Forwarded from مكتوب
با توجه به استقبال و درخواست دوستان کتابخوان، مدت فروش کتب انتشارات امیدایرانیان با تخفیف پانزده درصد برای هرجلد و چهل درصد برای خرید بیش از ده نسخه تا پایان خرداد تمدید شد.
جهت تهیه یا به اینستاگرام انتشارات و یا ایمیل انتشارات درخواست خود را ارسال کنید.
omidiranian.info@gmail.com
هزینه ارسال بر عهده خریدار است.
#امیدایرانیان #انتشارات_اميدايرانيان
https://www.instagram.com/p/DKSU8AxKEQ4/?img_index=3&igsh=cTRoOWVjcXd3M25j
جهت تهیه یا به اینستاگرام انتشارات و یا ایمیل انتشارات درخواست خود را ارسال کنید.
omidiranian.info@gmail.com
هزینه ارسال بر عهده خریدار است.
#امیدایرانیان #انتشارات_اميدايرانيان
https://www.instagram.com/p/DKSU8AxKEQ4/?img_index=3&igsh=cTRoOWVjcXd3M25j
👍2👏2
بعد از ۲۰ ماه تحمیل جنگ، محاصره و گرسنگی به غزه و در حالیکه اخباری پیرامون پیشنهاد جدید آمریکا برای آتشبس۶۰ روزه بین اسرائیل و حماس منتشر شده، حملات رژیم تحت عنوان عملیات «ارابه های گیدئون» در غزه مطابق برنامه در حال اجرا است، نقاطی برای توزیع کمک در این منطقه محصور ایجاد شده و«بنیاد بشردوستانه غزه» ((GHF توزیع کمک ها را آغاز کرده است. شروع فعالیت این بنیاد جدیدترین حربه ای است که اسرائیل برای تحریف قوانین بینالمللی بشردوستانه به منظور مشروعیت بخشیدن به جنایات خود در غزه استفاده میکند تا از «کنترل غذا» به عنوان سلاحی برای «کنترل جمعیت» استفاده کند.
نوارغزه بیش از ۶۰۰ روز است تحت شدیدترین حملات اسرائیل قرار دارد. از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، رژیم از گرسنگی به عنوان سلاحی علیه بیش از دو میلیون جمعیت غزه و وسیلهای برای تسلیم آنها استفاده کرده است؛ با این هدف که اگر نتواند آنها را در جنگ بکشد، از گرسنگی بمیرند. از همین رو گذرگاهها را بسته، از ورود کمک های بشردوستانه، آب،غذا، سوخت و دارو به غزه جلوگیری، فروشگاههای مواد غذایی و نانوایی ها را بمباران و زمینهای کشاورزی را نابود کرده و با تمام شدن سوخت و تعطیلی نانواییها، مردم مجبور به خوردن خوراک دام و برگ درختان و علف و حذف وعدههای غذایی خود شدند.
طرح جدید اسرائیل برای مدیریت کمکهای بشردوستانه در غزه، که به عنوان راه حلی برای توزیع کمک در سراسر غزه با هدف کنار گذاشتن تمام ساختارهای موجود، از جمله سازمان ملل و نهادهای تحت پوشش آن و ممانعت از کمک رسانی آنها ارائه شده، پوششی برای اهداف استعماری عمیقتر رژیم است. مرکز توزیع«بنیاد بشردوستانه غزه» که طبق گزارش نیویورک تایمز، از «جلسات خصوصی مقامات همفکر، افسران نظامی و بازرگانانی که روابط نزدیکی با دولت اسرائیل دارند» پدید آمده، و توسط اسرائیل و ایالات متحده به عنوان الگویی از «کرامت و بیطرفی»! تبلیغ شده، سیستمی است که نه برای تغذیه گرسنگان، بلکه برای کنترل و مهار آنها طراحی شده است. فلسطینیها برای دسترسی به مراکز توزیع کمک بعد از طی کیلومترها و گذشتن از مناطقی پر خطر، باید مراحل شناسایی، غربالگری بیومتریک و تشخیص چهره را طی کنند تا کمک دریافت کنند. در مرکزیت این طرح، ارائه کمکهای غذایی به جمعیت گرسنه به شرطی که آنها جابجایی گسترده از یک بخش از غزه به بخش دیگر را بپذیرند، وجود دارد. در حالی که شبکه توزیع قبلی با مدیریت سازمان ملل حدود ۴۰۰ مکان را در سراسر نوار غزه اداره میکرد، طبق این طرح، تمام بیش از دو میلیون نفر از ساکنان غزه مجبور به گرفتن کمک از یکی از ۴محل به اصطلاح توزیع امن هستند. هیچ یک از محلهای پیشنهادی در شمال غزه - منطقهای که اسرائیل به منظور پاکسازی قومی به آن حمله و آن را اشغال کرده- واقع نشدهاند، به این معنی که ساکنان شمال غزه ناگزیرند برای دسترسی به کمکها به جنوب بروند. این سیستم به گونه ای طراحی شده که یادآور اردوگاههای کار اجباری است. نقاط ایجاد شده توزیع کمکها توسط بنیاد به عنوان یک عامل مشروعیتبخش به عملیات ارابههای گیدئون عمل میکنند، و پوششی برای جنایت های اسرائیل است. آنچه «بنیاد بشردوستانه غزه» در این چند روز ارائه کرده، توزیع کمکی محدود به عنوان ابزاری برای کنترل، انسان زدایی و تحقیر، توسط پیمانکاران مسلح و تحت نظارت ارتش اشغالگر بود وبه نظر می رسد برای پردازش، مدیریت و مهار جمعیت طراحی شده، نه کمک به زنده ماندن آنها. عکسهای منتشره از مراکز توزیع با تصاویری از رنج و درد و مرگ اردوگاههای کار اجباری شباهت جدی دارد.
نوارغزه بیش از ۶۰۰ روز است تحت شدیدترین حملات اسرائیل قرار دارد. از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، رژیم از گرسنگی به عنوان سلاحی علیه بیش از دو میلیون جمعیت غزه و وسیلهای برای تسلیم آنها استفاده کرده است؛ با این هدف که اگر نتواند آنها را در جنگ بکشد، از گرسنگی بمیرند. از همین رو گذرگاهها را بسته، از ورود کمک های بشردوستانه، آب،غذا، سوخت و دارو به غزه جلوگیری، فروشگاههای مواد غذایی و نانوایی ها را بمباران و زمینهای کشاورزی را نابود کرده و با تمام شدن سوخت و تعطیلی نانواییها، مردم مجبور به خوردن خوراک دام و برگ درختان و علف و حذف وعدههای غذایی خود شدند.
طرح جدید اسرائیل برای مدیریت کمکهای بشردوستانه در غزه، که به عنوان راه حلی برای توزیع کمک در سراسر غزه با هدف کنار گذاشتن تمام ساختارهای موجود، از جمله سازمان ملل و نهادهای تحت پوشش آن و ممانعت از کمک رسانی آنها ارائه شده، پوششی برای اهداف استعماری عمیقتر رژیم است. مرکز توزیع«بنیاد بشردوستانه غزه» که طبق گزارش نیویورک تایمز، از «جلسات خصوصی مقامات همفکر، افسران نظامی و بازرگانانی که روابط نزدیکی با دولت اسرائیل دارند» پدید آمده، و توسط اسرائیل و ایالات متحده به عنوان الگویی از «کرامت و بیطرفی»! تبلیغ شده، سیستمی است که نه برای تغذیه گرسنگان، بلکه برای کنترل و مهار آنها طراحی شده است. فلسطینیها برای دسترسی به مراکز توزیع کمک بعد از طی کیلومترها و گذشتن از مناطقی پر خطر، باید مراحل شناسایی، غربالگری بیومتریک و تشخیص چهره را طی کنند تا کمک دریافت کنند. در مرکزیت این طرح، ارائه کمکهای غذایی به جمعیت گرسنه به شرطی که آنها جابجایی گسترده از یک بخش از غزه به بخش دیگر را بپذیرند، وجود دارد. در حالی که شبکه توزیع قبلی با مدیریت سازمان ملل حدود ۴۰۰ مکان را در سراسر نوار غزه اداره میکرد، طبق این طرح، تمام بیش از دو میلیون نفر از ساکنان غزه مجبور به گرفتن کمک از یکی از ۴محل به اصطلاح توزیع امن هستند. هیچ یک از محلهای پیشنهادی در شمال غزه - منطقهای که اسرائیل به منظور پاکسازی قومی به آن حمله و آن را اشغال کرده- واقع نشدهاند، به این معنی که ساکنان شمال غزه ناگزیرند برای دسترسی به کمکها به جنوب بروند. این سیستم به گونه ای طراحی شده که یادآور اردوگاههای کار اجباری است. نقاط ایجاد شده توزیع کمکها توسط بنیاد به عنوان یک عامل مشروعیتبخش به عملیات ارابههای گیدئون عمل میکنند، و پوششی برای جنایت های اسرائیل است. آنچه «بنیاد بشردوستانه غزه» در این چند روز ارائه کرده، توزیع کمکی محدود به عنوان ابزاری برای کنترل، انسان زدایی و تحقیر، توسط پیمانکاران مسلح و تحت نظارت ارتش اشغالگر بود وبه نظر می رسد برای پردازش، مدیریت و مهار جمعیت طراحی شده، نه کمک به زنده ماندن آنها. عکسهای منتشره از مراکز توزیع با تصاویری از رنج و درد و مرگ اردوگاههای کار اجباری شباهت جدی دارد.
😢5👍2❤1
تبدیل «کمک» به مکانیسمی برای کنترل، نه متعلق به این طرح است و نه از ۷ اکتبر ۲۰۲۳آغاز شده است. فلسطینیها از ۱۹۴۸، از زمانی که «نکبة» آنها را از مردمی که خودکفا و صادرکننده مرکبات و زیتون و صابون و محصولات دیگر بودند، به مردمی وابسته که چشم شان به کمک نهادهای بین المللی بود، تبدیل کرد، استقلال خود را از دست دادند. این یک استراتژی عمدی برای تحقیر، شکستن کرامت و خدشه به حق فلسطینیها برای تعیین سرنوشت خود و جایگزینی آن با نیاز دائمی و وابستگی به کمک های خیریه ای بود که هر زمان توسط اشغالگرقابل سلب شدن بود. نکبة صرفاً ۷۵۰ هزار فلسطینی را آواره نکرد، بلکه مهندسی منطقه اشغال شده از مناطقی خودکفا به مناطق وابسته و تبدیل فلسطینیان به افرادی نیازمند به کمک از بیرون بود. سیستم اشغال به گونه ای طراحی شد که فلسطینی ها دهه ها تحت پوشش کمک قرار گرفتند و از سهمیههای اونروا دریافت کردند وحال باید توسط سیستم استعماری «بنیاد بشردوستانه غزه» و کمکهایی که در مناطق دوردست نظامی توزیع میشود، برای تهیه یک جعبه ۴ کیلویی مواد غذایی تحت سیستمی که برای تحقیرو کنترل طراحی شده، تقلا کنند. در حالی که گفته شده محتویات هر جعبه متفاوت است، ولی اکثر آنها حاوی اقلام غذایی زیر بودند که اهل غزه باید کیلومترها طی مسیر کنند تا این جعبه را دریافت کنند: یک لیتر روغن، دو کیلوگرم برنج، چهار کیلوگرم آرد، یک کیلوگرم لوبیا، چهار قوطی تن ماهی، یک شیشه برگ انگور پر شده، یک شیشه مربای زردآلو، یک جعبه بیسکویت، ۶ بسته ماکارونی و یک جعبه چای کیسهای. جعبه ها فاقد آب معدنی، سوخت پخت و پز، دارو، پتو، صابون، پودر لباسشویی یا پد قاعدگی بوده اند. علاوه بر این، تا امروز، هیچ کس از دریافت شیر خشک، غذای کودک، پوشک و لوازم ضروری برای نوزادان و کودکان گزارش ندادهاست. طبق گفته بنیاد، هر یک از جعبههای توزیع شده، دقیقاً برای تغذیه ۵.۵ نفر و برای ۳.۵ روز در نظر گرفته شده است.
مشکل«بنیاد بشردوستانهغزه» فقط شیوه غیرانسانی و خطرناک آن برای ارائه کمک با زور اسلحه و در مناطق دوردست نیست. خودِ کمکها هم از نظر کیفیت و هم از نظر کمیت و هم نحوه ارائه تحقیرآمیزند. سازمان ملل متحد و گروههای امدادی میگویند که این بنیاد به اصول بشردوستانه پایبند نیست و اقداماتش میتواند به آوارگی بیشتر مردم از خانههایشان منجر شود، زیرا فلسطینیها برای دریافت کمک باید از تعداد محدودی از مراکز توزیع اقدام کنند. آنچه در این چند روز نصیب برخی شد، غیر از کشته و زخمی و مفقود شدن دهها نفر، جعبه هایی حاوی کالری کافی برای جلوگیری از مرگ فوری بود - مقداری غذای فرآوریشده، مهندسیشده برای حفظ جمعیتی که به کمک های قاتلان و ویرانگران و اشغالگران سرزمین خود وابسته اند و در حالی که نسلکشی و پاکسازی قومی ادامه دارد، عاملان محرومیت، نقش ناجی را بازی میکنند.
استفاده از کمکهای بشردوستانه وغذا به عنوان سلاح در غزه نتیجه قابل پیشبینی محاصرهای است که برای کنترل و آوارگی طراحی شده است. این شکل از کنترل کمکها، محاصره را به جای کاهش، تشدید میکند. بنابراین، آنچه ذیل کمک های «بنیاد بشردوستانهغزه» شاهدیم، الگویی از «بشردوستانه» جلوه دادن «نسلکشی» و «پاکسازی قومی» است. تام فلچر، هماهنگکننده امداد اضطراری سازمان ملل، برنامههای ارائه شده توسط بنیاد را «پوششی برای خشونت و آوارگی بیشتر» توصیف کرده است.
مشکل«بنیاد بشردوستانهغزه» فقط شیوه غیرانسانی و خطرناک آن برای ارائه کمک با زور اسلحه و در مناطق دوردست نیست. خودِ کمکها هم از نظر کیفیت و هم از نظر کمیت و هم نحوه ارائه تحقیرآمیزند. سازمان ملل متحد و گروههای امدادی میگویند که این بنیاد به اصول بشردوستانه پایبند نیست و اقداماتش میتواند به آوارگی بیشتر مردم از خانههایشان منجر شود، زیرا فلسطینیها برای دریافت کمک باید از تعداد محدودی از مراکز توزیع اقدام کنند. آنچه در این چند روز نصیب برخی شد، غیر از کشته و زخمی و مفقود شدن دهها نفر، جعبه هایی حاوی کالری کافی برای جلوگیری از مرگ فوری بود - مقداری غذای فرآوریشده، مهندسیشده برای حفظ جمعیتی که به کمک های قاتلان و ویرانگران و اشغالگران سرزمین خود وابسته اند و در حالی که نسلکشی و پاکسازی قومی ادامه دارد، عاملان محرومیت، نقش ناجی را بازی میکنند.
استفاده از کمکهای بشردوستانه وغذا به عنوان سلاح در غزه نتیجه قابل پیشبینی محاصرهای است که برای کنترل و آوارگی طراحی شده است. این شکل از کنترل کمکها، محاصره را به جای کاهش، تشدید میکند. بنابراین، آنچه ذیل کمک های «بنیاد بشردوستانهغزه» شاهدیم، الگویی از «بشردوستانه» جلوه دادن «نسلکشی» و «پاکسازی قومی» است. تام فلچر، هماهنگکننده امداد اضطراری سازمان ملل، برنامههای ارائه شده توسط بنیاد را «پوششی برای خشونت و آوارگی بیشتر» توصیف کرده است.
پس از شکست طرح «حبابهای بشردوستانه» - مناطقی که قرار بود توسط چهرههای محلی بدون ارتباط با حماس اداره شوند - با مدیریت ارتش اسرائیل که در ژانویه ۲۰۲۴ آزمایش شد، رژیم برونسپاری تحویل کمکها به پیمانکاران امنیتی خصوصی را مورد توجه قرار داد. طرحی که جزئیات آن هنوز دقیقا روشن نشده و بسیاری نسبت به ابعاد و اهداف پشت پرده آن شک و شبهه دارند. خصوصاً بعد از ایجاد «اسکله بشردوستانه» در سواحل غزه در بهار ۲۰۲۴ توسط ایالات متحده که برای پوشش عملیات نظامی استفاده شد و در ژوئن ۲۰۲۴، منطقه اطراف اسکله در حمله اسرائیل به اردوگاه پناهندگان نصیرات، تحت پوشش یک مأموریت بشردوستانه، مورد استفاده قرار گرفت و در طول عملیات، نیروهای ویژه اسرائیلی که خود را به شکل غیرنظامیان درآورده بودند، در نزدیکی اسکله در حال انجام ماموریتی برای آزادی اسیران در بند حماس از کامیونهای کمکهای بشردوستانه برای نفوذ به اردوگاه نصیرات و انجام حمله مرگبار استفاده کردند و نزدیک به ۳۰۰ فلسطینی کشته و تقریباً ۷۰۰ نفر دیگر زخمی شدند. به همین دلیل، بعد از نزدیک ۲۰ ماه جنگ و محاصره و تحمیل گرسنگی، باید نسبت به اجرای این طرح اسرائیل توسط «بنیاد بشردوستانه غزه» هم شک کرد. خصوصا بعد از استعفای رئیس آن که گفت بنیاد نمیتواند «به اصول بشردوستانه انسانیت، بیطرفی، بیغرضی و استقلال» پایبند باشد. وزارت کشور دولت غزه هم اعلام کرده صهیونیستها تحت پوشش«بنیاد بشردوستانه غزه»از توزیع کمکها بهعنوان یک عملیات امنیتی و اطلاعاتی استفاده خواهند کرد و تلاش میکنند با استفاده از فناوریهای مدرن به شهروندان فلسطینی آسیب بزنند.
طرح اسرائیل برای مدیریت کمکهای بشردوستانه در نوار غزه، که به عنوان راه حلی برای مشکل توزیع ارائه شده، پوششی برای اهداف استعماری عمیقتر و خطرناکتر است. این طرح تنها اولین گام برای اشغال کل نوار غزه، آواره کردن ساکنان آن در مکانی تنگ و محدود و تشویق به مهاجرت اجباری آنها است. رژیم با این طرح اطلاعات خود را در مورد فلسطینیها تکمیل و با محدود کردن توزیع کمکها در جنوب نوار غزه بهدنبال استفاده از گرسنگی بهعنوان ابزاری برای آواره کردن ساکنان شمال غزه است. این موارد، اهداف واقعی اعلام نشده طرح اسرائیل هستند. هدف استراتژیک جنگ مستلزم کنترل امنیتی مطلق بر نوار غزه، حضور نظامی مستقیم در زمین، همراه با فعالیت شرکتهای غیرنظامی و نیروهای محلی تحت نظارت دولت، در عین حال ایجاد شرایطی است که منجر به مهاجرت جمعیت میشود.
روزنامه اطلاعات، ۱۰ خرداد ۱۴۰۴.
https://www.ettelaat.com/news/96708
Https://www.tgoop.com/maktuob
طرح اسرائیل برای مدیریت کمکهای بشردوستانه در نوار غزه، که به عنوان راه حلی برای مشکل توزیع ارائه شده، پوششی برای اهداف استعماری عمیقتر و خطرناکتر است. این طرح تنها اولین گام برای اشغال کل نوار غزه، آواره کردن ساکنان آن در مکانی تنگ و محدود و تشویق به مهاجرت اجباری آنها است. رژیم با این طرح اطلاعات خود را در مورد فلسطینیها تکمیل و با محدود کردن توزیع کمکها در جنوب نوار غزه بهدنبال استفاده از گرسنگی بهعنوان ابزاری برای آواره کردن ساکنان شمال غزه است. این موارد، اهداف واقعی اعلام نشده طرح اسرائیل هستند. هدف استراتژیک جنگ مستلزم کنترل امنیتی مطلق بر نوار غزه، حضور نظامی مستقیم در زمین، همراه با فعالیت شرکتهای غیرنظامی و نیروهای محلی تحت نظارت دولت، در عین حال ایجاد شرایطی است که منجر به مهاجرت جمعیت میشود.
روزنامه اطلاعات، ۱۰ خرداد ۱۴۰۴.
https://www.ettelaat.com/news/96708
Https://www.tgoop.com/maktuob
Ettelaat
مراقب نقشه سیاه اسرائیل باشید!
طرح اسرائیل برای مدیریت کمکهای بشردوستانه در نوار غزه، که به عنوان راه حلی برای مشکل توزیع ارائه شده، پوششی برای اهداف استعماری عمیقتر و خطرناکتر است.
👏4😢1
میناگری های قرآنی
(۵۰)
مقدمه پانزدهم
صورتگری قرآن مجید
(۵)
سیدعطاء الله مهاجرانی
سوم: آوای وحی در گوش جان کوه
۱- از جمله شگفت انگیز ترین صورتگری های قرآن مجید، تصویر و یا تصور فرو فرستاده شدن قرآن مجید بر کوه است. اگر خداوند کلمات خود را در گوش جان کوه زمزمه کند؛ چه اتفاقی می افتد؟!
لَوْ أَنزَلْنَا هَـٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (الحشر: ٢١)
اگر این قرآن را بر کوهی فرو فرستاده بودیم، بیشک آن را از ترس خداوند خاکسار و فرو پاشیده میدیدی، و اینها مثلهایی است که برای مردم میزنیم باشد که اندیشه کنند. ( خرمشاهی)
زمخشری در تفسیر کشاف نوشته است: «هذا تمثيل وتخييل» این آیه هم تمثیل است و هم خیالپردازی. تمثیل گویی با خرد ما سخن می گوید تا شباهت هایی را در یابیم و تخییل مرغ خیال ما را تا ناکجاها پرواز می دهد. هر یک از ما از فرو فرستادن ایات قرآن مجید بر کوه می توانیم تصویر متفاوتی داشته باشیم.
شاید زیباترین تفسیر این آیات از جلال الدین محمد بلخی در مثنوی معنوی است:
حق همیگوید که ای مغرور کور
نه ز نامم پاره پاره گشت طور
که لَوْ أَنزَلْنَا کتاباً للجَبَلٍ
لانْصَدَعْ ثُمَّ انْقَطَع ثُمَّ ارْتَحَل
از من ار کوه احد واقف بدی
پاره گشتی و دلش پر خون شدی (۲)
( مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۱۱ تا ۵۱۳)
و نیز:
کوه طور اندر تجلی حلق یافت
تا که می نوشید و می را بر نتافت
صار دَکّاً مِنهُ وانْشَقَّ الْجَبَل
هل رایتُم من جَبَل رَقْصَ الْجَمَل
( مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۵ و ۱۶)
کوه مثل شتر سرمست به رقص آمده است
همین مضمون را مولانا در غزلیات شمس نیز مطرح کرده است:
غزلیات غزل ۱۳۴
زان میی کاندر جبل انداخت صد رقص الجمل
زان میی کاو روشنی بخشد دل مردود را
(شمس غزل ۱۳۴)
(۵۰)
مقدمه پانزدهم
صورتگری قرآن مجید
(۵)
سیدعطاء الله مهاجرانی
سوم: آوای وحی در گوش جان کوه
۱- از جمله شگفت انگیز ترین صورتگری های قرآن مجید، تصویر و یا تصور فرو فرستاده شدن قرآن مجید بر کوه است. اگر خداوند کلمات خود را در گوش جان کوه زمزمه کند؛ چه اتفاقی می افتد؟!
لَوْ أَنزَلْنَا هَـٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (الحشر: ٢١)
اگر این قرآن را بر کوهی فرو فرستاده بودیم، بیشک آن را از ترس خداوند خاکسار و فرو پاشیده میدیدی، و اینها مثلهایی است که برای مردم میزنیم باشد که اندیشه کنند. ( خرمشاهی)
زمخشری در تفسیر کشاف نوشته است: «هذا تمثيل وتخييل» این آیه هم تمثیل است و هم خیالپردازی. تمثیل گویی با خرد ما سخن می گوید تا شباهت هایی را در یابیم و تخییل مرغ خیال ما را تا ناکجاها پرواز می دهد. هر یک از ما از فرو فرستادن ایات قرآن مجید بر کوه می توانیم تصویر متفاوتی داشته باشیم.
شاید زیباترین تفسیر این آیات از جلال الدین محمد بلخی در مثنوی معنوی است:
حق همیگوید که ای مغرور کور
نه ز نامم پاره پاره گشت طور
که لَوْ أَنزَلْنَا کتاباً للجَبَلٍ
لانْصَدَعْ ثُمَّ انْقَطَع ثُمَّ ارْتَحَل
از من ار کوه احد واقف بدی
پاره گشتی و دلش پر خون شدی (۲)
( مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۱۱ تا ۵۱۳)
و نیز:
کوه طور اندر تجلی حلق یافت
تا که می نوشید و می را بر نتافت
صار دَکّاً مِنهُ وانْشَقَّ الْجَبَل
هل رایتُم من جَبَل رَقْصَ الْجَمَل
( مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۵ و ۱۶)
کوه مثل شتر سرمست به رقص آمده است
همین مضمون را مولانا در غزلیات شمس نیز مطرح کرده است:
غزلیات غزل ۱۳۴
زان میی کاندر جبل انداخت صد رقص الجمل
زان میی کاو روشنی بخشد دل مردود را
(شمس غزل ۱۳۴)
در مجلس اول از مجالس سبعه نیز مولانا جلال الدین به این آیه توجه روشنگرانه ای داشته است. در واقع به تفسیر آیه پرداخته است.
« در عالم، گوش کو تا آن شنود. در جهان هوش کو تا این نوش کند؟ به ذات ذوالجلال در این زمان که من این می گویم و شما این می شنوید بلند پرّان عالم غیب، از سُرادقات آسمان به گوشِ تیز شنوِ خود می شنوند که « كِرَامًا كَاتِبِينَ * يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ» ( سوره انفطار، ۱۱ و١٢)
و با همدیگر می گویند که ای عجب آن وجودی که این سخن می گوید و آن آدمی که این نَفَس می زند چگونه بر آسمان نمی پرد و چگونه پرده هستی بر نمی درد؟ چشم را می مالند که عجب این آدمیی است که این می گوید. چه جای آدمی که اگر نسیم این سخن بر کوه وزد همچو که پاره ها در باد شوق پرّان شود پاره های آن کوه در هوای ولاء همچون ذرّه ها معلق زنان شود که « لَوْ أَنزَلْنَا هَـٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ » این وجود دَکّ و پاره پاره نمی شود خداوندا چه چیز مانع دکّ است که این وجود آدمی که چنین عجایبی بر زبان و دل او می رود یا در گوش او می رود یا به قلم می نویسد چون می رود چون برقرار می ماند؟ خطاب عزت می آید که آنچه مانع دکّ است حجاب شک است
ای در میان جانم و جان از تو بی خبر
از تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب
نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر» (۱)
۲- آنچه به تصویر سازی فروپاشی کوه بر اثر نزول قرآن مجید معنای گستره تر و عمیق تری می بخشد، این است که چنین اتفاقی افتاده است! یعنی ما از قلمرو تمثیل و تخییل فراتر می رویم. در روایت تجلی خداوند بر کوه سینا و بر موسی علیه السلام شاهد متلاشی شدن کوه و بیهوش شدن موسی علیه السلام هستیم. قرآن تجلی خداوند است که به روایت سوره حشر کوه را پاره پاره می کند. تجلی خداوند بر طورسینا همین تصویر را در برابر ما قرار می دهد. مولانا جلال الدین بلخی گویی با استفاده از واژه « دکّ» که به معنای فروپاشی است؛ به همان آیات سوره حشر نظر داشته است.
وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَٰكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ ( الاعراف، ١٤٣)
و چون موسی به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: «پروردگارا، خود را به من بنمای تا بر تو بنگرم.» فرمود: «هرگز مرا نخواهی دید، لیکن به کوه بنگر؛ پس اگر بر جای خود قرار گرفت به زودی مرا خواهی دید. « پس چون پروردگارش به کوه جلوه نمود، آن را ریز ریز ساخت، و موسی بیهوش بر زمین افتاد، و چون به خود آمد، گفت: «تو منزهی! به درگاهت توبه کردم و من نخستین مؤمنانم.» ( فولادوند)
در واقع آیه ۱۴۳ سوره اعراف می تواند تبیین آیات سوره حشر در چگونگی انزال قرآن مجید بر کوه تلقی شود. در سوره حشر از یک جمله شرطی استفاده شده است. منتها شرطی که امکان وقوع دارد. در سوره اعراف امکان وقوع را مشاهده می کنیم. تصویر نخست در خیال ما اتفاق می افتد. تصویر دوم امر واقع است.
۳- تصویر سومی هم وجود دارد که به این منظومه جلوه ای دیگر می بخشد و آن را کامل می کند. نسبت بین انسان و سنگ! در ایه شماره ۷۴ سوره البقره، به روایت طبرسی در مجمع البیان: «اگر قرآن بر کوه با توجه به سختی و سنگینی اش، و بزرگی پیکره اش و سرشت زمختش نازل می شد.کوه در برابر قرآن از خشیت خداوند فرو می ریخت. در حالی که انسان شایسته تر است که در برابر قرآن مجید و احکام الهی تسلیم باشد.
« در عالم، گوش کو تا آن شنود. در جهان هوش کو تا این نوش کند؟ به ذات ذوالجلال در این زمان که من این می گویم و شما این می شنوید بلند پرّان عالم غیب، از سُرادقات آسمان به گوشِ تیز شنوِ خود می شنوند که « كِرَامًا كَاتِبِينَ * يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ» ( سوره انفطار، ۱۱ و١٢)
و با همدیگر می گویند که ای عجب آن وجودی که این سخن می گوید و آن آدمی که این نَفَس می زند چگونه بر آسمان نمی پرد و چگونه پرده هستی بر نمی درد؟ چشم را می مالند که عجب این آدمیی است که این می گوید. چه جای آدمی که اگر نسیم این سخن بر کوه وزد همچو که پاره ها در باد شوق پرّان شود پاره های آن کوه در هوای ولاء همچون ذرّه ها معلق زنان شود که « لَوْ أَنزَلْنَا هَـٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ » این وجود دَکّ و پاره پاره نمی شود خداوندا چه چیز مانع دکّ است که این وجود آدمی که چنین عجایبی بر زبان و دل او می رود یا در گوش او می رود یا به قلم می نویسد چون می رود چون برقرار می ماند؟ خطاب عزت می آید که آنچه مانع دکّ است حجاب شک است
ای در میان جانم و جان از تو بی خبر
از تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب
نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر» (۱)
۲- آنچه به تصویر سازی فروپاشی کوه بر اثر نزول قرآن مجید معنای گستره تر و عمیق تری می بخشد، این است که چنین اتفاقی افتاده است! یعنی ما از قلمرو تمثیل و تخییل فراتر می رویم. در روایت تجلی خداوند بر کوه سینا و بر موسی علیه السلام شاهد متلاشی شدن کوه و بیهوش شدن موسی علیه السلام هستیم. قرآن تجلی خداوند است که به روایت سوره حشر کوه را پاره پاره می کند. تجلی خداوند بر طورسینا همین تصویر را در برابر ما قرار می دهد. مولانا جلال الدین بلخی گویی با استفاده از واژه « دکّ» که به معنای فروپاشی است؛ به همان آیات سوره حشر نظر داشته است.
وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَٰكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ ( الاعراف، ١٤٣)
و چون موسی به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: «پروردگارا، خود را به من بنمای تا بر تو بنگرم.» فرمود: «هرگز مرا نخواهی دید، لیکن به کوه بنگر؛ پس اگر بر جای خود قرار گرفت به زودی مرا خواهی دید. « پس چون پروردگارش به کوه جلوه نمود، آن را ریز ریز ساخت، و موسی بیهوش بر زمین افتاد، و چون به خود آمد، گفت: «تو منزهی! به درگاهت توبه کردم و من نخستین مؤمنانم.» ( فولادوند)
در واقع آیه ۱۴۳ سوره اعراف می تواند تبیین آیات سوره حشر در چگونگی انزال قرآن مجید بر کوه تلقی شود. در سوره حشر از یک جمله شرطی استفاده شده است. منتها شرطی که امکان وقوع دارد. در سوره اعراف امکان وقوع را مشاهده می کنیم. تصویر نخست در خیال ما اتفاق می افتد. تصویر دوم امر واقع است.
۳- تصویر سومی هم وجود دارد که به این منظومه جلوه ای دیگر می بخشد و آن را کامل می کند. نسبت بین انسان و سنگ! در ایه شماره ۷۴ سوره البقره، به روایت طبرسی در مجمع البیان: «اگر قرآن بر کوه با توجه به سختی و سنگینی اش، و بزرگی پیکره اش و سرشت زمختش نازل می شد.کوه در برابر قرآن از خشیت خداوند فرو می ریخت. در حالی که انسان شایسته تر است که در برابر قرآن مجید و احکام الهی تسلیم باشد.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَٰلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ﴿البقرة: ٧٤﴾وإن منها لما يهبط من خشية الله (البقرة:۷۴)
«سپس دلهای شما بعد از این [واقعه] سخت گردید، همانند سنگ، یا سخت تر از آن، چرا که از برخی سنگها، جوی هایی بیرون می زند، و پارهای از آنها می شکافد و آب از آن خارج می شود، و برخی از آنها از بیم خدا فرو میریزد، و خدا از آنچه میکنید غافل نیست.»
در این تمثیل یا تصویر دل های انسانها از سنگ سخت تر شده است. دل سنگ می شکافد و از درون آن چشمه می جوشد و آب جاری می شود. اما از این دل های سخت و سنگواره !؟ سنگدل همان دلی است که « سنگین!» و سنگ شده است. چنان که حافظ سرود:
با دلِ سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آهِ آتشناک و سوزِ سینهٔ شبگیرِ ما؟
تیرِ آهِ ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جانِ خود پرهیز کن از تیرِ ما
( حافظ، غزل شماره ۱۰)
اشک نشانه ای است که دل انسان از سنگ نیست. چشمان خشک و سرد نیز نشانه دل سنگین و نفوذ ناپذیرست. آیه در حقیقت همان تقابل آیات اواخر سوره حشر را تفسیر می کند. کوه در برابر آیات فرو می ریزد و دل هایی که تکان نمی خورد.
دل همچو سنگت ای دوست به آبِ چشم سعدی
عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی!
( سعدی، غزل شماره ۵۱۹)
آب، سنگ صخره مانند آسیاب را می گرداند. اما دل سنگین از جای نمی جنبد.
۴- به جای تقابل در تصویر سازی دیگری که البته از جمله شگفت انگیزترین صورتگری های قرآن مجید است و نمی توان برای آن مشابهی یافت. کنار هم قرار گرفتن «سنگ» و «انسانی» است که سرشتی همانند سنگ یافته است. اینک! سنگ و انسان هر دو همراه و همانند و در کنار هم هیمه دوزخند.
فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا وَلَن تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (البقرة: ٢٤)
«پس اگر نکردید -و هرگز نمیتوانید کرد- از آن آتشی که سوختش مردمان و سنگها هستند، و برای کافران آماده شده، بپرهیزید. »
وقود در ترجمه عین القضاة در رساله لوایح، شماره ۶۰ « آتش افروز» ترجمه کرده است. زیباست!
این تصویر سازی غریب از جهت غرابت شبیه درخت زقوم است که در میان لهیب شعله ها در کانون جهنم می روید. انسان سنگ آتش افروز آتش جهنم شده است! واقعیت این است که خیال نمی تواند به نه تنها به اوج بلکه به دامنه های چنین تصویر سازی شگفتی راه یابد. چنان که ابن یمین هم به این نکته اشاره کرده است:
.
به آتشی که بود سنگ و آدمیش وقود
بیان عقل بوصف کمال او نرسد
( قصیده شماره ۵۱)
بدیهی است که دامنه گسترش خیال بسی فراتر از عقل است. این تصویرها همان «صورتگری مرکب» است. تکه های موزآئیک که کنار هم قرار می گیرد و نقشی ممتاز می سازد. در عین اینکه هر آیه خود نقشی مستقل است. شبیه غزل های عرشی حافظ. هر بیت ضمن اینکه استقلال دارد؛ اما در یک هارمونی و نظم در مضمون کلی و سیاق غزل قرار می گیرد. این نسبت حلقوی و خوشه ای است. هر بیت می تواند جای خود را به بیتی دیگر بدهد، تا ما از پنجره متفاوت به سیمای غزل نگاه کنیم.
۵- این منظومه متلاشی شدن و فروپاشی کوه بر اثر جلوه کلمات الهی در آستانه قیامت صورتگری دیگری دارد. جهان دیگر می شود و کوه همانند پشم حلاجی شده است!
وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ ( القارعة، ٥)
و کوه ها همانند پشم رنگین حلاجی شده است.
پشمی که حلاجی می شود. یا زده می شود. به اصطلاح پر و پوش می شود. نرم و سبک. با نسیمی می لرزد و با تند بادی به هر سو پراکنده می شود. کوه چنین می شود! خداوند راز قیامت را در گوش کوه خوانده است. چرا گوش ما در برابر این رازخوانی ها کر و زبانمان گنگ و چشمانمان بسته است!؟ این منظومه صورتگری با جلوه های پنجگانه شگفت انگیز ماورای خیال ما را به ناکجا می برد.
نشانه هایی از چنین تصویر گری البته فقط در حد نشانه و گر نه چنین منظومه صورتگری مرکب خیال انگیزی که در قرآن پرداخته شده است. نمونه ای ندارد. نشانه هایی از این صورتگری را اشاره گونه و نه منظومه وار، در کتاب مقدس، در مزامیر و حبقوق نبی و انجیل متی می توان دید:
الف: مزمور ۱۱۴ آیات ۴ تا ۶ :
کوه ها مثل قوچ ها به جستن در آمدند و تلّ ها مثل بزهای گله
… ای کوه ها که مثل قوچ ها به جستن در آمدید* و ای تلّ ها که مثل بزهای گله * ای زمین از حضور خداوند متزلزل شو.
ب: حبقوق. باب ۳: ۶
او نظر افکند و امت ها را پراکنده ساخت و کوه های ازلی جستند و تل های ابدی خم شدند
ج: متی ۲۱: ۲۱
عیسای مسیح خطاب به حواریون خود:
« اگر مؤمن باشید، هر گاه بدین کوه می گفتید منتقل شده به دریا افکنده شو، چنین می شد.»
«سپس دلهای شما بعد از این [واقعه] سخت گردید، همانند سنگ، یا سخت تر از آن، چرا که از برخی سنگها، جوی هایی بیرون می زند، و پارهای از آنها می شکافد و آب از آن خارج می شود، و برخی از آنها از بیم خدا فرو میریزد، و خدا از آنچه میکنید غافل نیست.»
در این تمثیل یا تصویر دل های انسانها از سنگ سخت تر شده است. دل سنگ می شکافد و از درون آن چشمه می جوشد و آب جاری می شود. اما از این دل های سخت و سنگواره !؟ سنگدل همان دلی است که « سنگین!» و سنگ شده است. چنان که حافظ سرود:
با دلِ سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی
آهِ آتشناک و سوزِ سینهٔ شبگیرِ ما؟
تیرِ آهِ ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جانِ خود پرهیز کن از تیرِ ما
( حافظ، غزل شماره ۱۰)
اشک نشانه ای است که دل انسان از سنگ نیست. چشمان خشک و سرد نیز نشانه دل سنگین و نفوذ ناپذیرست. آیه در حقیقت همان تقابل آیات اواخر سوره حشر را تفسیر می کند. کوه در برابر آیات فرو می ریزد و دل هایی که تکان نمی خورد.
دل همچو سنگت ای دوست به آبِ چشم سعدی
عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی!
( سعدی، غزل شماره ۵۱۹)
آب، سنگ صخره مانند آسیاب را می گرداند. اما دل سنگین از جای نمی جنبد.
۴- به جای تقابل در تصویر سازی دیگری که البته از جمله شگفت انگیزترین صورتگری های قرآن مجید است و نمی توان برای آن مشابهی یافت. کنار هم قرار گرفتن «سنگ» و «انسانی» است که سرشتی همانند سنگ یافته است. اینک! سنگ و انسان هر دو همراه و همانند و در کنار هم هیمه دوزخند.
فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا وَلَن تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (البقرة: ٢٤)
«پس اگر نکردید -و هرگز نمیتوانید کرد- از آن آتشی که سوختش مردمان و سنگها هستند، و برای کافران آماده شده، بپرهیزید. »
وقود در ترجمه عین القضاة در رساله لوایح، شماره ۶۰ « آتش افروز» ترجمه کرده است. زیباست!
این تصویر سازی غریب از جهت غرابت شبیه درخت زقوم است که در میان لهیب شعله ها در کانون جهنم می روید. انسان سنگ آتش افروز آتش جهنم شده است! واقعیت این است که خیال نمی تواند به نه تنها به اوج بلکه به دامنه های چنین تصویر سازی شگفتی راه یابد. چنان که ابن یمین هم به این نکته اشاره کرده است:
.
به آتشی که بود سنگ و آدمیش وقود
بیان عقل بوصف کمال او نرسد
( قصیده شماره ۵۱)
بدیهی است که دامنه گسترش خیال بسی فراتر از عقل است. این تصویرها همان «صورتگری مرکب» است. تکه های موزآئیک که کنار هم قرار می گیرد و نقشی ممتاز می سازد. در عین اینکه هر آیه خود نقشی مستقل است. شبیه غزل های عرشی حافظ. هر بیت ضمن اینکه استقلال دارد؛ اما در یک هارمونی و نظم در مضمون کلی و سیاق غزل قرار می گیرد. این نسبت حلقوی و خوشه ای است. هر بیت می تواند جای خود را به بیتی دیگر بدهد، تا ما از پنجره متفاوت به سیمای غزل نگاه کنیم.
۵- این منظومه متلاشی شدن و فروپاشی کوه بر اثر جلوه کلمات الهی در آستانه قیامت صورتگری دیگری دارد. جهان دیگر می شود و کوه همانند پشم حلاجی شده است!
وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ ( القارعة، ٥)
و کوه ها همانند پشم رنگین حلاجی شده است.
پشمی که حلاجی می شود. یا زده می شود. به اصطلاح پر و پوش می شود. نرم و سبک. با نسیمی می لرزد و با تند بادی به هر سو پراکنده می شود. کوه چنین می شود! خداوند راز قیامت را در گوش کوه خوانده است. چرا گوش ما در برابر این رازخوانی ها کر و زبانمان گنگ و چشمانمان بسته است!؟ این منظومه صورتگری با جلوه های پنجگانه شگفت انگیز ماورای خیال ما را به ناکجا می برد.
نشانه هایی از چنین تصویر گری البته فقط در حد نشانه و گر نه چنین منظومه صورتگری مرکب خیال انگیزی که در قرآن پرداخته شده است. نمونه ای ندارد. نشانه هایی از این صورتگری را اشاره گونه و نه منظومه وار، در کتاب مقدس، در مزامیر و حبقوق نبی و انجیل متی می توان دید:
الف: مزمور ۱۱۴ آیات ۴ تا ۶ :
کوه ها مثل قوچ ها به جستن در آمدند و تلّ ها مثل بزهای گله
… ای کوه ها که مثل قوچ ها به جستن در آمدید* و ای تلّ ها که مثل بزهای گله * ای زمین از حضور خداوند متزلزل شو.
ب: حبقوق. باب ۳: ۶
او نظر افکند و امت ها را پراکنده ساخت و کوه های ازلی جستند و تل های ابدی خم شدند
ج: متی ۲۱: ۲۱
عیسای مسیح خطاب به حواریون خود:
« اگر مؤمن باشید، هر گاه بدین کوه می گفتید منتقل شده به دریا افکنده شو، چنین می شد.»
❤3
پی نوشت:
*
(۱) مجالس سبعه، مولانا جلال الدین بلخی. تصحیح: توفیق سبحانی. تهران، انتشارات کیهان ۱۳۷۲ ص ۴۹
(۲) در باره مصراع دوم بیت ۵۱۳: «پاره گشتی و دلش پر خون شدی» دکتر محمد علی موحد در پاورقی این قول را هم روایت کرده است: «چشمه چشمه از جبل خون آمدی!» به نظرم زیباتر و مولوی وار تر است!
*
روزنامه اطلاعات، شنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۴
Https://www.tgoop.com/maktuob
*
(۱) مجالس سبعه، مولانا جلال الدین بلخی. تصحیح: توفیق سبحانی. تهران، انتشارات کیهان ۱۳۷۲ ص ۴۹
(۲) در باره مصراع دوم بیت ۵۱۳: «پاره گشتی و دلش پر خون شدی» دکتر محمد علی موحد در پاورقی این قول را هم روایت کرده است: «چشمه چشمه از جبل خون آمدی!» به نظرم زیباتر و مولوی وار تر است!
*
روزنامه اطلاعات، شنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۴
Https://www.tgoop.com/maktuob
Telegram
مكتوب
کانال تلگرام جمیله کدیور و سید عطاالله مهاجرانی
می گویند ما در زندگی این جهانی همیشه در اندیشه نیمه گمشده آرمانی خود هستیم. بی قراری مان از همین جاست. وقتی به قرار می رسیم که نیمه گمشده مان را پیدا کنیم.
«اینهمه بی قراریت از طلب قرار توست!» افسانه یا اسطوره ای که افلاطون در رساله « مهمانی» در باره دوپارگی جان انسان مطرح کرده است؛ بسیار جذاب و خیال انگیزست! سرچشمه بسیاری از داستان ها و اشعار عاشقانه که از نیمه دیگر یا نیمه گمشده و یا خویشتن آرمانی انسان سخن می گویند؛ به همین روایت باز می گردد. به روایت افلاطون انسان های نخستین دو سر داشتند و چهار دست و چهار پا. در واقع انسان ها کروی یا مانند چرخ و فلک بودند.
زئوس انسان را مثل سیبی که از میان دو تکه کنند، به دونیمه بخش کرد. از آن پس هر کسی همواره در جستجوی نیمه دیگر خویش بر آمد. « از این رو این دو نیم بازوان را به گرد یکدیگر حلقه می زدند و همدیگر را در آغوش می گرفتند. و آرزوی به هم پیوستن و یکی شدن در انسان چنان بود که در آن حال می ماندند. و از گرسنگی می مردند و چون نیمی می مُرد نیم دیگر به جست و جوی نیمه انسان دیگری می پرداخت و او را در آغوش می گرفت .» (۱)
این جستجوگری جلوه ای از اراده خدای عشق در هستی است.
داستان آفرینش آدم وحوّا در سفر پیدایش، چنین روایت شده است که حوا نیمه دیگر آدم است و از استخوان دنده آدم آفریده می شود. در قرآن مضمون لطیفتر و زیبا تر است. آدم و حوا هر دو از یک «نفس یگانه » آفریده شده اند. جان که گوهر مشترک است. در وجود آدم و حوا تجلی کرده است. نفس که سرچشمه مرد و زن و زاینده است. واژه ای مونث است. و نَفْسٍ و ما سَوّیها»
می گویند ما در این جهان که دنبال همسر یا معشوقه آرمانی یا همزاد خود بوده ایم. نشانی از همان جستجوگری همیشگی برای نیمه گمشده است. این ها افسانه و اسطوره به ویژه در زبان اساطیر یونانی است. اما داستان رابطه مادر و فرزند حقیقتی است که در زندگی خود با آن روبرو هستیم. خودمان بخشی از ماجراییم. ما نیمه گمشده مادرمان هستیم و مادر نیمه گمشده ما. هم بازیگریم و هم تماشاچی. به روایت شیخ محمود شبستری : «همو بیننده هم دیده است و دیدار.»
ما و مادرمان یک گوهر بودیم. در درون مادر بالیدیم و از او جدا شدیم. او گوهری و جانی بود که گوهری دیگر و جانی دیگر را در درون خویش پرورد. ما حقیقتا در درون مادر دو قلب بودیم . با مادرمان مثل همان روایت اساطیری افلاطون چهار دست و چهار پا داشتیم. وقتی فرزندی به دنیا می آید آن فرزند همان نیمه دیگر مادر اوست. که از او جدا می شود. پیش از جدایی با هم نفس می کشیدند. دم می زدند. ضربان قلبشان با هم همنواخت بود.
برای مادرم محسن همان نیمه دیگر ارمانی بود که از او جدا شده بود. پیش از شهادت محسن دو دخترش نسرین در هشت ماهگی در سال ۱۳۳۵ و اکرم در پنج سالگی در سال ۱۳۴۳ از دنیا رفته بودند. محسن در دهم تیرماه سال شصت در کردستان شهید شد. هر سه آنها نیمه های دیگر مامانم بودند. هستند. منتها با محسن ماجرای این نیمه دیگر به کمال خودش رسیده بود. انگار محسن می دانست که روزی خواهد رفت. برای همین تمام وجودش محبت و یاری بود. وجودش از تار صفا و پود وفا بود. تبسمی همیشه که چهره اش را مثل گل رز درشت پُر پَر، روشن و خندان و مصفا نشان می داد.
تابستانا محسن در میوه فروشی بزرگ جبیب و رضا که در ست روبروی بازار اراک بود. نبش خیابان پهلوی که به سمت باغ ملی می گشتیم. آخر شب که محسن به خانه می آمد. یعنی وقتی میوه ها را سامان داده و با شلنگ جلوی میوه فروشی را شسته و میوه های لهیده را توی سطل های بزرگ پلاستیکی قرار می دادند. مقداری میوه که اندکی آسیب دیده بود یا زدگی پیدا کرده بود. مانند هندوانه شکسته. یا هلو هایی که پیدا بود یک سویش نیمه لهیده شده، محسن توی سبدی به خانه می آورد. گاهی در بازگشت می دید عمو صفر دارد به خانه می آید. این اواخر که سن و سالش بالا رفته بود. خمیده شده بود. گاه می ایستاد و دست به کمرش می گرفت. محسن عمو صفر را توی چرخ دستی اش سوار می کرد و تا جلو خانه اشان که نزدیک خانه ما بود می برد. میوه هم به عمو صفر می داد. میوه هایی که سالمتر بود برای عمو صفر بود! عمو صفر وقتی جوانتر بود. وقتی صبح ها سرکار می رفت و یا عصرا که خانه می آمد بچه های کوچک محل را توی چرخش سوار می کرد. آن وقتا خانه ها از بچه غلغله بود. عفت و هشت و نه و ده تا بچه توی یک خانه کوچک و زندگی فقیرانه عجیب و غریب نبود! گاری دستی عمو صفر مثل گردونه آفتاب بود. عمو صفر با پیراهن سفید و محاسن سفید و پوست روشن و چهره خندانش مثل آفتاب بود.
«اینهمه بی قراریت از طلب قرار توست!» افسانه یا اسطوره ای که افلاطون در رساله « مهمانی» در باره دوپارگی جان انسان مطرح کرده است؛ بسیار جذاب و خیال انگیزست! سرچشمه بسیاری از داستان ها و اشعار عاشقانه که از نیمه دیگر یا نیمه گمشده و یا خویشتن آرمانی انسان سخن می گویند؛ به همین روایت باز می گردد. به روایت افلاطون انسان های نخستین دو سر داشتند و چهار دست و چهار پا. در واقع انسان ها کروی یا مانند چرخ و فلک بودند.
زئوس انسان را مثل سیبی که از میان دو تکه کنند، به دونیمه بخش کرد. از آن پس هر کسی همواره در جستجوی نیمه دیگر خویش بر آمد. « از این رو این دو نیم بازوان را به گرد یکدیگر حلقه می زدند و همدیگر را در آغوش می گرفتند. و آرزوی به هم پیوستن و یکی شدن در انسان چنان بود که در آن حال می ماندند. و از گرسنگی می مردند و چون نیمی می مُرد نیم دیگر به جست و جوی نیمه انسان دیگری می پرداخت و او را در آغوش می گرفت .» (۱)
این جستجوگری جلوه ای از اراده خدای عشق در هستی است.
داستان آفرینش آدم وحوّا در سفر پیدایش، چنین روایت شده است که حوا نیمه دیگر آدم است و از استخوان دنده آدم آفریده می شود. در قرآن مضمون لطیفتر و زیبا تر است. آدم و حوا هر دو از یک «نفس یگانه » آفریده شده اند. جان که گوهر مشترک است. در وجود آدم و حوا تجلی کرده است. نفس که سرچشمه مرد و زن و زاینده است. واژه ای مونث است. و نَفْسٍ و ما سَوّیها»
می گویند ما در این جهان که دنبال همسر یا معشوقه آرمانی یا همزاد خود بوده ایم. نشانی از همان جستجوگری همیشگی برای نیمه گمشده است. این ها افسانه و اسطوره به ویژه در زبان اساطیر یونانی است. اما داستان رابطه مادر و فرزند حقیقتی است که در زندگی خود با آن روبرو هستیم. خودمان بخشی از ماجراییم. ما نیمه گمشده مادرمان هستیم و مادر نیمه گمشده ما. هم بازیگریم و هم تماشاچی. به روایت شیخ محمود شبستری : «همو بیننده هم دیده است و دیدار.»
ما و مادرمان یک گوهر بودیم. در درون مادر بالیدیم و از او جدا شدیم. او گوهری و جانی بود که گوهری دیگر و جانی دیگر را در درون خویش پرورد. ما حقیقتا در درون مادر دو قلب بودیم . با مادرمان مثل همان روایت اساطیری افلاطون چهار دست و چهار پا داشتیم. وقتی فرزندی به دنیا می آید آن فرزند همان نیمه دیگر مادر اوست. که از او جدا می شود. پیش از جدایی با هم نفس می کشیدند. دم می زدند. ضربان قلبشان با هم همنواخت بود.
برای مادرم محسن همان نیمه دیگر ارمانی بود که از او جدا شده بود. پیش از شهادت محسن دو دخترش نسرین در هشت ماهگی در سال ۱۳۳۵ و اکرم در پنج سالگی در سال ۱۳۴۳ از دنیا رفته بودند. محسن در دهم تیرماه سال شصت در کردستان شهید شد. هر سه آنها نیمه های دیگر مامانم بودند. هستند. منتها با محسن ماجرای این نیمه دیگر به کمال خودش رسیده بود. انگار محسن می دانست که روزی خواهد رفت. برای همین تمام وجودش محبت و یاری بود. وجودش از تار صفا و پود وفا بود. تبسمی همیشه که چهره اش را مثل گل رز درشت پُر پَر، روشن و خندان و مصفا نشان می داد.
تابستانا محسن در میوه فروشی بزرگ جبیب و رضا که در ست روبروی بازار اراک بود. نبش خیابان پهلوی که به سمت باغ ملی می گشتیم. آخر شب که محسن به خانه می آمد. یعنی وقتی میوه ها را سامان داده و با شلنگ جلوی میوه فروشی را شسته و میوه های لهیده را توی سطل های بزرگ پلاستیکی قرار می دادند. مقداری میوه که اندکی آسیب دیده بود یا زدگی پیدا کرده بود. مانند هندوانه شکسته. یا هلو هایی که پیدا بود یک سویش نیمه لهیده شده، محسن توی سبدی به خانه می آورد. گاهی در بازگشت می دید عمو صفر دارد به خانه می آید. این اواخر که سن و سالش بالا رفته بود. خمیده شده بود. گاه می ایستاد و دست به کمرش می گرفت. محسن عمو صفر را توی چرخ دستی اش سوار می کرد و تا جلو خانه اشان که نزدیک خانه ما بود می برد. میوه هم به عمو صفر می داد. میوه هایی که سالمتر بود برای عمو صفر بود! عمو صفر وقتی جوانتر بود. وقتی صبح ها سرکار می رفت و یا عصرا که خانه می آمد بچه های کوچک محل را توی چرخش سوار می کرد. آن وقتا خانه ها از بچه غلغله بود. عفت و هشت و نه و ده تا بچه توی یک خانه کوچک و زندگی فقیرانه عجیب و غریب نبود! گاری دستی عمو صفر مثل گردونه آفتاب بود. عمو صفر با پیراهن سفید و محاسن سفید و پوست روشن و چهره خندانش مثل آفتاب بود.
❤13🤯1
اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۵ مامانم در لندن با پدرم مهمان ما بودند. مامانم توی کتابخانه می خوابید. اتاق تخت نداشت. دورتادور قفسه های کتاب بود. رختخواب مامانم را روی زمین می انداختیم. پدرم توی پذیرایی می خوابید. برای نماز شب و نیایش بیدار می شد. مادرم خوابش سبک بود. پدرم رعایت حالش را می کرد. که سر و صدای بیدار شدنش اگر چه با مراقبت بود مادرم را بیدار نکند. هنوز افتاب نزده بود… دیدم مامان توی حیاط دارد به سرو ها و بوته های گل رز نگاه می کند. آرام و با مراقبت به گلبرگ ها دست می کشد. انگار گل پیشانی نوزادی است .فضا نیمه روشن و معطر بود. هوا دلپذیر… صدای سینه سر خ ها حیاط را پر کرده بود. طوطی سبز-آبی روی شاخه درخت سیب آنی نشست برخاست. رفت روی شاخه بلند درخت گلابی همسایه که شاخسار بلندش تا حیاط ما کشیده شده است.. مامانم روی صندلی دسته دار نشسته بود جهتش رو به افق مشرق بود… داشت زمزمه می کرد. آرام قدم بر داشتم. توی چمن که تازه کوتاه کرده بودم. صدای پایم به گوش نمی رسید. فقط گوش می کردم.. همیشه از حافظه مامان تعجب می کردم. او سواد نداشت اما خوش حافظه بود. حرف ها و حالت ها و رنگ لباس گوینده و زمان و مکان حرف انگار در بایگانی دهنش مرتب شده بود.. می خواند:
رفتی تو به این زودی
تو باد صبا بودی
نه باد صبا بودی
نه مرغ هوا بودی
تو نور خدا بودی
با نور خدا رفتی
مانند بوی گل
با باد صبا رفتی
گفتم به به مامان عجب شعری خواندی! مادرم را بغل کردم. مرا توی بغلش نگاهداشت. گونه اش را بوسیدم. نم اشک بر گونه اش بود.
گفت: «
آقای بطحایی روز عاشورا در عزاداری مسجد ابوالفضل این شعر را خواند. صداش خیلی خوب بود غمناک می خواند.. از زبان امام حسین برای علی اکبر می خواند. به زهرا خانم گفتم هر وقت رفتی مسجد ابوالفضل این شعر «رفتی تو به این زودی » را از آقای بطحایی بگیر. گرفت. شعر توی کیفم بود. الانم هست. بیا مامان بخوان! شعر به خط زهرا خانم بود. مثل دانش آموز کلاس دوم سوم کلمات مشخص بود.به خاله خانمت می گفتم برام می خواند. زهرا خانم هم سواد داشت. او هم می خواند. حفظ شده بود.
سینه سرخ امد روی میز کنار مامان نشست…سرش را بالا می گرفت. انگار از توی مینیاتور پرواز کرده بود. جوجه بود. منتهای لطافت و ظرافت… مدتی فقط به سینه سرخ نگاه می کردیم… مامان قدم بزن… سرم گاهی گیج می رود. همین بنشینم گل ها را نگاه کنم. مثل باغچه محسن…
مامانم گفت: یادته بچه که بودید قایم باشک بازی می کردید. با محسن یا اکرم توی حیاط خونه بازی می کردید. یک بار محسن رفته بود توی خونه پوسا، زیر پوسا پیداش نکرده بودید. اکرم پیداش کرد. حالا قایم باشک خیلی دور و دراز شده. بچه ها می روند یک کشور دیگر. آنطرف دنیا. مثل بتول خانم و آقای میرزایی رفتند کانادا. می گفت وقتی اراک روزه، کانادا شبه! ما قبلا با ماشین از مهاجران می آمدیم اراک. می گفتمد پنج فرسخه. حالا بتول خانم می گفت کانادا تا تهران ده هزار کیلومتره! حالا مامان از تهران تا لندن جقدر راهه؟ تقریبا ۴۵۰۰ کیلومتر! نصف راهه تا کانادا. این هم قایم باشک زندگی ما. انشاء الله چراغ خانه تان همیشه روشن باشد. ما هم از دور دعاگوی شما باشیم. دیگه خیال نمی کنم سفر دیگری تو را ببینم. مادرم سکوت کرد. اما همیشه تو را می بینم. محسن الان ۲۵ساله شهید شده. روز و شبی نیست که محسن را نبینم. با محسن حرف نزنم. الان اینجا توی حیاط شما کنار باغچه شما در لندن هستم. اما به خیالم توی حیاط خونه خودمان کنار باغچه محسنم. محسن زود رفت مامان!
رفتی تو به این زودی!
تو باد صبا بودی
*
(۱) دوره آثار افلاطون. ترجمه محمد حسن لطفی. و رضا کاویانی. جلد اول ، تهران ، خوارزمی ، ص ۴۳۸ تا ۴۴۰
رفتی تو به این زودی
تو باد صبا بودی
نه باد صبا بودی
نه مرغ هوا بودی
تو نور خدا بودی
با نور خدا رفتی
مانند بوی گل
با باد صبا رفتی
گفتم به به مامان عجب شعری خواندی! مادرم را بغل کردم. مرا توی بغلش نگاهداشت. گونه اش را بوسیدم. نم اشک بر گونه اش بود.
گفت: «
آقای بطحایی روز عاشورا در عزاداری مسجد ابوالفضل این شعر را خواند. صداش خیلی خوب بود غمناک می خواند.. از زبان امام حسین برای علی اکبر می خواند. به زهرا خانم گفتم هر وقت رفتی مسجد ابوالفضل این شعر «رفتی تو به این زودی » را از آقای بطحایی بگیر. گرفت. شعر توی کیفم بود. الانم هست. بیا مامان بخوان! شعر به خط زهرا خانم بود. مثل دانش آموز کلاس دوم سوم کلمات مشخص بود.به خاله خانمت می گفتم برام می خواند. زهرا خانم هم سواد داشت. او هم می خواند. حفظ شده بود.
سینه سرخ امد روی میز کنار مامان نشست…سرش را بالا می گرفت. انگار از توی مینیاتور پرواز کرده بود. جوجه بود. منتهای لطافت و ظرافت… مدتی فقط به سینه سرخ نگاه می کردیم… مامان قدم بزن… سرم گاهی گیج می رود. همین بنشینم گل ها را نگاه کنم. مثل باغچه محسن…
مامانم گفت: یادته بچه که بودید قایم باشک بازی می کردید. با محسن یا اکرم توی حیاط خونه بازی می کردید. یک بار محسن رفته بود توی خونه پوسا، زیر پوسا پیداش نکرده بودید. اکرم پیداش کرد. حالا قایم باشک خیلی دور و دراز شده. بچه ها می روند یک کشور دیگر. آنطرف دنیا. مثل بتول خانم و آقای میرزایی رفتند کانادا. می گفت وقتی اراک روزه، کانادا شبه! ما قبلا با ماشین از مهاجران می آمدیم اراک. می گفتمد پنج فرسخه. حالا بتول خانم می گفت کانادا تا تهران ده هزار کیلومتره! حالا مامان از تهران تا لندن جقدر راهه؟ تقریبا ۴۵۰۰ کیلومتر! نصف راهه تا کانادا. این هم قایم باشک زندگی ما. انشاء الله چراغ خانه تان همیشه روشن باشد. ما هم از دور دعاگوی شما باشیم. دیگه خیال نمی کنم سفر دیگری تو را ببینم. مادرم سکوت کرد. اما همیشه تو را می بینم. محسن الان ۲۵ساله شهید شده. روز و شبی نیست که محسن را نبینم. با محسن حرف نزنم. الان اینجا توی حیاط شما کنار باغچه شما در لندن هستم. اما به خیالم توی حیاط خونه خودمان کنار باغچه محسنم. محسن زود رفت مامان!
رفتی تو به این زودی!
تو باد صبا بودی
*
(۱) دوره آثار افلاطون. ترجمه محمد حسن لطفی. و رضا کاویانی. جلد اول ، تهران ، خوارزمی ، ص ۴۳۸ تا ۴۴۰
❤15😢12💔1
مادرم به ندرت و همیشه به ضرورت حرف می زد. در بین جمله ها و حتا در بین کلماتش مکث می کرد. همان مکثی که گفته اند: « در آغاز اندیشه و انگاه سخن!» بعدها در بخش حکمت های نهج البلاغه وقتی نوجوان بودم خواندم. «لسان العاقل وراء قلبه، وقلب الأحمق وراء لسانه.»
انسان خردمند نخست در دلش سخن را می سنجد بعد بر زبان می آورد. شخص نادان سخن را بر زبان می آورد. بعد در باره اش فکر می کند. من هیچ گاه از مامانم نشنیدم که بگوید: «این چه حرفی بود که زدم!؟» یا «نمی بایست این حرف را بزنم! »
دوران دانش آموزی خانه یکی از خویشاوندانمان که پسرش با من همکلاسی بود گاه گاه سر می زدم. وضعیت زندگی شان با ما قابل مقایسه نبود. یخچال و تلویزیون و رادیو داشتند. ما نداشتیم! اتاق هایشان فرش بود. غذاها خوشمزه بود. صبح ها موقع صبحانه پنیر و کره و مربای بالنگ داشتند. من مربای بالنگ خیلی دوست داشتم. یک بار موقع صبحانه خاله ام به من گفت: «از این مربا بخور خونه شما مربا و پنیر نیست!» من دیگر تا اخر صبحانه سرم را بالا نگرفتم. خاله ام دید برزخ شدم. توی هم رفتم. گفت: «نباید این حرفو می زدم. حرف بدی زدم!» برای مامانم تعریف کرد. مامانم سکوت کرد. بعد با همان آرامش همیشه گی اش گفت: « مامان چون خاله ات تو را دوست داره ، منظورش این بوده که مربا و پنیر بیشتر بخوری.» حرف توی حرف آورد و بحث را هوشمندانه تغییر داد. اما دیگر خانه خاله رفتن برایم سخت شده بود! هر وقت می دیدم کسی دارد بلبل زبانی می کند. حدس می زدم که الان یک سخن نسنجیده ای می گوید. بیشتر وقت ها هم متوجه سخن نسنجیده می شدم. به مامانم گفتم: مامان خیلی ها از معلمای ما یا بعضی روحانیون و همسایه ها. مثل شب های سه شنبه که همراه آقام می رویم خانه حاج قربان مجلس روضه خانگی، به حرف ها که گوش می کنم. دقت می کنم. خیلی حرف ها را که نباید بزنند می زنند. تو که سواد نداری همیشه درست حرف می زنی. چرا!؟
مادرم تبسم کرد. چشم هاش خندید. دستی به پیشانی ام کشید. گفت. « من هنوز ده سالم هم نشده بود. بی بی بزرگت در جلسه قرانش به خانم های جلسه می گفت: « با مردم خوب حرف بزنید. وقتی می خواهید حرف بزنید مثل طلافروشا که با ترازوهای ظریف شان طلا را وزن می کنند. دیدید چطوری دقت می کنند. سرشان را جلو و عقب می برند. شما هم حرفتان را وزن کنید. قیراطی حرف بزنید.» من نفهمیدم قیراطی حرف زدن یعنی چی. پرسیدم. گفت: « یعنی حرفتان ناخالصی نداشته باشد. مثل برنج یا عدس که توی سینی پاک می کنیم. تا موقع غذا خوردن سنگ ریزه زیر دندان هایمان نیاید. مینای دندانمان نشکند. حرف را بایست پاک کرد. تا دل کسی را نشکنیم.» بی بی بزرگت گفت: « زخم شمشیر و زخم خنجر و زخم نیزه خوب می شود. اما زخم زبان جایش می ماند.» به مامان گفتم حرف بی بی بزرگ آیه قران است. آیه می گوید قولوا للناس حسنا. برای مامانم کلمه به کلمه آیه را معنی کردم. قولوا یعنی حرف بزنید. قول یعنی حرف از همینه. ناس یعنی مردم. ایها الناس یعنی ای مردم! حسنا یعنی خوب، مثل حسن یعنی پسر خوب! مامانم پرسید پس معنی حسین یعنی چی؟ گفتم حسین هم یعنی خوب منتها یعنی پسر کوچکه.. مامان تبسم کرد یعنی حضرت فاطمه و حضرت علی اسم هر دو پسرشان را «خوب» گذاشتند!
توی جلسه قرآن خانم غفاری از بی بی بزرگت پرسید چطوری یاد بگیریم که حرف درست بزنیم. گفت باید حرف زدن را از نشخوار کردن شتر یاد بگیریم! شتر لقمه را گلوله می کند. چند بار می جود و توی دهانش می گرداند. آرام است. به چشم های شتر وقتی نشخوار می کند نگاه کردید!؟ ما هم بایست حرف را توی دهانمان بگردانیم. تیزی و تندی حرف را بگیریم. زهر کلام را بگیریم. ببینیم اگر همان حرف را کسی به ما بگوید خوشمان می آید؟ یا آزرده می شویم. گفته اند:
این سخن های چو مار و عقربت
مار و عقرب گردد و گیرد دمت
انسان خردمند نخست در دلش سخن را می سنجد بعد بر زبان می آورد. شخص نادان سخن را بر زبان می آورد. بعد در باره اش فکر می کند. من هیچ گاه از مامانم نشنیدم که بگوید: «این چه حرفی بود که زدم!؟» یا «نمی بایست این حرف را بزنم! »
دوران دانش آموزی خانه یکی از خویشاوندانمان که پسرش با من همکلاسی بود گاه گاه سر می زدم. وضعیت زندگی شان با ما قابل مقایسه نبود. یخچال و تلویزیون و رادیو داشتند. ما نداشتیم! اتاق هایشان فرش بود. غذاها خوشمزه بود. صبح ها موقع صبحانه پنیر و کره و مربای بالنگ داشتند. من مربای بالنگ خیلی دوست داشتم. یک بار موقع صبحانه خاله ام به من گفت: «از این مربا بخور خونه شما مربا و پنیر نیست!» من دیگر تا اخر صبحانه سرم را بالا نگرفتم. خاله ام دید برزخ شدم. توی هم رفتم. گفت: «نباید این حرفو می زدم. حرف بدی زدم!» برای مامانم تعریف کرد. مامانم سکوت کرد. بعد با همان آرامش همیشه گی اش گفت: « مامان چون خاله ات تو را دوست داره ، منظورش این بوده که مربا و پنیر بیشتر بخوری.» حرف توی حرف آورد و بحث را هوشمندانه تغییر داد. اما دیگر خانه خاله رفتن برایم سخت شده بود! هر وقت می دیدم کسی دارد بلبل زبانی می کند. حدس می زدم که الان یک سخن نسنجیده ای می گوید. بیشتر وقت ها هم متوجه سخن نسنجیده می شدم. به مامانم گفتم: مامان خیلی ها از معلمای ما یا بعضی روحانیون و همسایه ها. مثل شب های سه شنبه که همراه آقام می رویم خانه حاج قربان مجلس روضه خانگی، به حرف ها که گوش می کنم. دقت می کنم. خیلی حرف ها را که نباید بزنند می زنند. تو که سواد نداری همیشه درست حرف می زنی. چرا!؟
مادرم تبسم کرد. چشم هاش خندید. دستی به پیشانی ام کشید. گفت. « من هنوز ده سالم هم نشده بود. بی بی بزرگت در جلسه قرانش به خانم های جلسه می گفت: « با مردم خوب حرف بزنید. وقتی می خواهید حرف بزنید مثل طلافروشا که با ترازوهای ظریف شان طلا را وزن می کنند. دیدید چطوری دقت می کنند. سرشان را جلو و عقب می برند. شما هم حرفتان را وزن کنید. قیراطی حرف بزنید.» من نفهمیدم قیراطی حرف زدن یعنی چی. پرسیدم. گفت: « یعنی حرفتان ناخالصی نداشته باشد. مثل برنج یا عدس که توی سینی پاک می کنیم. تا موقع غذا خوردن سنگ ریزه زیر دندان هایمان نیاید. مینای دندانمان نشکند. حرف را بایست پاک کرد. تا دل کسی را نشکنیم.» بی بی بزرگت گفت: « زخم شمشیر و زخم خنجر و زخم نیزه خوب می شود. اما زخم زبان جایش می ماند.» به مامان گفتم حرف بی بی بزرگ آیه قران است. آیه می گوید قولوا للناس حسنا. برای مامانم کلمه به کلمه آیه را معنی کردم. قولوا یعنی حرف بزنید. قول یعنی حرف از همینه. ناس یعنی مردم. ایها الناس یعنی ای مردم! حسنا یعنی خوب، مثل حسن یعنی پسر خوب! مامانم پرسید پس معنی حسین یعنی چی؟ گفتم حسین هم یعنی خوب منتها یعنی پسر کوچکه.. مامان تبسم کرد یعنی حضرت فاطمه و حضرت علی اسم هر دو پسرشان را «خوب» گذاشتند!
توی جلسه قرآن خانم غفاری از بی بی بزرگت پرسید چطوری یاد بگیریم که حرف درست بزنیم. گفت باید حرف زدن را از نشخوار کردن شتر یاد بگیریم! شتر لقمه را گلوله می کند. چند بار می جود و توی دهانش می گرداند. آرام است. به چشم های شتر وقتی نشخوار می کند نگاه کردید!؟ ما هم بایست حرف را توی دهانمان بگردانیم. تیزی و تندی حرف را بگیریم. زهر کلام را بگیریم. ببینیم اگر همان حرف را کسی به ما بگوید خوشمان می آید؟ یا آزرده می شویم. گفته اند:
این سخن های چو مار و عقربت
مار و عقرب گردد و گیرد دمت
❤18
شعر را درست خوندم مامان!؟ یه ذره فرق دارد به جای عقرب شاعر که مولوی است گفته کژدم! دیدی دم عقرب کجه برای همین به عقرب کژدم می گویند. پس چرا عقرب می گویند. عقربه ساعت هم از همینه! مثل ساعت بزرگ دیواری خانه بی بی حاج خانم که دینگ دینگ صدا می داد. مگر نگفتن: «نیش عقرب نه از ره کین است!» عادت کرده نیش بزنه. بی بی بزرگت گفت: « اگر موقع حرف زدن از زبانتان مراقبت نکنید به حرف بی حساب زدن عادت می کنید. از دست عادت خیلی سخت می شود نجات پیداکرد. ببین مامان این زهرا خانم همسایه مون! مثل باغ گل محمدی می مونه. هر وقت حرف می زنه دهانش که باز می شود بوی عطر از حرفاش میاد. روح آدم تر و تازه می شود. دیدی چه جوری قربان صدقه همه می رود. چشم های درشت قشنگش برای هر کس که مشکلی پیدا می کند. بیمار می شود؛ پر از اشک می شود. خنده هاش از ته دله. بعضی ها تا حرف می زنند انگار آدم را می اندازند توی چاله و چوله پر از سنگ و صقال! مثل همون چاهی که رستم را توش انداختند. پر از تیغه شمشیر و خنجر بود. رستم را کشتند. حرف بد آدما را می کشد. منتها یک دفعه نه! مانند زهری که طول می کشد تا آدمو از پا بیندازد.
سکوت مامان و توجه اش به سخنان دیگران موقعی تماشایی شده بود که من وزیر فرهنگ و ارشاد بودم. وزارتم ماجرا شده بود. در نماز جمعه تهران و حوزه علمیه قم نهضتی علیه وزیر و وزارت ارشاد بر پا شده بود. یک بار مامانم به من گفت:
« آقات گوشش خیلی سنگین شده. نماز جمعه تهران را عصرای جمعه از تلویزیون گوش می کند. می رود نزدیک تلویزیون. انگار می خواهد تلویزیون کوچک را توی بغلش بگیره. صدا را بلند می کند. تا آقای یزدی یا آقای جنتی میان خطبه بخوانند. من کنار دیوار می ایستم. دستم را می گذارم روی قلبم. صلوات می فرستم. میگم الان به پسر من دشنام می دهند! چرا مامان جیغ می زنند. چرا آرام حرف نمی زنند. چرا مثل ایت الله امامی خوانساری آرام نیستند. آرام حرف نمی زنند. دیدی آیت الله جوادی آملی چقدر آرام حرف می زند. خوب چرا تو را دعوت نمی کنند؟ چرا با تو حرف نمی زنند؟ مگر نگفتن: «سخن گقتن خوب و اوای نرم» نمی دونم این حرف را از کی شنیدم. شاید یکی از قالیباف ها توی قالی بافخانه اربابی این را به من یاد داده بود. شوهرش می رفت توی قهوه خانه ها نقالی می کرد. شاهنامه می خواند. سواد هم نداشت! توی تعزیه شوهرش شمر می شد. مادرم سکوت کرد. تبسم کرد.
*
هر کسی در ذهن ما در دنیای یاد با خصوصیتی زنده می شود. زنده است. مادرم با سکوتش و تبسمش و تآمل همیشه اش و آرامش بهشتی که در طنین صدایش بود. در برابرم نشسته است. دستش را روی قلبش گذاشته است! اکنون پس از سال ها هر وقت نمایشنامه ای از هارولد پینتر می خوانم. مثل همین حالا، که دارم نمایشنامه تک گویی را می خوانم. تا به واژه مکث در متن نمایشنامه بر می خورم. انگار مادرم در کنارم نشسته و لبخند می زند. حرف زدن او مانند نمایشنامه های هارولد پینتر بود. مکث!
سکوت مامان و توجه اش به سخنان دیگران موقعی تماشایی شده بود که من وزیر فرهنگ و ارشاد بودم. وزارتم ماجرا شده بود. در نماز جمعه تهران و حوزه علمیه قم نهضتی علیه وزیر و وزارت ارشاد بر پا شده بود. یک بار مامانم به من گفت:
« آقات گوشش خیلی سنگین شده. نماز جمعه تهران را عصرای جمعه از تلویزیون گوش می کند. می رود نزدیک تلویزیون. انگار می خواهد تلویزیون کوچک را توی بغلش بگیره. صدا را بلند می کند. تا آقای یزدی یا آقای جنتی میان خطبه بخوانند. من کنار دیوار می ایستم. دستم را می گذارم روی قلبم. صلوات می فرستم. میگم الان به پسر من دشنام می دهند! چرا مامان جیغ می زنند. چرا آرام حرف نمی زنند. چرا مثل ایت الله امامی خوانساری آرام نیستند. آرام حرف نمی زنند. دیدی آیت الله جوادی آملی چقدر آرام حرف می زند. خوب چرا تو را دعوت نمی کنند؟ چرا با تو حرف نمی زنند؟ مگر نگفتن: «سخن گقتن خوب و اوای نرم» نمی دونم این حرف را از کی شنیدم. شاید یکی از قالیباف ها توی قالی بافخانه اربابی این را به من یاد داده بود. شوهرش می رفت توی قهوه خانه ها نقالی می کرد. شاهنامه می خواند. سواد هم نداشت! توی تعزیه شوهرش شمر می شد. مادرم سکوت کرد. تبسم کرد.
*
هر کسی در ذهن ما در دنیای یاد با خصوصیتی زنده می شود. زنده است. مادرم با سکوتش و تبسمش و تآمل همیشه اش و آرامش بهشتی که در طنین صدایش بود. در برابرم نشسته است. دستش را روی قلبش گذاشته است! اکنون پس از سال ها هر وقت نمایشنامه ای از هارولد پینتر می خوانم. مثل همین حالا، که دارم نمایشنامه تک گویی را می خوانم. تا به واژه مکث در متن نمایشنامه بر می خورم. انگار مادرم در کنارم نشسته و لبخند می زند. حرف زدن او مانند نمایشنامه های هارولد پینتر بود. مکث!
❤22👏4
ایزد -بانو یا خدای خانه 🌺
دیباچه یکم
کتاب: (مادرم خدای کوچک خانه ما)
در انتخاب نام کتابم :« مادرم خدای کوچک خانه ما» چند ملاحظه داشتم. مناسب است در همین آغاز بگویم چرا و چگونه تعبیر « خدای کوچک » را برای مادرم انتخاب کردم
۱- عنوان «خدای کوچک» را با توجه به پیشینه فرهنگ ایران باستان انتخاب کردم. ایرانیان باستان در روزگاری به خدا-بانو یا ایزد بانو باور داشتند. در ساحت فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ایزد بانوان حکمرانی می کردند. همان عصری که با عنوان مادر- شاهی نیز در تاریخ اساطیری یا افسانه ای ایران و جهان شناخته می شود. یکی از ایزد- بانوان ایرانی در بلخ با نام «نا نا» شناخته شده است. این نام در سنگنبشه به زبان یونانی - کوشانی به همین شکل دیده می شود.
در سنگ نبشته رباطک که در سال ۱۹۹۳ در منطقه سرخ کوتل در افغانستان کشف شد. در متن سنگ نبشه کوشانی که متن آن به زبان بلخی و به خط یونانی است. به ایزد بانوی «نانا» اشاره شده است. در زبان و گویش سغدی همین واژه به شکل « ننی» به کار رفته است. در بحث دین ارامنه در دانشنامه دین میرچا الیاده دیدم. که ارمنی ها نیز خدایی به نام نانا می پرستیده اند. (۱)
از ایزد- بانوی نانا مجسمه ای نیز کشف شده است. خدای خردمندی و زایش و ماه و آب بود. برخی نانا را با آناهیتا در آئین مهر یا میترائیسم و الهه ایشتار مشابه یا یگانه می دانند. (۲)
می توان تصور کرد همانگونه که ما واژه دهخدا را داریم. واژه ایزد بانو یا خدا بانو یا خانه - خدای نیز با توجه به مضمون ایزد- بانوی نانا در پیشینه فرهنگی ما وجود داشته است. واژه بسیار زیبا و خوشاهنگ « ننه!» بازمانده همان ایزد- بانوی نانا است. بار معنایی و ژرفایی که به لحاظ زبانی در واژه «ننه» وجود دارد در واژه مامان یا مادر دیده نمی شود. آیا واژه «نی نی» چشم یا مردم یا مردمک چشم و «نی نی» به عنوان نوزاد نازنین می تواند نسبتی با ایزد- بانوی نانا و واژه ننه داشته باشد؟ واژه ننه در آثار کلاسیک زبان و ادبیات فارسی به ندرت به کار رفته است. حتی در مثنوی جلال الدین بلخی که در واقع ساحت توفان دریای زبان است؛ واژه ننه دیده نمی شود. در خمسه نظامی هم که نمایشگاه زبان است؛ و در سعدی و بیهقی هم این واژه را نمی بینیم. در روستاها و بین عشایر ایرانی این واژه همواره رواج داشته است. کتاب کلثوم ننه نوشته آقا جمال خوانساری ( در گذشت. ۱۱۲۵ قمری) به این واژه رسمیت و شهرت بیشتری بخشید. اقا جمال در اغاز کتاب کلثوم ننه نوشته است: « افضل علمای زنان پنج نفرند. اول بی بی شاه زینب، دوم کلثوم ننه…» (۳)
البته ایشان هیچ توضیحی در باره کلثوم ننه نداده اند.
در دوران معاصر محمد حسین شهریار در شعر حیدربابا که می توان حیدربابا را یک شعر جهانی در کنار سرود دریانورد کهن سروده ساموئل کالریج و شعر دجلة الخیر سروده محمد مهدی جواهری قرار داد. در این شعر شهریار از واژه ننه با زیبایی و بلاغت تمام استفاده کرده است:
حیدربابا، ننه قیزین گؤزلری
رخشنده نین شیرین-شیرین سؤزلری
حیدر بابا چشمان آهووشِ ننه قیز
۲- زینب کبری دختر امیر مؤمنان و فاطمه زهراء صلوات الله علیهم در واقعه و فاجعه کربلا از خود ظرفیتی الهی نشان داد. مگر می شود!؟ به همین دلیل عمان سامانی سرشار از شیدایی در گنجینة الاسرار، روایت عاشقانه اش از حضور زینب این بیت را سروده است:
سرخوش از صهبای آگاهی شدم
دیگر اینجا زینب اللهی شدم
در واقع گویی از دید عمان سامانی زینب ایزد بانوی کربلاست.
علی موسوی گرمارودی نیز در شعر زیبایش در باره زینب به همین مضمون اشاره دارد:
ای دل دریا دل دریای تو
عرش خدا منزل و مآوای تو
آنچه تو کردی به صف کربلا
کرده مخلوق بود یا خدا
آن همه خون دیدن و چون گل شدن
دشت خزان دیدن و بلبل شدن
ما در زندگی خود به ویژه در شرایط و موقعیت انقلاب و جنگ تحمیلی بانوانی را دیدیم. که شعاعی از شعشعه الهی بر جانشان تابیده بود. تحقق تخلق به اخلاق الهی، خداگونه شدن. مادرم یا دقیق تر ننه ام در زندگی ما چنین نقشی و تآثیری داشت.
۳- در قرآن مجید اعتبار و حرمت مادر و پدر پس از مرتبه الوهیت و توحید قرار گرفته است! خداوند ربّ است و مادر نیز ربّ! خداگونه است. سیاق و همنوایی آیات قرآن مجید و مطرح شدن اعتبار و اهمیت مادر و پدر پس از عبودیت خداوند متعال و توحید او و نفی شرک و استفاده از واژه رب و ربیّانی در باره خداوند متعال و والدین از میناگری های شگفت انگیز قرآن است.
الف: لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا ﴿البقرة: ٨٣﴾
«جز خدا را نپرستید، و به پدر و مادر احسان کنید،»
ب: وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَلَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا
﴿النساء: ٣٦﴾
و خدا را بپرستید، و چیزی را با او شریک مگردانید؛ و به پدر و مادر احسان کنید؛
دیباچه یکم
کتاب: (مادرم خدای کوچک خانه ما)
در انتخاب نام کتابم :« مادرم خدای کوچک خانه ما» چند ملاحظه داشتم. مناسب است در همین آغاز بگویم چرا و چگونه تعبیر « خدای کوچک » را برای مادرم انتخاب کردم
۱- عنوان «خدای کوچک» را با توجه به پیشینه فرهنگ ایران باستان انتخاب کردم. ایرانیان باستان در روزگاری به خدا-بانو یا ایزد بانو باور داشتند. در ساحت فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ایزد بانوان حکمرانی می کردند. همان عصری که با عنوان مادر- شاهی نیز در تاریخ اساطیری یا افسانه ای ایران و جهان شناخته می شود. یکی از ایزد- بانوان ایرانی در بلخ با نام «نا نا» شناخته شده است. این نام در سنگنبشه به زبان یونانی - کوشانی به همین شکل دیده می شود.
در سنگ نبشته رباطک که در سال ۱۹۹۳ در منطقه سرخ کوتل در افغانستان کشف شد. در متن سنگ نبشه کوشانی که متن آن به زبان بلخی و به خط یونانی است. به ایزد بانوی «نانا» اشاره شده است. در زبان و گویش سغدی همین واژه به شکل « ننی» به کار رفته است. در بحث دین ارامنه در دانشنامه دین میرچا الیاده دیدم. که ارمنی ها نیز خدایی به نام نانا می پرستیده اند. (۱)
از ایزد- بانوی نانا مجسمه ای نیز کشف شده است. خدای خردمندی و زایش و ماه و آب بود. برخی نانا را با آناهیتا در آئین مهر یا میترائیسم و الهه ایشتار مشابه یا یگانه می دانند. (۲)
می توان تصور کرد همانگونه که ما واژه دهخدا را داریم. واژه ایزد بانو یا خدا بانو یا خانه - خدای نیز با توجه به مضمون ایزد- بانوی نانا در پیشینه فرهنگی ما وجود داشته است. واژه بسیار زیبا و خوشاهنگ « ننه!» بازمانده همان ایزد- بانوی نانا است. بار معنایی و ژرفایی که به لحاظ زبانی در واژه «ننه» وجود دارد در واژه مامان یا مادر دیده نمی شود. آیا واژه «نی نی» چشم یا مردم یا مردمک چشم و «نی نی» به عنوان نوزاد نازنین می تواند نسبتی با ایزد- بانوی نانا و واژه ننه داشته باشد؟ واژه ننه در آثار کلاسیک زبان و ادبیات فارسی به ندرت به کار رفته است. حتی در مثنوی جلال الدین بلخی که در واقع ساحت توفان دریای زبان است؛ واژه ننه دیده نمی شود. در خمسه نظامی هم که نمایشگاه زبان است؛ و در سعدی و بیهقی هم این واژه را نمی بینیم. در روستاها و بین عشایر ایرانی این واژه همواره رواج داشته است. کتاب کلثوم ننه نوشته آقا جمال خوانساری ( در گذشت. ۱۱۲۵ قمری) به این واژه رسمیت و شهرت بیشتری بخشید. اقا جمال در اغاز کتاب کلثوم ننه نوشته است: « افضل علمای زنان پنج نفرند. اول بی بی شاه زینب، دوم کلثوم ننه…» (۳)
البته ایشان هیچ توضیحی در باره کلثوم ننه نداده اند.
در دوران معاصر محمد حسین شهریار در شعر حیدربابا که می توان حیدربابا را یک شعر جهانی در کنار سرود دریانورد کهن سروده ساموئل کالریج و شعر دجلة الخیر سروده محمد مهدی جواهری قرار داد. در این شعر شهریار از واژه ننه با زیبایی و بلاغت تمام استفاده کرده است:
حیدربابا، ننه قیزین گؤزلری
رخشنده نین شیرین-شیرین سؤزلری
حیدر بابا چشمان آهووشِ ننه قیز
۲- زینب کبری دختر امیر مؤمنان و فاطمه زهراء صلوات الله علیهم در واقعه و فاجعه کربلا از خود ظرفیتی الهی نشان داد. مگر می شود!؟ به همین دلیل عمان سامانی سرشار از شیدایی در گنجینة الاسرار، روایت عاشقانه اش از حضور زینب این بیت را سروده است:
سرخوش از صهبای آگاهی شدم
دیگر اینجا زینب اللهی شدم
در واقع گویی از دید عمان سامانی زینب ایزد بانوی کربلاست.
علی موسوی گرمارودی نیز در شعر زیبایش در باره زینب به همین مضمون اشاره دارد:
ای دل دریا دل دریای تو
عرش خدا منزل و مآوای تو
آنچه تو کردی به صف کربلا
کرده مخلوق بود یا خدا
آن همه خون دیدن و چون گل شدن
دشت خزان دیدن و بلبل شدن
ما در زندگی خود به ویژه در شرایط و موقعیت انقلاب و جنگ تحمیلی بانوانی را دیدیم. که شعاعی از شعشعه الهی بر جانشان تابیده بود. تحقق تخلق به اخلاق الهی، خداگونه شدن. مادرم یا دقیق تر ننه ام در زندگی ما چنین نقشی و تآثیری داشت.
۳- در قرآن مجید اعتبار و حرمت مادر و پدر پس از مرتبه الوهیت و توحید قرار گرفته است! خداوند ربّ است و مادر نیز ربّ! خداگونه است. سیاق و همنوایی آیات قرآن مجید و مطرح شدن اعتبار و اهمیت مادر و پدر پس از عبودیت خداوند متعال و توحید او و نفی شرک و استفاده از واژه رب و ربیّانی در باره خداوند متعال و والدین از میناگری های شگفت انگیز قرآن است.
الف: لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا ﴿البقرة: ٨٣﴾
«جز خدا را نپرستید، و به پدر و مادر احسان کنید،»
ب: وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَلَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا
﴿النساء: ٣٦﴾
و خدا را بپرستید، و چیزی را با او شریک مگردانید؛ و به پدر و مادر احسان کنید؛
❤9👍4
ج: وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا ﴿الإسراء: ٢٣﴾
و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید.
وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا ﴿الإسراء: ٢٤﴾
و از سر مهربانی، بالِ فروتنی بر آنان بگستر و بگو: «پروردگارا، آن دو را رحمت کن چنانکه مرا در خردی پروردند.»
در نسبت بین واژه « رَبّ» و « رَبَّيَانِي» لطافتی وجود دارد. همان اشاره به موقعیت خداگونگی مادر است. «نانا» که در «ننه» جلوه می کند.
چنین بود و چنین شد که عنوان « مادرم خدای کوچک خانه ما» برگزیده شد. مادرم جلوه خداوند در زندگی ما بود. همانگونه که آیات قرآن مجید جلوه الهی است. خداوند در مادر تجلی می کند، مهر مادری فروزنده می شود. ما برای تمام زندگی در شعاع شعشعه تابان مهر الهی مادرمان زندگی می کنیم.
اکنون که از فراز بام هفتاد و یک سالگی به گذار عمر می نگرم. باور دارم که مادرم، ننه ام، جلوه خدا و نانای زندگی ما بود. دریایی بود که در شمایل جویباری بهشتی ، زلال و معطر و آرام در زندگی ما جاری شده بود. جاری است. زنده است. لطف و صفایش باقی است. یادش روح انگیز و فرح بخش است. محمد بهمن بیگی می گفت: «مادرم سواد نداشت. من برده مادرم بودم!» بردگی همان نشانه عبودیت است. همانگونه که ما در برابر خدای سبحان به نماز می ایستیم. سر بر خاک می نهیم.سر بر آستان محراب وجود و حضور و گوهر یاد مادر خدای نانا ( ننه) می گذاریم. احساس عبودیت در برابر جلوه خداوند!
پی نوشت:
*
(1) The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade editor in chief, New York Macmillan, 1987, vol 9 p 951-955
(2) G. Azarpay, Nana the Summera Akkadian Goddess of Tranoxiana, Journal of the American Oriental Society, Vol. 96 No 4 Oct- Dec 1076
Pp 536-542
(۳). آقا جمال خوانساری، کلثوم ننه، با طرح های بیژن اسدی پور تهران، انتشارات مروارید، ۱۲۵۵۷ ص ۲۳
و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید.
وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا ﴿الإسراء: ٢٤﴾
و از سر مهربانی، بالِ فروتنی بر آنان بگستر و بگو: «پروردگارا، آن دو را رحمت کن چنانکه مرا در خردی پروردند.»
در نسبت بین واژه « رَبّ» و « رَبَّيَانِي» لطافتی وجود دارد. همان اشاره به موقعیت خداگونگی مادر است. «نانا» که در «ننه» جلوه می کند.
چنین بود و چنین شد که عنوان « مادرم خدای کوچک خانه ما» برگزیده شد. مادرم جلوه خداوند در زندگی ما بود. همانگونه که آیات قرآن مجید جلوه الهی است. خداوند در مادر تجلی می کند، مهر مادری فروزنده می شود. ما برای تمام زندگی در شعاع شعشعه تابان مهر الهی مادرمان زندگی می کنیم.
اکنون که از فراز بام هفتاد و یک سالگی به گذار عمر می نگرم. باور دارم که مادرم، ننه ام، جلوه خدا و نانای زندگی ما بود. دریایی بود که در شمایل جویباری بهشتی ، زلال و معطر و آرام در زندگی ما جاری شده بود. جاری است. زنده است. لطف و صفایش باقی است. یادش روح انگیز و فرح بخش است. محمد بهمن بیگی می گفت: «مادرم سواد نداشت. من برده مادرم بودم!» بردگی همان نشانه عبودیت است. همانگونه که ما در برابر خدای سبحان به نماز می ایستیم. سر بر خاک می نهیم.سر بر آستان محراب وجود و حضور و گوهر یاد مادر خدای نانا ( ننه) می گذاریم. احساس عبودیت در برابر جلوه خداوند!
پی نوشت:
*
(1) The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade editor in chief, New York Macmillan, 1987, vol 9 p 951-955
(2) G. Azarpay, Nana the Summera Akkadian Goddess of Tranoxiana, Journal of the American Oriental Society, Vol. 96 No 4 Oct- Dec 1076
Pp 536-542
(۳). آقا جمال خوانساری، کلثوم ننه، با طرح های بیژن اسدی پور تهران، انتشارات مروارید، ۱۲۵۵۷ ص ۲۳
❤8👏2
میناگری های قرآنی
(۵۱)
مقدمه پانزدهم
صورتگری قرآن مجید
(۶)
سیدعطاء الله مهاجرانی
چهارم: تصویر نور و ظلمات
بدون تردید زیباترین و خلاقانه ترین صورتگری نور و ظلمات در قرآن مجید دیده می شود. تا جایی که جستجو کرده ام در کتاب دیگری، کتاب های مقدس ادیان الهی و یا آئین های معنوی و نیز در رمان ها و نمایشنامه ها و تابلوهای نقاشی ، نه می توانیم چنین تصویری از نور ببینیم چنانکه در آیه نور صورتگری شده است و نه تابلویی از ظلمات چنانکه در آیه ظلمات در همان سوره نور مشاهده می کنیم. تا به امروز درخشانترین تفسیر آیه نور از صدرالمتالّهین شیرازی افتخار اندیشه الهی و فرهنگ ایران و اسلام است. چرا چنین باوری دارم؟
۱- دو واژه نور و ظلمات در قرآن مجید با هندسه و معماری شگفت انگیزی به کار رفته است. «نور» همیشه در قرآن به شکل مفرد استفاده شده است. ما در قرآن مجید مطلقا واژه «انوار» نداریم. «ظلمات» همواره در قرآن به شکل جمع به کار رفته است. ما مطلقا در قرآن مجید واژه «ظلمت» نمی یابیم. یعنی تشتت و پراکندگی در تاریکی هاست و یگانگی و وحدت در نور! در موارد متعددی این دو واژه مفرد و جمع در کنار یگدیگر به کار رفته است. مانند آیت الکرسی و یا سوره ابراهیم آیه یکم. می توانیم به عنوان نمونه همین واژگان را در کتاب مقدس، عهد عتیق و عهد جدید و یا در دیوان های کلاسیک شعر به ویژه در زبان عربی با هم بسنجیم. این ظرافت و میناگری در چگونگی استفاده از واژگان نور و ظلمات ویژه قرآن مجید است. به دلایل بسیار از جمله همین دلیل قرآن چنان که برخی ادعا کرده اند، نمی تواند خوابنامه باشد. مثل اینکه بگوییم محراب مسجد شیخ لطف الله اصفهان را استاد رضای بنای اصفهانی در خواب ساخته است و یا حافظ شیرازی غزل های عرشی خود را در خواب سروده است. به نظرم مناسب است نگاهی به باب نخست سفر پیدایش درکتاب مقدس از همین زاویه استفاده از واژگان نور و ظلمت و یا انوار و ظلمات داشته باشیم. در باب نخست آیات ۳ و ۴ و ۵ واژه نور و در آیات ۱۴ و ۱۵ و ۱۶ واژه انوار استفاده شده است. مترجمان فارسی کتاب مقدس از واژه « نیّرها» به جای انوار استفاده کرده اند. در ترجمه انگلیسی سنت جیمز از هر دو واژه light و lights استفاده شده است. در متن اصلی به زبان عبری نیز از در آیاتی که اشاره کردم، از هر دو واژه مفرد אוֹר و جمع מְאֹרֹת استفاده شده است.
در کتاب مقدس تقریبا در اکثر موارد واژه ظلمت به شکل مفرد استفاده شده است. در دو مورد که تاکید بر ظلمت بوده است، در برخی ترجمه ها از شکل جمع استفاده شده است. مانند کتاب ارمیا نبی باب ۲۳ آیه ۱۲
همه ما حافظ را در انتخاب واژه های مانند برلیان تراش خورده و صیقل زده آیتی از ذوق و معجزه زبان می شناسیم. در غزلیات حافظ واژگان ظلمات و ظلمت و نور و انوار استفاده شده است. در واقع او هیچ گونه مرزبندی در کاربرد این واژگان مثل تمایزی که درقرآن مجید دیده می شود،ندارد. به این بیت ها دقت کنید!
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن «ظلمت» شب آب حیاتم دادند
(غزل ۱۸۳)
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
«ظلمات» است بترس از خطر گمراهی
(غزل۴۸۸)
بعد از این « نور» به آفاق دهیم از دل خویش
که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد
(غزل ۱۶۶)
بر اهرمن نتابد «انوار» اسم اعظم
ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی
(غزل ۴۸۹)
سعدی سلطان سخن نیز در به کار گیری این واژگان تمایز قرآنی قائل نشده است.
پرتو «نور» روی تو هر نفسی به هر کسی
می رسد و نمی رسد نوبت اتصال من
( غزل ۴۷۱)
الحمدلله الذی خلق الوجود من العدم
فبدت علی صفحاته «انوارُ» اسرار القدم
( مجالس پنجگانه ، مجلس اول)
به کسی نگر که « ظلمت » بزداید از وجودت
نه کسی نعوذ بالله که در او صفا نباشد
( غزل ۱۹۷)
گویی همه عالم « ظلمات» است و تو نوری
خلقی به تو مشتاق و جهانی به تو روشن
( غزل ۵۷۴)
ابن عربي در قصيده اي هر دو واژه نور و انوار را به کار برده است:
ونَوَّر الجِسمِ بِالأرواحِ فانْتَشَرت
«أنوارُ»ه كانْتشارِ «النُور» في الفَلَق
سهروري:
لِأَنوارِ نورِ اللَه في القَلب أَنوارُ
وَللسرّ في سرّ المُحبّين أَسرار
با جستجو در دیوان های شعر عربی از جمله دیوان متنبی که در انتخاب واژگان البته با تقدمی که دارد؛ شبیه حافظ است. به روشنی می توان به این استنتاج رسید که هیچ شاعری چنان تمایزی که شیوه قرآن مجید است، ندارند و یا رعایت نکرده اند. گویی در قرآن مجید واژگان با یک جهت گیری نهانی و معماری که در نگاه نخست به چشم نمی آید؛ سامان داده شده است.
(۵۱)
مقدمه پانزدهم
صورتگری قرآن مجید
(۶)
سیدعطاء الله مهاجرانی
چهارم: تصویر نور و ظلمات
بدون تردید زیباترین و خلاقانه ترین صورتگری نور و ظلمات در قرآن مجید دیده می شود. تا جایی که جستجو کرده ام در کتاب دیگری، کتاب های مقدس ادیان الهی و یا آئین های معنوی و نیز در رمان ها و نمایشنامه ها و تابلوهای نقاشی ، نه می توانیم چنین تصویری از نور ببینیم چنانکه در آیه نور صورتگری شده است و نه تابلویی از ظلمات چنانکه در آیه ظلمات در همان سوره نور مشاهده می کنیم. تا به امروز درخشانترین تفسیر آیه نور از صدرالمتالّهین شیرازی افتخار اندیشه الهی و فرهنگ ایران و اسلام است. چرا چنین باوری دارم؟
۱- دو واژه نور و ظلمات در قرآن مجید با هندسه و معماری شگفت انگیزی به کار رفته است. «نور» همیشه در قرآن به شکل مفرد استفاده شده است. ما در قرآن مجید مطلقا واژه «انوار» نداریم. «ظلمات» همواره در قرآن به شکل جمع به کار رفته است. ما مطلقا در قرآن مجید واژه «ظلمت» نمی یابیم. یعنی تشتت و پراکندگی در تاریکی هاست و یگانگی و وحدت در نور! در موارد متعددی این دو واژه مفرد و جمع در کنار یگدیگر به کار رفته است. مانند آیت الکرسی و یا سوره ابراهیم آیه یکم. می توانیم به عنوان نمونه همین واژگان را در کتاب مقدس، عهد عتیق و عهد جدید و یا در دیوان های کلاسیک شعر به ویژه در زبان عربی با هم بسنجیم. این ظرافت و میناگری در چگونگی استفاده از واژگان نور و ظلمات ویژه قرآن مجید است. به دلایل بسیار از جمله همین دلیل قرآن چنان که برخی ادعا کرده اند، نمی تواند خوابنامه باشد. مثل اینکه بگوییم محراب مسجد شیخ لطف الله اصفهان را استاد رضای بنای اصفهانی در خواب ساخته است و یا حافظ شیرازی غزل های عرشی خود را در خواب سروده است. به نظرم مناسب است نگاهی به باب نخست سفر پیدایش درکتاب مقدس از همین زاویه استفاده از واژگان نور و ظلمت و یا انوار و ظلمات داشته باشیم. در باب نخست آیات ۳ و ۴ و ۵ واژه نور و در آیات ۱۴ و ۱۵ و ۱۶ واژه انوار استفاده شده است. مترجمان فارسی کتاب مقدس از واژه « نیّرها» به جای انوار استفاده کرده اند. در ترجمه انگلیسی سنت جیمز از هر دو واژه light و lights استفاده شده است. در متن اصلی به زبان عبری نیز از در آیاتی که اشاره کردم، از هر دو واژه مفرد אוֹר و جمع מְאֹרֹת استفاده شده است.
در کتاب مقدس تقریبا در اکثر موارد واژه ظلمت به شکل مفرد استفاده شده است. در دو مورد که تاکید بر ظلمت بوده است، در برخی ترجمه ها از شکل جمع استفاده شده است. مانند کتاب ارمیا نبی باب ۲۳ آیه ۱۲
همه ما حافظ را در انتخاب واژه های مانند برلیان تراش خورده و صیقل زده آیتی از ذوق و معجزه زبان می شناسیم. در غزلیات حافظ واژگان ظلمات و ظلمت و نور و انوار استفاده شده است. در واقع او هیچ گونه مرزبندی در کاربرد این واژگان مثل تمایزی که درقرآن مجید دیده می شود،ندارد. به این بیت ها دقت کنید!
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن «ظلمت» شب آب حیاتم دادند
(غزل ۱۸۳)
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
«ظلمات» است بترس از خطر گمراهی
(غزل۴۸۸)
بعد از این « نور» به آفاق دهیم از دل خویش
که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد
(غزل ۱۶۶)
بر اهرمن نتابد «انوار» اسم اعظم
ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی
(غزل ۴۸۹)
سعدی سلطان سخن نیز در به کار گیری این واژگان تمایز قرآنی قائل نشده است.
پرتو «نور» روی تو هر نفسی به هر کسی
می رسد و نمی رسد نوبت اتصال من
( غزل ۴۷۱)
الحمدلله الذی خلق الوجود من العدم
فبدت علی صفحاته «انوارُ» اسرار القدم
( مجالس پنجگانه ، مجلس اول)
به کسی نگر که « ظلمت » بزداید از وجودت
نه کسی نعوذ بالله که در او صفا نباشد
( غزل ۱۹۷)
گویی همه عالم « ظلمات» است و تو نوری
خلقی به تو مشتاق و جهانی به تو روشن
( غزل ۵۷۴)
ابن عربي در قصيده اي هر دو واژه نور و انوار را به کار برده است:
ونَوَّر الجِسمِ بِالأرواحِ فانْتَشَرت
«أنوارُ»ه كانْتشارِ «النُور» في الفَلَق
سهروري:
لِأَنوارِ نورِ اللَه في القَلب أَنوارُ
وَللسرّ في سرّ المُحبّين أَسرار
با جستجو در دیوان های شعر عربی از جمله دیوان متنبی که در انتخاب واژگان البته با تقدمی که دارد؛ شبیه حافظ است. به روشنی می توان به این استنتاج رسید که هیچ شاعری چنان تمایزی که شیوه قرآن مجید است، ندارند و یا رعایت نکرده اند. گویی در قرآن مجید واژگان با یک جهت گیری نهانی و معماری که در نگاه نخست به چشم نمی آید؛ سامان داده شده است.
❤9
