SAYEHSOKHAN Telegram 37629
📩 #از_شما


رسوایی(۱۲)

روزهایی که نگین برای بردن غذا  نمی‌آمد چون درازگوشی  که نعل کهنه و فرسوده و بار بسیار بر پشت دارد تا مزرعه خاموش و خسته  راه می‌سپردم  و روزهایی که او همراهیم می‌کرد، اسب تیز تکی را می‌مانستم که از شوق رهایی در دشتی فراخ سم بر سر ابرها می‌کوبیدم.

کم کم حال روحیم دگرگون شد. میل هم نفسی و هم سخنی با نگین را در درونم احساس می‌کردم. چه بگویم که دل از دست داده و مفتون شده بودم. من که غزال گریز پای صحرای بی‌نام و نشان  بودم، آن زمان به بره‌ای دست‌آموز بدل شده بودم که قلاده عشق مرا به دنبال محبوب می‌کشاند.

گاهی خودم را سرزنش می‌کردم‌ : "تو دیگه بچه نیستی پسر! به خودت بیا. چشمهایت را باز کن نگین یک زن مطلقه اس. مُهر شوهر اول در شناسنامه او خورده و هیچ وقت پاک نمی‌شود. اینجا تهران بی در و پیکر  نیست که دیدی؛ همه با هم غریبه، همه باهم بیگانه و خاموش، ان‌جا همه در حال فرار از هم هستند. اینجا برعکس همه چشم‌ها به هم دوخته و همه زبان‌ها حکایت از حال هم دارند و تمام  قلب‌ها اسرار مگوی هم را در خود پنهان کرده‌اند.

به خودت بیا! نگذار کار به تاسف دوست و ریشخند و زخم زبان دشمن برسد؛ از رسوایی بترس....". این نهیب‌ها تا زمانی مرا به خود مشغول می‌داشت که آن چشمان جادویی و آن کلمات مسحور کننده را نمی‌شنیدم. با دیدن دوباره نگین و آن حرف‌هایی که در میانه راه با هم می‌زدیم دوباره آتش جذبه او در دلم شعله می‌کشید و باطل السحر تمام تشويش‌هایی می‌شد که از برملا شدن آن شور شیرین در خودم احساس می کردم.

نگین با غریزه زنانگی نفس‌هایی گرم که از درون‌ شعله‌ور  یک پسر شيدا برمی‌خاست را بر پشت گردن خود حس می‌کرد. او کار خود را کرده بود؛ به خوبی و تمام. از یک نفر که قراری جز کتاب و درس نداشت، بیقراری ساخته بود که تمرین درس عشق می‌کرد.

تقریبا از خواندن بازمانده بودم و  شوق علم در دلم جای خود را به شور عشق داده بود. پدرم سرش به کار و سر وسامان دادن به مزارع و کارگران و بالا بردن کیفیت محصول گرم بود و از پسری که هوایی تازه از زندگی را تجربه می‌کرد غافل مانده بود. نگار تیز بود و هوشیار؛ گرفتاری زیاد باعث نشده بود که از  من و خواهرش غفلت کند. گاهی نگاه‌های خشک و سرد او را به خود حس می‌کردم؛ به خصوص اوقاتی که در نگین و حرکات او خیره می ماندم.

نگاه های نگار بر من و نگین سنگین‌تر می شد. نه تشویش از چشم‌هایی داشتم  که مرا می‌پایید و نه دلهره از  زبانی که شاید به ملالتم گشوده می‌شد، آن‌چه به قلب من راه  یافته و آن را به تسخیر خود در آورده  بود  شماتت هر ملالت‌گری را به هیچ می‌گرفت...

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

اگر خواسته باشی با داستان‌های کوتاه ‌آقای دکتر رادان بیشتر آشنا بشی
پیشنهاد می‌کنم

🎁 لذت مطالعه‌ی کتاب‌های دفتر وکالت من جلد اول و دوم رو به خودت هدیه بدی

🆔 @Sayehsokhan
7👍1👏1



tgoop.com/sayehsokhan/37629
Create:
Last Update:

📩 #از_شما


رسوایی(۱۲)

روزهایی که نگین برای بردن غذا  نمی‌آمد چون درازگوشی  که نعل کهنه و فرسوده و بار بسیار بر پشت دارد تا مزرعه خاموش و خسته  راه می‌سپردم  و روزهایی که او همراهیم می‌کرد، اسب تیز تکی را می‌مانستم که از شوق رهایی در دشتی فراخ سم بر سر ابرها می‌کوبیدم.

کم کم حال روحیم دگرگون شد. میل هم نفسی و هم سخنی با نگین را در درونم احساس می‌کردم. چه بگویم که دل از دست داده و مفتون شده بودم. من که غزال گریز پای صحرای بی‌نام و نشان  بودم، آن زمان به بره‌ای دست‌آموز بدل شده بودم که قلاده عشق مرا به دنبال محبوب می‌کشاند.

گاهی خودم را سرزنش می‌کردم‌ : "تو دیگه بچه نیستی پسر! به خودت بیا. چشمهایت را باز کن نگین یک زن مطلقه اس. مُهر شوهر اول در شناسنامه او خورده و هیچ وقت پاک نمی‌شود. اینجا تهران بی در و پیکر  نیست که دیدی؛ همه با هم غریبه، همه باهم بیگانه و خاموش، ان‌جا همه در حال فرار از هم هستند. اینجا برعکس همه چشم‌ها به هم دوخته و همه زبان‌ها حکایت از حال هم دارند و تمام  قلب‌ها اسرار مگوی هم را در خود پنهان کرده‌اند.

به خودت بیا! نگذار کار به تاسف دوست و ریشخند و زخم زبان دشمن برسد؛ از رسوایی بترس....". این نهیب‌ها تا زمانی مرا به خود مشغول می‌داشت که آن چشمان جادویی و آن کلمات مسحور کننده را نمی‌شنیدم. با دیدن دوباره نگین و آن حرف‌هایی که در میانه راه با هم می‌زدیم دوباره آتش جذبه او در دلم شعله می‌کشید و باطل السحر تمام تشويش‌هایی می‌شد که از برملا شدن آن شور شیرین در خودم احساس می کردم.

نگین با غریزه زنانگی نفس‌هایی گرم که از درون‌ شعله‌ور  یک پسر شيدا برمی‌خاست را بر پشت گردن خود حس می‌کرد. او کار خود را کرده بود؛ به خوبی و تمام. از یک نفر که قراری جز کتاب و درس نداشت، بیقراری ساخته بود که تمرین درس عشق می‌کرد.

تقریبا از خواندن بازمانده بودم و  شوق علم در دلم جای خود را به شور عشق داده بود. پدرم سرش به کار و سر وسامان دادن به مزارع و کارگران و بالا بردن کیفیت محصول گرم بود و از پسری که هوایی تازه از زندگی را تجربه می‌کرد غافل مانده بود. نگار تیز بود و هوشیار؛ گرفتاری زیاد باعث نشده بود که از  من و خواهرش غفلت کند. گاهی نگاه‌های خشک و سرد او را به خود حس می‌کردم؛ به خصوص اوقاتی که در نگین و حرکات او خیره می ماندم.

نگاه های نگار بر من و نگین سنگین‌تر می شد. نه تشویش از چشم‌هایی داشتم  که مرا می‌پایید و نه دلهره از  زبانی که شاید به ملالتم گشوده می‌شد، آن‌چه به قلب من راه  یافته و آن را به تسخیر خود در آورده  بود  شماتت هر ملالت‌گری را به هیچ می‌گرفت...

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#دفتر_وکالت_من

اگر خواسته باشی با داستان‌های کوتاه ‌آقای دکتر رادان بیشتر آشنا بشی
پیشنهاد می‌کنم

🎁 لذت مطالعه‌ی کتاب‌های دفتر وکالت من جلد اول و دوم رو به خودت هدیه بدی

🆔 @Sayehsokhan

BY نشر سایه سخن




Share with your friend now:
tgoop.com/sayehsokhan/37629

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Judge Hui described Ng as inciting others to “commit a massacre” with three posts teaching people to make “toxic chlorine gas bombs,” target police stations, police quarters and the city’s metro stations. This offence was “rather serious,” the court said. Each account can create up to 10 public channels A new window will come up. Enter your channel name and bio. (See the character limits above.) Click “Create.” Telegram has announced a number of measures aiming to tackle the spread of disinformation through its platform in Brazil. These features are part of an agreement between the platform and the country's authorities ahead of the elections in October. Hashtags are a fast way to find the correct information on social media. To put your content out there, be sure to add hashtags to each post. We have two intelligent tips to give you:
from us


Telegram نشر سایه سخن
FROM American