Telegram Web
📩 #از_شما

رسوایی(۸)

بالاخره توانستم در یک خرداد گرم، امتحانات سال آخر دبیرستان را با موفقیت پشت سر بگذارم. با وجود آن که علاقه‌ای به ادامه تحصیل نداشتم، تحت تاثیر اصرار پدرم سعی کردم تا بختم را در کنکور دانشگاه آزمایش کنم. حتی نگار که کمتر در کارهای من دخالت می‌کرد، مرا برای رفتن به دانشگاه تشویق می‌کرد. پیش خودم گفتم که اگر به خواسته‌های آن‌ها  بی‌توجه بمانم، تنبل و بازیگوش به حساب خواهم آمد.

می‌دانستم سال اول شانسی ندارم؛ نیاز به فرصت بیشتر داشتم. غیر از کتاب‌های خودم، جزوات اضافی خریداری کردم تا یک بار و فقط یک بار به نبرد غول شاخ‌دار کنکور بروم.نتیجه که آمد آه از نهادم برامد؛ نتوانسته بودم  شاخ آن دیو  را بشکنم و او بر سینه‌ام نشسته و خنجر تیزش را در سینه‌ام فرو برده بود.

آن همه زحمت خودم و ارزوهای پدرم بر باد رفت. خیلی مایوس شدم.پدر دلداریم داد که بخت خودم را دوباره بیازمایم و من آن چنان سرخورده شده بودم که نپذیرفتم. سربازی را بهانه کردم تا مدتی دور از محیط خانه و فضای سنگین پس از آن  شکست خود را دوباره بسازم و بازیابم .پدرم مخالفتی نکرد و من راهی خدمت سربازی شدم.

موهای صاف و تقریبا روشن را  که ان قدر  دوستش داشتم تراشیده شد وان خانه گرم و خانواده مهربان از من دور و دورتر شد. روزگارم تغییر کرد؛ باید دوسال نان ارتش را می‌خوردم .سربازان جوان نگران بودند که محل خدمتشان  پادگانی دور و غریب نباشد ولی من که تنها قصد فرار از خودم را داشتم بی‌تفاوت به دل نگرانی‌های آنان می‌نگریستم و در دل گاه به آن همه دل آشوبی و اضطراب می‌خندیدم. کار دنیا عجیب نیست؟

من با روحیه بی‌خیالی و قلندری میهمان  یک مرکز نظامی در تهران شدم؛ جایی که آرزوی بسیاری از سربازان بود. تهران برای من شهرستانی پشت کوهی حال و هوایی دیگر داشت، شهر هزار و یکشب، شهری که هیچ چیز نمی‌توانست  میان شب و روزش فاصله اندازد، شهر رنگ و نام و ننگ.

عصرها و جمعه‌ها به وقت بیکاری در  میدان‌های بزرگ و پارک‌های زیبایش به مردم و رفت و آمد انان نگاه می‌کردم، عجله‌ای که در رفت و آمد داشتند و شتاب زندگی برایم تازگی داشت. من از جایی امده بودم که‌ زمان ارزش چندانی نداشت، وقت ندارم کلام رایجی نبود. تهران زیبا و زشت بود؛ شهری با همه امکانات ولی نه برای همه.

برج‌ها،خانه‌های زیبا  ماشین‌های  خارجی خوشرنگ، رستوران‌هایی که در آن‌ها آدم سیر اشتهای خوردن می‌یابد و پارک‌ها و..... هوس‌های شبانه، اما روی دیگر این شهر بزک کرده، زشتی پنهان بود؛ فقر و خستگی، دویدن و به جایی نرسیدن، ماندن و درماندن.

بالاخره ان دو سال  با تمام عتاب‌ها و خطاب‌های مافوق‌هایم به سر رسید و من می‌توانستم دوباره و برای همیشه به جایی که دوستش داشتم و دل‌هایی که دوستدار من بودند باز گردم. برگشتم به شهرمان؛ چون کودکی که مادرش را دوباره یافته است ؛سلام مادر؛ طفلک جدا افتاده‌ات دوباره باز برگشت. آغوشت را بر رویم باز کن  و چهره سردم را با  بوسه پر مهرت  گرم نما سلام مادر؛ کودک گریزپایت بازگشته ،او را بپذیر ......

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من


اگر خواسته باشی با داستان‌های کوتاه ‌آقای دکتر رادان بیشتر آشنا بشی
پیشنهاد می‌کنم

🎁 لذت مطالعه‌ی کتاب‌های دفتر وکالت من جلد اول و دوم رو به خودت هدیه بدی

🆔 @Sayehsokhan
👍52👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اتود اپوس 25 شماره 11 اثر شوپن پیانیست اوکراینی آنا فدرووا
آهنگ بی‌نظیر شوپن و نوازندگی فوق‌العاده آنا

آهنگ خوب گوش کنیم.

🆔 @Sayehsokhan
👍74👏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
11👏8👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیرانِ جوان

رقصی زیبا ببینید تا دل ِتنهایی‌تان تازه شود و باور کنید که گذشت سال، چندان تأثیری در حالِ آدمی ندارد. حافظ گفته‌بود:

رقص بر شعرِ تر و ناله‌ی نی، خوش باشد؛
خاصه وقتی که در آن، دستِ نگاری گیرند.

دراین کلیپ، نگاری می‌بینید که نقش‌های شگفت می‌آفریند. از جوانی برای پیریِ خود، توشه نگهداریم. پس‌اندازِ توش و توانِ تن و جان، برای روزِ مبادا، از حسابِ بانکی بهتر است.

https://www.tgoop.com/ezzatiparvar
🆔 @Sayehsokhan
18👍7
📩 #از_شما

رسوایی(۹)

سر پدرم خیلی شلوغ شده و دنیا به او روی آورده بود. این را وقتی فهمیدم که برای مرخصی‌های گاه و بیگاه به خانه بر می‌گشتم. در دوران مرخصی هم به هرشکلی بود در مزرعه یا باغ به پدرم کمک می‌کردم. عرق ریختن مرا که روی زمین می‌دید می‌گفت: "انصاف نیست که در تهرون گرفتار نظام باشی و اینجا اسیر ما " و من ان اسارت را بیشتر خوش می‌داشتم تا پرسه زدن در شهر بی در و پیکر تهران را.

نگار هم با سه بچه و کار در خانه و  مزرعه دور و برش را بسیار شلوغ کرده بود. پدرم گفت: " چکار می‌خواهی بکنی؟ دَرست را از سر بگیر. قبول کردم به شرط آن که مدتی را به او در کارها کمک‌ کنم. روزگار ما به خوبی می‌گذشت و غم و غصه از خانه سراغی از ما نمی‌گرفت. ورق زندگی ما زمانی برگشت که  روزی  نگار از کار زیاد پیش پدرم شکوه و ناله  کرد و  جواب شنید: "یکی را کمکی بیار". این حرف پدر  مجوزی  شد تا پای نگین به خانه ما باز شود. نگین کوچکترین خواهر نگار بود. من کاری به خانواده نگار نداشتم. آن‌ها هم زیاد به خانه ما رفت و آمد نمی‌کردند.

گاهی نگار بچه‌هایش را بر می‌داشت و چند روزی می‌رفت به شهر خودشان. می‌گفتند که نگین هم در زندگی شانس نیاورده و از شوهرش طلاق گرفته است. حرف این بود که  شوهرش علاوه بر ان که از دود و دم مواد مخدر جانی تازه می‌کرد، برای پر کردن  مخارج دودهایی که به هوا می‌فرستاد، شروع به جابجایی مواد ممنوعه می‌کند. بالاخره ان ملخک معتاد که چند بار از دست ماموران جستی زده و گریخته بود، به مشت ان‌ها می‌آید و به حکم دادگاه محکوم به حبس طولانی مدت می‌شود.

زن جوان و بیچاره‌اش که فرزندی هم نداشته جز طلاق و برگشت به خانه پدری که دیگر سایه پدر هم در آن وجود نداشت، چاره‌ای نمی‌بیند.این‌گونه بود که پای زن مطلقه به خانه ما باز شد. شايد یکی دوبار بیشتر نگین را ندیده بودم. ان بار که  آمده بود خواهرش را ببیند.یک بار هم با شوهرش آمد؛ همان مردک کم حرف و دیلاق که چشمانش مرتب از این طرف به ان طرف می‌گشت و همه چیز را زیر نظر داشت.

کاری به آن‌ها نداشتم ؛ سلامی و علیکی والسلام. اما این بار که آمد، قرار بود همنشین دائمی خواهرش باشد؛ مهمانی همتراز میزبان. نگین با یک ساک نه چندان بزرگ آمد. روز اول دو سه کلمه  رد و بدل کردیم؛ خوشامد وتعارفات. سر سفره او را بیشتر  می‌دیدم. از خواهرش زیباتر  و در بیان خوش‌اداتر بود.

حالا که بعد از مدت‌ها به او فکر می‌کنم می‌بینم که فقر خانواده‌اش فرصت‌های زندگی بهتر را از او گرفته بود. نگین در کارهای منزل به خواهرش کمک می‌کرد و وظیفه پخت غذا برای کارگران و بردن ان تا مزرعه و شالیزار برعهده او بود. در کار چابک بود و بار بزرگی را از دوش نگار برمی‌داشت. نمی‌دانم پدرم در مقابل کار او چقدر دستمزد تعیین کرده بود، ولی هرچه بود امدنش به خانه ما سبب شد تا نگار بتواند وقت بیشتری برای بچه‌هایش بگذارد.

دو خواهر به خانه و بچه‌ها می‌رسیدند وپدرم به شالیزار سبز می ‌رسید و من سرم بعد از مدتی به کتاب و دفتر بند شد، با آن که  دلم چندان در گرو اوراق نبود، می‌خواستم اَنگ آدم بی‌کار بی‌عار  روی پیشانی‌ام نخورد، می‌خواستم نشان بدهم که آدم به درد به خوری هستم، اما نمی‌دانستم که چرا فقط با قبولی در دانشگاه بود که معلوم  می‌شد من هم داخل در جرگه آدم های حسابی هستم.

روزگار رنگ دلپذیری از لاجورد آسمانی را به زندگی ما پاشیده بود وسایه ابر سفید برف گونی برفراز دنیای ما قرار گرفته بود. دریغ که از ان ابر زیبا بعدها تنها جز لکه‌هایی سیاه باقی نماند و وزش  بادهای تند و بارش بلا و فتنه،  روزهای صاف و روشن  گذشته را نابود کرد. حالا که در این چاردیواری زندان به روزگار قبل از امدن نگین فکر می کنم ان را چون رویایی شیرین در یک خوابند بهاری می بینم......

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من


اگر خواسته باشی با داستان‌های کوتاه ‌آقای دکتر رادان بیشتر آشنا بشی
پیشنهاد می‌کنم

🎁 لذت مطالعه‌ی کتاب‌های دفتر وکالت من جلد اول و دوم رو به خودت هدیه بدی

🆔 @Sayehsokhan
11👍3
#دستنوشته_های_مدیر_سایه_سخن_۴۵

"تیم سایه‌سخن و رسالت زندگی"

گاهی از ما می‌پرسند چرا این‌همه انرژی و دل‌بستگی برای انتشار کتاب‌های #دکتر_ویلیام_گلسر، #دکتر_راس_هریس، #دکتر_جان_گاتمن، #دکتر_مارتین_سلیگمن، #دکتر_علی_صاحبی و دیگر نویسندگان حوزه‌ی آموزش و روان‌شناسی می‌گذاریم.

♦️ پاسخمان ساده است: برای ما نشر، فقط چاپ و پخش کتاب نیست؛ نوعی "رسالت زندگی" است.

برای ما «سایه سخن» فقط نام یک انتشارات نیست؛ خانه‌ای‌ست که چراغ‌های کوچکش را با کتاب روشن می‌کند، به امید آن‌که در گوشه‌ای از زندگی یک انسان، نوری بیفتد و آگاهی ببخشد.
و چه چیز بالاتر از آگاهی‌بخشی؟
همین برای ادامه راه کافی‌ست.

چرا مدعی هستیم که سال‌هاست برای ما نشر فقط یک کار اقتصادی یا حرفه‌ای نیست؛ بلکه چیزی شبیه «رسالت زندگی» است؟
.
👌چون وقتی والدینی بعد از خواندن یک کتاب می‌گویند رابطه‌شان با فرزندشان آرام‌تر و صمیمی‌تر شده، یا معلمی حس می‌کند از الهام یک کتاب برای پرشورتر کردن کلاسش بهره می‌گیرد و کلاسش جای بهتری برای یادگیری شده و ارتباط خوبی بین او و دانش‌آموزانش شکل گرفته و وقتی مادری از زابل تلفن می‌زند که  هر روز صبح سر سفره یک عبارت تاکیدی از کتاب "تکرار کنید تا تغییر کنید" شما را دسته‌جمعی می‌خوانیم و تمام روز را با آن هستیم و آن عبارت روزمان را می‌سازد، انگار تمام خستگی راه از تنمان بیرون می‌رود چون حس می‌کنیم دقیقا در مسیر رسالتمان گام برداشته‌ایم.

🔸ما در سایه سخن باور داریم کتاب می‌تواند چراغی کوچک روشن کند؛ چراغی که اگر در خانه‌ای، مدرسه‌ای یا حتی در دل یک انسان تنها روشن شود، ارزش همه‌ی این تلاش‌ها را دارد.

📕 وقتی به مفهوم ایکیگای (از کتاب #ایکیگای اثر هکتور گارسیا و ترجمه گلی نژادی) در فرهنگ ژاپنی فکر می‌کنیم، می‌بینیم سایه سخن برای ما دقیقاً همان نقطه‌ی تلاقی است: جایی که #علاقه_شخصی‌‌مان به کتاب و اندیشه با #استعداد_و_توانمندی در حوزه نشر، با #نیاز_جامعه به منابع الهام‌بخش، و حتی با #راهی_برای_گذران_زندگی گره می‌خورد. این چهار ضلع با هم همان ایکیگای‌اند؛ همان دلیلی که هر صبح آدم را سر ذوق می‌آورد و در رختخواب به ما نهیب می‌زند که: بلند شو! فرصت زیاد نیست!

📕 از طرف دیگر، استفان کاوی در کتاب ۷ عادت مردمان مؤثر می‌گوید آدم‌های مؤثر کسانی‌اند که برای خودشان یک «بیانیه مأموریت» دارند. یعنی می‌دانند چرا اینجا هستند و برای چه تلاش می‌کنند. اگر هدف روشن نباشد، عمر و انرژی ما در کارهای پراکنده هدر می‌رود.

در این سال‌ها، تجربه شخصی هم بسیار آموزنده بوده است. در شرایط سخت اقتصادی که کتاب و کتابخوانی رفته‌رفته از سبد کالای خانواده‌ها کنار گذاشته می‌شود، باید عشق و ایمان به رسالت خود داشته باشی تا بتوانی چراغ نشر را روشن نگه داری. و البته، حمایت شما خوانندگان فرهیخته، که هرکدام با انتخاب و اعتمادتان ما را دلگرم می‌کنید، نقشی حیاتی دارد.

واقعیت تلخی است که قبل از انقلاب با جمعیت ۲۰ میلیون نفری تیراژ کتاب ۱۰ هزار جلد بود و حالا با ۹۰ میلیون جمعیت تیراژ کتاب به ۱۰۰ تا ۳۰۰ جلد سقوط کرده است.(البته آثار ما از این آمار مستثنی است)

🖍آری از انصاف بدور است اگر نقش حیاتی خوانندگان دلسوز و حامی خود را دست کم بگیریم. بدون تعارف باید اقرار کنیم که شرایط سختی را می‌گذرانیم و اگر این توجه و حمایت شما نبود از پای می‌افتادیم.

ما در کار نشر و "رسالت زندگی" چنین بیانیه‌ای را برای خودمان یافته‌ایم: 

1⃣ کتاب باید به بهبود زندگی واقعی آدم‌ها کمک کند.

2⃣ کتاب خوب باید بتواند زندگی انسان‌ها را روشن‌تر کند؛ از همین رو انتخاب و چاپ هر اثر برایمان یک مسئولیت جدی و ارزشمند است.

3⃣ دغدغه‌ی اصلی ما نه فقط انتشار کتاب، بلکه رساندن اندیشه‌های اصیل، به روز و  الهام‌بخش به دست خوانندگان است.

4⃣ هر کتابی که منتشر می‌کنیم، نتیجه‌ی دقت، وسواس و عشقی است که به رشد فردی و جمعی جامعه و خوانندگان فرهیخته‌ی خود داریم.

5⃣ ما می‌کوشیم اندیشه‌هایی اصیل و اثرگذار را در دسترس شما قرار دهیم تا سهمی در ارتقای فرهنگ، رشد فردی و شکوفایی جامعه داشته باشیم.

📌لطفا ما را فراموش نکنید و با تذکر، نقد، فیدبک و بیان نقطه نظرات خود، دستگیرمان باشید.
ما قدردان حمایت‌های شمائیم و شدیدا به راهنمایی‌های شما نیازمندیم.

شاد و در لحظه باشید

ارادتمند
تیم سایه‌سخن

🆔 @Sayehsokhan
30👏6
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
15👏5👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رقص کودک

فطرت پاک ِآدمی، بدون آلایش‌های بعدیِ تربیت‌های خرافی و ضدانسانی، بر هنر و شادابی و موسیقی و رقص دلالت دارد.  طبیعتِ ذاتی کودک، او را به رفتارهای موزون واداشت در حالی که شاید هرگز چنین حرکاتِ خاصی را که خود انجام داد، از کسی نیاموخته باشد. دلیل می‌خواهید؟ خودتان ببینید.

🆔 @Sayehsokhan
28👍8
🎁 #هشت_درس_برای_زندگی_زناشویی_شادتر
#در_یک_نگاه  اینو به شما هدیه میده:

🔸 دکتر ویلیام گلسر و کارلین گلسر می‌گویند:

که ریشه‌ی بیشتر تعارض‌های زناشویی در تلاش برای کنترل و تغییر همسر است؛ در حالی‌که تنها کسی که می‌توانیم تغییر دهیم خودمان هستیم. نویسندگان در قالب هشت درس روشن می‌آموزند که زوج‌ها با پذیرش مسئولیت شادی خویش، احترام به نیازهای همسر، گوش‌دادن همدلانه، پرهیز از عیب‌جویی و تمرکز بر رفتارهای مهرآمیز می‌توانند رابطه‌ای صمیمی‌تر و پایدارتر بسازند.

این کتاب در واقع راهنمایی عملی است برای جایگزین کردن کنترل بیرونی با انتخاب آگاهانه، تا زندگی مشترک به جای میدان کشمکش، به فضایی امن برای رشد، عشق و شادی تبدیل شود.
#هشت_درس_زندگی_زناشویی_شاد
#ویلیام_گلسر
#کارلین_گلسر
#زندگی_زناشویی
#رابطه_سالم
#زوج_شاد
#عشق_پایدار
#زوج_درمانی
#کتابخوانی

🆔 @Sayehsokhan
👍101
📩 #از_شما

رسوایی(۱۰)

جوان زندانی به من نگاه کرد و ساکت شد. نمی‌دانم که قصه زیبای زندگی او بود یا محیط سرد و مغموم ملاقاتگاه زندان که دلم برایش سوخت؛ برای جوانی‌اش، زیبای‌اش، غم صدایش و روانی سخنش: "من امروز دادگاهی ندارم و وقتم را اختصاص داده‌ام به شما، ولی می‌ترسم برای‌طولانی‌شدن گفتگویمان ایراد بگیرند". منظورم را فهمید.لبخندی زد و به دنبال ان آهی کشید  :"

روزها مثل برق و باد می‌گذشت و من محبوس در اتاق خود زیر عکس مادرم به خواندن مشغول بودم.گویی مادر مراقب همیشگی و نگران دائمی پسرش بود. عیب از من بود یا کتاب‌ها که زود خسته می‌شدم .گاهی به حیاط خانه نگاه می‌‌کردم ؛ به مرغانی که به سرعت دانه از زمین بر‌می‌چیدند یا گربه‌هایی که آن دور و برای پیدا کردن غذا پرسه می‌زدند. دیدن ان‌ها و کارهایشان مرا بیشتر به خود مشغول می‌کرد تا ان همه اطلاعاتی که در کتاب‌ها انباشته بود و معلوم نبود به چه درد من می‌خورند.

آرزو می‌کردم که ای‌کاش مرغ یا گربه بودم، چون تکلیفم با خود و دور و برم  معلوم بود، ولی حالا بی‌ان‌که دل در نوشته‌ها داشته باشم اسیر کلمات شده بودم.

ظهرها بر سر سفره غذایی که کنار چاه آب مزرعه پهن می‌شد با خانواده همنشین بودم. همه بودند، حتی برادرانم  که از مدرسه می‌آمدند با کیف‌های پُر و شکم‌های خالیشان. برای کارگران سفره جدا انداخته می‌شد. دست‌هایی که لقمه در سفره می‌جست و دهن‌هایی اماده بلعیدن و بدن‌هایی خسته و چشم‌هایی که کمتر از ساعتی بر هم گذارده می‌شد تا رخوت و بی‌حسی  به درون جسم و جان خسته فرو رود.  به امید آن که  توش و توانی نو زنده شود.

کار آوردن‌ غذا با من بود و نگار. او می‌امد که اخرین افزودنی‌ها را روانه  قابلمه‌ها کند و چون حمل ان همه ظرف و غذا برایش سخت بود، من کمک کار او در حمل آن همه  اسباب می‌شدم.
نمی‌دانم کی و چگونه بود که اولین  نگاه نگین را بر خودم دوخته دیدم؛ توجهی نکردم و آن را به هیچ گرفتم. بعدها این نگاه تکرار و سنگین  شد. زرنگ بود و دقیق؛ نگین را می‌گویم.

در پیش دیگران مرا به هیچ می‌گرفت، گویی نیستم ولی وقتی حواس‌ها جای دیگر بود، حواس او پیش من بود. معذب بودم از نگاههایش و از این که بخواهم چشم در چشم او بدوزم هراس داشتم. من چندان  آدم مذهبی نیستم، نمی‌گویم که به دین و ایین بی‌اعتقادم ولی چندان هم مقید  نیستم؛ مثل بیشتر مردم.

با این حال سعی می کردم که در مقابل زنان  زود وا ندهم و  میدان را خالی نکنم.حس و حالم و شور جوانی‌ام می‌گفت که ان‌ها ضعیف نیستند؛ برعکس ما مردان که در مقابل آنان ناتوان و دست بسته ایم، چه زمانی که آغوش مادر پناهگاه ماست و چه هنگامی که شور و شوق زندگی را در نگاه، لبخند یا تن زنی جستجو می‌کنیم.

پدرم برای آن که پسر اول و یادگار زن جوانمرگش راهی کلاس و درس در دانشگاه شود مرا از کار در مزرعه معاف کرده بود و فقط حمل غذا را به عهده من گذاشته بود. بیچاره نمی‌دانست که آب چندانی  در این چاه نیست و گره‌ بر نسیم هوا  می‌زند.

اوائل هیچ توجهی به نگین نداشتم و او را چون خواهرش مَحرم و خودی می‌شمردم. می‌دانید!خصلت کار در روستاها و کار کردن مرد و زن در کنار هم، چشم‌ها را تا حدی پاک و قلب‌ها را  سالم  می‌سازد. در این محیط  دیده و دل پلشت زود رسوا می‌شود.  نگار به دلیل کار زیاد بر روی زمین و رسیدگی به کارگران گاهی خواهرش را  برای سرکشی به غذا و حمل ان به جای خودش می‌فرستاد. معلوم بود که نگین هم آشپز ورزیده‌ای است. من تا نگین اخرین چاشنی‌های تند را با دستی هنرمند به کام غذاها می‌ریخت از اتاق خود بیرون نمی‌امدم. وقتی چند تقه به در می‌خورد یعنی دستور حرکت صادر شده است. من قابلمه‌ها و او چند ظرف اب شیرین  را برمی‌داشت، من از جلو و او از عقب سر من روانه می‌شد.

راه رفتنش تند و تیز بود؛ چابک و فرز. عمدا با قدم‌های بلند فاصله‌ام را از او دور می‌کردم اما او هم خوب می‌آمد، ما فاصله سنی با هم نداشتیم شاید یکی دو سال بزرگتر از من بود یا من از او. او در زندگی بد اورده بود و حالا تقریبا به خانه ما پناهنده شده بود. تا قبل از ان روز که باب سخن گفتن با من را باز کرد خوب در او دقیق نشده بودم، اما ان روز که بی‌پروا و جسور لب به کلام گشود در او نگریستم؛ زیبا بود، از خواهرش سر بود به وجاهت و قامت.

بعدها که درمورد او بیشتر فکر کردم دیدم که من، نه مفتون خط و خال و ان قامت موزون که بیشتر فریفته سخنان او شدم. ان چشم و ابرو نبود که مرا به قربانگاه برد، زبان بود؛ زبانی که بالاخره گشوده شد. زبانی که آهن‌ربای جذب من به نگین شد. او بود که سر سخن را با من باز کرد به بهانه تند رفتنم:

"آهای پسر، نفس برایم نماند، داری پرواز می‌کنی یا روی زمینی؟" صبر کردم تا برسد. با خنده ادامه داد: "حالا چند دقیقه دیرتر کوفت بخورند، نمی‌میرند که". آن روز غذا کوفته بود. تا گفت کوفت، خنده‌ام گرفت. در من خیره شد و گفت: پس خنده هم بلدی؟
8
پیش خودم می‌گفتم چه پسر عُنقی.
به اجنه بی‌سُم و دُم می‌ماند تا آدمیزاد. و خندید؛ با صدای بلند. شوخی‌هایش برایم دلپذیر بود و صدایش. ول کن نبود: "یک کم به دور و برت نگاه کن، به آدم‌ها. به دور و بریات".

حرفش معنا داشت. منظورش را نمی‌فهمیدم: "چقدر سرت توی کاغذاست. اخرش قولنج  می‌گیری‌ها". باز زد به خنده و من هم که تا به حال آن طور راحت با یک زن بگو بخند نداشتم، به حرفهایش خندیدم.......

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من


اگر خواسته باشی با داستان‌های کوتاه ‌آقای دکتر رادان بیشتر آشنا بشی
پیشنهاد می‌کنم

🎁 لذت مطالعه‌ی کتاب‌های دفتر وکالت من جلد اول و دوم رو به خودت هدیه بدی

🆔 @Sayehsokhan
8
نشر سایه سخن
#دستنوشته_های_مدیر_سایه_سخن_۴۵ "تیم سایه‌سخن و رسالت زندگی" گاهی از ما می‌پرسند چرا این‌همه انرژی و دل‌بستگی برای انتشار کتاب‌های #دکتر_ویلیام_گلسر، #دکتر_راس_هریس، #دکتر_جان_گاتمن، #دکتر_مارتین_سلیگمن، #دکتر_علی_صاحبی و دیگر نویسندگان حوزه‌ی آموزش و روان‌شناسی…
#از_شما

به نام خدای مهربان
با سلام خدمت تیم شریف، پرتلاش و مؤثر سایه سخن.
در حال گذراندن شرایط بسیار سختی هستیم و در این شرایط همدلی و همدردی با همدیگر می‌تواند یکی از راهبردهای الهام بخشی به همدیگر برای عبور از این شرایط در عرصه‌ای که مشغول فعالیت هستیم باشد.

کتاب موجود شریفی است، کتاب موجود زنده‌ای است که در زندگی انسان‌ها چه بخواهند و چه نخواهند وجود دارد، کتاب همان عامل فعال و پویایی است که فرصت‌ها را برای ما خلق می‌کند، فرصت‌ها را نشان می‌دهد، کمک می‌کند از فرصت‌ها نهایت استفاده را ببریم و ...

اما اگر امروز این موجود زنده و حیاتی در محاق قرار گرفته است بخشی می‌تواند به دلیل کج‌سلیقگی‌ها در انتخاب محتوا، شیوه نشر، ... باشد که باعث شده در ارتباط با مفاهیم زندگی و اساسی ما با عناوین «زرد» مواجه شویم و این گونه جا بیفتد که دیگر کتاب آن جایگاه اصلی خود را از دست داده است و برداشت‌ها و تحلیل‌هایی از این دست تا آنجا که کتاب را به عنوان هزینه زائد در این اوضاع و احوال اقتصادی خانواده فرض کنیم.

با همه‌ی این نکات اما «سایه‌ی سخن» را من همیشه مانند درخت تنومندی شناخته‌ام که در پناه سایه‌اش دریچه‌های بیشماری مقابل دیدگانم گشوده شده است و خنکای این سایه باعث شده تا در هر نشست و کارگاه، همایش و ... حتماً ارجاع به انتشارات سایه سخن به عنوان عامل رشد و پیشرفت و تعالی صورت گیرد و خوشحالم که در طول سال‌های آشنایی‌ام بار اصلی یافته‌های حوزه روان شناسی، مشاوره و مفاهیم اصلی زندگی را در زیر سایه‌ی همین درخت به دست آورده‌ام و نشر داده‌ام.

شاید رسالتی که سایه‌ی سخن برای خودش به عنوان «رسالت زندگی» انتخاب کرده است باعث شده تا اصالت مفاهیم، موضوعات، عناوین، نویسندگان، مترجمان ناب در این سایه سار محفوظ و پایدار بماند. و شیرینی کار در این است که سختی‌های امروز باعث نشده سایه‌ی این درخت تنومند کم شود و یا این که دچار آفت شود علیرغم بی مهری‌هایی که در عالم نشر هم حاکمیت و هم شرایط اقتصادی می‌تواند تحمیل کند.

باورم بر این است که همه‌ی ما یک رسالت داریم و آن این که برای زندگی جریاناتی پایدار، عمیق و مؤثر خلق کنیم و شما در عرصه نشر، دیگری در عرصه‌ی معلمی، آن دیگر در عرصه‌ی فرزندپروری و ... که «انتشارات سایه سخن» امروز به مثابه «کافه» ای شده که همگی می‌توانیم آنجا جمع شویم و یک چایی یا قهوه و یا نوشیدنی بنوشیم و در هم بهره ببریم.

در برابر بیانیه مأموریتتان سرفرود می‌آورم و دستان گرم و مؤثرتان را می‌بوسم.

پایدار باشید و سربلند و سبز.

با سپاس از دوست فرهیخته و نازنین از مدیران ارشد آموزش و پرورش

🆔 @Sayehsokhan
👍64👏2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 یک ابتکار بین‌المللی و بی‌نظیر

*اجرای علیرضا قربانی* و تعدادی از *هنرمندان جهان* از قطعه « *بنی‌آدم* » شعر سعدی

علیرضا قربانی به همراه چندین خواننده و نوازنده از سراسر دنیا، *به صورت آنلاین* در خانه خود، ویدئویی را از شعر «بنی‌آدم» سعدی ضبط و منتشر کردند.

به گزارش ایسنا، علیرضا قربانی ـ خواننده موسیقی سنتی ـ با انتشار پستی درباره اجرای آنلاین خود و چندین هنرمند دیگر از سراسر جهان از اجرای قطعه «بنی‌آدم» توضیح داد:

« *بنی‌آدم اعضای یک پیکرند*
*که در آفرینش ز یک گوهرند*

*چو عضوی بدرد آورد روزگار*
*دگر عضوها را نماند قرار*

*تو کز محنت دیگران بی غمی*
*نشاید که نامت نهند آدمی*

این‌گونه، *شعر جانبخش سعدی شیرازی* پس از قرن‌ها برای ما *الهام‌بخش* شد تا در کنار *چند دوست هنرمند دیگر از سراسر دنیا* در کنار هم جمع شویم تا *نوای صلح و دوستی* سر بدهیم؛
چراکه *مرهم این روزهای سخت و پردرد* را غیر از *همدلی* و *هم‌صدایی* نیافتیم.

قطعه « *بنی‌آدم* » با همکاری *تئاتر* « *بیوندو پالرمو* »، با ساخت و تنظیم چند بیت از شعر سعدی

🆔 @Sayehsokhan
20👏2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👍11👏4
🍄🌸🍀🌸🍄

#نیمایی🌼

درد‌های من
جامه نیستند
تا ز تَن در آورم
«چامه و چکامه» نیستند
تا به «رشته سخن» در آورم
نعره نیستند
تا ز «نای جان» بر آورم
درد‌های من نگفتنی
درد‌های من نهفتنی است
درد‌های من
گرچه مثلِ درد‌های مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چینِ پوستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنهٔ شناسنامه‌هایشان
درد می‌کند
من ولی تمامِ استخوان بودنم
لحظه‌های ساده سرودنم
درد می‌کند
انحنای روحِ من
شانه‌های خسته غرور من
تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است
کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام
بازوان حس شاعرانه‌ام
زخم خورده است
درد‌های پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت درد‌هاست
درد‌های آشنا
درد‌های بومی غریب
درد‌های خانگی
درد‌های کهنهٔ لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد رادر دلم نوشته است
دست سر نوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیز خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگ‌های توبه‌توی آن
جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می‌زند ورق
شعر تازهٔ مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می‌زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم

#قیصر_امین_پور

🆔 @Sayehsokhan
16👏1
کتاب «زیستن با آهنگ زندگی، نه آهنگ خشم» Anger Treatment: Popular Works اثر: جان. پی. فورسیت_متیو مک‌کی_ جورج. ایفرت و با ترجمه‌ی روان آقایان دکتر علی صاحبی و دکتر مهدی اسکتدری
 درباره‌ی مدیریت خشم با رویکرد ACT (درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد) است.

در این کتاب نویسندگان تلاش می‌کنند به خواننده یاد بدهند به جای سرکوب یا انفجار خشم، آن را بشناسد، بپذیرد و با انتخاب‌های ارزش‌محور زندگی کند.

#ده_نکته_طلایی و کاربردی از این کتاب تقدیم می‌شود و
🔟 نکته طلایی کتاب عبارتند از:

۱. خشم دشمن نیست.
خشم یک احساس طبیعی است که در وجود همه ماست. مشکل از خودِ خشم نیست، بلکه از نحوه‌ی پاسخ ما به آن است.

۲. مقاومت، خشم را تشدید می‌کند.
هرچه بیشتر بخواهیم خشم را سرکوب کنیم یا نادیده بگیریم، پرقدرت‌تر برمی‌گردد. پذیرش و مشاهده‌ی خشم، راهکار اصلی است.

۳. افکار ≠ واقعیت.
بسیاری از شعله‌های خشم از افکار خودکار ما برمی‌خیزد، اما این افکار همیشه حقیقت ندارند. یادگیری جداسازی خود از افکار (Defusion) کمک می‌کند اسیرشان نشویم.

۴. نفس عمیق، توقف لحظه‌ای، بازگشت به بدن 
ابزارهای ساده‌ی ذهن‌آگاهی (Mindfulness) به ما اجازه می‌دهند قبل از واکنش، چند ثانیه مکث کنیم. همین چند ثانیه می‌تواند روابط و تصمیم‌های مهمی را نجات دهد.

۵. تفاوت بین درد و رنج.
درد اجتناب‌ناپذیر است، اما رنج حاصل جنگیدن با احساسات و انکار آن‌هاست. با پذیرش احساس خشم، رنج ما کمتر می‌شود.

۶. ارزش‌ها چراغ راه‌اند.
وقتی روشن کنیم که چه چیزهایی در زندگی برایمان ارزشمند است (مثل خانواده، احترام، رشد فردی)، بهتر می‌توانیم انتخاب کنیم که چگونه با خشم رفتار کنیم.

۷. رفتار خشمگین = پیامدهای بلندمدت. لحظه‌ای انفجار ممکن است لذت یا تخلیه بیاورد، اما در درازمدت به روابط، سلامت و حتی عزت‌نفس ضربه می‌زند.

۸. تمرین ذهن‌آگاهی روزانه – چند دقیقه تمرین توجه به تنفس، بدن یا محیط اطراف، انعطاف روانی ما را افزایش می‌دهد و احتمال واکنش‌های تکانشی را کاهش می‌دهد.

۹. عمل ارزش‌محور، نه واکنش هیجانی.
هر بار که خشم برمی‌خیزد، می‌توان انتخاب کرد: یا با الگوهای قدیمی واکنش نشان دهیم، یا به شکلی که با ارزش‌های ما همسوست عمل کنیم.

۱۰. زیستن با آهنگ زندگی.
پیام نهایی کتاب این است: به جای اینکه زندگی‌مان را با آهنگ خشم تنظیم کنیم، با ریتم طبیعی زندگی هم‌نوا شویم؛ پذیرش، انتخاب آگاهانه و حرکت در مسیر ارزش‌ها.


اگر نکته‌های بالا رو دوست داشتی و به دلت نشست.

پیشنهاد می‌کنم

🎁 لذت مطالعه‌ی این کتاب رو به خودت هدیه بدی

🆔 @Sayehsokhan
6👏2
2025/09/09 06:35:28
Back to Top
HTML Embed Code: