سیدعطاءالله مهاجرانی
مقدمه پانزدهم:
صورتگری قرآن مجید(۱۴)
خوردن گوشت تن مرده برادر!
قرآن مجید برای سرزنش کسانی که در غیاب فردی از او بدگویی میکنند، یا به بدگویی گوش میسپارند و ناخشنودی خود را نشان نمیدهند و یا اعتراض نمیکنند، از تصویر «خوردن گوشت مرده برادر» استفاده کرده است. این تصویرگری در کتابهای آسمانی مانند کتاب مقدس (مجموعة تورات و انجیل و ملحقاتشان)، اوستا و نیز کتابهای آئینهای معنوی مانند متون هندی و بودایی نظیر ندارد. تصویرگری در یک آیه صورتبندی شده است:
«یَا أیُّها الذینَ آمَنوا: ای کسانی که ایمان آوردهاید، اجتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ إنَّ بَعضَ الظَّنِّ إثمٌ: از بسیاری از گمانها بپرهیزید که پارهای از گمانها گناه است، و لَا تَجَسَّسوا: و جاسوسی مکنید،و لَا یَغتَب بَعضُکُم بَعضًا: و بعضی از شما غیبت بعضی دیگر را نکند؛ أیُحِبُّ أحَدُکُم أن یَأکُلَ لَحمَ أخِیهِ مَیتًا : آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد؟ فَکَرِهتُمُوهُ: از آن کراهت دارید. واتَّقُوا الله: [پس] از خدا بترسید، إنَّ الله تَوَّابٌ رحِیم: [بدانید] که خدا توبهپذیر مهربان است» (الحجرات، ١٢).
آیه سرشار از نکته است. اگر مجموعه واژههای آیه را حدود ۴۰ واژه از جمله حروف به شمار آوریم، میتوان دستکم ۴۰ نکته ممتاز در آیه شناسایی کرد. چند مفهوم اصلی به شکل منظومهای در پیوند با یکدیگر مطرح شده است:
۱ـ گمان
۲ـ گناه
۳ـ کاوش و جاسوسی درباره دیگران
۴ـ گوش سپردن به سخن کسی که درباره فردی که حضور ندارد، بد میگوید.
۵ـ دوستداشتن
۶ـ ناخوشایند دانستن و انزجار
این شش مفهوم با تصویر خوردن گوشت مردة برادر، تبیین شده است. گویی بدگمانی گناهآلود مقدمه کاوش در دیگران میشود. البته آیه به شکل عمومی مطرح کرده است که «و لَا تَجَسَّسُوا» برخی مترجمان در بین دو کمان آوردهاند که: در «کار دیگران» یا در «احوال دیگران» تجسس مکنید. آیه به شکل کلی گفته است که همه این امور و فراتر از آن را در بر میگیرد. وقتی تجسس مبتنی بر بدگمانی اتفاق افتاد، غیبت و داوری درباره شخصی که حضور ندارد، صورت میگیرد.
نکته بسیار مهم این است که غیبت ناظر به اموری است که واقعیت داشته باشد؛ اگر واقعیت نداشته باشد، از جنس «بُهتان» و «افترا» و «تهمت» خواهد بود؛ یعنی اگر در غیاب کسی گفته شود که نماز نمیخواند و آن فرد واقعاً اهل نماز نباشد، بیان این موضوع در غیاب او، غیبت است. در تفسیر طبری به این نکته در روایتی نبوی اشاره شده است: وقتی درباره فردی که حضور ندارد، سخنی گفته شود که درست باشد، مصداق غیبت است، اگر دروغ باشد، مصداق بهتان است: «هُوَ أن تَقولَ لأخِیکَ ما فِیهِ، فإن کُنتَ صادِقاً فَقَدِ اغتَبتَه، و إن کُنتَ کاذِباً فَقَد بَهَتَّه.»
به همین خاطر گاه در محاوره، وقتی مجلس گرم میشود و گرایش به غیبت از درون جمع میجوشد و همه سراپا گوشاند که ببینند و بشنوند چه خبر است، گوینده که مجلسآرایی میکند، میگوید: «حالا غیبتش نباشه، صفتشه!» تغییر واژگان چیزی را عوض نمیکند و از شدت و شماتت تمثیل خوردن گوشت برادر مرده نمیکاهد. این تمثیل ویژه قرآن مجید است. در تورات و انجیل مواردی را مییابیم که موضوع غیبت مطرح شده است؛ اما سخن در حد توصیه اخلاقی است و شاهد صورتگری نیستیم؛ به عنوان نمونه:
۱ـ سفر لاویان، ۱۶:۱۹
«در میان قوم خود گردش مکن و علیه خون همسایه خود تکلم مکن.»
مفسران کتاب مقدس تعبیر «علیه خون همسایه خود سخن مگو» را به غیبت تفسیر کردهاند. گویی غیبت کردن بهمثابه کشتن یا ریختن خون همسایه است.
۲ـ امثال سلیمان نبی، باب ۱۶، آیه ۲۸:
«مرد فتنهانگیز مخاصمه برانگیزد و غیبتگو دوستان را از هم جدا سازد.»
در برخی ترجمهها از عنوان دروغگو به جای فتنهانگیز استفاده شده است. آیه به نتیجه یا پیامد غیبت توجه دارد.
۳ـ مزامیر ۵:۱۰۱
«هر که در غیبت همسایه خود رفتار نماید، او را هلاک خواهم ساخت.»
۴- انجیل متّی، باب ۱۵ آیات ۱۸ـ ۱۹
«اما آنچه از دهان بیرون میآید، از دل صادر میشود و همان است که انسان را نجس میسازد؛ زیرا که از دل افکار بد، قتل، زنا، فحشا، دزدی، شهادت، دروغ و افترا بیرون میآید.»
چنانکه مشهود است، حضرت مسیح(ع) در موعظههایش معمولا از زبان قصهگویی و تصویرگری استفاده میکند. انجیل بهرغم کمیّت محدودش بیش از عهد عتیق تصویرگرانه سخن میگوید. البته در عهد عتیق هم مزامیر حضرت داوود(ع) استثناست. اما تصویر قرآن مجید درباره غیبت، کاملا یگانه و منحصر است.
در شعر جاهلی هم که زبان تصویر بسیار نیرومند است، معمولا به تصویرگری شورانگیز طبیعت و شب و آسمان، اسب و شتر، شراب و معشوقه، جنگ و فخرفروشی و هجو و تحقیر رقیب میپرداختند. در مجموعه اشعار شاعران جاهلی چنین تصویری پیدا نمیکنیم.
مقدمه پانزدهم:
صورتگری قرآن مجید(۱۴)
خوردن گوشت تن مرده برادر!
قرآن مجید برای سرزنش کسانی که در غیاب فردی از او بدگویی میکنند، یا به بدگویی گوش میسپارند و ناخشنودی خود را نشان نمیدهند و یا اعتراض نمیکنند، از تصویر «خوردن گوشت مرده برادر» استفاده کرده است. این تصویرگری در کتابهای آسمانی مانند کتاب مقدس (مجموعة تورات و انجیل و ملحقاتشان)، اوستا و نیز کتابهای آئینهای معنوی مانند متون هندی و بودایی نظیر ندارد. تصویرگری در یک آیه صورتبندی شده است:
«یَا أیُّها الذینَ آمَنوا: ای کسانی که ایمان آوردهاید، اجتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ إنَّ بَعضَ الظَّنِّ إثمٌ: از بسیاری از گمانها بپرهیزید که پارهای از گمانها گناه است، و لَا تَجَسَّسوا: و جاسوسی مکنید،و لَا یَغتَب بَعضُکُم بَعضًا: و بعضی از شما غیبت بعضی دیگر را نکند؛ أیُحِبُّ أحَدُکُم أن یَأکُلَ لَحمَ أخِیهِ مَیتًا : آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد؟ فَکَرِهتُمُوهُ: از آن کراهت دارید. واتَّقُوا الله: [پس] از خدا بترسید، إنَّ الله تَوَّابٌ رحِیم: [بدانید] که خدا توبهپذیر مهربان است» (الحجرات، ١٢).
آیه سرشار از نکته است. اگر مجموعه واژههای آیه را حدود ۴۰ واژه از جمله حروف به شمار آوریم، میتوان دستکم ۴۰ نکته ممتاز در آیه شناسایی کرد. چند مفهوم اصلی به شکل منظومهای در پیوند با یکدیگر مطرح شده است:
۱ـ گمان
۲ـ گناه
۳ـ کاوش و جاسوسی درباره دیگران
۴ـ گوش سپردن به سخن کسی که درباره فردی که حضور ندارد، بد میگوید.
۵ـ دوستداشتن
۶ـ ناخوشایند دانستن و انزجار
این شش مفهوم با تصویر خوردن گوشت مردة برادر، تبیین شده است. گویی بدگمانی گناهآلود مقدمه کاوش در دیگران میشود. البته آیه به شکل عمومی مطرح کرده است که «و لَا تَجَسَّسُوا» برخی مترجمان در بین دو کمان آوردهاند که: در «کار دیگران» یا در «احوال دیگران» تجسس مکنید. آیه به شکل کلی گفته است که همه این امور و فراتر از آن را در بر میگیرد. وقتی تجسس مبتنی بر بدگمانی اتفاق افتاد، غیبت و داوری درباره شخصی که حضور ندارد، صورت میگیرد.
نکته بسیار مهم این است که غیبت ناظر به اموری است که واقعیت داشته باشد؛ اگر واقعیت نداشته باشد، از جنس «بُهتان» و «افترا» و «تهمت» خواهد بود؛ یعنی اگر در غیاب کسی گفته شود که نماز نمیخواند و آن فرد واقعاً اهل نماز نباشد، بیان این موضوع در غیاب او، غیبت است. در تفسیر طبری به این نکته در روایتی نبوی اشاره شده است: وقتی درباره فردی که حضور ندارد، سخنی گفته شود که درست باشد، مصداق غیبت است، اگر دروغ باشد، مصداق بهتان است: «هُوَ أن تَقولَ لأخِیکَ ما فِیهِ، فإن کُنتَ صادِقاً فَقَدِ اغتَبتَه، و إن کُنتَ کاذِباً فَقَد بَهَتَّه.»
به همین خاطر گاه در محاوره، وقتی مجلس گرم میشود و گرایش به غیبت از درون جمع میجوشد و همه سراپا گوشاند که ببینند و بشنوند چه خبر است، گوینده که مجلسآرایی میکند، میگوید: «حالا غیبتش نباشه، صفتشه!» تغییر واژگان چیزی را عوض نمیکند و از شدت و شماتت تمثیل خوردن گوشت برادر مرده نمیکاهد. این تمثیل ویژه قرآن مجید است. در تورات و انجیل مواردی را مییابیم که موضوع غیبت مطرح شده است؛ اما سخن در حد توصیه اخلاقی است و شاهد صورتگری نیستیم؛ به عنوان نمونه:
۱ـ سفر لاویان، ۱۶:۱۹
«در میان قوم خود گردش مکن و علیه خون همسایه خود تکلم مکن.»
مفسران کتاب مقدس تعبیر «علیه خون همسایه خود سخن مگو» را به غیبت تفسیر کردهاند. گویی غیبت کردن بهمثابه کشتن یا ریختن خون همسایه است.
۲ـ امثال سلیمان نبی، باب ۱۶، آیه ۲۸:
«مرد فتنهانگیز مخاصمه برانگیزد و غیبتگو دوستان را از هم جدا سازد.»
در برخی ترجمهها از عنوان دروغگو به جای فتنهانگیز استفاده شده است. آیه به نتیجه یا پیامد غیبت توجه دارد.
۳ـ مزامیر ۵:۱۰۱
«هر که در غیبت همسایه خود رفتار نماید، او را هلاک خواهم ساخت.»
۴- انجیل متّی، باب ۱۵ آیات ۱۸ـ ۱۹
«اما آنچه از دهان بیرون میآید، از دل صادر میشود و همان است که انسان را نجس میسازد؛ زیرا که از دل افکار بد، قتل، زنا، فحشا، دزدی، شهادت، دروغ و افترا بیرون میآید.»
چنانکه مشهود است، حضرت مسیح(ع) در موعظههایش معمولا از زبان قصهگویی و تصویرگری استفاده میکند. انجیل بهرغم کمیّت محدودش بیش از عهد عتیق تصویرگرانه سخن میگوید. البته در عهد عتیق هم مزامیر حضرت داوود(ع) استثناست. اما تصویر قرآن مجید درباره غیبت، کاملا یگانه و منحصر است.
در شعر جاهلی هم که زبان تصویر بسیار نیرومند است، معمولا به تصویرگری شورانگیز طبیعت و شب و آسمان، اسب و شتر، شراب و معشوقه، جنگ و فخرفروشی و هجو و تحقیر رقیب میپرداختند. در مجموعه اشعار شاعران جاهلی چنین تصویری پیدا نمیکنیم.
❤7
پیداست که بیان قرآن مجید با لحن استفهام استنکاری که: «آیا کسی از میان شما دوست دارد گوشت تن مرده برادر خود را بخورد؟ نه! ناخوشایند میدارید»، صورتگری بسیار متفاوت و یگانهای است.
صاحب جواهر به نکته قابل تأمّلی از کتاب جامع المقاصد محقق کرکی اشاره میکند: «حد غیبت این است که اگر فردی که دربارهاش سخن گفته شده است، از آن سخن آگاه گردد، ناخشنود شود.»۱
این نکته بسیار مهم در بین توصیههای پیامبر اکرم(ص) به ابوذر غفاری دیده میشود. ابوذر میپرسد: «غیبت چیست؟» پیامبر(ص)پاسخ میدهد: «ذکرُکَ اخاکَ بما یکرهه: سخنی درباره برادرت بگویی که آن را ناخوش میدارد.» طبری در جامع البیان با تغییر یک واژه، قرأئت دیگری از حدیث نبوی را مطرح کرده است: «ذِکرُکَ أخاکَ بِمَا لیسَ فیه: درباره برادرت سخنی بگویی که در او وجود ندارد.»
محقق کرکی در جامع المقاصد به حدیث نبوی اشاره نکرده است. شیخ طوسی در امالی، روایت را دقیق و کامل بیان کرده است۲. به نظر میرسد واژه اکراه که در آیه ذکر شده است، مورد توجه پیامبر(ص) در تفسیر آیه بوده است. اکراه دو بُعد متفاوت دارد: اکراه و ناخوشایندی برای کسی که دارد درباره فردی غایب سخن ناشایست میگوید. کار او همانند کسی است که گوشت برادر مرده خود را به دندان میکشد.
در روایت پیامبر(ص) اکراه از جانب کسی است که سخن ناشایست درباره اش بیان شده است. ناشایست را من مینویسم! اگرنه در یک قرائت از روایت، هر سخنی که فردی که در مجلس حضور ندارد، اگر بشنود و ناخشنود میشود، همان معیار شناخت حدود غیبت است.
«اکراه» در آیه با مفهوم «حُبّ» (دوستداشتن)، تقابل نمایانی پیدا کرده است. عبارت استفهام انکاری است؛ یعنی پیداست که دوست ندارید! آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت تن برادر مرده خود را بخورد؟! چنین کاری را ناخوشایند میدارد. در تفسیر مجمع البیان مصداق روشنی از تفسیر آیه وجود دارد. دو تن از اصحاب درباره اسامۀ بن زید و سلمان فارسی سخن ناروایی گفتند. پیامبر(ص) آن دو را فراخواند و فرمود: «آثار قرمزی گوشت در دهانتان پیداست!» گفتند: «یا رسولالله! ما امروز گوشت نخوردهایم.» فرمود: «ظللتم تأکلون لَحم سلمان و اُسامه: مشغول خوردن گوشت سلمان و اسامه بودید»! به روایت شیخ طوسی همین واقعه و تعبیر پیامبر در حقیقت شأن نزول آیه غیبت است. به این نکته هم در شناخت سخنان حضرت میتوان توجه داشت. پیامبر(ص) نه تنها سبک و سلوک زندگیاش قرآنی بود، بلکه در شیوه سخن هم به سبک قرآن سخن میگفت. نمونههای بسیاری میتوان یافت که ریشه و یا صورتبندی سخنان پیامبر حال و هوا و صورتگری قرآنی دارد.
حکمت صورتگری قرآن در باره خوردن گوشت برادر
امام فخر رازی چنانکه شیوه اوست، به تأمل و تدبر درباره تمثیل خوردن گوشت تن برادر پرداخته است و این پرسش را مطرح میکند که: «مراد قرآن مجید از این صورتگری چیست؟» سپس ادامه میدهد: «میگوییم اشاره به این نکته است که اعتبار و آبروی انسان همانند اعتبار خون و گوشت اوست. این تشبیه از باب قیاس ظاهر است. در حقیقت آبروی انسان باارزشتر از گوشت اوست. وقتی انسان خردمند خوردن گوشت دیگری را ناپسند میداند، به طریق اولی بایست مراقب آبروی دیگران باشد.» به اصطلاح صورتبندی یا تشبیه امر معقول به محسوس است؛ منتها در این صورتگری قرآن مجید از تصویری تکاندهنده و فراموش نشدنی استفاده کرده است.
ادامه دارد
پینوشتها:
۱. شیخ محمد حسن النجفی الجواهری، جواهر الکلام. ج۲۲، ص۶۲ (به نقل از مدرسه فقاهت)؛ محقق کرکی، جامع المقاصد، ج۴، ص۲۷
۲. شیخ طوسی، امالی، ص۵۳۷ (المکتبۀ الشیعه)
صاحب جواهر به نکته قابل تأمّلی از کتاب جامع المقاصد محقق کرکی اشاره میکند: «حد غیبت این است که اگر فردی که دربارهاش سخن گفته شده است، از آن سخن آگاه گردد، ناخشنود شود.»۱
این نکته بسیار مهم در بین توصیههای پیامبر اکرم(ص) به ابوذر غفاری دیده میشود. ابوذر میپرسد: «غیبت چیست؟» پیامبر(ص)پاسخ میدهد: «ذکرُکَ اخاکَ بما یکرهه: سخنی درباره برادرت بگویی که آن را ناخوش میدارد.» طبری در جامع البیان با تغییر یک واژه، قرأئت دیگری از حدیث نبوی را مطرح کرده است: «ذِکرُکَ أخاکَ بِمَا لیسَ فیه: درباره برادرت سخنی بگویی که در او وجود ندارد.»
محقق کرکی در جامع المقاصد به حدیث نبوی اشاره نکرده است. شیخ طوسی در امالی، روایت را دقیق و کامل بیان کرده است۲. به نظر میرسد واژه اکراه که در آیه ذکر شده است، مورد توجه پیامبر(ص) در تفسیر آیه بوده است. اکراه دو بُعد متفاوت دارد: اکراه و ناخوشایندی برای کسی که دارد درباره فردی غایب سخن ناشایست میگوید. کار او همانند کسی است که گوشت برادر مرده خود را به دندان میکشد.
در روایت پیامبر(ص) اکراه از جانب کسی است که سخن ناشایست درباره اش بیان شده است. ناشایست را من مینویسم! اگرنه در یک قرائت از روایت، هر سخنی که فردی که در مجلس حضور ندارد، اگر بشنود و ناخشنود میشود، همان معیار شناخت حدود غیبت است.
«اکراه» در آیه با مفهوم «حُبّ» (دوستداشتن)، تقابل نمایانی پیدا کرده است. عبارت استفهام انکاری است؛ یعنی پیداست که دوست ندارید! آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت تن برادر مرده خود را بخورد؟! چنین کاری را ناخوشایند میدارد. در تفسیر مجمع البیان مصداق روشنی از تفسیر آیه وجود دارد. دو تن از اصحاب درباره اسامۀ بن زید و سلمان فارسی سخن ناروایی گفتند. پیامبر(ص) آن دو را فراخواند و فرمود: «آثار قرمزی گوشت در دهانتان پیداست!» گفتند: «یا رسولالله! ما امروز گوشت نخوردهایم.» فرمود: «ظللتم تأکلون لَحم سلمان و اُسامه: مشغول خوردن گوشت سلمان و اسامه بودید»! به روایت شیخ طوسی همین واقعه و تعبیر پیامبر در حقیقت شأن نزول آیه غیبت است. به این نکته هم در شناخت سخنان حضرت میتوان توجه داشت. پیامبر(ص) نه تنها سبک و سلوک زندگیاش قرآنی بود، بلکه در شیوه سخن هم به سبک قرآن سخن میگفت. نمونههای بسیاری میتوان یافت که ریشه و یا صورتبندی سخنان پیامبر حال و هوا و صورتگری قرآنی دارد.
حکمت صورتگری قرآن در باره خوردن گوشت برادر
امام فخر رازی چنانکه شیوه اوست، به تأمل و تدبر درباره تمثیل خوردن گوشت تن برادر پرداخته است و این پرسش را مطرح میکند که: «مراد قرآن مجید از این صورتگری چیست؟» سپس ادامه میدهد: «میگوییم اشاره به این نکته است که اعتبار و آبروی انسان همانند اعتبار خون و گوشت اوست. این تشبیه از باب قیاس ظاهر است. در حقیقت آبروی انسان باارزشتر از گوشت اوست. وقتی انسان خردمند خوردن گوشت دیگری را ناپسند میداند، به طریق اولی بایست مراقب آبروی دیگران باشد.» به اصطلاح صورتبندی یا تشبیه امر معقول به محسوس است؛ منتها در این صورتگری قرآن مجید از تصویری تکاندهنده و فراموش نشدنی استفاده کرده است.
ادامه دارد
پینوشتها:
۱. شیخ محمد حسن النجفی الجواهری، جواهر الکلام. ج۲۲، ص۶۲ (به نقل از مدرسه فقاهت)؛ محقق کرکی، جامع المقاصد، ج۴، ص۲۷
۲. شیخ طوسی، امالی، ص۵۳۷ (المکتبۀ الشیعه)
❤8
از۷ اکتبر ۲۰۲۳ که اسرائیل جنگ غزه را آغاز نمود، تا به امروز، نتانیاهو هدف اصلی جنگ را نابودی حماس و آزادی گروگانها اعلام کرده است. به این منظور، ارتش رژیم صهیونیستی هر از چند وقت عملیاتی با یک نام جدید و اهداف یادشده شروع کرده و بدون دستیابی به هدف های اعلام شده، بعد از چندی آن را با هزینه های بالای جانی و مالی به پایان رسانده و بلافاصله عملیات جدیدی را با اسمی نو و با همان اهداف قبلی آغاز نموده است. از عملیات «شمشیرهای آهنین» در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تا امروز که «ارابه های گیدعون ۲» در جریان است، طولانی ترین جنگ تاریخ اسرائیل هنوز به پایان نرسیده و بعد از نقض آتش بس سه مرحله ای، طرح های آتش بس مکررآً توسط رژیم صهیونیستی رد شده است.
در اواخر سپتامبر۲۰۲۴ و بعد از حدود یک سال جنگ بی نتیجه، «طرح ژنرال ها» اعلام شد و در اوایل اکتبر ۲۰۲۴ ارتش نسخه اصلاح شده آن را پذیرفت و اجرای آن را با قطع انتقال کمکهای بشردوستانه به این منطقه و تحمیل گرسنگی برای وادار کردن ساکنان به ترک محل خود در شمال نوار غزه شروع کرد. آغاز روند بازگشت اهل غزه به شمال در ۲۷ ژانویه ۲۰۲۵/۸ بهمن ۱۴۰۳ در مرحله اول آتش بس عملاً شکست طرح ژنرال ها بود.
یک ماه بعد از پایان مرحله اول آتش بس سه مرحله ای و نقض آن توسط اسرائیل در مارس ۲۰۲۵،عملیات «ارابه های گیدعون» در ۱۶ مه ۲۰۲۵/۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ آغاز شد و۶ اوت ۲۰۲۵/۱۵ مرداد ۱۴۰۴ پایان آن اعلام گردید. این عملیات که یکی از بزرگترین تهاجم های ارتش اسرائیل از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به شمار میرفت، و قرار بود با فشار نظامی و گرسنگی دادن به مردم غزه، حماس را به عقبنشینی در مذاکرات وادار کند، نهتنها به اهداف اعلام شده خود یعنی «نابودی حماس و آزادی گروگانها» نرسید، بلکه هزینهای سنگین معادل ۲۵ میلیارد شِکِل (حدود ۶.۷۵ میلیارد دلار آمریکا) بر خزانه رژیم تحمیل کرد و در شرایطی که مقامات از موفق بودن این عملیات سخن می گفتند، رسانه های اسرائیلی شکست آن را اعلام کردند. در ۴ اوت۲۰۲۵/۱۳ مرداد ۱۴۰۴، روزنامه تایمز اسرائیل گزارش داد، عملیات «ارابههای گیدعون» پس از ۳ ماه به پایان خود نزدیک میشود؛ درحالیکه اهداف وعده داده شده، محقق نشدهاند. این روزنامه نوشت: «اسرائیل در دستیابی به هدف تصرف غزه، انتقال جمعیت فلسطینی به جنوب، جلوگیری از کنترل حماس و از همه مهمتر، آزادی گروگانها شکست خورد.»
اخیراً نیز سندی داخلی از ارتش اسرائیل به بیرون درز کرده که نشان میدهد این عملیات نهتنها به اهداف خود نرسیده، بلکه به شکست استراتژیک منجر شده است و در حالیکه مقامات سیاسی و نظامی بر موفقیتهای میدانی تأکید دارند، سند داخلی به صراحت شکست را تأیید میکند. سند نشتکرده ارتش اسرائیل، عملیات «ارابههای گیدعون» را بهعنوان نمونهای از شکست برنامهریزی، اجرا و مدیریت منابع معرفی میکند و نشان میدهد که ارتش اسرائیل نه تنها به اهداف نظامی خود نرسید، بلکه در ابعاد انسانی و بینالمللی نیز دچار آسیب شد واین نگرانی مشهود است که در عملیات «ارابههای گیدعون۲» که در ادامه عملیات سابق «ارابههای گیدعون» که یکی از عناصر اصلی اش، تخلیه گسترده ساکنان نوار غزه از مناطق جنگی از جمله شمال غزه و انتقال آنها به مناطق جنوب غزه بود، خطاهای قبلی تکرار شوند، چرا که هنوز درسهای لازم از فاز اول عملیات گرفته نشدهاست. مهمترین جنبه های سند افشا شده ارتش شامل موارد زیر است:
یک. شکست در تحقق اهداف اصلی: سند اذعان میکند که «عملیات گیدعون شکست خورده است» و هیچیک از اهداف کلیدی عملیات محقق نشدهاند: نه حماس فروپاشید و نه گروگانها آزاد شدند.
دو. خطاهای استراتژیک: بر اساس این سند «ارتش در غزه همه اشتباهات ممکن را مرتکب شد.» از جمله خطاهای مذکور، پیشروی کند، عملیات در مناطق تکراری، فقدان جدول زمانی روشن عملیات که باعث فرسایش شدید نیروها شد، مدیریت نادرست منابع، بیتوجهی به شرایط جنگ شهری و عدم آمادگی برای جنگ چریکی که سبب شد حماس ابتکار عمل را به دست گیرد و ناتوانی ارتش در تدوین طرحها و شیوه های رزمی متناسب با سبک نیروهای قسام عنوان شده است.
سه. بحران کمکهای بشردوستانه: بر اساس این سند، شکست در برنامهریزی و بی کفایتی و سوء مدیریت در توزیع کمکها، به حماس اجازه داد کارزار تبلیغاتی مؤثر درباره قحطی به راه اندازد و باعث ایجاد «تصور قحطی» در غزه شود. این امر به شکلگیری فشار بینالمللی علیه اسرائیل انجامید و اعتبار اسرائیل را در سطح جهانی تضعیف کرد.
چهار. منطق بازدارندگی بهجای پیروزی: در متن سند تأکید شده که ارتش بیشتر به دنبال «ایجاد هراس» و بازدارندگی بود تا پیروزی قاطع؛ موضوعی که حماس بهسرعت درک کرد و از آن بهره برد .
پنج. دعوت به تغییر استراتژی: این سند شامل درخواست ضمنی برای تغییر در استراتژی ارتش اسرائیل در غزه بود و اینکه روشهای مورد استفاده با اهداف و با روش جنگی حماس که روش کار ارتش اسرائیل برای آن آشکار شده، سازگار نیست.
در اواخر سپتامبر۲۰۲۴ و بعد از حدود یک سال جنگ بی نتیجه، «طرح ژنرال ها» اعلام شد و در اوایل اکتبر ۲۰۲۴ ارتش نسخه اصلاح شده آن را پذیرفت و اجرای آن را با قطع انتقال کمکهای بشردوستانه به این منطقه و تحمیل گرسنگی برای وادار کردن ساکنان به ترک محل خود در شمال نوار غزه شروع کرد. آغاز روند بازگشت اهل غزه به شمال در ۲۷ ژانویه ۲۰۲۵/۸ بهمن ۱۴۰۳ در مرحله اول آتش بس عملاً شکست طرح ژنرال ها بود.
یک ماه بعد از پایان مرحله اول آتش بس سه مرحله ای و نقض آن توسط اسرائیل در مارس ۲۰۲۵،عملیات «ارابه های گیدعون» در ۱۶ مه ۲۰۲۵/۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ آغاز شد و۶ اوت ۲۰۲۵/۱۵ مرداد ۱۴۰۴ پایان آن اعلام گردید. این عملیات که یکی از بزرگترین تهاجم های ارتش اسرائیل از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به شمار میرفت، و قرار بود با فشار نظامی و گرسنگی دادن به مردم غزه، حماس را به عقبنشینی در مذاکرات وادار کند، نهتنها به اهداف اعلام شده خود یعنی «نابودی حماس و آزادی گروگانها» نرسید، بلکه هزینهای سنگین معادل ۲۵ میلیارد شِکِل (حدود ۶.۷۵ میلیارد دلار آمریکا) بر خزانه رژیم تحمیل کرد و در شرایطی که مقامات از موفق بودن این عملیات سخن می گفتند، رسانه های اسرائیلی شکست آن را اعلام کردند. در ۴ اوت۲۰۲۵/۱۳ مرداد ۱۴۰۴، روزنامه تایمز اسرائیل گزارش داد، عملیات «ارابههای گیدعون» پس از ۳ ماه به پایان خود نزدیک میشود؛ درحالیکه اهداف وعده داده شده، محقق نشدهاند. این روزنامه نوشت: «اسرائیل در دستیابی به هدف تصرف غزه، انتقال جمعیت فلسطینی به جنوب، جلوگیری از کنترل حماس و از همه مهمتر، آزادی گروگانها شکست خورد.»
اخیراً نیز سندی داخلی از ارتش اسرائیل به بیرون درز کرده که نشان میدهد این عملیات نهتنها به اهداف خود نرسیده، بلکه به شکست استراتژیک منجر شده است و در حالیکه مقامات سیاسی و نظامی بر موفقیتهای میدانی تأکید دارند، سند داخلی به صراحت شکست را تأیید میکند. سند نشتکرده ارتش اسرائیل، عملیات «ارابههای گیدعون» را بهعنوان نمونهای از شکست برنامهریزی، اجرا و مدیریت منابع معرفی میکند و نشان میدهد که ارتش اسرائیل نه تنها به اهداف نظامی خود نرسید، بلکه در ابعاد انسانی و بینالمللی نیز دچار آسیب شد واین نگرانی مشهود است که در عملیات «ارابههای گیدعون۲» که در ادامه عملیات سابق «ارابههای گیدعون» که یکی از عناصر اصلی اش، تخلیه گسترده ساکنان نوار غزه از مناطق جنگی از جمله شمال غزه و انتقال آنها به مناطق جنوب غزه بود، خطاهای قبلی تکرار شوند، چرا که هنوز درسهای لازم از فاز اول عملیات گرفته نشدهاست. مهمترین جنبه های سند افشا شده ارتش شامل موارد زیر است:
یک. شکست در تحقق اهداف اصلی: سند اذعان میکند که «عملیات گیدعون شکست خورده است» و هیچیک از اهداف کلیدی عملیات محقق نشدهاند: نه حماس فروپاشید و نه گروگانها آزاد شدند.
دو. خطاهای استراتژیک: بر اساس این سند «ارتش در غزه همه اشتباهات ممکن را مرتکب شد.» از جمله خطاهای مذکور، پیشروی کند، عملیات در مناطق تکراری، فقدان جدول زمانی روشن عملیات که باعث فرسایش شدید نیروها شد، مدیریت نادرست منابع، بیتوجهی به شرایط جنگ شهری و عدم آمادگی برای جنگ چریکی که سبب شد حماس ابتکار عمل را به دست گیرد و ناتوانی ارتش در تدوین طرحها و شیوه های رزمی متناسب با سبک نیروهای قسام عنوان شده است.
سه. بحران کمکهای بشردوستانه: بر اساس این سند، شکست در برنامهریزی و بی کفایتی و سوء مدیریت در توزیع کمکها، به حماس اجازه داد کارزار تبلیغاتی مؤثر درباره قحطی به راه اندازد و باعث ایجاد «تصور قحطی» در غزه شود. این امر به شکلگیری فشار بینالمللی علیه اسرائیل انجامید و اعتبار اسرائیل را در سطح جهانی تضعیف کرد.
چهار. منطق بازدارندگی بهجای پیروزی: در متن سند تأکید شده که ارتش بیشتر به دنبال «ایجاد هراس» و بازدارندگی بود تا پیروزی قاطع؛ موضوعی که حماس بهسرعت درک کرد و از آن بهره برد .
پنج. دعوت به تغییر استراتژی: این سند شامل درخواست ضمنی برای تغییر در استراتژی ارتش اسرائیل در غزه بود و اینکه روشهای مورد استفاده با اهداف و با روش جنگی حماس که روش کار ارتش اسرائیل برای آن آشکار شده، سازگار نیست.
❤6
شش. جنبه مثبت فشار نظامی: اگرچه سند شکست را تصدیق میکند، اما به این نکته مثبت هم اشاره دارد که فشار نظامی منجر به کاهش خواستههای حماس در مذاکرات پیرامون آزادی گروگانها و افزایش تعداد گروگانهایی که حماس حاضر شد در جریان معامله آزاد کند، شده است .
سند مذکور چالشها و پیچیدگیهای بزرگی را که ارتش در میدان با آن روبرو است، آشکار میکند و به طور غیرمستقیم، قدرت مقاومت و توانایی آن در ناکام گذاشتن برنامههای ارتش را در طول تقریباً دو سال گذشته نشان میدهد.
ارتش اسرائیل ادعاهای مطروحه در این سند را که توسط مرکز اطلاعات عملیاتی نیروهای زمینی ارتش تهیه و در میان چند تیپ نظامی توزیع گردیده، رد و تاکید نمود که اهداف محقق شدهاند و همچنان برای دستیابی به اهداف کلی جنگ علیه غزه تلاش میکند. ارتش همچنین اعلام کرد که این سند بدون مجوز رسمی توزیع شده و اکنون تحت بررسی است. احتمالاً نشت آن ناشی از اختلافات داخلی سطوح سیاسی و نظامی از یک سو و درون کادرهای نظامی از سوی دیگر و تلاشی بود برای فشارجهت توقف جنگ به امید اینکه شاید با تحریک افکار عمومی از تکرار یک عملیات شکستخورده دیگر جلوگیری شود.
این درز اطلاعات در شرایطی رخ می دهد که حماس موافقت خود را برای یک توافق جامع آتش بس ارائه شده توسط میانجیگران از ۱۸ اوت ۲۰۲۵/۲۷ مرداد ۱۴۰۴، مبتنی بر آزادی همه اسرای اسرائیلی در غزه در برابر آزادی تعداد مشخصی از زندانیان فلسطینی از زندانهای رژیم، تشکیل یک دولت ملی مستقل تکنوکراتبرای مدیریت همه امور نوار غزه و به عهده گرفتن فوری مسئولیتدر همه زمینهها، پایان جنگ و ... اعلام کرده، ولی کابینه سیاسی- امنیتی اسرائیل هیچ پاسخ رسمی مثبت یا منفی به این پیشنهاد نداده و هیچ پیشنهاد جایگزینی نیز ارائه نکرده، بر ادامه عملیات در غزه اصرار دارد.
برای تحت الشعاع قرار دادن شکست ارابه های گیدعون در غزه، ارتش اسرائیل تلاش کرده تا در کنار جنایت های همه روزه در غزه، با حملاتی در جبهههای دیگر، همچون حمله به کابینه یمن و ترور چهره های غیرنظامی آن شامل نخست وزیر و تعدادی از وزرای یمنی، عملیات مکرر در سوریه و لبنان، همزمان با دعواهای درونی در دولت اسرائیل در مورد عدم دستیابی به اهداف عملیات «ارابههای گیدعون» توجهات را از شکست خود در غزه منحرف کند و روحیه نیروهای ارتش را تقویت و توجه افکار عمومی داخلی را به موفقیت های خارجی خود در حالی که در غزه توفیقی کسب نکرده، جلب کند.
اسرائیل با انتخاب نام«ارابههای گیدعون» از داستان توراتی گیدعون بهره گرفته تا بادادن وجهه دینی به جنگ روایت پیروزی را به نفع خود رقم بزند. انتخاب نام گیدعون (جدعون/גדעון) برای این عملیات ریشهدر متن کتاب مقدس دارد. در کتاب داوران (۷:۷ و ۷:۲۲) آمده که گیدعون یکی از داوران اسرائیل بود که با ارتشی کوچک اما منظم توانست ارتش عظیم مدیانیان را شکست دهد. او با سیصد مرد منتخب، شبانه دشمن را غافلگیر کرد و با استفاده از مشعلها، شیپورها و تاکتیک روانی موجب فرار دشمن شد. «ارابههای گیدعون» نه تنها یک ارجاع تاریخی/مذهبی، بلکه یک نماد روانی–ایدئولوژیک است که هدفش ایجاد انگیزه در سربازان و القای مشروعیت دینی–ملی به افکار عمومی اسرائیل و یهودیان برای ادامه جنگ است.
این در حالی است که مقاومت غزه نیز همچنان ضربه های زیادی از نظر جانی و تجهیزات به رژیم وارد کرده است. خصوصاً بعد از انتخاب عزالدین حداد که پس از ترور محمد سنوار، رهبری حماس را در نوار غزه بر عهده گرفته، با تغییراتی در استراتژی جنگی، تلفات و آسیب های قابل ملاحظه ای بر ارتش وارد شده است. فقط ساعاتی پس از اعلام آغاز عملیات «ارابههای گیدعون ۲» توسط ارتش صهیونیستی برای اشغال شهر غزه، گردانهای قسام از انجام سلسله عملیات «عصای موسی» برای مقابله با نظامیان صهیونیست در شمال باریکه غزه خبر داد. انتخاب«عصای موسى» پاسخی مستقیم و قوی به نامگذاری رژیم صهیونیستی بود. «عصای موسى» ابزاری بود که به معجزه الهی در شکافتن دریا، تبدیل به اژدها برای بلعیدن سحر ساحران، و جاری ساختن آب از دل سنگ تبدیل شد. این نماد بیانگر غلبه اراده الهی بر ابزارهای مادی دشمن و برتری و پیروزی حق بر باطل است، حتی زمانی که امکانات اندک و دشمن نیرومند با امکانات فراوان باشد.
سند مذکور چالشها و پیچیدگیهای بزرگی را که ارتش در میدان با آن روبرو است، آشکار میکند و به طور غیرمستقیم، قدرت مقاومت و توانایی آن در ناکام گذاشتن برنامههای ارتش را در طول تقریباً دو سال گذشته نشان میدهد.
ارتش اسرائیل ادعاهای مطروحه در این سند را که توسط مرکز اطلاعات عملیاتی نیروهای زمینی ارتش تهیه و در میان چند تیپ نظامی توزیع گردیده، رد و تاکید نمود که اهداف محقق شدهاند و همچنان برای دستیابی به اهداف کلی جنگ علیه غزه تلاش میکند. ارتش همچنین اعلام کرد که این سند بدون مجوز رسمی توزیع شده و اکنون تحت بررسی است. احتمالاً نشت آن ناشی از اختلافات داخلی سطوح سیاسی و نظامی از یک سو و درون کادرهای نظامی از سوی دیگر و تلاشی بود برای فشارجهت توقف جنگ به امید اینکه شاید با تحریک افکار عمومی از تکرار یک عملیات شکستخورده دیگر جلوگیری شود.
این درز اطلاعات در شرایطی رخ می دهد که حماس موافقت خود را برای یک توافق جامع آتش بس ارائه شده توسط میانجیگران از ۱۸ اوت ۲۰۲۵/۲۷ مرداد ۱۴۰۴، مبتنی بر آزادی همه اسرای اسرائیلی در غزه در برابر آزادی تعداد مشخصی از زندانیان فلسطینی از زندانهای رژیم، تشکیل یک دولت ملی مستقل تکنوکراتبرای مدیریت همه امور نوار غزه و به عهده گرفتن فوری مسئولیتدر همه زمینهها، پایان جنگ و ... اعلام کرده، ولی کابینه سیاسی- امنیتی اسرائیل هیچ پاسخ رسمی مثبت یا منفی به این پیشنهاد نداده و هیچ پیشنهاد جایگزینی نیز ارائه نکرده، بر ادامه عملیات در غزه اصرار دارد.
برای تحت الشعاع قرار دادن شکست ارابه های گیدعون در غزه، ارتش اسرائیل تلاش کرده تا در کنار جنایت های همه روزه در غزه، با حملاتی در جبهههای دیگر، همچون حمله به کابینه یمن و ترور چهره های غیرنظامی آن شامل نخست وزیر و تعدادی از وزرای یمنی، عملیات مکرر در سوریه و لبنان، همزمان با دعواهای درونی در دولت اسرائیل در مورد عدم دستیابی به اهداف عملیات «ارابههای گیدعون» توجهات را از شکست خود در غزه منحرف کند و روحیه نیروهای ارتش را تقویت و توجه افکار عمومی داخلی را به موفقیت های خارجی خود در حالی که در غزه توفیقی کسب نکرده، جلب کند.
اسرائیل با انتخاب نام«ارابههای گیدعون» از داستان توراتی گیدعون بهره گرفته تا بادادن وجهه دینی به جنگ روایت پیروزی را به نفع خود رقم بزند. انتخاب نام گیدعون (جدعون/גדעון) برای این عملیات ریشهدر متن کتاب مقدس دارد. در کتاب داوران (۷:۷ و ۷:۲۲) آمده که گیدعون یکی از داوران اسرائیل بود که با ارتشی کوچک اما منظم توانست ارتش عظیم مدیانیان را شکست دهد. او با سیصد مرد منتخب، شبانه دشمن را غافلگیر کرد و با استفاده از مشعلها، شیپورها و تاکتیک روانی موجب فرار دشمن شد. «ارابههای گیدعون» نه تنها یک ارجاع تاریخی/مذهبی، بلکه یک نماد روانی–ایدئولوژیک است که هدفش ایجاد انگیزه در سربازان و القای مشروعیت دینی–ملی به افکار عمومی اسرائیل و یهودیان برای ادامه جنگ است.
این در حالی است که مقاومت غزه نیز همچنان ضربه های زیادی از نظر جانی و تجهیزات به رژیم وارد کرده است. خصوصاً بعد از انتخاب عزالدین حداد که پس از ترور محمد سنوار، رهبری حماس را در نوار غزه بر عهده گرفته، با تغییراتی در استراتژی جنگی، تلفات و آسیب های قابل ملاحظه ای بر ارتش وارد شده است. فقط ساعاتی پس از اعلام آغاز عملیات «ارابههای گیدعون ۲» توسط ارتش صهیونیستی برای اشغال شهر غزه، گردانهای قسام از انجام سلسله عملیات «عصای موسی» برای مقابله با نظامیان صهیونیست در شمال باریکه غزه خبر داد. انتخاب«عصای موسى» پاسخی مستقیم و قوی به نامگذاری رژیم صهیونیستی بود. «عصای موسى» ابزاری بود که به معجزه الهی در شکافتن دریا، تبدیل به اژدها برای بلعیدن سحر ساحران، و جاری ساختن آب از دل سنگ تبدیل شد. این نماد بیانگر غلبه اراده الهی بر ابزارهای مادی دشمن و برتری و پیروزی حق بر باطل است، حتی زمانی که امکانات اندک و دشمن نیرومند با امکانات فراوان باشد.
❤6
عملیات «سنگ داوود» در پاسخ به مرحله اول «ارابه های گیدعون» و عملیات «عصای موسی» در پاسخ به عملیات «ارابه های گیدعون ۲» برگرفته از میراث دینی/قرآنی حاوی این پیام روشن است که علیرغم تفاوت فاحش در قدرت دو طرف، همانطور که داوود با سنگ با ظلم جالوت و موسی با عصایش مقابل استبداد فرعون ایستاد، غزه به عنوان طرف ضعیف می تواند بر اسرائیل یه عنوان طرف قوی با امکانات فراوان پیروز شود. این نامگذاری ها جنگ را از حوزه میدان به حوزه روایت نیز کشانده و درصدد است نشان دهد توانایی اسرائیل در کشتار و تخریب به معنی توانایی اش در پیروزی بر دشمنانش نیست و معجزه های موسی می تواند ورق جنگ را به ضرر گیدعون برگرداند.
به موازات عملیات نظامی «ارابه های گیدعون۲» اسرائیل در عمق شهر غزه و نفوذ در محلههای اطراف آن که دهها هزار نفر را مجبور به ترک خانههای خود کرده، تعداد قابل توجهی نیز با امتناع از حرکت به سمت جنوب، به جای آن به سمت غرب به خیابان الرشید نقل مکان کرده و با برپا کردن چادرهای خود در این خیابان در خط ساحلی مدیترانه مستقر شدهاند. در حالی که یکی از عناصر اصلی طرح «ارابه های گیدعون ۲»، تخلیه گسترده ساکنان نوار غزه از مناطق جنگی از جمله شمال غزه و انتقال آنها به مناطق جنوب غزه است و ارتش اسرائیل انتظار مهاجرت دستهجمعی مردم را به سمت جنوب داشت، بخش زیادی از مردم با رد کوچ اجباری، می گویند «ترجیح میدهیم اینجا کشته شویم تا در جنوب.» این اقدام جمعی مردم در کنار عملیات نظامی نیروهای مقاومت، سیاسی ترین حرکت جمعیتی است که غیر از جان خود چیزی برای حفظ خاک و سرزمین خویش در برابر اشغالگران ندارد.
دیدیم که سنگ داوود مرحله اول ارابه های گیدعون را شکست داد. در انتظار معجزه عصای موسی بمانیم و ببینیم در مقابل «ارابه های گیدعون۲» چه می کند؟
روزنامه اطلاعات، ۱۵ شهریور ۱۴۰۴.
https://www.ettelaat.com/news/111114
Https://www.tgoop.com/maktuob
به موازات عملیات نظامی «ارابه های گیدعون۲» اسرائیل در عمق شهر غزه و نفوذ در محلههای اطراف آن که دهها هزار نفر را مجبور به ترک خانههای خود کرده، تعداد قابل توجهی نیز با امتناع از حرکت به سمت جنوب، به جای آن به سمت غرب به خیابان الرشید نقل مکان کرده و با برپا کردن چادرهای خود در این خیابان در خط ساحلی مدیترانه مستقر شدهاند. در حالی که یکی از عناصر اصلی طرح «ارابه های گیدعون ۲»، تخلیه گسترده ساکنان نوار غزه از مناطق جنگی از جمله شمال غزه و انتقال آنها به مناطق جنوب غزه است و ارتش اسرائیل انتظار مهاجرت دستهجمعی مردم را به سمت جنوب داشت، بخش زیادی از مردم با رد کوچ اجباری، می گویند «ترجیح میدهیم اینجا کشته شویم تا در جنوب.» این اقدام جمعی مردم در کنار عملیات نظامی نیروهای مقاومت، سیاسی ترین حرکت جمعیتی است که غیر از جان خود چیزی برای حفظ خاک و سرزمین خویش در برابر اشغالگران ندارد.
دیدیم که سنگ داوود مرحله اول ارابه های گیدعون را شکست داد. در انتظار معجزه عصای موسی بمانیم و ببینیم در مقابل «ارابه های گیدعون۲» چه می کند؟
روزنامه اطلاعات، ۱۵ شهریور ۱۴۰۴.
https://www.ettelaat.com/news/111114
Https://www.tgoop.com/maktuob
اطلاعات آنلاین
[ جمیله کدیور ] عصای موسی مقابل ارابههای گیدعون
از عملیات «شمشیرهای آهنین» در ۷اکتبر ۲۰۲۳تا امروز که «ارابه های گیدعون ۲» در جریان است، طولانی ترین جنگ تاریخ اسرائیل هنوز به پایان نرسیده و بعد از نقض آتش بس سه مرحله ای، طرح های آتش بس مکررآً توسط رژیم صهیونیستی رد شده است.
❤7
شب عروسی مادرم
بخشی از کتاب: مادرم خدای کوچک خانه ما
نوشتن برخی خاطرات خیال انگیز اگر نگویم محال می نماید؛ تابسوز و دشوار است! کلمات تاب نمی آورد؛ ذهن مثل دریا متلاطم و توفانی می شود. زبان می گیرد. می سوزد! همان که گفت:
«مرا رازی است اندر دل اگر گویم زبان سوزد!»
بخشی از کتاب: مادرم خدای کوچک خانه ما
نوشتن برخی خاطرات خیال انگیز اگر نگویم محال می نماید؛ تابسوز و دشوار است! کلمات تاب نمی آورد؛ ذهن مثل دریا متلاطم و توفانی می شود. زبان می گیرد. می سوزد! همان که گفت:
«مرا رازی است اندر دل اگر گویم زبان سوزد!»
❤18
در باره نوشتن این بخش با خودم درگیر بودم. کلنجار رفتم! بنویسم؟ ننویسم؟ می توانم بنویسم؟
واقعیت این است که در صدر نعمت های خداوند در زندگیم، نعمت ایرانی بودن، مسلمان شیعه بودن، داشتن پدر و مادری است که تا ندارند. من باور ندارم که انسان ها با مرگ تمام می شوند. پدر و مادر می میرند و تمام می شوند. چنین نیست. ۱۴ سال است که مادرم در گذشته و ۸ سال از زمان درگذشت پدرم می گذرد. اما آنان مثل زمان حیاتشان بلکه پر رنگ تر و درخشنده تر در زندگیم حضور دارند. عطر حضورشان را احساس می کنم. موسیقی صدایشان در گوشم زنده و پر طنین است. گرمی دست مادرم را بر پیشانی ام حس می کنم. به روایت محمود درویش: « لَمْسَةَ اُمّی!» روسری مادرم توی سجاده نمازم است. در هر نمازی سر بر شانه او می گذارم. حافظ سرود:
در نمازم خم ابروی توام یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
برای من یاد خم ابروی مادرم خوشترین یادهاست. روسری مادرم فریاد محراب است. در سفر و حضر روسری را همراهم می برم. گارسیا مارکز در آغاز کتاب خاطراتش: « زندگی به عنوان روایت» - کتاب مارکز نیز مثل بیگانه آلبر کامو با کلمه « مادرم!» آغاز می شود. البته تفاوت از زمین تا آسمان است. تفاوت بیگانه و آشنا، تفاوت کسی که مادرش را گم کرده و مانند مورسو نمی داند چه روز یا شبی مادرش در گذشته است. با گارسیا مارکز که مادرش معنا و بنیاد زندگی اوست. مادرش را یافته است.- جمله جذابی دارد. نوشته است.
« زندگی در حقیقت آنی نیست که ما زندگی می کنیم. بلکه زندگی آن چیزی است که هر کسی به یاد می آورد. چگونه آن یاد را روایت می کنیم. این روایت، زندگی است!» در باره این جمله که ویترین کتاب مارکز است هرچه بیشتر بیندیشید، عمیق تر و زیباتر می شود. تا جایی که مانند دریا موّاج، رنگارنگ و بیکرانه می نماید.
واقعیت این است که در صدر نعمت های خداوند در زندگیم، نعمت ایرانی بودن، مسلمان شیعه بودن، داشتن پدر و مادری است که تا ندارند. من باور ندارم که انسان ها با مرگ تمام می شوند. پدر و مادر می میرند و تمام می شوند. چنین نیست. ۱۴ سال است که مادرم در گذشته و ۸ سال از زمان درگذشت پدرم می گذرد. اما آنان مثل زمان حیاتشان بلکه پر رنگ تر و درخشنده تر در زندگیم حضور دارند. عطر حضورشان را احساس می کنم. موسیقی صدایشان در گوشم زنده و پر طنین است. گرمی دست مادرم را بر پیشانی ام حس می کنم. به روایت محمود درویش: « لَمْسَةَ اُمّی!» روسری مادرم توی سجاده نمازم است. در هر نمازی سر بر شانه او می گذارم. حافظ سرود:
در نمازم خم ابروی توام یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
برای من یاد خم ابروی مادرم خوشترین یادهاست. روسری مادرم فریاد محراب است. در سفر و حضر روسری را همراهم می برم. گارسیا مارکز در آغاز کتاب خاطراتش: « زندگی به عنوان روایت» - کتاب مارکز نیز مثل بیگانه آلبر کامو با کلمه « مادرم!» آغاز می شود. البته تفاوت از زمین تا آسمان است. تفاوت بیگانه و آشنا، تفاوت کسی که مادرش را گم کرده و مانند مورسو نمی داند چه روز یا شبی مادرش در گذشته است. با گارسیا مارکز که مادرش معنا و بنیاد زندگی اوست. مادرش را یافته است.- جمله جذابی دارد. نوشته است.
« زندگی در حقیقت آنی نیست که ما زندگی می کنیم. بلکه زندگی آن چیزی است که هر کسی به یاد می آورد. چگونه آن یاد را روایت می کنیم. این روایت، زندگی است!» در باره این جمله که ویترین کتاب مارکز است هرچه بیشتر بیندیشید، عمیق تر و زیباتر می شود. تا جایی که مانند دریا موّاج، رنگارنگ و بیکرانه می نماید.
❤20
در روایت «چشمان مادرم» و « قالیبافخانه» اشاره کردم که مادرم و خواهر کوچکش خاله ملوک در کودکی آبله گرفته بودند. مادرم شش ساله و خاله ملوک چهارساله بوده اند. آبله یک چشم مادرم و یک چشم خاله ملوک را نابینا کرده بود. ظاهر چشم شان نشان نمی داد. منهم در چهل سالگی فهمیدم که یک چشم مادرم نابیناست! این موضوع مثل رازی در زندگیشان ماندگار مانده بود. مادر بزرگم بی بی طاهره همیشه مراقب بوده که مبادا این راز افشا شود. به دخترانش گفته بود فقط خدا و من و پدرتان که الان در بهشت است از این راز خبر داریم. هر دو دختر از کودکی به جای مدرسه در خانه فامیل ثروتمند در خیابان حصار اراک به قالیبافخانه فرستاده می شوند. ظرف می شویند. فرمان می برند. مادرم پانزده ساله بوده که پدرم و خانواده اش که از بستگان شوهر خاله بزرگم خاله خانم بودند. به خواستگاری مادرم می روند. مادرم همیشه آرام، تو دار و خاموش بود. آرام حرف می زد مثل جویباری در دامنه کوهی سرسبز. زمستان سردی بوده است. پای مادرم همیشه از سوز سرما درد می گرفته. وقتی خواستگارا می آیند مادرم زیر کرسی نشسته بوده. خاله ملوک پرشور و خوش سر و زبان و مجلس آرا بود. مثل پروانه دور مهمان ها می گشت. به حدی که در همان مجلس خواستگاری دل مادر بزرگ پدری ام بی بی زهراء خانم را ربوده بود! خیلی آهسته و در گوشی به مادر بزرگ مادری ام می گوید. می شود از همین دخترتان خواستگاری کنیم! بی بی طاهره می گوید. ملوک دختر کوچک من است. ما کاشانی ها( مادر بزرگ مادری ام اصالتا کاشانی و از خانواده غفاری بودند.) رسم مان نیست که دختر کوچک را زودتر شوهر بدهیم. صحبت های اولیه انجام می شود. در درون مادرم غوغایی بوده است. آرام به سیمای پدرم که ساده و نجیب بود؛ نگاه می کند. تحت تآثیر زبان آوری و شوخ و شیرینی مادربزرگم بی بی زهراء قرار می گیرد. از سیمای پدر بزرگم آسید علی آقا با قبای راه راه آبی و کلاه نخی سبز و محاسن بلند نقره ای و پیشانی بلند با سایه روشنی از جای مهر و چشمان زیتونی- خاکستری خوشش می آید. پدر بزرگم در تمام طول مجلس خواستگاری ساکت بوده است. لب هایش می جنبیده. انگار ذکر می گفته. موافقت اولیه اعلام می شود. صلوات می فرستند. یک دیس کلوچه کرمانشاهی دور می گردانند. یک پیاله بلور ترک دار کفلمه روی کرسی بوده، دست به دست می کنند. دهانشان را شیرین می کنند. مادرم ساکت بوده است. بی بی زهراء یک روسری بته جقه اصفهان از توی کیسه کتان گلبهی رنگش در می آورد. روسری را سر مامانم می کند. صورت مامانم را می بوسد. نشانه سر گرفتن عروسی! در جلسه بعدی یک جفت گوشواره حلی و کله قند توی کاغذ نیلی و نخ قند تابدار سپید و سرخ می آورند. گوشواره یک مربع نسبتا بزرگ بود. به اندازه یک بند انگشت. داخلش خورشید - ختایی قرار داشت. دور ختایی اسلیمی بود. وسط خورشید نگین ریز فیروزه می درخشید. ( بعدا که پدرم می خواست در محله باغشاه زمین خانه مان را بخرد. مامانم گوشواره حلی را فروخته بود. طلای اول و آخر عمرش همان بود!) قرار می شود در جلسه دیگری در باره زمان عروسی صحبت کنند. مهمانان که می روند. مادر بزرگم بی بی طاهره می بیند مادرم خوشحال نیست. گرفته و توی خودش است. چهره اش باز نمی شود. لبخند بر لبش نیست. مادرم را توی آغوش می گیرد و می بوسد. موهای خرمایی- شرابی صاف و بلند مادرم را نوازش می کند. خاموش می ماند. حرفی نمی زند. مادرم می گوید: « به نظر شما می شود به خواستگارا نگیم که یک چشم من نمی بیند!؟» مادر بزرگم سکوت می کند. « اگر بگوییم، خب دخترم خواستگاری به هم می خورد!»
« اگر نگوییم و شوهرم بعداً بفهمد بدتر نمی شود. ممکنه چند تا بچه هم داشته باشم. شما خودت طعم بزرگ کردن بچه بدون شوهر را چشیده ای. از طرفی اگر ان وقت بچه هام را از من بگیرند. نتوانم بچه هام را ببینم که خیلی بدتر است. بدتر از بد می شود. خیلی بد می شود…» بغض مادرم شکسته بود. از چشمش اشک جوشیده بود.
«عذری جان! این موضوعی نیست که بشود با کسی در میان بگذاریم. منهم سواد ندارم. نمی دانم با کی باید مشورت کنم. خواهر بزرگت اشرف و برادرت محمودم خبر ندارند.»
« ولی مادر! نمی شود نگفت. اگر بعداً بفهمند دیگر توی چشمان نور نمی توانم نگاه کنم. دیدی صورتش چقدر نورانی بود. برق می زد! خدا را خوش نمی آید بی خبرشان بگذارم.» مادر بزرگم سکوت کرده بود. در حالی که اشک از چشمانش می جوشید . لبخند زده بود. « خداوند ارحم الراحمین است. بلکه خودش راهی نشان دهد. کاش پدرت زنده بود! اگر بود شاید معالجه می شدید. به مدرسه می رفتید. پیشانی نوشت ما این بود. ناشکر نیستم.»
طوطی سبز روشنی که روی شاخه سرو خانه مان نشسته بود. پرواز کرد. گفتم : « مامان برات چای سبز با نبات زعفرانی با کلوچه فسایی بیارم.» جمیله تهران بود. پدر و مادرم همراه محمد و مریم و صهبا به لندن آمده بودند.
« اگر نگوییم و شوهرم بعداً بفهمد بدتر نمی شود. ممکنه چند تا بچه هم داشته باشم. شما خودت طعم بزرگ کردن بچه بدون شوهر را چشیده ای. از طرفی اگر ان وقت بچه هام را از من بگیرند. نتوانم بچه هام را ببینم که خیلی بدتر است. بدتر از بد می شود. خیلی بد می شود…» بغض مادرم شکسته بود. از چشمش اشک جوشیده بود.
«عذری جان! این موضوعی نیست که بشود با کسی در میان بگذاریم. منهم سواد ندارم. نمی دانم با کی باید مشورت کنم. خواهر بزرگت اشرف و برادرت محمودم خبر ندارند.»
« ولی مادر! نمی شود نگفت. اگر بعداً بفهمند دیگر توی چشمان نور نمی توانم نگاه کنم. دیدی صورتش چقدر نورانی بود. برق می زد! خدا را خوش نمی آید بی خبرشان بگذارم.» مادر بزرگم سکوت کرده بود. در حالی که اشک از چشمانش می جوشید . لبخند زده بود. « خداوند ارحم الراحمین است. بلکه خودش راهی نشان دهد. کاش پدرت زنده بود! اگر بود شاید معالجه می شدید. به مدرسه می رفتید. پیشانی نوشت ما این بود. ناشکر نیستم.»
طوطی سبز روشنی که روی شاخه سرو خانه مان نشسته بود. پرواز کرد. گفتم : « مامان برات چای سبز با نبات زعفرانی با کلوچه فسایی بیارم.» جمیله تهران بود. پدر و مادرم همراه محمد و مریم و صهبا به لندن آمده بودند.
❤21
مامانم گفت: «آن شب ملوک را موقع خواب توی بغلم گرفتم. دیدم موهای بلندش که دم اسبی می کرد؛ از اشک هام خیس شده است. نمی توانستم به ملوک چیزی بگویم. ناگاه گفت: «اِ عذری گریه می کنی! باید برقصی. جیغ بزنی! داری شوهر می کنی. شوهرتم به چشم برادری! خندید با آرنجش یواشی زد توی جناغ سینه ام. خیلی خوب بود. چقدر چشم هاش روشن و قشنگ بود. اما حرف نمی زد. چای که جلوش گرفتم توی چشمام نگاه نکرد. می خوای ختِلِت بدم بخندی!» ملوک شروع کرد منو ختل دادن منتها خودش بیشتر می خندید. قرار بود روز شنبه بیان برای صحبت عروسی. به مادرم گفتم. من صبح جمعه می روم سر قبر آقا و سر قبر پدرم. باران گرفته بود. کوچه ها گلالود بود. به قبرستان که رسیدم. نزدیک ساختمان مرده شور خانه، کنار قبر آقای آقا نور. نمی توانستم قبر بابام را پیدا کنم. مثل حالا سنگ قبرا بزرگ و قشنگ نبودند. انگار تکه سنگی روی هر قبری افتاده بود. زیر باران انگار سنگ ها جا به جا می شدند. خانم فقیری چادرش را روی سر و صورتش پایین کشیده بود. بچه شیر خواره زیر چادرش داشت شیر می خورد. دست و پاهاش را از زیر چادر مادرش تکان می داد.خانمه یک دستش را به نشانه کمک دراز کرده بود. با دست دیگر چادر را ترنگ گرفته بود. دهشاهی داشتم. گذاشتم کف دست خانمه. یه آقایی کنار قبری ایستاده بود. گفتم برارم شما سواد داری؟ دنبال قبر پدرم می گردم. گل و شُل شده، پیدا نمی کنم. گفت اسم پدرت چی بوده؟ گفتم سید یحیی سادات میر. گفت: « دخترم تو دختر میرزا یحیی هستی؟ بابات چه دست و قلمی داشت. چقدر خوب حرف می زد. میرزای خانواده مهاجرانی ها بود. خدا رحمتش کند.» شروع کرد بین قبرها قدم زدن. پیدا کرد. اینجاست دخترم. قبر پدرم را با دستام پاک کردم. روسری ام را باز کردم. قبر را خشک کردم. باران نرم می بارید. پیشانی ام را روی سنگ قبر گذاشتم. سنگ را بوسیدم. فاتحه خواندم. صلوات فرستادم. گفتم: « پدر سلام! کاش بودی با هات حرف می زدم. صدات را می شنیدم. یادته برام کفش و کیف مدرسه خریدی. کفش سفید چرمی برّاق با بند مشکی مخملی تابدار روی کفش بود با سکگ نقره ای. سگگ کفش دوتا دست بودند که در هم گره شده بودند. مثل دست عروس و داماد. پارچه روپوشی برام گرفتی. سورمه ای خوشرنگ با تور سفید دالبری که می بایست روی یخه ام قرار بگیرد. رفتیم مدرسه پروین اعتصامی ثبت نامم کردی. خانم مدیر به موهام دست کشید. گفت: « به به چه دختر خوشگلی!
ده روز بعد بابا تو از پیش ما رفتی. رفتی پیش خدا. دیگه منو مدرسه نفرستادند. حسرت مدرسه به دلم ماند. وقتی دلم برای مدرسه تنگ می شد. یاد تو می افتادم. کفشا را توی بغلم می گرفتم روی سینه ام بو می کردم. بوس می کردم. حالا سواد ندارم. ملوک و ایران هم سواد ندارند. دیروز آمده بودند خواستگاریم. بابا تو که فوت کردی من سه ماه بعدش با ملوک هر دوتایی مون آبله گرفتیم. چشم راست من و چشم چپ ملوک نابینا شد. مادرم گفت شما از این راز خبر داری. گفت پدر و مادر ها اگر هم بمیرند همیشه از حال و روز بچه هاشون باخبرند. اصلا گاهی شب های جمعه میان خونه خودشون. سیر دل به بچه ها نگاه می کنند. بالش را مرتب می کنند. پتو را روی سینه بچه ها می کشند تا سرما نخورند. براشون دعا می کنند. حالا بابا من نمی دانم چه بایدم کرد. مادرم هم نمی داند. آمدند خواستگاری من. نور که قراره شوهرم بشه خیلی نجیب و ساده و افتاده است. کارگر است. با پدر و مادرش توی یک اتاق کوچک پشت باغ فردوس در خانه حاج حسن غلامی زندگی می کنند. اگر زنش بشوم. انشالله بشوم. منهم همانجا می روم. خانه شان نزدیک مسجد سیّداست. منتها بابا من که نمی تونم به نور و مادرش نگم که یک چشمم نابیناست. بعداً اگر بفهمند من چطوری توی چشم هاشون نگاه کنم؟» مادرم سکوت کرد. چایش را هم زدم. پیشانی اش را بوسیدم. می خواستم دستش را ببوسم نگذاشت.
« دست راست بابام دور گردنم بود. داشتیم دور برکه آرام قدم می زدیم. هر از گاهی بابام شانه ام را بیشتر فشار می داد. توی چشم هاش نگاه می کردم. چشم هاش برق می زد. بابام شروع کرد زمزمه کردن. صداش خیلی خوب بود. صدای محسن یادته!؟ صدای محسن به صدای بابام رفته بود. بچه ام وقتی آواز می خواند. یاد بابام می افتادم. بابام خواند:
شب تاریک و سنگستون و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارنده اش نیکو نگاه داشت
و گرنه صد قدح نفتاده بشکست
دخترم. عذرای عزیزم خدا تو را نگاه می دارد. زندگی ات پر از شادی می شود پر از صدای بچه ها. البته زندگی سخت. همراه با عزت و فقر و قناعت…» مامانم سکوت کرد انگار هفتاد و دو سال زندگی را در ذهنش مرور می کرد.
گفتم: « مامان چقدر خوب تعریف می کنی!»
ده روز بعد بابا تو از پیش ما رفتی. رفتی پیش خدا. دیگه منو مدرسه نفرستادند. حسرت مدرسه به دلم ماند. وقتی دلم برای مدرسه تنگ می شد. یاد تو می افتادم. کفشا را توی بغلم می گرفتم روی سینه ام بو می کردم. بوس می کردم. حالا سواد ندارم. ملوک و ایران هم سواد ندارند. دیروز آمده بودند خواستگاریم. بابا تو که فوت کردی من سه ماه بعدش با ملوک هر دوتایی مون آبله گرفتیم. چشم راست من و چشم چپ ملوک نابینا شد. مادرم گفت شما از این راز خبر داری. گفت پدر و مادر ها اگر هم بمیرند همیشه از حال و روز بچه هاشون باخبرند. اصلا گاهی شب های جمعه میان خونه خودشون. سیر دل به بچه ها نگاه می کنند. بالش را مرتب می کنند. پتو را روی سینه بچه ها می کشند تا سرما نخورند. براشون دعا می کنند. حالا بابا من نمی دانم چه بایدم کرد. مادرم هم نمی داند. آمدند خواستگاری من. نور که قراره شوهرم بشه خیلی نجیب و ساده و افتاده است. کارگر است. با پدر و مادرش توی یک اتاق کوچک پشت باغ فردوس در خانه حاج حسن غلامی زندگی می کنند. اگر زنش بشوم. انشالله بشوم. منهم همانجا می روم. خانه شان نزدیک مسجد سیّداست. منتها بابا من که نمی تونم به نور و مادرش نگم که یک چشمم نابیناست. بعداً اگر بفهمند من چطوری توی چشم هاشون نگاه کنم؟» مادرم سکوت کرد. چایش را هم زدم. پیشانی اش را بوسیدم. می خواستم دستش را ببوسم نگذاشت.
« دست راست بابام دور گردنم بود. داشتیم دور برکه آرام قدم می زدیم. هر از گاهی بابام شانه ام را بیشتر فشار می داد. توی چشم هاش نگاه می کردم. چشم هاش برق می زد. بابام شروع کرد زمزمه کردن. صداش خیلی خوب بود. صدای محسن یادته!؟ صدای محسن به صدای بابام رفته بود. بچه ام وقتی آواز می خواند. یاد بابام می افتادم. بابام خواند:
شب تاریک و سنگستون و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارنده اش نیکو نگاه داشت
و گرنه صد قدح نفتاده بشکست
دخترم. عذرای عزیزم خدا تو را نگاه می دارد. زندگی ات پر از شادی می شود پر از صدای بچه ها. البته زندگی سخت. همراه با عزت و فقر و قناعت…» مامانم سکوت کرد انگار هفتاد و دو سال زندگی را در ذهنش مرور می کرد.
گفتم: « مامان چقدر خوب تعریف می کنی!»
❤26
«دوباره سرم را روی سنگ گذاشتم. نسیم خنکی می وزید. باران بند آمده بود. خسته بودم. پیشانی را به سنگ فشار دادم. انگار می خواستم در بزنم تا پدرم در را باز کند. نفهمیدم کی بود که هوشم برده بود. پدرم را خواب دیدم. لباس سورمه ای با پیراهن آبی روشن پوشیده بود. دستم را گرفته بود. گفت می رویم تا اسمت را بنویسم. تا بروی مدرسه. خیلی خوشحال بودم. اما انگار توی خواب می دانستم مدرسه نمی روم. سواد ندارم. چیزی نگفتم. کنار برکه آبی که تویش مرغابی بود. روی نیمکتی نشستیم. پدرم برای مرغابی ها نان خورد کرد. مرغابی ها به طرفش آمدند. نان را روی سطح آب پخش کرد. نفهمیدم نان را از کجا آورده بود. انگار توی یک دستمالی کنار نیمکت بود. پدرم گفت :
«عذری نگاه کن به سبزی گردن مرغابیا، به چشمانشان. منقار مرغابی ها نارنجی بود. یک قوی سبز تیره، وسط برکه بود. سرش را پایین انداخته بود.
قو و مرغابی ها به طرف ما آمدند. قو آرام بود.
دور تا دور برکه درخت های بید مجنون و سپیدار بود. با تنه نقره ای. عکس در ختا و شاخه و برگها که تکان می خوردند توی برکه پیدا بود. لبه برکه دره های گل سرخ. بود با گل های ختمی بنفش و نارنجی و سپیدبالا رونده.
پدرم دستم را توی دستش گرفته بود. توی چشمانم نگاه کرد. چشمانش برق زد برق اشک بود. صورتم را به سینه اش فشرد. موهایم را نوازش کرد و بوسید گفت دخترم بگو! خداوند در صداقت کیمیایی قرار داده که مشگل گشاست. خداوند خودش صادقین را دوست دارد. صادق یعنی انسانی که راست می گوید. راستی مثل پی ساختمان است. تو می خواهی با این جوان یک عمر زندگی کنی. خداوند بچه های زیادی به شما می دهد. من پنج تا بچه دارم تو و شوهرت در فکر نُه تا ده تا بچه باشید! همه شان را به مدرسه بفرستید. برای بچه هات همیشه دعا کن. تو سواد نداری، اما دخترم از همه دانا تری. چشم خدا به توست. مادر من خدا رحمتش کند. من دهسالم بود که مادرم فوت کرد. همیشه زمزمه می کرد.
خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
تو یک چشمت نمی بیند. فقط تاریکی و روشنایی را احساس می کنی. اما دانائیت تا ندارد. همین که با خودت در کشاکش بودی که مشکل چشمت را بگویی یا نه. نشانه دانایی توست.» پدرم سکوت کرد. قوی سبز تیره به ما نزدیک شد. پدرم تکه نانی را به طرف قو گرفت. منقار ارغوانی- زردش را باز کرد. تکه نان را قاپ زد. بین دو چشمان قو تا منقارش یک نوار قرمز برق زد. سرش را قدری بالا گرفت. برق چشم قو را دیدم. یک دفعه انگار دلم تکان خورد. یک چشم قو نیمه تاریک به نظرم رسید. نمی دانستم که قو هم ممکن است نابینا باشد. قو مثل کشتی کوجکی روی آب لغزید. موج های برکه برق می زد. قو بال هایش را باز کرد. از روی برکه پرواز کرد. انگار منهم با قو پرواز می کردم. ناگاه از خواب پریدم! پیشانی ام روی سنگ مزار پدرم بود. شعاعی از آفتاب نارنجی پسین روی سنگ مزار پدرم می تابید. پدرم به من پاسخ داده بود. با خودم گفتم.می گویم! اما چه وقت بگویم!؟ به مادرم بگویم که موضوع چشمم را می گویم؟ اگر مخالفت کند؟ بهتر است با کس دیگری مشورت نکنم. اگر خدا نکرده مشکلی پیش آمد. اگر مجبور شدم. به آن ها می گویم. پدرم را خواب دیدم. پدرم گفت بگو! گفت صداقت مثل کیمیاست، مشکلات را حل می کند. ذهنم مثل آفتاب روشن شده بود. مثل برکه که نور نارنجی آفتاب تویش افتاده بود و نقره ای -بنفش شده بود. دلم روشن بود. مثل قو که پرواز می کرد. سبکبال شده بودم. تو مامان پرواز قو را دیدی!؟ این همه دنیا را گشتی؟ گفتم: « نه مامان! توی فیلم دیدم. مثل پرواز لک لک است. »
«عذری نگاه کن به سبزی گردن مرغابیا، به چشمانشان. منقار مرغابی ها نارنجی بود. یک قوی سبز تیره، وسط برکه بود. سرش را پایین انداخته بود.
قو و مرغابی ها به طرف ما آمدند. قو آرام بود.
دور تا دور برکه درخت های بید مجنون و سپیدار بود. با تنه نقره ای. عکس در ختا و شاخه و برگها که تکان می خوردند توی برکه پیدا بود. لبه برکه دره های گل سرخ. بود با گل های ختمی بنفش و نارنجی و سپیدبالا رونده.
پدرم دستم را توی دستش گرفته بود. توی چشمانم نگاه کرد. چشمانش برق زد برق اشک بود. صورتم را به سینه اش فشرد. موهایم را نوازش کرد و بوسید گفت دخترم بگو! خداوند در صداقت کیمیایی قرار داده که مشگل گشاست. خداوند خودش صادقین را دوست دارد. صادق یعنی انسانی که راست می گوید. راستی مثل پی ساختمان است. تو می خواهی با این جوان یک عمر زندگی کنی. خداوند بچه های زیادی به شما می دهد. من پنج تا بچه دارم تو و شوهرت در فکر نُه تا ده تا بچه باشید! همه شان را به مدرسه بفرستید. برای بچه هات همیشه دعا کن. تو سواد نداری، اما دخترم از همه دانا تری. چشم خدا به توست. مادر من خدا رحمتش کند. من دهسالم بود که مادرم فوت کرد. همیشه زمزمه می کرد.
خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
تو یک چشمت نمی بیند. فقط تاریکی و روشنایی را احساس می کنی. اما دانائیت تا ندارد. همین که با خودت در کشاکش بودی که مشکل چشمت را بگویی یا نه. نشانه دانایی توست.» پدرم سکوت کرد. قوی سبز تیره به ما نزدیک شد. پدرم تکه نانی را به طرف قو گرفت. منقار ارغوانی- زردش را باز کرد. تکه نان را قاپ زد. بین دو چشمان قو تا منقارش یک نوار قرمز برق زد. سرش را قدری بالا گرفت. برق چشم قو را دیدم. یک دفعه انگار دلم تکان خورد. یک چشم قو نیمه تاریک به نظرم رسید. نمی دانستم که قو هم ممکن است نابینا باشد. قو مثل کشتی کوجکی روی آب لغزید. موج های برکه برق می زد. قو بال هایش را باز کرد. از روی برکه پرواز کرد. انگار منهم با قو پرواز می کردم. ناگاه از خواب پریدم! پیشانی ام روی سنگ مزار پدرم بود. شعاعی از آفتاب نارنجی پسین روی سنگ مزار پدرم می تابید. پدرم به من پاسخ داده بود. با خودم گفتم.می گویم! اما چه وقت بگویم!؟ به مادرم بگویم که موضوع چشمم را می گویم؟ اگر مخالفت کند؟ بهتر است با کس دیگری مشورت نکنم. اگر خدا نکرده مشکلی پیش آمد. اگر مجبور شدم. به آن ها می گویم. پدرم را خواب دیدم. پدرم گفت بگو! گفت صداقت مثل کیمیاست، مشکلات را حل می کند. ذهنم مثل آفتاب روشن شده بود. مثل برکه که نور نارنجی آفتاب تویش افتاده بود و نقره ای -بنفش شده بود. دلم روشن بود. مثل قو که پرواز می کرد. سبکبال شده بودم. تو مامان پرواز قو را دیدی!؟ این همه دنیا را گشتی؟ گفتم: « نه مامان! توی فیلم دیدم. مثل پرواز لک لک است. »
❤21
« از سر قبرا که به خانه مان رفتم. لام تا کام با کسی حرف نزدم. خیلی دوست داشتم کسی بود باهاش حرف می زدم. سینه ام سنگین بود. اما خواب آرومم کرده بود. تو یادته از خواب یوسف برایم تعریف می کردی. خواب منهم مثل خواب یوسف بود. با خودم می گفتم این چشمم که نابیناست مثل همان چاه است که یوسف داخلش افتاده بود. باید صبر کنم. یوسف غیر از خدا کسی را نداشت. منهم با خدا حرف می زدم. موقع حرف زدن با خدا قلبم تند و تند می زد. نفس نفس می زدم. چشمم گرم اشک می شد. برکه با قو و درختای بیدمجنون و سپیدار و دره های گلسرخ و گل های ختمی و مرغابی ها و قوی سبز جلو چشمم می آمد. هنوز هم همان صحنه را می بینم. انگار همین حالا حیاط شما برکه است. به جای بید مجنون و سپیدار سرو است. خلاصه مامان شب عروسی به بابات گفتم. یک چشمم نمی بیند! او هم گفت. تو که تقصیری نداری. منهم زبانم می گیرد برّ و برّ می کنم. به تو هم نگفتند. پیشانی و چشمان مرا بوسید. منهم دستش را بوسیدم. دست های محکم و پینه بسته! آروم گرفتم. نماز هام بعد از اینکه به بابات گفته بودم. یک چشمم نابیناست. مثل چراغ روشن شده بود. خیلی عجیبه مامان، همین چشم راستم که نمی بینه، جخت روشنایی و تاریکی را تشخیص می ده. وقتی به بابات گفتم انگار از داخل همین چشم هم روشنایی و گرمی بیشتر شد. نمی بینم اما دلم روشن است. مثل خانه ای که در و پنجره هاش بسته است. اما چراغش روشن است. خدا چشم های شما را نگاه دارد. همیشه چشمتان روشن باشد. چشم خدا بهتون باشه »
مادرم سکوت کرد. دست به پیشانی ام کشید. سرم را روی شانه اش گذاشتم. مثل وقتی که زیارت می روم و سرم را به ضریج تکیه می دهم. مثل تکیه به دیوار کعبه! مثل حالا که وقت نماز سرم را روی روسری اش که شبیه پرده کعبه است می گذارم…
Https://www.tgoop.com/maktuob
مادرم سکوت کرد. دست به پیشانی ام کشید. سرم را روی شانه اش گذاشتم. مثل وقتی که زیارت می روم و سرم را به ضریج تکیه می دهم. مثل تکیه به دیوار کعبه! مثل حالا که وقت نماز سرم را روی روسری اش که شبیه پرده کعبه است می گذارم…
Https://www.tgoop.com/maktuob
❤21👌14🙏4😢2
مقاله: رنگ و بوی محمدی. روزنامه ایران سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۴. رنگ و بوی محمدی
سید عطاءالله مهاجرانی
بیش از پنجاه سال است، هفتهای نمیگذرد که این شعر اقبال را زمزمه نکنم:
چون به نام مصطفی خوانم درود
از خجالت آب میگردد وجود
حق همی گوید کهای مغرور غیر
در درون سینهات بتها چو دیر
تا نداری از محمد رنگ و بو
از درود خود میالا نام آو.
شعر عجیبی است. اقبال لاهوری همین است. او چنین دانایی و توانایی و سوز و شوری را داراست تا در اعماق کوچهباغهای روح انسان نفوذ کند. سرانگشت آفرینندگی خود را بر تار روح انسان بنهد و نغمه توحیدی و محمدی بنوازد.
پرسشی که میتوان در روز خجسته میلاد رسول اکرم و امام صادق علیهمالسلام به آن اندیشید؛ همین است که چرا ما، چنان که شایسته است رنگ و روی نبوی و محمدی نداریم! حتماً در گوشه و کنار در زوایای کشور بزرگ و ملت سربلند ایران میتوان چنین رنگی را دید و بویی را استشمام کرد. اما در ساحت گسترده اجتماعی در ایران و فراتر در جهان مسلمانان، اگر ما رنگ و بوی محمدی داشتیم وضعیتمان این نبود که هست. همان سخن اقبال است. اگر پذیرفتیم که چنین است، بایست به این پرسش پاسخ گفت که ویژگیهای رنگ و بوی و خلق و خوی نبوی چیست؟ همان که قرآن مجید از خلق و خوی او با تعبیر و وصف شگفت «عظیم» یاد کرده است. آیه سرشار از نکته است: «وَإِنَّک لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ.» (القلم: ٤) در ترجمه قرآن فولادوند، «عظیم»، «والایی» ترجمه شده است. برخی مترجمان به همان واژه عظیم یا بزرگ اکتفا کردهاند. «والایی» ترجمه بسیار شیوایی است! عظمت را در ابعاد مختلف نشان میدهد. امام فخر رازی در تفسیر آیه به نکتهای ادبی اشاره کرده است. او به واژه «علی» توجه دارد. علی بر استعلاء همان «والایی» دلالت میکند. به نظرم با توجه به اینکه صفت عظیم، از جمله برای «الله» و «ربّ» و «قرآن» و «قیامت» به کار رفته است. روایت طبری درباره سخن عایشه همسر پیامبر(ص) که گفته است: «خلق و خوی پیامبر صلواتاللهعلیه قرآن بود» میتواند تفسیری شایسته برای پیامبر باشد. ما شخصیت و منش پیامبر را در قرآن میبینیم و تفسیر قرآن را در سبک زندگی و سلوک پیامبر جستوجو میکنیم و بهتر میشناسیم.
«والایی» آمیزهای از صفات و ویژگیهای مختلف است که با هم، انسان را به مقام «احسان» میرساند. سه ویژگی پیامبر را میتوان با توجه به موقعیت زمانه و نیاز ما، چه از حیث نظری و فکری، و چه از بُعد عملی و کارکردی مطرح کرد. این سه ویژگی با هم منظومهای هماهنگ میسازند. حکومت، عقلانیت، مدارا و محبت، ارکان شناخت سبک و سنت نبوی است. ما دچار نگاه شکسته شدهایم. به همین دلیل رنگ و بوی نبوی نداریم.
در واقع اسلام آیینی جامع است که بُعد اجتماعی و سیاسی بسیار چشمگیر و ماهوی دارد. این نکته از این جهت اهمیت دارد که در سالهای اخیر برخی دانشمندان مسلمان ایرانی یا غیرایرانی که مدعی طرح، ایده یا نظریهپردازی هم هستند، مدام بر سکولاریسم اصرار و تأکید دارند. گاه متناقض هم سخن گفتهاند. از سویی میگویند تنها راه نجات سکولاریسم است، از سویی دیگر پیامبر اسلام را اقتدارگرا معرفی میکنند. اگر پیامبر اسلام اقتدارگراست، پس سکولار نیست! در قرآن مجید به این نکته توجه داده شده است که پیامبر(ص) «اسوة حسنة» است: «لَّقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِالله أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ.» (احزاب، ۲۱) یعنی برای شما پیامبر رهنمون و سرمشقی نیکو و پیشوایی والاست. این پیشوایی در آداب فردی و زندگی شخصی یا خانوادگی پیامبر خلاصه نمیشود. مهمترین وجه اجتماعی او تشکیل حکومت بوده است. در کتابهایی که درباره اخلاق و سیره پیامبر با عنوان «سنن النبی(ص)» نوشته شده است، تمام توجه به آداب و اخلاق فردی و خانوادگی است. علامه طباطبایی در حدود 100 سال پیش کتاب «سنن النبی» را در 9 باب تنطیم کردهاند.https://www.tgoop.com/maktuob
سید عطاءالله مهاجرانی
بیش از پنجاه سال است، هفتهای نمیگذرد که این شعر اقبال را زمزمه نکنم:
چون به نام مصطفی خوانم درود
از خجالت آب میگردد وجود
حق همی گوید کهای مغرور غیر
در درون سینهات بتها چو دیر
تا نداری از محمد رنگ و بو
از درود خود میالا نام آو.
شعر عجیبی است. اقبال لاهوری همین است. او چنین دانایی و توانایی و سوز و شوری را داراست تا در اعماق کوچهباغهای روح انسان نفوذ کند. سرانگشت آفرینندگی خود را بر تار روح انسان بنهد و نغمه توحیدی و محمدی بنوازد.
پرسشی که میتوان در روز خجسته میلاد رسول اکرم و امام صادق علیهمالسلام به آن اندیشید؛ همین است که چرا ما، چنان که شایسته است رنگ و روی نبوی و محمدی نداریم! حتماً در گوشه و کنار در زوایای کشور بزرگ و ملت سربلند ایران میتوان چنین رنگی را دید و بویی را استشمام کرد. اما در ساحت گسترده اجتماعی در ایران و فراتر در جهان مسلمانان، اگر ما رنگ و بوی محمدی داشتیم وضعیتمان این نبود که هست. همان سخن اقبال است. اگر پذیرفتیم که چنین است، بایست به این پرسش پاسخ گفت که ویژگیهای رنگ و بوی و خلق و خوی نبوی چیست؟ همان که قرآن مجید از خلق و خوی او با تعبیر و وصف شگفت «عظیم» یاد کرده است. آیه سرشار از نکته است: «وَإِنَّک لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ.» (القلم: ٤) در ترجمه قرآن فولادوند، «عظیم»، «والایی» ترجمه شده است. برخی مترجمان به همان واژه عظیم یا بزرگ اکتفا کردهاند. «والایی» ترجمه بسیار شیوایی است! عظمت را در ابعاد مختلف نشان میدهد. امام فخر رازی در تفسیر آیه به نکتهای ادبی اشاره کرده است. او به واژه «علی» توجه دارد. علی بر استعلاء همان «والایی» دلالت میکند. به نظرم با توجه به اینکه صفت عظیم، از جمله برای «الله» و «ربّ» و «قرآن» و «قیامت» به کار رفته است. روایت طبری درباره سخن عایشه همسر پیامبر(ص) که گفته است: «خلق و خوی پیامبر صلواتاللهعلیه قرآن بود» میتواند تفسیری شایسته برای پیامبر باشد. ما شخصیت و منش پیامبر را در قرآن میبینیم و تفسیر قرآن را در سبک زندگی و سلوک پیامبر جستوجو میکنیم و بهتر میشناسیم.
«والایی» آمیزهای از صفات و ویژگیهای مختلف است که با هم، انسان را به مقام «احسان» میرساند. سه ویژگی پیامبر را میتوان با توجه به موقعیت زمانه و نیاز ما، چه از حیث نظری و فکری، و چه از بُعد عملی و کارکردی مطرح کرد. این سه ویژگی با هم منظومهای هماهنگ میسازند. حکومت، عقلانیت، مدارا و محبت، ارکان شناخت سبک و سنت نبوی است. ما دچار نگاه شکسته شدهایم. به همین دلیل رنگ و بوی نبوی نداریم.
در واقع اسلام آیینی جامع است که بُعد اجتماعی و سیاسی بسیار چشمگیر و ماهوی دارد. این نکته از این جهت اهمیت دارد که در سالهای اخیر برخی دانشمندان مسلمان ایرانی یا غیرایرانی که مدعی طرح، ایده یا نظریهپردازی هم هستند، مدام بر سکولاریسم اصرار و تأکید دارند. گاه متناقض هم سخن گفتهاند. از سویی میگویند تنها راه نجات سکولاریسم است، از سویی دیگر پیامبر اسلام را اقتدارگرا معرفی میکنند. اگر پیامبر اسلام اقتدارگراست، پس سکولار نیست! در قرآن مجید به این نکته توجه داده شده است که پیامبر(ص) «اسوة حسنة» است: «لَّقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِالله أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ.» (احزاب، ۲۱) یعنی برای شما پیامبر رهنمون و سرمشقی نیکو و پیشوایی والاست. این پیشوایی در آداب فردی و زندگی شخصی یا خانوادگی پیامبر خلاصه نمیشود. مهمترین وجه اجتماعی او تشکیل حکومت بوده است. در کتابهایی که درباره اخلاق و سیره پیامبر با عنوان «سنن النبی(ص)» نوشته شده است، تمام توجه به آداب و اخلاق فردی و خانوادگی است. علامه طباطبایی در حدود 100 سال پیش کتاب «سنن النبی» را در 9 باب تنطیم کردهاند.https://www.tgoop.com/maktuob
Telegram
مكتوب
کانال تلگرام جمیله کدیور و سید عطاالله مهاجرانی
❤3👍1👏1
تمامی ابواب، درباره شیوه زندگی و معاشرت، خواب و خوراک، مسکن و ازدواج و مسائلی از این قبیل است. گویی تأسیس حکومت و دولت از سوی قرآن مجید و پیامبر(ص) موضوع کتاب سننالنبی نبوده است. با پیروزی انقلاب اسلامی و نظریهپردازی امام خمینی رضوانالله تعالی علیه، این سنت ممتاز نبوی مطرح و محقق شد. ما در آستانه بزرگداشت پنجاهمین سال پیروزی انقلاب اسلامی هستیم، میبایست قدر تحقق این سنت نبوی را بدانیم. کاستیها را چه به لحاظ نظری و راهبردی و چه در ساحت عملی برطرف کنیم. نکته بسیار مهم این است که نظام حکومت ولایی در جمهوری اسلامی میبایست رنگ و بو و راه و رسم نبوی داشته باشد. این مدعا یا هدف، با توجه به دو اصل «عقلانیت» و «رحمانیت» ممکن میشود؛ به درجهای که در نظام جمهوری اسلامی شاهد تحقق معیارهای عقلانی و دانایی در تبیین امور و در ساحت اجرا باشیم، به درجهای که نظام بتواند از خود، چه در صورت و چه در ماهیت و مضمون، «رحمانیت و محبت و مدارا» نشان دهد، نظام، کشور و ملت ما رنگ و بوی نبوی میگیرد.
در معارف دینی ما از رسول الله(ص) به عنوان «عقل کل» یاد میشود. پیامبر، مظهر نام جامع خداوند متعال، نامالله است. از این رو در متون کلاسیک فلسفی-عرفانی اسلامی، پیامبر را «نخست آفریده» عنوان کردهاند. کتاب «اصول کافی» که با عنوان بسیار قابلتوجه و تحسینبرانگیزِ «کتابالعقل و الجهل» آغاز شده است، در روایت شماره ۳۰ از باب اول «کتابالعقل» از امام علی(ع) روایت شده است:«فقدان عقل، فقدان زندگی است!» گویی سنگ محک و میزان سنجش زندگی، عقلانیت است. این عقلانیت مهمترین راهبرد و رویکردش در مناسبات اجتماعی، محبت و مدارا و وفاق است. پیامبر صلواتالله علیه، سلطان رحمت، محبت و مدارا و وفاق بودند. این رحمت و مدارا و محبت در تقابل با دشمنان پیامبر تبلوری تکاندهنده دارد. پیامبر به یاران خود میگوید:«در جنگها در تقابل با دشمنان به صورت دشمنان ضربه نزنید!» پیامبر در توجیه و تفسیر رویکرد خود گفته است:«خداوند، انسان را به صورت خویش آفریده است!» گرچه آن انسانها در موقعیت دشمنی با پیامبر خدا قرار گرفته بودند، اما به عنوان انسان صورت و ظاهرشان جلوهای الهی دارند. پیامبر میداند سرانجام جنگ، هر طرف اجساد کشتهشدگان خود را جمع میکنند. اگر صورت فردی آسیب دیده یا خرد شده باشد، حتماً بازماندگانش تأثر بیشتری پیدا میکنند. دشمن است، اما پیامبر در اندیشه دشمن هم هست. فراتر از این، پیامبر به مسلمانان گفته است در تعامل و استفاده از حیوانات هیچگاه به صورت حیوانات نزنند؛ زیرا حیوانات همه تسبیحگوی خداوند هستند. به روایت جلالالدین بلخی:
این سخنهایی که از عقل کل است
بوی آن گلزار و سرو و سنبل است
امام صادق(ع) که میلاد او را جشن میگیریم، یکی از سخنان تکاندهندهاش این است:«شما زینت ما باشید، اسباب ننگ نباشید!» موقعی میتوانیم زینت اسلام و پیامبر و اهل بیت او باشیم که نسبتمان با خردمندی و رحمانیت و مدارا پررنگتر باشد و از خرافه و جهالت و خشونت و سبعیت فاصله بگیریم. چرا آمریکا، داعش را در منطقه ما تأسیس کرد و به جان کشورها و ملتهای منطقه انداخت؟ چون با عقلانیت و مدارایی که در ماهیت و گوهر اسلام است، مسأله دارند؛ میبایست اسلام را به گونهای معرفی کرد که همه از اسلام بگریزند. البته شیوه کشتار مردم فلسطین در غزه و دیگر شهرهای فلسطین اشغالی، یا بر سر کار آوردن عناصر داعش با شکل و شمایل جدید در سوریه، کمترین تردیدی باقی نگذاشت که داعش از سوی دولت آمریکا تأسیس شده است. خانم «هیلاری کلینتون» به این موضوع با صراحت اعتراف کرده است. داعش و گروه النصره در سوریه از سوی اسرائیل تربیت و تجهیز شدند، اما فراتر از سیاست و مسائل نظامی و امنیتی، به گمانم کارکرد داعش و گروههای افراطی، در زشت نشان دادن اسلام و مسلمانی، در منطقه غرب آسیا و جهان بوده و هست. باورش سخت است، اما هماکنون برخی از گروههای داعشی و افراطی، جشنهای میلادالنبی(ص) را بدعت و انحراف میدانند!
به همین دلیل ما در ایران میبایست از هر گونه روشهای افراطی و مشتبه و مشکوک و ترویج خرافه یا ضدیت و دشمنی با عقلانیت و وفاق پرهیز کنیم تا به قول اقبال لاهوری، زندگی، جامعه و کشور ما رنگ و بو و خلق و خوی محمدی بگیرد. https://www.tgoop.com/maktuob
در معارف دینی ما از رسول الله(ص) به عنوان «عقل کل» یاد میشود. پیامبر، مظهر نام جامع خداوند متعال، نامالله است. از این رو در متون کلاسیک فلسفی-عرفانی اسلامی، پیامبر را «نخست آفریده» عنوان کردهاند. کتاب «اصول کافی» که با عنوان بسیار قابلتوجه و تحسینبرانگیزِ «کتابالعقل و الجهل» آغاز شده است، در روایت شماره ۳۰ از باب اول «کتابالعقل» از امام علی(ع) روایت شده است:«فقدان عقل، فقدان زندگی است!» گویی سنگ محک و میزان سنجش زندگی، عقلانیت است. این عقلانیت مهمترین راهبرد و رویکردش در مناسبات اجتماعی، محبت و مدارا و وفاق است. پیامبر صلواتالله علیه، سلطان رحمت، محبت و مدارا و وفاق بودند. این رحمت و مدارا و محبت در تقابل با دشمنان پیامبر تبلوری تکاندهنده دارد. پیامبر به یاران خود میگوید:«در جنگها در تقابل با دشمنان به صورت دشمنان ضربه نزنید!» پیامبر در توجیه و تفسیر رویکرد خود گفته است:«خداوند، انسان را به صورت خویش آفریده است!» گرچه آن انسانها در موقعیت دشمنی با پیامبر خدا قرار گرفته بودند، اما به عنوان انسان صورت و ظاهرشان جلوهای الهی دارند. پیامبر میداند سرانجام جنگ، هر طرف اجساد کشتهشدگان خود را جمع میکنند. اگر صورت فردی آسیب دیده یا خرد شده باشد، حتماً بازماندگانش تأثر بیشتری پیدا میکنند. دشمن است، اما پیامبر در اندیشه دشمن هم هست. فراتر از این، پیامبر به مسلمانان گفته است در تعامل و استفاده از حیوانات هیچگاه به صورت حیوانات نزنند؛ زیرا حیوانات همه تسبیحگوی خداوند هستند. به روایت جلالالدین بلخی:
این سخنهایی که از عقل کل است
بوی آن گلزار و سرو و سنبل است
امام صادق(ع) که میلاد او را جشن میگیریم، یکی از سخنان تکاندهندهاش این است:«شما زینت ما باشید، اسباب ننگ نباشید!» موقعی میتوانیم زینت اسلام و پیامبر و اهل بیت او باشیم که نسبتمان با خردمندی و رحمانیت و مدارا پررنگتر باشد و از خرافه و جهالت و خشونت و سبعیت فاصله بگیریم. چرا آمریکا، داعش را در منطقه ما تأسیس کرد و به جان کشورها و ملتهای منطقه انداخت؟ چون با عقلانیت و مدارایی که در ماهیت و گوهر اسلام است، مسأله دارند؛ میبایست اسلام را به گونهای معرفی کرد که همه از اسلام بگریزند. البته شیوه کشتار مردم فلسطین در غزه و دیگر شهرهای فلسطین اشغالی، یا بر سر کار آوردن عناصر داعش با شکل و شمایل جدید در سوریه، کمترین تردیدی باقی نگذاشت که داعش از سوی دولت آمریکا تأسیس شده است. خانم «هیلاری کلینتون» به این موضوع با صراحت اعتراف کرده است. داعش و گروه النصره در سوریه از سوی اسرائیل تربیت و تجهیز شدند، اما فراتر از سیاست و مسائل نظامی و امنیتی، به گمانم کارکرد داعش و گروههای افراطی، در زشت نشان دادن اسلام و مسلمانی، در منطقه غرب آسیا و جهان بوده و هست. باورش سخت است، اما هماکنون برخی از گروههای داعشی و افراطی، جشنهای میلادالنبی(ص) را بدعت و انحراف میدانند!
به همین دلیل ما در ایران میبایست از هر گونه روشهای افراطی و مشتبه و مشکوک و ترویج خرافه یا ضدیت و دشمنی با عقلانیت و وفاق پرهیز کنیم تا به قول اقبال لاهوری، زندگی، جامعه و کشور ما رنگ و بو و خلق و خوی محمدی بگیرد. https://www.tgoop.com/maktuob
Telegram
مكتوب
کانال تلگرام جمیله کدیور و سید عطاالله مهاجرانی
❤15👍3👌2
میناگری های قرآنی (۶۰)
سیدعطاءالله مهاجرانی
مقدمه پانزدهم:صورتگری قرآن مجید(۱۵)
سیما و وجه انسان
از جمله شگفتیهای صورتگری قرآن مجید توجه به «وجه» است. واژه «توجه» را با توجه نوشتم! وقتی ما رویمان را به سمت چیزی یا کسی قرار میدهیم و نگاه میکنیم، در واقع به آن پدیده یا شخص توجه میکنیم. البته وجه میتواند نماد باطن انسان نیز باشد. به تعبیر درخشنده حافظ «چهره جان»:
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو، کس نشنود ز من، که منم
(غزل ۳۴۲)
چهره ظاهری ما که تابلو و معیار شناخت ماست، در حقیقت حجاب چهره جان ماست. هنگامی که در دریای یادها نام و نشان شخصیت کسی را تداعی میکنیم، مادر یا پدر یا شهیدی آشنا و یا دوستی و همسایه ای و… نخست چهره و وجه او در ذهنمان بیدار میشود. صورت شریفترین بخش پیکر انسان است. نزار قبانی در وصف چهره محبوب سروده است: «وجهک... مثل مطلع القصیده/ یسحبنی.../ یسحبنی.../ کأنّنی شراع/ لیلاً ، إلی شواطئ الإیقاع ./ یفتح لی ، أفقاً من العقیق/ و لحظۀ الإبداع/ وجهک .. وجهٌ مدهشٌ/ و لوحۀٌ مائیۀٌ/ و رحلۀٌ من أبدع الرحلات/ بین الآس ... والنعناع...
برگردان: چهره ات همانند مطلع قصیده است!/ مرا به سوی خود میکشاند،/ جذبم میکند./ شبانه تا ساحل موسیقی شعر/ افقی از عقیق به رویم میگشاید/ لحظه آفرینش!/ چهرهات… چهره ای با هیبت است/ تابلوی آبرنگ/ و سفری از آفرینندهترین سفرها/ بین مورد و نعنا.
پیامبر اکرم(ص) به یاران خود توصیه فرمودند: با بردگان همسفره شوید؛ هیچگاه به صورت خدمتکاران و بردگان مزنید؛ فراتر از آن هنگامِ رویارویی با دشمن، به صورت دشمنان ضربه مزنید: «و لا تضربوا الوجوه». ۱
صورت انسان در حقیقت نشانی از صورت خداست که انسان را بر صورت خویش آفریده است. انسانها که جای خود دارند، امام علی(ع) توصیه کردهاند که: «مبادا به صورت حیوانات بزنید یا به آنها ناسزا بگویید!»۲ در روایتی از امام صادق(ع) به تبیین این سخن پرداخته شده است. چرا نبایست به صورت حیوانات ضربه زد؟ زیرا آنان تسبیحگوی خداوندند. ۳
در میان چهره، چراغ چشمان انسان میدرخشد. کلید شناخت و یاد چشمان است. وقتی یاد کسی در ذهن ما زنده میشود، نخست برق چشمانش را به یاد میآوریم. گویی شناسنامه شناخت، چشم است. آنگاه از پس چراغ چشم و پرده چهره، سخنان او و خاطرات مشترک که نشانههایی از منش و روش و رفتار آن شخص است، در ذهنمان پدیدار و بیدار میشود. وجه با همین دو مضمون در قرآن مجید صورتگری شده است. هر یک با وجوه گوناگون و هندسهای شگفتانگیز. زبان زبان تصویر است. در کتاب «گفتگو با خدا» به نکته مهمی اشاره می شود: «خداوند از طریق فکر ارتباط برقرار میکند... برای ارتباط ذهنی پروردگار اغلب از تصاویر و تصورات استفاده میکند.»۴
البته سخن گفتن خدا از طریق فکر و فراتر از آن نجوای خداوند با انسان، مضمونی است که در نهجالبلاغه (خطبه ۲۲۲) بهروشنی مطرح شده است. انشاءالله در مقدمه مستقلی که به قرآن کریم به عنوان «کلام الله مجید» اختصاص دارد، به این موضوع اشاره میکنم. دونالدواش به دلیل بیاطلاعی از معارف اسلامی، نمیتوانسته است به این نکته توجه کند؛ اما زبان تصویری خداوند، نکته بااهمیتی است. البته این نکته نیز پیشینهای کهن دارد.
واژه «وجه» و «وجوه» و «سیما» و حتی «جهره» که همان چهره است، در قرآن مجید به شکلهای متمایزی صورتگری و یا صورتبندی شده است. این صورتگری را میتوان در دو قلمرو وجه صوری و ظاهری انسان و نیز وجه باطنی و چهره جان تفسیر کرد. در وجه دوم قرآن مجید از «وجه الله» نیز سخن گفته است.
یکم: صورتگری در وجه ظاهری و صوری
در قرآن مجید واژه وجه و وجوه درباره انسان، ۷۲ بار و درباره خداوند، ۱۱ بار ذکر شده است. این موارد هر کدام تصویر متفاوتی دارد.
۱ـ شگفتانگیزترین صورتگری درباره وجه، این آیه است که درباره روز قیامت است: «أفَمَن یَتَّقِی بِوَجهِهِ سوءَ العَذابِ یَومَ القِیَامۀِ: آیا آن کس که [به جای دستها] با چهرة خود، گزند عذاب را روز قیامت دفع میکند، [مانند کسی است که از عذاب ایمن است؟] و قِیلَ لِلظَّالِمِینَ ذوقوا ما کُنتُم تَکسِبون: به ستمگران گفته میشود: «آنچه دستاوردتان بوده است، بچشید» (الزمر، ٢٤، ترجمه فولادوند).
سیدعطاءالله مهاجرانی
مقدمه پانزدهم:صورتگری قرآن مجید(۱۵)
سیما و وجه انسان
از جمله شگفتیهای صورتگری قرآن مجید توجه به «وجه» است. واژه «توجه» را با توجه نوشتم! وقتی ما رویمان را به سمت چیزی یا کسی قرار میدهیم و نگاه میکنیم، در واقع به آن پدیده یا شخص توجه میکنیم. البته وجه میتواند نماد باطن انسان نیز باشد. به تعبیر درخشنده حافظ «چهره جان»:
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو، کس نشنود ز من، که منم
(غزل ۳۴۲)
چهره ظاهری ما که تابلو و معیار شناخت ماست، در حقیقت حجاب چهره جان ماست. هنگامی که در دریای یادها نام و نشان شخصیت کسی را تداعی میکنیم، مادر یا پدر یا شهیدی آشنا و یا دوستی و همسایه ای و… نخست چهره و وجه او در ذهنمان بیدار میشود. صورت شریفترین بخش پیکر انسان است. نزار قبانی در وصف چهره محبوب سروده است: «وجهک... مثل مطلع القصیده/ یسحبنی.../ یسحبنی.../ کأنّنی شراع/ لیلاً ، إلی شواطئ الإیقاع ./ یفتح لی ، أفقاً من العقیق/ و لحظۀ الإبداع/ وجهک .. وجهٌ مدهشٌ/ و لوحۀٌ مائیۀٌ/ و رحلۀٌ من أبدع الرحلات/ بین الآس ... والنعناع...
برگردان: چهره ات همانند مطلع قصیده است!/ مرا به سوی خود میکشاند،/ جذبم میکند./ شبانه تا ساحل موسیقی شعر/ افقی از عقیق به رویم میگشاید/ لحظه آفرینش!/ چهرهات… چهره ای با هیبت است/ تابلوی آبرنگ/ و سفری از آفرینندهترین سفرها/ بین مورد و نعنا.
پیامبر اکرم(ص) به یاران خود توصیه فرمودند: با بردگان همسفره شوید؛ هیچگاه به صورت خدمتکاران و بردگان مزنید؛ فراتر از آن هنگامِ رویارویی با دشمن، به صورت دشمنان ضربه مزنید: «و لا تضربوا الوجوه». ۱
صورت انسان در حقیقت نشانی از صورت خداست که انسان را بر صورت خویش آفریده است. انسانها که جای خود دارند، امام علی(ع) توصیه کردهاند که: «مبادا به صورت حیوانات بزنید یا به آنها ناسزا بگویید!»۲ در روایتی از امام صادق(ع) به تبیین این سخن پرداخته شده است. چرا نبایست به صورت حیوانات ضربه زد؟ زیرا آنان تسبیحگوی خداوندند. ۳
در میان چهره، چراغ چشمان انسان میدرخشد. کلید شناخت و یاد چشمان است. وقتی یاد کسی در ذهن ما زنده میشود، نخست برق چشمانش را به یاد میآوریم. گویی شناسنامه شناخت، چشم است. آنگاه از پس چراغ چشم و پرده چهره، سخنان او و خاطرات مشترک که نشانههایی از منش و روش و رفتار آن شخص است، در ذهنمان پدیدار و بیدار میشود. وجه با همین دو مضمون در قرآن مجید صورتگری شده است. هر یک با وجوه گوناگون و هندسهای شگفتانگیز. زبان زبان تصویر است. در کتاب «گفتگو با خدا» به نکته مهمی اشاره می شود: «خداوند از طریق فکر ارتباط برقرار میکند... برای ارتباط ذهنی پروردگار اغلب از تصاویر و تصورات استفاده میکند.»۴
البته سخن گفتن خدا از طریق فکر و فراتر از آن نجوای خداوند با انسان، مضمونی است که در نهجالبلاغه (خطبه ۲۲۲) بهروشنی مطرح شده است. انشاءالله در مقدمه مستقلی که به قرآن کریم به عنوان «کلام الله مجید» اختصاص دارد، به این موضوع اشاره میکنم. دونالدواش به دلیل بیاطلاعی از معارف اسلامی، نمیتوانسته است به این نکته توجه کند؛ اما زبان تصویری خداوند، نکته بااهمیتی است. البته این نکته نیز پیشینهای کهن دارد.
واژه «وجه» و «وجوه» و «سیما» و حتی «جهره» که همان چهره است، در قرآن مجید به شکلهای متمایزی صورتگری و یا صورتبندی شده است. این صورتگری را میتوان در دو قلمرو وجه صوری و ظاهری انسان و نیز وجه باطنی و چهره جان تفسیر کرد. در وجه دوم قرآن مجید از «وجه الله» نیز سخن گفته است.
یکم: صورتگری در وجه ظاهری و صوری
در قرآن مجید واژه وجه و وجوه درباره انسان، ۷۲ بار و درباره خداوند، ۱۱ بار ذکر شده است. این موارد هر کدام تصویر متفاوتی دارد.
۱ـ شگفتانگیزترین صورتگری درباره وجه، این آیه است که درباره روز قیامت است: «أفَمَن یَتَّقِی بِوَجهِهِ سوءَ العَذابِ یَومَ القِیَامۀِ: آیا آن کس که [به جای دستها] با چهرة خود، گزند عذاب را روز قیامت دفع میکند، [مانند کسی است که از عذاب ایمن است؟] و قِیلَ لِلظَّالِمِینَ ذوقوا ما کُنتُم تَکسِبون: به ستمگران گفته میشود: «آنچه دستاوردتان بوده است، بچشید» (الزمر، ٢٤، ترجمه فولادوند).
پیداست «به جای دستها» را فولادوند افزوده است تا معنی روشنتر باشد؛ اما بدون این افزوده، معنا زیباتر و خیالانگیزتر است. تصور کنید کسی در میان آتش افتاده و شعلهها به سویش یورش آورده است و صورتش را جلو میآورد تا در امان بماند! چنین صورتگریی در ادبیات تا ندارد. در ترجمه خرمشاهی به آیه از زاویه دیگری نگریسته شده و وجه معنایی باطنی یافته است: «آیا کسی که روز قیامت از بدترین عذاب جان به در برد [مانند کسی است که از آن در امان نیست؟]، و به ستمکاران [مشرک] گفته شود [نتیجه] کاری را که کرده بودید، بچشید.»
گویی ترجمه خرمشاهی با توجه به وجهی از نظریه تفسیری علامه طباطبایی تنظیم شده است. علامه هر دو وجه را برای تفسیر اشخاص موضوع آیه بیان کردهاند. مؤمنان در زندگی این جهانی به گونهای حیات خود را سامان میدهند که در روز بازپسین چهرهشان از عذاب سخت در امان بماند. و نیز گناهکارانی که در قیامت با عذاب سخت رویاروی شدهاند، میخواهند رخسار خود را سپر عذاب سخت کنند.
علامه طباطبایی در المیزان با دقت بسیار در تفسیر هر دو برداشت از آیه نوشتهاند: «استفهام در این آیه انکاری و خبر (من) در کلام نیامده و نفرموده: "کسی که روی خود را از عذاب به قیامت نگاه میدارد،" چه کرده و یا چه میکند، و تقدیرش این است: "آیا کسی که روی خود را از عذاب بد قیامت نگه میدارد، مانند کسی است که از آن ایمن است؟" و کلمه "یوم القیامه" متعلق است به کلمه "یتقی" و معنایش این است: آیا کسی که تلاش میکند روی خود را از عذاب بد قیامت نگه دارد، چون با دست نمیتواند، زیرا دستهایش را به گردنش بستهاند، مانند کسی است که اصلا ناخوشایندی به او نمیرسد؟) این معنایی است که دیگران برای آیه کردهاند. بعضی هم گفتهاند: "جمله یتقی بوجهه به آن معنایی که کردهاند درست نیست؛ زیرا وجه(روی) از چیزهایی نیست که آدمی با آن مکروهی را از خود دور کند، بلکه مراد آن است که کلیه اعضا و یا فقط صورت خود را در دنیا از عذاب قیامت حفظ کند. و قید یوم القیامه قید عذاب است. نه قید حفظ کردن، درنتیجه منظور عکس سابق است برای اینکه در وجه قبلی جملة افمن یتقّی وصف دوزخیان بود و در این وجه وصف اهل نجات است و معنایش این است: «آیا کسی که در دنیا به وسیله تقوا خود را از عذاب روز قیامت حفظ میکند، مثل کسی است که بر کفر خود اصرار میکند؟»
نکتهای که از دید علامه طباطبایی پنهان نمانده، این است که چنین تفسیری که آیه را متوجه مؤمنان میداند و نه گناهکاران، «خالی از تکلف نیست.»
در ترجمه تفسیر بسیار دلکش سورآبادی آمده است: «هر که او را در دار دنیا محنتی به روی رسد، دست را سپر روی کند. در دوزخ، دوزخی را دست به غُل کنند تا سوء آتش به روی او برمیآید و میسوزد تا اگر خواهد که بازدارد آتش را از خویشتن، به روی باید بازداشت.»۵
افزون بر سیاق آیات که آیه را متوجه گناهکاران و روز قیامت میداند، دو قرینه بسیار مهم دیگر درباره وجه در قرآن مجید وجود دارد که برداشت متکی بر ظاهر آیه در قیامت را تأیید میکند.
ادامه دارد
پی نوشتها:
۱. الألبانی، السلسلۀ الصحیحه، حدیث شماره ۲۵۲۷: «المملوکُ أخوک، فإذا صنَع لک طعامًا فأجلِسه معک، فإن أبَی فأطعِمه، و لا تَضرِبوا وجوهَه».
۲. الوافی، ج۲۰، ص۸۳۲؛ وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۴۸۳؛ بحار الأنوار، ج۶۱، ص۲۱۲
۳. الوافی، ج۲۰، ص۸۳۰؛ تفسیر البرهان، ج۳، ص۵۳۷. در منابع اهل سنت این روایت از ابوسعید خدری از پیامبر کرم(ص) نقل شده است: «لا تضرِبوا وجوهَ الدَّوابِّ فإنَّ کلَّ شیءٍ یُسبِّحُ بحمدِه». الهیثمی ، مجمع الزوائد، ج۸، ص۱۰۸
https://dorar.net/hadith/search?q
=لا تضربوا الوجوه&page=۲
۴. نیل دونالدوالش، گفتگو با خدا، ترجمه توراندخت تمدن، تهران، انتشارات دایره، ۱۳۹۹، ج۱، ص۸
۵. ابوبکر عتیق نیشابوری، تفسیر سورآبادی، تصحیح سعیدی سیرجانی، تهران، فرهنگ نشر نو، ۱۳۸۱. ج۳، ص۲۱۶۰
https://www.tgoop.com/maktuob
گویی ترجمه خرمشاهی با توجه به وجهی از نظریه تفسیری علامه طباطبایی تنظیم شده است. علامه هر دو وجه را برای تفسیر اشخاص موضوع آیه بیان کردهاند. مؤمنان در زندگی این جهانی به گونهای حیات خود را سامان میدهند که در روز بازپسین چهرهشان از عذاب سخت در امان بماند. و نیز گناهکارانی که در قیامت با عذاب سخت رویاروی شدهاند، میخواهند رخسار خود را سپر عذاب سخت کنند.
علامه طباطبایی در المیزان با دقت بسیار در تفسیر هر دو برداشت از آیه نوشتهاند: «استفهام در این آیه انکاری و خبر (من) در کلام نیامده و نفرموده: "کسی که روی خود را از عذاب به قیامت نگاه میدارد،" چه کرده و یا چه میکند، و تقدیرش این است: "آیا کسی که روی خود را از عذاب بد قیامت نگه میدارد، مانند کسی است که از آن ایمن است؟" و کلمه "یوم القیامه" متعلق است به کلمه "یتقی" و معنایش این است: آیا کسی که تلاش میکند روی خود را از عذاب بد قیامت نگه دارد، چون با دست نمیتواند، زیرا دستهایش را به گردنش بستهاند، مانند کسی است که اصلا ناخوشایندی به او نمیرسد؟) این معنایی است که دیگران برای آیه کردهاند. بعضی هم گفتهاند: "جمله یتقی بوجهه به آن معنایی که کردهاند درست نیست؛ زیرا وجه(روی) از چیزهایی نیست که آدمی با آن مکروهی را از خود دور کند، بلکه مراد آن است که کلیه اعضا و یا فقط صورت خود را در دنیا از عذاب قیامت حفظ کند. و قید یوم القیامه قید عذاب است. نه قید حفظ کردن، درنتیجه منظور عکس سابق است برای اینکه در وجه قبلی جملة افمن یتقّی وصف دوزخیان بود و در این وجه وصف اهل نجات است و معنایش این است: «آیا کسی که در دنیا به وسیله تقوا خود را از عذاب روز قیامت حفظ میکند، مثل کسی است که بر کفر خود اصرار میکند؟»
نکتهای که از دید علامه طباطبایی پنهان نمانده، این است که چنین تفسیری که آیه را متوجه مؤمنان میداند و نه گناهکاران، «خالی از تکلف نیست.»
در ترجمه تفسیر بسیار دلکش سورآبادی آمده است: «هر که او را در دار دنیا محنتی به روی رسد، دست را سپر روی کند. در دوزخ، دوزخی را دست به غُل کنند تا سوء آتش به روی او برمیآید و میسوزد تا اگر خواهد که بازدارد آتش را از خویشتن، به روی باید بازداشت.»۵
افزون بر سیاق آیات که آیه را متوجه گناهکاران و روز قیامت میداند، دو قرینه بسیار مهم دیگر درباره وجه در قرآن مجید وجود دارد که برداشت متکی بر ظاهر آیه در قیامت را تأیید میکند.
ادامه دارد
پی نوشتها:
۱. الألبانی، السلسلۀ الصحیحه، حدیث شماره ۲۵۲۷: «المملوکُ أخوک، فإذا صنَع لک طعامًا فأجلِسه معک، فإن أبَی فأطعِمه، و لا تَضرِبوا وجوهَه».
۲. الوافی، ج۲۰، ص۸۳۲؛ وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۴۸۳؛ بحار الأنوار، ج۶۱، ص۲۱۲
۳. الوافی، ج۲۰، ص۸۳۰؛ تفسیر البرهان، ج۳، ص۵۳۷. در منابع اهل سنت این روایت از ابوسعید خدری از پیامبر کرم(ص) نقل شده است: «لا تضرِبوا وجوهَ الدَّوابِّ فإنَّ کلَّ شیءٍ یُسبِّحُ بحمدِه». الهیثمی ، مجمع الزوائد، ج۸، ص۱۰۸
https://dorar.net/hadith/search?q
=لا تضربوا الوجوه&page=۲
۴. نیل دونالدوالش، گفتگو با خدا، ترجمه توراندخت تمدن، تهران، انتشارات دایره، ۱۳۹۹، ج۱، ص۸
۵. ابوبکر عتیق نیشابوری، تفسیر سورآبادی، تصحیح سعیدی سیرجانی، تهران، فرهنگ نشر نو، ۱۳۸۱. ج۳، ص۲۱۶۰
https://www.tgoop.com/maktuob
dorar.net
الموسوعة الحديثية
أضخم موسوعة للأحاديث النبوية لمعرفة الحديث الصحيح والضعيف الذي لا يصح والحديث القدسي والموقوف من خلال أحكام العلماء عليها وفيها شروح الأحاديث الصحيحة بإشراف الشيخ علوي السقاف
❤5
یاغیگری اسرائیل از غزه تا دوحه
جمیله کدیور
اسرائیل سالها است که نقش فعالی خارج از مرزهای سرزمین های اشغالی تحت سلطه خود برای ترور، هدفگیری رهبری و تدارکات دشمنانش داشته است؛ حمله به مقر رهبری حماس در دوحه حین مذاکره پیرامون پیشنهاد آتش بس ترامپ را میتوان بخشی از همان الگوی تکراری کوشش اسرائیل برای «قطع سر» و در امتداد سیاست توسعه طلبانه«تهاجم برون مرزی» دید. حمله به قطر از یک سو، نشاندهنده ارادهٔ نظامی اسرائیل برای دنبالکردن رهبران مقاومت در هر نقطهای است و از سوی دیگر، آشکارکننده میزان آزادی عمل برای انجام هر اقدامی خلاف قوانین بین المللی و اطمینان از مصونیت کامل. پس از ۷ اکتبرِ ۲۰۲۳، رفتار نظامی اسرائیل مبتنی بر«گسترشِ یک کارزار منطقهای همزمان» با مجموعهای از دکترینهای نظامی، ازجمله بازدارندگی توأم با تنبیه و هزینه (punishment)، قطعِ سر/حذف رهبری (decapitation) و ادامهٔ حملات هدفمندفراتر از مرزها/ کارزار بین جنگها (the campaign between wars) است.
حمله به قطر ترکیبِی از راهبرد«قطع سر/حذف رهبری+ِ بازدارندگی فرامرزی+ کارزاری بین جنگها» بعلاوه بیپرواییِ نسبت به هزینهٔ دیپلماتیک یعنی ضربه به کشور میزبانِ میانجیگری بود.
رژیم صهیونیستی از دههها پیش از حربه ترور علیه رهبران فلسطینی در داخل و خارج سرزمینهای اشغالی استفاده کرده است؛ ترورهای خارج از مناطق اشغالی چه قبل از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و چه بعد از آن کم نبوده است؛ از ترور محمود همشری، کمال عدوان، کمال ناصر، محمد یوسف النجار، غسان کنفانی، ابوجهاد، ابو ایاد، هیل عبدالحمید ابوالهول، فتحی شقاقی و محمود المبحوح قبل از ۷ اکتبر تا ترور صالح العاروری و اسماعیل هنیه بعد از ۷ اکتبر و تلاش نافرجام اخیر در دوحه. چنین اقداماتی نشان داده که ترور بخشی ثابت از راهبرد اسرائیل برای تضعیف مقاومت در طول تاریخ رژیم بوده است. حمله اخیر اسرائیل در دوحه که هنوز بسیاری از ابعاد آن چندان روشن نیست، چند هدف را دنبال میکرد:
الف. ترور نافرجام در دوحه صرفاً حملهای علیه رهبران حماس نبود، بلکه تلاشی بود برای خنثیسازی هرگونه مسیر سیاسی، تقویت مسیر جنگ و جلوگیری از آتشبس.
ب.ناامن کردن میانحی گری برای کشورهای میانجیگر و دشمنان خود و نشان دادن این امر که حتی حضور در مامن میانجیگر ، امنیت ایجاد نمیکند.
ج. تثبیت طرحهای اشغال غزه و کوچ اجباری اهل غزه برای پیشبرد پروژههای خود در غزه. هدف اسرائیل در مقطع فعلی تحت فشار قرار دادن بیشتر مردم این باریکه است تا اکثریت غزه را ترک کنند.
د. قدرت نمایی و ارسال پیام «دست های دراز» منطقهای اسرائیل به همه و اینکه هیچ کشوری از حملات اسرائبل در امان نیست. نفوذ عمیق اندیشه های زئو جابوتینسکی، متفکر تجدیدنظرطلب صهیونیست در ساختار اسرائیل نشان میدهد که مدیریت مناقشه با اعراب هرگز مبتنی بر اصل مصالحه نبوده، بلکه مبتنی بر منطق برتری نظامی دائمی و بازدارندگی پایدار است.
ه. حمله به قطر، پس از ترور رهبران حماس در غزه، بیروت و تهران مسیری برای حذف کامل حماس از یک سو و مقاومت از سوی دیگر در کل منطقه و تحمیل طرحهای توسعهطلبانه رژیم است.
جمیله کدیور
اسرائیل سالها است که نقش فعالی خارج از مرزهای سرزمین های اشغالی تحت سلطه خود برای ترور، هدفگیری رهبری و تدارکات دشمنانش داشته است؛ حمله به مقر رهبری حماس در دوحه حین مذاکره پیرامون پیشنهاد آتش بس ترامپ را میتوان بخشی از همان الگوی تکراری کوشش اسرائیل برای «قطع سر» و در امتداد سیاست توسعه طلبانه«تهاجم برون مرزی» دید. حمله به قطر از یک سو، نشاندهنده ارادهٔ نظامی اسرائیل برای دنبالکردن رهبران مقاومت در هر نقطهای است و از سوی دیگر، آشکارکننده میزان آزادی عمل برای انجام هر اقدامی خلاف قوانین بین المللی و اطمینان از مصونیت کامل. پس از ۷ اکتبرِ ۲۰۲۳، رفتار نظامی اسرائیل مبتنی بر«گسترشِ یک کارزار منطقهای همزمان» با مجموعهای از دکترینهای نظامی، ازجمله بازدارندگی توأم با تنبیه و هزینه (punishment)، قطعِ سر/حذف رهبری (decapitation) و ادامهٔ حملات هدفمندفراتر از مرزها/ کارزار بین جنگها (the campaign between wars) است.
حمله به قطر ترکیبِی از راهبرد«قطع سر/حذف رهبری+ِ بازدارندگی فرامرزی+ کارزاری بین جنگها» بعلاوه بیپرواییِ نسبت به هزینهٔ دیپلماتیک یعنی ضربه به کشور میزبانِ میانجیگری بود.
رژیم صهیونیستی از دههها پیش از حربه ترور علیه رهبران فلسطینی در داخل و خارج سرزمینهای اشغالی استفاده کرده است؛ ترورهای خارج از مناطق اشغالی چه قبل از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و چه بعد از آن کم نبوده است؛ از ترور محمود همشری، کمال عدوان، کمال ناصر، محمد یوسف النجار، غسان کنفانی، ابوجهاد، ابو ایاد، هیل عبدالحمید ابوالهول، فتحی شقاقی و محمود المبحوح قبل از ۷ اکتبر تا ترور صالح العاروری و اسماعیل هنیه بعد از ۷ اکتبر و تلاش نافرجام اخیر در دوحه. چنین اقداماتی نشان داده که ترور بخشی ثابت از راهبرد اسرائیل برای تضعیف مقاومت در طول تاریخ رژیم بوده است. حمله اخیر اسرائیل در دوحه که هنوز بسیاری از ابعاد آن چندان روشن نیست، چند هدف را دنبال میکرد:
الف. ترور نافرجام در دوحه صرفاً حملهای علیه رهبران حماس نبود، بلکه تلاشی بود برای خنثیسازی هرگونه مسیر سیاسی، تقویت مسیر جنگ و جلوگیری از آتشبس.
ب.ناامن کردن میانحی گری برای کشورهای میانجیگر و دشمنان خود و نشان دادن این امر که حتی حضور در مامن میانجیگر ، امنیت ایجاد نمیکند.
ج. تثبیت طرحهای اشغال غزه و کوچ اجباری اهل غزه برای پیشبرد پروژههای خود در غزه. هدف اسرائیل در مقطع فعلی تحت فشار قرار دادن بیشتر مردم این باریکه است تا اکثریت غزه را ترک کنند.
د. قدرت نمایی و ارسال پیام «دست های دراز» منطقهای اسرائیل به همه و اینکه هیچ کشوری از حملات اسرائبل در امان نیست. نفوذ عمیق اندیشه های زئو جابوتینسکی، متفکر تجدیدنظرطلب صهیونیست در ساختار اسرائیل نشان میدهد که مدیریت مناقشه با اعراب هرگز مبتنی بر اصل مصالحه نبوده، بلکه مبتنی بر منطق برتری نظامی دائمی و بازدارندگی پایدار است.
ه. حمله به قطر، پس از ترور رهبران حماس در غزه، بیروت و تهران مسیری برای حذف کامل حماس از یک سو و مقاومت از سوی دیگر در کل منطقه و تحمیل طرحهای توسعهطلبانه رژیم است.
❤2👍1👏1