tgoop.com/maktuob/3899
Last Update:
خانه حاج حسن غلامی در خیابان براتی در سمت غرب، درست روبروی باغ فردوس بود. خانه ای بزرگ و اشرافی که از دو تا حیاط تشکیل می شد. حیاط بزرگه که محوطه اش نزدیک به هزار متر بود. حوضی بزرگ هشت ضلعی داشت .با سنگ های تراش خورده صیقلی، درست وسط حیاط بود. لبه های سنگ حوض خمیده بود. وقتی دست می کشیدم، هموار و صاف و نرم به نظر می رسید. پاشویه سنگ سفید بود. سنگ حوض خاکستری -نیلی بود. شیر سر حوض به زردی و درخشندگی و هیبت شیر جنگل بود. شیر درشت. وقتی دو دستی بازش می کردیم تنوره می کشید و آب با فشار زیاد توی حوض می پاشید. طبقه بالای حیاط بزرگه سر تا سر خانه حاج حسن بود. ارتفاع سقف اتاق ها به نظرم بیشتر از ده متر بود. مثل اتاق های قصر بود. با کتیبه های گچی دور تا دور زیر سقف. حیاط کوچکه مانند گوشواره حیدری در گوش حیاط بزرگه بود. حیاطی نقلی که در وسط حیاط درّه گل محمدی بود. حیاط بزرگه با حوض سنگی معنا پیدا می کرد و حیاط کوچکه با درّه گل محمدی. در سمت غرب حیاط بزرگه از دو سو هفت پله آجری رو به بالا قرار داشت. یک فضای باریک. در دوسو خانواده ما و خانواده مش میرزا- بی بی تاج خانم زندگی می کردیم. هر خانواده یک اتاق بیشتر نداشتیم! اتاق نشیمن و خواب و پذیرایی هر سه یکی بود! ما یک صندوق خانه باریک داشتیم. شب ها پدر بزرکم آسید علی اقا و مادر بزرگم بی بی زهرا خانم توی صندوق خانه می خوابیدند. پرده چیت با گل های بزرگ جلو صندوقخانه بود. در حیاط کوچکه، اتاق ما و اتاق مَش میرزا- بی بی تاج روبروی هم بود. مش میرزا و بی بی تاج اهل ده نمک کوه بودند برایشان از ده گندم و عدس و ماش و پنیر و کره و کشمش می آوردند. زیر اتاق ما آب انبار بود. برای همین اتاق مان بوی سنگین نای آب انبار می داد. دیوار اتاق نم داشت. بخش هایی از دیوار گچ و بخش هایی کاهگل بود. تکه هایی از پوسته دیوار کنده شده بود. دست که می کشیدم. خنک بود. عصر ها در حیاط بزرگه باز بود. مردم با سطل و کوزه برای بردن آب به آب انبار می آمدند. آب انبار بیست تا پله می خورد. پله های سنگی بسیار لیز و لغزنده. حیاط شلوغ می شد. اتاق بی بی تاج زیر زمین داشت. زیرزمینی حدود شش تا هشت متر. کنار دیواره زیر زمین بستوی سفالی ماست و مشک دوغ و شیشه بزرگ ترشی رب گوجه و کته زغال و گونی گندم و کیسه های حبوبات بود. تابستانا خنک بود. صدا توی زیر زمین که سقف طاق ضربی تندی داشت می پیچید. به سقف طاق ضربی، سقف سیزی می گفتیم. بندکشی آجرای سقف و دیوارها با گچ بود. آبی می زد. بچه های مش میرزا و بی بی تاج ، صفر و فاطمه گاهی توی زیرزمین می خوابیدند. بی بی تاج و فاطمه هر دوشان پیراهن اضافی نداشتند. موقع لباس شستن می بایست فاطمه از خونه بیرون نیاید. دره گل محمدی فضای حیاط کوچکه را پر می کرد. مثل کسی که یک بغل گل محمدی را در آغوش داشته باشد، و سر و صورتش پشت گل پنهان بماند. تا به حیاط نگاه می کردیم، اول درّه گل محمدی توی چشم بود. مثل ترنج قالی کف ساده. حیاط سرشار از عطر گل بود. از سمت باغ فردوس بوی یاس و بید مجنون به خانه مان می آمد، بهار و تابستان از سمت پنجره اتاقمان. پنجره رو به روی حیاط کوچکه و باغ فردوس باز بود. اتاقمان پر از بوی گل محمّدی و یاس بود. من از لای نرده داخل باغ فردوس می رفتم. یاس بنفش و سپید و آبی برای جانماز پدر بزرگ و مادر بزرگ و پدر و مامانم می آوردم. جانماز کوچکی داشتم. یک تکه پارچه سبز بود که روز عاشورا توی مراسم تعزیه خانمی با چشمان روشن و پر از اشک به مامانم داد. برای توی جانمازا یاس می آوردم. یک کیسه متقال سفید داشتم که توی مشتم جا می شد. در کیسه با نخ پوی نیلی کشیده و جمع می شد. توی جانماز ها یاس را برای مادر بزرگم و پدر بزرگم و پدر و مامانم دور مهر نمازشان می ریختم. به خصوص کنار مهر نمازشان که وقت سجده بوی عطر یاس و گلبرگ گل محمدی در مشام شان بپیچد.انها نماز که می خواندند، مدتی می نشستند و ذکر می گفتند. یاس و گلبرگ گل محمدی را کف دست چپ می ریختند. با سرانگشتان دست راست نوازش می کردند. می بوئیدند. پدر بزرگم می بوسید و صلوات می فرستاد. می گفت: « به به ! به بوی خوش خلق وخوی محمدی صلوات!» مادرم گلبرکا و یا یاسا را توی چای می ریخت. با کف دست گلبرگ ها را که خشک می شد. خُرد می کرد. خودش می گفت ِپرز می کنم.. بی بی جان در اتاق درست روبروی شیر حوض تنها زندگی می کرد. گاهی شبها می آمد خانه ما. عدس پاک می کرد. برنج پاک می کرد.توی سرکو مشتی گندم می کوبید. مامانم مخصوصا عدس و ماش را نگاه می داشت تا بی بی جان بیاید. انگار می خواست همیشه بهانه حضور بی بی جان وجود داشته باشد. به خصوص زمستان ها که شب ها بلند بود؛ بیشتر می آمد خانه مان، می گفت چای شما ، هیچ جا پیدا نمی شود. استکان چایش را همراهش می آورد. استکان کمر باریک لب طلایی با نعلبکی تو گود لب کنگره ای. استکان را می گرفت
BY مكتوب
Share with your friend now:
tgoop.com/maktuob/3899
