Telegram Web
🔴◾️ #منطق و اثر آن بر ادعاهای علم



تمامی اثبات ها در ریاضیات از نوع استلزام منطقی هستند.
اما در علم فیزیک و شیمی از هر دو نوع استدلال استفاده میشود، و محدود دانستن علم به تنها یکی از دو استدلال فوق، اشتباهی اساسی است.

حال مساله اینست که آیا علم تنها حاوی این دو عنصر [استدلال منطقی، استدلال استقرائی] است؟
رابطه این عناصر در علم چیست؟
این دو مساله، جزو مسائل #فلسفه_علم هستند.

بعلاوه باید به یک تمایز مهم نیز اشاره شود. در فلسفه علم دو رویکرد عمده وجود دارد.
1. تجویزهائی که با بکار بردن این تجویزها، دانش تولید شده علمی است.[فلسفه علم تجویزی]
2. بررسی علم و تاریخ علم، برای یافتن روشهائی که در علم استفاده میشود [فلسفه علم توصیفی].


💠 نکته جالب اینست که این دو رویکرد فلسفه علمی، تاکنون با یکدیگر توافق چندانی حاصل نکرده اند. پس یا تجویزهای انجام شده، تجویزهای نامناسبی است، یا دانشی [Knowledge] که اکنون با نام علم [science] مینامیم، واقعا علم نیست. بلکه مجموعه ای از تعصبات، همانند تعصبات کلیسای قرون وسطا به نام علم است.

حال میتوان مسائل ابتداء متن را با دقت بیشتری بیان کرد:
آیا علم باید حاوی تنها یکی از این دو عنصر باشد، یا عناصری دیگر نیز باید در دانش تولید شده دخیل باشند، تا آن دانش را علم معتبر بنامیم؟
آیا علم [ی که اکنون دردست داریم] تنها حاوی این دو عنصر است؟

رابطه این عناصر در دانش تولیدی [توسط بشر] چگونه باید باشد، تا شایسته احراز علم باشد؟
رابطه این عناصر در علم [ی که اکنون در دست داریم] به چه نحوی است؟


@Soroush_Philosopher
عبدالکریم سروش و فلاسفه
🔴◾️ #منطق و اثر آن بر ادعاهای علم تمامی اثبات ها در ریاضیات از نوع استلزام منطقی هستند. اما در علم فیزیک و شیمی از هر دو نوع استدلال استفاده میشود، و محدود دانستن علم به تنها یکی از دو استدلال فوق، اشتباهی اساسی است. حال مساله اینست که آیا علم تنها حاوی…
فیلسوفان علم مختلف، با توجه به پاسخهای متعددی که به این مسائل فراهم کردند، باعث بوجود آمدن مکاتب مختلف فلسفه علمی شدند.

مهمترین مکاتب فلسفه علم به ترتیب زمان:
معرفت یقینی و تبیین علّی _ارسطو و ...
معرفت یقینی _ دکارت و ...
روش منحصر به فرد علمی _ هلمهولتز و ...
پوزیتیویسم منطقی _حلقه وین
ابطالگرائی _ کارل پوپر
پارادایمهای علمی _ توماس کوهن
برنامه های پژوهشی _ ایمره لاکاتوش
نسبی گرائی _ فایرابند و پست مدرنها
واقع گرائی انتقادی _ روی بسکر

درگیری دو مکتب پوزیتیویسم و ابطالگرائی [به همراه نقادانی که خود را جزو هیچ کدام نمیدانستند] نتایج جالب توجهی را درباره عناصر علم بدست داد.[فلسفه علم توصیفی تا زمان کوهن، اهمیت چندانی نیافت.]
اولین نکته مهم، وجود فرضها در علم بود. که با ادعای تقدم مشاهده بر نظریه (در نظریه های ابتدائی فلسفه علمی] کاملا مورد بی توجهی واقع شده بود [وجود فرضها توسط پوپر برجسته شد].
دومین نکته که با روش شدن جایگاه فرض در علم بود، تمایز «مقام کشف/مقام اثبات» است. [پوزیتیوستها برای دفاع از نظریه های فلسفه علمی خود در برابر پوپر این تمایز را مطرح کردند.]

با کشف این دو نکته، زمینه شکل گیری نظریه های تایید [confirmation theorys] فراهم شد.
با تعریفی نه چندان دقیق میتوان گفت که نظریه های تایید، در واقع بررسی دقیق و فنی [صوری] استدلال استقرائی هستند.


#فلسفه_علم
#توماس_کوهن
#کارل_پوپر
#ارسطو

@Soroush_Philosopher
سخنان دکتر #سیدجواد_طباطبایی در نقد #روشنفکری_دینی: 👇👇👇

«فلسفۀ دینِ» روشنفکری دینی «فلسفه ای» است که از مسیحیت گرفته شده و به همین دلیل موضع روشنفکری دینی پیوسته در بیرون قلمرو دین در معنای سنتی آن قرار داشته است. در اسلام، مانند دین یهود، شرع از اهمیت خاصی برخوردار است و، در این دو دین، هیچ اصلاحی نمی تواند اصلاح دینی در مسیحیت را مبنای فهم دینی قرار دهد. بی اعتنایی به فقه یک پی آمد بسیار مهم نیز برای اسلام داشته که تاکنون توجهی به آن نشده است: در دوران قدیم، فهم- یا اصلاحِ- دینی، در بی اعتنایی به فقه، خاستگاه دو جریان مهم تفسیر اسلام، عرفان و حکمت اسماعیلی بوده است، در حالی که در دوران جدید کوشش برای «اصلاح دینی» ظهور جریان های ایدئولوژیکی، اعمِّ از سلفی گری یا ایدئولوژیکی معنای دقیق کلمه، دین را در پی داشته که در واقع تبدیل دین به ابزار رسیدن به قدرت سیاسی است.


جواد طباطبایی، ملّت، دولت و حکومت قانون، ص۲١٩-۲۲٠


تاریخ انتشار: ۱۹ تیر ۱۳۹۹

#سیدجواد_طباطبایی
#روشنفکری_دینی

@Soroush_Philosopher
♦️پاسخ دکتر معینی به دکتر سیدجواد طباطبایی

تاریخ انتشار: ۱۹ تیر ۱۳۹۹

#سیدجواد_طباطبایی
#روشنفکری_دینی

@Soroush_Philosopher
Forwarded from Deleted Account
Forwarded from Deleted Account
🔴◾️ #اندیشه_سیاسی_جان_لاک

بخش هفتم


افراد برای بیرون آمدن از وضع طبیعی، و بویژه وضع جنگ، که از پیامدهای فقدان قدرت مشترک است، قراردادی که
منعقد میکنند تا اجتماعی سیاسی [society political or Civil] ایجاد کنند. قدرت سیاسی، با این قرارداد و توافق مردم و با اعتمادی که آنان به داور مشترک تفویض میکنند، ایجاد میشود و آن اقتداری است که به گونه ای که گذشت، «نسبتی با اقتدار پدر» ندارد. #جان_لاک، در نخستین رساله، توضیح مفصلی درباره ادعای فیلمر آورده بود، اما، پیش از تبیین سرشت اجتماع سیاسی، در فصل ششم از دومین رساله نیز بار دیگر اشاره هایی را درباره تمایز میان دوگونه قدرت میآورد .
نظریه پردازان سلطنت مستقل اقتدار مطلق پادشاه را از اقتدار مطلق پدر بر فرزندان قیاس میگرفتند و برای توجیه نظرخود به آیه های کتاب مقدس استناد میکردند. پیشتر، گفتیم که لاک استناد به آیه 12 از فصل بیستم سفر تکوین را که در آن آمده بودکه به پدر و مادر خود احترام بگذار! به صورتی که رابرت فیلمر جزئی از آیه را حذف کرده بود، موجه نمیداند . او بار دیگر، در فصل ششم، مینویسدکه اگر تفسیر به رای این آیه میتوانست توجیهی برای اقتدار مطلق شاهان به دست دهد ،در این صورت، موجب سستی بنیان سلطنت میشد، زیرا، برابر مفاد آیه، مادر نیز میبایست سهمی مساوی با پدر از اقتدار داشته باشد و بدینسان، قدرت مطلق یک نفر به قدرت تقسیم شده دو نفر تبدیل میشد. معنای برابری آن نیست که هیچگونه تمایزی میان افراد بشر وجود نداشته باشد. تمایزهای ناشی از شایستگی افراد و پایگاه اجتماعی آنان مانع برابری طبیعی و نیز برابري در سلطه و حوزه صلاحیت حقوقی فردی بر فرد دیگر نیست، بلکه منظور از برابری«حق برابری است که هر فردی به آزادی طبیعی خود دارد بی آنکه تابع اراده و اقتدار فرد دیگری شود» . اگرچه «کودکان در وضع برابری» زاده شده اند، اما تا زمانی که از آنان رفع حجر نشده باشد، از برابری کامل برخوردار نمیشوند. اقتدار پدر و مادر بر فرزندان ناشی از وظیفه ای است که برای آموزش و پرورش فرزندان بر عهده آنان گذاشته شده و آنگاه نیز فرزندان به سن قانونی میرسند، ولایت پدر و مادر بر آنان
وجهی نخواهد داشت. «این وظیفه همان است که خداوند و طبیعت برعهده انسان، و دیگران موجودات، گذاشته است تا از فرزندان خود تا رسیدن به سن بلوغ و استقلال پیدا کردن آنان مراقبت کنند، اما این قریه و دلیل اندکی بر اقتدار شاهانه پدر و مادر است.لاک این پرسش را نیز مطرح میکند که آیا دلیلی وجود دارد که بر پایه آن بتوان از ادامه ولایت مطلق و خودسرانه
[dominion arbitrary absolute an] پدر دفاع کرد. تردیدی نیست که این ولایت، به هر حال، موقتی است، بسط ید بر جان و مال آنان را شامل نمیشود و تا زمانی ادامه پیدا میکند که آموزش و پرورش فرزندان کامل شود، «اما مادر نیز سهمی از این قدرت را دارد.» فرزندان با رسیدن به سن بلوغ از قیمومت پدر ومادر خود آزاد میشوند همچنانکه پیشتر پدر نیز خود را از ولایت پدر خود آزاد ساخته بود. بدینسان، پدر و فرزندان او،
به طور مساوی، تحت فرمان قانون طبیعی یا قانون مدنی کشور متبوع خود [country their of law municipal]
قرار میگیرند، اما استقلال فرزندان مانع از این نیست که آنان در قبال پدر و مادر خود وظایفی داشته باشند که همانا احترام به آنان است، اگرچه این احترام و وظیفه مراقبت از پدر و مادر در مواردی ضرورت پیدا کند، به معنای آن نیست که پدر و مادر حق داشته باشند اراده خود را بر فرزندان تحمیل یا در زندگی آنان مداخله کنند.وانگهی، پادشاه نیز بر تخت خود باید همان احترام را به مادر خود بگذارد، اما این احترام نه از اقتدار او میکاهد و نه پادشاه را تابع مادر قرار میدهد.
اقتدار پدر و مادر محدود، موقتی و نیز قابل انتقال به غیر است و این تفاوت آشکاری با قدرت قانونگذاری دارد. «این دو قدرت، پدری و سیاسی، به طورکامل متمایز و جدا از هم هستند، بر مبناهای متفاوتی استوار شده اند وغایتهای متفاوتی را دنبال میکنند.

ادامه دارد ...

#فلسفه_سیاسی
#جان_لاک
#جان_رالز

@Soroush_Philosopher
🔴◾️ نقدی بر تفسیر دکتر #سیدجواد_طباطبایی از #پدیدارشناسی_روح_هگل [۱۲]


■ خدایگانی و بندگی

آیا مقصود هگل از خدایگانی و بندگی، نسبت بین دو خودآگاهی در دو  انسان است یا نسبت دو خودآگاهی در یک فرد است. آقای طباطبایی‌ تفسیر دوم را قبول دارد و آن را از مفسرانی چون پدر لَبَرِیِه می‌پذیرد از نظر ایشان اشتباه کوژو و امثال او این بوده است که این نسبت را نه درونی فرد بلکه بیرونی و بین دو انسان لحاظ کرده‌اند آقای طباطبایی در توجیه این تفسیر دو دلیل ذکر می‌کنند: اول این‌که هگل از دو خود آگاهی صحبت کرده و نه دو انسان و دوم این‌که این مبحث (خدایگان و بنده) در نیمه‌ی اول پدیدارشناسی روح ذکر شده و نه نیمه‌ی دوم آن که به مباحث فلسفه تاریخ مربوط می‌شود. اگر آقای طباطبایی‌ توانسته باشد درونی بودن این نسبت به در هگل نشان بدهد البته در حد همان ۵ صفحه از ۵۰۰ صفحه پدیدار شناسی که از ترجمه عنایت از هگل (و با تفسیر کوژو) نقل می‌کند (صرف نظر از آن دو سه کلمه‌ای که در ترجمه‌ی عنایت به آن‌ها گیر می‌دهد و قبلا گفتیم که انتقاد چندان مهمی نیست) توانسته است گامی اساسی در راه تحقیقات هگل‌شناسی با محوریت متن و از درون کاخ پدیدارشناسی روح هگل به پیش بردارد. اما آیا واقعاً دلایل ایشان در درونی بودن این نسبت قانع کننده است؟ پاسخ ما به این پرسش منفی است. در پاسخ به دلیل اول ایشان، استدلال ما این است که اگر هگل از دو خود آگاهی صحبت کرده و نه از دو انسان، اما از دو شخص صحبت کرده است و بدیهی است که شخص (Person) مساوق انسان است؛ و در پاسخ به دلیل دوم ایشان انتقاد ما این است که در همان نیمه‌ی اول کتاب، مباحثِ ناظر به دوره‌های تاریخی هم ذکر شده مانند مباحثی در رواقیگری ،شکاکیت و وجدان معذب که آقای طباطبایی‌ بویژه در مورد سومی ( وجدان معذب در یهودیت، مسیحیت قرون وسطی و مسیحیت زمان هگل) به تفضیل بحث می‌کند البته توجیه ایشان این است که این مباحث هنوز تاریخی نشده ولی دارای ما بازاء‌های تاریخی است ( ص۹۵) اما چطور ممکن است که بحثی ناظر به امری درونی باشد اما مابازاء آن خارجی و تاریخی باشد؟! اگر این تضاد درونی صرفا به جنگ دو شخص تشبیه شده باشد است، در این صورت «مشبه» باید دارای مابازاء تاریخی باشد نه «مشبه به».

البته باید این را در نظر داشت که مقصود ما از دلایل فوق صرفا مخالفت با دلایل دکتر طباطبایی است و نه مخالفت با نتیجه‌ی این دلایل: سخن هگل درباب نسبت دو خودآگاهی در وجود یک انسان است.
نکته‌ دیگر این که اگر فرضا نسبت خدایگانی و بندگی نه نسبتی بین دو انسان که نسبتی بین دو آگاهی در وجود فرد انسانی باشد در این صورت توضیح برخی مطالبی که هگل در مورد این نسبت گفته است مشکل است و آوردن این توضیحات الزامی است. به عنوان مثال آنجا که هگل از بنده و کار او که سبب ایجاد تغییراتی در عالم مادی می شود سخن می گوید باید پرسید که اگر این نسبت درونی باشد تغییراتی که خودآگاهیِ مغلوب در عالم مادی به وجود می آورد (با توجه به این که دنیای خودآگاهی، دنیای درونی است و نه عالم مادی و خارجی) به چه معنی است؟ متاسفانه تفسیر آقای طباطبایی‌ از این قبیل توضیحات و روشنگری‌ها خالی است.
آنچه بحث آقای طباطبایی‌ را از «خدایگان و بنده» در پدیدار شناسی روح هگل جالب‌تر می‌کند اینست که ایشان به یکباره در ضمن این بحث به مقایسه‌ فرهنگ ما و فرهنگ غربی می‌پردازند و می‌گویند در فرهنگ ما آگاهی نه از طریق نفی و اثبات غیر به معنای هگلی بلکه از طریق نفی خود در غیر، صورت می‌گیرد. آقای طباطبایی‌ برای اینکه از بحث هگل برای چاره گشایی مشکلات فرهنگی ما استفاده کنند به یکباره سخن خود را در درونی بودن این نسبت به فراموشی می‌سپارند و مساله را بیرونی در نظر می‌گیرند: «پارادایم عمده‌ی فکری ما خصوصاً در سده‌های متاخر یعنی از زمانی که مبحث عرفانی جای بحث نظری عقلی و فلسفی را گرفته است عبارت از نفی خود از طریق فنای در غیر است که نمی‌تواند دیالکتیکی ایجاد کند… . پایه نظری وجود ما بر فناست در حالی که پایه نظری در فلسفه جدید غربی بر بقاست.» ( ص۷۱) و «هگل این جا به نوبه خود یکی از پارادایم‌های رابطه من و غیر را عرضه کرده است تا نشان دهد که انسان در این مناسبات است که انسان است و نه در تنهایی.»
👇👇👇
👆👆👆«در فرهنگ غربی، انسان برای به رسمیت شناخته شدن به عنوان یک شخص در مقابل دیگری قرار می‌گیرد و سعی می‌کند در پیکاری تا حد مرگ، خودش را اثبات کند اما این طرف در فرهنگ شرقی، من به جای اینکه در برابر غیر خودش را اثبات کند، هدفش فنای در غیر است.» اینجاست که رابطه‌ی خود و غیر، رابطه‌ای بیرونی (بین انسان و انسان و یا موجودی خارج از او) می‌شود و نه درونی؛ حال آن که آقای طباطبایی آنقدر اصرار داشت که این نسبت درونی است و نه بیرونی.

اتفاقاً اگر نسبت درونی باشد باید گفت که این جنگ در فرهنگ ما (چه عرفانی و چه غیر عرفانی ) مابازاء تاریخی دارد و فقط مختص فرهنگ غربی نیست. در ریاضت کشی‌های عرفانی همواره منی که می‌‌خواهد در مسیر عرفان باشد با منی که نمی‌خواهد در این مسیر قرار گیرد در جنگ و تعارض است. همین طور در غیر تفسیر عرفانی، هر انسانی (چه غربی و چه شرقی) همواره تعارضاتی را در خود می‌یابد او از سویی می‌خواهد به گونه‌ای باشد و از سوی دیگر می‌خواهد به گونه‌ای دیگری باشد پس جنگ بین دو خواست مطرح است و بحث، بحث «خواسته‌»هاست و نه مساله‌ی «فضیلت» آنچنان که آقای طباطبایی می‌گویند.(ص۹۴)

گذشته از این‌ها هگل از جنگ بین دو خودآگاهی صحبت می‌کند و نه از توافق و تفاهم بین آنها. این وضعیت اگر بتواند مابازایی تاریخی داشته باشد، مصادیق آن، همان جنگ‌هایی است که تا کنون در طول تاریخ بشر رخ داده است و به خدایگانی طرف غالب و بندگی مللِ مغلوب منجر شده است و به این معنی هیچ فرقی بین شرق و غرب نیست که در هر دو این جنگ‌ها و به بندگی گرفتن‌ها و سروری طرف غالب همواره وجود داشته است.

و اگر قرار است اخلاق ما فردی و غیراجتماعی تلقی گردد و گفته شود که اخلاق یونانی که جمعی بود پس از حمله‌ی مغول در عالم اسلامی به اخلاق فردی تبدیل شد (ص ۹۲) این اخلاق را می توان با اخلاق رواقی همسو دید و رواقیگری در پدیدارشناسی روحِ هگل، مرحله‌ی جلوتری از مرحله‌ی خدایگانی و بندگی و از آن برتر است و نه پست‌تر.


#هگل
#سیدجواد_طباطبایی
#پدیدارشناسی_روح_هگل

@Soroush_Philosopher
🔴▪️ #دولت_درمانده [failed state]

دولت درمانده اصطلاحی در علوم سیاسی‌است. این اصطلاح برای اشاره به دولت‌هایی به ‌کار رفته می‌شود که در پیاده‌سازی دو وظیفهٔ پایه‌ای دولت-ملت‌ها در جهان مدرن، ناکام مانده‌اند: نخست ناتوانی در اعمال حاکمیت سرزمینی-جغرافیایی بر قلمروی خود؛ دو ناتوانی در حفاظت از مرزهایش.

▪️ توان اعمال حاکمیت دولت‌های ناکام ضعیف است چنان‌که آنان توان انجام وظایفِ اداری-سازمانی مورد نیاز برای کنترل مردم و منابع را ندارند و تنها قادر به ارائهٔ خدماتِ عمومی، در سطح حداقلی‌اند.

▪️ناتوانی در برقراری ارتباط با کشورهای دیگر، نداشتن مشروعیت داخلی نیز از ویژگی های این دولت است.

▪️از آنجا که تعریف دولت سازمانی است که انحصار کاربرد مشروع زور یا خشونت را در قلمرو خود دارد، دولت‌هایی که انحصار کاربرد زور مشروع یا خشونت را در قلمرو خود از دست می‌دهند دولت درمانده خوانده می‌شوند. مثل سومالی یا افغانستان در دورهٔ جنگ‌های داخلی. این تعریف از دولت درمانده را الکساندر ونت در نظریهٔ اجتماعی سیاست بین‌الملل خود ارائه می‌دهد.

▪️درماندگی دولت در اغلب موارد برای دولت‌های پیش می‌آید که از پیش شکننده و ضعیف بوده‌اند.


@Soroush_Philosopher
Forwarded from مدرسه مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قابل توجه كسانى كه#دكتر_سروش راعامل اخراج اساتيددانشگاه وتعطيلى آن ميگمانندوقصدايشان رااسلامى كردن كليه دروس دانشگاه هاميدانند
اشاره دكتر#زيبا_كلام برتشويق ايشان دريادگيرى علوم انسانى غربى شنيدنيست.
ثبت نام 👇👇

@toAkademi
09391796923
🔴◾️ هدف فلسفه و مراتب زبان
از دیدگاه #مل_تامپسون


هدفِ فلسفه روشن ساختن افکار و مفاهیم و معنی زبان است. بدین ترتیب می توان ادعا کرد که «فلسفیدن» همان واضح و دقیق فکر کردن است. در مطالعه علوم طبیعی در کل میتوان پیشرفت نظری و گسترش تدریجی دانش را در طول زمان دنبال کرد. گاهی «جهش نظری» و روشی جدید در نگرش به پدیده ها، کشف میشود اما چنین جهش هایی استثناء هستند.
در مقابل، در فلسفه اگر چه میتوان شاهد پیشرفت تدریجی بود، اما برخی از پرسشهایی که یونانیان قدیم به آنها پرداخته اند، امروزه نیز مورد بحث است؛هرچند انکار و بی توجهی نسبت به عقاید برخی فلاسفه توسط دیگران نیز کاملا متداول است. فلسفه همواره در پی پیشنهاد روشهای جدید در نگرش به پرسشها، راههای نو در تبیین ایده ها و دیدگاههای جدید راجع به هدف و عملکرد خود فلسفه است.
بین فلسفه و زبان ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. در واقع برخی وظیفه فلسفه را چیزی جز روشنگری های زبان شناختی نمی دانند. در هر صورت، برای درک وظیفه فلسفه باید بین زبان «مرتبه اول» و «مرتبه دوم» تمایز قائل شد.

به مثالهای زیر دقت کنید:

مرتبه اول: «الف علت ب است»
مرتبه دوم: «اینکه بگوییم الف علت ب است به چه معنی است؟»

مرتبه اول: «آیا این کار درست است؟»
مرتبه دوم: «اینکه بگوییم چیزی درست است به چه معنی است؟»

مرتبه اول: «خدا وجود دارد»
مرتبه دوم: «زبان مذهبی چیست و چگونه ممکن است اظهارات؛مذهبی را قبول یا رد نمود؟»

زبان مرتبه دوم روشن کننده زبان مرتبه اول و اندیشه مستتر در آنست. فلسفه عمدتا با زبان مرتبه دوم سر و کار دارد.ممکن است فلسفه نتواند بگوید فلان چیز درست است یا غلط، اما می تواند زمینه را روشن سازد تا امکانِ تصمیم گیری فراهم گردد.



@Soroush_Philosopher
🔴▪️ #قمار_عاشقانه

🔵- پس شما تا حدود بسيار زيادي به رويكردهاي غير گزاره اي به ايمان ديني باور داريد...


💠بله، من حساب ايمان را از يقين فلسفي جدا مي كنم. يقين فلسفي يك امر گزاره اي است؛ انسان يا به فلان گزاره خاص عقيده دارد يا ندارد، اما در ايمان ديني علاوه بر اينكه عقل و ادراك گزاره يي دخيلند، عنصر اراده هم دخيل است و واقع اين است كه حتي همين با عقلانيت انتقادي سازگارتر است. چرا كه مي دانيد يكي از آن مسايل اصلي كه باعث شد عقلانيت انتقادي متولد شود نقدي بود كه بر مساله استقراء داشت و مي گفت كه استقرا هيچ وقت ما را به گزاره هاي كلي مفيد يقين نمي رساند و هيچ قاعده يي هم براي تبيين استقراء به قياس وجود ندارد مثل قاعده الاتفاقي و امثال آن. اما علم پر است از گزاره هاي كلي، پس اينها از كجا مي آيند؟ يك جهشي از استقراء صورت مي گيرد؛ يعني نتيجه استقرايي، نتيجه بسيار محافظه كارانه اي است و شما اگر بخواهيد پا به پاي استقرا پيش برويد اصلا به برداشتن گامهاي بلند در علم موفق نخواهيد شود. تئوريهاي بزرگ در علم، تئوري انيشتين، نيوتن، ماكسول و حتي داروين، همه اينها جهشي از روي استقرا و پريدن به يك عرصه نسبتا تاريك است. عرصه اي كه عقلانيت محافظه كار استقرا گرايانه اجازه آن جهش و پرش را نمي دهد، اما شما مي پريد و بعدا بر حسب اقبالي كه نصيب شما مي شود، اين پرسش موفق يا نا موفق از كار در مي آيد.
ما در عرصه ايمان هم، كم و بيش چنين چيزي داريم. دلايلي كه ما داريم كارشان اين است كه ما را به يك پرش بلند موفق بگردانند و گرنه اگر شما بخواهيد پاي پرش را باندازه گليم دلايل دراز كنيد در همان اولين قدم در مي مانيد و هر چيزي بگوييد، يك دليلي در مقابلش پيدا مي شود. اصلا كار عقل همين است. كار عقل تراشيدن ادله معارض و مخالف است:
هرچه آن را راست گرداند دليل
از دليلي كژ شود نزد عقيل
به تعبير مولوي: « قفل گر گه قفل سازد، گه كليد» همان عقل كه براي شما كليد مي سازد تا قفلي را بگشاييد، بلد است قفلي هم بسازد كه شما در گشودن آن اي بسا كه در مانيد. ما در امور ايماني، جهش از روي دلايل مي كنيم و با اراده هم اين كار را انجام مي دهيم و قدرت آدمي بر اين جهش قمارآسا، نامش ايمان است. همين و بس. گاهي اين جهش، اصابت به واقع مي كند و گاهي نمي كند. آن يك امر ثانوي است. من در قمار عاشقي مولانا، عينا همين نكته را آورده ام. آنچه شمس تبريزي به مولانا داد، پيشنهاد يك قمار بود. گفت دست از هر چيزي كه داري بايد بشويي. اين را با هيچ استدلالي نمي توان ثابت كرد. هيچ وعده خوش يا در باغ سبزي هم به او نشان نداد. گفت اي بسا كه در اين قمار همه چيز را هم ببازي. اما پاداش تو همين بس كه مي تواني چنين قماري بكني و همان بود كه مولوي بعدها گفت:
« خنك آن قمار بازي كه بباخت هر چه بودش
به نماند هيچش الا هوس قمار ديگر»
در مراتب بسيار بالا ايمان يك قمار است. در مراتب پايين است كه ايمان يك داد وستد است يعني به شخص مومن متدين ساده مي گويند كه نماز بخوان تا ثوابش را ببري. گناهي نكن تا عذاب نبري. اينها هم مطلوب و ممدوح است. اما اگر ما بخواهيم كه با ديده نقاد عقل به حوزه معرفت و ايمان ديني نظر كنيم، البته بايد عنصر جهش و اراده و دلبستگي و توكل و اميد را منظور كنيم و بدون آن، ايمان و يقيني در عرصه دين حاصل نخواهد شد.
ايمان آوردن مثل انقلاب كردن است. هيچ كس از نتيجه انقلاب صد در صد مطلع نيست. اما به اميد بهبود اوضاع، همه زندگي خود را در گره آن مي گذارد و به خطر مي اندازد. آدمي پاره يي از داده ها را در اختيار دارد اما نهايتا دل بدريا مي زند و از آن داده جهش مي كند و الا با هيچ داده و دليلي نمي توان وجوب انقلاب را ثابت كرد. ايمان واقعي هم انقلابي در شخصيت ايمان آورنده است. اين را كساني بهتر مي فهمند كه از ديني بدين ديگر گرويده باشند. براي آنانكه از اول متدين بوده اند آن هم به نحو تقليدي، كه اكثريت مومنان اين گونه اند، درك اين معنا چنانكه بايد، ممكن نيست.

دکتر #عبدالکریم_سروش
📝 بخشی از گفتگویی با دکتر سروش

@Soroush_Philosopher
❇️برای آشنایی بیشتر به ما بپیوندید💠
https://www.tgoop.com/joinchat-BlvU_j1iiYNbW8m-z3pS_A
👍1
🔴◾️ تاریخچه ای کوتاه از درک ما از #زمان

💠 "... پس #زمان چیست؟ اگر کسی این سوال را از من بپرسد، من میدانم که زمان چیست. اما اگر بخواهم آن را برای او تشریح کنم، قادر به انجام اینکار نخواهم بود..."
مارکوس اورلیوس اوگوستینوس (354-430م)
[Saint Augustinus]




۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح

اولین فیلسوفان یونانی روی واقعیت گذر زمان بحث می کنند. هراکلیتوس اصرار می کند که بقا یک توهم است و همه چیز پیوسته در حال تغییر است، در مقابل پارمنیدس استدلال می کند که هستی بدون تغییر، زمان را یک توهم می سازد.

سال ۱۶۸۷

آیزاک نیوتن شاهکار علمی خود «اصول ریاضی فلسفه طبیعی» را منتشر می کند که در آن حالت هستی را از «زمان مطلق» ساخت. این جریان ها مستقل از تاثیرات، دقیقا با همان ابعاد در سراسر کیهان هستند.

سال ۱۹۰۵

آلبرت اینشتین نظریه نسبیت خاص خود را منتشر می کند که بر طبق آن زمان نسبی است، نه مطلق. او پیش بینی کرد زمانی که توسط یک ساعت در حال حرکت اندازه گیری می شود، زمانی که با یک ساعت ایستا مقایسه شود به نظر آرام تر حرکت می کند.

سال ۱۹۶۷

نظریه پرداز آمریکایی برایس دویت، از ایده های پیشنهاد شده توسط جان ویلرِ نظریه پرداز، برای ترکیب نظریه کوانتوم با نسبیت در یک معادله استفاده کرد که حالت کل دنیا را توضیح می دهد، این معادله نشان می دهد که زمان یک توهم است.

سال ۱۹۹۹

فیزیکدان و فیلسوف بریتانیایی جولیان باربور «پایان زمان» را منتشر می کند که کوشش می کند شکاف بین واقعیتِ یک دنیای بی انتها [همان طور که به وسیله معادله ویلر – دویت پیش بینی شد] و ادراک ما از گذر زمان از گذشته به آینده را به هم وصل کند.

سال ۲۰۱۳

پروفسور لی اسمولین «تولد دوباره زمان» را منتشر می کند که حالت زمان را واقعی می داند، همان طور که گذر زمان از گذشته به آینده اجازه می دهد به قوانین طبیعت تا به شکلی که امروز می بینیم استنتاج شوند.

💠 ما بزودی مطلبی منتشر خواهیم نمود که بنوعی از مدخل زمان، به آتئیسم یاد خواهیم داد که؛

#چرا_بجای_آنکه_چیزی_نباشد_چیزی_هست

مهمترین مشکل و ضعف آتئیست های ایرانی اینست که در مورد اموری اظهار نظر میکنند که هیچ آشنایی با آنها ندارند. و گمان میکنند اگر یک پسوند علمی به انتهای امور و پدیده ها بچسبانند، یعنی طومار آنها را پیچیده اند. بماند که به الزامات علم هم جاهل اند.
مثلا در باب اخلاق، از تبیین علمی و تکاملی اخلاق سخن میگویند و ریشه اخلاقیات را در تکامل جستجو میکنند.
نمی فهمند که اگر واقعا چنین باشد از آن ناواقع گرایی اخلاقی استنتاج میشود که نتیجه اش کاذب و غلط بودن تمام داوری های اخلاقیست.
در حالیکه همین جماعت بسیاری پدیده ها را در ترازوی داوری و قضاوت اخلاقی قرار میدهند.

آتئیسم ایرانی در واقع همان خر بوریدان است.
نه کم
و نه بیش



@Soroush_Philosopher
Audio
ای تیرغمت را دل عشاق نشانه...
شیخ بهایی
مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
ر.محمدی( رها)
@sahba_raha
Forwarded from سروش دباغ
« روزگار غريبي است نازنين!»، اخیرا در اخبار خواندم فردی را در استان خراسان به اتهام شرب خمر برای چندمین بار اعدام کرده اند. در ابتدا باور نکردم؛ در ادامه اطلاعیه دادگستری مع الاسف بر این امر صحه نهاد که حکم اجرا شده و سبب اصلی صدور و اجرای حکم اعدام، شرب خمر بوده است. مستمسکِ صدور حکم، ماده قانونی ای است که چنین اجازه ای به قاضی داده است.
سالها پیش در مقاله " ارتداد در ترازوی اخلاق" درباره ضرورتِ تناسب میان جرم خطا و مجازات نوشتم و استدلال کردم که اگر هم تغییر دیانت متضمنِ ارتکابِ خطایی باشد ( به باور من تغییر دین حداکثر از جنس خطای معرفتی است و نه خطای اخلاقی)؛ ستاندنِ جان فرد در برابر این عمل، غیر موجه است و بر غیر اخلاقی بودن این قانون صحه می نهد. بر همین سیاق، ستاندن جانِ کسی برای شرب خمر با شهودهای اخلاقی عرفی عموم انسانها منافات جدی دارد و امری غیر اخلاقی است. از اینرو، قانونی هم که دست قاضی را برای صدور چنین احکامی باز می گذارد، غیر موجه و فرونهادنی است.

چند سال قبل، در توضیح مفهوم « الیناسیون دینی»، در جستار « این چنین بهتان منه بر اهل حقّ» آوردم:

" «اليناسـيون دینی » در يک جامعه ديني، معنايي جز اين ندارد که کساني به نام ديانت و فقاهت، از خود بيگانـه شـوند و پشت به قبله نماز کنند و اصول اخلاقي را، پيش چشم همگان، بدون شرمندگي نقض کنند و رونـق مسـلماني را از بين ببرند. هنگامي که درباره اين تلقي خردستيز از ديانت و شريعت تأمل ميکنم، «به انـدازه يـک ابـر دلم ميگيرد» و حزني عميق ضميرم را فرا ميگيرد.در اين احوال به خدا پناه ميبـرم و از زبـان حـافظ بـا خـود زمزمـه مي کنم:
قحط جود است آبروي خود نمي بايد فروخت
بـاده و گـل از بهـاي خـرقـه مـيبـايد خـريد."
Forwarded from AR
دکتر سلام خسته نباشید
بخشی از پیام شما رو در نقد جناب طباطبایی خواندم
یک بخشی از جوابتان برای من نامفهوم بود
آیا شما ظهورایدئولوژی های سلفی جدید رو در نتیجه ی بی اعتنابی به فقه دانستید؟
عبدالکریم سروش و فلاسفه
دکتر سلام خسته نباشید بخشی از پیام شما رو در نقد جناب طباطبایی خواندم یک بخشی از جوابتان برای من نامفهوم بود آیا شما ظهورایدئولوژی های سلفی جدید رو در نتیجه ی بی اعتنابی به فقه دانستید؟
پاسخ علیرضا معینی؛

سلام . دوست محترم
نه . اتفاقا عزم و میل و هوس بازگشت به فقه عزتبخش عصر پیامبر ص و خلفا جزو چشم اندازشان بود . منتها اشکالش بی اجتهاد بودن آن فقه نخستین است که به شدت متناسب با عرف و فرهنگ عصر عرب زمان نزول قرآن است . و اصلا از کجا معلوم که آن عزت و قدرت فقط مولود آن فقه و روش بود !
من عرض کردم برخی مسلمانان وقتی توسعه ی علمی و فرهنگی و تکنولوژیک سیطره آفرین غربیان پس از رنسانس را دیدند اتفاقا بجای احیاء فقه و دست کم تبیین منزلت معرفت شناختی آن ، عجولانه و با فهم ناقص از مدرنیته (فرهنگی و سخت افزاری ) به سوی همان جهاد فقهی قدیم و تفسیر ظاهری آیات قرآن و پیروی از "سلف" صالح رو کردند .
اخباریان و پیروان ابن تیمیه و القاعده و داعش و تا حدی انقلاب اسلامی (از جهاتی) مولود این نگرش و روش برای انگیزه ی قوی رفع حقارت و استعمار و بهت و حیرت و واکنش به قدرت جهان مدرن بود . یعنی آنان به لحاظ معرفتی روی فقه کار نکردند . به لحاظ روانی و تعمیم خطا بدان رو کردند . گفتند : " اگر آن فقه در زمان پیامبر اسلام و خلفا موجب عزت و شوکت و افتخار مسلمین شده پس در عصر مدرن هم می شود " و این خطا بود و ناموفق .
موفق و کامیاب باشید .


@Soroush_Philosopher
🔴◾️ چرا #ویروس_کرونا با موفقیت شیوع پیدا می کند؟

بخش اول


اد یونگ
آتلانتیک

ویروس جدید کرونا، که با نام علمی «SARS-CoV-2» نیز شناخته می‌شود، به دلیل ساختار خود نقاظ ضعف‌هایی دارد. مثلا، این ویروس به سادگی قابلیت نابود شدن دارد. هر ویروس کرونا، از مجموعه کوچک ژن‌ها متشکل شده که پوسته‌ای از مولکول‌های چربی دارد. از آنجا که پوسته‌های چربی براحتی توسط صابون درهم شکسته می‌شوند، ۲۰ ثانیه شستشوی دست با آب صابون کافی است تا یک ویروس را از بین ببرد. همچنین، پوسته‌های چربی ویروس، در برابر عناصر نیز آسیب پذیر هستند. یک پژوهش جدید نشان داد که ویروس جدید کرونا، روی مقوا یک روز و روی فولاد و پلاستیک بی دو تا سه روز زنده می‌ماند. ☑️ این ویروس در عالم واقع دوام نمی‌آورد. بنابراین، برای زنده ماندن به بدن انسان نیاز دارد.

این ویروس با آنفولانزا تفاوت دارد و به یک خانواده کاملا متفاوت از ویروس‌ها تعلق دارد. این خانواده، یعنی خانواده ویروس‌های کرونا، شامل فقط شش عضو دیگر است که انسان را مبتلا می‌کنند. چهار عضو از آن‌ها -OC43، HKU1، NL63 و 229E – برای بیش از یک قرن به طول ملایم انسان‌ها را مبتلا کرده اند و علت یک سوم سرماخوردگی معمولی هستند. دو عضو دیگر – مرس و سارس [یا به تعبیر برخی ویروس شناسان سارس کلاسیک] - باعث بیماری بسیار شدیدتری هستند. اما چرا این ویروس هفتم کرونا به یک پاندمی تبدیل شد؟

ساختار ویروس جدید کرونا، سرنخ‌هایی درباره موفقیت آن دارد. از نظر شکل، کرونا شبیه یک گلوله میخ دار است. این میخ‌ها، پروتئینی به نام «ACE2» را که روی سطح سلول‌های ما یافت می‌شود، شناسایی می‌کند و به آن می‌چسبد. این اولین گام مبتلا شدن است. دقیقا همین میخ‌ها باعث می‌شود که ویروس جدید کرونا بسیار محکم‌تر از سارس کلاسیک به ACE2 بچسبد. آنگلا راسموسن، از دانشگاه کلمبیا، می‌گوید این چسبندگی زیاد کرونا احتمالا برای انتقال بیماری از انسان به انسان واقعا ضروری است. به طور کلی، هر چه چسبندگی محکمتر باشد، به ویروس‌های کمتری برای ابتلا نیاز است. ویروس جدید کرونا، ویژگی مهم دیگری نیز دارد. میخ‌های این ویروس از دو نیمه متشکل شده اند. وقتی که این دو نیمه جدا می‌شود، ویروس فعال می‌شود و فقط در همین حالت، ویروس می‌تواند وارد سلول میزبان شود. در سارس کلاسیک، این جدا شدن، به سختی اتفاق می‌افتد. اما در ویروس جدید کرونا یا SARS-CoV-2 پلی که دو نیمه را به هم متصل می‌کند، به آسانی می‌تواند توسط آنزیمی به نام فورین [furin] قطع شود. فورین توسط سلول‌های انسان ساخته می‌شود و در بافت‌های زیادی یافت می‌شود. کریستیان آندرسون، پژوهشگر انستیتوی تحقیقاتی فراملی اسکریپس، می‌گوید این امر، احتمالا برای توضیح چیز‌های واقعا غیرمعمول این ویروس مهم است.

بعنوان نمونه، بسیاری از ویروس‌های تنفسی، معمولا مجرا‌های هوایی فوقانی یا تحتانی را دچار عفونت می‌کنند. بطور کلی، عفونت تنفسی فوقانی براحتی منتشر می‌شوند، ولی ملایم هستند. اما انتقال عفونت تنفسی تحتانی سخت، ولی حاد است. بنظر می‌رسد ویروس جدید کرونا هم مجرا‌های فوقانی و هم مجرا‌های تحتانی را دچار عفونت می‌کند. شاید به این دلیل که می‌تواند از فورین که همه جا هست، بهره ببرد. این بلای مضاعف می‌تواند به نحو قابل درکی توضیح دهد که چرا این ویروس می‌تواند قبل از ظاهر شدن علائم، میان مردم منتشر شود. خصیصه‌ای که کنترل آن را بسیار سخت کرده است. شاید #کرونا در حالی که هنوز در مجرا‌های هوایی فوقانی است، منتقل می‌شود، یعنی قبل از آنکه عمیق‌تر شود و علایمی حادی ایجاد کند. همه این‌ها محتمل، اما کاملا فرضی است؛ چرا که ویروس همین ژانویه گذشته کشف شد و بسیاری از زیست شناسی آن هنوز در هاله‌ای از ابهام است.


ادامه دارد ...

@Soroush_Philosopher
2025/08/27 08:54:59
Back to Top
HTML Embed Code: