در احادیث و روایات و ادعیه نیز این واژگان بدون تمایزی که در قرآن مجید دیده می شود، وجود دارد. به عنوان نمونه در نهج البلاغه که میزان و معیار فصاحت و بلاغت است. از هر چهار واژه «نور» و «انوار» و «ظلمت» و «ظلمات » بار ها استفاده شده است.
۲- آیه نور
آیه نور با واژه « الله» اسم جامع و به روایتی اسم اعظم خداوند متعال آغاز شده است. آیة الکرسی نیز همین ساختار را دارد. هر دو در واقع جزو غُرر آیات قران مجید هستند. به ترکیب و نظم و صورتگری قرآن مجید در آیه نور توجه کنید. شبیه نمایشگاه نقاشی و تالار آینه است. تالار آینه ای که شعشعه نور خداوند در آن تابیده است و به همه هستی روشنایی می دهد.
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (النور: ٣٥)
«خدا نور آسمانها و زمین است. مَثَل نور او چون چراغدانی است که در آن چراغی، و آن چراغ در حبابی بلورین است. آن حباب بلورین گویی اختری تابناک است که از درخت خجسته زیتونی که نه شرقی است و نه غربی، افروخته میشود. نزدیک است که روغنش -هر چند بدان آتشی نرسیده باشد- روشنی بخشد. روشنیِ بر روی روشنی است. خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت میکند، و این مَثَلها را خدا برای مردم میزند و خدا به هر چیزی داناست.»
این مضمون « خداوند نور است.» در مزامیر باب ۲۷ آیه یکم: « خداوند نور من و نجات من است.» در کتاب اشعیاء نبی باب ۶۰ آیه ۲۰ « زیرا که یهوه نور جاودانی و خدایت زیبایی تو خواهد بود و آفتاب تو دیگر غروب نخواهد داشت.» و انجیل یوحنّا باب یکم آیه ۵ « خدا نور است و در او هیچ تاریکی نیست.» بیان شده است.
در هیچ یک از مواردی که ذکر شد و موارد دیگری که در کتاب مقدس آمده است؛ ما شاهد بیان تمثیلی و صورتگری مرکب و منظومه وار قرآن مجید نیستیم. تفاوت قرآن مجید با کتاب مقدس مانند تفاوت نمایشگاه با یک عکس است. در نمایشگاه و صورتگری قرآن مجید تابلو های مختلفی کنار هم چیده می شوند. هر تابلو به تابلو های دیگر روشنایی می بخشد. معنی را گسترش می دهد. ما در کنار دریایی از تصویر و معنا قرار می گیریم.
آیه نور سیزده جمله است. هشت جمله اسمیّه و پنج جمله فعلیّه. واژه نور پنج بار در آیه تکرار شده است. شش فعل « يُوقَدُ » و «يَكَادُ» و « تَمْسَسْهُ» و « يَهْدِي» و «يَشَاءُ» و «يَضْرِبُ » با هم نسبت دارند. کانون آیه واژه « نور » است. نکته دیگر نسبت آیه و تصویرگری شگفت انگیز آیه با آیات بعدی است. در واقع تآمل در سیاق آیات، با توجه به تفسیر چهار بعدی سیاق که آیت الله جوادی آملی در تفسیر تسنیم خویش و از جمله در تفسیر سوره نور به ان اشاره کرد ه اند. به این معنی است که سیاق در چهار وجه قابل تامل است:
۱- آیه سرفصل محموعه ای از آیات است. آیات بعدی در سیاق قرار می گیرند.
۲- آیه در ادامه آیات قبل است و به معنی تمامیت بخش سیاق جایگاهش مشخص می شود.
۳- آیه با آیات پیش و پس در نسبت است.
۴- آیه مستقل است. مانند آیه تطهیر
از آیه نور تا آیه ظلمات، آیه شماره ۴۰ می توانیم این نسبت و منظومه تصویر را ببینیم. اگر از پیامبر اسلام سوره نور و یا همین شش آیه به عنوان وحی رسالی برجای مانده بود، می توانستیم رسالت الهی او را با تکیه و تبیین همین آیات و نمایش صورتگری آیات اثبات کنیم. برای اینکه تصویر روشنی از منظومه صورتگری قرآنی داشته باشیم. به آیات شماره ۳۹ و ۴۰ توجه کنید. این آیات شدت و گستردگی و ژرفایی از ظلمات را تبیین می کند که تنها با آیه نور تاب سنجش دارد. ما همانگونه که در صورتگری آیه نور خداوند را می بینیم. در تالار نمایش ظلمات، در دریای بی پایان و بی کران تاریکی نیز خدا را می بینیم. شبیه همان نسبتی که وجود با عدم دارد. به تعبیر شیخ محمود شبستری:
عدم آئینه هستی است مطلق
کزو پیداست عکس تابش حق
پایان بندی آیه ظلمت با واژه نور است! یک دایره کامل. انا لله و انا الیه راجعون! با آیه نور آغاز کردیم در ژرفای ظلمات نَفَس گیر ویران شدیم. امواج دریاهای تاریکی ما را فرا و فرو گرفت . غیاب نور را دیدیم. در چنین معرکه تاریکی، تصویر شگفت انگیز حافظ از تاریکی در سنجش با آیه ظلمات در سوره نور، رنگی و رونقی ندارد:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل
کجا دانند حال ما سیکباران ساحل ها
۲- آیه نور
آیه نور با واژه « الله» اسم جامع و به روایتی اسم اعظم خداوند متعال آغاز شده است. آیة الکرسی نیز همین ساختار را دارد. هر دو در واقع جزو غُرر آیات قران مجید هستند. به ترکیب و نظم و صورتگری قرآن مجید در آیه نور توجه کنید. شبیه نمایشگاه نقاشی و تالار آینه است. تالار آینه ای که شعشعه نور خداوند در آن تابیده است و به همه هستی روشنایی می دهد.
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (النور: ٣٥)
«خدا نور آسمانها و زمین است. مَثَل نور او چون چراغدانی است که در آن چراغی، و آن چراغ در حبابی بلورین است. آن حباب بلورین گویی اختری تابناک است که از درخت خجسته زیتونی که نه شرقی است و نه غربی، افروخته میشود. نزدیک است که روغنش -هر چند بدان آتشی نرسیده باشد- روشنی بخشد. روشنیِ بر روی روشنی است. خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت میکند، و این مَثَلها را خدا برای مردم میزند و خدا به هر چیزی داناست.»
این مضمون « خداوند نور است.» در مزامیر باب ۲۷ آیه یکم: « خداوند نور من و نجات من است.» در کتاب اشعیاء نبی باب ۶۰ آیه ۲۰ « زیرا که یهوه نور جاودانی و خدایت زیبایی تو خواهد بود و آفتاب تو دیگر غروب نخواهد داشت.» و انجیل یوحنّا باب یکم آیه ۵ « خدا نور است و در او هیچ تاریکی نیست.» بیان شده است.
در هیچ یک از مواردی که ذکر شد و موارد دیگری که در کتاب مقدس آمده است؛ ما شاهد بیان تمثیلی و صورتگری مرکب و منظومه وار قرآن مجید نیستیم. تفاوت قرآن مجید با کتاب مقدس مانند تفاوت نمایشگاه با یک عکس است. در نمایشگاه و صورتگری قرآن مجید تابلو های مختلفی کنار هم چیده می شوند. هر تابلو به تابلو های دیگر روشنایی می بخشد. معنی را گسترش می دهد. ما در کنار دریایی از تصویر و معنا قرار می گیریم.
آیه نور سیزده جمله است. هشت جمله اسمیّه و پنج جمله فعلیّه. واژه نور پنج بار در آیه تکرار شده است. شش فعل « يُوقَدُ » و «يَكَادُ» و « تَمْسَسْهُ» و « يَهْدِي» و «يَشَاءُ» و «يَضْرِبُ » با هم نسبت دارند. کانون آیه واژه « نور » است. نکته دیگر نسبت آیه و تصویرگری شگفت انگیز آیه با آیات بعدی است. در واقع تآمل در سیاق آیات، با توجه به تفسیر چهار بعدی سیاق که آیت الله جوادی آملی در تفسیر تسنیم خویش و از جمله در تفسیر سوره نور به ان اشاره کرد ه اند. به این معنی است که سیاق در چهار وجه قابل تامل است:
۱- آیه سرفصل محموعه ای از آیات است. آیات بعدی در سیاق قرار می گیرند.
۲- آیه در ادامه آیات قبل است و به معنی تمامیت بخش سیاق جایگاهش مشخص می شود.
۳- آیه با آیات پیش و پس در نسبت است.
۴- آیه مستقل است. مانند آیه تطهیر
از آیه نور تا آیه ظلمات، آیه شماره ۴۰ می توانیم این نسبت و منظومه تصویر را ببینیم. اگر از پیامبر اسلام سوره نور و یا همین شش آیه به عنوان وحی رسالی برجای مانده بود، می توانستیم رسالت الهی او را با تکیه و تبیین همین آیات و نمایش صورتگری آیات اثبات کنیم. برای اینکه تصویر روشنی از منظومه صورتگری قرآنی داشته باشیم. به آیات شماره ۳۹ و ۴۰ توجه کنید. این آیات شدت و گستردگی و ژرفایی از ظلمات را تبیین می کند که تنها با آیه نور تاب سنجش دارد. ما همانگونه که در صورتگری آیه نور خداوند را می بینیم. در تالار نمایش ظلمات، در دریای بی پایان و بی کران تاریکی نیز خدا را می بینیم. شبیه همان نسبتی که وجود با عدم دارد. به تعبیر شیخ محمود شبستری:
عدم آئینه هستی است مطلق
کزو پیداست عکس تابش حق
پایان بندی آیه ظلمت با واژه نور است! یک دایره کامل. انا لله و انا الیه راجعون! با آیه نور آغاز کردیم در ژرفای ظلمات نَفَس گیر ویران شدیم. امواج دریاهای تاریکی ما را فرا و فرو گرفت . غیاب نور را دیدیم. در چنین معرکه تاریکی، تصویر شگفت انگیز حافظ از تاریکی در سنجش با آیه ظلمات در سوره نور، رنگی و رونقی ندارد:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل
کجا دانند حال ما سیکباران ساحل ها
در صورتگری قرانی دریایی نا پیدا کرانه و خروشنده از جنس تاریکی مطلق است. ظلمات در دریا جاری است. چهره دریا را امواج متلاطم تاریکی پوشانده است. آسمان دریای تاریکی آکنده از ابرهای سیاه تاریکی است. تاریکی های سه گانه که بر هم چیده شده اند. تاریکی نه مانند روایت ساراماگو در رمان کوری « سفت و چسبنده» است. بلکه تاریکی مانند تیغ بر چهره ما می لغزد. شتاب امواج تاریکی را حس می کنیم. این جهان لبالب تاریکی کجا و گرداب حافظ و غریق او!؟
:
وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ ۗ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ ﴿٣٩﴾
و کسانی که کفر ورزیدند، کارهایشان چون سرابی در برهوت است که تشنه، آن را آبی میپندارد، تا چون بدان رسد آن را چیزی نیابد و خدا را نزد خویش یابد و حسابش را تمام به او دهد و خدا زودشمار است.
أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ۚ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا ۗ وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ ﴿٤٠﴾
یا [کارهایشان] مانند تاریکیهایی است که در دریایی ژرف است که موجی آن را میپوشاند [و] روی آن موجی [دیگر] است [و] بالای آن ابری است. تاریکی هایی است که بعضی بر روی بعضی قرار گرفته است. هر گاه [غرقه] دستش را بیرون آورد، به زحمت آن را میبیند، و خدا به هر کس نوری نداده باشد او را هیچ نوری نخواهد بود.
منظومه تصاویر سه رکن اصلی دارد. نور، سراب که نور کاذب است و انسان آب نما را آب می انگارد و سوم ظلمات متراکم سه گانه.
۳- صورتگری که در آیات ۳۵ تا ۴۰ ترسیم شده است. آیه نور، تمثیل سراب و تمثیل دریای تاریک، هر یک حاوی داستانی نیز هستند. تمثیلی که داستان دارد و مانند غزل های عرشی حافظ که داستان واره هست. زیبایی و ژرفای دیگری پیدا می کند. انسان و خدا مضمون اصلی این صورتگری هستند. انسان در نور خدا را می یابد. در ظلمت خود را گم می کند. تماشاگه صورتگری بی پایان است!
روزنامه اطلاعات، شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۴
Https://www.tgoop.com/maktuob
:
وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ ۗ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ ﴿٣٩﴾
و کسانی که کفر ورزیدند، کارهایشان چون سرابی در برهوت است که تشنه، آن را آبی میپندارد، تا چون بدان رسد آن را چیزی نیابد و خدا را نزد خویش یابد و حسابش را تمام به او دهد و خدا زودشمار است.
أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ۚ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا ۗ وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ ﴿٤٠﴾
یا [کارهایشان] مانند تاریکیهایی است که در دریایی ژرف است که موجی آن را میپوشاند [و] روی آن موجی [دیگر] است [و] بالای آن ابری است. تاریکی هایی است که بعضی بر روی بعضی قرار گرفته است. هر گاه [غرقه] دستش را بیرون آورد، به زحمت آن را میبیند، و خدا به هر کس نوری نداده باشد او را هیچ نوری نخواهد بود.
منظومه تصاویر سه رکن اصلی دارد. نور، سراب که نور کاذب است و انسان آب نما را آب می انگارد و سوم ظلمات متراکم سه گانه.
۳- صورتگری که در آیات ۳۵ تا ۴۰ ترسیم شده است. آیه نور، تمثیل سراب و تمثیل دریای تاریک، هر یک حاوی داستانی نیز هستند. تمثیلی که داستان دارد و مانند غزل های عرشی حافظ که داستان واره هست. زیبایی و ژرفای دیگری پیدا می کند. انسان و خدا مضمون اصلی این صورتگری هستند. انسان در نور خدا را می یابد. در ظلمت خود را گم می کند. تماشاگه صورتگری بی پایان است!
روزنامه اطلاعات، شنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۴
Https://www.tgoop.com/maktuob
Telegram
مكتوب
کانال تلگرام جمیله کدیور و سید عطاالله مهاجرانی
❤1
تا کلاس سوم دبیرستان یعنی تا پانزده- شانزده سالگی کت و شلوار نو نپوشیده بودم. نداشتم. گرم کتاب بودم. هوس لباس نو نمی کردم. اول شاگرد بودم. به اندازه کافی مورد توجه بودم . تشویق می شدم. احساس کمبود نداشتم. کار می کردم. کار در بازار دانشگاه زندگیم بود. تجربه ام از سنّ و سالم بیشتر بود. از مامانم یاد گرفته بودم، ارام و با طمانینه حرف بزنم! از توی بازار از دست فروشا لباس دست دوم می خریدم. بعضی وقتا لباسا بسیار خوشرنگ و چشم ربا بود. کاملا اندازه و خوشدوخت از آب در می آمد! یک بار با جمع دانشجویی و غلامعلی جمال آبادی یکی از همشهریان که در سال انقلاب ستاره تظاهرات در اراک شده بود؛ از بروجن تا ایذه پیاده رفتیم. از آن جمع ده نفره دانشجویی دانشگاه پهلوی حسین تفرشی و رضا رضوانی و ناصر دهقان اعدام شدند. غلامعلی حذف شد. من انگلستان هستم! وقتی به اهواز رسیدیم. ساحل رود کارون دستفروشی لباس دست دوم می فروخت. یک پیراهن کتان آبی راه راه روشن بسیار خوشرنگ بلکه درخشنده برداشتم. برانداز کردم. خریدم دو تومان! غلامعلی تکه انداخت: «خیلی خوبه هر وقت خواستی بپوشی یه فاتحه هم برای مرحوم صاحب سابق پیراهن بخون!» گفتم همین حالا می خونم. پیراهنه را تا دوران نمایندگی مجلس داشتم. در سفر کوبا هم می پوشیدم. در لندن از چریتی ها( فروشگه های خیریه) که معمولا تابلو بیمارستان ها را دارد. کتاب های دست دوم می فروشند. کتاب می خرم. گاه لباس خریده ام. مثلا یک پالتوی تمام کشمیر خریدم چهل پوند! دیدم قیمت پالتو دوهزار پوند بود! وزیر تبلیغات عمان به لندن آمده بود. سفیر عمان دعوتم کرد به رستوران رؤیا نزدیک هاید پارک. وقتی پالتوام را به اتاقک دم در ورودی که پالتو و کیف تحویل می گرفت. دادم. دیدم خانم مسئول اتاق با تحسین به پالتوام نگاه می کند. که یعنی بله! منهم لبخند زدم که یعنی بعله! برای چریتی فاتحه فرستادم! البته فرزندانم برایم کفش و کلاه و کت و شلوارهای گران قیمت خریده اند. اما نخستین کت و شلوار نو دوران نوجوانی ام چیز دیگری بود. مثل: « عشق اول کی ز سر بیرون رود! » یادش زنده و شیرین است. کلاس سوم دبیرستان بودم. در جلسه دعای ندبه انجمن حجتیه اراک در باره اهمیت تفسیر المیزان و تفسیر قران به قرآن در خانه آقای خلیل شاه کرمی رئیس انجمن اراک، سخنرانی کردم. هنوز تفسیر المیزان کامل منتشر نشده بود. تفسیر با جلد سبز و نیم- خورشید نور افشان بر لفاف پشت جلد منتشر می شد. بعد از سخنرانی مرحوم حاج مهدی اتحاد از شخصیت های مذهبی و اجتماعی محبوب اراک، پیرمردی بسیار خوشرو و با محبت در آغوشم گرفت. کاغذی را که تا شده بود کف دستم گذاشت و مشتم را بست! وقتی مشتم را یواشکی باز کردم. دیدم اسکناس صد تومانیه که هشت تا شده بود. حاج اتحاد به من گفت فردا برو خیاطی آقای اعتماد با تو کار دارد. خیاطی اعتماد در خیابان مخابرات بود. حاج اعتماد هم در جلسه دعای ندبه بود. نبش تقاطع مخابرات و خیابان شهربانی. مغازه خیاطی اش که طبقه دوم و سوم بود. تابلو نئون داشت. واژه اعتماد با خط نستعلیق زیبا و با نئون سبز می درخشید. البته نه مثل درخشش بانک ملی ایران که از اعتماد می درخشید! روبروی خیاطی اعتماد آنسوی خیابان خیاطی آقای بخشنده بود. بخشنده از حاج اعتماد جوانتر بود. عینک ذره بینی داشت. عینک تا روی پل بینی بزرگ و خوش تراش و براقش پایین می آمد. شبیه خیاط فیلم ویولن زن روی بام بود. از بالای عینک با مشتری ها صحبت می کرد. از توی عینک پشت میز بلند خیاطی مشغول کارش بود. عصرا خیاطی بخشنده محفل ادبی بود. شاعران و آقای کریمی رئیس اوقاف اراک که مانند اریستوکرات های فرانسوی قرن نوزدهم لباس می پوشید و شال گردن بته جقه ابریشمی داشت. موهای نقره ای اش را تافت می زد. آقای مجد رئیس دبیرستان مجیدی و آقای مدنی دبیر خوشنویسی و آقای میرعشقی دبیر تعلیمات دینی و دیگران جمع می شدند. آقای اعتماد آن وقتا حدود شصت سالش بود. به من گفت قرار شده از بهترین پارچه برای شما کت و شلوار بدوزم. پارچه پشمی کشمیر برات می دوزم. چه رنگی دوست داری؟ گفتم سورمه ای! گفت پس سورمه ای ماهوتی. برات انتخاب می کنم. اولین بار بود که برای کت و شلوار اندازه ام را خیاط می گرفت. به مامانم گقتم امروز خیاطی بودم. قرار شده برام کت و شلوار بدوزه. مامانم تعجب کرد. گفتم جایزه است. سخنرانی کردم. مامانم پیشانی ام را بوسید. سرم را روی سینه اش فشرد. گفت: «اندازه گرفتی تمام شد؟» گفتم بله. گفت خوبه فردا به خیاط بگی یه هوا بزرگتر برات بدوزه که زودی کوچک نشه. الان توی سنّ رشدی! روز بعد دبیرستان که تعطیل شد. قبل از اینکه برای شب کاری به کارگاه پرداخت فرش برادران محمدی به بازار بروم؛ به خیاطی اعتماد رفتم. به حاج اعتماد گفتم. مادرم توصیه کرده یه هوا کت و شلوارم را بزرگتر بدوزید! حاج اعتماد مکث کرد. با محبت به من نگاه کرد. پرسید مادرت چه کار می
❤17🎉1
کند؟گفتم خانه دار است. قالیباف است. سواد دارد؟ نه ندارد. اصلا؟ اصلا! گفت ولی خیلی داناست. حاج اتحاد از سخنرانی شما در باره قرآن خیلی تعریف کرد. من که خیلی سواد ندارم. هر موقع خواستی کت و شلوار نو بدوزی بیا پیش من! مثل پسر خودم هستی. کت و شلوارم را پرو کردم. دست که به پارچه اش می کشیدم. دلم ضعف می رفت. به نرمی ابریشم بود! وقتی شنبه صبح کت و شلوارم را پوشیدم به دبیرستان بروم. مادرم از شوق چشمانش لبریز از اشک شد. گفت یه دور بچرخ! صبر کن تا برات اسفند دود کنم. پدرم با شوق نگاه می کرد. محسن به یخه کتم دست کشید. محسن را بوسبدم. دانش آموز سال پنجم دبستان بود. توی دبیرستان پهلوی آه از نهاد همکلاسی ها در آمد! کلاس سوم الف بودم. چند تا از پسر حاجی ها به اصطلاح امروز بچه پولدارای خفن که پدرشان بازاری یا آهن فروش و بساز و بفروش بودند. از من می پرسیدند کت و شلوار را از کجا تهیه کردم! گفتم : «جُستم!» آقای هرمز انصاری ناظم دبیرستان پهلوی که همیشه از شیکی و تمییزی برق می زد؛ وقتی مرا توی راهرو دبیرستان دید؛ دست روی شانه ام گذاشت. سرش را به گوش من نزدیک کرد و گفت: «از کت و شلوار منم بهتره!» گفتم داستان داره! با آقای انصاری ماجرا داشتم. ماجرا از مهر ماه شروع شده بود. به کلاس ما آمد. یکی. یکی بچه ها از جا بلند می شدند. خیلی آرام پرسش هایی می پرسید. در دفتر کوجکی اگر لازم بود؛ یادداشت می کرد. ما دو تا مهاجرانی در کلاس سوم الف بودیم! محمد پدرش فرش فروش و بازاری بود از خانواده های ثروتمند اراک بود. آشپز و کلفت و نوکر داشتند. مادرش مرا تشویق کرده بود که به خانه شان بروم و با محمد درس بخوانم. آقای انصاری در گفتگوی کوتاه با آن ها مطلبی یادداشت نکرد. من ایستادم. پرسید: پدرت چه کاره است. کارگر ساختمان. بسیار خوب شما بعد از کلاس بروید کتابفروشی یگانه، کنار سینما موسیو، خیابان مخابرات. کتاب های درسی تان را تحویل بگیرید. چرا؟ خیلی آرام که به زحمت صدایش را می شنیدم. مثل زمزمه جویباری در دل کوه گفت. برای اینکه دانش آموزان بی بضاعت که وضعیت مالی خانواگی شان مناسب نیست. کتاب درسی شان مجانی است. گفتم: وضعیت مالی من مناسبه! چرا؟ برای اینکه کار می کنم. کی؟ شب ها می روم کارگاه پرداخت فرش در بازار. از چند تا از بچه های کلاس طلبکارم. از من پول قرض می گیرند! آقای انصاری سری تکان داد .گفت افرین پسرم!کلاس که تمام شد. بیا دفتر من. رفتم. گفت برای من چای آوردند. گفت از امروز ما با هم دوست هستیم! بودیم. دوست ماندیم. داستان کت و شلوارم را براش تعریف کردم. آخرین بار آقای انصاری را که دايی فرخ نگهدار بود در خانه فرخ در لندن دیدم. ما توی خانه مان کمد لباس نداشتیم. مامانم خیلی مراقب کت و شلوار من بود. رخت آویز چوبی زرد خوشرنگی از مغازه اقای جورابچی از دروازه حاجی علینقی برام خریده بود. لباسم را مرتب می کرد. گل میخ می زد. اگر پر و پوشی به لباس چسبیده بود با سرانگشتانش با دقت تمییز می کرد. آن کت و شلوار را خیلی دوست داشتم؛ برای اینکه مادرم را خیلی خوشحال کرده بود. هنوز هم هر وقت می خواهم کت و شلوارم را بپوشم. مثل این کت و شلوار بسیار زیبای برند آسایا که دخترم برایم خریده است. یاد مامانم زنده می شود و همان کت و شلوار اول!
❤28🥰3
افشای رسوایی بزرگ اسرائیل در غزه
جمیله کدیور
در یک اقدام مهندسیشده و هدفمند در جهت تضعیف مقاومت غزه، رژیم صهیونیستی اقدام به تسلیح باندهای جنایتکار کرده و با حمایت از این گروه ها و هدف قرار دادن اعضای اداره مدنی غزه، در تلاش برای ایجاد خلاء قدرت و پر کردن آن به سبک خود با باند جنایتکار برآمده است.
این موضوع پیش از این بارها از سوی گروههای مقاومت اعلام شده بود، و بالاخره آویگدور لیبرمن، رهبر اپوزیسیون اسرائیل، روز پنجشنبه ۱۵ خرداد/ ۵ژوئن این خبر را تایید کرد و با اعلام اینکه نیروهای اسرائیلی به دستور بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر، به مسلح کردن «باندهای جنایتکار» در غزه اقدام کرده، گفت: «دولت اسرائیل به گروهی از جنایتکاران و مجرمانکه با داعش ارتباط دارند، اسلحه میدهد.» سلاحهایی که در اختیار این گروه ها قرار داده شده، شامل برخی سلاحهایی است که نیروهای اسرائیلی در طول جنگ از حماس به دست آورده اند.
اظهارات لیبرمن، این ادعا را که اسرائیل از باندهای تبهکار فلسطینی برای ایجاد اختلال در توزیع کمکها در این منطقه محاصرهشده استفاده کرده، تایید میکند.
درحالیکه شین بت از اظهار نظر در مورد سخنان لیبرمن خودداری کرده، ارتش بر اتهامات لیبرمن صحه گذشته و دفتر نتانیاهو در پاسخ به این اظهارات، با تایید تلویحی گفته: «اسرائیل به توصیه همه روسای نهادهای امنیتی، در تلاش است تا حماس را از راههای مختلف شکست دهد.»
جمیله کدیور
در یک اقدام مهندسیشده و هدفمند در جهت تضعیف مقاومت غزه، رژیم صهیونیستی اقدام به تسلیح باندهای جنایتکار کرده و با حمایت از این گروه ها و هدف قرار دادن اعضای اداره مدنی غزه، در تلاش برای ایجاد خلاء قدرت و پر کردن آن به سبک خود با باند جنایتکار برآمده است.
این موضوع پیش از این بارها از سوی گروههای مقاومت اعلام شده بود، و بالاخره آویگدور لیبرمن، رهبر اپوزیسیون اسرائیل، روز پنجشنبه ۱۵ خرداد/ ۵ژوئن این خبر را تایید کرد و با اعلام اینکه نیروهای اسرائیلی به دستور بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر، به مسلح کردن «باندهای جنایتکار» در غزه اقدام کرده، گفت: «دولت اسرائیل به گروهی از جنایتکاران و مجرمانکه با داعش ارتباط دارند، اسلحه میدهد.» سلاحهایی که در اختیار این گروه ها قرار داده شده، شامل برخی سلاحهایی است که نیروهای اسرائیلی در طول جنگ از حماس به دست آورده اند.
اظهارات لیبرمن، این ادعا را که اسرائیل از باندهای تبهکار فلسطینی برای ایجاد اختلال در توزیع کمکها در این منطقه محاصرهشده استفاده کرده، تایید میکند.
درحالیکه شین بت از اظهار نظر در مورد سخنان لیبرمن خودداری کرده، ارتش بر اتهامات لیبرمن صحه گذشته و دفتر نتانیاهو در پاسخ به این اظهارات، با تایید تلویحی گفته: «اسرائیل به توصیه همه روسای نهادهای امنیتی، در تلاش است تا حماس را از راههای مختلف شکست دهد.»
و بالتبع یکی از این راه ها، توسل به گروه های جنایتکار و داعشی است. نخستوزیر اسرائیل هم بالاخره با تایید مسلح کردن گروه مخالف حماس، در پست ویدیویی کوتاهی گفت: «چه ایرادی دارد؟ این کار فقط جان سربازان اسرائیلی را نجات میدهد و رسانهای کردن این موضوع فقط به حماس کمک میکند.»
اظهارات لیبرمن در حالی مطرح می شود که در ماههای اخیر، رسانههای اسرائیلی از ظهور «گروههای مسلح جنایتکار» در غزه گزارشداده بودند که تحت حمایت ارتش اسرائیل فعالیت و به فلسطینیها حمله میکنند. همچنین گزارشهای متعددی مبنی بر حمایت اسرائیل از گروههای مسلح غارتگر انبارهای کمک و غذا در غزه یا بیتوجهی به آنها منتشر شده است. از سوی دفتر رسانهای دولت در غزه هم بارها اعلام شده که «باندهای مسلح» تحت حمایت اسرائیل، کمکهای بشردوستانه کمیابی را که وارد غزه میشود، غارت میکنند.
در ماه نوامبرهم یک یادداشت داخلی سازمان ملل «از یک خیرخواهی منفعلانه اگر نگوییم فعالانه» یا «حمایت» از باندهای تبهکار ازسوی نیروهای اسرائیلی خبر داد. طبق این یادداشت، یکی از رهبران این باندها، یک «مجتمع نظامی مانند» در منطقهای «محدود، کنترل شده و گشتزنی شده» توسط ارتش اسرائیل ایجاد کرده است.
طی ماه های اخیر، نیروهای اسرائیلی به مغازهداران و تیمهای امنیتی محلی غزه که در تلاش برای محافظت از مغازهها در برابر غارت و هرج و مرج بودند، حمله کردند. یک افسر پلیس هم در غزه پس از تعقیب غارتگران مسلحِ متهم به همکاری با ارتش اسرائیل، توسط نیروهای اسرائیلی کشته شد.
گروه مسلح جنایتکار مورد اشاره توسط یاسر ابوشباب،از قبیله بدوی ترابین ((Tarabin در جنوب غزه رهبری میشود. ابو شباب که به جرم قاچاق مواد مخدر و سرقت در زندانهای حماس به سر می برد، در جریان بمباران زندانها توسط ارتش اسرائیل در سال ۲۰۲۳ از زندان گریخت و پس از فرار، یک گروه مسلح حدود ۱۰۰ نفره از افراد قبیلهای و نیروهای سابق تشکیلات خودگردان تشکیل داد. او بدون داشتن ایدئولوژی خاصی، در ژانویه ۲۰۲۵ با اعلام تأسیس گروهی مسلح به نام «القوات الشعبیة» (نیروهای مردمی) در شرق رفح رسما وارد عرصه نظامی-سیاسی شد و به عنوان یک ابزار تاکتیکی چندمنظوره برای بازیگران خارجی از جمله اسرائیل مشغول به فعالیت شد.
این گروه مورد حمایت ارتش اسرائیل، در مناطقی فعال است که ارتش آنها را از حماس پاکسازی کرده و عملیات آن تحت نظارت ارتش اسرائیل است.
ابوشباب که زمانی چهرهای شناختهشده در عرصه جرم و جنایت غزه بود و با گروههای افراطی مانند داعش ارتباط داشت و به اتهام سرقت و قاچاق مواد مخدر زندانی بود، بعد از فرار از زندان، در کنار سابقه جنایی پیشین، به غارت کمکهای بشردوستانه و همکاری با اسرائیل در بین مردم غزه شهرت یافت. با این پیشینه سوء، به جای محکومیت جنایت های ۲۰ ماهه اسرائیل، بهصراحت حماس را به تروریسم، سوءاستفاده از کمکهای مردم و نابودی رفاه عمومی متهم کرده و ادعا دارد که گروهش برخلاف حماس، به توزیع مستقیم غذا، دارو و سرپناه برای مردم متعهد است و از غیرنظامیان و کمکهای بشردوستانه در برابر هرج و مرج و تسلط حماس محافظت میکند.
گزارشهای رسانه های عبری و انگلیسی در هفتههای اخیر به طور فزایندهای فعالیت ابوشباب و گروهش را برجسته و بزرگنمایی کرده است.
سه شنبه هفته گذشته، ابوشباب در یک پیام ویدیویی ادعا کرد که گروهش (القوات الشبیعه) کنترل شرق رفح را به دست گرفته است. او از غیرنظامیان آواره خواست که برگردند و به آن ها وعده غذا، سرپناه و محافظت در اردوگاههای موقت ساخته شده تحت نظارت و کنترل ارتش اسرائیل را داد. در این ویدئو تاکید شد که ماموریت شبهنظامیان او دفاع از غیرنظامیان در برابر آنچه او «تروریسم دولت بالفعل [حماس]» و غارت گسترده کمکها مینامد، است. او گفت: «ما تحت مشروعیت فلسطینی فعالیت میکنیم» و به روابط با تشکیلات خودگردان فلسطین در رامالله اشاره کرد. اگرچه تشکیلات خودگردان این اظهارات را رد نکرده و در مورد هرگونه وابستگی سکوت کرده، واضح است که بر اساس تجهیزات و منابعی که افراد گروه در اختیار دارند، احتمالاً سطحی از هماهنگی بین تشکیلات خودگردان و حتی مقامات مصری با نیروهای ابوشباب وجود دارد. جنگجویان او، که اکثراً از بستگانش هستند، با لباسهای فرم با پرچم فلسطین و نشانهای «واحد مبارزه با تروریسم» دیده میشوند و فعالیتهای گروه همراه با نمادهای قبیلهای ترابین انجام میشود. ابوشباب تاکید کرده که حضورش در مناطق تحت کنترل اسرائیل «نه از روی انتخاب، بلکه از روی ضرورت، برای جلوگیری از طرح آوارگی است.» ابوشباب اخیراً هم اعلام کرد که با اسرائیل و مکانیسم کمکرسانی تحت حمایت آمریکا وابسته به «بنیاد بشردوستانه غزه»، که مسئولیت توزیع کمکهای بشردوستانه را بر عهده گرفته است، همکاری میکند.
اظهارات لیبرمن در حالی مطرح می شود که در ماههای اخیر، رسانههای اسرائیلی از ظهور «گروههای مسلح جنایتکار» در غزه گزارشداده بودند که تحت حمایت ارتش اسرائیل فعالیت و به فلسطینیها حمله میکنند. همچنین گزارشهای متعددی مبنی بر حمایت اسرائیل از گروههای مسلح غارتگر انبارهای کمک و غذا در غزه یا بیتوجهی به آنها منتشر شده است. از سوی دفتر رسانهای دولت در غزه هم بارها اعلام شده که «باندهای مسلح» تحت حمایت اسرائیل، کمکهای بشردوستانه کمیابی را که وارد غزه میشود، غارت میکنند.
در ماه نوامبرهم یک یادداشت داخلی سازمان ملل «از یک خیرخواهی منفعلانه اگر نگوییم فعالانه» یا «حمایت» از باندهای تبهکار ازسوی نیروهای اسرائیلی خبر داد. طبق این یادداشت، یکی از رهبران این باندها، یک «مجتمع نظامی مانند» در منطقهای «محدود، کنترل شده و گشتزنی شده» توسط ارتش اسرائیل ایجاد کرده است.
طی ماه های اخیر، نیروهای اسرائیلی به مغازهداران و تیمهای امنیتی محلی غزه که در تلاش برای محافظت از مغازهها در برابر غارت و هرج و مرج بودند، حمله کردند. یک افسر پلیس هم در غزه پس از تعقیب غارتگران مسلحِ متهم به همکاری با ارتش اسرائیل، توسط نیروهای اسرائیلی کشته شد.
گروه مسلح جنایتکار مورد اشاره توسط یاسر ابوشباب،از قبیله بدوی ترابین ((Tarabin در جنوب غزه رهبری میشود. ابو شباب که به جرم قاچاق مواد مخدر و سرقت در زندانهای حماس به سر می برد، در جریان بمباران زندانها توسط ارتش اسرائیل در سال ۲۰۲۳ از زندان گریخت و پس از فرار، یک گروه مسلح حدود ۱۰۰ نفره از افراد قبیلهای و نیروهای سابق تشکیلات خودگردان تشکیل داد. او بدون داشتن ایدئولوژی خاصی، در ژانویه ۲۰۲۵ با اعلام تأسیس گروهی مسلح به نام «القوات الشعبیة» (نیروهای مردمی) در شرق رفح رسما وارد عرصه نظامی-سیاسی شد و به عنوان یک ابزار تاکتیکی چندمنظوره برای بازیگران خارجی از جمله اسرائیل مشغول به فعالیت شد.
این گروه مورد حمایت ارتش اسرائیل، در مناطقی فعال است که ارتش آنها را از حماس پاکسازی کرده و عملیات آن تحت نظارت ارتش اسرائیل است.
ابوشباب که زمانی چهرهای شناختهشده در عرصه جرم و جنایت غزه بود و با گروههای افراطی مانند داعش ارتباط داشت و به اتهام سرقت و قاچاق مواد مخدر زندانی بود، بعد از فرار از زندان، در کنار سابقه جنایی پیشین، به غارت کمکهای بشردوستانه و همکاری با اسرائیل در بین مردم غزه شهرت یافت. با این پیشینه سوء، به جای محکومیت جنایت های ۲۰ ماهه اسرائیل، بهصراحت حماس را به تروریسم، سوءاستفاده از کمکهای مردم و نابودی رفاه عمومی متهم کرده و ادعا دارد که گروهش برخلاف حماس، به توزیع مستقیم غذا، دارو و سرپناه برای مردم متعهد است و از غیرنظامیان و کمکهای بشردوستانه در برابر هرج و مرج و تسلط حماس محافظت میکند.
گزارشهای رسانه های عبری و انگلیسی در هفتههای اخیر به طور فزایندهای فعالیت ابوشباب و گروهش را برجسته و بزرگنمایی کرده است.
سه شنبه هفته گذشته، ابوشباب در یک پیام ویدیویی ادعا کرد که گروهش (القوات الشبیعه) کنترل شرق رفح را به دست گرفته است. او از غیرنظامیان آواره خواست که برگردند و به آن ها وعده غذا، سرپناه و محافظت در اردوگاههای موقت ساخته شده تحت نظارت و کنترل ارتش اسرائیل را داد. در این ویدئو تاکید شد که ماموریت شبهنظامیان او دفاع از غیرنظامیان در برابر آنچه او «تروریسم دولت بالفعل [حماس]» و غارت گسترده کمکها مینامد، است. او گفت: «ما تحت مشروعیت فلسطینی فعالیت میکنیم» و به روابط با تشکیلات خودگردان فلسطین در رامالله اشاره کرد. اگرچه تشکیلات خودگردان این اظهارات را رد نکرده و در مورد هرگونه وابستگی سکوت کرده، واضح است که بر اساس تجهیزات و منابعی که افراد گروه در اختیار دارند، احتمالاً سطحی از هماهنگی بین تشکیلات خودگردان و حتی مقامات مصری با نیروهای ابوشباب وجود دارد. جنگجویان او، که اکثراً از بستگانش هستند، با لباسهای فرم با پرچم فلسطین و نشانهای «واحد مبارزه با تروریسم» دیده میشوند و فعالیتهای گروه همراه با نمادهای قبیلهای ترابین انجام میشود. ابوشباب تاکید کرده که حضورش در مناطق تحت کنترل اسرائیل «نه از روی انتخاب، بلکه از روی ضرورت، برای جلوگیری از طرح آوارگی است.» ابوشباب اخیراً هم اعلام کرد که با اسرائیل و مکانیسم کمکرسانی تحت حمایت آمریکا وابسته به «بنیاد بشردوستانه غزه»، که مسئولیت توزیع کمکهای بشردوستانه را بر عهده گرفته است، همکاری میکند.
❤7
گزارش رسانه ها هم حاکی از آن است که گروه ابوشباب تحت حمایت کامل ارتش اسرائیل فعالیت میکند. شاهدان میگویند که جنگجویان او را در حال غارت کاروانها و درخواست «پول حفاظت» از رانندگان دیدهاند، در حالی که تانکهای اسرائیلی بدون مداخله تماشا میکنند. در یک حادثه گزارش شده، افراد او به سمت یک کاروان امدادی در ۱۰۰ متری یک تانک اسرائیلی آتش گشودند، اما سربازان هیچ واکنشی نشان ندادند. حملات هوایی اسرائیل بعداً شش افسر فلسطینی را که سعی در جلوگیری از غارت داشتند، به قتل رساند. افراد مسلح او رانندگان را کتک میزنند و اگر [پول حفاظت] به آنها پرداخت نشود، تمام مواد غذایی را مصادره می کنند.
سازمانهای امدادی بینالمللی نسبت به نقش ابوشباب در غارت کمکهای بشردوستانه و ایجاد بیثباتی در توزیع کمکها ابراز نگرانی کردهاند. گزارشهایی از ممانعت این گروه از توزیع کمکها در شرق رفح و غارت انبارهای امدادی وجود دارد؛ با این حال، برخی نهادها اذعان کردهاند که در نبود ساختار حکومتی مشخص، «نیروهای ابو شباب گاهی نظم موضعی ایجاد کردهاند» تا کاروانها وارد شوند.
از خلال اخبار، بیانیه ها و ویديوهای منتشره، اهداف اصلی ابو شباب و گروهش را می توان چنین خلاصه کرد:
-جایگزینی حماس در اداره رفح بهعنوان نیروی امنیتی جدید
-کسب مشروعیت برای خود با دعوت از آوارگان برای بازگشت به خانههایشان و ادعای تأمین امنیت و توزیع عادلانه کمکهای بشردوستانه
-همکاری با ارتش اسرائیل برای تثبیت کنترل منطقه بدون حماس و ایجاد منطقه حائل تحت «حمایت اسرائیل»
-کاهش نفوذ حماس در مناطق جنوبی غزه
-تقویت جایگاه شخصی و افزایش نفوذ قبیلهای ترابین در ساختار سیاسی جدید قدرت درآینده بعد از جنگ
قبیله ابو شباب در ۳۰ مه ۲۰۲۵، برائت کامل خود را از یاسر ابو شباب و هر یک از اعضای خانواده که با او همکاری میکنند، اعلام کرده است. اکثر فلسطینیها هم از ابوشباب به دلیل سابقه جنایی وشهرت او به قاچاق و سرقت، ارتباط با داعش و ارتش اسرائیل، رفتار خشن نیروهایش با غیرنظامیان و امدادگران و اتهامات مربوط به غارت کمکهای بشردوستانه نفرت داشته، به اوبیاعتمادند. از دید مردم غزه او فردی خائن و فاقد مشروعیت است که نه با اراده مردمی، بلکه با قدرت نظامی اشغالگرخارجی حمایت و تامین میشود.
در مارس و آوریل ۲۰۲۵ که برخی اعتراضات علیه حماس در رفح و دیر البلح به صورت خودجوش و به دلیل گرسنگی و توزیع ناعادلانه کمکها برگزار شد، ابو شباب و گروهش سعی کرد از این اعتراضات بهرهبرداری تبلیغاتی کنند و وارد میدان شوند، اما با مخالفت مردم روبرو شدند. با این حال، برای اسرائیل، او میتواند همان رهبر محلی مطلوب باشد که خواهانش است: کسی که بتواند حماس را به چالش بکشد و کنترل و اداره منطقه را در حالی که جنگ ادامه دارد و حماس به عقب رانده میشود، موقتا به عهده بگیرد. اسرائیل به ابو شباب بهعنوان یک ابزار تاکتیکی برای تضعیف وشکستن سلطه حماس و ایجاد مناطق امن در جنوب غزه نگاه میکند که بخشی از استراتژی ایجاد "کمربندهای امنیتی بدون حماس" در جنوب غزه است. ضمن اینکه از نیروهای او به عنوان جاسوس برای اطلاع از کمین های مقاومت بهره می گیرد.تحلیلگران امنیتی اسرائیلی معتقدند که اسرائیل ابوشباب را برای «پر کردن خلأ موقت قدرت» میخواهد، تا بعد از جنگ، یک ساختار امنیتی فلسطینی رسمی جای او را بگیرد. گروه ابو شباب به اسرائیل در ایجاد مناطق پاکسازی شده از حماس کمک و همکاری کرده است.
گروه ابوشباب بی شباهت به «شوراهای بیداری» در عراق - شبهنظامیان قبیلهای که توسط ایالات متحده برای ریشهکن کردن القاعده از جوامع محلی در ۲۰۰۷ تشکیل و تأمین مالی شدند – یا به ارتش جنوب لبنان، گروه شبهنظامی به رهبری مسیحیان که سرنوشتش به حضور اسرائیل در جنوب لبنان گره خورده بود و پس از خروج اسرائیل از لبنان در سال ۲۰۰۰ فروپاشید، نیست.
در نبود قدرت مرکزی، ابو شباب و نزدیکانش فرصت را مغتنم شمردند تا حاکمیت محلی شبهقبیلهای در رفح با حمایت اسرائیل شکل دهند. این در حالی است که اسرائیل هم نیاز داشت بخشی از جنوب غزه را از حضور حماس «پاکسازی» کرده و کنترل محلی را به یک نیروی جایگزین بدهد تا بدون حضور مستقیم ارتش، بتواند «مناطق امن» ایجاد کند. ابو شباب بهعنوان چهرهای که هم ضد حماس است، هم سابقه شخصی خصومت با القسام دارد، گزینه مطلوبی برای همکاری تلقی شد. نیروهای ابو شباب با شناخت محلی، تلاش کردند نقاطی را از حماس پاکسازی کرده و دروازه ورود ارتش باشند. ضمن اینکه با حضور یک «جایگزین شبهفلسطینی» موجب انحراف افکار عمومی فلسطینی از مقاومت شوند. برخی نهادهای اطلاعاتی اسرائیل هم ابوشباب را بهعنوان یک مدل ابتدایی مطلوب برای دوران پساحماس در نظر گرفتند.
سازمانهای امدادی بینالمللی نسبت به نقش ابوشباب در غارت کمکهای بشردوستانه و ایجاد بیثباتی در توزیع کمکها ابراز نگرانی کردهاند. گزارشهایی از ممانعت این گروه از توزیع کمکها در شرق رفح و غارت انبارهای امدادی وجود دارد؛ با این حال، برخی نهادها اذعان کردهاند که در نبود ساختار حکومتی مشخص، «نیروهای ابو شباب گاهی نظم موضعی ایجاد کردهاند» تا کاروانها وارد شوند.
از خلال اخبار، بیانیه ها و ویديوهای منتشره، اهداف اصلی ابو شباب و گروهش را می توان چنین خلاصه کرد:
-جایگزینی حماس در اداره رفح بهعنوان نیروی امنیتی جدید
-کسب مشروعیت برای خود با دعوت از آوارگان برای بازگشت به خانههایشان و ادعای تأمین امنیت و توزیع عادلانه کمکهای بشردوستانه
-همکاری با ارتش اسرائیل برای تثبیت کنترل منطقه بدون حماس و ایجاد منطقه حائل تحت «حمایت اسرائیل»
-کاهش نفوذ حماس در مناطق جنوبی غزه
-تقویت جایگاه شخصی و افزایش نفوذ قبیلهای ترابین در ساختار سیاسی جدید قدرت درآینده بعد از جنگ
قبیله ابو شباب در ۳۰ مه ۲۰۲۵، برائت کامل خود را از یاسر ابو شباب و هر یک از اعضای خانواده که با او همکاری میکنند، اعلام کرده است. اکثر فلسطینیها هم از ابوشباب به دلیل سابقه جنایی وشهرت او به قاچاق و سرقت، ارتباط با داعش و ارتش اسرائیل، رفتار خشن نیروهایش با غیرنظامیان و امدادگران و اتهامات مربوط به غارت کمکهای بشردوستانه نفرت داشته، به اوبیاعتمادند. از دید مردم غزه او فردی خائن و فاقد مشروعیت است که نه با اراده مردمی، بلکه با قدرت نظامی اشغالگرخارجی حمایت و تامین میشود.
در مارس و آوریل ۲۰۲۵ که برخی اعتراضات علیه حماس در رفح و دیر البلح به صورت خودجوش و به دلیل گرسنگی و توزیع ناعادلانه کمکها برگزار شد، ابو شباب و گروهش سعی کرد از این اعتراضات بهرهبرداری تبلیغاتی کنند و وارد میدان شوند، اما با مخالفت مردم روبرو شدند. با این حال، برای اسرائیل، او میتواند همان رهبر محلی مطلوب باشد که خواهانش است: کسی که بتواند حماس را به چالش بکشد و کنترل و اداره منطقه را در حالی که جنگ ادامه دارد و حماس به عقب رانده میشود، موقتا به عهده بگیرد. اسرائیل به ابو شباب بهعنوان یک ابزار تاکتیکی برای تضعیف وشکستن سلطه حماس و ایجاد مناطق امن در جنوب غزه نگاه میکند که بخشی از استراتژی ایجاد "کمربندهای امنیتی بدون حماس" در جنوب غزه است. ضمن اینکه از نیروهای او به عنوان جاسوس برای اطلاع از کمین های مقاومت بهره می گیرد.تحلیلگران امنیتی اسرائیلی معتقدند که اسرائیل ابوشباب را برای «پر کردن خلأ موقت قدرت» میخواهد، تا بعد از جنگ، یک ساختار امنیتی فلسطینی رسمی جای او را بگیرد. گروه ابو شباب به اسرائیل در ایجاد مناطق پاکسازی شده از حماس کمک و همکاری کرده است.
گروه ابوشباب بی شباهت به «شوراهای بیداری» در عراق - شبهنظامیان قبیلهای که توسط ایالات متحده برای ریشهکن کردن القاعده از جوامع محلی در ۲۰۰۷ تشکیل و تأمین مالی شدند – یا به ارتش جنوب لبنان، گروه شبهنظامی به رهبری مسیحیان که سرنوشتش به حضور اسرائیل در جنوب لبنان گره خورده بود و پس از خروج اسرائیل از لبنان در سال ۲۰۰۰ فروپاشید، نیست.
در نبود قدرت مرکزی، ابو شباب و نزدیکانش فرصت را مغتنم شمردند تا حاکمیت محلی شبهقبیلهای در رفح با حمایت اسرائیل شکل دهند. این در حالی است که اسرائیل هم نیاز داشت بخشی از جنوب غزه را از حضور حماس «پاکسازی» کرده و کنترل محلی را به یک نیروی جایگزین بدهد تا بدون حضور مستقیم ارتش، بتواند «مناطق امن» ایجاد کند. ابو شباب بهعنوان چهرهای که هم ضد حماس است، هم سابقه شخصی خصومت با القسام دارد، گزینه مطلوبی برای همکاری تلقی شد. نیروهای ابو شباب با شناخت محلی، تلاش کردند نقاطی را از حماس پاکسازی کرده و دروازه ورود ارتش باشند. ضمن اینکه با حضور یک «جایگزین شبهفلسطینی» موجب انحراف افکار عمومی فلسطینی از مقاومت شوند. برخی نهادهای اطلاعاتی اسرائیل هم ابوشباب را بهعنوان یک مدل ابتدایی مطلوب برای دوران پساحماس در نظر گرفتند.
❤5
مقامات اسرائیلی امیدوار بودند ظهور ابوشباب باعث ایجاد اختلافات عمیق در جامعه فلسطین شود و دوقطبی "مقاومت مشروع" در برابر "نیروهای مزدور" با جنگ داخلی فلسطینیان، به نفع اسرائیل بیانجامد. با افشاگری لیبرمن و تایید نتانیاهو ظاهرا اختلافات مقامات اسرائیلی شدت یافته و باید منتظر آثار این رسوایی نشست.
روزنامه اطلاعات، ۱۸ خرداد ۱۴۰۴
https://www.ettelaat.com/news/97794
Https://www.tgoop.com/maktuob
روزنامه اطلاعات، ۱۸ خرداد ۱۴۰۴
https://www.ettelaat.com/news/97794
Https://www.tgoop.com/maktuob
Ettelaat
رسوایی بزرگ یقه اسرائیل را در غزه گرفت
مقامات اسرائیلی امیدوار بودند ظهور ابوشباب باعث ایجاد اختلافات عمیق در جامعه فلسطین شود و دوقطبی "مقاومت مشروع" در برابر "نیروهای مزدور" با جنگ داخلی فلسطینیان، به نفع اسرائیل بینجامد. اما باید منتظر آثار این رسوایی نشست.
👏4
خانه حاج حسن غلامی در خیابان براتی در سمت غرب، درست روبروی باغ فردوس بود. خانه ای بزرگ و اشرافی که از دو تا حیاط تشکیل می شد. حیاط بزرگه که محوطه اش نزدیک به هزار متر بود. حوضی بزرگ هشت ضلعی داشت .با سنگ های تراش خورده صیقلی، درست وسط حیاط بود. لبه های سنگ حوض خمیده بود. وقتی دست می کشیدم، هموار و صاف و نرم به نظر می رسید. پاشویه سنگ سفید بود. سنگ حوض خاکستری -نیلی بود. شیر سر حوض به زردی و درخشندگی و هیبت شیر جنگل بود. شیر درشت. وقتی دو دستی بازش می کردیم تنوره می کشید و آب با فشار زیاد توی حوض می پاشید. طبقه بالای حیاط بزرگه سر تا سر خانه حاج حسن بود. ارتفاع سقف اتاق ها به نظرم بیشتر از ده متر بود. مثل اتاق های قصر بود. با کتیبه های گچی دور تا دور زیر سقف. حیاط کوچکه مانند گوشواره حیدری در گوش حیاط بزرگه بود. حیاطی نقلی که در وسط حیاط درّه گل محمدی بود. حیاط بزرگه با حوض سنگی معنا پیدا می کرد و حیاط کوچکه با درّه گل محمدی. در سمت غرب حیاط بزرگه از دو سو هفت پله آجری رو به بالا قرار داشت. یک فضای باریک. در دوسو خانواده ما و خانواده مش میرزا- بی بی تاج خانم زندگی می کردیم. هر خانواده یک اتاق بیشتر نداشتیم! اتاق نشیمن و خواب و پذیرایی هر سه یکی بود! ما یک صندوق خانه باریک داشتیم. شب ها پدر بزرکم آسید علی اقا و مادر بزرگم بی بی زهرا خانم توی صندوق خانه می خوابیدند. پرده چیت با گل های بزرگ جلو صندوقخانه بود. در حیاط کوچکه، اتاق ما و اتاق مَش میرزا- بی بی تاج روبروی هم بود. مش میرزا و بی بی تاج اهل ده نمک کوه بودند برایشان از ده گندم و عدس و ماش و پنیر و کره و کشمش می آوردند. زیر اتاق ما آب انبار بود. برای همین اتاق مان بوی سنگین نای آب انبار می داد. دیوار اتاق نم داشت. بخش هایی از دیوار گچ و بخش هایی کاهگل بود. تکه هایی از پوسته دیوار کنده شده بود. دست که می کشیدم. خنک بود. عصر ها در حیاط بزرگه باز بود. مردم با سطل و کوزه برای بردن آب به آب انبار می آمدند. آب انبار بیست تا پله می خورد. پله های سنگی بسیار لیز و لغزنده. حیاط شلوغ می شد. اتاق بی بی تاج زیر زمین داشت. زیرزمینی حدود شش تا هشت متر. کنار دیواره زیر زمین بستوی سفالی ماست و مشک دوغ و شیشه بزرگ ترشی رب گوجه و کته زغال و گونی گندم و کیسه های حبوبات بود. تابستانا خنک بود. صدا توی زیر زمین که سقف طاق ضربی تندی داشت می پیچید. به سقف طاق ضربی، سقف سیزی می گفتیم. بندکشی آجرای سقف و دیوارها با گچ بود. آبی می زد. بچه های مش میرزا و بی بی تاج ، صفر و فاطمه گاهی توی زیرزمین می خوابیدند. بی بی تاج و فاطمه هر دوشان پیراهن اضافی نداشتند. موقع لباس شستن می بایست فاطمه از خونه بیرون نیاید. دره گل محمدی فضای حیاط کوچکه را پر می کرد. مثل کسی که یک بغل گل محمدی را در آغوش داشته باشد، و سر و صورتش پشت گل پنهان بماند. تا به حیاط نگاه می کردیم، اول درّه گل محمدی توی چشم بود. مثل ترنج قالی کف ساده. حیاط سرشار از عطر گل بود. از سمت باغ فردوس بوی یاس و بید مجنون به خانه مان می آمد، بهار و تابستان از سمت پنجره اتاقمان. پنجره رو به روی حیاط کوچکه و باغ فردوس باز بود. اتاقمان پر از بوی گل محمّدی و یاس بود. من از لای نرده داخل باغ فردوس می رفتم. یاس بنفش و سپید و آبی برای جانماز پدر بزرگ و مادر بزرگ و پدر و مامانم می آوردم. جانماز کوچکی داشتم. یک تکه پارچه سبز بود که روز عاشورا توی مراسم تعزیه خانمی با چشمان روشن و پر از اشک به مامانم داد. برای توی جانمازا یاس می آوردم. یک کیسه متقال سفید داشتم که توی مشتم جا می شد. در کیسه با نخ پوی نیلی کشیده و جمع می شد. توی جانماز ها یاس را برای مادر بزرگم و پدر بزرگم و پدر و مامانم دور مهر نمازشان می ریختم. به خصوص کنار مهر نمازشان که وقت سجده بوی عطر یاس و گلبرگ گل محمدی در مشام شان بپیچد.انها نماز که می خواندند، مدتی می نشستند و ذکر می گفتند. یاس و گلبرگ گل محمدی را کف دست چپ می ریختند. با سرانگشتان دست راست نوازش می کردند. می بوئیدند. پدر بزرگم می بوسید و صلوات می فرستاد. می گفت: « به به ! به بوی خوش خلق وخوی محمدی صلوات!» مادرم گلبرکا و یا یاسا را توی چای می ریخت. با کف دست گلبرگ ها را که خشک می شد. خُرد می کرد. خودش می گفت ِپرز می کنم.. بی بی جان در اتاق درست روبروی شیر حوض تنها زندگی می کرد. گاهی شبها می آمد خانه ما. عدس پاک می کرد. برنج پاک می کرد.توی سرکو مشتی گندم می کوبید. مامانم مخصوصا عدس و ماش را نگاه می داشت تا بی بی جان بیاید. انگار می خواست همیشه بهانه حضور بی بی جان وجود داشته باشد. به خصوص زمستان ها که شب ها بلند بود؛ بیشتر می آمد خانه مان، می گفت چای شما ، هیچ جا پیدا نمی شود. استکان چایش را همراهش می آورد. استکان کمر باریک لب طلایی با نعلبکی تو گود لب کنگره ای. استکان را می گرفت
❤11
بالا! نگاه می کرد. استکان شیشه اش ارغوانی بود. لب طلایی اش برق می زد. حلقه طلای لبش ریختگی داشت. کمرش تاب داشت. بی بی جان می گفت یه وقتی منم مثل این استکانه کمر باریک بودم. آب و رنگ داشتم. بعد این شعر را می خواند:
روزی که بودم جاهل وجوان و خوشرنگ
اندر دل من پلنگ می کرد جنگ
حالا که شدم پیر و فرسوده و بدرنگ
اولاد خودم به من زند ننگ!
روزی که بودم جاهل وجوان و خوشرنگ
اندر دل من پلنگ می کرد جنگ
حالا که شدم پیر و فرسوده و بدرنگ
اولاد خودم به من زند ننگ!
❤9
برق اشک را می توانستم توی چشم های فراخش که خاکستری بود ببینم. می گفت چایی فقط توی این استکان می چسبد. در سفر مشهد شوهرش برایش خریده بود. شوهرش جوانمرگ شده بود. فقط سه سال با هم زندگی کرده بودند. یک پسر داشتند. اسمش قربان بود. یک ساله بود که مشهدی احمد زیر ماشین مانده بود. همان استکان به یادگار برای بی بی جان مانده بود و پسری که او را از خانه بیرون کرده بود. بی بی جان می گفت: با عروسم حرفم شد. پسرم که غروب از سر زمین آمد. کارگر بود ما که زمین از خودمان نداشتیم. خوش نشین بودیم. عروسم پسرم را پر کرده بود. پسرم اصلا با من حرف نزد. دستم را گرفت از خانه کشان کشان انداختم بیرون. باورم نمی شد. جانمازم و این استکان سوغات مشهد را جلدی برداشتم. پسرم انداختم توی کوچه. افتادم روی زمین. در را پشت سرم قایم به هم کوفت. کلون در را انداخت. صدای کوفتن در بعد از بیست سال هنوز توی سرم مثل قطار صدا می کند. از صداش به لرزه می افتم. مثل دیگی که قل بزند. نمی دانستم چه بایدم کرد. دماغم خون افتاده بود. تاریک بود. نمی توانستم به کسی بگویم پسرم از خانه بیرونم کرده ، نباید لام تا کام حرف می زدم. آمدم تا قهوه خانه مهاجران. توی راه برای پسرم دعا می کردم. می گفتم خدایا جوانه ببخشش. فقط نوزده سالشه! تاریکی شب آمدم تا قهوه خانه مهاجران… مامانم یکهو از جاش بلند شد. انگار پرید. رفت توی صندوق خانه. پرده صندوق خانه را انداخت. رفتم دیدم مامانم به رختخواب تکیه داده داره گریه می کند. مرا توی بغل گرفت و بوسید. از توی کیسه یاس و گل محمدی یک پیاله مسی کوچکی را پر از یاس و گل محمدی کرد و برای بی بی جان آورد. عطر یاس و گل محمدی توی اتاق پیچید. می خواست بهانه ای پیدا کند تا بی بی جان گریه اش را نبیند. زمستانا که برف و یخ کوچه و خیابان را پر می کرد. زمین یخ می بست و لغزنده بود. مامانم دست بی بی جان را می گرفت و به حمام می برد. حمام مستوفی توی خیابان پهلوی نزدیک حانه مان بود. حمام روزها زنانه و غروبا تا سحر مردانه بود. بعضی ها کلّه پاچه گوسفند برای اُوریت کردن به تون بان حمام می دادند. تا توی اتش سوزنده تون پشم کله پاچه بسوزد و تمییز شود. تون حمام را با نفت سیاه و هیمه افروخته نگاه می داشتند. همه چی سیاهی می زد. کلّه پاچه سیاه می شد. ترسناک می شد. انگار کلّه گوسفند دندان هاشو نشان می داد و مسخره می کرد. مامانم گفت. یک بار بی بی جان به من گفت ببرمش مسجد سیدا. می خواهد شمع روشن کند. و به ستون مراد سنگ بچسباند. بی بی جان گفت پسرش قربان مریض شده. ده ساله ندیدش. دعای مادر در حق فرزند مستجاب می شه. خدا ارحم الراحمینه. پسرم سواد نداره. پدر ندیده. یک سالش بود که پدرش زیر ماشین ماند. من توی خونه های حمریان و اله برج نانوایی می کردم. لباس می شستم. مثل گربه ای که گردن بچه اش را به دندان می گیره. این طرف و آون طرف می بره. بچم را همه جا می بردم. نه درسی. نه زندگی. نباید توقع داشته باشم. کاش ما هم توی شهر بودیم. پسرم درس می خواند. بلد بود حرف بزند. مامانم گفت بی بی جان از عمو هیبت الله که با سه برادرش همه شون کور بودند و در مسجد سیدا شمع می فروختند شمع خرید. شمع دانه ای ده شاهی بود. سکه طلایی دهشاهی از گوشه چارقدش باز کرد.شمع را توی شمعدان که مثل طشت بزرگ مستطیل شکل بود روشن کرد. هفت سنگ توی مشتش جمع کرده بود. به پایین ستون مراد می چسباند. یکی اش چسبید. لبحند زد. صلوات فرستاد. خم شد. کف شبستان مسجد را بوسید. خدایا خودت رحم کن. پسرم را برای زن و بچه اش و من نگهدار. هوا که خوب بود. مامان کنار دره گل محمدی نالیچه می انداخت. بی بی جان و بی بی زهراء مادر بزرگم کنار درّه می نشستند. بی بی جان قلیان می کشید. مادر بزرگم تسبیح تربت را که قیطان سبز داشت؛ بر سرانگشتانش می گرداند. صلوات می فرستاد. هیچ وقت قلیان نمی کشید. مامانم برایشان شربت سکنجبین درست می کرد. چای می آورد. گاهی توی سینی بزرگ( می گفتیم مجمع) که لبه اش کنگره دار بود. دور تا دور کاهو می چید. میانه کاهو را که تُرد و خوش مزه بود؛ می گذاشت وسط سینی. همه را با دقت می چید. مامانم خودش هیچوقت از میانه کاهو نمی خورد. برگ های درشت و زمخت رویه کاهو را می خورد.بی بی تاخ همسایه مون قیسی و بادام و گردو و کشمش درشت فخری ( ما می گفتیم فرخی!) توی پیاله یا بشقاب مسی تو گود می آورد. هر چقدر زیاد می ماند با ظرف به بی بی جان می داد. برای من صدای خنده آرام بی بی زهراء و طنین صدای آرام مادرم، زمزمه های بی بی جان و صدای بلند بی بی تاج مثل ارکستر سمفونی بود. ارکستر سمفونی را حالا می نویسم که هر فصل به یکی از کنسرت ها در لندن می روم! آن موسیقای صدا و خنده و زمزمه ها، آن برق چشمان، آن صفا و وفا و سادگی و فقر عزیز چیز دیگری بود. خاطره اش مثل چشمه ای در ذهنم می جوشد. مثل چشمه دوزاغه در مهاجران، که از دل سنگ می جوشید و تبدیل به
❤8
نهر نایه می شد. جریان زندگی در مهاجران بود!
کلاس چهارم ابتدایی بودم. زمستان بود. از دبستان که آمدم دیدم پیشانی مامانم کبود شده. گونه راستش خراشیده شده بود. بی بی جان را برده بود مسجد سیّدا. زمین خورده بود. خواسته بود بی بی جان به زمین نیفتاد. توی خیابان سُر خورده بود بی بی جان را توی بغلش گرفته بود. از همان وقت بی بی جان شب ها بیشتر به خانه ما می آمد. دنبال بهانه می گشت که به مامانم کمک کند. یک بار دیدم همراه مامان رفته رختشورخانه که سر خیابان ما روبروی باغ فردوس بود. دور تا دور زن ها رخت می شستند. یا رختا را می چلاندند. کنار مامانم ایستاده بودم. داشتم نگاه می کردم. بی بی جان داشت پیراهن مرا می شست. پیراهن آبی بود. شست. چلاند. تکانش داد. به من نگاه کرد. پیراهن را بوسید. لبخند زد. به من گفت: « قدر ننه ت را بدان!»
زود تر آمدم خانه. تا سماور را روشن کنم. برای بی بی جان و مامانم چای درست کنم. گلبرگ محمدی و یاس سپید توی قوری ریختم.
کلاس چهارم ابتدایی بودم. زمستان بود. از دبستان که آمدم دیدم پیشانی مامانم کبود شده. گونه راستش خراشیده شده بود. بی بی جان را برده بود مسجد سیّدا. زمین خورده بود. خواسته بود بی بی جان به زمین نیفتاد. توی خیابان سُر خورده بود بی بی جان را توی بغلش گرفته بود. از همان وقت بی بی جان شب ها بیشتر به خانه ما می آمد. دنبال بهانه می گشت که به مامانم کمک کند. یک بار دیدم همراه مامان رفته رختشورخانه که سر خیابان ما روبروی باغ فردوس بود. دور تا دور زن ها رخت می شستند. یا رختا را می چلاندند. کنار مامانم ایستاده بودم. داشتم نگاه می کردم. بی بی جان داشت پیراهن مرا می شست. پیراهن آبی بود. شست. چلاند. تکانش داد. به من نگاه کرد. پیراهن را بوسید. لبخند زد. به من گفت: « قدر ننه ت را بدان!»
زود تر آمدم خانه. تا سماور را روشن کنم. برای بی بی جان و مامانم چای درست کنم. گلبرگ محمدی و یاس سپید توی قوری ریختم.
❤19🥰1
پدرم کارگر ساختمانی بود. کلاس پنجم ابتدایی در دبستان خیام نزدیک خیابان کشتارگاه درس می خواندم. پدرم خیز برداشته بود تا از منزلت کارگری به منزلت شاگرد بنایی ارتقاء پیدا کند. این ارتقاء یا کوچ به دلیل محبتی بود که حاج رضا حقدین که معمار بود؛ استاد پدرم بود. نسبت به پدرم داشت. پدرم را تشویق می کرد. مراقب بود که کار یاد بگیرد. پدرم را دم دست خودش نگاه می داشت. پدرم به حاج رضا می گفت: «حاج اوسّا!» ما هم به ایشان از زبان پدرم می گفتیم حاج اوسا!. همو بود که در سال ۱۳۵۳ در راه آهن اراک برای پدرم کار پیدا کرده بود. در بخش خدمات ساختمانی و بنّایی راه آهن که خرده کاری های خانه های سازمانی را به عهده داشت. پدرم در راه آهن مشغول کار شد. از بلا تکلیفی و بیکاری طولانی در پائیز و زمستان نجات پیدا کرد. دست آخر هم در راه آهن بازنشسته شد. جنگ که شروع شده بود. پدرم رفت جنوب تا در بازسازی راه آهن خرمشهر شرکت کند. چند ماه جبهه جنوب بود.
❤7
کلاس پنجم که بودم همسایه ای داشتیم به نام سرکار استوار ظهرابی. هم محلی ها بهش می گفتند جناب سروان! بسیار خوشش می آمد. مثل همین روزگار وقتی به کسانی که دکتر نیستند می گویند دکتر، حالشان خوش می شود! مردی به شدت بور با چشمان آبی و پوست سفید بود. تنومند بود. همه بچه هایش از جمله اعظم و محمود مثل خودش بلوند و طلایی و آبی و بنفش بودند. انگار از مریخ یا دنیای دیگری آمده بودند. می گفتند اجدادشون گرجی بودند. اجدادش در اصفهان مسلمان شده بودند. به اراک ماموریت پیدا کرده بود. در اراک ماندگار شده بودند. البته بعد از اراک رفتند قم. دیگر ردشان را گم کردم. سروان! ظهرابی( اهل محل می گفتند سهرابی!) یک جیپ نظامی ویلیز داشت. نو و بسیار شیک بود. سرکوچه مان زمینی افتاده بود. بعدا شیخ محمد بادکوبه ای و عمو هیبت الله شوهر خواهر حاج قربان محمدی اوسّا کار من در کارگاه فرش در بازار، در همان تکه زمین خانه ساختند. زمین حدود پانصد متر می شد. ما نوجوانان محله وسط زمین تور زده بودیم والیبال بازی می کردیم. عصرا بچه های محل همانجا جمع می شدند. نوجوانان بحث می کردند که حالا جاهل محل ما کیه!؟ یعنی کسی که از همه بزن بهادر تر باشه. چند تا مدعی داشتیم. یکی از مدعی ها عبدالحسین با چاقوی دسته صدفی تیغه باریک زده بود پشت شانه نصرت نعمتی تا نشان دهد او جاهل محل است. نصرت هم با همان حال زخمی و شانه خونچکان ، چون کشتی کج بلد بود. دو شاخ زده بود توی چشم عبدالحسین، قیلی ویلی رفته بود و نقش زمین شده بود. گفتند عبدالحسین وقتی به صورت روی خاک افتاد صدای بزغاله می داد. سروان سهرابی جیپش را گوشه زمین توی سه کنج پارک می کرد. از خانه شان گاهی با سطل آب می اورد. به جیپ لیف و کف صابون می زد. می شست و خشک می کرد. همیشه خدا جیپ برق می زد. محمود پسرش گاهی می آمد با جیپ توی همون یه تکه جا دور می زد. ما با تعجب نگاه می کردیم. براش دست می زدیم! همه ما آرزو داشتیم. یا دلمان مور مور می کرد کاش ما هم با جیپ جناب سروان مثل محمود دور می زدیم. محمود ژست می گرفت. یک جوری موقع دور زدن توی آینه نگاه می کرد. سرش را بالا و پایین می گرفت؛ انگار صد ساله راننده جیپه. ماجرا از روزی شروع شد. که سروان سهرابی می خواست دیوار گل مهره توی حیاطشون را خراب کند. و به جایش دیوار آجری بسازد. پدرم با آقا مرتضی همسایه مون قرار شده بود این کار را انجام دهند. اقا مرتضی کارگر ساده بود. خراب کردن دیوار گل مهره، هر چند گِل ها به سختی سنگ شده بود. انجام شد. من و مصطفی پسر آقا مرتضی هم از دبستان که می امدیم، کمک می کردیم. موقع ساختن دیوار پدرم از تراز و شمشه استفاده نکرده بود. فقط برای نظم چینش آجر های زمخت فشاری که مثل صورت آبله برده بود.از نخ استفاده کرده بود. دیوار وقتی بالا امد و به نیمه رسیده بود. دیوار مثل زن پا با ماه شکم داده بود! اگر با همان حال و هوا پدرم دیوار را بالا می برد. دیوار می زایید و بچه روی زمین می افتاد. داد و بیداد سروان سهرابی بلند شده بود. پدرم با هما ن ارامشی که داشت. گفته بود خراب می کنیم و دوباره می سازیم. سروان سهرابی خیلی داد زده بود. پدرم وقتی عصبانی می شد. زبانش می گرفت. نفس نفس می زد. زبانش گرفته بود. فردا توی کلاس محمود ظهرابی سر به سر من گذاشت. ادای پدرم را در آورد. من هم بدون بحث مداد سوسمار آلمانی را که تازه تراشیده بودم و نوکش سوزنی بود. کوبیدم روی لپش! نوک مدادم توی لپ گلبهی محمود شکست. ناگاه یک قطره خون درشت خوشرنگ آلبالویی روی لپش نشست. شروع کرد به گریه کردن. مثل بچه های ناز نازی گریه می کرد. انگار یازده ساله نیست. سه ساله است. آقای خان محمدی رفت کمک های اولیه بیاورد. آقای عرب ناظم دبستان وارد کلاس شد. مویش را آتش زده بودند! برایش ماجرا را تعریف کرده بودند. با خشم به من گفت دستت را بگیر بالا! دست راستم را گرفتم. یک ترکه سنجد خیلی قایم زد کف دستم. رد خونمردگی کناره کف دستم دیده می شد. یکی دیگر هم خواست بزنه گفتم به همین دستم بزن! گفت چرا؟ گفتم برای اینکه دست راستم قویتره. با هاش کار می کنم. قالی پرداخت می کنم. کف دستم محکم تره. خندید. دیگر نزد! آقای مصطفی کیوان رئیس دبستان مرا احضار کرد. پرسید چه شده برایش تعریف کردم. گفت نمی بایست می زدی. اگر توی چشمش زده بودی؟ گفتم مراقب بودم.
❤11
وقتی برای مامانم تعریف کردم. گفت لباستو در نیار تا بریم خانه آقای ظهرابی. معذرت خواهی کنیم. یک کاسه کشمش سبز هم مامانم برداشت. گفت ما همسایه ایم. چشممان توی هم می افتد. نباید دلگیر باشند. خانم اقای سهرابی هم خیلی خانمه. رفتیم. تعجب کردند. مامانم اصرار داشت که مزاحم نمی شویم. همان توی در یا پشت در عدرخواهی کرد. گفت عطا، محمود را خیلی دوست داره. پدرش رو هم خیلی دوست داره. رو به محمود کرد و گفت: محمود جان ببخشید. تو هم مثل پسر خودم می مانی. بین بچه ها همیشه این بگو مگو ها پیش میاد. خانم سهرابی خندید و گفت بین بزرگا هم پیش میاد. باید فراموش کنیم. حالا محمود جان تو فراموش کن. ما هم خوبی تو را فراموش نمی کنیم. مادر بزرگ من حاجیه خانم غفاری می گفت دو چیز را فراموش کنید. اکر به کسی خوبی کردید. فراموش کنید. مبادا یک وقتی به یادش بیارید. یا به رویش بزنید. دوم اگر کسی به شما بدی کرد آن را هم فراموش کنید. اما دو چیز را همیشه به یاد داشته باشید. اگر کسی به شما خوبی کرد. همیشه قدر شناس باشید. به یادش بیارید که من خوبی شما را فراموش نکردم. نمی کنم. اگر به کسی بدی کردید. حرف تلخی زدید. با رفتارتان کسی را رنجانیده بودید. همیشه یادتان باشد تا جبران کنید. فراموش نکنید! اگر جبران کردید سبک می شوید. ببین مریم خانم! تا عطا برام تعریف کرد که با محمود شما دعواش شده. گفتم لباساتو در نیار تا بریم معذرتخواهی. اگر نمی آمدیم. عرصه به من تنگ می شد. شب خوابم نمی رفت. خیلی ممنون که به ما اجازه دادید؛ خانه تان بیاییم. مادرم محمود را توی آغوش گرفت پیشانی اش را بوسید. به کناره گونه راستش که قرمزی- کبودی می زد آرام دست کشید. من و محمود برای هم دست تکان دادیم.
❤44