Telegram Web
🗞 ایرانِ در حالِ گذار و مسئولیت اخلاقی ما
منتشر شده در وبلاگ فلسفه سیاسی دانشگاه یو سی ال

من در این نوشته کوتاه استدلال کرده ام که ساختار سیاسی-اجتماعی ایران محتاج یک جراحی عمیق برای تغییر انقلابی است. تظاهرات و اعتراضات اخیر ایران اگر هیچ چیز را به شکل قطعی معین نکند دست کم از یک امر مهم خبر می دهند: ساختار موجود سیاسی-اجتماعی حکومت اسلامی ایران دیگر کارآمد نیست و محتاج یک انقلاب ساختاری است. دفتر تاریخ سیاسی-اجتماعی ایران ورق سهمگینی خورده است آنچنان که ابزارهای پیشین سیاست ورزی برای تحلیل وضعیت فعلی دیگر موثر نمی افتد. شرط عقل است که با ساختار فعلی وداع کنیم؛ چگونه می توان به مرده ای متحرک اعتماد کرد: "بر او نمرده به فتوای من نماز کنید".

ما با یک تغییر پارادیم (پارادایم-شیفت) ذهنی مواجهیم. زمین بازی برای اندیشه سیاسی-اجتماعی در ایران معاصر تغییر اساسی کرده است. برای فهم وضعیت جدید ابزار جدید لازم است. به کار بستن ابزارهای کهنه کارگر نمی افتد: محتمل دیگر نه تئوری سیاسی اصلاح طلبی به کار می آید، نه اصول گرایی! نه دین سنتی جوابگوی حکمرانی است و نه اصلاح طلبی دینی رفوگری می کند. پروژه های اصلاحی میوه داده است و تغییر پارادیم فکری یکی از آن میوه هاست. نسل جدید جامعه ایران تئوری سیاسی جدید در ساختار اجتماعی جدید با یک قانون اساسی جدید طلب می کند.

اما ما که شاهد این تغییر بنیادی اساسی در تاریخ معاصر سیاست ایران هستیم مسئولیت اخلاقی ویژه ای داریم. مهمتر از همه اینکه باید برای صدای نسل جدید گوش شنوا داشت و با جدیت به خواسته های آنان بپردازیم. نسل جدید دریافت دیگری از سیاست، اجتماع، دین، جنسیت و... دارد. طرد آنان از آنجاکه سرمایه جدی کار این جامعه به حساب می آیند نه معقول است و نه شدنی. اما نباید از یاد برد که ابزارهای کهنه سیاست ورزی لزوما به کار گفتگو با این نسل نمی خورد. نسلی که عموما با شبکه های اجتماعی رشد کرده است و هویت دیجیتال خود را از اینترنت گرفته است جهان را طور دیگری می بیند. باید حق آنان در انتخاب نحوه زیست را محترم دانست و با آنان وارد گفتگو شد. گفتگو البته شروطی دارد؛ نادیده گرفتن حقوق اولیه معترضان و سرکوب و سلطه را افزون کردن، هم راههای گفتگو را می بندد، هم اخلاقا مردود و مطرود است.

این مقاله در whattodoaboutnow (انگلیسی)
دریافت مقاله از academia (انگلیسی)
فایل PDF مقاله از تلگرام (انگلیسی)

🆔 @hossein_dabbagh
Iran_protesters_call_for_move_to_a_non_r.pdf
1.9 MB
🗞 Iran: protesters call for move to a non-religious state. What changes would that bring?
✍🏻 Hossein Dabbagh

ایران و اقبال به حکومت سکولار

این مقاله در theconversation (انگلیسی)
دریافت مقاله از academia (انگلیسی)

🆔 @hossein_dabbagh
🗞ایران و اقبال به حکومت سکولار

در این مقاله کوتاه استدلال کرده ام که جامعه ایران به واسطه یک حکومت دینی سرکوبگر به شکل زیانباری دوقطبی شده است. علاج کار عبور از حکومت دینی و پذیرفتن یک حکومت سکولار است به نحوی که قوانین و سیاستها به نفع گروهی از شهروندان (دینداران) نباشد.

یک حکومت سکولار چگونه حکومتی است و به چه کار میآید؟ حکومت سکولار باید نسبت به یک دین خاص، تفسیر خاص از یک دین و هر نوع ایدئولوژی بیطرفی اتخاذ کند. این به معنای طرد و رد دین و دیانت نیست. از قضا اگر دین بخواهد در جامعهای محفوظ بماند یک حکومت سکولار میتواند ضامن آن باشد چرا که به همه باورها به یک چشم نظر میکند و دشمنی علیه دین پدید نمیآید. به این معنا، یک حکومت سکولار حتی نسبت به سکولاریسم (به مثابه یک ایدئولوژی) نیز باید بیطرفی پیشه کند. این است معنای دقیق اینکه حکومت سکولار مشروعیتش را از دین نمیگیرد (secularity).

یک حکومت سکولار اما حکومتی کثرتگرا هم هست. ذیل چنین حکومتی همگان فرصت برابر برای بیان نظر خود دارند: همه باورها، ایدئولوژیها، احزاب، اقوام، افراد با ادیان مختلف، افراد با تصورات مختلف از جنسیت و... حق فعالیت دارند. وظیفه حکومت پاسداری از حقوق افراد است تا نسبت به یکدیگر آسیب (غیرضروری) وارد نیاورند.

آیا اعتراضات ایران خبر از اقبال نسبت به حکومت سکولار میدهد؟ به باور من بله. شواهد و قرائن نشان میدهد که اقبال به حکومتِ بیطرفِ نسبت به دین و پذیرش کثرتگرایی در سبک زندگی در حال رشد گرفتن است که بایستی آن را جدی انگاشت. شعار «زن زندگی آزادی» تبلور و تجسم چنین اقبالی است. اینکه چه مدلی از حکومت سکولار برای ایران معاصر مناسب است هنوز معلوم نیست، اما مهم این است که چنین اندیشه ای در حال تقویت است. ایرانیان در آینده با نظر به تاریخ خود مدلی از حکومت سکولار را تبیین خواهند کرد. اگر چنین امری درست باشد، راه چاره تغییر قانون اساسی است. اما از یاد نباید برد که اندیشه حکومت سکولار برای اینکه به کج راهه نرود بایستی با نوعی از لیبرالیسم مداراجو پیوند بخورد. نباید گذاشت تجربه یک حکومت تئوکراتیک ستیزه جو ما را به ورطه یک حکومت سکولار ستیزه جو بیاندازد.

این مقاله در theconversation (انگلیسی)
دریافت مقاله از academia (انگلیسی)
فایل PDF مقاله از تلگرام (انگلیسی)

🆔 @hossein_dabbagh
Forwarded from BBCPersian
🔹چرا نباید از جامعه دوقطبی ترسید؟

✍️حسین دباغ - پژوهشگر فلسفه

نفس دوقطبی بودن یک جامعه زمانی که با جامعه‌ای آزاد مواجه هستیم که شهروندان می‌توانند صدای یکدیگر را بشنوند و همدیگر را نقد کنند لزوما آسیب‌زا نیست.
از قضا اگر در جامعه‌ای آزاد که دست حکومت برای دخالت کوتاه است شهروندان بتوانند کنار یکدیگر اختلاف‌نظر موجود در جامعه را به صلح تمرین و تحمل کنند جامعه‌ای سالم پدید خواهد آمد.

https://bbc.in/3ilbY9q
@BBCPersian
🗞 چرا نباید از جامعه دو قطبی ترسید؟
✍🏻 حسین دباغ

تصور کنید در جامعه‌ای زیست می‌کنید که در آن عموم شهروندان میان دو ارزش سیاسی-اجتماعی که غالباً مقابل هم قرار می‌گیرند در رفت و آمد هستند و دست به انتخاب می‌زنند. برای مثال، فرض کنید عموم شهروندان یک جامعه بین احزاب سیاسی لیبرال و سوسیال که اختلاف نظر دارند یکی را بر می‌گزینند. یا عموم شهروندان میان قانونگذاری دینی و سکولار که با اختلاف‌نظر همراه است یکی را انتخاب می‌کنند. انتخاب این ارزشهای سیاسی-اجتماعی شهروندان یک جامعه را مقابل هم قرار می‌دهد. وقتی عموم شهروندان مقابل هم قرار می‌گیرند محتمل جامعه به سمت دو قطبی شدن پیش می‌رود. آیا چنین جامعه دوقطبی‌ای جامعه پر‌آسیبی است؟ آیا باید همواره مقابل دوقطبی شدن جامعه ایستاد؟

استدلال من این است که لزوماً یک جامعه دوقطبی جامعه بدی نیست:

اول: اگر در یک جامعه دوقطبی، قطب‌ها صدای هم را بشنوند و به نقد بپردازند، دوقطبی شدن جامعه خطرخیز نیست.
دوم: می توان جامعه‌ای دوقطبی را تصور کرد که شهروندان با وجود مخالفت صدای هم را می‌شنوند و نقد می‌کنند.
بنابراین، دوقطبی شدن یک جامعه همواره خطرخیز نیست.

نفس دوقطبی بودن یک جامعه زمانی که با جامعه‌ای آزاد مواجه هستیم که شهروندان می‌توانند صدای یکدیگر را بشنوند و همدیگر را نقد کنند لزوما آسیب‌زا نیست. از قضا اگر در جامعه‌ای آزاد که دست حکومت برای دخالت کوتاه است شهروندان بتوانند کنار یکدیگر اختلاف‌نظر موجود در جامعه را به صلح تمرین و تحمل کنند جامعه‌ای سالم پدید خواهد آمد. پذیرش اختلاف‌نظر میان شهروندان و به رسمیت شناختن آن از شروط یک جامعه اخلاقاً نیکوست.

پذیرش اختلاف‌نظر میان شهروندان محتاج تمرین و تکرار است. دست کم بنا بر یک تلقی، آنچه علوم انسانی و اجتماعی به ما می‌آموزند توانایی پذیرش همین اختلاف‌نظر است. جدی گرفتن این علوم در دانشگاه از آن جهت مهم است که تمرینی است برای اینکه دانشجویان بیاموزند که می‌توانند با اختلاف‌نظر کنار هم به صلح زندگی کنند بدون آنکه لزوماً یکدیگر را از میدان به در کنند. این است سرّ اینکه جدی گرفتن علوم انسانی و اجتماعی در یک جامعه و رونق بخشیدن به آن می‌تواند آن جامعه را عقلانی‌تر و سالم‌تر کند.

اما در یک جامعه دوقطبی همواره قطب‌ها صدای هم را نمی‌شنوند و بسته به ساختار سیاسی-اجتماعی موجود در آن جامعه، دوقطبی شدن می‌تواند آسیب زا باشد. استدلال من له این مدعا چنین است:

اول. اگر در یک جامعه دوقطبی، صدای یکی از قطب‌ها توسط قدرت خفه شود، دوقطبی شدن ناعادلانه و آسیب زاست.

ادامه👇
ادامه👆

دوم. در برخی جوامع، حکومت مرکزی (مثل ایران) صدای یکی از قطب‌ها را خفه می‌کند.
بنابراین، زمانی که حکومت در دوقطبی شدن جامعه دخالت می‌کند، آن دوقطبی آسیب زاست.

جامعه دوقطبی زمانی اخلاقاً بد می شود که حکومت جامعه را آزاد نمی‌گذارد و جانب یک قطب و ارزش‌های مربوط به آن قطب را می‌گیرد. حکومتی که صدای یک طرف را خفه و خفته می‌کند و حق آنان برای ابراز وجود را نادیده می-گیرد بذر بی‌عدالتی را در جامعه می‌کارد. در چنین جامعه‌ای از آنجا که ساختارهای ناعادلانه حکمفرماست دوقطبی شدن می‌تواند آسیب رسان باشد. سبب آنجاست که در این جامعه افرادی که توسط حکومت نادیده گرفته و تحقیر شده‌اند احساس خشم و سرکوب را تجربه خواهند کرد. و طبیعی است که عده‌ای از افراد تحقیر شده از سر خشم لب به اعتراض بگشایند و طالب حق از دست رفته خود از حکومت شوند. اما حکومتی که جانب یک سو را گرفته است گوش شنوایی برای این اعتراضات ندارد و حتی دست به سرکوب و اختناق بیشتر می‌زند تا صدای معترضین را خفه‌تر کند. نتیجه آن می‌شود که افراد تحقیر شده توسط حکومت در مقابل افراد حمایت شده از جانب حکومت قرار می‌گیرند. این رویارویی می‌تواند در طولانی‌مدت آسیب بسیار بر پیکر جامعه وارد بیاورد. یک گروه به شکل تبعیض‌آمیزی از قدرت و حق بیشتری برخوردار است در صورتیکه گروه مقابل به شکل سیستماتیک و ساختاری نادیده گرفته می‌شود. میان این دو گروه نزاع و جنگ بالا می‌گیرد و مقصر اصلی البته حکومتی است که فقط از ارزش-های گروه خاصی از شهروندان طرفداری کرده است.

در جامعه‌ای که حکومت سمت گروه خاصی را می‌گیرد و از ارزشهای عده خاصی دفاع می‌کند، دو قطب جامعه صدای هم را نمی‌شنوند و رفته رفته مخالفت و دشمنی میان آنان جامعه را از هم گسیخته می‌کند. تبعیض ساختاری در چنین جامعه‌ای آتش خشم گروه تحقیر شده را افزون‌تر می کند و چون این افراد پناهگاهی برای خود پیدا نمی‌کنند رفته‌رفته چرخه معیوبی از تبعیض و ناعدالتی به وجود می‌آید. اما اگر حکومت میان دو قطب موجود در جامعه بی-طرفی پیشه کند و ارزش‌های یک گروه را بر دیگری ترجیح ندهد چنین چرخه معیوبی به وجود نمی‌آید. وقتی هر دو قطب جامعه از وضعیت برابر برخوردار هستند – یکی دردانه و نورچشمی حکومت نیست – مخالفان محتمل آزادانه صدای همدیگر را می‌شوند. وقتی مخالفان صدای همدیگر را بشوند احتمال شکل‌گیری گفتگو میان دو قطب راحت‌تر فراهم می‌شود. و اگر گفتگو بتواند از خشم میان مخالفان کم کند محتمل جامعه سالم‌تر خواهد شد.

با این وجود ممکن است کسی بر من نقد وارد آورد که هر چقدر هم جامعه آزاد باشد و مخالفان به گفتگو بپردازند، با شیوع شبکه‌های اجتماعی جامعه چنان دوقطبی می‌شود که در هر حال شهروندان لطمه خواهد دید. این درست است که تکنولوژی می‌تواند یک جامعه را دست کم به جهت سیاسی دوقطبی کند. برای مثال افراد با جهت‌گیری های مشابه در حباب‌های دوستی نزدیک به هم قرار می‌گیرند و محتمل بیشتر یک صدا را می‌شنوند و صدای مخالف رفته رفته حذف می‌شود. وقتی صدای مخالف حذف شود و افراد گمان کنند که فقط یک صدا در جامعه جاری و ساری است تحمل یکدیگر سخت‌تر می شود و رواداری میان شهروندان افول می‌کند.

با این حال، شبکه‌های اجتماعی همچنین می‌توانند محملی را فراهم کنند تا شهروندان یک دوقطبی سالم را تجربه کنند. افراد جامعه می‌توانند صدای مخالفان را در شبکه‌های اجتماعی راحت‌تر بشنوند و تحلیل کنند. شرط مهم این است که حکومت‌ها از یکی از گروه‌ها جانب‌داری نکنند و یک ارزش را به زور به عنوان ارزش غالب در جامعه به همگان حقنه نکنند. اگر حکومت‌ها دست از استبداد دیجیتالی بردارند و شبکه‌های اجتماعی را آزاد بگذارند تا دو قطب موجود در جامعه به بحث و مخالفت بپردازند این دوقطبی شدنِ جامعه می‌تواند اثربخش و ثمربخش باشد. چرا که افراد اختلاف‌نظر موجود در بطن جامعه را از طریق شبکه‌های اجتماعی راحت‌تر کشف می‌کنند و فرصت بیشتری برای هضم و پذیرش آن دارند.

مخلص کلام اینکه آنچه جامعه دوقطبی را رنجور و آسیب رسان می کند دخالت ناموجه حکومت است. اگر حکومت از یک ارزش خاص در جامعه طرفداری نکند و موجبات ناعدالتی ساختاری را به وجود نیاورد، یک جامعه آزادِ دو قطبی از قضا می‌تواند جامعه سالمی باشد. در چنین جامعه دوقطبی‌ای اختلاف‌نظر میان افراد به رسمیت شناخته می‌شود و شهروندان تمرین می‌کنند تا به صلح کنار یکدیگر زیست کنند.

🆔 @hossein_dabbagh
Audio
#پادکست

💠 «زن، زندگی، آزادی» در سایه حقوق بنیادین بشر

باحضور؛
👤حسین دباغ؛ پژوهشگر فلسفه اخلاق

👤نورا نوری صفت؛ کارشناس میزبان

📌حسین دباغ مفهوم «آزادی» در جنبش «زن، زندگی، آزادی» را بیان می‌کند و استدلال‌هایی را که علیه به کارگیری این مفهوم وجود دارد توضیح می‌دهد و برای هریک ازاین استدلال‌ها ، پاسخی را بیان می‌کند.
وی ، این شعار را از زاویه‌ی بنیادین مفهوم «حق» مطرح می‌کند؛«حق زندگی» «حق زن بودن» و «حق داشتن آزادی»
به باور وی این شعار و مفاهیمی که دراین شعار آمده، بدون مفهوم «حق» و حقوق بنیادین، معنای خود را از دست خواهد داد، به ویژه مفهوم آزادی در این شعار یعنی حق آزادی داشتن و حق آزاد بودن.
بنابراین مفهوم حق، بستری است برای جان بخشیدن به مفاهیمی مثل« زن، زندگی وآزادی» که اگر این حقوق بنیادین حق را برای انسان‌ها در نظر نگیریم، دچار امر ناعدالتی خواهیم شد.
حسین دباغ در ادامه گفت‌وگوی خود به این سوال پاسخ می‌دهد که آیا امکان دارد ترویج آزادی در جامعه ، منجر به بی بندو باری و اباحه‌گری شود؟
•┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈•
#زن_زندگی_آزادی

🔻دین آنلاین؛
🆔 @dinonline
🗞 خشونت، مسئله‌ای اخلاقی-معرفتی:

چگونه باورهای اخلاقی ما خشونت را موجه می کند؟

✍🏻 حسین دباغ

در این مقاله تلاش می‌کنم با نگاهی اخلاقی-معرفتی خشونت را تحلیل کنم تا نشان دهم این تلقی که خشونت را به خشم تقلیل می‌دهد ساده‌انگارانه و خطاست.

باید پذیرفت که این نگاه ساده‌انگارانه است که گمان کنیم خشونت بخاطر نبود اخلاق رخ می‌دهد؛ به نظر می‌آید اتفاقاً برعکس این نگاه اخلاقی ماست که خشونت را موجه می‌کند.

اگر با حکومتی غیر‌دموکراتیک و توتالیتر مواجه هستیم که تمام راه‌های گفتگو را بسته است و با توسل به خشونت و سرکوب بر زبان‌ها قفل زده است، به نظر می‌رسد توسل به خشونت علیه حکومت سرکوبگر می‌تواند اخلاقاً روا و عادلانه باشد اگر اولاً متناسب باشد، ثانیاً تنها راه برون رفت از شرایط سرکوب باشد، ثالثاً آخرین گزینه پیش روی ما باشد، رابعاً امید معقولی به اثربخشی آن باشد و خامساً هنگام استفاده از خشونت میان افراد سرکوبگر و غیرسرکوبگر محتاطانه اخلاقاً فرق بگذاریم.

چرخه خشونت زمانی بد است که ما فرض گرفته باشیم اِعمال خشونت همواره و به هر طریقی بد است. اما اگر خشونت را با نگاهی اخلاقی و معرفتی تحلیل کنیم چنین نتیجه‌ای لزوماً بدست نمی‌آید.


https://www.tgoop.com/iv?url=https://www.radiozamaneh.com/744203/&rhash=0ceb6994783a68
🗞 خشونت؛ مسئله‌ای اخلاقی-معرفتی:
چگونه باورهای اخلاقی ما خشونت را موجه می‌کند؟
✍🏻 حسین دباغ

اِعمال خشونت برای عموم آدمیان، دست کم در وهله نخست، امری بد به نظر می‌آید. اِعمال خشونت فیزیکی مثل چاقو زدن، کتک زدن، کشتن و.. در نظر عموم افراد ناپسند است و اِعمال خشونت روانی مثل تهدید، تحقیر، اهانت و.. برای اغلب افراد ناروا تلقی می‌شود. با این وجود، افراد بسیاری هستند که دست به خشونت می‌زنند. برای مثال، تروریستی که افراد بی‌گناهی را برای پیشبرد مقاصد سیاسی خود به قتل می‌رساند؛ نیروی سرکوبگری که برای حفظ نظام سیاسی مطلوب خود افراد معترض را مجروح می‌کند و به قتل می‌رساند یا حتی شهروندی که در حین استفاده از حق نافرمانی مدنی خود به نیروی‌های حکومتی آسیب می‌رساند و...
چرا ما دست به خشونت می‌زنیم؟ چه انگیزه‌ای در ما اِعمال خشونت را موجه می‌کند؟ اگر مطلوب است که میزان خشونت را در جامعه کاهش دهیم چرا که جامعه‌ی خشن در دراز‌مدت آسیب‌زا خواهد بود، آنگاه معقول است که ماهیت خشونت و انگیزه عمل به آن را بشناسیم تا بتوانیم بهتر آن را مدیریت کنیم. اگر جامعه ایران کم و بیش خشن شده است و توسل به خشونت را موجه می‌داند، گفتگو درباره خشونت وظیفه عقلانی ماست. در این مقاله تلاش می‌کنم با نگاهی اخلاقی-معرفتی خشونت را تحلیل کنم تا نشان دهم این تلقی که خشونت را به خشم تقلیل می دهد ساده‌انگارانه و خطاست.

شهود اولیه بسیاری از افراد در پاسخ به اینکه چرا ما دست به خشونت می‌زنیم محتملاً این است که چون ما تسلط کافی بر خود نداریم. خشم خود را فرو نمی‌نشانیم و خشم و کینه انباشته شده در ما محرکی برای اِعمال خشونت می-شود. در این تحلیل روانشناختی، ماهیت خشم ذیل عدم خویشتن‌داری و نداشتن همدلی معنا و فهم می‌شود. و اگر چنین تحلیلی روا باشد، برای کاهش میزان خشم باید خویشتن‌داری کرد و نسبت به عواطف خود مثل کینه آگاه شویم تا بهتر بتوانیم مدیریت عواطف را به دست بگیریم.

این تحلیل از ماهیت خشم می‌تواند تا حدی معقول باشد. اما حتی اگر معقول به نظر می‌آید تحلیل جامعی از چرایی عدم خویشتن‌داری افراد به دست نمی‌دهد. اینکه نبود تسلط بر نفس می‌تواند به خشونت بیانجامد درست است اما روشن نیست که چرا و به چه دلیل آدمیان "ترجیح" می‌دهند که کف نفس نکنند. چه تحلیلی می‌توان برای این رجحان داشت؟
اجازه دهید از یک تلقی اخلاقی و معرفت شناسانه استفاده کنم تا توضیح دهم چرا افرادی که دست به خشونت می-زنند خشم خود را فرو نمی‌خورند و خویشتن‌داری نمی‌کنند. استدلال من این است که افرادی که متوسل به خشونت می‌شوند باور اخلاقی (آشکارا یا پنهانی) دارند که به کار بستن خشونت، دست کم برخی مواقع، روا، موجه و درست است. گمان این افراد بر این است که اصول و باورهای اخلاقی‌شان خشونت ورزی را موجه می‌کند پس توسل به خشونت رواست. وجود باورها و اصول اخلاقی انگیزه‌ای است برای اینکه این افراد خشم خود را فرو نخورند. در حقیقت دلیلی ندارند که به مثابه یک انگیزه محرک خویشتن‌داری آنان شود. از قضا، درست برعکس، دلیل اخلاقی‌ای دارند که چون برحق و موجه هستند می‌توانند (و حتی باید) از خشونت استفاده کنند.

مطابق این تلقی، علاوه بر تفسیر روانشناسانه، دلیل اخلاقی-معرفتی این آدمیان نقش مهمی برای خشونت ورزی آنان فراهم می‌کند. بسیار محتمل است که اگر چنین دلایل اخلاقی-معرفتی وجود نداشته باشد آدمیان دست از خشونت ورزی بردارند. تروریستی که برای اهداف سیاسی خود جان افراد بیگناه را می‌گیرد لاجرم گمان می‌کند که اخلاقا دلیلی در دست دارد که بر حق بودن او را نشان می‌دهد. این دلیل اخلاقی انگیزه‌ای برای او فراهم می‌کند که اِعمال خشونت کند. مثال‌های تجربی گوناگونی می‌توان له این ادعا عنوان کرد. برای نمونه، اسامه بن لادن در نامه سرگشاده معروف خودش به مردم آمریکا جایی استدلال می‌کند که کشتن افراد گناهکار اخلاقاً بد نیست و از آنجا که مردم آمریکا به دولتی فاسد، استعمارگر و آدمکش رای داده اند گناهکارند پس گرفتن جان آنان ناروا نیست. همچنین نیروی سرکوبگری که برای حفظ نظام سیاسی مطلوب خود افراد معترض را مجروح می‌کند یا می‌کشد محتمل بر این باور است که اخلاقا محق و موجه است که چنین کند چون حفظ نظام سیاسی مطلوب او واجب‌تر از جان معترضین است. حتی شهروندان معترضی که در اعتراض به حکومتی فاسد متوسل به خشونت می‌شوند محتمل باوری اخلاقی در ذهن دارند که خشونت آنان موجه است چون حکومت فاسد راه دیگری برای گفتگو باقی نگذاشته است و در مواردی حتی به کار بستن خشونت راهی است برای حفظ جان.

ادامه👇
ادامه👆

اگر این تحلیل درست باشد که باورها و اصول اخلاقی آدمیان دلیل یا انگیزه‌ای معرفتی برای آنان فراهم می‌کند تا متوسل به خشونت شوند، آنگاه می توان نتیجه گرفت که این اصول اخلاقی افراد است که خشونت را موجه می‌کند. این نتیجه برای بسیاری شاید غریب باشد اگر بر این باور باشند که خشونت اخلاقاً امر بد و ناموجهی است. چطور ممکن است که خشونت با اینکه به نظر اخلاقاً بد می‌آید برخاسته از اخلاقیات ما باشد و از اصول اخلاقی ما نشات گرفته شده باشد؟ اما باید پذیرفت که این نگاه ساده‌انگارانه است که گمان کنیم خشونت بخاطر نبود اخلاق رخ می-دهد؛ به نظر می‌آید اتفاقاً برعکس این نگاه اخلاقی ماست که خشونت را موجه می‌کند. اگر به کار بستن خشونت نسبت تام و تمامی با نگاه اخلاقی ما دارد آنگاه سوال مهمی که باید به بحث گذاشته شود این است که کدام استدلال اخلاقی می‌تواند به شکل معتبری از خشونت دفاع کند یا مقابل خشونت قد علم کند. آیا به‌محض اینکه کسی متوسل به باور اخلاقی‌اش شد تا اِعمال خشونت کند، او موجه است که چنین کند؟ اگر پاسخ منفی است، پس باید روشن کرد چه وقت اِعمال خشونت موجه خواهد بود و چه وقت ناموجه؟

فرض کنید کسی بر این باور است که اصل فایده گرایی اخلاقی او را محق می کند که برای فایده بسیاری که از پی اِعمال خشونت بدست می‌آید، او موجه است که خشونت را اِعمال کند. برای مثال، سرکوبگری که فایده‌ی حفظ یک نظام مقدس را در ذهن می‌پروراند، گمان می کند که اِعمال "هر‌گونه" خشونت با اینکه هزینه جانی و مالی دارد به فایده‌اش می‌ارزد. به همین دلیل، دست کم مطابق اصل فایده‌گرایی، او موجه است که از خشونت بهره بگیرد. یا تصور کنید فردی که برای براندازی یک نظام فاسد معتقد به استفاده از "هر گونه" خشونت است استدلال کند که مطابق اصل فایده گرایی فایده‌ی بر انداختن یک نظام فاسد بر هزینه‌هایی که خشونت روی دست او می گذارد می‌چربد.

هر دو استدلال از یک جنس هستند و به باور من خطا. مثال‌های گوناگون می‌توان زد برای اینکه نشان داد "همواره" برای رسیدن به هدف نمی‌توان از "هر وسیله‌ای" استفاده کرد بالاخص اگر به کارگیری آن وسیله فی نفسه اخلاقاً ناروا باشد. برای مثال، برای اطمینان خاطر از اینکه هیچ تهدیدی در جهان حکومت ما را بر نمی‌اندازد می توان تقریباً تمام افراد کره خاکی را به قتل رساند! به گمانم واضح است که چنین توسلی به خشونت نه اخلاقاً رواست و نه شدنی. اگر اِعمال خشونت به هر طریقی روا نباشد، باید پرسید آیا طریقی هست که بتوان از اِعمال خشونت به شکل اخلاقی دفاع کرد؟ یا اِعمال خشونت همواره اخلاقاً نارواست؟

به نظر می‌آید بتوان از اِعمال خشونت دست کم در برخی مواقع دفاع کرد. فرض کنید در مواجهه با یک دیکتاتور ستمگر روشنفکران جامعه به نقد تند و تیز او می‌پردازند و بعضا از خشونت کلامی (مثل اهانت و تمسخر) استفاده می‌کنند. به نظر می‌رسد چنین خشونتی برای نقد صریح ظلم موجه و عادلانه باشد. همچنین تصور کنید سارقی به خانه کسی هجوم می‌برد و در حین سرقت با صاحبخانه وارد نزاع فیزیکی می‌شود. اگر صاحبخانه برای دفاع از خودش متوسل به خشونت شود تا جان خود و خانواده‌اش را حفظ کند محتمل این توسل به خشونت رواست. به این دلیل که وقتی سارق به حریم شخصی کسی تجاوز می‌کند از حق طبیعی احترام محروم می‌شود و صاحبخانه می‌تواند با خشونت با او رفتار کند. با این‌حال می‌توان پرسید که آیا صاحبخانه حق دارد هر طور می‌خواهد با سارق برخورد کند حتی اگر سارق حق احترام را از دست داده است؟ پاسخ منفی است. دلیل آنجاست که حتی اگر صاحبخانه حق استفاده از خشونت را دارد میزان استفاده خشونت او باید "متناسب" با رفتار سارق باشد. برای مثال اگر کسی به شکل ناروا به ما سیلی می‌زند، عادلانه نیست که در پاسخ و در دفاع از خودمان به روی او اسلحه بکشیم و او را بکشیم. توسل ما به خشونت باید متناسب با خشونتی باشد که علیه ما رفته است در غیر این صورت روش ما در استفاده از خشونت اخلاقاً قابل دفاع نیست.

ادامه👇
ادامه👆

مورد بالا (یعنی تناسب) یکی از مولفه‌هایی است که باید اخلاقاً حینِ اِعمال خشونت از آن استفاده کرد. اما قبل از اِعمال خشونت باید اطمینان حاصل کنیم که توسل به خشونت آخرین گزینه روی میز ماست. معقول آن است که تمام راه‌هایی که خشونت‌بار نیست را آزمون کنیم و اگر چاره دیگری غیر از خشونت نیست آنگاه متوسل به خشونت شویم. مولفه بعدی این است که تا جایی که ممکن است نباید شروع کننده خشونت بود. برای شروع امری که با خشونت همراه است باید دلایل محکم و موجهی در دست داشت. اگر دلیل موجهی برای اعمال خشونت در دست نیست عادلانه نیست که دست به خشونت بزنیم. اما اگر راه دیگری جز اِعمال خشونت در دست نیست قبل از به کار بستن خشونت باید امید معقولی داشته باشیم که استفاده از خشونت می تواند اثربخش باشد. اگر ظن قوی داریم که به کار بستن خشونت وضعیت موجود را وخیم‌تر می کند اِعمال خشونت معقول نیست. آخر اینکه اگر چاره‌ای جز استفاده از خشونت نیست در هنگامه اِعمال خشونت باید میان سرکوبگر و غیرسرکوبگر تفاوت جدی گذاشت. برای مثال، خانواده و فرزندان یک سرکوبگر موقعیت اخلاقی مشابهی با فرد سرکوبگر ندارند و نباید از آنان به عنوان "سپر انسانی" استفاده کرد.

آیا برای استفاده از حق اعتراض و نافرمانی مدنی می‌توان متوسل به خشونت شد؟ ذیل حکومتی دموکراتیک که حق اعتراض شهروندان به رسمیت شناخته شده است و راههای ارتباطی مختلفی برای رساندن صدای اعتراض به گوش حاکمان وجود دارد، توسل به خشونت ناموجه است. اما اگر با حکومتی غیر‌دموکراتیک و توتالیتر مواجه هستیم که تمام راه‌های گفتگو را بسته است و با توسل به خشونت و سرکوب بر زبان‌ها قفل زده است، به نظر می رسد توسل به خشونت علیه حکومت سرکوبگر می‌تواند اخلاقاً روا و عادلانه باشد اگر اولاً متناسب باشد، ثانیاً تنها راه برون رفت از شرایط سرکوب باشد، ثالثاً آخرین گزینه پیش روی ما باشد، رابعاً امید معقولی به اثربخشی آن باشد و خامساً هنگام استفاده از خشونت میان افراد سرکوبگر و غیرسرکوبگر محتاطانه اخلاقاً فرق بگذاریم.

اما ممکن است اعتراض شود با تجویز اِعمال خشونت با چرخه‌ای مواجه خواهیم شد که پایان ندارد و این برای جامعه خطرخیز است. آیا وجود چرخه خشونت فی نفسه همواره امر بدی است؟ چرخه خشونت زمانی بد است که ما فرض گرفته باشیم اِعمال خشونت همواره و به هر طریقی بد است. اما اگر خشونت را با نگاهی اخلاقی و معرفتی تحلیل کنیم چنین نتیجه‌ای لزوماً بدست نمی‌آید. برای مثال، اگر نقد تند و تیز ظالمان و ستمگران نوعی از خشونت موجه و عادلانه تلقی شود ما با چرخه معیوبی از خشونت مواجه نیستیم. بنابراین، نفس وجود چرخه خشونت همواره امر ناروایی نیست؛ آنچه نارواست تکرار خشونت‌های ناموجه و ناعادلانه‌ای است که قابل پیشگیری است و دلایل محکمی علیه اِعمال آن وجود دارد. درست به همین دلیل است که محتاج گفتگو درباره خشونت هستیم تا استدلال کنیم کدام شکل از خشونت اخلاقاً موجه (عادلانه) است و کدام ناموجه (ناعادلانه).

خلاصه کنم: بالمرّه مردود دانستن خشونت بمثابه امری همواره اخلاقاً بد (از آنجاکه مساوق با عدم خویشتن‌داری و نداشتن همدلی است) نه معقول می نماید و نه مطلوب. آنچه خشونت را در اذهان ما مجاز می کند محضاً خشم و عصبانیت ما نیست بلکه باورهای اخلاقی-معرفتی ماست. با گفتگو درباره خشونت موجه و ناموجه (عادلانه و غیرعادلانه) می توانیم به شکل معقولی این باورها را اصلاح و ترمیم کنیم.

🆔 @hossein_dabbagh
Forwarded from BBCPersian
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📺برنامه پرگار این هفته: "دو فهم فلسفی از جامعه‌ی دوقطبی"

فلسفه می‌تواند به سیاست‌ورزی مفید مدد برساند؟ نگاه فلسفی چطور می‌تواند تصویر شفاف‌تری به صحنه‌ی سیاسی به ویژه در اوضاع بحرانی بدهد؟

مهمان‌های برنامه:
حسین دباغ؛ مدرس فلسفه و سپید بیرشک؛ پژوهشگر فلسفه.

@BBCPersian
دو فهم فلسفی از جامعه‌ی دوقطبی
رادیو فارسی بی‌بی‌سی
📻فلسفه می‌تواند به سیاست‌ورزی مفید مدد برساند؟ نگاه فلسفی چطور می‌تواند تصویر شفاف‌تری به صحنه‌ی سیاسی به ویژه در اوضاع بحرانی بدهد؟ مهمان‌های برنامه: حسین دباغ؛ مدرس فلسفه و سپید بیرشک؛ پژوهشگر فلسفه.

@BBCPersian

در این برنامه من میان دو نوع دوقطبی تفاوت نهاده‌ام: دوقطبی مخرب و سالم. در دوقطبی مخرب افراد به شکل پارتیزانی و متعصب گونه روبروی هم قرار می گیرند. در این گونه دوقطبی‌ها عموما به واسطه مداخله حکومت‌ها و دولت‌ها (مثل حکومت ایران) افراد صدای هم را نمی شنوند. اما دو قطبی سالم نه تنها همواره مضر نیست بلکه می تواند مفید باشد اگر افراد همدلانه به مباحثه بپردازند و گفتگو کنند. 
@hossein_dabbagh
Forwarded from جرعه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♦️حسین دباغ در این گفتار، در خصوصِ دوقطبی بودنِ یک جامعه سخن می‌گوید.

♦️وی برخی محاسن و معایبِ دوقطبی در جامعه را برمی‌شمرد.

♦️او لزوما دوقطبی را امری مخرّب نمی‌بیند🔺️

@joreah_journal

www.instagram.com/joreah_journal
#ماهنامه_کوچه

چهل و سومین شماره‌ی ماهنامه‌ی کوچه منتشر شد.

🔮 با موضوع:
                      خشونت
                      و خشونت پرهیزی

🔮 با مقالاتی از :

استاد مصطفی ملکیان
غلامعلی کشانی
حسین دباغ
مریم خیابانی
احسان ابراهیمی
علی نوری

👇
Patrick_Devlin's_view_on_the_legal_enforcement_of_conventional_morality.pdf
635.1 KB
🗞 قبای قانون بر قامت اخلاق | نگرشی انتقادی بر خوانش پاتریک دولین در باب الزام قانونی اخلاق متعارف

✍🏻 محمد نجفی کلیانی؛ سید محمد حسینی؛ کاوه بهبهانی و حسین دباغ

🆔 @hossein_dabbagh
🗞 قبای قانون بر قامت اخلاق | نگرشی انتقادی بر خوانش پاتریک دولین در باب الزام قانونی اخلاق متعارف

✍🏻 محمد نجفی کلیانی؛ سید محمد حسینی؛ کاوه بهبهانی و حسین دباغ

نسبت اخلاق و قانون از جمله موضوعاتی است که مناقشات درازدامنی را برانگیخته و از مهم‌ترین مباحثِ مربوط به پیوند سپهر اخلاق و حقوق به شمار می‌آید.

یک نزاع مهم در این میان از این قرار است که آیا پیروی از ”اخلاق متعارف“ در حوزۀ عمومی و/ یا حوزۀ خصوصی باید قانوناً الزام‌آور شود یا نه؟

در این مقاله با نگاهی به مناقشات پیرامون مسئلۀ ”الزام قانونی اخلاق“ در مباحثۀ معروف هِربِرت هارت و پاتریک دِولین، ابتدائاً با عطف نظر به تقسیم‌بندی ریچارد مِروین هِر، سه بخش از اخلاق‌پژوهی را تفکیک می‌کنیم و جایگاه آنچه را دِولین از ”اخلاق متعارف“ مراد می‌کند ایضاح خواهیم کرد.

پس از شرح دلالت‌ها و پیامدها و ریشه‌های ”اخلاق متعارف“ در نگاه دِولین، به نسبت قانون با ”اخلاق متعارف“ در نگاه او خواهیم پرداخت.

نهایتاً رویکرد دِولین را نقد و آسیب‌شناسی خواهیم کرد و با نشان دادن کاستی‌های برداشت دِولین از ”اخلاق متعارف“ نگاه حقوقی او به اخلاق را به چالش خواهیم کشید.

منتشر شده در:
نشریه پژوهش‌های فلسفی

دریافت مقاله از تلگرام
دریافت مقاله از academia

🆔 @hossein_dabbagh
Hossein Dabbagh حسین دباغ
#ماهنامه_کوچه چهل و سومین شماره‌ی ماهنامه‌ی کوچه منتشر شد. 🔮 با موضوع:                       خشونت                       و خشونت پرهیزی 🔮 با مقالاتی از : استاد مصطفی ملکیان غلامعلی کشانی حسین دباغ مریم خیابانی احسان ابراهیمی علی نوری 👇
📝گزیده ای از مصاحبه درباره خشونت، نافرمانی مدنی و نافرمانی انقلابی:

📌 یکی از خصوصیات مهمی که برخی فیلسوفان برای نافرمانی مدنی ذکر کرده اند خصلت خشونت پرهیزی است. این مسئله غامضی است که آیا ما در نافرمانی مدنی لزوما از هیچ نوعی از خشونت نباید استفاده کنیم؟ حتی خشونت کلامی؟ یا اینکه برخی انواع خشونت موجه است؟ حقیقت این است که به سختی می توان ادعا کرد که استفاده از هر گونه خشونتی مطلقا و همواره اخلاقا نارواست. محتمل در برخی موارد اگر خشونت عادلانه و معقول باشد می توان استفاده از آن را اخلاقا موجه دانست.

📌مسئله اما پیچیده تر هم می شود اگر خصوصاً شرایط اعتراضی اخیر در ایران را در نظر بگیریم. ما با نوعی از "نافرمانی مدنی" روبرو هستیم که در طول زمان رفته رفته بدل به نوعی "نافرمانی انقلابی" شده است؛ فرق میان این دو مهم است. هدف شما در نافرمانی مدنی تغییر سیاست‌ها و قوانین ناعادلانه است. اما شما در نافرمانی انقلابی قصد دارید نه تنها قوانین را عوض بکنید، بلکه اصلاً و اساسا قانون اساسی یا ماهیت یا ساختار یک حکومت را عوض بکنید.

📌گمان می میکنم در طی اعتراضات اخیر، تا حدی میان برخی اصولگرایان معتدل و اصلاح‌طلبان نوعی اشتراک رأی به وجود آمده است که ما باید به‌سمت تغییر ساختاری قانون اساسی برویم. اگر تغییر قانون اساسی یکی از فاکتورهای نافرمانی انقلابی باشد، آنگاه با مسئله‌ای فلسفی روبرو خواهیم شد: اگر نافرمانی مدنی با نافرمانی انقلابی تفاوت ماهوی دارد، این تفاوت چه تاثیری بر روی تلقی ما از خشونت خواهد گذاشت؟

📌آیا ما در نافرمانی انقلابی میتوانیم از خشونت استفاده بکنیم؟ و اگر از خشونت استفاده بکنیم، کجا این خشونت موجه خواهد بود؟ اگر جواب این سؤال ها بله است، سؤال بعدی مهمی که ما باید از خودمان بپرسیم این است که چه منبعی این خشونت را موجه می کند؟ اینجاست که پای مفهوم مرجعیت اخلاق به میان می آید. اگر اخلاق در ذهن ما مرجعیت دارد، کجا و چگونه استفاده از خشونت را در یک نافرمانی انقلابی موجه میکند؟
Is Circumcision Necessary in Islam.pdf
841.3 KB
🗞 آیا ختنه کردن (پسران و دختران) در اسلام ضروری (واجب) است؟
✍🏻 حسین دباغ

(مقاله به زبان انگلیسی است)

🆔 @hossein_dabbagh
2025/08/26 06:48:30
Back to Top
HTML Embed Code: