Audio
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساختهای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای
قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختهای یعنی چه
سخنت رمز دهان گفت و کمر سرّمیان
و از میان تیغ به ما آختهای یعنی چه
هر کس از مهره ی مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باختهای یعنی چه
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه
#حافظ
#غزل
#فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
ر.محمدی(رهادخت)
@sahba_raha
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساختهای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای
قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختهای یعنی چه
سخنت رمز دهان گفت و کمر سرّمیان
و از میان تیغ به ما آختهای یعنی چه
هر کس از مهره ی مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باختهای یعنی چه
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه
#حافظ
#غزل
#فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
ر.محمدی(رهادخت)
@sahba_raha
Audio
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
توچه دانی که پس پرده چه خوب است و چه زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
#حافظ
#غزل
#فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
ر.محمدی( رهادخت)
#sahba_raha
Forwarded from جرعه از چاهی | امین جباری
شانزده آذر را روز دانشجو نام نهادند تا فراموش نشود که در روزی خونین در سال ِ ۱۳۳۲ ، تن دانشجو میزبان ِ سرنیزه و گلوله شد و خون ِ گرم و پاک او بر زمین ریخت.
اما ما انسانهای نسیان پیشه دهشت ِ آن تلخ واقعه را فراموش کردیم و این روز را صرفا به تبریکهای پوچ و میان تهی تقلیل دادیم.
نتیجتا : خون دانشجو باز بر زمین ریخت.
زمین از خون گلگون است ؛ خونهای فراموش شده.
#امین_جباری
#شانزده_آذر
#دانشجو
اما ما انسانهای نسیان پیشه دهشت ِ آن تلخ واقعه را فراموش کردیم و این روز را صرفا به تبریکهای پوچ و میان تهی تقلیل دادیم.
نتیجتا : خون دانشجو باز بر زمین ریخت.
زمین از خون گلگون است ؛ خونهای فراموش شده.
#امین_جباری
#شانزده_آذر
#دانشجو
Forwarded from شهروند سبز(رضا زمان)
نقش ارزشمند و ممتاز عبدالکریم سروش، گشودن راهی نو و باز کردن روزنهای جدید بود در سنت دینی و جامعهی مذهبی، در دین و دینورزی، در فرهنگ و گفتمان عمومی؛ راه و روزنهای به روی معرفت و آزادی، عشق و رهایی، به روی یک افق انسانی و معنوی در دنیای مدرن. و خبر از جهانی داد که در آن مؤمن و عالم، برای آبادیاش تلاش میکنند. اول و وسط و آخر این راه، هر گوشه و هر دم از آن، آموختن و یاد گرفتن است، اندیشیدن و فکر کردن است، از بند و زنجیر رها شدن و از امر و نهی آزاد شدن است. برای ساختناش، برای باز کردناش، از استدلال و برهان، از مهر و ایمان یاری گرفت. متاعاش، هم فلسفه است هم علم، هم عرفان است هم هنر، هم وحی است هم عقل؛ اما هریک جای خود. نه چنان تنگ است که جز یک فرقه و قبیله توان همراهشدن نداشته باشد و نه چنان فراخ که هر رسم و آیینی در آن راه یابد. سرتاسر این راه، سلوک است، جستوجوست، سلوک معنوی و فکری، جستوجوی حقیقت و راستی. گوهرش، انسانیت و آدمیتِ مشترک است که در خواستهها و آرزوهای متنوع نشسته است. نهایت و غایتِ این راه، گشودگی است به روی همهی جانها و نو شدن ایمانها و تازه شدن اندیشهها. و برای همین، از این راه با سلامت و ایمنی میتوان گذشت.
قدم نهادن در این راه اما، شهامت و جسارت میخواهد، شهامت و جسارتِ دانستن و عقل ورزیدن؛ دانستنی که بر پرسیدن و شک کردن، به تیغ نقد گرفتن و چون و چرا آوردن استوار است و عقل ورزیدنی که مقدسات را میشکافد و بتها را میشکند و از یقین و تعبد رها میشود و به جهل و تعصب پشت میکند. سروش چنان جرأتی در دل داشت که چنین راهی ساخت. در این راه، نه جایی برای ایدئولوژی است نه مجالی برای استبداد، نه مقصدی برای ناکجاآباد و نه حرکتی به سوی خشونت.
گمانم این است که مصلحت و خیرِ همگان، بادین و بیدین، در گشودن چنین راه پُربرکتی است. این راه، دیندارانِ گشودهای را پرورانده است که میکوشند با دیگران زندگی کنند و در یک همزیستی مسالمتآمیز، مشارکت داشته باشند. دیندارانِ محقق و مُحقی که اندیشه خود را خردورزانه برگزیدهاند و ایمان خود را آزادانه اختیار کردهاند و در پی تحمیل و تلقین آیین خویش بر دیگران نیستند. دیندارانِ معاصری که میخواهند زندگی مؤمنانه در جهان مدرن داشته باشند. این راه و این سلوک، در نهایت به جامعه باز و متکثر و رنگارنگی میرسد که در آن هر انسانی، سزاوارِ حق و آزادی است و هیچ کسی به جُرم باور و عقیدهاش، از هیچ امتیازی محروم نمیشود.
درست به همین دلیل، باید قدردان سروش بود و شاکر بود که چشم به این جهان گشود و از خدا و بخت و طبیعت، برای آموزگار معرفت و عشق، طلب سلامتی و شادی کرد.
@shahrvand_sabz
https://www.tgoop.com/shahrvand_sabz/514
قدم نهادن در این راه اما، شهامت و جسارت میخواهد، شهامت و جسارتِ دانستن و عقل ورزیدن؛ دانستنی که بر پرسیدن و شک کردن، به تیغ نقد گرفتن و چون و چرا آوردن استوار است و عقل ورزیدنی که مقدسات را میشکافد و بتها را میشکند و از یقین و تعبد رها میشود و به جهل و تعصب پشت میکند. سروش چنان جرأتی در دل داشت که چنین راهی ساخت. در این راه، نه جایی برای ایدئولوژی است نه مجالی برای استبداد، نه مقصدی برای ناکجاآباد و نه حرکتی به سوی خشونت.
گمانم این است که مصلحت و خیرِ همگان، بادین و بیدین، در گشودن چنین راه پُربرکتی است. این راه، دیندارانِ گشودهای را پرورانده است که میکوشند با دیگران زندگی کنند و در یک همزیستی مسالمتآمیز، مشارکت داشته باشند. دیندارانِ محقق و مُحقی که اندیشه خود را خردورزانه برگزیدهاند و ایمان خود را آزادانه اختیار کردهاند و در پی تحمیل و تلقین آیین خویش بر دیگران نیستند. دیندارانِ معاصری که میخواهند زندگی مؤمنانه در جهان مدرن داشته باشند. این راه و این سلوک، در نهایت به جامعه باز و متکثر و رنگارنگی میرسد که در آن هر انسانی، سزاوارِ حق و آزادی است و هیچ کسی به جُرم باور و عقیدهاش، از هیچ امتیازی محروم نمیشود.
درست به همین دلیل، باید قدردان سروش بود و شاکر بود که چشم به این جهان گشود و از خدا و بخت و طبیعت، برای آموزگار معرفت و عشق، طلب سلامتی و شادی کرد.
@shahrvand_sabz
https://www.tgoop.com/shahrvand_sabz/514
Telegram
شهروند سبز(رضا زمان)
نقش ارزشمند و ممتاز عبدالکریم سروش، گشودن راهی نو و باز کردن روزنهای جدید بود در سنت دینی و جامعهی مذهبی، در دین و دینورزی، در فرهنگ و گفتمان عمومی؛ راه و روزنهای به روی معرفت و آزادی، عشق و رهایی، به روی یک افق انسانی و معنوی در دنیای مدرن.
@shahrvand_sabz
@shahrvand_sabz
Forwarded from جرعه از چاهی | امین جباری
۱. کوهنوردانی در یک آب و هوای پر آشوب به دل کوه زده اند و حدودی از آنها در دل ِ کوه و برفهایش، مدفون!
چه غم انگیز و تلخ...
۲. بسیاری از افراد، بی احتیاطی آنها را شدیدا شماتت کرده و حکم داده اند که: "خود کرده را تدبیر نیست."
.
۳. من با جماعت و طایفه کوهنوردان رفیقم. حدودی از آنها را خوب میشناسم. نمیدانید آنها چقدر انسانهای عاشقی اند. چقدر صبورند ؛ چقدر سر به زیر و استوار و سخت اند.
اما در اینجا تاکیدم بیشتر بر عشق آنهاست.
.
۵. "تدبیر" برای مقام ِ عقل است ؛ اما به تعبیر مولوی، همین عقل، در وادی عشق، چو خر در گِل بخفت ؛ شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت!
به قلمرو ِ عشق، مفتی ِ عقل را راه نیست .
قال و حال ِ عقل در آنجا رنگ میبازد و به تعبیر شریعتی، آنجا که عشق فرمان میدهد، محال -(که منشعب از سنجشگری ِ عقل است)-، سر ِ تعظیم فرو می آورد.
.
۴. برای کوه نوردها، کوه، معشوقه است ؛ معشوقی که مدام آغوش ِ وصل ِ آن را میجویند. اما طرفه اینکه هر چه این معشوق، عصیان پیشه کند و بر عاشق جفا روا دارد و وصالش را سختتر میسر سازد ؛ آنها سختتر مجذوب رسیدن به وصل او میشوند. گویا خاصیت عشق این است.
.
۵. از منظری پس، این جماعت را نمیشود شماتت کرد : معشوقه ، جَو آشوبی کرد تا ببیند عاشق ِ صادق اش کیست که خطر کند و گام در راه وصل او گذارد. تنی چند، رفیق ِ راه او شدند. معشوقه را این وفا داری خوش آمد : آنها را به دامن وصل ابدی خود کشید و دیگر پس نداد. آخر کدام عاقلی است که جوهر صداقت و وفا داری را قدر ننهد و بازپس اش دهد؟؟ مغناطیس وجود معشوق، بُرادههای چنین عاشقان ِ خطر پذیری را که گرفت، کجا و چرا رها کند؟؟ نه مگر "هر کس آنچه را که دوست میدارد در بند میگذارد ؛ و هر زن مروارید غلتان خود را به صندوقش محبوس میدارد! /شعر رکسانا/شاملو" آری؛ آنها در دامان ِ معشوقه ِ خود چون مرواریدی،خفته اند. خواب و روحشان خوش باد .
امین جباری
@jabbariamin
چه غم انگیز و تلخ...
۲. بسیاری از افراد، بی احتیاطی آنها را شدیدا شماتت کرده و حکم داده اند که: "خود کرده را تدبیر نیست."
.
۳. من با جماعت و طایفه کوهنوردان رفیقم. حدودی از آنها را خوب میشناسم. نمیدانید آنها چقدر انسانهای عاشقی اند. چقدر صبورند ؛ چقدر سر به زیر و استوار و سخت اند.
اما در اینجا تاکیدم بیشتر بر عشق آنهاست.
.
۵. "تدبیر" برای مقام ِ عقل است ؛ اما به تعبیر مولوی، همین عقل، در وادی عشق، چو خر در گِل بخفت ؛ شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت!
به قلمرو ِ عشق، مفتی ِ عقل را راه نیست .
قال و حال ِ عقل در آنجا رنگ میبازد و به تعبیر شریعتی، آنجا که عشق فرمان میدهد، محال -(که منشعب از سنجشگری ِ عقل است)-، سر ِ تعظیم فرو می آورد.
.
۴. برای کوه نوردها، کوه، معشوقه است ؛ معشوقی که مدام آغوش ِ وصل ِ آن را میجویند. اما طرفه اینکه هر چه این معشوق، عصیان پیشه کند و بر عاشق جفا روا دارد و وصالش را سختتر میسر سازد ؛ آنها سختتر مجذوب رسیدن به وصل او میشوند. گویا خاصیت عشق این است.
.
۵. از منظری پس، این جماعت را نمیشود شماتت کرد : معشوقه ، جَو آشوبی کرد تا ببیند عاشق ِ صادق اش کیست که خطر کند و گام در راه وصل او گذارد. تنی چند، رفیق ِ راه او شدند. معشوقه را این وفا داری خوش آمد : آنها را به دامن وصل ابدی خود کشید و دیگر پس نداد. آخر کدام عاقلی است که جوهر صداقت و وفا داری را قدر ننهد و بازپس اش دهد؟؟ مغناطیس وجود معشوق، بُرادههای چنین عاشقان ِ خطر پذیری را که گرفت، کجا و چرا رها کند؟؟ نه مگر "هر کس آنچه را که دوست میدارد در بند میگذارد ؛ و هر زن مروارید غلتان خود را به صندوقش محبوس میدارد! /شعر رکسانا/شاملو" آری؛ آنها در دامان ِ معشوقه ِ خود چون مرواریدی،خفته اند. خواب و روحشان خوش باد .
امین جباری
@jabbariamin
عبدالکریم سروش و فلاسفه
Photo
در بسیاری از محافل می خوانم و می شنوم در مورد پورسینا و واپسین سال های عمر این فیلسوف خِرد گرا، نظراتی وجود دارد مبنی بر این که وی در اواخر عمرخود به طریقه ی " اشراق یا عرفان" رو آورده است...این افراد با استناد به " رساله عشق ، اسرار الصلاه، رساله حی بن یقظان، تفسیر برخی از آیات، رساله الطیر و هماننداین ها، به عبور پورسینا از پیشینه ی خود یعنی فلسفه مشا، حکم کرده اند و معتقدنداین فیلسوف عقل گرا در اواخر عمرخود به عرفان و اشراق روی آورده...
کتاب حکمه المشرقیه که سال گذشته به چاپ رسید، مقدمه ای دارد باهمین موضوع ...آیا نقد معلم اول و پیروان وی و چند رساله عرفانی و تمثیلی می تواند بیانگر عبور پورسینا از مشا به اشراق و یاعرفان باشد؟؟
نقد یک امر طبیعی است و آن هم از فیلسوف خِردگرایی چون پورسینا کاملا عقلانی است.پورسینا یک فیلسوف مشایی است که با اساس قراردادن استدلال و عقل، در فلسفه ورزی خود، دستی توانا نیز در مسائل ذوقی دارد.که دلیل این سخن همین آثار تمثیلی اوست.عرفان عقلی که او ترسیم می کند دستآورد همین ذوق و استدلال در منظومه ی فکری اوست. در واقع،"عقل واستدلال" اساس نگاه پورسینا را به تصوف و عرفان پی ریزی می کند...از سویی دیگر باوجود آثارتمثیلی و عرفانی پورسینا، این پرسش مطرح می شود که آیا خود اونیز می تواند مصداق این مقامات عرفانی که از جمله در "مقامات العارفین " مطرح کرده باشد؟ ویا این نوع تبیین دقیق احوال عارفان، تنها یک نظریه است که یک فیلسوف خِردگرای محض، در چارچوب عرفان نظری به تبیین آن پرداخته است؟
افزون براین، کتاب "الانصاف بین المشرقیین والمغربین" و " منطق المشرقیین" است...در این کتاب برخلاف تصور بعضی، مراد پورسینا از " المشرقیین" حکمت اشراقی که شیخ اشراق برپایه ی حکمت خسروانی آن را پی ریزی کرده است، نیست. او قصد دارد با نقدهای خود ساختار فلسفه ی مشایی ارستاتالیس را به هم بریزد و فلسفه مشرق زمین را پی ریزی کند. قصد وی قراردادن حکمت مشرق زمین در برابر مغرب است.ونه حمکت اشراق.و دو واژه " مشرقیین و مغربیین" در آثار پورسینا اشاره به دو دسته از شارحان و چه بسا از پیروان حکمت مشا است...
این مطلب را می توان به صورت مفصل در مقدمه کتاب " الحکمه المشرقیه " که به تصحیح و تحقیق و تقدیم این جانب در کنار استاد بزرگوارم " دکتر ملکی" که به حق ، هرچه دراین مسیر یافتم، از حضور ایشان است ، مطالعه بفرمایین...
نورانوری صفت
#حکمه المشرقیه
#پورسینا
#عرفان
#فلسفه
https://www.instagram.com/p/CJZn9t3B06OZ1Al6OS-kc18C5h8ATrdSl7bMzo0/?igshid=nsjvk6ll5kta
کتاب حکمه المشرقیه که سال گذشته به چاپ رسید، مقدمه ای دارد باهمین موضوع ...آیا نقد معلم اول و پیروان وی و چند رساله عرفانی و تمثیلی می تواند بیانگر عبور پورسینا از مشا به اشراق و یاعرفان باشد؟؟
نقد یک امر طبیعی است و آن هم از فیلسوف خِردگرایی چون پورسینا کاملا عقلانی است.پورسینا یک فیلسوف مشایی است که با اساس قراردادن استدلال و عقل، در فلسفه ورزی خود، دستی توانا نیز در مسائل ذوقی دارد.که دلیل این سخن همین آثار تمثیلی اوست.عرفان عقلی که او ترسیم می کند دستآورد همین ذوق و استدلال در منظومه ی فکری اوست. در واقع،"عقل واستدلال" اساس نگاه پورسینا را به تصوف و عرفان پی ریزی می کند...از سویی دیگر باوجود آثارتمثیلی و عرفانی پورسینا، این پرسش مطرح می شود که آیا خود اونیز می تواند مصداق این مقامات عرفانی که از جمله در "مقامات العارفین " مطرح کرده باشد؟ ویا این نوع تبیین دقیق احوال عارفان، تنها یک نظریه است که یک فیلسوف خِردگرای محض، در چارچوب عرفان نظری به تبیین آن پرداخته است؟
افزون براین، کتاب "الانصاف بین المشرقیین والمغربین" و " منطق المشرقیین" است...در این کتاب برخلاف تصور بعضی، مراد پورسینا از " المشرقیین" حکمت اشراقی که شیخ اشراق برپایه ی حکمت خسروانی آن را پی ریزی کرده است، نیست. او قصد دارد با نقدهای خود ساختار فلسفه ی مشایی ارستاتالیس را به هم بریزد و فلسفه مشرق زمین را پی ریزی کند. قصد وی قراردادن حکمت مشرق زمین در برابر مغرب است.ونه حمکت اشراق.و دو واژه " مشرقیین و مغربیین" در آثار پورسینا اشاره به دو دسته از شارحان و چه بسا از پیروان حکمت مشا است...
این مطلب را می توان به صورت مفصل در مقدمه کتاب " الحکمه المشرقیه " که به تصحیح و تحقیق و تقدیم این جانب در کنار استاد بزرگوارم " دکتر ملکی" که به حق ، هرچه دراین مسیر یافتم، از حضور ایشان است ، مطالعه بفرمایین...
نورانوری صفت
#حکمه المشرقیه
#پورسینا
#عرفان
#فلسفه
https://www.instagram.com/p/CJZn9t3B06OZ1Al6OS-kc18C5h8ATrdSl7bMzo0/?igshid=nsjvk6ll5kta
Forwarded from شهروند سبز(رضا زمان)
چند نکته درباب سخنان تازه عبدالکریم سروش*:
اول آنکه، شجاعت و جسارت نظری و علمی دکتر سروش، ستودنی و مغتنم است. متفکر در جستوجوی حقیقت و صدق است و باید آنچه را حق میداند، بیان کند. به میان آوردن چنین تصویر و برداشتی از پیامبری دینی و از سوی مردی دینی، نیازمند شهامت و جرأتی است که سخت یافت میشود. این سخنان بار دیگر وجه «روشنفکری» سروش را نمایان کرد. روشنفکر، باید به فرآیند و فعالیت عقلی و فکری تن دهد و از فرآوردهها و نتایج نامتعارف واهمه نداشته باشد.
دوم آنکه، نشانههایی از گزارههای جدید ایشان را میتوان در آثار قبلیاش یافت. فیالمثل: در کتاب «ادب قدرت، ادب عدالت»، آمده که پیامبر اسلام در مقابل مخالفان خود، بیتحمل بود و دستور قتل کسانی را صادر میکرد که وی را تمسخر میکردند. همچنین، نقل شده که قتل مرتد از زمان پیامبر پدید آمد و قصهی ارتداد در اسلام «امر هولناکی» بود. تأکید بر آیات عذاب و ترجمهی آن به شکنجه، در سالهای اخیر، نقل و نبات سخنرانیهای ایشان بود. نقد بنیادین و اخلاقی فقه اسلامی و خشن دانستن احکام فقهی و شرعی، امری تثبیت شده در نظام فکری و معرفتی سروش است. قرآن را «خوفنامه» و «خشیتنامه» انگاشتن نیز به هیچ عنوان ادعایی جدید از سوی ایشان نیست و سابقه دارد. به این معنا، تلاش و جهد وی تا کنون، ساختن چهرهای صلحطلب، دموکرات و آزادیخواه از پیامبر اسلام نبوده است. از آموزهها و درسهای اصلی سروش، این بوده است که از دل متون دینی، مدرنیته را نمیتوان بیرون کشید و حقوق بشر و دموکراسی و آزادی را نمیتوان از قرآن و سنت استخراج کرد.
اما آنچه که این سخنرانی را متفاوت میکند، یکی صراحت و جدیت سروش است، دیگری شدت و حدت بخشیدن بر آن تصویر از پیامبر و البته، آوردن این سخنان در یکجا.
سوم آنکه، مقولهی قدرتخواهی و اقتدارگرایی اسلام، در درسگفتار «دین و قدرت» آمده بود و نتایج نهایی هم بیان شده بود**. این سخنرانی در امتداد آن جلسات است و البته بخش دیگرش مانده است.
چهارم آنکه، با «پذیرش این تصویر از پیامبر اسلام»، به گمانم بسیار سخت و دشوار است اثباتِ «اسلامی بودنِ» روشنفکری دینی در روایت سروش. روشنفکری دینی سروش، به جایی رسیده است که برای اسلامی بودناش، باید توضیح موجه و معقولی داشته باشد. دستکم لزومی ندارد که ما خوانش سروش را، اسلامی بدانیم و ذیل اسلام تعریفاش کنیم. اما عجله نباید کرد، باید صبر کرد و دید که سروش در آینده، چه شرح و استدلالی میآورد برای موجه بودن اسلامی که پیامبر و کتاباش، چنین تصویر دهشتناکی دارند.
در آخر: آنچه از عقل و معرفت بیرون میآید، ارزشمند و گرانبهاست چه دین باشد چه نادین.
@shahrvand_sabz
* متنی گزارش این سخنرانی:
https://www.zeitoons.com/83402
** یادداشتهایی که در این باب نوشتم:
https://www.tgoop.com/shahrvand_sabz/443
https://www.tgoop.com/shahrvand_sabz/444
https://www.tgoop.com/shahrvand_sabz/450
اول آنکه، شجاعت و جسارت نظری و علمی دکتر سروش، ستودنی و مغتنم است. متفکر در جستوجوی حقیقت و صدق است و باید آنچه را حق میداند، بیان کند. به میان آوردن چنین تصویر و برداشتی از پیامبری دینی و از سوی مردی دینی، نیازمند شهامت و جرأتی است که سخت یافت میشود. این سخنان بار دیگر وجه «روشنفکری» سروش را نمایان کرد. روشنفکر، باید به فرآیند و فعالیت عقلی و فکری تن دهد و از فرآوردهها و نتایج نامتعارف واهمه نداشته باشد.
دوم آنکه، نشانههایی از گزارههای جدید ایشان را میتوان در آثار قبلیاش یافت. فیالمثل: در کتاب «ادب قدرت، ادب عدالت»، آمده که پیامبر اسلام در مقابل مخالفان خود، بیتحمل بود و دستور قتل کسانی را صادر میکرد که وی را تمسخر میکردند. همچنین، نقل شده که قتل مرتد از زمان پیامبر پدید آمد و قصهی ارتداد در اسلام «امر هولناکی» بود. تأکید بر آیات عذاب و ترجمهی آن به شکنجه، در سالهای اخیر، نقل و نبات سخنرانیهای ایشان بود. نقد بنیادین و اخلاقی فقه اسلامی و خشن دانستن احکام فقهی و شرعی، امری تثبیت شده در نظام فکری و معرفتی سروش است. قرآن را «خوفنامه» و «خشیتنامه» انگاشتن نیز به هیچ عنوان ادعایی جدید از سوی ایشان نیست و سابقه دارد. به این معنا، تلاش و جهد وی تا کنون، ساختن چهرهای صلحطلب، دموکرات و آزادیخواه از پیامبر اسلام نبوده است. از آموزهها و درسهای اصلی سروش، این بوده است که از دل متون دینی، مدرنیته را نمیتوان بیرون کشید و حقوق بشر و دموکراسی و آزادی را نمیتوان از قرآن و سنت استخراج کرد.
اما آنچه که این سخنرانی را متفاوت میکند، یکی صراحت و جدیت سروش است، دیگری شدت و حدت بخشیدن بر آن تصویر از پیامبر و البته، آوردن این سخنان در یکجا.
سوم آنکه، مقولهی قدرتخواهی و اقتدارگرایی اسلام، در درسگفتار «دین و قدرت» آمده بود و نتایج نهایی هم بیان شده بود**. این سخنرانی در امتداد آن جلسات است و البته بخش دیگرش مانده است.
چهارم آنکه، با «پذیرش این تصویر از پیامبر اسلام»، به گمانم بسیار سخت و دشوار است اثباتِ «اسلامی بودنِ» روشنفکری دینی در روایت سروش. روشنفکری دینی سروش، به جایی رسیده است که برای اسلامی بودناش، باید توضیح موجه و معقولی داشته باشد. دستکم لزومی ندارد که ما خوانش سروش را، اسلامی بدانیم و ذیل اسلام تعریفاش کنیم. اما عجله نباید کرد، باید صبر کرد و دید که سروش در آینده، چه شرح و استدلالی میآورد برای موجه بودن اسلامی که پیامبر و کتاباش، چنین تصویر دهشتناکی دارند.
در آخر: آنچه از عقل و معرفت بیرون میآید، ارزشمند و گرانبهاست چه دین باشد چه نادین.
@shahrvand_sabz
* متنی گزارش این سخنرانی:
https://www.zeitoons.com/83402
** یادداشتهایی که در این باب نوشتم:
https://www.tgoop.com/shahrvand_sabz/443
https://www.tgoop.com/shahrvand_sabz/444
https://www.tgoop.com/shahrvand_sabz/450
سایت خبری تحلیلی زیتون
دین یک «قدرت» است | سایت خبری تحلیلی زیتون
زیتون- در ادامه سلسله نشستهای «سرای گفتوگو» در «حلقه دیدگاه نو» عبدالکریم سروش در یک سخنرانی با عنوان«دین و قدرت» خلاصهای از درسگفتارهای اخیرش با همین عنوان را به اطلاع شرکتکنندگان رساند. حسین کاجی مجری این مراسم بود و پیش از هر چیز سروش دباغ، از رویکرد…
👍3
در باب سخنان اخیر دکتر سروش
✍🏼نورا نوری صفت
اخرین سخنرانی دکتر سروش باعنوان«دین و قدرت »که خلاصه ای از درس گفتارهای اخیر ایشان بود ، ظاهرا بسیار بحث برانگیزبوده...
من سخنرانی ایشان را بادقت گوش دادم و به نظرم سخنان ایشان دارای یک مقدمه و یک نتیجه گیری است. البته دراین سخنرانی ،ایشان فقط به مقدمه اشاره کرده اند و نتیجه گیری را به جلسه بعدی واگذار کرده اند.
اما مقدمه ایشان که خود دارای مقدمه ای دیگراست :
درابتدا دکترسروش مسیر فکری خود را در نظریه قبض و بسط، «نسبت میان دین و معرفت دینی» و داد و ستد معرفت دینی باسایر معارف عنوان می کنند. وبیان می کنند که در آن جا از نکته ای غافل بوده اند و آن این که «دین و معرفت دینی» نه تنها در کنار معرفت بشری رشد می کنند بلکه در کنار «قدرت» هم رشد می کند.
یعنی گویی دوسایه بر معرفت دینی می افتد.
یکی سایه ی معارف بیرون دینی است که آدمیان تولید می کنند و دائم در حال رشد و تکامل است.
و یکی قدرت هایی که بیرون از دین وجود دارند و سایه شان بر سر دیانت، رشد دیانت ،فهم دیانت و حتی تولید وتکون خودِ دیانت می افتد و به او شکل می دهد.
پس در این جا نظریۀ جدید ایشان، همان قدرت هایی است که برسر دین، وفهم آن سایه افکنده و آن را شکل می دهد.البته دکتر سروش این نظریه را از الهیات جدا می کنندو موضوع را از منظر جامعه شناسی و سیاسی بررسی می کنند.یعنی از نظر ایشان ، قدرت های سیاسی و اجتماعی می توانند با « دین»که خود یک قدرت است ، وارد تعامل شده و بده بستان کند و در نتیجه «قدرت دین» برای تثبیت خود به ارعاب و ترساندن احتیاج دارد، و ازاین جهت است که ایشان مطرح میکند ، قرآن کتاب «خوف و خشیت» است، و دراسلام نقصان محبت داشتیم و تصوف آن را به اسلام ما افزود(این مطلب را در یک مقاله مجزا مطرح کرده اند)
دکتر سروش این مقدمه را بیان می کنند و به دنبال آن مقدمه بعدی را مطرح می کنند بااین بیان که : من تا بحال این را به «تجربه»پیامبر نسبت می دادم، که از خداوند گویی بیشتر تجربه خوفی دارد.خداوند چنان وجودش را لبریزمی کرد که پُراز هیبت می شده.من تا این جا در صحنه «تجربه ها » نظر می کردم. اما از این جا توجه ام بر این متمرکزشد که این قرآن تألیف پیامبر است. محصول روان اوست و مؤلف قرآن پیامبراست. گرچه مؤلف محمد ،خداونداست.اما این از روان و وجود او می جوشد. چرا این همه تاکید بر خوف الهی؟؟
در این جا در مقدمه دوم دکتر سروش به این نکته اشاره می کند که پیامی که پیامبر در اختیار ما نهاده ، پیامی که خیلی ترساننده است و پر از تهدید است ، مستقیم پیام الهی نیست و همچُنین ناشی از تجربیات پیامبرهم نیست ،بلکه ناشی از اثرات قدرت سیاست و جامعه بر روان پیامبر است والا در تورات به این صورت جهنم نداریم.در انجیل هم در چندمورد فقط حضرت عیسی اشاره به عذاب الهی می کند.فقط در همین حد.
اما در قرآن این ماجرای شکنجه کردن، ترساندن، و تهدید خیلی شدید است.
دکتر سروش این مساله را از روحیه ی «اقتدارگرایی » پیامبر می داند. و معتقد است شخصیت پیامبر به گونه ای بود که آگاهانه از این« رعب» و« خوف» و مفهوم قدرت ، بهره می گرفت و می کوشیداز این قدرتی که خودش با نام «دین"» تولید کرده و به صحنه آورده ،پاسداری کند.
به نظرم دکتر سروش دراین جا کاملا به جنبه بشری بودن پیامبر اشاره دارند و اثرات روانی که بیرون از دین است و در ایجاد هرقدرتی دخالت دارند ودین نیز یک قدرت است (چه منشأ آن الهی باشدیا نباشد) در نتیجه بر دین و بر پیامبر که مؤسس دین است اثرگذار هستند .وپیامبر از این اثرات روانی مستثنا نیست.
البته دکترسروش «قدرت »را مذموم نمی دانند ومی گویند قدرتِ لزوماً بد نداریم و می شود قدرت و اقتدار، جنبه مثبت و نیکویی هم داشته باشد. ایشان معتقدند، بدون قدرت نمی شود قدم از قدم برداشت. و پیامبر برای تثبیت و پاسداری از دین خود، احتیاج به این قدرت داشتند.
این قسمت از سخنان دکتر سروش ، برای من یاد آور فلسفه سیاسی ماکیاولی است.و این که انسان ها برای نگهبانی از قدرت ، احتیاج به سیاست هایی دارند.ماکیاولی آنچه را برای به دست آوردن قدرت و نگاه داشت آن ناگزیر است با چشم باز می نگرد و بازمی گوید.او نخستین کاونده ماهیت قدرت و پیشرو اندیشۀ علمی در این زمینه است.یعنی آن جا که دیگران جلوداران صحنه را می نگریستند وی چشم به پشت صحنه دوخت و انگیزه های نهانی رخدادها را جستجو کرد.پیامبرمتوجه بود که دارد یک قدرت می آفریند.و این روح قدرت و اقتدارگرایی را در دین خود می دمد.
نکته دیگر در سخنان دکتر سروش، تفکیک بین « اسلام» و «ایمان» بود. پیامبر دو چیز آورد؛ یکی «اسلام »و دیگری «ایمان». ایمان امر قلبی است اما اسلام یک تسلیم حکومتی است.مسلمان کسی است که تسلیم حکومت اسلام شده است.👇
✍🏼نورا نوری صفت
اخرین سخنرانی دکتر سروش باعنوان«دین و قدرت »که خلاصه ای از درس گفتارهای اخیر ایشان بود ، ظاهرا بسیار بحث برانگیزبوده...
من سخنرانی ایشان را بادقت گوش دادم و به نظرم سخنان ایشان دارای یک مقدمه و یک نتیجه گیری است. البته دراین سخنرانی ،ایشان فقط به مقدمه اشاره کرده اند و نتیجه گیری را به جلسه بعدی واگذار کرده اند.
اما مقدمه ایشان که خود دارای مقدمه ای دیگراست :
درابتدا دکترسروش مسیر فکری خود را در نظریه قبض و بسط، «نسبت میان دین و معرفت دینی» و داد و ستد معرفت دینی باسایر معارف عنوان می کنند. وبیان می کنند که در آن جا از نکته ای غافل بوده اند و آن این که «دین و معرفت دینی» نه تنها در کنار معرفت بشری رشد می کنند بلکه در کنار «قدرت» هم رشد می کند.
یعنی گویی دوسایه بر معرفت دینی می افتد.
یکی سایه ی معارف بیرون دینی است که آدمیان تولید می کنند و دائم در حال رشد و تکامل است.
و یکی قدرت هایی که بیرون از دین وجود دارند و سایه شان بر سر دیانت، رشد دیانت ،فهم دیانت و حتی تولید وتکون خودِ دیانت می افتد و به او شکل می دهد.
پس در این جا نظریۀ جدید ایشان، همان قدرت هایی است که برسر دین، وفهم آن سایه افکنده و آن را شکل می دهد.البته دکتر سروش این نظریه را از الهیات جدا می کنندو موضوع را از منظر جامعه شناسی و سیاسی بررسی می کنند.یعنی از نظر ایشان ، قدرت های سیاسی و اجتماعی می توانند با « دین»که خود یک قدرت است ، وارد تعامل شده و بده بستان کند و در نتیجه «قدرت دین» برای تثبیت خود به ارعاب و ترساندن احتیاج دارد، و ازاین جهت است که ایشان مطرح میکند ، قرآن کتاب «خوف و خشیت» است، و دراسلام نقصان محبت داشتیم و تصوف آن را به اسلام ما افزود(این مطلب را در یک مقاله مجزا مطرح کرده اند)
دکتر سروش این مقدمه را بیان می کنند و به دنبال آن مقدمه بعدی را مطرح می کنند بااین بیان که : من تا بحال این را به «تجربه»پیامبر نسبت می دادم، که از خداوند گویی بیشتر تجربه خوفی دارد.خداوند چنان وجودش را لبریزمی کرد که پُراز هیبت می شده.من تا این جا در صحنه «تجربه ها » نظر می کردم. اما از این جا توجه ام بر این متمرکزشد که این قرآن تألیف پیامبر است. محصول روان اوست و مؤلف قرآن پیامبراست. گرچه مؤلف محمد ،خداونداست.اما این از روان و وجود او می جوشد. چرا این همه تاکید بر خوف الهی؟؟
در این جا در مقدمه دوم دکتر سروش به این نکته اشاره می کند که پیامی که پیامبر در اختیار ما نهاده ، پیامی که خیلی ترساننده است و پر از تهدید است ، مستقیم پیام الهی نیست و همچُنین ناشی از تجربیات پیامبرهم نیست ،بلکه ناشی از اثرات قدرت سیاست و جامعه بر روان پیامبر است والا در تورات به این صورت جهنم نداریم.در انجیل هم در چندمورد فقط حضرت عیسی اشاره به عذاب الهی می کند.فقط در همین حد.
اما در قرآن این ماجرای شکنجه کردن، ترساندن، و تهدید خیلی شدید است.
دکتر سروش این مساله را از روحیه ی «اقتدارگرایی » پیامبر می داند. و معتقد است شخصیت پیامبر به گونه ای بود که آگاهانه از این« رعب» و« خوف» و مفهوم قدرت ، بهره می گرفت و می کوشیداز این قدرتی که خودش با نام «دین"» تولید کرده و به صحنه آورده ،پاسداری کند.
به نظرم دکتر سروش دراین جا کاملا به جنبه بشری بودن پیامبر اشاره دارند و اثرات روانی که بیرون از دین است و در ایجاد هرقدرتی دخالت دارند ودین نیز یک قدرت است (چه منشأ آن الهی باشدیا نباشد) در نتیجه بر دین و بر پیامبر که مؤسس دین است اثرگذار هستند .وپیامبر از این اثرات روانی مستثنا نیست.
البته دکترسروش «قدرت »را مذموم نمی دانند ومی گویند قدرتِ لزوماً بد نداریم و می شود قدرت و اقتدار، جنبه مثبت و نیکویی هم داشته باشد. ایشان معتقدند، بدون قدرت نمی شود قدم از قدم برداشت. و پیامبر برای تثبیت و پاسداری از دین خود، احتیاج به این قدرت داشتند.
این قسمت از سخنان دکتر سروش ، برای من یاد آور فلسفه سیاسی ماکیاولی است.و این که انسان ها برای نگهبانی از قدرت ، احتیاج به سیاست هایی دارند.ماکیاولی آنچه را برای به دست آوردن قدرت و نگاه داشت آن ناگزیر است با چشم باز می نگرد و بازمی گوید.او نخستین کاونده ماهیت قدرت و پیشرو اندیشۀ علمی در این زمینه است.یعنی آن جا که دیگران جلوداران صحنه را می نگریستند وی چشم به پشت صحنه دوخت و انگیزه های نهانی رخدادها را جستجو کرد.پیامبرمتوجه بود که دارد یک قدرت می آفریند.و این روح قدرت و اقتدارگرایی را در دین خود می دمد.
نکته دیگر در سخنان دکتر سروش، تفکیک بین « اسلام» و «ایمان» بود. پیامبر دو چیز آورد؛ یکی «اسلام »و دیگری «ایمان». ایمان امر قلبی است اما اسلام یک تسلیم حکومتی است.مسلمان کسی است که تسلیم حکومت اسلام شده است.👇
👍1
تا این جا مقدمه سخنان دکتر سروش است و به گمان من، منافاتی با نظرات قبلی ایشان از جمله «رویای رسولانه» ندارد.بلکه این موضوع از منظر دیگر یعنی «جامعه شناسی و سیاسی » و اثرات روانی این قدرت ها بر دین، بررسی شده است.نتیجه گیری اصلی ایشان، در سخنرانی بعدی و در پاسخ به پرسش هایی است که خودایشان در انتهای سخنان شان مطرح کردند.
آیا ماباید از پیامبر اسلام به این معنا تبعیت کنیم یا نکنیم؟
حکومت اسلامی آیا ازاین مشی پیامبر بیرون می آید؟
آیا ماباید از پیامبر اسلام به این معنا تبعیت کنیم یا نکنیم؟
حکومت اسلامی آیا ازاین مشی پیامبر بیرون می آید؟
Forwarded from اتچ بات
و بارها شنیده ایم که گفت :
" سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند."
و من هنگامه هایی که بر این بیت تامل میکنم، درک و تلقی ام نهایتا این میشود که نکویی با عشقورزی توامان است: آنکس نکوست که توان عشقورزیدن دارد؛ همان عشق ورزی که نام و یاد تو ِ انسان ِ مرگپذیر را، حتی از چنگال مرگ ِ روی داده که به تعبیر شاملو دستانش از ابتذال شکننده تر است، میرهاند و به جاودانگی پیوند میزند.
حافظ، در اتمسفر همین تلقی اما، حتی یک گام بلند پیش مینهد و حکم سعدی را گسترش داده و فتوای ِ هشدار دهندهای خود را ابراز مینماید که:
" هر آنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نَمُرده به فتوای من نماز کنید!"
یعنی حتی آنکس که زنده است اما تاب و توان عشق ورزی ندارد و دایر ِ وجودش را در حول دوست داشتن ِ دیگری/ان نمیچرخاند، در کُنه و اصل ماجرا، فی الواقع، مرده ای متحرک است که خود نیازمند نماز ِ میت است! همانا که عیسی مسیح، در سخن تابناک ِ خود در انجیل متی، آنگاه که شاگردش برای همراهیاش از او رخصت خواست و گفت که "سرورم، نخست رخصت ده تا بروم و پدر خود را به خاک بسپارم." پاسخ داد که : مرا پیروی کن و "بگذار مردگان، مردگان ِ خود را به خاک بسپارند!"
انسانهای به ظاهر زنده اما در باطن مرده ای که چون از عشق تهی اند، نام ِ زنده حقیقی بر آنها نتوان داد چرا که به تعبیر نیچه ای، زنده اند اما زنده زندگی نمیکنند.
آری عشق، به نوعی تو را در زندگی، - به معنای شاعرانه و شاملویی کلمه- "رویینتن" میکند و جاودانه ات میسازد، بسان آن داستان کلبه عمو تُم هریت بیچر استو، که برده سیاه پوست بر اربابی که شلاق در دست داشت و بر تن عریان او میکوفت گفت، تو اگر تن مرا هم بکُشی، با روح من چه خواهی کرد؟ روحی که چون عشق به آزادی دارد، آزاده است و چون تویی را توان کشتن او هرگز نیست.
اینجا اکنون، در قلب ِ تاریخ ِ دهشتناک ِ معاصر ، این ندا ، اینبار از وجود #الکسی_ناوالنی بزرگترین منتقد پوتین، علیه حاکم ِ مستبد بر میخیزد ؛ آن هنگام که او در دادگاهی که او را محکوم به حبس کرده است، فارغ از هیاهو و اضطرابها و هراسهای شلاق و شکنجه و حبس و مرگ، هنگامی که در جایگاه متهم ایستاده است، برای همسر ِ خود یولیا روی، شکل قلبی بر شیشه میکشد و با دستان خود بر سینه خود نشانش میدهد : که ما در گلوگاه تاریخ، فارغ از هر اتفاقی که بیفتد، چون زندهایم، زنده خواهیم ماند چرا که از عشق رویین تن ایم ، و آنکه بر نهج ِ عشق نیست، ولو امروز حاکم باشد، فردای ِ تاریخ، در گرداب فنا یا بدنامی، هموست که غرقه خواهد بود.
بنظر من اگر در یک تعبیر، مردن، فراموش شدن است، الکسی ناوالنی هیچگاه نخواهد مُرد، چرا که این تصویر ، برای ثبت و "یاد آوری" همیشگی او در سینه تاریخ ، کافی است.
امین جباری
" سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند."
و من هنگامه هایی که بر این بیت تامل میکنم، درک و تلقی ام نهایتا این میشود که نکویی با عشقورزی توامان است: آنکس نکوست که توان عشقورزیدن دارد؛ همان عشق ورزی که نام و یاد تو ِ انسان ِ مرگپذیر را، حتی از چنگال مرگ ِ روی داده که به تعبیر شاملو دستانش از ابتذال شکننده تر است، میرهاند و به جاودانگی پیوند میزند.
حافظ، در اتمسفر همین تلقی اما، حتی یک گام بلند پیش مینهد و حکم سعدی را گسترش داده و فتوای ِ هشدار دهندهای خود را ابراز مینماید که:
" هر آنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نَمُرده به فتوای من نماز کنید!"
یعنی حتی آنکس که زنده است اما تاب و توان عشق ورزی ندارد و دایر ِ وجودش را در حول دوست داشتن ِ دیگری/ان نمیچرخاند، در کُنه و اصل ماجرا، فی الواقع، مرده ای متحرک است که خود نیازمند نماز ِ میت است! همانا که عیسی مسیح، در سخن تابناک ِ خود در انجیل متی، آنگاه که شاگردش برای همراهیاش از او رخصت خواست و گفت که "سرورم، نخست رخصت ده تا بروم و پدر خود را به خاک بسپارم." پاسخ داد که : مرا پیروی کن و "بگذار مردگان، مردگان ِ خود را به خاک بسپارند!"
انسانهای به ظاهر زنده اما در باطن مرده ای که چون از عشق تهی اند، نام ِ زنده حقیقی بر آنها نتوان داد چرا که به تعبیر نیچه ای، زنده اند اما زنده زندگی نمیکنند.
آری عشق، به نوعی تو را در زندگی، - به معنای شاعرانه و شاملویی کلمه- "رویینتن" میکند و جاودانه ات میسازد، بسان آن داستان کلبه عمو تُم هریت بیچر استو، که برده سیاه پوست بر اربابی که شلاق در دست داشت و بر تن عریان او میکوفت گفت، تو اگر تن مرا هم بکُشی، با روح من چه خواهی کرد؟ روحی که چون عشق به آزادی دارد، آزاده است و چون تویی را توان کشتن او هرگز نیست.
اینجا اکنون، در قلب ِ تاریخ ِ دهشتناک ِ معاصر ، این ندا ، اینبار از وجود #الکسی_ناوالنی بزرگترین منتقد پوتین، علیه حاکم ِ مستبد بر میخیزد ؛ آن هنگام که او در دادگاهی که او را محکوم به حبس کرده است، فارغ از هیاهو و اضطرابها و هراسهای شلاق و شکنجه و حبس و مرگ، هنگامی که در جایگاه متهم ایستاده است، برای همسر ِ خود یولیا روی، شکل قلبی بر شیشه میکشد و با دستان خود بر سینه خود نشانش میدهد : که ما در گلوگاه تاریخ، فارغ از هر اتفاقی که بیفتد، چون زندهایم، زنده خواهیم ماند چرا که از عشق رویین تن ایم ، و آنکه بر نهج ِ عشق نیست، ولو امروز حاکم باشد، فردای ِ تاریخ، در گرداب فنا یا بدنامی، هموست که غرقه خواهد بود.
بنظر من اگر در یک تعبیر، مردن، فراموش شدن است، الکسی ناوالنی هیچگاه نخواهد مُرد، چرا که این تصویر ، برای ثبت و "یاد آوری" همیشگی او در سینه تاریخ ، کافی است.
امین جباری
Telegram
attach 📎
👍5
Forwarded from عکس نگار
از دیروز بطور عجیبی دل نگران حال مادر انصاریان بودم. طوری که به یکی از عزیزان ِ خاص که به او و دوستانشان باور دارم، پیام دادم و خواهش کردم که اگر میتوانند برای بهبود او انرژیهای مثبت درمانگر بفرستند و دعا گویش باشند ؛ گرچه این روزها خودم بیشتر با تلقی کیکگور از دعا همدلم که دعا نه خدا بلکه دعا کننده را تغییر میدهد اما در هنگامه نزدیکی واقعه، تو چون غریقی میخواهی به هر چیزی دست یازی تا شاید مددی رسد که الغریق، یَتَشَبَّث بِکل ُ الحَشیش!
انصاریان برای برخیها یک فوتبالیست،برای برخیها یک بازیگر و برای برخیها یک شومن خوش خنده و نیک محضر بود ؛ اوصافی که جملگی باعث میشد که دوستدار او باشند؛ و اکنون عزادارش.
اما کیست که بداند او برای مادر ِ تنهایش چه بود؟
نیما یوشیج در نامه ای به مادرش مینویسد : "سلام بر تو ای مادر، که امیدهایت مثل گردنبند به گردن من بسته شده بود." و این به گمان من واقعا وصف ِ غمینی از عموم ِ مادران است : تمام امیدهایی که بر گردن فرزند بسته شده است. گردنی که باید سرافراز بماند و نَمیرد، تا دل مادر شرحه شرحه نشود و به هزار تکه غیر قابل وصل و ترمیم، نشکند.
و اکنون چه سان آن مادر، مرگ ِ تمام این آرزوها را تحمل توانست کرد؟
چندین ساعت پیش یکی از دوستان دیالوگی از یک سریال خارجی نقل کرده بود با این مضمون که : "وقتی والدینت میمیرند، یتیم میشوی و وقتی همسرت میمیرد بیوه میشوی، اما مرگ بچه ات آنقدر هولناکه که آدمی نتوانسته است هنوز اسمی برایش اختراع کند."
اگر چنین باشد که هست، با این هولناکی، مادران فرزند از دست داده چه میکنند؟
ما وقتی در مرگ دیگران نظاره میکنیم، غالبا آن مرگ را واقعه ای میبینیم و میدانیم بسان هزاران واقعه ای که هر روز اتفاق میافتد با این اعتبار و تعبیر در ذهنمان که "کسی" مُرد. اما کیست که بداند آن یک کس، برای کسی دیگر که فقدان جگر سوز ِآن عزیز ِ از دست رفته را از اعماق رگ و استخوان خود میکِشد ، دقیقا چند نفر است؟؟
یک معشوق، برای عاشق هزاران تن شور است و یک پدر برای یک فرزند هزار تن دلگرمی و آرامش و یک فرزند برای یک مادر،هزار تن امید. هراکلیتوس میگفت " یک نفر برای من ده هزار تن است،اگر بهترین باشد." و معمولا هر پدر و مادر برای فرزندش و هر فرزند برای مادر و پدرش، "بهترین" است ؛ و کسی از اینها که دچار فقدان ابدی یکی از اینها میشود، فی الواقع، در آن ِ واحد،به این میماند که فقدان هزار تن را تجربه میکند و به اندازه سوگواری برای هزار تن، ناامید، غمین، دلشکسته و مایوس میشود.
دستم برای نوشتن جمله دیگری نمیرود دیگر... 😔
امین جباری
انصاریان برای برخیها یک فوتبالیست،برای برخیها یک بازیگر و برای برخیها یک شومن خوش خنده و نیک محضر بود ؛ اوصافی که جملگی باعث میشد که دوستدار او باشند؛ و اکنون عزادارش.
اما کیست که بداند او برای مادر ِ تنهایش چه بود؟
نیما یوشیج در نامه ای به مادرش مینویسد : "سلام بر تو ای مادر، که امیدهایت مثل گردنبند به گردن من بسته شده بود." و این به گمان من واقعا وصف ِ غمینی از عموم ِ مادران است : تمام امیدهایی که بر گردن فرزند بسته شده است. گردنی که باید سرافراز بماند و نَمیرد، تا دل مادر شرحه شرحه نشود و به هزار تکه غیر قابل وصل و ترمیم، نشکند.
و اکنون چه سان آن مادر، مرگ ِ تمام این آرزوها را تحمل توانست کرد؟
چندین ساعت پیش یکی از دوستان دیالوگی از یک سریال خارجی نقل کرده بود با این مضمون که : "وقتی والدینت میمیرند، یتیم میشوی و وقتی همسرت میمیرد بیوه میشوی، اما مرگ بچه ات آنقدر هولناکه که آدمی نتوانسته است هنوز اسمی برایش اختراع کند."
اگر چنین باشد که هست، با این هولناکی، مادران فرزند از دست داده چه میکنند؟
ما وقتی در مرگ دیگران نظاره میکنیم، غالبا آن مرگ را واقعه ای میبینیم و میدانیم بسان هزاران واقعه ای که هر روز اتفاق میافتد با این اعتبار و تعبیر در ذهنمان که "کسی" مُرد. اما کیست که بداند آن یک کس، برای کسی دیگر که فقدان جگر سوز ِآن عزیز ِ از دست رفته را از اعماق رگ و استخوان خود میکِشد ، دقیقا چند نفر است؟؟
یک معشوق، برای عاشق هزاران تن شور است و یک پدر برای یک فرزند هزار تن دلگرمی و آرامش و یک فرزند برای یک مادر،هزار تن امید. هراکلیتوس میگفت " یک نفر برای من ده هزار تن است،اگر بهترین باشد." و معمولا هر پدر و مادر برای فرزندش و هر فرزند برای مادر و پدرش، "بهترین" است ؛ و کسی از اینها که دچار فقدان ابدی یکی از اینها میشود، فی الواقع، در آن ِ واحد،به این میماند که فقدان هزار تن را تجربه میکند و به اندازه سوگواری برای هزار تن، ناامید، غمین، دلشکسته و مایوس میشود.
دستم برای نوشتن جمله دیگری نمیرود دیگر... 😔
امین جباری
بنام آنکه جان را فکرت آموخت.
کتاب «چیستی و قدرت پرسش اثربخش» به قلم محمدعلی نویدی صاحب نظریه تفکراثربخش توسط انتشارات دانشگاهی دایره دانش چاپ و منتشر شد.
شاید، این کتاب نخستین اثر جدی و عمیق و با رویکرد فلسفی و اثری و اندیشیده به زبان فارسی باشد که در خصوص چیستی و قدرت پرسش و پرسش پژوهی و پرسش شناسی به پژوهش و تجربه و نگارش درآمده است؛ چیستی پرسش از حقیقت و ساخت و ساختار و رابطه پرسش و مهارتهای حل مسائل حیات آدمی به کاوش و پژوهش پرداخته است.
اندیشه ورزی و پرسش همزاد و هم اثرند؛ میزان پرسشگری در جامعه با قدر و قیمت اندیشه و اندیشه ورزی نسبت لاینفک دارند. در این کتاب از واقعیت، ماهیت، ضرورت و آزادی پرسش و پرسشگری بحث شده است.
این کتاب با یک پیشگفتار و در یازده فصل کوتاه در باب پرسش ورزی و ارتباط آن با مقولات و مؤلفه های بنیادین زندگی و در دویست صفحه چاپ و در اختیار علاقهمندان به اندیشه ورزی و دوستداران تفکراثربخش قرار گرفته است.
@Soroush_Philosopher
کتاب «چیستی و قدرت پرسش اثربخش» به قلم محمدعلی نویدی صاحب نظریه تفکراثربخش توسط انتشارات دانشگاهی دایره دانش چاپ و منتشر شد.
شاید، این کتاب نخستین اثر جدی و عمیق و با رویکرد فلسفی و اثری و اندیشیده به زبان فارسی باشد که در خصوص چیستی و قدرت پرسش و پرسش پژوهی و پرسش شناسی به پژوهش و تجربه و نگارش درآمده است؛ چیستی پرسش از حقیقت و ساخت و ساختار و رابطه پرسش و مهارتهای حل مسائل حیات آدمی به کاوش و پژوهش پرداخته است.
اندیشه ورزی و پرسش همزاد و هم اثرند؛ میزان پرسشگری در جامعه با قدر و قیمت اندیشه و اندیشه ورزی نسبت لاینفک دارند. در این کتاب از واقعیت، ماهیت، ضرورت و آزادی پرسش و پرسشگری بحث شده است.
این کتاب با یک پیشگفتار و در یازده فصل کوتاه در باب پرسش ورزی و ارتباط آن با مقولات و مؤلفه های بنیادین زندگی و در دویست صفحه چاپ و در اختیار علاقهمندان به اندیشه ورزی و دوستداران تفکراثربخش قرار گرفته است.
@Soroush_Philosopher
👍1
Forwarded from جرعه از چاهی | امین جباری
یادتان باشد که لفظ پدر فینفسه مقدس و ارزشمند نیست
بل آنکه ارجمند و ارزشمندش میکند "پدریت" است : پدری کردن.
لفظ برادر ارزشمند نیست، بل آنکه آن را ارزشمند میکند "برادریت" است : برادری کردن.
بسیار دختران معصوم هستند که از جانب پدران خود، قربانی دهشتناکترین بی اخلاقیها شدهاند؛
و بسیار برادران هستند که، برادر خود را ، در شورزار زندگیشان، بیگانه تر از هر کسی یافته اند.
در آن سو، هست مردانی که با انسانهایی از بُعد خونی بیگانه بوده اند، اما در کوره راه زندگی آنها، خویش تر از هر خویشی برای او مایه گذاشته اند؛ پدری یا برادری کرده اند.
خود واژها و نهادها مقدس نیستند ، این کارکرد آنهاست که آنها را مقدس میکند یا عاری از ارزش؛ و حتی گاهی ضد ارزش.
روز پدر، بر کسانیکه که پدریت کرده اند مبارک باد، و روز مرد، بر مردانی که مردیت عنصر ِ وجود ِ آنها بوده است.
#امین_جباری
@jabbariamin
بل آنکه ارجمند و ارزشمندش میکند "پدریت" است : پدری کردن.
لفظ برادر ارزشمند نیست، بل آنکه آن را ارزشمند میکند "برادریت" است : برادری کردن.
بسیار دختران معصوم هستند که از جانب پدران خود، قربانی دهشتناکترین بی اخلاقیها شدهاند؛
و بسیار برادران هستند که، برادر خود را ، در شورزار زندگیشان، بیگانه تر از هر کسی یافته اند.
در آن سو، هست مردانی که با انسانهایی از بُعد خونی بیگانه بوده اند، اما در کوره راه زندگی آنها، خویش تر از هر خویشی برای او مایه گذاشته اند؛ پدری یا برادری کرده اند.
خود واژها و نهادها مقدس نیستند ، این کارکرد آنهاست که آنها را مقدس میکند یا عاری از ارزش؛ و حتی گاهی ضد ارزش.
روز پدر، بر کسانیکه که پدریت کرده اند مبارک باد، و روز مرد، بر مردانی که مردیت عنصر ِ وجود ِ آنها بوده است.
#امین_جباری
@jabbariamin
👍1
Audio
در مواجهه با مرگ ِ نابهنگام | به قلم و صدای امین جباری
🔻 متن نوشته را در کانال تلگرامی جرعه از چاهی میتوانید بخوانید:
🍁 @jabbariamin
@Soroush_Philosopher
🔻 متن نوشته را در کانال تلگرامی جرعه از چاهی میتوانید بخوانید:
🍁 @jabbariamin
@Soroush_Philosopher
Audio
🔻 میان ِ رفتن و رفتن... | امین جباری 🔺
🦋 #صوت_نوشتارها
🌾 کانال تلگرامی "جرعه از چاهی" :
🍁 @jabbariamin
@soroush_philosopher
🦋 #صوت_نوشتارها
🌾 کانال تلگرامی "جرعه از چاهی" :
🍁 @jabbariamin
@soroush_philosopher
Forwarded from شهروند سبز(رضا زمان)
بشریت راه بسیار بلندی آمده تا به اینجا رسیده است. جایی که رهبران مذهبی دو دین بزرگ جهان، مسیحیت و اسلام، در یک اتاق و خانه، مینشینند و به گفتوگو درباب صلح و آزادی و ادیان مشغول میشوند و مهربانانه هم را ترک میکنند. یکی پاپ و یکی آیت الله، یکی کاتولیک و یکی شیعه، یکی پیرو عیسی و یکی مرید محمد.
بشر روزگاری کار و بارش ستیز و جدال دینی بوده است. حضور غالب ادیان اقتدارطلبی که هدف را در سلطه مطلق بر جهان و ساختن عالم و جامعهای یکنواخت با یک دین و آیین میدیدند، کافی بود تا شمشیرها نیرو بگیرند. کافرکُشی و قتل مرتد و شکنجه اهل بدعت و الحاد، در جهان ادیان چنان بود که حتی عارفان و عاشقان خدا هم بر آن صحه مینهادند و مهر تأیید بر خشونتهای مذهبی میزدند. حتی آن دسته از اهل ایمان که برداشت متفاوتی با دین غالب داشتند، قربانی این خشونتها میشدند. گاهی هم از مرزها فراتر میرفتند و کار به جنگهای بزرگ و خونین دینی میکشید. اصل بر حذف بود، دایرهی انسانیت تنگ بود و محدود به حدود و خطوط دینی.
ادیان آنقدر بر سر خود و هم کوبیدند که رفتهرفته، سرهایشان را عقب کشیدند. دیدند که میان این همه خون و جنگ، چیزی که نمیتوان انکارش کرد، کثرت و تفاوت میان آدمهاست. گریزی از این نبود و جدال هم، نتوانست آنچنان که باید، افراد را یکدست کند. گویی در برابر فاجعهی جنگهای دینی، باید تحمل دیگری تحمل میشد.
اما به تدریج، با توسعهی تمدن بشر و ظهور تمدن جدید، انسان دریافت که میتواند به جای سر بریدن گفتوگو کند، به جای جنگیدن صلح کند، به جای ستیز تعامل، به جای خشونت مدارا، به جای دگرستیزی دگرپذیری، به جای حذف پذیرش. پس دایرهی انسانیت وسیعتر شد، خشونت کمتر و مدارا بیشتر، و حقوق بشر، ضامن آدمیت و صلح.
جان رالز میگوید هنگام جنگهای دینی مردمان دربارهی سرشت برترین خیر و اساس ضرورت اخلاقی در قانون الهی شکی به خود راه نمیدادند و بیچونوچرا ایمان میآوردند. اما پرسش اساسی این بود «پدیدآییِ جامعه با انسانهای برخوردار از باورهای دینی گوناگون چگونه امکانپذیر است؟» این پرسش آن چیزی است که بنیاد جامعه و بشر را دگرگون میکند و مبنای مدارا و رواداری میشود. از این روست که رالز خاستگاه تاریخی لیبرالیسم را «جنبش اصلاح دینی و پیامدهای آن، با ستیزهای دیرپای بر سر رواداری دینی» میداند. اینجا بود که درک نوینی از «آزادی وجدان و آزادی اندیشه» شکل گرفت و با واقعیت تکثرگرایی، آزادی دینی ممکن شد.
اکنون؛ مسیحیت با گذشتهی سیاهاش، در رویارویی با علم مدرن، هیومانیسم، دموکراسی و حقوق بشر، بر سر عقل آمد و مهار شد. اسلام اما، بدون قرون وسطی، به ترور و خشونت پناه برد و با چپ رادیکال انقلابی رقابت کرد و ایدئولوژی اسلامگرایی را برگرفت. در این میان، وجود کسانی مانند آیت الله سیستانی که به گفتوگو، صلح و تعامل روی خوش نشان دادند، مغتنم و ارزشمند است. البته این کافی نیست، جهد بیشتری لازم است و اجتهاد در اصول واجب. باشد که جهان اسلام هم، از شر خشونت و ترور رها شود و در پناه دموکراسی و حقوق بشر، در امن و امان باشد.
@shahrvand_sabz
بشر روزگاری کار و بارش ستیز و جدال دینی بوده است. حضور غالب ادیان اقتدارطلبی که هدف را در سلطه مطلق بر جهان و ساختن عالم و جامعهای یکنواخت با یک دین و آیین میدیدند، کافی بود تا شمشیرها نیرو بگیرند. کافرکُشی و قتل مرتد و شکنجه اهل بدعت و الحاد، در جهان ادیان چنان بود که حتی عارفان و عاشقان خدا هم بر آن صحه مینهادند و مهر تأیید بر خشونتهای مذهبی میزدند. حتی آن دسته از اهل ایمان که برداشت متفاوتی با دین غالب داشتند، قربانی این خشونتها میشدند. گاهی هم از مرزها فراتر میرفتند و کار به جنگهای بزرگ و خونین دینی میکشید. اصل بر حذف بود، دایرهی انسانیت تنگ بود و محدود به حدود و خطوط دینی.
ادیان آنقدر بر سر خود و هم کوبیدند که رفتهرفته، سرهایشان را عقب کشیدند. دیدند که میان این همه خون و جنگ، چیزی که نمیتوان انکارش کرد، کثرت و تفاوت میان آدمهاست. گریزی از این نبود و جدال هم، نتوانست آنچنان که باید، افراد را یکدست کند. گویی در برابر فاجعهی جنگهای دینی، باید تحمل دیگری تحمل میشد.
اما به تدریج، با توسعهی تمدن بشر و ظهور تمدن جدید، انسان دریافت که میتواند به جای سر بریدن گفتوگو کند، به جای جنگیدن صلح کند، به جای ستیز تعامل، به جای خشونت مدارا، به جای دگرستیزی دگرپذیری، به جای حذف پذیرش. پس دایرهی انسانیت وسیعتر شد، خشونت کمتر و مدارا بیشتر، و حقوق بشر، ضامن آدمیت و صلح.
جان رالز میگوید هنگام جنگهای دینی مردمان دربارهی سرشت برترین خیر و اساس ضرورت اخلاقی در قانون الهی شکی به خود راه نمیدادند و بیچونوچرا ایمان میآوردند. اما پرسش اساسی این بود «پدیدآییِ جامعه با انسانهای برخوردار از باورهای دینی گوناگون چگونه امکانپذیر است؟» این پرسش آن چیزی است که بنیاد جامعه و بشر را دگرگون میکند و مبنای مدارا و رواداری میشود. از این روست که رالز خاستگاه تاریخی لیبرالیسم را «جنبش اصلاح دینی و پیامدهای آن، با ستیزهای دیرپای بر سر رواداری دینی» میداند. اینجا بود که درک نوینی از «آزادی وجدان و آزادی اندیشه» شکل گرفت و با واقعیت تکثرگرایی، آزادی دینی ممکن شد.
اکنون؛ مسیحیت با گذشتهی سیاهاش، در رویارویی با علم مدرن، هیومانیسم، دموکراسی و حقوق بشر، بر سر عقل آمد و مهار شد. اسلام اما، بدون قرون وسطی، به ترور و خشونت پناه برد و با چپ رادیکال انقلابی رقابت کرد و ایدئولوژی اسلامگرایی را برگرفت. در این میان، وجود کسانی مانند آیت الله سیستانی که به گفتوگو، صلح و تعامل روی خوش نشان دادند، مغتنم و ارزشمند است. البته این کافی نیست، جهد بیشتری لازم است و اجتهاد در اصول واجب. باشد که جهان اسلام هم، از شر خشونت و ترور رها شود و در پناه دموکراسی و حقوق بشر، در امن و امان باشد.
@shahrvand_sabz
محمد را بگویید برخیزد – تحلیلی خبری ادیان نیوز
https://adyannews.com/65051/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%DA%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D8%B1%D8%AE%DB%8C%D8%B2%D8%AF/amp/
یادداشتی از مرضبه(نورا) نوری صفت
@Soroush_Philosopher
https://adyannews.com/65051/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%DA%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D8%B1%D8%AE%DB%8C%D8%B2%D8%AF/amp/
یادداشتی از مرضبه(نورا) نوری صفت
@Soroush_Philosopher
Forwarded from شهروند سبز(رضا زمان)
آیت الله خامنهای، در این سخنرانی، سال ۸۳ در جمع دانشگاهیان همدان، با اشاره به «تهاجم فرهنگی» باور روشنفکران به «فلان دانشمند اروپایی» را به ایمان مؤمنان به کتاب آسمانی تشبیه میکند. او معتقد است که "کشور ما مهد فلسفه است، اما برای فهم فلسفه به دیگران مراجعه میکنند". ما همان راهی را که اروپا در علم رفته است، نباید برویم بلکه "راههای میانبر پیدا میکنیم"، "علم را از دست اروپاییها میقاپیم" و "مرزهای دانش را میشکنیم". اما نکتهی مهم در سخنان رهبری، حملهی خصمانه به کارل پوپر و مخالفت صریح با ترویج آرای اوست. با این ادعا که "دهها سال است که نظریات پوپر در زمینههای سیاسی و اجتماعی «کهنه و منسوخ» شده"، از "آدمهایی که در سالهای اخیر با ادعای فهم فلسفی، شروع کردند به ترویج نظریات پوپر" انتقاد میکند. او آنها را "مقلد غرب و بیخبر از تحولات جدید" میداند.
عبدالکریم سروش، یکسال پس از این سخنرانی، در گفتوگو با «روز» به این حملات واکنش انتقادی نشان داد. سروش، با آثار و نوشتههایاش، فلسفه علم را به ایران آورد، سنت انگلیسی-آمریکایی را در کشور تقویت کرد، و آرا و نظریات کارل پوپر را درس داد و ایرانیان را با فلسفهی او آشنا کرد.
سروش، با این سابقه، در گفتوگو با مریم کاشانی میگوید که این حرف رهبری برایاش مهم بود، البته نه از جهت ناصحیح بودن، بلکه از این حیث که آقای خامنهای "نه فلسفه میخواند، نه فلسفه میداند" و شاید هم اعتقادی به "فلسفهورزی" نداشته باشد و "بالاتر از آن، او با فلسفه جديد اروپایی هيچ آشنایی ندارد، و مطمئنم که از محتوای فلسفه پوپر هم اطلاعی ندارد". اما علت این حمله و خصومت چیست؟
پاسخ سروش این است: "نفوذ مکتب فرديد در آن بالا". یکی از کارهایی که فردید، به همراه شاگردش داوری، کرد "يک نوع پوپرستيزی هيستريک در ايران" بود. به گفته سروش "آنها، از موضع فاشیسم، پوپر را مورد حمله قرار دادند تا از ورای او به دموکراسی و آزادیخواهی حمله کنند".
سروش راست میگوید. فردید، واضع غربزدگی، دشمن مدرنیته و تمدن غربی و یک فاشیست تمام عیار بود. مدرنیته را دیکتاتوری که نفس امارهاش غالب شده، عقل مدرن را بیچاره و مریض، آزادی را بندگی نفس اماره، لیبرالیسم را اباحیت، اومانیسم را طاغوت و حقوق بشر را سانسور نفس اماره بر نفس مطمئنه میانگاشت. پوپرستیزی او به راستی هيستريک بود. فردید، پوپر را «مطیه دجال» یا «الاغ دجال» میخواند که برایاش «علم حصولی شیطانی» اصالت دارد، حامل پلورالیسم و نومینالیسمی است که «کل اسلام و کل قدسی» را انکار میکند و از این طریق، وحدت اسلام را نفی میکند. پوپرستیزی فردید، در امتداد دشمنیاش با غرب و مدرنیسم و ستیزش با عقل و آزادی بود.
اما این پوپرستیزی، نسبتی هم با یهودستیزی فردید داشت. به همین جهت پوپر را «یهودی منحوس منکر زده» میخواند. فردید یهودستیز بود. علت موجده غرب را فراماسون و یهودی، تاریخ مدرن را یهودیتزده و عقل منحرف مدرن را عقل یهودی میدانست. او اعتقاد داشت که عالم فاسد جدید، نفس اماره یهودی است و یهودیت، مثل ماسونیت و صهیونیت، خطری برای اسلام و انسان یهودی خودبنیاد و بیمار و هوشاش منشأ فساد. و از این جهت عبارت «جامعه منحوس یهودی یعنی جامعه باز» را به کار برد. که هم دشمنیاش را با یهود نشان میدهد و هم ضدیتاش را با جامعه باز پوپر.
فردید در زمان حیاتاش، از سروش هم با دشنام و ناسزا یاد میکرد. او در نامهای به آیت الله خمینی نوشت:«من پیام کوچکی به امام خمینی دارم، این انقلاب را عبدالکریم سروش خراب میکند. من پوپر را میشناسم و به ریش او میخندم؛ من دارم به جمهوری اسلامی مدد میرسانم». حاجت به گفتن ندارد که فردید، فیلسوف محبوب نظام و فاشیستهای اسلامی است. مستند سفارشی «تئوریسین خشونت» محصول اوج، گواه همین است.
پ.ن: این یادداشت را چهارسال پیش نوشته بودم، البته با نواقصی.
@shahrvand_sabz
https://www.tgoop.com/shahrvand_sabz/594
عبدالکریم سروش، یکسال پس از این سخنرانی، در گفتوگو با «روز» به این حملات واکنش انتقادی نشان داد. سروش، با آثار و نوشتههایاش، فلسفه علم را به ایران آورد، سنت انگلیسی-آمریکایی را در کشور تقویت کرد، و آرا و نظریات کارل پوپر را درس داد و ایرانیان را با فلسفهی او آشنا کرد.
سروش، با این سابقه، در گفتوگو با مریم کاشانی میگوید که این حرف رهبری برایاش مهم بود، البته نه از جهت ناصحیح بودن، بلکه از این حیث که آقای خامنهای "نه فلسفه میخواند، نه فلسفه میداند" و شاید هم اعتقادی به "فلسفهورزی" نداشته باشد و "بالاتر از آن، او با فلسفه جديد اروپایی هيچ آشنایی ندارد، و مطمئنم که از محتوای فلسفه پوپر هم اطلاعی ندارد". اما علت این حمله و خصومت چیست؟
پاسخ سروش این است: "نفوذ مکتب فرديد در آن بالا". یکی از کارهایی که فردید، به همراه شاگردش داوری، کرد "يک نوع پوپرستيزی هيستريک در ايران" بود. به گفته سروش "آنها، از موضع فاشیسم، پوپر را مورد حمله قرار دادند تا از ورای او به دموکراسی و آزادیخواهی حمله کنند".
سروش راست میگوید. فردید، واضع غربزدگی، دشمن مدرنیته و تمدن غربی و یک فاشیست تمام عیار بود. مدرنیته را دیکتاتوری که نفس امارهاش غالب شده، عقل مدرن را بیچاره و مریض، آزادی را بندگی نفس اماره، لیبرالیسم را اباحیت، اومانیسم را طاغوت و حقوق بشر را سانسور نفس اماره بر نفس مطمئنه میانگاشت. پوپرستیزی او به راستی هيستريک بود. فردید، پوپر را «مطیه دجال» یا «الاغ دجال» میخواند که برایاش «علم حصولی شیطانی» اصالت دارد، حامل پلورالیسم و نومینالیسمی است که «کل اسلام و کل قدسی» را انکار میکند و از این طریق، وحدت اسلام را نفی میکند. پوپرستیزی فردید، در امتداد دشمنیاش با غرب و مدرنیسم و ستیزش با عقل و آزادی بود.
اما این پوپرستیزی، نسبتی هم با یهودستیزی فردید داشت. به همین جهت پوپر را «یهودی منحوس منکر زده» میخواند. فردید یهودستیز بود. علت موجده غرب را فراماسون و یهودی، تاریخ مدرن را یهودیتزده و عقل منحرف مدرن را عقل یهودی میدانست. او اعتقاد داشت که عالم فاسد جدید، نفس اماره یهودی است و یهودیت، مثل ماسونیت و صهیونیت، خطری برای اسلام و انسان یهودی خودبنیاد و بیمار و هوشاش منشأ فساد. و از این جهت عبارت «جامعه منحوس یهودی یعنی جامعه باز» را به کار برد. که هم دشمنیاش را با یهود نشان میدهد و هم ضدیتاش را با جامعه باز پوپر.
فردید در زمان حیاتاش، از سروش هم با دشنام و ناسزا یاد میکرد. او در نامهای به آیت الله خمینی نوشت:«من پیام کوچکی به امام خمینی دارم، این انقلاب را عبدالکریم سروش خراب میکند. من پوپر را میشناسم و به ریش او میخندم؛ من دارم به جمهوری اسلامی مدد میرسانم». حاجت به گفتن ندارد که فردید، فیلسوف محبوب نظام و فاشیستهای اسلامی است. مستند سفارشی «تئوریسین خشونت» محصول اوج، گواه همین است.
پ.ن: این یادداشت را چهارسال پیش نوشته بودم، البته با نواقصی.
@shahrvand_sabz
https://www.tgoop.com/shahrvand_sabz/594
Telegram
شهروند سبز(رضا زمان)
پوپرستیزی از دهان آیتالله خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی
@shahrvand_sabz
@shahrvand_sabz
👍1
Audio
Vangelis
شما یا یونانی هستید
یا اصلا آدم نیستید
ببینید ونجلس در پایان قطعه، این پرنده آتشین شور و عطش دانستن را در زمین کدام کاخ عظیم فرود می آورد.
آیا میتوان این قطعه را شنید و فلسفه نخواند؟
یا اصلا آدم نیستید
ببینید ونجلس در پایان قطعه، این پرنده آتشین شور و عطش دانستن را در زمین کدام کاخ عظیم فرود می آورد.
آیا میتوان این قطعه را شنید و فلسفه نخواند؟
👍2