Telegram Web
دلبر شیرین پر کشید
إنّا لله وإنّا إليهِ رَاجعُون
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم

سیمرغی از شاخسار هنر پرید
شجریانِ بزرگ دیگر بر شجره ادب آواز نمی‌خواند. آنکه بانگ حافظ و مولانا و عطّار و سعدی و خیّام را دراین منزل ویران طنین‌انداز کرد دیگر بانگ نمی‌زند. تنش را به خاک و جانش را به جانان و نغمه‌های جاودانه و گلبانگ‌های عاشقانه‌اش را به بادها سپرد تا به گوشه‌های جهان روند و گوشها را بنوازند

مردی منعِم و متنعّم بود که نعمت حق را شاکرانه بذل کرد و "درّ دری" را در پای خوکان نریخت. برای مردم خواند و از اقبال مردم برخوردار شد. خلعت شیب را به تشریف شباب آلوده نکرد. پاک و صافی از چاه طبیعت به در آمد و به ماوراء طبیعت شتافت.

عارفانِ عظام به ما آموخته‌اند که راهیان دیار عدم و مسافرانِ جهان غیب، در آنجا همان می‌کنند که در مسافرخانه دنیا می‌کردند. پس گمان می‌برم که شجریان اینک چون مرغی بهشتی در "جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَار"، رها از تعلقات تن، سبکروح و سپیدجامه، با فرشتگان و بهشتیان می‌خندد و می‌خواند. این چنین شیرینی آن خسرو کند.
روانش شاد و منزل نو بر او مبارک.

عبدالکریم سروش

#شجریان
#محمدرضا_شجریان
#استاد_شجریان


@Soroush_Philosopher
🌺◾️ #هنر_اصیل
#ابتذال_هنر


#عده ای برای آوردن نام #شجریان باید دهان خود را آب بکشند.

همان واژه ی #تتلو برای دهان برخی افراد برازنده تر است.


#شجریان
#مستند
#شبکه_افق



@Soroush_Philosopher
بسیاری از دوستان دیده و نادیده به درستی برایم نوشته اند که عبارت خاک پای مردم ایران را خود استاد شجریان نیز بکار برده اند. احیانا سخن برخی از مخاطبین کانال نیز، همین بوده باشد.پاسخ در گروهی به برخی از دوستان را در ذیل می‌آورم تا دفع دخل مقدر شود. بااحترام.

| عزیزان سلام. من ندیده بودم خودشان بگویند کما اینکه در هنگام نگاشتن نیز، حدس زدم که احیانا گفته باشند بخاطر همین در نوشته آوردم "تا آنجایی که من دیده و شنیده ام."

اما اکنون مسئله این است که حتی خودشان هم بگویند اولا این تعبیر ، تعبیر درستی نیست بنا به دلایل مختلف و ثانیا نهایتا ایشان از سر تواضع ، چنان وصفی را بکار برده اند و از این رو، خوب نیست که از ایشان با این وصف، از زبان دیگران ولو فرزندشان، یاد شود. جواب تواضع احترام متقابل است و نه تکرار همان تواضع از زبان کسی بغیر گوینده اصلی.

مثل این می‌ماند که فردی بگوید من کوچک شما هستم -(گرچه معتقدم که قطعا نباید چنین بگوید)- و شما و دیگران هرگاه او را ببینید یا بخواهید معرفی کنید بگویید ایشان هم که کوچک همه است! اینجا میبینیم که این کار آشکارا خطاست. |•
🔴◾️ سکولارها به داد #سکولاریزم برسید !

با طاعنان دین گریزمی‌گویم:
اگر در پی‌ برکندن بیخ اسلامید، آب در هاون می‌کوبید و جهد بی‌ توفیق می‌کنید. هم خدای مسلمانان [به شهادت قرآن] وعده تثبیت این دین را در زمین داده است، لیظهره علی الدین کله، و هم [به شهادت تاریخ] این شجره طیبه محمدی در فزونی و تناوری بوده است و از آمد و رفت کلاغان، شاخ و برگش نفرسوده است.
به قول جلال الدین بلخی:

مصطفا را وعده کرد الطاف حق
او بخفت و بخت و اقبالش نخفت

در افتادن با تمدنی چنین ستبر و سترگ نه کاری است خرد. بل از حریصی عاقبت نادیدن است بر خود و بر عقل خود خندیدن است ” و به قول خواجه شیراز:

صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف‌ای دل! تا باد نپیمایی

و اگر برای تشفی خاطر چنین می‌کنید، وجدان شرمگین اخلاق نمیپسندد که دل دیگران را خون کنید تا دل خودتان خوش شود..
اگر استبداد دینی ایران را نشانه رفته اید، نشانه گیری تان خطاست؛ دل مردم را به دست آورید تا در مبارزه با استبداد همدست شما شوند. زخم زبان زدن و دل مؤمنان را آزردن از خرد سیاسی به دور است و راهی‌ به دهی نمی‌برد.
اگر قصد روشنگری و خرافه زدایی و دین پیرأیی دارید، بسم الله! راهش نقد علمی‌ و تحلیل محققانه و همدلانه است و فتح باب دیالوگ و قبول شرافتمندانه رقیب ، نه طعن و تخفیف و تمسخر.


من در عجبم که چرا از اردوگاه” سکولار ” ندایی و صدایی بر نمی خیزد و چرا از تاریخ مغرب زمین درس نمیگیرند و همزبان با مومنان، بر قبیله طاعنان نمی شورند و به نصح ناقدانه ایشان دهان نمی گشایند؟ مگر نهی آنان فقط برعهده دینداران است؟ اینهمه تلویزیون و اینهمه سایت اینترنتی، روزان و شبان در کار تولید نفرت و فضیحت اند و جدال کفر ودین را دامن می زنند و عقلای قوم نشسته اند و تماشا میکنند و زبان از هدایت بسته اند. سکولارها به داد سکولاریزم برسید ! این نفرت فروشی های تندروانه، چهره دین ستیزانه به سکولاریزم خواهدبخشید و در فردای موعود کار بدست همه خواهد داد.


آنچه را آوردم هم از سر غیرت مسلمانی بود هم مصلحت سیاسی و هم دغدغه فرهنگی. آیا کمال بی فرهنگی وبی تدبیری نیست محبوب مسلمانان را آزردن و در میدان مبارزه با استبداد آتش اختلاف عقیدتی افروختن؟

که دل به دست کمان‌ابرویی ست کافرکیش

عبدالکریم سروش
خرداد ۱۳۹۱


https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
هر مسلمانِ معاصری، که می‌خواهد در عصر جدید زندگی کند، باید یک پرسشِ دائمی و مداوم را با خود حمل کند و آن اینکه: چه آموزه‌ها و تعالیمی از پیامبر اسلام، به درد او در این دنیا می‌خورد؟

این به گمانم از پرسش‌های نخستین نواندیشی دینی‌ست. یکی از چیزهایی که نواندیشی دینی درباره‌ی آن است، پاسخ به این پرسش است. این سؤال برای مسلمانِ سنتی که فقط جسم‌اش در این دنیاست و ذهن و فکرش در جهان سنت، پدید نمی‌آید. این سؤالِ مسلمانی است که هم جسم‌اش و هم ذهن و فکرش در جهان مدرن قرار می‌گیرد. نواندیشی دینی نیز، کوششی است برای امکانِ سلوک دیندارانه یا اسلامی در عالم معاصر.
پاسخ به این پرسش، جایگاه دین و حد و حدود آن را در عصر ما مشخص می‌کند. چیزی که نواندیشی دینی به دنبال آن است. این نیز، اساساً مسئله‌ی مسلمانِ سنتی نیست.

نواندیشی دینی متأخر، با محوریت سروش و شبستری، پاسخی به این پرسش داده است که در دل روایت و خوانشِ انسانی و دموکراتیک از دین، می‌نشیند و آن را با مدرنیته آشتی می‌دهد. این پاسخ: اولاً، یک افق انسانی و اخلاقی را برای دین معین و روشن می‌کند. یعنی، به دین می‌گوید باید به چه دردی بخورد. به درد خوردن، یعنی یاری رساندن به انسان. این همان معنای تقدم انسانیت و اخلاق بر دین است. ثانیاً، دین را اقلی و فروتن می‌کند و خوی مداخله‌گری را از آن می‌گیرد و دینِ اکثری و متکبر را زمین می‌زند.

پاسخ نواندیشی دینی این است: باید در جست‌وجوی آموزه‌ها و تعالیمی از پیامبر اسلام بود که به دردِ زیستِ معنوی، اخلاقی و انسانی بخورد. قرار نیست از دین، درسِ سیاست و اقتصاد و بهداشت و فلسفه استخراج کرد. این همان معنای دین اقلی و فروتن است. به قول شبستری دین نوعی تجربه و سلوک معنوی است و به تعبیر سروش کار دین، تسهیل تجربه‌ی معنوی و اخلاقی‌ست. پیامبر اسلام، در این روایت، در شکل راهنمایی برای معنوی زیستن و اخلاقی بودن ظاهر می‌شود. این پاسخ به ما می‌گوید که معنویت و اخلاق، پیامِ جهان‌شمول و همه‌جایی دین است برای زندگی انسان در جهان.

ما، خواه مسلمان خواه نامسلمان، می‌توانیم با این پاسخ همدلی کنیم و از آن استقبال. برای مصلحت و خیر جامعه، تصویر انسانی و اخلاقی از دین و پیامبر اسلام، دست‌کم مفیدتر و کارسازتر از تصویر خشن و غیراخلاقی از اسلام است. پاسخ نواندیش دینی، به گفتمان دموکراتیک یاری می‌رساند و راه را برای لیبرالیسم سیاسی و فرهنگی می‌گشاید. لیبرالیسم در یک جامعه‌ی دیندار، وقتی محقق می‌شود که جای دین و نقش آن، روشن شود آنچنان که افراد از حقوق اساسی خود برخوردار شوند و از آزادی وجدان و عقیده، بهره‌مند.

@shahrvand_sabz
@Soroush_Philosopher

https://bit.ly/3dzCJ3i
نیاز انسان به خداوند برای کرامت انسانی، از نکاتی است که استاد سروش در سال‌های اخیر به آن توجه داشته است: انسان کرامت دارد و خدا به انسان کرامت بخشیده است. این سخن، شاهد درون دینی هم دارد: ولقد کرمنا بنی‌آدم(قرآن). در نگاه سروش، ایده‌ی خدا یک توجیه مناسب برای کرامت انسانی‌ست.
سروش بر این باور است که کرامت انسان مقدمه‌ی حقوق بشر است. انسانِ مکرم، محق است. در اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز آمده است که انسان‌ها دارای کرامت ذاتی‌اند و از حیث مکرم بودن، برابر.

اما نقش ایده‌ی خدا چیست؟ این حق از کجا می‌آید؟ خصوصاً با دانستن این نکته‌ی مهم که: پایه و اساس دموکراسی حقوق بشر است.

در اینجا می‌توان به جان رالز و لیبرالیسم سیاسی او تکیه کرد. رالز تلاش کرد تا روایتی از لیبرالیسم عرضه کند که هم از آموزه‌های فراگیر دینی و نادینی جدا باشد و هم آن آموزه‌ها تأییدش کنند، هم مستقل باشد و هم مورد تأیید. برای همین هم روایت او، از یک سبک زندگی خاص حمایت نمی‌کند. حقوق بشر در این خوانش، مستقل و فارغ از ایده‌های خاص دینی و سکولار درباره‌ی انسان تعریف می‌شود. حقوق بشر، برای آنکه مقبولیت عام داشته باشد، نمی‌تواند در ایده‌هایی که برای گروهی پذیرفتنی است، محدود شود. رالز در «قانون مردمان» می‌گوید «حقوق بشر قائم به هیچ آموزه فلسفی یا دینی جامع ِ خاصی در خصوص ماهیت انسان نیست». مسئله انکار یا تأیید آن آموزه‌ها نیست، سخن بر سر توافق عام بر سر حقوق انسان است.

به این معنا، حقوق بشر فراتر از نگرش‌های خاص دینی و نادینی می‌نشیند. اگر نگرش‌های دینی و نادینی خاصی را، درباره‌ی سرشت انسان و جهان، به میان آوریم، هم حقوق بشر را محدود کرده‌ایم و هم راه را برای نزاع دینی و عقیدتی که پایانی برای آن متصور نیست، باز کرده‌ایم که حق در میان این نزاع، به محاق می‌رود و فراموش می‌شود. نگرش‌های دینی و نادینی، وابسته‌اند به خیر انسان، حال آنکه حق حوزه‌ای مستقل است. حق مقدم بر خیر است. دو فردی که خیر خود را در چیزهای متفاوت دیده‌اند، می‌توانند بر سر حق توافق کنند.

بنابر آنچه که آمد، بنا کردن حقوق بشر بر یک نگرش و ایده‌ی خاص دینی و نادینی، خواه خداباوری خواه بی‌خدایی، نادرست و خطاست. نمی‌توان برای نگارش قانون و در یک جامعه‌ی متکثر ایده و نگرش خاص دینی و سکولار را محور و مبنا قرار داد. مشخص است که بخشی از جامعه، که خداباور یا خداناباور است، دیندار یا غیردیندار است، نمی‌تواند چنین محور و مبنایی را بپذیرد و مجادله خواهد کرد. بحث و جدلی که شکل می‌گیرد، سرنوشت مشخصی هم ندارد.

اگر معنای ادعای دکتر سروش این است که ایده‌ی خدا را، پایه‌ و اساس حقوق بشر بدانیم، نمی‌توان با او موافق و همدل بود. اما اگر به معنای آن است که برداشتی از خداوند، می‌تواند حقوق بشر را تأیید کند، البته می‌توان همراهی کرد. اینکه ایده‌ای حقوق بشر را تأیید کند، جداست از اینکه ایده‌ای پایه‌ی حقوق بشر باشد. این برداشت از خدا در یک جامعه‌‌ی دینی می‌تواند مفید و کارگشا هم باشد. اگر مخاطب او جمع و گروهی دینی و اسلامی باشد، می‌شود گفت که به میان آوردن ایده‌ی خدا برای تأیید حقوق بشر، بجاست. اما اگر مخاطب، یک کشور رنگارنگ، قانون اساسی و دولت باشد، چنین ایده‌ای نابجا و نارواست.
نیاز انسان به خدا در مقوله‌ی کرامت انسانی، می‌تواند معقولیتی به باور به خدای یگانه ببخشد و کمکی به زیستِ دینی و اخلاقی برساند اما نمی‌تواند اساس قانونی باشد که بر محور حقوق بشر در جامعه‌ای با آموزه‌های متنوع نوشته شده است. روشن است که روایت و تفسیر عبدالکریم سروش از اسلام، در کنار حقوق بشر و دموکراسی می‌نشیند و برای تقویت این روایت و تفسیر، می‌توان از ایده‌ی خدا به مثابه تأییدی درون‌دینی برای حقوق بشر بهره برد نه پایه و اساسی برای آن یا قانونی که بر مدار حق است.

@shahrvand_sabz

https://bit.ly/37wibrr
☑️ پرسشی از دکتر "عبدالکریم سروش" :

"آيا ميشود با حذف خدا به انسانيت رسيد؟
نظر به فلسفه سارتر و اصالت وجود،
آيا دلهره و مسئوليت، بدون خدا توان ساختن و مهم تر از آن نگه داشتن مدينه فاضله رو داره يا نه؟

پاسخ:
این یک سوال تجربی است یعنی باید دید تجربه تاریخی در باره آن چه می گوید. اما از نظر ادیان، جامعه بی خدا و بی معنویت راستین همیشه در آستانه فروپاشی است. خدا به ظاهر از جامعه بیرون می رود اما قانون های بسیار سختگیر و دولتها و پلیس همه جا حاضر، جای او را می گیرند. تکنولوژی قدرت تخریب و تحمیق را بالا می برد و جنگ های بزرگ و ویرانگر به جای عزراییل وصدها برابر او جان مردم را می گیرند. رسانه ها نقش پیامبران را بازی می کنند و ذهن عامّه را با یاوه ها و هزل ها می آکنند و سرگرمی ها به نام هنر به مردم نوید راحتی و رستگاری می دهند. یعنی دین راستین می رود و دینی کاذب و کم خاصیت جای آن را می گیرد.
با اینهمه، یک هزارم نقش خدای راستین را نمی تواند بازی کند که در خلوت و جلوت حاضر است و به مردم آرامش درونی می بخشد و دوست بی منت و بی رشوت آنان است.
این شعر مولانا زبان حال و قال همه مؤمنان است که:


🌿این جهان با تو خوش است و آن جهان با توخوش است
🌿این جهان بی من مباش و آن جهان بی من مرو


https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
👍1
Audio
 

خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این است

جمالت معجز حسن است لیکن
حدیث غمزه‌ات سحر مبین است

ز چشم شوخ تو جان کی توان برد
که دایم با کمان اندر کمین است

بر آن چشم سیه صد آفرین باد
که در عاشق کشی سحرآفرین است

عجب علمیست علم هیئت عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمین است

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ ز کید زلفش ایمن
که دل برد و کنون دربند دین است
#حافظ
#غزل
#مفاعیلن مفاعیلن فعولن
ر. محمدی( رهادخت)
@sahba_raha
مناسبت ولادت پيامبر اكرم ص
سروش _ شجريان
دکلمه دکتر سروش و آواز استاد شجریان به مناسبت میلاد حضرت رسول


@Soroush_Philosopher
🔴◾️ شرحی بر #اوصاف_پارسایان


بخش دوازدهم

■ معیار فضیلت و فضیلت قناعت


ما امروزه به لحاظ تبیین مفاهیم اخلاقی و به خصوص مفاهیمی که دامنه آنها به اجتماع کشیده می شود بسیار فقیر هستیم. اگرچه در این زمینه ها اجتهادهای خوبی صورت گرفته است ولی در زمینه فقهی و سایر فنون کم تر تلاش شده است. یکی از منابع تعدیل کننده مفاهیم اخلاقی دعاهای صحیفه سجادیه است و پس از آن خطبه متقین و پس از آن خطبه منافقین. این فضیلت هایی که در منابع اصیل نهفته است با ایجاد رهنمودهای خود قطعا عامل خروج از تعارض های درونی و بیرونی است. هم چنین می دانیم که آنچه در مورد دنیا مورد مذمت قرار گرفته است همان اوصاف و شئونی است که موجب نزاع و تعارض درونی و بیرونی می شود. از همین روی می بینیم که دو صفت تکاثر و تفاخر عامل ایجاد نزاع و درگیری بین افراد بشر می شود. بنابراین زمانی که در فرازی از صحیفه سجادیه می بینیم که امام، صفات عدل و حق و... را می آورند می خواهند که با رشد و توسعه این مفاهیم چشم نزاع و دشمنی را کور و عقیم سازند. یکی از این رذیلت های اخلاقی وجود حسد در انسان است که اگرچه دیگران را نمی آزارد ولی باعث آزار شخص می گردد. بنابراین میزان تشخیص و سنجه فضیلت این است که درک نماییم آیا وصف آدمی به یک صفت او را از تعارض دور کرده یا خیر؟ بنابراین انسان باید از طمع دوری کند و غنای اصلی را به روح خود ببخشد و از همین جهت با تمسک به ایمان و عمل صالح خسران دنیوی را جبران نماید. انسانی که چشمش به اموال و ثروت دیگران دوخته شده است هرگز طعم سکینه و آرامش روحی را نخواهد چشید. در نتیجه به اسارت و ذلت می افتد و سربلندی و عزت را از دست می دهد. طمع همان صفتی است که در وجود پارسایان نیست. انسان طماع به خاطر میل و رغبت همواره مجبور است حقی را ناحق کند و یا آن را نادیده بگیرد تا به هدف خود دست یابد. این امر حتی برای راهبری یک کشور صادق است. نخستین پرسش از حاکمان یک کشور این است که تو با خود چه کردی که با خلق خدا هم می خواهی انجام بدهی؟ و چه حسابی از خود کشیدی که خود را شایسته این مقام می دانی؟ تو که خود اسیر مدح و محو قدرت شده ای و ریشه نفاق می پرورانی چگونه می خواهی دیگران را آزاد کنی؟ در نتیجه انسان باید اول خودش را آزاد کند و سپس به فکر دیگران افتد. انسان حتی در خصوص امور تکوینی عالم نباید فزون طلبی داشته باشد و به تعبیر مولانا نباید ""فضولی در کار قدر نماید"". در نتیجه پی می بریم که طمع و دوری از حرص و حسد مایه آرامش روانی و سکینه خاطر است. غنی ترین و ثروت مند ترین انسان ها اگر خاطر آرام نداشته باشد ثروتش در ازای از بین رفتن روحش به هیچ نمی ارزد. بنابراین انسان قانع شاکر است از آنچه که به او داده شده است؛ چرا که نمی داند آیا اگر سرمایه اش (علمی و مادی و...) زیادت پذیرد توانایی سپاس گفتن همه آن را دارد یا خیر؟

ادامه دارد ...



#عبدالکریم_سروش
📚 #اوصاف_پارسایان

https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
Forwarded from اتچ بات
دکتر سروش در سخنرانی «اسلام در تاریخ» می‌گوید «تمدن اسلامی، بزرگ شده‌ی شخصیت پیامبر است». به عبارت دیگر «پیامبر خودش را در تاریخ نشاند، بزرگ شد، بسط یافت و فربه‌تر شد، به فربهی یک تمدن»؛ به این معنا «اسلام یعنی تاریخ اسلام». برای شناخت و فهم اسلام، باید به تاریخ آن نظر کرد، تاریخ تفسیرها و اعمال. اصل در اسلام، محمد است و اسلام، محمدیت. پس درست است اگر بگوییم تمدن و فرهنگ اسلام، چهره‌ی محمد را به ما نشان می‌دهد. مشخص است که با این تعریف، دین اسلام در تاریخ، در تجربه‌ی بشری، در میان مسلمانان، جاری می‌شود. اسلام، چیزی نیست بیرون از تاریخ.
بنابراین، مسلمانی اگر حقیقتاً پیامبر اسلام را دوست دارد و به او ایمان دارد، باید برای غنا و ارتقا و تکامل تمدن و فرهنگ اسلامی، تلاش کند و برای رشد و پیشرفت آن بکوشد.

قوت و قدرت یک تمدن و فرهنگ، به معرفت و دانش است، به معنویت و اخلاق است، به هنر و خلاقیت است، به مهر و انصاف است. و این همه، حاجت دارند به حق و آزادی بشر و به تبع آن، کثرت و تنوع. اخلاق با آزادی ممکن است، معنویت با آزادی محقق می‌شود، معرفت و دانش با آزادی رشد می‌کند، هنر و خلاقیت با آزادی نمایان می‌شود و مهر و انصاف بر آزادی استوار است. و آزادی، با خود پلورالیسم را می‌آورد. یک تمدن و فرهنگ قوی، رنگارنگ و متکثر است نه یکدست و واحد. تمدن و فرهنگ، برای رشد و پیشرفت، نیازمند دیگر تمدن‌ها و فرهنگ‌‌هاست. با تکیه بر خود، جلو نمی‌رود. باید به روی دیگر تمدن‌ها و فرهنگ‌ها گشوده باشد، این گشودگی یعنی گفت‌وگو کردن، یاد گرفتن، آموختن و در تعامل بودن.
توفیق و کامیابی تمدن و فرهنگ اسلامی، در این است که معنویت را، که گوهر ادیان است، در دل خود بنشاند. در این است که بر اخلاق انسانی بنا شود، چهره‌ی انصاف و احسان باشد و در خدمتِ انسان و انسانیتِ مشترک. و مقدمه‌ی این توفیق و کامیابی، جامعه‌ی باز و آزاد و متکثر و منصف است. بستن جامعه و سوزاندن آزادی و امحای کثرت، بزرگترین خیانت به پیامبر و چهره‌ی تمدنی اوست.

خشونت و ترور، نشانه‌ی ضعف و ناتوانی یک تمدن است نه قوت آن. خشونت و قهر جایی آغاز می‌شود که قدرت نباشد. غنای تمدن اسلامی، به تصرف جهان و مسلمان کردن دنیا نیست، به جهاد و قتال نیست. به تشکیل حکومت اسلامی و اجرای شریعت و ایدئولوژیک کردن دین و بیرون آوردن اقتصاد و سیاست از دل متون دینی نیست. با چسبیدن به فقه و شرعی که بر بدویت و خشونت و تکلیف و تحمیل و تبعیض استوار است، نمی‌توان فرهنگ اسلامی را زنده کرد. با تکیه بر دانش و معرفت کهنه و قدیمی که اعتبارش از میان رفته، نمی‌توان تمدنی را جلو برد. باید با معرفت و دانش جدید، همراه شد و تحول و تکامل فکری و علمی بشر را دید و فهمید. تمدن و فرهنگ اسلامی، نیاز به معرفت‌اندیشان و عالمان و انسان‌گرایان دارد نه فقه‌پرستان و شرع‌زدگان و عقیده‌گرایان.

@shahrvand_sabz
@Soroush_Philosopher
2
Forwarded from اتچ بات
🔻نصر حامد ابوزید _اندیشمند مصری_ در محفلی حاضر آمده، دو بانو در کنار او بر صدر مجلس نشسته‌اند. عملی که در جوامع دینی کمتر به چشم می‌آید.

♦️ابتهال یونس، همسرش در کنار او در سمت راستِ تصویر. همو که برخی مفتیانِ مصر حکم به جدایی‌اش از بوزید دادند. گفتند که این متفکرِ مصری با نظریاتش از جرگه‌ی دینِ محمدی خارج شده و همسرش بر او حرام است. ابوزید هم رخت سفر بست و ترک دیار کرد.

♦️این هم از معضلات برخی جوامع دینی است. گروه بسیار قلیلی حکم ناروایی صادر می‌کنند، آن حکم برجسته می‌شود و به نام دینداری ثبت می‌گردد. در حالی که قاطبه‌ی دینداران و شاید اغلبِ فقیهان با آن رأی موافقتی ندارند. همان که این روزها نیز در دیارمان بر سر زبانها افتاده و رأی نامقبولی برجسته شده است.

♦️ابوزید اما با این احکام از آراء خود پا پس نکشید. آراء قرآنی متمایزی برگزید. به مقبولیت حضور بانوان در اجتماع تصریح کرد. برداشتهای سنتی از آیه‌ای که رجال را قوامونِ نساء می‌خواند را تفسیری ساده‌انگارانه خواند.

♦️در ماجرای ارث زنان گفت که باید از معنای بافت تاریخی به فحوا و لبّ سخن شارع رسید. در جامعه پدرسالارِ جاهلیت، نه تنها زنان حق ارث بردن نداشتند بلکه به مانند کالا به ارث برده می‌شدند. اسلام در پی نهی آن برآمد. حداقلی بر ارث زنان و حداکثری برای ارث مردان را تعیین کرد. اسلام گفت که از این حد نباید تجاوز کرد. گفت که سهم زن نباید کمتر از نصف مرد باشد.

♦️ابوزید به ماجرای تعدد زوجات هم پرداخت. گفت که این مسأله‌ای تاریخی بوده است. پس از جنگ اُحُد و در راستای حل یک مشکلِ مقطعی این حکم صادر شده است. در نتیجه‌ی جنگ اُحد تعداد زیادی زنان بیوه شدند و برای حل این مشکل، تعدد زوجات امری ضروری بود.

♦️ابوزید اما بر طایفه دینداران نقد می‌کرد که این امور در جهان امروز از بدیهیات است و در پیچیدن با آن چندان روا نیست. گفت که اکنون دنیا به مسائلی بسیار فراتر از مسائل آموزشی و اشتغال زنان و بحث قضاوت بانوان و اعطای حق طلاق توجه می‌کند. مسلمانان نباید هنوز درگیرِ این امورِ بدیهی و مسّلم باشند.
او گفت که زنان دیگر خواستار همانندی و هم چشمی با مردان نیستند و سعی می‌کنند هویتی مستقل از هویت مردان برای خود دست و پا کنند.

♦️ باری! اینکه او با دو بانو بر صدر مجلسی نشسته نه دغدغه‌ای است و نه امری است که باید بدان اندیشید. به این امور خُرد نمی‌باید مشغول شد. ابوزید انتظاراتی بیش از این از جهانِ اسلام داشت.🔺


سیدهادی طباطبایی


@Soroush_Philosopher
Audio
اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است

صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است

در آستین مرقّع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خون‌ریز است

به آب دیده بشوییم خرقه‌ها از می
که موسم ورع و روزگار پرهیز است

مجوی عیش خوش از دور واژگون سپهر
که صاف این سر خم جمله دردی آمیز است

سپهر برشده پرویزنیست خون افشان
که ریزه‌اش سر کسری و تاج پرویز است

عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است

#حافظ
#غزل
#مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
ر.محمدی( رهادخت)
@sahba_raha
🔴◾️ شرحی بر #اوصاف_پارسایان

بخش سیزدهم

◾️ "قناعت در تولید"


آنچه که تاکنون از طرف علمای اخلاق مدنظر قرار گرفته است قناعت در مصرف بوده است. و اینکه شخص به حد کفاف خودش راضی شود. اما امروزه نسبت ما با طبیعت دگرگون شده است. در گذشته ابزار تولیدی انسان به گونه ای نبود که بتواند بر طبیعت مسلط شود. اما امروزه به وسیله ماشین آلات و ابزار جدید یک دستگاه به اندازه هزار نفر کار انجام می دهد. در نتیجه مهم ترین مساله دنیای جدید تولید انبوه است که به مصرف انبوه ختم شده است و نسبت بشر را با طبیعت عوض کرده است. ازهمین روی است که می بینیم سدی و حدی اخلاقی در میان نیست و فضیلت مطلق در تند و تیز دویدن علیه طبیعت است. با این اوصاف در عصرجدید ما بیش از هر زمان دیگری نیازمند هستیم که در باب مناسبات تولید و قناعت در تولید اندیشه و تامل کنیم؛ چراکه با تولید انبوه نیازهای کاذب سر بر می آورد. هرچند ایستادن در برابر آن دشوار است، اما باید دنیایی را که در آن به سر می بریم بشناسیم. آیا تامل کرده ایم که بشر منابع نفتی را که طی میلیون ها سال شکل گرفته است در عرض یکصد سال به باد داد؟ وانگهی که ظهور تکنولوژی هم تا جایی مشکلات بشر را حل خواهد کرد و پس از آن بشر در گرداب بردگی تکنولوژی دست و پا می زند. آیا چون توانایی تسلط داریم حق این را هم داریم؟ آیا چون قبضه شمشیر در دست است حق این را داریم که افراد بشر را به کشتن دهیم؟

☑️ نه هرکه دارد پادزهر زهر باید خورد/ نه هرکه دارد شمشیر حرب باید کرد

بنابراین به میزانی که قدرت بشر بیشتر می شود باید مناسبات اخلاقی هم دغدغه او شود ولی می بینیم که نتیجه بالعکس شده است. طبیعت در برابر این امر تا جایی و حدی پاسخ بشر را می دهد اما مساله این است که تا پیش از اینکه طبیعت پاسخ رد به ما بدهد باید بحران را پیش بینی، پیش گیری و حل کنیم! اما بازهم بشر زمانی که شکست خورد راه دیگری برای تسلط می گشاید و این در نتیجه فراموشی خویشتن داری حاصل می شود. بشر امروز می گوید تا هرکجا که توانستی پیش برو و به او وعده داده شده است که شما فقط آرزو کنید تا ما شما را به آرزویتان برسانیم! اما به چه قیمتی؟

ادامه دارد...


#عبدالکریم_سروش
📚 #اوصاف_پارسایان

https://www.tgoop.com/Soroush_Philosopher
Audio
با مدعي مگوييد اسرار عشق و مستي
تا بي خبر بميرد در رنج خودپرستي

عاشق شو ار نه روزي کار جهان سر آيد
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستي

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمي پرستي!

سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کي کند سياهي چندين درازدستي

در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گويد رموز مستي

آن روز ديده بودم اين فتنه ها که برخاست
کز سرکشي زماني با ما نمي نشستي

عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از اين کشاکش پنداشتي که جستي!
#حافظ
#غزل
#مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
ر.محمدی( رهادخت)
@sahba_raha
از درس‌های مهم پوپر یکی این است که: دموکراسی، نه به معنای حکومت مردم، نه به معنای حکومت اکثریت، بلکه به معنای حکومت‌هایی است که می‌توان بدون خونریزی و انقلاب، از شرشان خلاص شد. دموکراسی در واقع بر «عزل» بنا می‌شود، عزلِ حاکمان به وسیله‌ی نهادها و روش‌های دموکراتیک. انتخابات عمومی، یکی از آن روش‌هاست. در مقابل، حکومت دیکتاتوری و جابرانه قرار دارد که تنها می‌توان با خونریزی و انقلاب، از شرشان رها شد و امکان و مجالی برای کنار زدن دیکتاتور نیست. معمولاً هم، این امر ناشدنی‌ست. برخلاف تصور رایج، دموکراسی به معنای آن نیست که مردم یا اکثریت حکومت می‌کنند. چنین چیزی وجود ندارد.

عزل حاکم در دموکراسی، به معنای مهار قدرت سیاسی و کنترل رفتار سیاستمداران و نظارت بر سیاست‌های آنان است. دموکراسی در واقع تئوری مهار قدرت است. پوپر می‌گفت شاید دموکراسی اشکالات بسیاری داشته باشد، اما بهترین تئوری(و تنها تئوری) برای مهار قدرت است. دموکراسی در حقیقت حاکمان را در بند و زنجیر می‌کند، در بند و زنجیر انتخاب و خواسته‌ی شهروندان. حاکمان از سوی مردم انتخاب و از جانب آنان کنار می‌روند. این تئوری از این تشخیص مهم ریشه گرفت که قدرت مطلق و مهارناشدنی، فساد و تباهی می‌آفریند و آزادی‌ها و حقوق را از میان می‌برد.
عزل یک حق است، یک حق سیاسی برای شهروندان. حقی که تحت آزادی سیاسی، که از آزادی‌های اساسی شهروندان است، تعریف و توجیه می‌شود. آزادی سیاسی که با حق مشارکت شهروندان در عرصه عمومی، آزادی بیان سیاسی و انتقاد، معنا می‌گیرد. به این جهت است که دموکراسی بر حق و حقوق اساسی آدمیان استوار است. حق، قبل از دموکراسی‌ست و پشتیبان آن. از حقوق بشر هم، حق عزل استخراج می‌شود.

حقیقت انتخابات آمریکا نه نصب بایدن که عزل ترامپ بود، نه انتخاب دموکرات‌ها که کنار زدن جمهوری‌خواهان بود(آن دسته که حامی ترامپ بودند)، نه آری گفتن که نه گفتن بود. اگر کسی حقیقتاً پای‌بند دموکراسی است، نمی‌تواند در برابر حق عزل مقاومت کند. دموکراسی اصیل و قدرتمند آمریکایی، این حق را به مردمان داده است.

@shahrvand_sabz

https://bit.ly/357EPF8
2025/08/25 04:28:19
Back to Top
HTML Embed Code: