tgoop.com/maktuob/3906
Last Update:
وقتی برای مامانم تعریف کردم. گفت لباستو در نیار تا بریم خانه آقای ظهرابی. معذرت خواهی کنیم. یک کاسه کشمش سبز هم مامانم برداشت. گفت ما همسایه ایم. چشممان توی هم می افتد. نباید دلگیر باشند. خانم اقای سهرابی هم خیلی خانمه. رفتیم. تعجب کردند. مامانم اصرار داشت که مزاحم نمی شویم. همان توی در یا پشت در عدرخواهی کرد. گفت عطا، محمود را خیلی دوست داره. پدرش رو هم خیلی دوست داره. رو به محمود کرد و گفت: محمود جان ببخشید. تو هم مثل پسر خودم می مانی. بین بچه ها همیشه این بگو مگو ها پیش میاد. خانم سهرابی خندید و گفت بین بزرگا هم پیش میاد. باید فراموش کنیم. حالا محمود جان تو فراموش کن. ما هم خوبی تو را فراموش نمی کنیم. مادر بزرگ من حاجیه خانم غفاری می گفت دو چیز را فراموش کنید. اکر به کسی خوبی کردید. فراموش کنید. مبادا یک وقتی به یادش بیارید. یا به رویش بزنید. دوم اگر کسی به شما بدی کرد آن را هم فراموش کنید. اما دو چیز را همیشه به یاد داشته باشید. اگر کسی به شما خوبی کرد. همیشه قدر شناس باشید. به یادش بیارید که من خوبی شما را فراموش نکردم. نمی کنم. اگر به کسی بدی کردید. حرف تلخی زدید. با رفتارتان کسی را رنجانیده بودید. همیشه یادتان باشد تا جبران کنید. فراموش نکنید! اگر جبران کردید سبک می شوید. ببین مریم خانم! تا عطا برام تعریف کرد که با محمود شما دعواش شده. گفتم لباساتو در نیار تا بریم معذرتخواهی. اگر نمی آمدیم. عرصه به من تنگ می شد. شب خوابم نمی رفت. خیلی ممنون که به ما اجازه دادید؛ خانه تان بیاییم. مادرم محمود را توی آغوش گرفت پیشانی اش را بوسید. به کناره گونه راستش که قرمزی- کبودی می زد آرام دست کشید. من و محمود برای هم دست تکان دادیم.
BY مكتوب
Share with your friend now:
tgoop.com/maktuob/3906
