خود را افزونتر ميكند و تصوير شفاف و بديعي از شرق و غرب و گذشته و حال جهان پيش چشم ما مينهد كه بسيار ستودني است. علم انساني، به دلايل مختلف، غلها و زنجيرها بر دست و پا دارد كه ناگشودني نيستند اما سختجاني ميكنند. اسلامي كردن علوم انساني زنجير تازهاي است كه ناشي از آشنا نبودن به روششناسي علمي است و تكامل اين علوم را به تعويق و توقف ميافكند. اين هوسها معلول و محصول همان غربستيزي است كه چندين دهه است گزينش از دستاوردهاي غربي را ناصواب و ناممكن ميشمارد و اينك به جان علوم انساني افتاده است.
https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
بخشی از گفتگوی #عبدالکریم_سروش با هومان دوراندیش در روزنامه اعتماد
⚜ قضا، رکن دموکراسی است
■ شما ظاهرا هيچ يك از نظامهاي فكري را بيانتقاد قبول نداريد. آيا به علم جديد هم نقدي داريد؟
💠 عبدالکریم سروش:
علم جديد بسيار جبرگرا و تحويلگرا [Reductionist] شده است و اين انحرافي عظيم است. بزرگترين قرباني تحويلگرايي علم جديد، اختيار آدمي است. بيولوژي و عصبشناسي مدرن، آدمي را به بستهاي از ارتباطات الكتريك و بيوشيميك تحويل كرده كه جايي براي اختيار او باقي نگذاشته است. پيشتر اين نكته را با شرح بيشتر آوردم. همچنين غلبه جزءبيني، كلگرايي را از علم ستانده است. با اين همه، علم در كشف نظمهاي طبيعت خوب پيش ميرود و به كمك رياضيات سرعت پيشروي خود را افزونتر ميكند و تصوير شفاف و بديعي از شرق و غرب و گذشته و حال جهان پيش چشم ما مينهد كه بسيار ستودني است. علم انساني، به دلايل مختلف، غلها و زنجيرها بر دست و پا دارد كه ناگشودني نيستند اما سختجاني ميكنند. اسلامي كردن علوم انساني زنجير تازهاي است كه ناشي از آشنا نبودن به روششناسي علمي است و تكامل اين علوم را به تعويق و توقف ميافكند. اين هوسها معلول و محصول همان غربستيزي است كه چندين دهه است گزينش از دستاوردهاي غربي را ناصواب و ناممكن ميشمارد و اينك به جان علوم انساني افتاده است.
https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
Telegram
عبدالکریم سروش و فلاسفه
کانالی برای آن ها که می اندیشند...
اندیشه ها و آرای دکتر عبدالکریم سروش و بزرگان عرفان و فلسفه
کانال رسمی دکتر سروش : @DrSoroush
اندیشه ها و آرای دکتر عبدالکریم سروش و بزرگان عرفان و فلسفه
کانال رسمی دکتر سروش : @DrSoroush
🔴◾️ #علم_و_لیبرالیسم 5
بخشی از گفتگوی #عبدالکریم_سروش با هومان دوراندیش در روزنامه اعتماد
⚜ قضا، رکن دموکراسی است
■ #كارل_پوپر معتقد بود كه در جهان كنوني نوعي «مذهب بدبيني به مدرنيته» شكل گرفته است. آيا سالها زندگي مداوم در غرب، شما را هم تا حدي متاثر از اين مذهب بدبيني نكرده است؟
💠 عبدالکریم سروش:
طومار مدرنيته به تدريج بازتر و بازتر ميشود و تاريخيتر و رازهاي درونش آشكارتر ميشود و شناخت ما هم از آن بهتر و بيشتر ميشود. از يك طرف هابرماس ميگويد كه مدرنيته هنوز همه ظرفيتهاي خود را به فعليت نرسانده لذا آيندهاي روشن در انتظار آن تواند بود. آدورنو و هوركهايمر، از طرف ديگر ميگفتند مدرنيته به وعدههاي خود وفا نكرده و انساني در تراز نوين نيافريده است. هايدگريها هم در انتظار يك ناكجاآباد موهوم، كل مدرنيته را نفي و طرد ميكنند و به حوالت تاريخ چشم دوختهاند تا چون شعبدهبازان از ميان دستمال خالي خود ناگهان پرندهاي را به پرواز درآورند. نكته اين است كه كسي از آينده خبر ندارد. گذشته را هم بهتر از امروز دانستن و براي بازگشتش اشك حسرت ريختن نابخردانه است. ماييم و حال و امروز. هر چه در توان داريم بايد به كار گيريم تا باغچه اكنونمان را شخم بزنيم. آينده را به آيندگان بسپاريم. بدترين كار، كاري نكردن است. بعضيها كه مدرنيته و توسعه و علم را نفي ميكنند بدبين و مدرنيته ستيزند. من چنين نيستم و به قول پوپر وقتي باران ميبارد چتر به دست ميگيرم نه اينكه هوس خشك كردن درياها را داشته باشم تا ابري برنخيزد و باراني نريزد!
👇👇👇
بخشی از گفتگوی #عبدالکریم_سروش با هومان دوراندیش در روزنامه اعتماد
⚜ قضا، رکن دموکراسی است
■ #كارل_پوپر معتقد بود كه در جهان كنوني نوعي «مذهب بدبيني به مدرنيته» شكل گرفته است. آيا سالها زندگي مداوم در غرب، شما را هم تا حدي متاثر از اين مذهب بدبيني نكرده است؟
💠 عبدالکریم سروش:
طومار مدرنيته به تدريج بازتر و بازتر ميشود و تاريخيتر و رازهاي درونش آشكارتر ميشود و شناخت ما هم از آن بهتر و بيشتر ميشود. از يك طرف هابرماس ميگويد كه مدرنيته هنوز همه ظرفيتهاي خود را به فعليت نرسانده لذا آيندهاي روشن در انتظار آن تواند بود. آدورنو و هوركهايمر، از طرف ديگر ميگفتند مدرنيته به وعدههاي خود وفا نكرده و انساني در تراز نوين نيافريده است. هايدگريها هم در انتظار يك ناكجاآباد موهوم، كل مدرنيته را نفي و طرد ميكنند و به حوالت تاريخ چشم دوختهاند تا چون شعبدهبازان از ميان دستمال خالي خود ناگهان پرندهاي را به پرواز درآورند. نكته اين است كه كسي از آينده خبر ندارد. گذشته را هم بهتر از امروز دانستن و براي بازگشتش اشك حسرت ريختن نابخردانه است. ماييم و حال و امروز. هر چه در توان داريم بايد به كار گيريم تا باغچه اكنونمان را شخم بزنيم. آينده را به آيندگان بسپاريم. بدترين كار، كاري نكردن است. بعضيها كه مدرنيته و توسعه و علم را نفي ميكنند بدبين و مدرنيته ستيزند. من چنين نيستم و به قول پوپر وقتي باران ميبارد چتر به دست ميگيرم نه اينكه هوس خشك كردن درياها را داشته باشم تا ابري برنخيزد و باراني نريزد!
👇👇👇
👆نيكيهايي ستودني در لیبرالیسم هست كه ناديده نميتوان گرفت؛ چون علم تجربي و آزادي اديان و نصب و نقد و عزل مسوولان و قوه قضاييه قوي و منصف (در حد طاقت و امكان و ضعفهاي بشري). اگر اينها نبود، آنگاه هيچ گونه دلربايي و استواري در اين نظام نبود و بسي زودتر از نظام رقيب صحنه را خالي ميكرد. قوه قضاييه نقطه قوت اين نظام است و دموكراسي بدون آن پا نميگيرد. چون نماز كه ركن مسلماني است، قضا هم ركن دموكراسي است و اصلاحطلبان، بيش از انتخابات بايد در طلب اصلاح آن باشند.
اميل دوركيم ميگفت انحرافات امروز، اخلاقيات فردا هستند. اينكه پيشاپيش ضرورت رعايت «اخلاقيات» را از سوي جامعه مفروض بگيريم، آيا موضعي محافظهكارانه و خلاف سير طبيعي تطور نيست؟
نه هر چه پيش آيد خوش آيد. تحول اجتماعي هم لزوما به سوي بهتر شدن نيست. يعني تضميني براي آن نيست. در جوامع جديد، مدهاي زودگذر فكري و اخلاقي غلبه كردهاند كه اغلب ريشه ندارند و قابل توجيه و پيروي نيستند. لنگرها و سنگرهاي اخلاق را نبايد به سهولت و سخاوتمندي به توفان تحولات روزپسند سپرد. سعادت انسان خطيرتر و عظيمتر از آن است كه به دست تلاطمهاي بيسامان روزگار افتد.
https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
اميل دوركيم ميگفت انحرافات امروز، اخلاقيات فردا هستند. اينكه پيشاپيش ضرورت رعايت «اخلاقيات» را از سوي جامعه مفروض بگيريم، آيا موضعي محافظهكارانه و خلاف سير طبيعي تطور نيست؟
نه هر چه پيش آيد خوش آيد. تحول اجتماعي هم لزوما به سوي بهتر شدن نيست. يعني تضميني براي آن نيست. در جوامع جديد، مدهاي زودگذر فكري و اخلاقي غلبه كردهاند كه اغلب ريشه ندارند و قابل توجيه و پيروي نيستند. لنگرها و سنگرهاي اخلاق را نبايد به سهولت و سخاوتمندي به توفان تحولات روزپسند سپرد. سعادت انسان خطيرتر و عظيمتر از آن است كه به دست تلاطمهاي بيسامان روزگار افتد.
https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
Telegram
عبدالکریم سروش و فلاسفه
کانالی برای آن ها که می اندیشند...
اندیشه ها و آرای دکتر عبدالکریم سروش و بزرگان عرفان و فلسفه
کانال رسمی دکتر سروش : @DrSoroush
اندیشه ها و آرای دکتر عبدالکریم سروش و بزرگان عرفان و فلسفه
کانال رسمی دکتر سروش : @DrSoroush
Forwarded from اتچ بات
پس از سالیان سال، بالاخره امروز گفتوگویی از دکتر عبدالکریم سروش با هومان دوراندیش در روزنامه «اعتماد» چاپ شد. آنچنان که ذکر شده، این اولین حضور دکتر سروش در «روزنامههای ایران» بعد از دوازده سال است. امری مبارک که باید آن را به فال نیک گرفت. امیدواریم بازهم شاهد چنین اتفاقاتی باشیم. در این گفتوگو بعضی از مواضع و سخنان آقای سروش، بعد از انبوهی از ابهامات، روشن و مشخص شده است.
این روشنفکر دینی با حفظ نگاه و رویکرد انتقادیاش به سرمایهداری لیبرال در سالهای اخیر، آن را نظامی میداند که جایی برای «قناعت و تقوا و صبر و سخاوت و گذشت باقی ننهاده است». اما این به معنای همراهی او با مارکسیسم نیست. سروش میگوید نظامی که مارکسیسم میسازد، چون بر جبر تاریخ استوار است و راهی برای مهار قدرت عرضه نمیکند، «نهايتاً انسانستيز از آب درخواهد آمد». و کمونیسم نیز «جهدی بیتوفيق» است. از این جهت، دکتر سروش معتقد است که «آلترناتيوی در افق برای لیبرالکاپیتالیسم ديده نمیشود». او اشاره میکند که دلایلی در کار است که این نظام را پایدار کرده است. از نگاه سروش «نیکیهای ستودنی در اين نظام هست كه ناديده نمیتوان گرفت». از علم تجربی و آزادی ادیان تا قوهقضاییه منصف و قوی.
سروش در این گفتوگو، میان لیبرالدموکراسی و سوسیالدموکراسی، لیبرالدموکراسی را انتخاب میکند. سوسیالدموکراسی را خواستنی اما ناشدنی و ناممکن میداند. دکتر سروش با صراحت میگوید «به ليبرالدموكراسی با همه اشكالاتش و با كوشش در رفع آنها، بايد دلخوش و پایبند بود».
اما مهمترین نکتهای که در این گفتوگو وجود دارد، این است که «قضا رکن دموکراسی است». دکتر سروش قوهقضاییه را نقطه قوت دموکراسی لیبرال میداند. همانطور که «نماز رکن مسلمانی است، قضا هم رکن دموکراسی است». این نکتهی مهم و دقیق و درستی است. دموکراسی، به تعبیر آیزایا برلین، بر حقوق بشر استوار است. آزادی نیز یکی از این حقوق است. قضا و دستگاه قضایی، حامی و پشتیبان حق افراد است. قضاست که از حقوق شهروندان در برابر هر تجاوز و تعدیای دفاع میکند. قضاست که سیستم حقوقی را میسازد و شکل میدهد. از این حیث، دستگاه قضایی نگهبان دموکراسی لیبرال و ضامن پایداری آن است.
عبدالکریم سروش همچنان یک متفکر لیبرال و مدافع دموکراسی لیبرال است، اما دفاع او با حسرت و دریغ همراه است.
پ.ن: دوسال پیش در مقالهای کوتاه نشان دادم که سروش هم قائل به لیبرالدموکراسی است، و هم به لحاظ سیاسی، معرفتی و اخلاقی یک لیبرال است. این نوشتار را میتوانید در سایت صدانت بخوانید:
https://3danet.ir/نقد-مقاله-روشنفکری-دینی-آرش-نراقی/
@shahrvand_sabz
این روشنفکر دینی با حفظ نگاه و رویکرد انتقادیاش به سرمایهداری لیبرال در سالهای اخیر، آن را نظامی میداند که جایی برای «قناعت و تقوا و صبر و سخاوت و گذشت باقی ننهاده است». اما این به معنای همراهی او با مارکسیسم نیست. سروش میگوید نظامی که مارکسیسم میسازد، چون بر جبر تاریخ استوار است و راهی برای مهار قدرت عرضه نمیکند، «نهايتاً انسانستيز از آب درخواهد آمد». و کمونیسم نیز «جهدی بیتوفيق» است. از این جهت، دکتر سروش معتقد است که «آلترناتيوی در افق برای لیبرالکاپیتالیسم ديده نمیشود». او اشاره میکند که دلایلی در کار است که این نظام را پایدار کرده است. از نگاه سروش «نیکیهای ستودنی در اين نظام هست كه ناديده نمیتوان گرفت». از علم تجربی و آزادی ادیان تا قوهقضاییه منصف و قوی.
سروش در این گفتوگو، میان لیبرالدموکراسی و سوسیالدموکراسی، لیبرالدموکراسی را انتخاب میکند. سوسیالدموکراسی را خواستنی اما ناشدنی و ناممکن میداند. دکتر سروش با صراحت میگوید «به ليبرالدموكراسی با همه اشكالاتش و با كوشش در رفع آنها، بايد دلخوش و پایبند بود».
اما مهمترین نکتهای که در این گفتوگو وجود دارد، این است که «قضا رکن دموکراسی است». دکتر سروش قوهقضاییه را نقطه قوت دموکراسی لیبرال میداند. همانطور که «نماز رکن مسلمانی است، قضا هم رکن دموکراسی است». این نکتهی مهم و دقیق و درستی است. دموکراسی، به تعبیر آیزایا برلین، بر حقوق بشر استوار است. آزادی نیز یکی از این حقوق است. قضا و دستگاه قضایی، حامی و پشتیبان حق افراد است. قضاست که از حقوق شهروندان در برابر هر تجاوز و تعدیای دفاع میکند. قضاست که سیستم حقوقی را میسازد و شکل میدهد. از این حیث، دستگاه قضایی نگهبان دموکراسی لیبرال و ضامن پایداری آن است.
عبدالکریم سروش همچنان یک متفکر لیبرال و مدافع دموکراسی لیبرال است، اما دفاع او با حسرت و دریغ همراه است.
پ.ن: دوسال پیش در مقالهای کوتاه نشان دادم که سروش هم قائل به لیبرالدموکراسی است، و هم به لحاظ سیاسی، معرفتی و اخلاقی یک لیبرال است. این نوشتار را میتوانید در سایت صدانت بخوانید:
https://3danet.ir/نقد-مقاله-روشنفکری-دینی-آرش-نراقی/
@shahrvand_sabz
Telegram
attach 📎
🌺◾️ #صدای_سروش
#علم نميتواند با اومانيسم و #ليبراليسم درافتد. اومانيسم يعني انسانمداري و ليبراليسم يعني حقوقمداري.
و اينها دو پيشفرض نامدلل و غيرعلمي انسانشناسانهاند كه اينك بر عقول و اذهان آدميان چيره شدهاند و شايد در آينده جاي خود را به مفروضات و مقبولات ديگر دهند.
همچنان كه نگاه تكليفمدارانه به انسان هم با علم برنيفتاد بلكه با نگاه حقوقمدارانه برافتاد كه نه علمي بود نه ضدعلمي [يعني محصول هيچ تجربه حسي نبود].
#علم_و_لیبرالیسم
#علم_و_دین
#لیبرالیسم #لیبرالیزم
#روشنفکری_دینی
#عبدالکریم_سروش
@Soroush_Philosopher
#علم نميتواند با اومانيسم و #ليبراليسم درافتد. اومانيسم يعني انسانمداري و ليبراليسم يعني حقوقمداري.
و اينها دو پيشفرض نامدلل و غيرعلمي انسانشناسانهاند كه اينك بر عقول و اذهان آدميان چيره شدهاند و شايد در آينده جاي خود را به مفروضات و مقبولات ديگر دهند.
همچنان كه نگاه تكليفمدارانه به انسان هم با علم برنيفتاد بلكه با نگاه حقوقمدارانه برافتاد كه نه علمي بود نه ضدعلمي [يعني محصول هيچ تجربه حسي نبود].
#علم_و_لیبرالیسم
#علم_و_دین
#لیبرالیسم #لیبرالیزم
#روشنفکری_دینی
#عبدالکریم_سروش
@Soroush_Philosopher
🔴◾️ #تاریخ_علم و #فلسفه_علم [۳]
■ تاثیر #ریاضیات بر #تاریخ_اندیشه و علم
برخی علوم نیز هستند که زیبنده است نام هنر بر آنها نهاد. در علم بودن فیزیک، نجوم، شیمی و بایولوژی تردیدی نیست. هدف این علوم کسب دانش در باب طبیعت و رفتار جهان است. علومی که علوم عملی نامیده میشوند مانند مهندسی و پزشکی و ... سودمند اند. هدف نهایی این علوم، ایجاد تغییرات و مهار کردن محیط زندگی انسانهاست. و آنها که به این علوم می پردازند، بیشتر اهل علم اند. نه اهل اندیشه و اندیشه ورزی.
علوم محض و عملی، چنان به یکدیگر نزدیک و وابسته اند که باید آنها را همراه هم بررسی کرد. علوم عملی بر بنیاد دانشی استوار میشوند که از راه علوم محض فراچنگ می آید. و علوم محض به نوبه خود با ابزارهای فنی علوم عملی پیش میروند.
موضوع دیگر، ریاضیات است. ریاضیات که جز علم با زمینه های دیگری نیز پیوند دارد، جایگاه مهم و ممتازی در تاریخ اندیشه داراست. بطوریکه گاهی بسیار سودمند و گاهی هم زیانبار بوده است.
مثلا اگر ما در پی بدست آوردن اصویر متوازنی از پیشرفت انسانی باشیم، نمیتوانیم تاثیر ارسطو، پیامبر اسلام، کلیسای کاتولیک و ... را نادیده بیانگاریم.
بویژه آنکه تاریخ ریاضیات را باید در کانون تاریخ عمومی علم جای دهیم. چرا که از علم [بما هو علم] بدون ریاضیات کاری ساخته نیست. علم و ریاضیات، دوشادوش هم رشد کرده اند و هر یک پیشرفت دیگری را شتاب بخشیده است.
در مواردی که روش های ریاضیات از پیش وجود داشته، پیشرفت علم هم سریع تر بوده. و در مواردی که مشکلی علمی از پیش مطرح بوده، ریاضیدانان را به ابداع روش های متناسب ریاضی واداشته است.
با این همه ریاضیات میتواند وجودی مستقل داشته باشد. و از این نظر ب خی ویژگی های هنرهای زیبا را دارد.
ما در بخش های بعد علاوه بر اینکه پیوند ریاضیات و علوم دیگر را پیش روی مخاطبان قرار خواهیم داد، به خود ریاضیات بطور اخص و مستقل ار علوم دیگر نیز خواهیم پرداخت.
#تاریخ_علم #فلسفه_علم
#فلسفه_دین
#ریاضیات
#علم_چیست_فلسفه_چیست
#علم_و_دین
https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
■ تاثیر #ریاضیات بر #تاریخ_اندیشه و علم
برخی علوم نیز هستند که زیبنده است نام هنر بر آنها نهاد. در علم بودن فیزیک، نجوم، شیمی و بایولوژی تردیدی نیست. هدف این علوم کسب دانش در باب طبیعت و رفتار جهان است. علومی که علوم عملی نامیده میشوند مانند مهندسی و پزشکی و ... سودمند اند. هدف نهایی این علوم، ایجاد تغییرات و مهار کردن محیط زندگی انسانهاست. و آنها که به این علوم می پردازند، بیشتر اهل علم اند. نه اهل اندیشه و اندیشه ورزی.
علوم محض و عملی، چنان به یکدیگر نزدیک و وابسته اند که باید آنها را همراه هم بررسی کرد. علوم عملی بر بنیاد دانشی استوار میشوند که از راه علوم محض فراچنگ می آید. و علوم محض به نوبه خود با ابزارهای فنی علوم عملی پیش میروند.
موضوع دیگر، ریاضیات است. ریاضیات که جز علم با زمینه های دیگری نیز پیوند دارد، جایگاه مهم و ممتازی در تاریخ اندیشه داراست. بطوریکه گاهی بسیار سودمند و گاهی هم زیانبار بوده است.
مثلا اگر ما در پی بدست آوردن اصویر متوازنی از پیشرفت انسانی باشیم، نمیتوانیم تاثیر ارسطو، پیامبر اسلام، کلیسای کاتولیک و ... را نادیده بیانگاریم.
بویژه آنکه تاریخ ریاضیات را باید در کانون تاریخ عمومی علم جای دهیم. چرا که از علم [بما هو علم] بدون ریاضیات کاری ساخته نیست. علم و ریاضیات، دوشادوش هم رشد کرده اند و هر یک پیشرفت دیگری را شتاب بخشیده است.
در مواردی که روش های ریاضیات از پیش وجود داشته، پیشرفت علم هم سریع تر بوده. و در مواردی که مشکلی علمی از پیش مطرح بوده، ریاضیدانان را به ابداع روش های متناسب ریاضی واداشته است.
با این همه ریاضیات میتواند وجودی مستقل داشته باشد. و از این نظر ب خی ویژگی های هنرهای زیبا را دارد.
ما در بخش های بعد علاوه بر اینکه پیوند ریاضیات و علوم دیگر را پیش روی مخاطبان قرار خواهیم داد، به خود ریاضیات بطور اخص و مستقل ار علوم دیگر نیز خواهیم پرداخت.
#تاریخ_علم #فلسفه_علم
#فلسفه_دین
#ریاضیات
#علم_چیست_فلسفه_چیست
#علم_و_دین
https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
Telegram
عبدالکریم سروش و فلاسفه
کانالی برای آن ها که می اندیشند...
اندیشه ها و آرای دکتر عبدالکریم سروش و بزرگان عرفان و فلسفه
کانال رسمی دکتر سروش : @DrSoroush
اندیشه ها و آرای دکتر عبدالکریم سروش و بزرگان عرفان و فلسفه
کانال رسمی دکتر سروش : @DrSoroush
🔴◾️ #دانش_و_ارزش [۲]
✍ #عبدالکریم_سروش
بخش اول
#اخلاق علمی [غیر تکاملی]
دکتر سروش در ابتدای این بخش بطور مجمل به توصیف دو مقوله "علم" و "اخلاق" می پردازد. او علم را "توصیف" و "معرفت واقعیت ها" و اخلاق را "تکلیف" و "معرفت ارزش ها" قلمداد میکند. و اضافه میکند که در علم سخن از طبیعت میرود و در اخلاق، سخن از فضیلت. "چگونه هست" و "چگونه نیست" بر عهده علم است و "چه باید کرد" و "چه نباید کرد" بعهده اخلاق.
پس به مجموعه معارفی که بنحوی جزئی یا کلی به توصیف چگونگی "هستی" می پردازد نام علم می نهد.
قوانین علمی، قضایای کلی منطقی هستند که به هست یا نیست ختم میشوند. رابطه بین چند عامل را نفی و با اثبات میکنند.
اما قوانین اخلاقی، تمام قوانینی هستند که یا اشیاء و امور خارجی را ارزیابی میکنند و یا بنحوی جزئی یا کلی، سخن از باید و نباید میگویند. و با به عملی دعوت میکنند.
ارزیابی و تعیین خوب و بد برای اشیاء در حقیقت جدا از "باید" و "نباید" نیست. و به یک معنا عین یکدیگرند.
پس هیچگاه هیچ قانون اخلاقی از نوعی ارزیابی و سنجش خالی نیست.
برعکس قوانین علمی، که همواره و آگاهانه از ارزیابی می پرهیزند و تنها به بیان چگونگی پدیده می پردازند.
توضیح دقیق و مبسوط ساختمان و نحوه کار تفنگ یک مطلب علمی است. اما اینکه این تفنگ را کجا و بر علیه چه کسانی باید بکار برد، یک مسئله اخلاقیست.
بر همین قیاس تشریح اینکه بردگی چیست و چه روابطی میان برده و برده دار برقرار است و تاثیر آن بر اقتصاد و نوع روحیه برده و برده دار همه نکات علمی اند. اما اینکه آیا اساسا برده داری امری پسندیده است یا نه، یک مسئله اخلاقیست.
و اینکه تاریخ، جهتی تکاملی دارد و مسیر حرکت جهان سیری تکاملی است [فارغ از درستی یا نادرستی آن]، یک سخن علمی است. اما اینکه باید با این حرکت تکاملی همراه بود و نباید گامی در جهت خلاف آن برداشت، یک امر اخلاقیست.
وانگهی تمام این مثالها برای آنست که مرز دقیق علم و اخلاق از هم بازنموده شود. و تفاوت چگونه هست و چگونه نیست، با چه باید کرد و چه نباید ورو بخوبی مشخص شود.
در بخش های آتی به اشکال تجلی اندیشه های اخلاقی خواهیم پرداخت سپس به نقد و تحلیل آنها و دفاع از نظریه استقلال اخلاق در برابر علم می پردازیم
ادامه دارد ...
#عبدالکریم_سروش
#دانش_و_ارزش
#روشنفکری_دینی
#فلسفه_دین #فلسفه_علم
#فلسفه_تحلیلی
#سروش #دکتر_سروش
https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
✍ #عبدالکریم_سروش
بخش اول
#اخلاق علمی [غیر تکاملی]
دکتر سروش در ابتدای این بخش بطور مجمل به توصیف دو مقوله "علم" و "اخلاق" می پردازد. او علم را "توصیف" و "معرفت واقعیت ها" و اخلاق را "تکلیف" و "معرفت ارزش ها" قلمداد میکند. و اضافه میکند که در علم سخن از طبیعت میرود و در اخلاق، سخن از فضیلت. "چگونه هست" و "چگونه نیست" بر عهده علم است و "چه باید کرد" و "چه نباید کرد" بعهده اخلاق.
پس به مجموعه معارفی که بنحوی جزئی یا کلی به توصیف چگونگی "هستی" می پردازد نام علم می نهد.
قوانین علمی، قضایای کلی منطقی هستند که به هست یا نیست ختم میشوند. رابطه بین چند عامل را نفی و با اثبات میکنند.
اما قوانین اخلاقی، تمام قوانینی هستند که یا اشیاء و امور خارجی را ارزیابی میکنند و یا بنحوی جزئی یا کلی، سخن از باید و نباید میگویند. و با به عملی دعوت میکنند.
ارزیابی و تعیین خوب و بد برای اشیاء در حقیقت جدا از "باید" و "نباید" نیست. و به یک معنا عین یکدیگرند.
پس هیچگاه هیچ قانون اخلاقی از نوعی ارزیابی و سنجش خالی نیست.
برعکس قوانین علمی، که همواره و آگاهانه از ارزیابی می پرهیزند و تنها به بیان چگونگی پدیده می پردازند.
توضیح دقیق و مبسوط ساختمان و نحوه کار تفنگ یک مطلب علمی است. اما اینکه این تفنگ را کجا و بر علیه چه کسانی باید بکار برد، یک مسئله اخلاقیست.
بر همین قیاس تشریح اینکه بردگی چیست و چه روابطی میان برده و برده دار برقرار است و تاثیر آن بر اقتصاد و نوع روحیه برده و برده دار همه نکات علمی اند. اما اینکه آیا اساسا برده داری امری پسندیده است یا نه، یک مسئله اخلاقیست.
و اینکه تاریخ، جهتی تکاملی دارد و مسیر حرکت جهان سیری تکاملی است [فارغ از درستی یا نادرستی آن]، یک سخن علمی است. اما اینکه باید با این حرکت تکاملی همراه بود و نباید گامی در جهت خلاف آن برداشت، یک امر اخلاقیست.
وانگهی تمام این مثالها برای آنست که مرز دقیق علم و اخلاق از هم بازنموده شود. و تفاوت چگونه هست و چگونه نیست، با چه باید کرد و چه نباید ورو بخوبی مشخص شود.
در بخش های آتی به اشکال تجلی اندیشه های اخلاقی خواهیم پرداخت سپس به نقد و تحلیل آنها و دفاع از نظریه استقلال اخلاق در برابر علم می پردازیم
ادامه دارد ...
#عبدالکریم_سروش
#دانش_و_ارزش
#روشنفکری_دینی
#فلسفه_دین #فلسفه_علم
#فلسفه_تحلیلی
#سروش #دکتر_سروش
https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
Telegram
عبدالکریم سروش و فلاسفه
کانالی برای آن ها که می اندیشند...
اندیشه ها و آرای دکتر عبدالکریم سروش و بزرگان عرفان و فلسفه
کانال رسمی دکتر سروش : @DrSoroush
اندیشه ها و آرای دکتر عبدالکریم سروش و بزرگان عرفان و فلسفه
کانال رسمی دکتر سروش : @DrSoroush
Forwarded from عبدالکریم سروش و فلاسفه
🔴▪️ #انتظارات_حوزه_از_دانشگاه
🔅#بخش_هشتم
⭕️یکی از آفات نهاد حوزه تقدس یافتن اموری است که شایستگی تقدس ندارند/ زیان های تقدس یافتن بی جهت امور/ کثیری از آراء کلامی رایج در حوزه های علمیه، آرایی تنقیح ناشده اند/یکی از مهمترین دلایل مقاومت در برابر نظریه قبض و بسط:این نظریه،قداست دینی را انکار می کند/ یکی از موانع وحدت حوزه و دانشگاه: مقدس و نقد ناپذیر دانستن معرفت دینی.
حال عطف عنان میکنیم به آفاتی که از این طرق متوجه نهاد تعلیمی حوزه میشود. آفتشناسی، امر مهمی است و حکیم آن است که آفتشناس باشد. اولین خصوصیت چنان است که اگر تحدید و مهار نشود، میتواند به غلط، به تمام علوم حوزوی وحتی به زبان عربی سرایت بکند. یعنی اگر قرآن مقدس و فوق چونوچراست،و اگر روایامقدسند، رفتهرفته این تقدس سرازیر شود و به رآی این حکیم یا آن فقیه هم تعلق بگیرد و به این ترتیب، کثیری از امور که هیچ شایستگی تقدس ندارد، تقدس بالعرض و بالتبع پیدا بکنند، چنانکه دیگر دربارهی آنها چونوچرایی نرود و کسی جرأت چونوچرا نکند. و این امریست که ما گاهی در حوزهها مشاهده میکنیم. درست است که گفته میشود که باب مناقشه و سؤال باز است،ولی در خیلی از موارد این باب عملاً بسته است. بیرونیان که هیچ، درونیان حوزه هم گاه جرأت نمیکنند در برابر فلان رأی حاکم و رایج سخن بگویند و یا از طلبهای مسموع نیست که در آن زمینهها اظهار نظری بکند. همه به یاد داریم که بر سر کتاب شهید جاوید چه غوغای بزرگ غیرعلمی به پا کردند و چگونه در برابر یک رأی رایج (که تقدس بیسبب یافته بود)، وقتی رأی دیگر ظاهر شد، کتاب و مؤلف کتاب را چنان فروکوفتند که عبرتی شد برای همهی نوآورندگان بعدی و شکنندگان تقدسهای بلاجهت.تقدس آرای مجلسی و منع علامه طباطبایی از حاشیهنویسی بر بحارالأنوار، نمونهی دیگر بود.این تقدس یافتنهای بیجهت، کمترین زیانشان این است که آراء و مسائل علمی،مجمل وسربسته و نشکافته و تحلیلنشده باقی میمانند وکسی نشاط یا شجاعت دست زدن به آنها را پیدا نمیکند و آرای موروثی کهن،رفتهرفته با قدمت بیشتر یافتن، تقدس بیشتر مییابند وعالمان هم کارشان پاسداری از آنها میشود و این عین انحطاط و خسارت یک نهاد علمی است و موجب موهون شدن آن است در چشم بیرونیان.بنده به جرأت میگویم که کثیری از آرای کلامی رایج در حوزههای علمیه،آرایی تنقیحناشده و تلقی به قبول شدهاند.و اگر حوزه روزی عزم خانهتکانی کند، خواهد دید که بسیاری از آنها قابل تجدید نظرند و این میسر نخواهد شد، مگر در فضایی باز و آزاد از قداستهای بیساس و بیسبب. تقدسی که حقش این است که در جای خاصی محصور و محدود بماند،وقتی از جای خود بیرون میآید و به یک دانش بشری تعلق میگیرد،راه رشد را میبندد و آن دانش بشری را پاک مسخ میکند؛ چنانکه دیگر نه بشری است،نه الهی.
بنده اینجا عرض میکنم که یکی از مهمترین دلایل مقاومتی که در برابر نظریهی قبض و بسط شد،این بود که آن نظریه مدعی بود که معرفت دینی، معرفتی بشری است و هیچ فرقی با معرفتهای دیگر از این حیث ندارد. لازمهی این سخن آن است که آنچه در حوزههای علمیه میرود،همانقدر قابل بررسی و نقد و مناقشه است(از ناحیهی اهل نظر)، که بقیهی علوم.و همانقدر علمی است که سایر علوم.این سخن، در عین این که مبانی محکمی دارد وبه گمان خود بنده حتی حاجت به استدلال ندارد، آنقدر موجب برآشفتگی شد(برآشفتگی بیتناسب با اصل سخن)که آدمی را به فکر فرو میبرد که اینهمه آشفتگی،نباید منشأعلمی صرف داشته باشد.منشأ دیگری دارد و آن منشأدیگر،لاجرم همین بود که از پارهای آراءکه به ناحق کسب قداست کرده بودند،سلب قداست میکرد و همه را در یک رتبه مینشاند.و من اینجا عرض میکنم که اتحاد بین حوزه و دانشگاه عملی نخواهد شد،مگر این که معرفتی را که حوزه به شاگردانش میآموزد،معرفت بشری غیرمقدس بداند و با آرای بشری برخورد بشری کند و یک رأی بشری را فوق چونوچراـنظراً و عملاً ـ ننشاند. وقتی که شما میان دو نهاد علمی خواستار اتحاد باشید که علومشان را جوهراً و روحاً متفاوت بدانید، این اتحاد فقط در لفظ و صورت باقی خواهد ماند و پایی نخواهد گرفت.از مهمترین شروط برای مقبولیت و تحققپذیری این اتحاد، این است که این دو نهادف نهاد تعلیمی باشند و هر کدام به اندازهی دیگری بشری و نقدپذیر.در حوزهی علمیه، خدا و پیغمبر اکرم و ائمهی اطهار نشستهاند، فقیهان و عالمان و متکلمان نشستهاند، که خود انسانند و خطاپذیر. و هر چه اینان تولید میکنند، معرفت غیرمقدس بشری است و آن قداستی که روایات و قرآن دارند، ذرهای به علوم و معارف اینان سرایت نمیکند که نمیکند.
ادامه دارد...
❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #فربه_تر_از_ایدئولوژی
@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://www.tgoop.com/joinchat-BlvU_j1iiYNbW8m-z3pS_A
🔅#بخش_هشتم
⭕️یکی از آفات نهاد حوزه تقدس یافتن اموری است که شایستگی تقدس ندارند/ زیان های تقدس یافتن بی جهت امور/ کثیری از آراء کلامی رایج در حوزه های علمیه، آرایی تنقیح ناشده اند/یکی از مهمترین دلایل مقاومت در برابر نظریه قبض و بسط:این نظریه،قداست دینی را انکار می کند/ یکی از موانع وحدت حوزه و دانشگاه: مقدس و نقد ناپذیر دانستن معرفت دینی.
حال عطف عنان میکنیم به آفاتی که از این طرق متوجه نهاد تعلیمی حوزه میشود. آفتشناسی، امر مهمی است و حکیم آن است که آفتشناس باشد. اولین خصوصیت چنان است که اگر تحدید و مهار نشود، میتواند به غلط، به تمام علوم حوزوی وحتی به زبان عربی سرایت بکند. یعنی اگر قرآن مقدس و فوق چونوچراست،و اگر روایامقدسند، رفتهرفته این تقدس سرازیر شود و به رآی این حکیم یا آن فقیه هم تعلق بگیرد و به این ترتیب، کثیری از امور که هیچ شایستگی تقدس ندارد، تقدس بالعرض و بالتبع پیدا بکنند، چنانکه دیگر دربارهی آنها چونوچرایی نرود و کسی جرأت چونوچرا نکند. و این امریست که ما گاهی در حوزهها مشاهده میکنیم. درست است که گفته میشود که باب مناقشه و سؤال باز است،ولی در خیلی از موارد این باب عملاً بسته است. بیرونیان که هیچ، درونیان حوزه هم گاه جرأت نمیکنند در برابر فلان رأی حاکم و رایج سخن بگویند و یا از طلبهای مسموع نیست که در آن زمینهها اظهار نظری بکند. همه به یاد داریم که بر سر کتاب شهید جاوید چه غوغای بزرگ غیرعلمی به پا کردند و چگونه در برابر یک رأی رایج (که تقدس بیسبب یافته بود)، وقتی رأی دیگر ظاهر شد، کتاب و مؤلف کتاب را چنان فروکوفتند که عبرتی شد برای همهی نوآورندگان بعدی و شکنندگان تقدسهای بلاجهت.تقدس آرای مجلسی و منع علامه طباطبایی از حاشیهنویسی بر بحارالأنوار، نمونهی دیگر بود.این تقدس یافتنهای بیجهت، کمترین زیانشان این است که آراء و مسائل علمی،مجمل وسربسته و نشکافته و تحلیلنشده باقی میمانند وکسی نشاط یا شجاعت دست زدن به آنها را پیدا نمیکند و آرای موروثی کهن،رفتهرفته با قدمت بیشتر یافتن، تقدس بیشتر مییابند وعالمان هم کارشان پاسداری از آنها میشود و این عین انحطاط و خسارت یک نهاد علمی است و موجب موهون شدن آن است در چشم بیرونیان.بنده به جرأت میگویم که کثیری از آرای کلامی رایج در حوزههای علمیه،آرایی تنقیحناشده و تلقی به قبول شدهاند.و اگر حوزه روزی عزم خانهتکانی کند، خواهد دید که بسیاری از آنها قابل تجدید نظرند و این میسر نخواهد شد، مگر در فضایی باز و آزاد از قداستهای بیساس و بیسبب. تقدسی که حقش این است که در جای خاصی محصور و محدود بماند،وقتی از جای خود بیرون میآید و به یک دانش بشری تعلق میگیرد،راه رشد را میبندد و آن دانش بشری را پاک مسخ میکند؛ چنانکه دیگر نه بشری است،نه الهی.
بنده اینجا عرض میکنم که یکی از مهمترین دلایل مقاومتی که در برابر نظریهی قبض و بسط شد،این بود که آن نظریه مدعی بود که معرفت دینی، معرفتی بشری است و هیچ فرقی با معرفتهای دیگر از این حیث ندارد. لازمهی این سخن آن است که آنچه در حوزههای علمیه میرود،همانقدر قابل بررسی و نقد و مناقشه است(از ناحیهی اهل نظر)، که بقیهی علوم.و همانقدر علمی است که سایر علوم.این سخن، در عین این که مبانی محکمی دارد وبه گمان خود بنده حتی حاجت به استدلال ندارد، آنقدر موجب برآشفتگی شد(برآشفتگی بیتناسب با اصل سخن)که آدمی را به فکر فرو میبرد که اینهمه آشفتگی،نباید منشأعلمی صرف داشته باشد.منشأ دیگری دارد و آن منشأدیگر،لاجرم همین بود که از پارهای آراءکه به ناحق کسب قداست کرده بودند،سلب قداست میکرد و همه را در یک رتبه مینشاند.و من اینجا عرض میکنم که اتحاد بین حوزه و دانشگاه عملی نخواهد شد،مگر این که معرفتی را که حوزه به شاگردانش میآموزد،معرفت بشری غیرمقدس بداند و با آرای بشری برخورد بشری کند و یک رأی بشری را فوق چونوچراـنظراً و عملاً ـ ننشاند. وقتی که شما میان دو نهاد علمی خواستار اتحاد باشید که علومشان را جوهراً و روحاً متفاوت بدانید، این اتحاد فقط در لفظ و صورت باقی خواهد ماند و پایی نخواهد گرفت.از مهمترین شروط برای مقبولیت و تحققپذیری این اتحاد، این است که این دو نهادف نهاد تعلیمی باشند و هر کدام به اندازهی دیگری بشری و نقدپذیر.در حوزهی علمیه، خدا و پیغمبر اکرم و ائمهی اطهار نشستهاند، فقیهان و عالمان و متکلمان نشستهاند، که خود انسانند و خطاپذیر. و هر چه اینان تولید میکنند، معرفت غیرمقدس بشری است و آن قداستی که روایات و قرآن دارند، ذرهای به علوم و معارف اینان سرایت نمیکند که نمیکند.
ادامه دارد...
❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #فربه_تر_از_ایدئولوژی
@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://www.tgoop.com/joinchat-BlvU_j1iiYNbW8m-z3pS_A
Forwarded from somayehyousefi
قابل توجه دوستان عزیز
کارگاه «وزن بودن» با موضوع معنای زندگی از ۱۴ تیرماه به مدت چهار هفته فقط روزهای شنبه برگزار خواهد شد.
کارگاه آنلاین است و برای اطلاع از جزئیات ثبت نام با شماره ۰۹۱۵۸۸۷۷۰۸۷ خانم عباسپور تماس بگیرید.
🙏 اطلاعرسانی شما مزید امتنان است.
@Somayehyoosefi
کارگاه «وزن بودن» با موضوع معنای زندگی از ۱۴ تیرماه به مدت چهار هفته فقط روزهای شنبه برگزار خواهد شد.
کارگاه آنلاین است و برای اطلاع از جزئیات ثبت نام با شماره ۰۹۱۵۸۸۷۷۰۸۷ خانم عباسپور تماس بگیرید.
🙏 اطلاعرسانی شما مزید امتنان است.
@Somayehyoosefi
Forwarded from اتچ بات
🌺◾️ #پژوهشهای_فلسفی
✍لودویگ #ویتگنشتاین
اگر قرار باشد آدمی درد کسی دیگر را از روی الگوی درد خودش تصور کند این ابدا کار آسانی نیست؛
زیرا من باید دردی را که حس نمیکنم از روی الگوی دردی که حس میکنم تصور کنم. یعنی کاری که باید بکنم فقط این نیست که در تخیل خود انتقالی از یک جایگاه درد به جایگاهی دیگر انجام دهم. مثل انتقال از درد دست به درد بازو. چون نباید تصور کنم که در ناحیه ای از بدن او احساس درد میکنیم. [که آن نیز ممکن بود] رفتار درد میتواند به یک جای دردناک اشاره کند،-اما سوژه درد شخصی است که به آن بیان میبخشد.
من فقط میتوانم باور داشته باشم که کسی دیگر درد میکشد، اما میدانم که خودم درد میکشم. - بله :آدمی می تواند تصمیم بگیرد که به جای آنکه بگوید [او درد میکشد]. بگوید [باور دارم که او درد میکشد] اما همین و بس.-آنچه اینجا همچون یک توضیح، یا همچون گزاره ای درباره یک فرایند ذهنی مینماید، در حقیقت تبادل یک بیان، با بیانی دیگر است که، در هنگامی که کار فلسفی میکنیم ،مناسبتر مینماید.
فقط سعی کنید ،-در یک مورد واقعی -درباره ترس یا درد کسی دیگر تردید کنید .
[اما مسلما قبول دارید که بین رفتار درد همراه با درد و رفتار درد بدون درد تفاوتی هست؟] قبول داریم؟؟ چه تفاوتی بزرگتر از این ؟- [و با همه شما دوباره و دوباره به این نتیجه میرسید که خود احساس یک هیچ است] -ابدا نه.آن چیزی نیست ،اما هیچ هم نیست!! نتیجه فقط این بود که یک هیچ درست به اندازه یک [چیزی] که درباره اش هیچ نتوان گفت به کار میاید .ما اینجا فقط دستور زبانی را که میکوشد خود را بر ما تحمیل کند رد کرده ایم.
نا سازه فقط هنگامی از میان میرود که با این فکر از بیخ بگسلیم که زبان همیشه به یک طریق عمل میکند، همیشه به یک مقصود خدمت میکند؛
رساندن اندیشه ها، که این اندیشه ها ممکن است درباره خانه ها، درد ها، خوبی و بدی، یا هر چیز دیگر که خوش دارید باشند.
#ویتگنشتاین
#فلسفه_تحلیلی
#فلسفه_زبان
#رساله_منطقی_فلسفی
#سروش_دباغ
@Soroush_Philosooher
✍لودویگ #ویتگنشتاین
اگر قرار باشد آدمی درد کسی دیگر را از روی الگوی درد خودش تصور کند این ابدا کار آسانی نیست؛
زیرا من باید دردی را که حس نمیکنم از روی الگوی دردی که حس میکنم تصور کنم. یعنی کاری که باید بکنم فقط این نیست که در تخیل خود انتقالی از یک جایگاه درد به جایگاهی دیگر انجام دهم. مثل انتقال از درد دست به درد بازو. چون نباید تصور کنم که در ناحیه ای از بدن او احساس درد میکنیم. [که آن نیز ممکن بود] رفتار درد میتواند به یک جای دردناک اشاره کند،-اما سوژه درد شخصی است که به آن بیان میبخشد.
من فقط میتوانم باور داشته باشم که کسی دیگر درد میکشد، اما میدانم که خودم درد میکشم. - بله :آدمی می تواند تصمیم بگیرد که به جای آنکه بگوید [او درد میکشد]. بگوید [باور دارم که او درد میکشد] اما همین و بس.-آنچه اینجا همچون یک توضیح، یا همچون گزاره ای درباره یک فرایند ذهنی مینماید، در حقیقت تبادل یک بیان، با بیانی دیگر است که، در هنگامی که کار فلسفی میکنیم ،مناسبتر مینماید.
فقط سعی کنید ،-در یک مورد واقعی -درباره ترس یا درد کسی دیگر تردید کنید .
[اما مسلما قبول دارید که بین رفتار درد همراه با درد و رفتار درد بدون درد تفاوتی هست؟] قبول داریم؟؟ چه تفاوتی بزرگتر از این ؟- [و با همه شما دوباره و دوباره به این نتیجه میرسید که خود احساس یک هیچ است] -ابدا نه.آن چیزی نیست ،اما هیچ هم نیست!! نتیجه فقط این بود که یک هیچ درست به اندازه یک [چیزی] که درباره اش هیچ نتوان گفت به کار میاید .ما اینجا فقط دستور زبانی را که میکوشد خود را بر ما تحمیل کند رد کرده ایم.
نا سازه فقط هنگامی از میان میرود که با این فکر از بیخ بگسلیم که زبان همیشه به یک طریق عمل میکند، همیشه به یک مقصود خدمت میکند؛
رساندن اندیشه ها، که این اندیشه ها ممکن است درباره خانه ها، درد ها، خوبی و بدی، یا هر چیز دیگر که خوش دارید باشند.
#ویتگنشتاین
#فلسفه_تحلیلی
#فلسفه_زبان
#رساله_منطقی_فلسفی
#سروش_دباغ
@Soroush_Philosooher
Telegram
attach 📎
Forwarded from عبدالکریم سروش و فلاسفه
🔴▪️ #انتظارات_حوزه_از_دانشگاه
🔅#بخش_نهم
⭕️انتظار دانشگاه از حوزه: بشری دانستن علوم دینی حوزوی
تا وقتی که دو امر همسطح نباشند و یک در عرش باشد و دیگر بر فرش، چه جای انتظار برای اتحاد است؟ کمترین شرط دوستی و ارتباط، همسطحی و دسترسپذیری است. این مطلبی است که در باب دوستی هم صادق است. بزرگان گفتهاند بین ارباب و برده، دوستی امکان ندارد. سخن حکیمانهای گفتهاند. وقتی همرتبگی نباشد، دوستی امکان ندارد. هیچوقت یک ارباب نمیتواند با بندهی خود دوست باشد. ممکن است از سر ترحم به او نظری یا ملاطفتی بکند اما رابطهی مودت، رابطهی دیگری است. در رابطهی مودت فرض بر این است که تفاوتها حل و هضم شده است. کار عشق و مودت این است که فزونیها را از میان بردارد و افراد را در یک رتبه بنشاند.
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند
اینجا هم همین حکم را دارد. اگر در جایی علوم مقدس بیاموزند و به بشری بودنشان اذعان نرود و اوصافی بشری که آدمی در علم خود میریزد مورد توجه قرار نگیرد و بهرهای از تقدس که برای کلام حضرت باری هست برای این علوم و معارف قائل باشند و در جای دیگر علوم بشری نامقدس بیاموزند، در آن صورت آن همسنخی و همسخنی مطلوب حاصل نخواهد شد و دوری و جدایی بین آنها به جای خود باقی خواهد ماند. انتظاری که جامهی دانشگاهی از جامعهی حوزوی دارد، این است که علوم حوزوی همچون علوم دیگر، بشری دانسته شود و به بشری بودنشان اعتراف صحیح برود و چنان سخن گفته نشود که گویی کسانی که در حوزه نشستهاند و تعلیم میدهند، مستقیماً با خدا و پیغمبر خدا ارتباطی دارند و هر چه به ذهنشان میرسد وحی منزل است و آن شؤونی که آن بزرگان داشتند، اینها هم دارند.
اگر تصور رود که از یک سو برای حفظ دین باید معرفت دینی، مقدس و غیربشری دانسته شود و از سوی دیگر برای هدایت عوام باید بر خطابه تأکید رود، این معجون غریب، تصویر دلآزاری را از دین فراهم خواهد کرد و تشویش و تردید بسیار پدید خواهد آورد و آن این که سخنان خطابی عوامزده، رنگ تقدس دینی به خود خواهد گرفت. در جایی که سخنان مستدل را هم مقدس نباید دانست، چه جای تقدس دادن به سخنان خطابی است؟
برچسب: #عبدالکریم_سروش؛#فربه_تر_از_ایدئولوژی؛ #حوزه؛ #داشنگاه؛ #قدرت؛ #وحدت؛ #اخلاق؛ #عقل ؛ #نقد؛ #علوم_حوزوی؛ #انتقاد؛ #ایمان
❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #فربه_تر_از_ایدئولوژی
@Soroush_Philosopher
❇️برای آشنایی بیشتر به ما بپیوندید💠
https://www.tgoop.com/joinchat-BlvU_j1iiYNbW8m-z3pS_A
🔅#بخش_نهم
⭕️انتظار دانشگاه از حوزه: بشری دانستن علوم دینی حوزوی
تا وقتی که دو امر همسطح نباشند و یک در عرش باشد و دیگر بر فرش، چه جای انتظار برای اتحاد است؟ کمترین شرط دوستی و ارتباط، همسطحی و دسترسپذیری است. این مطلبی است که در باب دوستی هم صادق است. بزرگان گفتهاند بین ارباب و برده، دوستی امکان ندارد. سخن حکیمانهای گفتهاند. وقتی همرتبگی نباشد، دوستی امکان ندارد. هیچوقت یک ارباب نمیتواند با بندهی خود دوست باشد. ممکن است از سر ترحم به او نظری یا ملاطفتی بکند اما رابطهی مودت، رابطهی دیگری است. در رابطهی مودت فرض بر این است که تفاوتها حل و هضم شده است. کار عشق و مودت این است که فزونیها را از میان بردارد و افراد را در یک رتبه بنشاند.
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند
اینجا هم همین حکم را دارد. اگر در جایی علوم مقدس بیاموزند و به بشری بودنشان اذعان نرود و اوصافی بشری که آدمی در علم خود میریزد مورد توجه قرار نگیرد و بهرهای از تقدس که برای کلام حضرت باری هست برای این علوم و معارف قائل باشند و در جای دیگر علوم بشری نامقدس بیاموزند، در آن صورت آن همسنخی و همسخنی مطلوب حاصل نخواهد شد و دوری و جدایی بین آنها به جای خود باقی خواهد ماند. انتظاری که جامهی دانشگاهی از جامعهی حوزوی دارد، این است که علوم حوزوی همچون علوم دیگر، بشری دانسته شود و به بشری بودنشان اعتراف صحیح برود و چنان سخن گفته نشود که گویی کسانی که در حوزه نشستهاند و تعلیم میدهند، مستقیماً با خدا و پیغمبر خدا ارتباطی دارند و هر چه به ذهنشان میرسد وحی منزل است و آن شؤونی که آن بزرگان داشتند، اینها هم دارند.
اگر تصور رود که از یک سو برای حفظ دین باید معرفت دینی، مقدس و غیربشری دانسته شود و از سوی دیگر برای هدایت عوام باید بر خطابه تأکید رود، این معجون غریب، تصویر دلآزاری را از دین فراهم خواهد کرد و تشویش و تردید بسیار پدید خواهد آورد و آن این که سخنان خطابی عوامزده، رنگ تقدس دینی به خود خواهد گرفت. در جایی که سخنان مستدل را هم مقدس نباید دانست، چه جای تقدس دادن به سخنان خطابی است؟
برچسب: #عبدالکریم_سروش؛#فربه_تر_از_ایدئولوژی؛ #حوزه؛ #داشنگاه؛ #قدرت؛ #وحدت؛ #اخلاق؛ #عقل ؛ #نقد؛ #علوم_حوزوی؛ #انتقاد؛ #ایمان
❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #فربه_تر_از_ایدئولوژی
@Soroush_Philosopher
❇️برای آشنایی بیشتر به ما بپیوندید💠
https://www.tgoop.com/joinchat-BlvU_j1iiYNbW8m-z3pS_A
Forwarded from اتچ بات
🌺◾️ #هنر
#موسیقی
#ونجلس
این سؤال که #موسیقی دقیقاً چیست بسیار دشوار است. زیرا این #هنر لبریز از معنی، اما در عینحال محتوای آشکار معنایی ندارد.
#افلاطون موسیقی را برانگیزانندهٔ حس نظم و اعتدال میداند که با تثبیت روح متزلزل جوانها در بستر مستحکم تفکر، آنان را به نظم عادت میدهد. وقتی ما هنوز قادر به فهم بیواسطهٔ ذات اشیاء نیستیم، با عادت دادن روح خود به اعتدال موسیقیایی، شناختی مقدماتی از ذوات حقیقی به دست میآوریم و دربرابر بیثباتیهای ذهنی ایمن میشویم. #ارسطو یادگیری موسیقی را الزامی میداند و برای او قطعاً و مسلماً موسیقی امری فلسفی است. از نظر #شوپنهاور موسیقی بازی اراده تحت لوای عقل را به تصویر میکشد و روایتگر رازآلودترین حکایتهای اراده است: هنری خلاق و نبوغ آمیز که به دور از هر فکر و تأملی بیش از هرجای دیگر مؤثر واقع میشود. #گادامر زیبایی را در هماهنگی کامل با حقیقت میفهمد: «این تنها توضیح واقعی لذتبخش بودن هنر است؛ چرا که این لذت، لذت ناشی از حقیقت است» واقعیت همواره در تغییر و تحول است پس هرگز معنای مشخصی ندارد، حال آنچه در بازی هنر نمایان شود، معنا و صورت به خود میگیرد و حقیقت آن آزاد میشود و دوام میآورد.
@Soroush_Philosopher
👇👇👇
#موسیقی
#ونجلس
این سؤال که #موسیقی دقیقاً چیست بسیار دشوار است. زیرا این #هنر لبریز از معنی، اما در عینحال محتوای آشکار معنایی ندارد.
#افلاطون موسیقی را برانگیزانندهٔ حس نظم و اعتدال میداند که با تثبیت روح متزلزل جوانها در بستر مستحکم تفکر، آنان را به نظم عادت میدهد. وقتی ما هنوز قادر به فهم بیواسطهٔ ذات اشیاء نیستیم، با عادت دادن روح خود به اعتدال موسیقیایی، شناختی مقدماتی از ذوات حقیقی به دست میآوریم و دربرابر بیثباتیهای ذهنی ایمن میشویم. #ارسطو یادگیری موسیقی را الزامی میداند و برای او قطعاً و مسلماً موسیقی امری فلسفی است. از نظر #شوپنهاور موسیقی بازی اراده تحت لوای عقل را به تصویر میکشد و روایتگر رازآلودترین حکایتهای اراده است: هنری خلاق و نبوغ آمیز که به دور از هر فکر و تأملی بیش از هرجای دیگر مؤثر واقع میشود. #گادامر زیبایی را در هماهنگی کامل با حقیقت میفهمد: «این تنها توضیح واقعی لذتبخش بودن هنر است؛ چرا که این لذت، لذت ناشی از حقیقت است» واقعیت همواره در تغییر و تحول است پس هرگز معنای مشخصی ندارد، حال آنچه در بازی هنر نمایان شود، معنا و صورت به خود میگیرد و حقیقت آن آزاد میشود و دوام میآورد.
@Soroush_Philosopher
👇👇👇
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺◾️ #هنر
#موسیقی
#ونجلس
●Vangelis - Mythodea - for the
●NASA Mission Mars Odyssey 2001
●Movement X
●Soprano:Kathleen Battle & Jessy Norman
@Soroush_Philosopher
#موسیقی
#ونجلس
●Vangelis - Mythodea - for the
●NASA Mission Mars Odyssey 2001
●Movement X
●Soprano:Kathleen Battle & Jessy Norman
@Soroush_Philosopher
🔴◾️ نقدی بر تفسیر #سیدجواد_طباطبایی از #پدیدارشناسی_روح_هگل [۱۰]
✍ #علی_اصغر_مروت
◾️ گشتالتنهای روح
آگاهی به صورتهای گوناگون بر خودش پدیدار میشود. این «صورت»ها را هگل Gestalt مینامد و جمع آنها به آلمانی Gestalten است. جالب اینست که آقای طباطبایی در توضیح صورتهای آگاهی، در سخنرانیهای خویش جمع مزبور را دوباره جمع میبندد و از «گشتالتنها»ی روح سخن میگوید:
یکم: «هگل میگوید که پدیدارشناسی شامل صورتهای مختلف Geist است و کلمهای که برای «صورت» به کار میبرد Gestalten است که معادل Figure انگلیسی است.»
دوم: «پس پدیدار شناسی روح در درجه اول بحث از «گشتالتنها» و صورتهای متفاوتی است که روح به خود میگیرد.»
سوم: «… اقتضای دیالکتیک یعنی این سیر تکامل این است که همه باید آن را طی کنند و در این طی مسیر باید در صورتها یا Gestalten های متفاوت ظاهر شوند.»
چهارم: «آنچه ذکر شد … آغاز یک مرحله دیگری از سیر تجربه آگاهی است که در مراحل و تجربههای بعدی و گشتالتن های دیگری هم این آگاهی ظهور پیدا خواهد کرد.»
پنجم: «تمام این صورتها و گشتالتنهایی که هگل تا اینجا گفته …
اما غیر از پنج مورد فوق، چهار مورد دیگر هم هست که می تواند ما را به نتیجهای متفاوت برساند:
ششم: «منازل مختلف این راهی که آگاهی سیر می کند تا برسد به روح مطلق، عبارت از صورتهایی _Gestalten_ است که … .»
هفتم: «نخستین Gestalt یا صورتی که هگل بحث می کند … .» (ص ۴۹)
هشتم: «… تاریخ از این پس صورت نویی یا به تعبیر آلمانی Gestalt جدیدی به خود نخواهد دید و ….»(ص۶۲)
نهم: «هگل اینجا به صورت هایی(Gestalten) نزدیک می شود که … .» (ص ۶۴)
در باب موارد ششم تا نهم می توان با رجوع به متن سخنرانیها حقیقت را دریافت:
در مورد ششم، اگر چه آقای طباطبایی دو واژهی “صورتها” و “گشتالتن” را به دنبال هم می آورد اما بلافاصله از “گشتالتنها” سخن می گوید و تحریر کننده متاسفانه آن (گشتالتنها) را در متن کتبی نیاورده است؛
در مورد هفتم، باید گفت که باز هم متاسفانه تقریر کننده، دقیق عمل نکرده است و به جای واژه ی “گشتالتنها” که دو بار هم در این موضع از سخنرانی ها ذکر شده، واژه “گشتالت” را آورده است؛
در مورد هشتم، باز تقریرکننده متاسفانه در متن دست برده و عبارت به تعبیر آلمانی “Gestalt” را از خود به متن افزوده است؛
و در مورد نهم، در آغاز سخنرانی پنجم، آقای طباطبایی از “Gestalten” سخن گفته اما تقریرکننده (آقای نصیری) علامت جمع (به فارسی:”ها”) را از آن حذف کرده است!**
به اعتقاد اینجانب اشتباههای آقای طباطبایی نمیتوانند از مقوله اشتباه لپی باشند؛ چرا که اشتباه لپی امری “تصادفی” است و در موارد کمی اتفاق می افتد حال آنکه ما در مورد آقای طباطبایی، شاهد موارد بسیار زیادی از این اشتباه هستیم که در مواضع متفاوت و به صورت “منظم”ی تکرار شدهاند.
با این حال من در این زمینه داوری نهایی را نمیکنم اما با شناختی که از آقای طباطبایی دارم مطمئن هستم که اگر ایشان، این اشتباه را در کتاب «افکار هگل» میدید قطعا مثل موارد دیگری مانند این واژه در آن کتاب، نویسنده آن را به «آلمانی ندانی» متهم میکرد.
#فلسفه_تاریخ
#فلسفه_سیاسی
#هگل
#پدیدارشناسی_روح_هگل
@Soroush_Philosopher
✍ #علی_اصغر_مروت
◾️ گشتالتنهای روح
آگاهی به صورتهای گوناگون بر خودش پدیدار میشود. این «صورت»ها را هگل Gestalt مینامد و جمع آنها به آلمانی Gestalten است. جالب اینست که آقای طباطبایی در توضیح صورتهای آگاهی، در سخنرانیهای خویش جمع مزبور را دوباره جمع میبندد و از «گشتالتنها»ی روح سخن میگوید:
یکم: «هگل میگوید که پدیدارشناسی شامل صورتهای مختلف Geist است و کلمهای که برای «صورت» به کار میبرد Gestalten است که معادل Figure انگلیسی است.»
دوم: «پس پدیدار شناسی روح در درجه اول بحث از «گشتالتنها» و صورتهای متفاوتی است که روح به خود میگیرد.»
سوم: «… اقتضای دیالکتیک یعنی این سیر تکامل این است که همه باید آن را طی کنند و در این طی مسیر باید در صورتها یا Gestalten های متفاوت ظاهر شوند.»
چهارم: «آنچه ذکر شد … آغاز یک مرحله دیگری از سیر تجربه آگاهی است که در مراحل و تجربههای بعدی و گشتالتن های دیگری هم این آگاهی ظهور پیدا خواهد کرد.»
پنجم: «تمام این صورتها و گشتالتنهایی که هگل تا اینجا گفته …
اما غیر از پنج مورد فوق، چهار مورد دیگر هم هست که می تواند ما را به نتیجهای متفاوت برساند:
ششم: «منازل مختلف این راهی که آگاهی سیر می کند تا برسد به روح مطلق، عبارت از صورتهایی _Gestalten_ است که … .»
هفتم: «نخستین Gestalt یا صورتی که هگل بحث می کند … .» (ص ۴۹)
هشتم: «… تاریخ از این پس صورت نویی یا به تعبیر آلمانی Gestalt جدیدی به خود نخواهد دید و ….»(ص۶۲)
نهم: «هگل اینجا به صورت هایی(Gestalten) نزدیک می شود که … .» (ص ۶۴)
در باب موارد ششم تا نهم می توان با رجوع به متن سخنرانیها حقیقت را دریافت:
در مورد ششم، اگر چه آقای طباطبایی دو واژهی “صورتها” و “گشتالتن” را به دنبال هم می آورد اما بلافاصله از “گشتالتنها” سخن می گوید و تحریر کننده متاسفانه آن (گشتالتنها) را در متن کتبی نیاورده است؛
در مورد هفتم، باید گفت که باز هم متاسفانه تقریر کننده، دقیق عمل نکرده است و به جای واژه ی “گشتالتنها” که دو بار هم در این موضع از سخنرانی ها ذکر شده، واژه “گشتالت” را آورده است؛
در مورد هشتم، باز تقریرکننده متاسفانه در متن دست برده و عبارت به تعبیر آلمانی “Gestalt” را از خود به متن افزوده است؛
و در مورد نهم، در آغاز سخنرانی پنجم، آقای طباطبایی از “Gestalten” سخن گفته اما تقریرکننده (آقای نصیری) علامت جمع (به فارسی:”ها”) را از آن حذف کرده است!**
به اعتقاد اینجانب اشتباههای آقای طباطبایی نمیتوانند از مقوله اشتباه لپی باشند؛ چرا که اشتباه لپی امری “تصادفی” است و در موارد کمی اتفاق می افتد حال آنکه ما در مورد آقای طباطبایی، شاهد موارد بسیار زیادی از این اشتباه هستیم که در مواضع متفاوت و به صورت “منظم”ی تکرار شدهاند.
با این حال من در این زمینه داوری نهایی را نمیکنم اما با شناختی که از آقای طباطبایی دارم مطمئن هستم که اگر ایشان، این اشتباه را در کتاب «افکار هگل» میدید قطعا مثل موارد دیگری مانند این واژه در آن کتاب، نویسنده آن را به «آلمانی ندانی» متهم میکرد.
#فلسفه_تاریخ
#فلسفه_سیاسی
#هگل
#پدیدارشناسی_روح_هگل
@Soroush_Philosopher
🔴◾️ #اندیشه_سیاسی_جان_لاک [۶]
از اینرو، هر فردی که بخواهد قدرت خود را بر دیگری اعمال کند و اورا در قلمرو قدرت مطلق خود قرار دهد، خود را در وضع جنگ قرار داده است .اعمال قدرت مطلق عین سلب آزادی دیگری است و عقل حکم میکند که به هر قیمتی فرد خود را از آن رها سازد و این سلب آزادی، از این حیث که آزادی بنیان همه چیز است، در واقع، بمعنای سلب همه دیگر شؤونی است که انسانیت بشر را تضمین میکند. در وضع طبیعی، افراد با تکیه برحکم عقل و در فقدان قدرت مشترکی که داور میان آنان باشد، زندگی میکنند، اما، به سبب همین قدرت مشترک،هر تجاوزی به آزادی دیگری میتواند به وضع جنگ منجر شود. آنچه وضع طبیعی را از وضع جنگ تمیز میدهد، فقدان داور مشترک نیست، بلکه تجاوز از حقوق و تخطی از حکم عقل است که آزادی فرد را تضمین میکند. «فقدان داوری مشترکی که از اقتدار برخوردار باشد، مردم را در وضع طبیعی قرار میدهد. اعمال زور بدون داشتن حق به یک شخص وضع
جنگ را ایجاد میکند، اعم از اینکه داور مشترکی وجود داشته باشد یا نه». آنگاه که به هر دلیلی وضع جنگ ایجاد شود،
افراد در وضع طبیعی قرار میگیرند و فردی که آزادی و داراییهاس او مورد تجاوز قرار گرفته است، داور اعمال خود است و میتواند با توسل به هر وسیله ای از خود دفاع کند و در صورتی که امکان مقاومت نداشته باشند، فریادرسی جز خداوند برای آنان باقی نمیماند، اما در صورت امکان مقاومت نیز فرد تنها داور اعمال خود خواهد بود که «براساس وجدان خود تنها داور» اعمال خود خواهم بود و در روز جزا نیز پاسخگوی داوری خود خواهم بود. بیرون آمدن از وضع طبیعی یگانه امکانی است که افراد میتوانند، با ایجاد قدرتی مشترک، به وضع جنگ پایان ببخشند. با بیرون آمدن از وضع طبیعی، «آزادی طبیعی» فرد، که معنای آن «رهایی از [from free[» هر سلطه و قدرتی است که اراده دیگری میتواند به او تحمیل کند،«آزادی انسان» تحت قانونی تبدیل میشود که با توافق همگانی وضع شده است. «آزادی انسان در اجتماع قرار داشتن تحت قدرت قانونگذاری است که در اجتماع سیاسی [commonwealth] توافق ایجاد شده است» . وانگهی،معنای آزادی فرد آنست که شخص تحت سلطه هیچ اراده ای یا محدود به هیچ قانونی نباشد، مگر قانونی که قوه قانونگذاری، بموجب اعتمادی که از طرف مردم به او تفویض شده است، وضع کرده باشد. لاک، با تکیه بر این تعریف از آزادی، نظر رابرت فیلمر را که گفته بود : «آزادی برای هر کسی آن است که هر چه بخواهد انجام دهد و چنانکه میل او باشد زندگی کند و هیچ قانونی دست او را نبندد»، رد کند. بر عکس، لاک، در مخالفت با تعریف فیلمر از آزادی، مینویسد که آزادی انسان تحت فرمان حکومت آن است قانون ثابتی برای زندگی، مشترک برای همه افراد اجتماعی و وضع شده توسط قوه قانونگذاری که در اجتماع ایجاد شده است، وجود داشته باشد. آزاديی در اجتماع، مانند آزادی در وضع طبیعی، که محدودیتی جز قانون طبیعی در آن وجود ندارد، پیشبرد فرمان اراده شخص در هر امری است که قانون آن را از آن ممانعت نکرده باشد و این که شخص «تابع اراده نااستوار، ناشناخته، نامطمئن و خودسرانه دیگری نباشد». رهایی از قدرت مطلق، خودسر برای انسان چنان ضروری و از چنان اهمیتی برای صیانت ذات او برخوردار است که انسان جز به بهای از دست دادن زندگی خود نمیتواند از آزادی خود چشم پوشد،زیرا از آنجا که هیچ فردی قدرتی نسبت به حیات خود ندارد، نمیتواند از مجرای قرارداد، یا با توافق خود، خود را به بردگی دیگری درآورد، یا خود را تابع قدرت و خودسر دیگری قرار دهد تا چنانکه مایل بود جان او را بگیرد .«چنانکه کسی مرتکب چنان عملی شده باشد که پادافراهی جز مرگ ندارد، میتواند، براي فرار از مرگ محتوم، خود را تابع و برده دیگری قرار دهد، اما در این مورد نیز اگر، از آن پس، به این نتیجه برسد که زندگی در ذلت از مرگ بهتر نیست، این امکان وجود خواهد داشت که بر ارباب خودبشورد یا خود را هلاک کند.
#جان_لاک
#فلسفه_سیاسی
#فلسفه_تاریخ
#تاریخ_فلسفه
@Soroush_Philosopher
از اینرو، هر فردی که بخواهد قدرت خود را بر دیگری اعمال کند و اورا در قلمرو قدرت مطلق خود قرار دهد، خود را در وضع جنگ قرار داده است .اعمال قدرت مطلق عین سلب آزادی دیگری است و عقل حکم میکند که به هر قیمتی فرد خود را از آن رها سازد و این سلب آزادی، از این حیث که آزادی بنیان همه چیز است، در واقع، بمعنای سلب همه دیگر شؤونی است که انسانیت بشر را تضمین میکند. در وضع طبیعی، افراد با تکیه برحکم عقل و در فقدان قدرت مشترکی که داور میان آنان باشد، زندگی میکنند، اما، به سبب همین قدرت مشترک،هر تجاوزی به آزادی دیگری میتواند به وضع جنگ منجر شود. آنچه وضع طبیعی را از وضع جنگ تمیز میدهد، فقدان داور مشترک نیست، بلکه تجاوز از حقوق و تخطی از حکم عقل است که آزادی فرد را تضمین میکند. «فقدان داوری مشترکی که از اقتدار برخوردار باشد، مردم را در وضع طبیعی قرار میدهد. اعمال زور بدون داشتن حق به یک شخص وضع
جنگ را ایجاد میکند، اعم از اینکه داور مشترکی وجود داشته باشد یا نه». آنگاه که به هر دلیلی وضع جنگ ایجاد شود،
افراد در وضع طبیعی قرار میگیرند و فردی که آزادی و داراییهاس او مورد تجاوز قرار گرفته است، داور اعمال خود است و میتواند با توسل به هر وسیله ای از خود دفاع کند و در صورتی که امکان مقاومت نداشته باشند، فریادرسی جز خداوند برای آنان باقی نمیماند، اما در صورت امکان مقاومت نیز فرد تنها داور اعمال خود خواهد بود که «براساس وجدان خود تنها داور» اعمال خود خواهم بود و در روز جزا نیز پاسخگوی داوری خود خواهم بود. بیرون آمدن از وضع طبیعی یگانه امکانی است که افراد میتوانند، با ایجاد قدرتی مشترک، به وضع جنگ پایان ببخشند. با بیرون آمدن از وضع طبیعی، «آزادی طبیعی» فرد، که معنای آن «رهایی از [from free[» هر سلطه و قدرتی است که اراده دیگری میتواند به او تحمیل کند،«آزادی انسان» تحت قانونی تبدیل میشود که با توافق همگانی وضع شده است. «آزادی انسان در اجتماع قرار داشتن تحت قدرت قانونگذاری است که در اجتماع سیاسی [commonwealth] توافق ایجاد شده است» . وانگهی،معنای آزادی فرد آنست که شخص تحت سلطه هیچ اراده ای یا محدود به هیچ قانونی نباشد، مگر قانونی که قوه قانونگذاری، بموجب اعتمادی که از طرف مردم به او تفویض شده است، وضع کرده باشد. لاک، با تکیه بر این تعریف از آزادی، نظر رابرت فیلمر را که گفته بود : «آزادی برای هر کسی آن است که هر چه بخواهد انجام دهد و چنانکه میل او باشد زندگی کند و هیچ قانونی دست او را نبندد»، رد کند. بر عکس، لاک، در مخالفت با تعریف فیلمر از آزادی، مینویسد که آزادی انسان تحت فرمان حکومت آن است قانون ثابتی برای زندگی، مشترک برای همه افراد اجتماعی و وضع شده توسط قوه قانونگذاری که در اجتماع ایجاد شده است، وجود داشته باشد. آزاديی در اجتماع، مانند آزادی در وضع طبیعی، که محدودیتی جز قانون طبیعی در آن وجود ندارد، پیشبرد فرمان اراده شخص در هر امری است که قانون آن را از آن ممانعت نکرده باشد و این که شخص «تابع اراده نااستوار، ناشناخته، نامطمئن و خودسرانه دیگری نباشد». رهایی از قدرت مطلق، خودسر برای انسان چنان ضروری و از چنان اهمیتی برای صیانت ذات او برخوردار است که انسان جز به بهای از دست دادن زندگی خود نمیتواند از آزادی خود چشم پوشد،زیرا از آنجا که هیچ فردی قدرتی نسبت به حیات خود ندارد، نمیتواند از مجرای قرارداد، یا با توافق خود، خود را به بردگی دیگری درآورد، یا خود را تابع قدرت و خودسر دیگری قرار دهد تا چنانکه مایل بود جان او را بگیرد .«چنانکه کسی مرتکب چنان عملی شده باشد که پادافراهی جز مرگ ندارد، میتواند، براي فرار از مرگ محتوم، خود را تابع و برده دیگری قرار دهد، اما در این مورد نیز اگر، از آن پس، به این نتیجه برسد که زندگی در ذلت از مرگ بهتر نیست، این امکان وجود خواهد داشت که بر ارباب خودبشورد یا خود را هلاک کند.
#جان_لاک
#فلسفه_سیاسی
#فلسفه_تاریخ
#تاریخ_فلسفه
@Soroush_Philosopher