پیش خودم میگفتم چه پسر عُنقی.
به اجنه بیسُم و دُم میماند تا آدمیزاد. و خندید؛ با صدای بلند. شوخیهایش برایم دلپذیر بود و صدایش. ول کن نبود: "یک کم به دور و برت نگاه کن، به آدمها. به دور و بریات".
حرفش معنا داشت. منظورش را نمیفهمیدم: "چقدر سرت توی کاغذاست. اخرش قولنج میگیریها". باز زد به خنده و من هم که تا به حال آن طور راحت با یک زن بگو بخند نداشتم، به حرفهایش خندیدم.......
(ادامه دارد)
✍ #دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
➖➖➖➖
اگر خواسته باشی با داستانهای کوتاه آقای دکتر رادان بیشتر آشنا بشی
پیشنهاد میکنم
🎁 لذت مطالعهی کتابهای دفتر وکالت من جلد اول و دوم رو به خودت هدیه بدی
🆔 @Sayehsokhan
به اجنه بیسُم و دُم میماند تا آدمیزاد. و خندید؛ با صدای بلند. شوخیهایش برایم دلپذیر بود و صدایش. ول کن نبود: "یک کم به دور و برت نگاه کن، به آدمها. به دور و بریات".
حرفش معنا داشت. منظورش را نمیفهمیدم: "چقدر سرت توی کاغذاست. اخرش قولنج میگیریها". باز زد به خنده و من هم که تا به حال آن طور راحت با یک زن بگو بخند نداشتم، به حرفهایش خندیدم.......
(ادامه دارد)
✍ #دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
➖➖➖➖
اگر خواسته باشی با داستانهای کوتاه آقای دکتر رادان بیشتر آشنا بشی
پیشنهاد میکنم
🎁 لذت مطالعهی کتابهای دفتر وکالت من جلد اول و دوم رو به خودت هدیه بدی
🆔 @Sayehsokhan
نشر سایه سخن
دفتر وکالت من 2 - نشر سایه سخن
دومین مجموعه از داستانهایی که از درون "دفتر وکالت من" میخوانید، پُلی است میان ظرافتهای ادبی و وقایع رفته بر جان و ذهن یک وکیل
❤8
نشر سایه سخن
#دستنوشته_های_مدیر_سایه_سخن_۴۵ "تیم سایهسخن و رسالت زندگی" ✍ گاهی از ما میپرسند چرا اینهمه انرژی و دلبستگی برای انتشار کتابهای #دکتر_ویلیام_گلسر، #دکتر_راس_هریس، #دکتر_جان_گاتمن، #دکتر_مارتین_سلیگمن، #دکتر_علی_صاحبی و دیگر نویسندگان حوزهی آموزش و روانشناسی…
#از_شما
به نام خدای مهربان
با سلام خدمت تیم شریف، پرتلاش و مؤثر سایه سخن.
در حال گذراندن شرایط بسیار سختی هستیم و در این شرایط همدلی و همدردی با همدیگر میتواند یکی از راهبردهای الهام بخشی به همدیگر برای عبور از این شرایط در عرصهای که مشغول فعالیت هستیم باشد.
کتاب موجود شریفی است، کتاب موجود زندهای است که در زندگی انسانها چه بخواهند و چه نخواهند وجود دارد، کتاب همان عامل فعال و پویایی است که فرصتها را برای ما خلق میکند، فرصتها را نشان میدهد، کمک میکند از فرصتها نهایت استفاده را ببریم و ...
اما اگر امروز این موجود زنده و حیاتی در محاق قرار گرفته است بخشی میتواند به دلیل کجسلیقگیها در انتخاب محتوا، شیوه نشر، ... باشد که باعث شده در ارتباط با مفاهیم زندگی و اساسی ما با عناوین «زرد» مواجه شویم و این گونه جا بیفتد که دیگر کتاب آن جایگاه اصلی خود را از دست داده است و برداشتها و تحلیلهایی از این دست تا آنجا که کتاب را به عنوان هزینه زائد در این اوضاع و احوال اقتصادی خانواده فرض کنیم.
با همهی این نکات اما «سایهی سخن» را من همیشه مانند درخت تنومندی شناختهام که در پناه سایهاش دریچههای بیشماری مقابل دیدگانم گشوده شده است و خنکای این سایه باعث شده تا در هر نشست و کارگاه، همایش و ... حتماً ارجاع به انتشارات سایه سخن به عنوان عامل رشد و پیشرفت و تعالی صورت گیرد و خوشحالم که در طول سالهای آشناییام بار اصلی یافتههای حوزه روان شناسی، مشاوره و مفاهیم اصلی زندگی را در زیر سایهی همین درخت به دست آوردهام و نشر دادهام.
شاید رسالتی که سایهی سخن برای خودش به عنوان «رسالت زندگی» انتخاب کرده است باعث شده تا اصالت مفاهیم، موضوعات، عناوین، نویسندگان، مترجمان ناب در این سایه سار محفوظ و پایدار بماند. و شیرینی کار در این است که سختیهای امروز باعث نشده سایهی این درخت تنومند کم شود و یا این که دچار آفت شود علیرغم بی مهریهایی که در عالم نشر هم حاکمیت و هم شرایط اقتصادی میتواند تحمیل کند.
باورم بر این است که همهی ما یک رسالت داریم و آن این که برای زندگی جریاناتی پایدار، عمیق و مؤثر خلق کنیم و شما در عرصه نشر، دیگری در عرصهی معلمی، آن دیگر در عرصهی فرزندپروری و ... که «انتشارات سایه سخن» امروز به مثابه «کافه» ای شده که همگی میتوانیم آنجا جمع شویم و یک چایی یا قهوه و یا نوشیدنی بنوشیم و در هم بهره ببریم.
در برابر بیانیه مأموریتتان سرفرود میآورم و دستان گرم و مؤثرتان را میبوسم.
پایدار باشید و سربلند و سبز.
با سپاس از دوست فرهیخته و نازنین از مدیران ارشد آموزش و پرورش
🆔 @Sayehsokhan
به نام خدای مهربان
با سلام خدمت تیم شریف، پرتلاش و مؤثر سایه سخن.
در حال گذراندن شرایط بسیار سختی هستیم و در این شرایط همدلی و همدردی با همدیگر میتواند یکی از راهبردهای الهام بخشی به همدیگر برای عبور از این شرایط در عرصهای که مشغول فعالیت هستیم باشد.
کتاب موجود شریفی است، کتاب موجود زندهای است که در زندگی انسانها چه بخواهند و چه نخواهند وجود دارد، کتاب همان عامل فعال و پویایی است که فرصتها را برای ما خلق میکند، فرصتها را نشان میدهد، کمک میکند از فرصتها نهایت استفاده را ببریم و ...
اما اگر امروز این موجود زنده و حیاتی در محاق قرار گرفته است بخشی میتواند به دلیل کجسلیقگیها در انتخاب محتوا، شیوه نشر، ... باشد که باعث شده در ارتباط با مفاهیم زندگی و اساسی ما با عناوین «زرد» مواجه شویم و این گونه جا بیفتد که دیگر کتاب آن جایگاه اصلی خود را از دست داده است و برداشتها و تحلیلهایی از این دست تا آنجا که کتاب را به عنوان هزینه زائد در این اوضاع و احوال اقتصادی خانواده فرض کنیم.
با همهی این نکات اما «سایهی سخن» را من همیشه مانند درخت تنومندی شناختهام که در پناه سایهاش دریچههای بیشماری مقابل دیدگانم گشوده شده است و خنکای این سایه باعث شده تا در هر نشست و کارگاه، همایش و ... حتماً ارجاع به انتشارات سایه سخن به عنوان عامل رشد و پیشرفت و تعالی صورت گیرد و خوشحالم که در طول سالهای آشناییام بار اصلی یافتههای حوزه روان شناسی، مشاوره و مفاهیم اصلی زندگی را در زیر سایهی همین درخت به دست آوردهام و نشر دادهام.
شاید رسالتی که سایهی سخن برای خودش به عنوان «رسالت زندگی» انتخاب کرده است باعث شده تا اصالت مفاهیم، موضوعات، عناوین، نویسندگان، مترجمان ناب در این سایه سار محفوظ و پایدار بماند. و شیرینی کار در این است که سختیهای امروز باعث نشده سایهی این درخت تنومند کم شود و یا این که دچار آفت شود علیرغم بی مهریهایی که در عالم نشر هم حاکمیت و هم شرایط اقتصادی میتواند تحمیل کند.
باورم بر این است که همهی ما یک رسالت داریم و آن این که برای زندگی جریاناتی پایدار، عمیق و مؤثر خلق کنیم و شما در عرصه نشر، دیگری در عرصهی معلمی، آن دیگر در عرصهی فرزندپروری و ... که «انتشارات سایه سخن» امروز به مثابه «کافه» ای شده که همگی میتوانیم آنجا جمع شویم و یک چایی یا قهوه و یا نوشیدنی بنوشیم و در هم بهره ببریم.
در برابر بیانیه مأموریتتان سرفرود میآورم و دستان گرم و مؤثرتان را میبوسم.
پایدار باشید و سربلند و سبز.
با سپاس از دوست فرهیخته و نازنین از مدیران ارشد آموزش و پرورش
🆔 @Sayehsokhan
👍6❤4👏2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 یک ابتکار بینالمللی و بینظیر❤❤❤
*اجرای علیرضا قربانی* و تعدادی از *هنرمندان جهان* از قطعه « *بنیآدم* » شعر سعدی
علیرضا قربانی به همراه چندین خواننده و نوازنده از سراسر دنیا، *به صورت آنلاین* در خانه خود، ویدئویی را از شعر «بنیآدم» سعدی ضبط و منتشر کردند.
به گزارش ایسنا، علیرضا قربانی ـ خواننده موسیقی سنتی ـ با انتشار پستی درباره اجرای آنلاین خود و چندین هنرمند دیگر از سراسر جهان از اجرای قطعه «بنیآدم» توضیح داد:
« *بنیآدم اعضای یک پیکرند*
*که در آفرینش ز یک گوهرند*
*چو عضوی بدرد آورد روزگار*
*دگر عضوها را نماند قرار*
*تو کز محنت دیگران بی غمی*
*نشاید که نامت نهند آدمی*
اینگونه، *شعر جانبخش سعدی شیرازی* پس از قرنها برای ما *الهامبخش* شد تا در کنار *چند دوست هنرمند دیگر از سراسر دنیا* در کنار هم جمع شویم تا *نوای صلح و دوستی* سر بدهیم؛
چراکه *مرهم این روزهای سخت و پردرد* را غیر از *همدلی* و *همصدایی* نیافتیم.
قطعه « *بنیآدم* » با همکاری *تئاتر* « *بیوندو پالرمو* »، با ساخت و تنظیم چند بیت از شعر سعدی
🆔 @Sayehsokhan
*اجرای علیرضا قربانی* و تعدادی از *هنرمندان جهان* از قطعه « *بنیآدم* » شعر سعدی
علیرضا قربانی به همراه چندین خواننده و نوازنده از سراسر دنیا، *به صورت آنلاین* در خانه خود، ویدئویی را از شعر «بنیآدم» سعدی ضبط و منتشر کردند.
به گزارش ایسنا، علیرضا قربانی ـ خواننده موسیقی سنتی ـ با انتشار پستی درباره اجرای آنلاین خود و چندین هنرمند دیگر از سراسر جهان از اجرای قطعه «بنیآدم» توضیح داد:
« *بنیآدم اعضای یک پیکرند*
*که در آفرینش ز یک گوهرند*
*چو عضوی بدرد آورد روزگار*
*دگر عضوها را نماند قرار*
*تو کز محنت دیگران بی غمی*
*نشاید که نامت نهند آدمی*
اینگونه، *شعر جانبخش سعدی شیرازی* پس از قرنها برای ما *الهامبخش* شد تا در کنار *چند دوست هنرمند دیگر از سراسر دنیا* در کنار هم جمع شویم تا *نوای صلح و دوستی* سر بدهیم؛
چراکه *مرهم این روزهای سخت و پردرد* را غیر از *همدلی* و *همصدایی* نیافتیم.
قطعه « *بنیآدم* » با همکاری *تئاتر* « *بیوندو پالرمو* »، با ساخت و تنظیم چند بیت از شعر سعدی
🆔 @Sayehsokhan
❤20👏2
🍄🌸🍀🌸🍄
#نیمایی🌼
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تَن در آورم
«چامه و چکامه» نیستند
تا به «رشته سخن» در آورم
نعره نیستند
تا ز «نای جان» بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثلِ دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چینِ پوستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنهٔ شناسنامههایشان
درد میکند
من ولی تمامِ استخوان بودنم
لحظههای ساده سرودنم
درد میکند
انحنای روحِ من
شانههای خسته غرور من
تکیهگاه بیپناهی دلم شکسته است
کتف گریههای بیبهانهام
بازوان حس شاعرانهام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنهٔ لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد رادر دلم نوشته است
دست سر نوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیز خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای توبهتوی آن
جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازهٔ مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم
#قیصر_امین_پور
🆔 @Sayehsokhan
#نیمایی🌼
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تَن در آورم
«چامه و چکامه» نیستند
تا به «رشته سخن» در آورم
نعره نیستند
تا ز «نای جان» بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثلِ دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چینِ پوستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنهٔ شناسنامههایشان
درد میکند
من ولی تمامِ استخوان بودنم
لحظههای ساده سرودنم
درد میکند
انحنای روحِ من
شانههای خسته غرور من
تکیهگاه بیپناهی دلم شکسته است
کتف گریههای بیبهانهام
بازوان حس شاعرانهام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنهٔ لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد رادر دلم نوشته است
دست سر نوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیز خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای توبهتوی آن
جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازهٔ مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم
#قیصر_امین_پور
🆔 @Sayehsokhan
❤16👏1
کتاب «زیستن با آهنگ زندگی، نه آهنگ خشم» Anger Treatment: Popular Works اثر: جان. پی. فورسیت_متیو مککی_ جورج. ایفرت و با ترجمهی روان آقایان دکتر علی صاحبی و دکتر مهدی اسکتدری
دربارهی مدیریت خشم با رویکرد ACT (درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد) است.
در این کتاب نویسندگان تلاش میکنند به خواننده یاد بدهند به جای سرکوب یا انفجار خشم، آن را بشناسد، بپذیرد و با انتخابهای ارزشمحور زندگی کند.
#ده_نکته_طلایی و کاربردی از این کتاب تقدیم میشود و
🔟 نکته طلایی کتاب عبارتند از:
۱. خشم دشمن نیست.
خشم یک احساس طبیعی است که در وجود همه ماست. مشکل از خودِ خشم نیست، بلکه از نحوهی پاسخ ما به آن است.
۲. مقاومت، خشم را تشدید میکند.
هرچه بیشتر بخواهیم خشم را سرکوب کنیم یا نادیده بگیریم، پرقدرتتر برمیگردد. پذیرش و مشاهدهی خشم، راهکار اصلی است.
۳. افکار ≠ واقعیت.
بسیاری از شعلههای خشم از افکار خودکار ما برمیخیزد، اما این افکار همیشه حقیقت ندارند. یادگیری جداسازی خود از افکار (Defusion) کمک میکند اسیرشان نشویم.
۴. نفس عمیق، توقف لحظهای، بازگشت به بدن
ابزارهای سادهی ذهنآگاهی (Mindfulness) به ما اجازه میدهند قبل از واکنش، چند ثانیه مکث کنیم. همین چند ثانیه میتواند روابط و تصمیمهای مهمی را نجات دهد.
۵. تفاوت بین درد و رنج.
درد اجتنابناپذیر است، اما رنج حاصل جنگیدن با احساسات و انکار آنهاست. با پذیرش احساس خشم، رنج ما کمتر میشود.
۶. ارزشها چراغ راهاند.
وقتی روشن کنیم که چه چیزهایی در زندگی برایمان ارزشمند است (مثل خانواده، احترام، رشد فردی)، بهتر میتوانیم انتخاب کنیم که چگونه با خشم رفتار کنیم.
۷. رفتار خشمگین = پیامدهای بلندمدت. لحظهای انفجار ممکن است لذت یا تخلیه بیاورد، اما در درازمدت به روابط، سلامت و حتی عزتنفس ضربه میزند.
۸. تمرین ذهنآگاهی روزانه – چند دقیقه تمرین توجه به تنفس، بدن یا محیط اطراف، انعطاف روانی ما را افزایش میدهد و احتمال واکنشهای تکانشی را کاهش میدهد.
۹. عمل ارزشمحور، نه واکنش هیجانی.
هر بار که خشم برمیخیزد، میتوان انتخاب کرد: یا با الگوهای قدیمی واکنش نشان دهیم، یا به شکلی که با ارزشهای ما همسوست عمل کنیم.
۱۰. زیستن با آهنگ زندگی.
پیام نهایی کتاب این است: به جای اینکه زندگیمان را با آهنگ خشم تنظیم کنیم، با ریتم طبیعی زندگی همنوا شویم؛ پذیرش، انتخاب آگاهانه و حرکت در مسیر ارزشها.
➖➖➖➖
اگر نکتههای بالا رو دوست داشتی و به دلت نشست.
پیشنهاد میکنم
🎁 لذت مطالعهی این کتاب رو به خودت هدیه بدی
🆔 @Sayehsokhan
دربارهی مدیریت خشم با رویکرد ACT (درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد) است.
در این کتاب نویسندگان تلاش میکنند به خواننده یاد بدهند به جای سرکوب یا انفجار خشم، آن را بشناسد، بپذیرد و با انتخابهای ارزشمحور زندگی کند.
#ده_نکته_طلایی و کاربردی از این کتاب تقدیم میشود و
🔟 نکته طلایی کتاب عبارتند از:
۱. خشم دشمن نیست.
خشم یک احساس طبیعی است که در وجود همه ماست. مشکل از خودِ خشم نیست، بلکه از نحوهی پاسخ ما به آن است.
۲. مقاومت، خشم را تشدید میکند.
هرچه بیشتر بخواهیم خشم را سرکوب کنیم یا نادیده بگیریم، پرقدرتتر برمیگردد. پذیرش و مشاهدهی خشم، راهکار اصلی است.
۳. افکار ≠ واقعیت.
بسیاری از شعلههای خشم از افکار خودکار ما برمیخیزد، اما این افکار همیشه حقیقت ندارند. یادگیری جداسازی خود از افکار (Defusion) کمک میکند اسیرشان نشویم.
۴. نفس عمیق، توقف لحظهای، بازگشت به بدن
ابزارهای سادهی ذهنآگاهی (Mindfulness) به ما اجازه میدهند قبل از واکنش، چند ثانیه مکث کنیم. همین چند ثانیه میتواند روابط و تصمیمهای مهمی را نجات دهد.
۵. تفاوت بین درد و رنج.
درد اجتنابناپذیر است، اما رنج حاصل جنگیدن با احساسات و انکار آنهاست. با پذیرش احساس خشم، رنج ما کمتر میشود.
۶. ارزشها چراغ راهاند.
وقتی روشن کنیم که چه چیزهایی در زندگی برایمان ارزشمند است (مثل خانواده، احترام، رشد فردی)، بهتر میتوانیم انتخاب کنیم که چگونه با خشم رفتار کنیم.
۷. رفتار خشمگین = پیامدهای بلندمدت. لحظهای انفجار ممکن است لذت یا تخلیه بیاورد، اما در درازمدت به روابط، سلامت و حتی عزتنفس ضربه میزند.
۸. تمرین ذهنآگاهی روزانه – چند دقیقه تمرین توجه به تنفس، بدن یا محیط اطراف، انعطاف روانی ما را افزایش میدهد و احتمال واکنشهای تکانشی را کاهش میدهد.
۹. عمل ارزشمحور، نه واکنش هیجانی.
هر بار که خشم برمیخیزد، میتوان انتخاب کرد: یا با الگوهای قدیمی واکنش نشان دهیم، یا به شکلی که با ارزشهای ما همسوست عمل کنیم.
۱۰. زیستن با آهنگ زندگی.
پیام نهایی کتاب این است: به جای اینکه زندگیمان را با آهنگ خشم تنظیم کنیم، با ریتم طبیعی زندگی همنوا شویم؛ پذیرش، انتخاب آگاهانه و حرکت در مسیر ارزشها.
➖➖➖➖
اگر نکتههای بالا رو دوست داشتی و به دلت نشست.
پیشنهاد میکنم
🎁 لذت مطالعهی این کتاب رو به خودت هدیه بدی
🆔 @Sayehsokhan
نشر سایه سخن
زیستن با آهنگ زندگی، نه با آهنگ خشم - نشر سایه سخن
این کتاب با ارائۀ تمرینها و دستورالعملهای کارا و مفید توجه شما را از سوی خشم به سمت زندگی دلخواهتان جلب میکند.
❤6👏2
📩 #از_شما
رسوایی(۱۱)
این نگین بود که در شکستن یخ ان سکوت سنگین بین من و خودش پیشقدم شد؛ او بود که مرا به خود متوجه کرد؛ او بود که مرا علاقمند خود ساخت و در اخر شیفته و واله. گفت و گفت؛ گاهی درس خواندن مرا به تمسخر میگرفت:
"این قدرخودت را تو اون اتاق حبس میکنی که چی بشه؟ مثل زندانیها میمانی؛ فقط زنجیر به دست و پات نیست" اما دانههای زنجیر داشت درست میشد؛ با حرفهای نگین، باخندههایش و دلبریهای زیر پوستی که مرا بیشتر و بیشتر به او نزدیک میکرد. شاید راست میگفت.
کتابها چه به من میدادند و یا قرار بود بدهند؟مُشتی فرمول و اطلاعات خشک رنج آور که از به خاطر سپردن آنها معلوم نبود چه نصیبی خواهم بُرد. نگین حرف دل من را میزد، ساده و روشن. تا آن موقع هیچگاه به آن راحتی با زن یا دختری سخن نگفته بودم. این سخن گفتن و شنیدنها تکرار شد؛ فردا و پس فردا.
ان موقع میانه بهار بود و هوا دلکش و محیط مملو از رنگ سبز درختان و سایههای جاندار آنان و علفها و گلهای وحشی صد رنگ. روزها آمد و رفت و نگین گفت و خندید و مرا به وجد و شور آورد. بیشتر دوست داشتم تا او بگوید و من بشنوم و من میشنیدم و نوعی زایش رخوت و ارامش را در خود مییافتم.
دیوار حُجبی که میان خودم با جنس دیگر ساخته بودم به یکباره فرو نریخت، اما شاهد به وجود آمدن تَرَکهای بزرگ بر آن دیوار ضخیم بودم. حالا بیشتر نگین برای آماده کردن غذا میآمد تا خواهرش؛ چرایش را نمیدانستم، اما من منتظر او بودم. دوست داشتم او همراهم باشد تا مسیر راه برایم دلنشین شود.
مست میشدم از عطر ان همه گیاه جوان و بیشتر گفتاری نرم و مطبوع. ارام آرام حضورش چون کمندی نامرئی بر گردنم افکنده و سفت میشد. او مرا احاطه کرد؛ روح و روان و ذهن من به تسخیر او در آمده بود و سپس ......من دیگر نبودم؛ همه او بود، من کجا رفته بودم، بر سر من چه امد؟ به کجا پرتاب شده بودم که خودم هم نمیدانستم؟
چیزی از من برجای نماند جز یک اسیر.....یک مفتون.....یک شیدا.....عشق به ارامی به درونم لغزید و جای گرفت، آن چنان که ندانستم چگونه و از کدام روزن قلبم را پر کرد.صدای پای عشق را در خود میشنیدم چون زن بارداری که وجود یک موجود زنده را در درون خود حس میکند.
انتظار آمدن شور و شعف شیدایی را نداشتم. هیچگاه دل سنگی خود را آماده شکستن در برابر نگاههای ماهرویی نازک صدا نمییافتم. به خود آمدم در حالی که عاشق شده بودم و نام من نیز در جریده عشاق ثبت شده بود......
(ادامه دارد)
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
➖➖➖➖
اگر خواسته باشی با داستانهای کوتاه آقای دکتر رادان بیشتر آشنا بشی
پیشنهاد میکنم
🎁 لذت مطالعهی کتابهای دفتر وکالت من جلد اول و دوم رو به خودت هدیه بدی
🆔 @Sayehsokhan
رسوایی(۱۱)
این نگین بود که در شکستن یخ ان سکوت سنگین بین من و خودش پیشقدم شد؛ او بود که مرا به خود متوجه کرد؛ او بود که مرا علاقمند خود ساخت و در اخر شیفته و واله. گفت و گفت؛ گاهی درس خواندن مرا به تمسخر میگرفت:
"این قدرخودت را تو اون اتاق حبس میکنی که چی بشه؟ مثل زندانیها میمانی؛ فقط زنجیر به دست و پات نیست" اما دانههای زنجیر داشت درست میشد؛ با حرفهای نگین، باخندههایش و دلبریهای زیر پوستی که مرا بیشتر و بیشتر به او نزدیک میکرد. شاید راست میگفت.
کتابها چه به من میدادند و یا قرار بود بدهند؟مُشتی فرمول و اطلاعات خشک رنج آور که از به خاطر سپردن آنها معلوم نبود چه نصیبی خواهم بُرد. نگین حرف دل من را میزد، ساده و روشن. تا آن موقع هیچگاه به آن راحتی با زن یا دختری سخن نگفته بودم. این سخن گفتن و شنیدنها تکرار شد؛ فردا و پس فردا.
ان موقع میانه بهار بود و هوا دلکش و محیط مملو از رنگ سبز درختان و سایههای جاندار آنان و علفها و گلهای وحشی صد رنگ. روزها آمد و رفت و نگین گفت و خندید و مرا به وجد و شور آورد. بیشتر دوست داشتم تا او بگوید و من بشنوم و من میشنیدم و نوعی زایش رخوت و ارامش را در خود مییافتم.
دیوار حُجبی که میان خودم با جنس دیگر ساخته بودم به یکباره فرو نریخت، اما شاهد به وجود آمدن تَرَکهای بزرگ بر آن دیوار ضخیم بودم. حالا بیشتر نگین برای آماده کردن غذا میآمد تا خواهرش؛ چرایش را نمیدانستم، اما من منتظر او بودم. دوست داشتم او همراهم باشد تا مسیر راه برایم دلنشین شود.
مست میشدم از عطر ان همه گیاه جوان و بیشتر گفتاری نرم و مطبوع. ارام آرام حضورش چون کمندی نامرئی بر گردنم افکنده و سفت میشد. او مرا احاطه کرد؛ روح و روان و ذهن من به تسخیر او در آمده بود و سپس ......من دیگر نبودم؛ همه او بود، من کجا رفته بودم، بر سر من چه امد؟ به کجا پرتاب شده بودم که خودم هم نمیدانستم؟
چیزی از من برجای نماند جز یک اسیر.....یک مفتون.....یک شیدا.....عشق به ارامی به درونم لغزید و جای گرفت، آن چنان که ندانستم چگونه و از کدام روزن قلبم را پر کرد.صدای پای عشق را در خود میشنیدم چون زن بارداری که وجود یک موجود زنده را در درون خود حس میکند.
انتظار آمدن شور و شعف شیدایی را نداشتم. هیچگاه دل سنگی خود را آماده شکستن در برابر نگاههای ماهرویی نازک صدا نمییافتم. به خود آمدم در حالی که عاشق شده بودم و نام من نیز در جریده عشاق ثبت شده بود......
(ادامه دارد)
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
➖➖➖➖
اگر خواسته باشی با داستانهای کوتاه آقای دکتر رادان بیشتر آشنا بشی
پیشنهاد میکنم
🎁 لذت مطالعهی کتابهای دفتر وکالت من جلد اول و دوم رو به خودت هدیه بدی
🆔 @Sayehsokhan
نشر سایه سخن
دفتر وکالت من 2 - نشر سایه سخن
دومین مجموعه از داستانهایی که از درون "دفتر وکالت من" میخوانید، پُلی است میان ظرافتهای ادبی و وقایع رفته بر جان و ذهن یک وکیل
❤11👏1
نشر سایه سخن
#دستنوشته_های_مدیر_سایه_سخن_۴۵ "تیم سایهسخن و رسالت زندگی" ✍ گاهی از ما میپرسند چرا اینهمه انرژی و دلبستگی برای انتشار کتابهای #دکتر_ویلیام_گلسر، #دکتر_راس_هریس، #دکتر_جان_گاتمن، #دکتر_مارتین_سلیگمن، #دکتر_علی_صاحبی و دیگر نویسندگان حوزهی آموزش و روانشناسی…
#از_شما
درود و ارادت
احسنت بر شما مدیر توانمند و بینظیر انتشارات سایه سخن و بر تیم عالی که برای انجام رسالتتان ساختید.
واقعا که رسالت ارزشمند و والایی را انتخاب کردهاید.
تک تک کتابهایی که از مجموعه شما خواندم واقعا ارزش چند بار خواندن دارند. و به همین دلیل به تمام دوستان کتابخوانم آنها را توصیه کرده و میکنم.
تاثیر کتابهای انتشارات شما در زندگی بنده بدون شک از تمام آموزشهای مدرسه و دانشگاه برایم به مراتب بیشتر بوده و هست.
به شما و تیم همراهتون خداقوت و دستمریزاد میگویم و صمیمانه موفقیت و بهروزی و گشایش امور را برایتان آرزومندم.
ارادتمند شما و تیم سایه سخن
محمد جواد حسامی فر
معلم بازنشسته
با سپاس از دوست فرهیخته و نازنین جناب آقای حسامیفر از ساری
🆔 @Sayehsokhan
درود و ارادت
احسنت بر شما مدیر توانمند و بینظیر انتشارات سایه سخن و بر تیم عالی که برای انجام رسالتتان ساختید.
واقعا که رسالت ارزشمند و والایی را انتخاب کردهاید.
تک تک کتابهایی که از مجموعه شما خواندم واقعا ارزش چند بار خواندن دارند. و به همین دلیل به تمام دوستان کتابخوانم آنها را توصیه کرده و میکنم.
تاثیر کتابهای انتشارات شما در زندگی بنده بدون شک از تمام آموزشهای مدرسه و دانشگاه برایم به مراتب بیشتر بوده و هست.
به شما و تیم همراهتون خداقوت و دستمریزاد میگویم و صمیمانه موفقیت و بهروزی و گشایش امور را برایتان آرزومندم.
ارادتمند شما و تیم سایه سخن
محمد جواد حسامی فر
معلم بازنشسته
با سپاس از دوست فرهیخته و نازنین جناب آقای حسامیفر از ساری
🆔 @Sayehsokhan
❤13👏3
Forwarded from The School of Happiness
🎥 چطور احساساتمون رو مدیریت کنیم؟ | قدرت هوش هیجانی در زندگی روزمره
توی این اپیزود، قراره بفهمیم چرا احساساتمون گاهی نجاتمون میدن و گاهی گمراهمون میکنن—و چطور میتونیم با مهارتی به اسم «هوش هیجانی»، فرمون رو دست بگیریم.
بررسی میکنیم که:
• چرا احساسات برای بقا و یادگیری ضروریان
• چطور خطاهای احساسی ذهنمون رو قفل میکنن
• و از کجا باید مدیریت احساسات رو شروع کنیم
اگه میخوای رابطههات عمیقتر، تصمیمهات آگاهانهتر، و زندگیت رضایتبخشتر بشه، این ویدیو رو از دست نده.
و حتماً قسمت دوم رو هم دنبال کن که دربارهی تمرینهای تقویت هوش هیجانی در زندگی، روابط، فرزندپروری و آموزشیه.
📌 برای حمایت از این کانال، لایک و سابسکرایب یادت نره!
https://youtu.be/PmIjP_BNGJo
توی این اپیزود، قراره بفهمیم چرا احساساتمون گاهی نجاتمون میدن و گاهی گمراهمون میکنن—و چطور میتونیم با مهارتی به اسم «هوش هیجانی»، فرمون رو دست بگیریم.
بررسی میکنیم که:
• چرا احساسات برای بقا و یادگیری ضروریان
• چطور خطاهای احساسی ذهنمون رو قفل میکنن
• و از کجا باید مدیریت احساسات رو شروع کنیم
اگه میخوای رابطههات عمیقتر، تصمیمهات آگاهانهتر، و زندگیت رضایتبخشتر بشه، این ویدیو رو از دست نده.
و حتماً قسمت دوم رو هم دنبال کن که دربارهی تمرینهای تقویت هوش هیجانی در زندگی، روابط، فرزندپروری و آموزشیه.
📌 برای حمایت از این کانال، لایک و سابسکرایب یادت نره!
https://youtu.be/PmIjP_BNGJo
YouTube
چطور احساساتمون رو مدیریت کنیم؟ | قدرت هوش هیجانی در زندگی روزمره
توی این اپیزود، قراره بفهمیم چرا احساساتمون گاهی نجاتمون میدن و گاهی گمراهمون میکنن—و چطور میتونیم با مهارتی به اسم «هوش هیجانی»، فرمون رو دست بگیریم.
بررسی میکنیم که:
• چرا احساسات برای بقا و یادگیری ضروریان
• چطور خطاهای احساسی ذهنمون رو قفل میکنن…
بررسی میکنیم که:
• چرا احساسات برای بقا و یادگیری ضروریان
• چطور خطاهای احساسی ذهنمون رو قفل میکنن…
❤7👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
محمل گفتار/محمد دهدشتی
🔹آگاهی برای تغییر
این کلیپ بخشی از آرزوهای دختران ایران عزیز ما است.
خواهش میکنم آن را در همه زمینههای فرهنگی، تاریخی، مذهبی، سیاسی، جنسیتی و غیره ببینید و تحلیل کنید.
اگر حوصله یا وقت دیدن و اندیشیدن نداشتید، که هیچ.
اما اگر دیدید، متاسف نشدید و آه نکشیدید، خوش به حالتان.
مرا ببخشید. بخاطر شرایط خطرناک کشور ایران و زندگی ایرانیان حالم خوش نیست.
ناامید نیستم، اما با همه وجودم از تصور مسیر پیشرو احساس نگرانی میکنم.
#ایرانیان_زندگی_اقتصاذی
#محمل_گفتار
#محمد_دهدشتی
۱۰/شهریور/۱۴۰۴
@mgmahmel
🆔 @Sayehsokhan
🔹آگاهی برای تغییر
این کلیپ بخشی از آرزوهای دختران ایران عزیز ما است.
خواهش میکنم آن را در همه زمینههای فرهنگی، تاریخی، مذهبی، سیاسی، جنسیتی و غیره ببینید و تحلیل کنید.
اگر حوصله یا وقت دیدن و اندیشیدن نداشتید، که هیچ.
اما اگر دیدید، متاسف نشدید و آه نکشیدید، خوش به حالتان.
مرا ببخشید. بخاطر شرایط خطرناک کشور ایران و زندگی ایرانیان حالم خوش نیست.
ناامید نیستم، اما با همه وجودم از تصور مسیر پیشرو احساس نگرانی میکنم.
#ایرانیان_زندگی_اقتصاذی
#محمل_گفتار
#محمد_دهدشتی
۱۰/شهریور/۱۴۰۴
@mgmahmel
🆔 @Sayehsokhan
❤6👍4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زیبا برقص!
شاید زندگی آن جشنی نباشد که تو آرزویش را داشتی ،
اما حالا که به آن دعوت شدهای ، تا میتوانی زیبا برقص
چارلی چاپلین
@TreatmentOfGrief
🆔 @Sayehsokhan
شاید زندگی آن جشنی نباشد که تو آرزویش را داشتی ،
اما حالا که به آن دعوت شدهای ، تا میتوانی زیبا برقص
چارلی چاپلین
@TreatmentOfGrief
🆔 @Sayehsokhan
❤18👍8👏4👎1
📩 #از_شما
رسوایی(۱۲)
روزهایی که نگین برای بردن غذا نمیآمد چون درازگوشی که نعل کهنه و فرسوده و بار بسیار بر پشت دارد تا مزرعه خاموش و خسته راه میسپردم و روزهایی که او همراهیم میکرد، اسب تیز تکی را میمانستم که از شوق رهایی در دشتی فراخ سم بر سر ابرها میکوبیدم.
کم کم حال روحیم دگرگون شد. میل هم نفسی و هم سخنی با نگین را در درونم احساس میکردم. چه بگویم که دل از دست داده و مفتون شده بودم. من که غزال گریز پای صحرای بینام و نشان بودم، آن زمان به برهای دستآموز بدل شده بودم که قلاده عشق مرا به دنبال محبوب میکشاند.
گاهی خودم را سرزنش میکردم : "تو دیگه بچه نیستی پسر! به خودت بیا. چشمهایت را باز کن نگین یک زن مطلقه اس. مُهر شوهر اول در شناسنامه او خورده و هیچ وقت پاک نمیشود. اینجا تهران بی در و پیکر نیست که دیدی؛ همه با هم غریبه، همه باهم بیگانه و خاموش، انجا همه در حال فرار از هم هستند. اینجا برعکس همه چشمها به هم دوخته و همه زبانها حکایت از حال هم دارند و تمام قلبها اسرار مگوی هم را در خود پنهان کردهاند.
به خودت بیا! نگذار کار به تاسف دوست و ریشخند و زخم زبان دشمن برسد؛ از رسوایی بترس....". این نهیبها تا زمانی مرا به خود مشغول میداشت که آن چشمان جادویی و آن کلمات مسحور کننده را نمیشنیدم. با دیدن دوباره نگین و آن حرفهایی که در میانه راه با هم میزدیم دوباره آتش جذبه او در دلم شعله میکشید و باطل السحر تمام تشويشهایی میشد که از برملا شدن آن شور شیرین در خودم احساس می کردم.
نگین با غریزه زنانگی نفسهایی گرم که از درون شعلهور یک پسر شيدا برمیخاست را بر پشت گردن خود حس میکرد. او کار خود را کرده بود؛ به خوبی و تمام. از یک نفر که قراری جز کتاب و درس نداشت، بیقراری ساخته بود که تمرین درس عشق میکرد.
تقریبا از خواندن بازمانده بودم و شوق علم در دلم جای خود را به شور عشق داده بود. پدرم سرش به کار و سر وسامان دادن به مزارع و کارگران و بالا بردن کیفیت محصول گرم بود و از پسری که هوایی تازه از زندگی را تجربه میکرد غافل مانده بود. نگار تیز بود و هوشیار؛ گرفتاری زیاد باعث نشده بود که از من و خواهرش غفلت کند. گاهی نگاههای خشک و سرد او را به خود حس میکردم؛ به خصوص اوقاتی که در نگین و حرکات او خیره می ماندم.
نگاه های نگار بر من و نگین سنگینتر می شد. نه تشویش از چشمهایی داشتم که مرا میپایید و نه دلهره از زبانی که شاید به ملالتم گشوده میشد، آنچه به قلب من راه یافته و آن را به تسخیر خود در آورده بود شماتت هر ملالتگری را به هیچ میگرفت...
(ادامه دارد)
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
➖➖➖➖
اگر خواسته باشی با داستانهای کوتاه آقای دکتر رادان بیشتر آشنا بشی
پیشنهاد میکنم
🎁 لذت مطالعهی کتابهای دفتر وکالت من جلد اول و دوم رو به خودت هدیه بدی
🆔 @Sayehsokhan
رسوایی(۱۲)
روزهایی که نگین برای بردن غذا نمیآمد چون درازگوشی که نعل کهنه و فرسوده و بار بسیار بر پشت دارد تا مزرعه خاموش و خسته راه میسپردم و روزهایی که او همراهیم میکرد، اسب تیز تکی را میمانستم که از شوق رهایی در دشتی فراخ سم بر سر ابرها میکوبیدم.
کم کم حال روحیم دگرگون شد. میل هم نفسی و هم سخنی با نگین را در درونم احساس میکردم. چه بگویم که دل از دست داده و مفتون شده بودم. من که غزال گریز پای صحرای بینام و نشان بودم، آن زمان به برهای دستآموز بدل شده بودم که قلاده عشق مرا به دنبال محبوب میکشاند.
گاهی خودم را سرزنش میکردم : "تو دیگه بچه نیستی پسر! به خودت بیا. چشمهایت را باز کن نگین یک زن مطلقه اس. مُهر شوهر اول در شناسنامه او خورده و هیچ وقت پاک نمیشود. اینجا تهران بی در و پیکر نیست که دیدی؛ همه با هم غریبه، همه باهم بیگانه و خاموش، انجا همه در حال فرار از هم هستند. اینجا برعکس همه چشمها به هم دوخته و همه زبانها حکایت از حال هم دارند و تمام قلبها اسرار مگوی هم را در خود پنهان کردهاند.
به خودت بیا! نگذار کار به تاسف دوست و ریشخند و زخم زبان دشمن برسد؛ از رسوایی بترس....". این نهیبها تا زمانی مرا به خود مشغول میداشت که آن چشمان جادویی و آن کلمات مسحور کننده را نمیشنیدم. با دیدن دوباره نگین و آن حرفهایی که در میانه راه با هم میزدیم دوباره آتش جذبه او در دلم شعله میکشید و باطل السحر تمام تشويشهایی میشد که از برملا شدن آن شور شیرین در خودم احساس می کردم.
نگین با غریزه زنانگی نفسهایی گرم که از درون شعلهور یک پسر شيدا برمیخاست را بر پشت گردن خود حس میکرد. او کار خود را کرده بود؛ به خوبی و تمام. از یک نفر که قراری جز کتاب و درس نداشت، بیقراری ساخته بود که تمرین درس عشق میکرد.
تقریبا از خواندن بازمانده بودم و شوق علم در دلم جای خود را به شور عشق داده بود. پدرم سرش به کار و سر وسامان دادن به مزارع و کارگران و بالا بردن کیفیت محصول گرم بود و از پسری که هوایی تازه از زندگی را تجربه میکرد غافل مانده بود. نگار تیز بود و هوشیار؛ گرفتاری زیاد باعث نشده بود که از من و خواهرش غفلت کند. گاهی نگاههای خشک و سرد او را به خود حس میکردم؛ به خصوص اوقاتی که در نگین و حرکات او خیره می ماندم.
نگاه های نگار بر من و نگین سنگینتر می شد. نه تشویش از چشمهایی داشتم که مرا میپایید و نه دلهره از زبانی که شاید به ملالتم گشوده میشد، آنچه به قلب من راه یافته و آن را به تسخیر خود در آورده بود شماتت هر ملالتگری را به هیچ میگرفت...
(ادامه دارد)
✍#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من
➖➖➖➖
اگر خواسته باشی با داستانهای کوتاه آقای دکتر رادان بیشتر آشنا بشی
پیشنهاد میکنم
🎁 لذت مطالعهی کتابهای دفتر وکالت من جلد اول و دوم رو به خودت هدیه بدی
🆔 @Sayehsokhan
نشر سایه سخن
دفتر وکالت من 2 - نشر سایه سخن
دومین مجموعه از داستانهایی که از درون "دفتر وکالت من" میخوانید، پُلی است میان ظرافتهای ادبی و وقایع رفته بر جان و ذهن یک وکیل
❤7👍1👏1
Forwarded from سخنرانیها
🔊فایل صوتی
سلسله درسگفتار دکتر #محمد_رضا_سرگلزایی
کلاس بازخوانی #تاریخ_روانکاوی
#میراث #زیگموند_فروید
جلسه اول
تیر 97
.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
سلسله درسگفتار دکتر #محمد_رضا_سرگلزایی
کلاس بازخوانی #تاریخ_روانکاوی
#میراث #زیگموند_فروید
جلسه اول
تیر 97
.
🆔 @sokhanranihaa
🆔 @sokhanranihaa
🆑کانال سخنرانی ها
🌹
Telegram
attach 📎
👍3
#از_شما
آن سوی فصلها
بعداز ظهر ِ پنجشنبهی یک روز آبان بود، مشق مینوشتم، خسته شدم و دراز کشیدم، نمیدانم چه مدت از اطرافم غافل بودم، وقتی به خود آمدم متوجهی سکوت خانه شدم، انگار همه یواشکی از خانه رفته بودند، مادرم را صدا کردم، جوابی نیامد، در لحظه به ذهنم رسید که بروم خانهی عمو، کتاب و دفترم را برداشتم و به ایوان رفتم،
باران بند آمده بود، اما ابرها هنوز در آسمان بودند، میان شالیزار ِ کاهی رنگ، گاوها در جستجوی علف بودند و صدای مرغهای آبی رنگ مگس خوار در آسمان آن، تا سکوت غریب روستا پیش میآمد. از پلهها پایین رفتم، دیوار خانهی همسایه سکوت را سنگینتر میکرد، چند روز پیش شنیده بودم که حال پسر جوانشان نعمت، که در بیمارستان بستری بود، خوب نیست، همه رفته بودند.
تا به جادهی اصلی ِ سر راه خانهی عمو برسم، چند خانهی دیگر را هم رد کردم، هیچکس را ندیدم، راه پر آب و گِل بود، گفتم از سبزه زار ِ کنار جاده بروم که انتهای آن به خانهی عمو میرسید. خم شدم رشته سیم خارداری را گرفتم، قدری بالا کشیدم و خم شدم و سعی کردم خودم را به آن طرف بکشانم، دقیقاً وقتی که بدنم نیمی در جاده و نیمی در سبزه زار بود، از سمت ِ شرق محله صدای بلند ِ شیون ِ جیغ مانند ِ زنها را شنیدم، با وحشت و دلهره به میان ِ جاده برگشتم.
صدای بلند ِ دردآلودی انگار نعمت را صدا می زد.
به یاد غروب ِ اواخر یک روز شهریور افتادم، بچهها یک گوشهای بودیم زیر درخت بلند آزاد، و جوانها قدری آن طرفتر در گوشهای دیگر، کنار همین سبزه زار. سنجاقکها ی بالای سرمان همهمهای داشتند.
جوانها حلقه مانند ایستاده بودند و حرف میزدند، نعمت هم میانشان بود، شنیده بودم میخواهند فردا ببرندش بیمارستان بستریاش کنند، شلوار دمپا گشاد مد بود، نگاهام به دمپای شلوار او افتاد، پاهایش مثل دو تا چوب نازک بود، استخوان گونههایش در آن غروب غمناک از چهرهی سبزهی رنگ باختهی فرونشستهاش بیرون زده بود، حرف میزد، دوستانش میخندیدند.
یک نفرشان گفت: "بعد از شام میایم پیشت."
نعمت با شوخی گفت: " نه، پیش از شام بیاین!"
و صدای خندهها بالا رفت.
- " اون باشه برای شب ِ دامادیات."
نعمت گفت: " به اونجا نمی رسم."
جوانها ساکت شدند، تاریکی میانشان را پر کرده بود.
میدویدم به سمت شیون، تا رسیدم به آخرین خانهی روستا، جمعیت بزرگی کنار و پیشاپیش یک ماشین را دیدم، که گریهکنان میآمدند، دائی ِ نعمت جلوی ماشین، پابرهنه بود و با دو دست رو سرش میکوبید، موهای بلندش خیس و آشفته بود، شلوارش تا زانو خیس و گِلی بود و بدون توجه به اطراف و چاله چولههای پر آب، قدم برمیداشت، دستهایش گاهی قدری تو هوا معلق میماند و قدم هم بر نمیداشت، نعمت ِ غروب شهریور با پاهای ِ لاغر از فصلها گذشته بود، نعمت مرده بود.
رشت۱۴۰۴/۶/۳
با سپاس از استاد فرضی عزیز
🆔 @Sayehsokhan
آن سوی فصلها
بعداز ظهر ِ پنجشنبهی یک روز آبان بود، مشق مینوشتم، خسته شدم و دراز کشیدم، نمیدانم چه مدت از اطرافم غافل بودم، وقتی به خود آمدم متوجهی سکوت خانه شدم، انگار همه یواشکی از خانه رفته بودند، مادرم را صدا کردم، جوابی نیامد، در لحظه به ذهنم رسید که بروم خانهی عمو، کتاب و دفترم را برداشتم و به ایوان رفتم،
باران بند آمده بود، اما ابرها هنوز در آسمان بودند، میان شالیزار ِ کاهی رنگ، گاوها در جستجوی علف بودند و صدای مرغهای آبی رنگ مگس خوار در آسمان آن، تا سکوت غریب روستا پیش میآمد. از پلهها پایین رفتم، دیوار خانهی همسایه سکوت را سنگینتر میکرد، چند روز پیش شنیده بودم که حال پسر جوانشان نعمت، که در بیمارستان بستری بود، خوب نیست، همه رفته بودند.
تا به جادهی اصلی ِ سر راه خانهی عمو برسم، چند خانهی دیگر را هم رد کردم، هیچکس را ندیدم، راه پر آب و گِل بود، گفتم از سبزه زار ِ کنار جاده بروم که انتهای آن به خانهی عمو میرسید. خم شدم رشته سیم خارداری را گرفتم، قدری بالا کشیدم و خم شدم و سعی کردم خودم را به آن طرف بکشانم، دقیقاً وقتی که بدنم نیمی در جاده و نیمی در سبزه زار بود، از سمت ِ شرق محله صدای بلند ِ شیون ِ جیغ مانند ِ زنها را شنیدم، با وحشت و دلهره به میان ِ جاده برگشتم.
صدای بلند ِ دردآلودی انگار نعمت را صدا می زد.
به یاد غروب ِ اواخر یک روز شهریور افتادم، بچهها یک گوشهای بودیم زیر درخت بلند آزاد، و جوانها قدری آن طرفتر در گوشهای دیگر، کنار همین سبزه زار. سنجاقکها ی بالای سرمان همهمهای داشتند.
جوانها حلقه مانند ایستاده بودند و حرف میزدند، نعمت هم میانشان بود، شنیده بودم میخواهند فردا ببرندش بیمارستان بستریاش کنند، شلوار دمپا گشاد مد بود، نگاهام به دمپای شلوار او افتاد، پاهایش مثل دو تا چوب نازک بود، استخوان گونههایش در آن غروب غمناک از چهرهی سبزهی رنگ باختهی فرونشستهاش بیرون زده بود، حرف میزد، دوستانش میخندیدند.
یک نفرشان گفت: "بعد از شام میایم پیشت."
نعمت با شوخی گفت: " نه، پیش از شام بیاین!"
و صدای خندهها بالا رفت.
- " اون باشه برای شب ِ دامادیات."
نعمت گفت: " به اونجا نمی رسم."
جوانها ساکت شدند، تاریکی میانشان را پر کرده بود.
میدویدم به سمت شیون، تا رسیدم به آخرین خانهی روستا، جمعیت بزرگی کنار و پیشاپیش یک ماشین را دیدم، که گریهکنان میآمدند، دائی ِ نعمت جلوی ماشین، پابرهنه بود و با دو دست رو سرش میکوبید، موهای بلندش خیس و آشفته بود، شلوارش تا زانو خیس و گِلی بود و بدون توجه به اطراف و چاله چولههای پر آب، قدم برمیداشت، دستهایش گاهی قدری تو هوا معلق میماند و قدم هم بر نمیداشت، نعمت ِ غروب شهریور با پاهای ِ لاغر از فصلها گذشته بود، نعمت مرده بود.
رشت۱۴۰۴/۶/۳
با سپاس از استاد فرضی عزیز
🆔 @Sayehsokhan
❤11👏2
🎁 #عشق_چیست#در_یک_نگاه
اینو به شما هدیه میده:
🔸 دکتر ویلیام گلسر میگوید:
👌 «عشق واقعی یعنی انتخابی آگاهانه برای ایجاد رابطهای مبتنی بر احترام، مسئولیت و آزادی، نه تملک و اجبار.»
«عشق زمانی پایدار است که آزادی و احترام در آن نفس بکشند.»
#عشق_چیست
#دکتر_ویلیام_گلسر
ترجمه:#دکتر_علی_صاحبی و #حشمت_اباسهل
چاپ: #ششم
#ویلیام_گلسر #ما_چگونه_رفتار_میکنیم
#روانشناسی_رابطه #تئوری_انتخاب #زندگی_مشترک #عشق_ماندگار
#عشق_چیست
#انتشارات_سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
اینو به شما هدیه میده:
🔸 دکتر ویلیام گلسر میگوید:
👌 «عشق واقعی یعنی انتخابی آگاهانه برای ایجاد رابطهای مبتنی بر احترام، مسئولیت و آزادی، نه تملک و اجبار.»
«عشق زمانی پایدار است که آزادی و احترام در آن نفس بکشند.»
#عشق_چیست
#دکتر_ویلیام_گلسر
ترجمه:#دکتر_علی_صاحبی و #حشمت_اباسهل
چاپ: #ششم
#ویلیام_گلسر #ما_چگونه_رفتار_میکنیم
#روانشناسی_رابطه #تئوری_انتخاب #زندگی_مشترک #عشق_ماندگار
#عشق_چیست
#انتشارات_سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
نشر سایه سخن
عشق چیست - نشر سایه سخن
این کتاب کمکتان میکند با مقولۀ عشق و عاشقی از منظر تئوری انتخاب آشنا شوید.
❤9👏1