SAYEHSOKHAN Telegram 37633
#از_شما

آن سوی فصل‌ها

بعداز ظهر ِ پنجشنبه‌ی یک روز آبان بود، مشق می‌نوشتم، خسته شدم و دراز کشیدم، نمی‌دانم چه مدت از اطرافم غافل بودم، وقتی به خود آمدم متوجه‌ی سکوت خانه شدم، انگار همه یواشکی از خانه رفته بودند، مادرم را صدا کردم، جوابی نیامد، در لحظه به ذهنم رسید که بروم خانه‌ی عمو، کتاب و دفترم را برداشتم و به ایوان رفتم،

باران بند آمده بود، اما ابرها هنوز در آسمان بودند، میان شالیزار ِ کاهی رنگ، گاوها در جستجوی علف بودند و صدای مرغ‌های آبی رنگ مگس خوار در آسمان آن، تا سکوت غریب روستا  پیش می‌آمد. از پله‌ها پایین رفتم، دیوار  خانه‌ی همسایه سکوت را سنگین‌تر می‌کرد، چند روز پیش شنیده بودم که حال پسر جوانشان نعمت، که در بیمارستان بستری بود، خوب نیست، همه رفته بودند.

تا به جاده‌ی اصلی ِ سر راه خانه‌ی عمو برسم، چند خانه‌ی دیگر را هم رد کردم، هیچکس را ندیدم، راه پر آب و گِل بود، گفتم از سبزه زار ِ کنار جاده بروم که انتهای آن به خانه‌ی عمو می‌رسید. خم شدم رشته سیم خارداری را گرفتم، قدری بالا کشیدم و خم شدم و سعی کردم خودم را به آن طرف بکشانم، دقیقاً وقتی که بدنم نیمی در جاده و نیمی در سبزه زار بود، از سمت ِ شرق محله صدای بلند ِ  شیون ِ جیغ مانند ِ زن‌ها را شنیدم، با وحشت و دلهره به میان ِ جاده برگشتم.
صدای بلند ِ دردآلودی انگار نعمت را صدا می زد.

به یاد غروب ِ اواخر یک روز شهریور افتادم، بچه‌ها یک گوشه‌ای بودیم زیر درخت بلند آزاد، و جوان‌ها قدری آن طرف‌تر در گوشه‌ای دیگر، کنار همین سبزه زار. سنجاقک‌ها ی بالای سرمان همهمه‌ای داشتند.

جوان‌ها حلقه مانند ایستاده بودند و حرف می‌زدند، نعمت هم میانشان بود، شنیده بودم می‌خواهند فردا ببرندش بیمارستان بستری‌اش کنند،  شلوار دمپا گشاد مد بود، نگاه‌ام به دمپای شلوار او افتاد، پاهایش مثل دو تا چوب نازک بود، استخوان‌ گونه‌هایش در آن غروب غمناک از  چهره‌ی سبزه‌ی رنگ باخته‌ی فرونشسته‌اش بیرون زده بود، حرف می‌زد، دوستانش می‌خندیدند.

یک نفرشان گفت: "بعد از شام میایم پیشت."
نعمت با شوخی گفت: " نه، پیش از شام بیاین!"
و صدای خنده‌ها بالا رفت.
- " اون باشه برای شب ِ دامادی‌ات."
نعمت گفت: " به اونجا نمی رسم."
جوان‌ها ساکت شدند، تاریکی میانشان را پر کرده بود.

می‌دویدم به سمت شیون، تا رسیدم به آخرین خانه‌ی روستا، جمعیت بزرگی کنار و پیشاپیش یک ماشین را دیدم، که  گریه‌کنان می‌آمدند، دائی ِ نعمت جلوی ماشین، پابرهنه بود و با دو دست رو سرش می‌کوبید، موهای بلندش خیس و آشفته بود، شلوارش تا زانو خیس و گِلی بود و بدون توجه به اطراف و چاله چوله‌های پر آب، قدم برمی‌داشت، دست‌هایش گاهی قدری تو هوا معلق می‌ماند و قدم هم بر نمی‌داشت، نعمت ِ غروب شهریور با پاهای ِ لاغر از فصل‌ها گذشته بود، نعمت مرده بود.

رشت۱۴۰۴/۶/۳

با سپاس از استاد فرضی عزیز

🆔 @Sayehsokhan
10👏2



tgoop.com/sayehsokhan/37633
Create:
Last Update:

#از_شما

آن سوی فصل‌ها

بعداز ظهر ِ پنجشنبه‌ی یک روز آبان بود، مشق می‌نوشتم، خسته شدم و دراز کشیدم، نمی‌دانم چه مدت از اطرافم غافل بودم، وقتی به خود آمدم متوجه‌ی سکوت خانه شدم، انگار همه یواشکی از خانه رفته بودند، مادرم را صدا کردم، جوابی نیامد، در لحظه به ذهنم رسید که بروم خانه‌ی عمو، کتاب و دفترم را برداشتم و به ایوان رفتم،

باران بند آمده بود، اما ابرها هنوز در آسمان بودند، میان شالیزار ِ کاهی رنگ، گاوها در جستجوی علف بودند و صدای مرغ‌های آبی رنگ مگس خوار در آسمان آن، تا سکوت غریب روستا  پیش می‌آمد. از پله‌ها پایین رفتم، دیوار  خانه‌ی همسایه سکوت را سنگین‌تر می‌کرد، چند روز پیش شنیده بودم که حال پسر جوانشان نعمت، که در بیمارستان بستری بود، خوب نیست، همه رفته بودند.

تا به جاده‌ی اصلی ِ سر راه خانه‌ی عمو برسم، چند خانه‌ی دیگر را هم رد کردم، هیچکس را ندیدم، راه پر آب و گِل بود، گفتم از سبزه زار ِ کنار جاده بروم که انتهای آن به خانه‌ی عمو می‌رسید. خم شدم رشته سیم خارداری را گرفتم، قدری بالا کشیدم و خم شدم و سعی کردم خودم را به آن طرف بکشانم، دقیقاً وقتی که بدنم نیمی در جاده و نیمی در سبزه زار بود، از سمت ِ شرق محله صدای بلند ِ  شیون ِ جیغ مانند ِ زن‌ها را شنیدم، با وحشت و دلهره به میان ِ جاده برگشتم.
صدای بلند ِ دردآلودی انگار نعمت را صدا می زد.

به یاد غروب ِ اواخر یک روز شهریور افتادم، بچه‌ها یک گوشه‌ای بودیم زیر درخت بلند آزاد، و جوان‌ها قدری آن طرف‌تر در گوشه‌ای دیگر، کنار همین سبزه زار. سنجاقک‌ها ی بالای سرمان همهمه‌ای داشتند.

جوان‌ها حلقه مانند ایستاده بودند و حرف می‌زدند، نعمت هم میانشان بود، شنیده بودم می‌خواهند فردا ببرندش بیمارستان بستری‌اش کنند،  شلوار دمپا گشاد مد بود، نگاه‌ام به دمپای شلوار او افتاد، پاهایش مثل دو تا چوب نازک بود، استخوان‌ گونه‌هایش در آن غروب غمناک از  چهره‌ی سبزه‌ی رنگ باخته‌ی فرونشسته‌اش بیرون زده بود، حرف می‌زد، دوستانش می‌خندیدند.

یک نفرشان گفت: "بعد از شام میایم پیشت."
نعمت با شوخی گفت: " نه، پیش از شام بیاین!"
و صدای خنده‌ها بالا رفت.
- " اون باشه برای شب ِ دامادی‌ات."
نعمت گفت: " به اونجا نمی رسم."
جوان‌ها ساکت شدند، تاریکی میانشان را پر کرده بود.

می‌دویدم به سمت شیون، تا رسیدم به آخرین خانه‌ی روستا، جمعیت بزرگی کنار و پیشاپیش یک ماشین را دیدم، که  گریه‌کنان می‌آمدند، دائی ِ نعمت جلوی ماشین، پابرهنه بود و با دو دست رو سرش می‌کوبید، موهای بلندش خیس و آشفته بود، شلوارش تا زانو خیس و گِلی بود و بدون توجه به اطراف و چاله چوله‌های پر آب، قدم برمی‌داشت، دست‌هایش گاهی قدری تو هوا معلق می‌ماند و قدم هم بر نمی‌داشت، نعمت ِ غروب شهریور با پاهای ِ لاغر از فصل‌ها گذشته بود، نعمت مرده بود.

رشت۱۴۰۴/۶/۳

با سپاس از استاد فرضی عزیز

🆔 @Sayehsokhan

BY نشر سایه سخن


Share with your friend now:
tgoop.com/sayehsokhan/37633

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

How to Create a Private or Public Channel on Telegram? A few years ago, you had to use a special bot to run a poll on Telegram. Now you can easily do that yourself in two clicks. Hit the Menu icon and select “Create Poll.” Write your question and add up to 10 options. Running polls is a powerful strategy for getting feedback from your audience. If you’re considering the possibility of modifying your channel in any way, be sure to ask your subscribers’ opinions first. Co-founder of NFT renting protocol Rentable World emiliano.eth shared the group Tuesday morning on Twitter, calling out the "degenerate" community, or crypto obsessives that engage in high-risk trading. With the administration mulling over limiting access to doxxing groups, a prominent Telegram doxxing group apparently went on a "revenge spree." The creator of the channel becomes its administrator by default. If you need help managing your channel, you can add more administrators from your subscriber base. You can provide each admin with limited or full rights to manage the channel. For example, you can allow an administrator to publish and edit content while withholding the right to add new subscribers.
from us


Telegram نشر سایه سخن
FROM American