Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
3848 - Telegram Web
Telegram Web
نمایشگاه کتاب
غرفه انتشارات اطلاعات
انتهای راهروی شماره ۳۰
غرفه ۴۶
ساعاتی در نمایشگاه کتاب تهران
کتاب های ما در غرفه اطلاعات، انتهای راهروی ۳۰، غرفه ۴۶ عرضه می شود.
                    https://www.instagram.com/p/DJuDgnHoaRe/?igsh=MWlzN2d0bmFjdG0zbg==


Https://www.tgoop.com/maktuob
درنگ

دروغ های ترامپ

سید عطاءالله مهاجرانی

دروغ های ترامپ در سفر به منطقه غرب آسیا در ریاض و دوحه یکی دوتا نیست. اساسا شخصیت ترامپ شخصیتی با هویت دلالی است که در فساد و عیش و عشرت در خانواده ای بدنام پرورش یافته و با دروغ پرورده شده است.
بدیهی است که دروغ گویی وقتی با پدیده ضدفرهنگ آمریکایی آمیخته می شود. دیگر دروغگو از طرح دروغ های شاخدار خودداری نمی کند. ترامپ قبل از سفر به منطقه گفت: « می خواهد خلیج فارس را به عنوان خلیج عربی اعلام کند.» ایرانیان با هر گرایشی در برابر این موضع گیری ابلهانه و منفعت طلبانه ضد واقعیت های تاریخی ایستادند. نماینده ایرانی الاصل کنگره امریکا خانم یاسمین انصاری در صدد برآمد که در کنگره پیشنهادی ای مطرح شده و به تصویب برسد تا ترامپ و دولت فدرال نتواند نام خلیج فارس را از تغییر دهد. جیمی فالن کمدین معروف آمریکایی ترامپ را دست انداخت که: « ما تا به حال رئیس جمهوری نداشتم که نام خلیج ها را عوض کند! تو نمی توانی نام هایی که به دیکران متعلق است تغییر دهی. چنان که نمی توانی نام فرزندان دوستانت را عوض کنی! » بعد از سفر به منطقه ترامپ گفت: «ایران می خواست نام خلیج فارس را به خلیج ایران تغییر دهد من نگذاشتم!»
دروغ شاخدار دیگر ترامپو این است که گفت آمریکا با داعش در منطقه مبارزه کرد. این ادعا در حالی که ترامپ با جولانی و محمد بن سلمان در کنار هم ایستاده اند. همان جولانی فرمانده داعش که آمریکا برای سرش ده میلیون دلار تعیین کرده بود. دروغی غریب به نظر می رسد. خانم هیلاری کلینتون وزیر خارجه سابق آمریکا به صراحت اعلام کرد که داعش را ما در منطقه سازمان دادیم. در عراق و سوریه از جمله کارهای آمریکا این بود که در هر منطقه ای عناصر داعش با مشکل رویارو می شدند؛ نیروهای امریکایی با هلی برد عناصر داعش را در منطقه جا به جا می کردند. بیشترین عناصر انتحاری داعش در عراق و سوریه اتباع عربستان سعودی بودند. قاسم سلیمانی و ابو مهدی مهندس که قهرمانان مبارزه با داعش در منطقه بودند به دستور ترامپ و توسط ارتش آمریکا در فرودگاه بغداد به شهادت رسیدند. اکنون ترامپ مدعی مبارزه با داعش است. در همان حالی که یک فرمانده معروف داعش را رئیس جمهور سوریه می داند.
چرا ترامپ چنین دروغ هایی می گوید؟
۱- برای فهم مخاطب خود ارزش و اعتباری قائل نیست. از اهانت به شعور مخاطب ابایی ندارد. مخاطبی که برای ترامپ هواپیمای ۴۰۰ میلیون دلاری کادو می دهد. پیداست که عقلش را به دست ترامپ داده تا ترامپ از مرمرهای کاخش تعریف کند و بگوید من که در صنعت ساختمان سررشته دارم قدرت استفاده از این مرمرهای گران قیمت را ندارم!
۲- این دروغ ها را می گوید تا از ایران-هراسی وسیله ای بسازد تا هرچه بیشتر بتواند از سرمایه ها و اموال کشورهای عربی منطقه غارت کند. از هر فرصتی برای غارت سود بجوید. مثلا وقتی ارتش عراق کویت را در ۱۱ مرداد ۱۳۶۹ (دوم اوت سال ۱۹۹۰) اشغال کرد. یک روز بعد کلین پاول رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا و دیگ چنی وزیر دفاع و دونالد رامسفلد معاون وزیر دفاع به ریاض رفتند. به ملک عبدالله ولیعهد وقت که به دلیل بیماری فهد مسئول اداره عربستان بود؛ قبل از مذاکره در باره اشغال کویت توسط ارتش عراق،‌فیلمی را نشان دادند که هفت لشکر عراق آماده حمله به عربستان هستند. ۵۰ میلیارد دلار به ارزش همان وقت! از عربستان گرفتند تا حامی عربستان باشند. وقتی عربستان نسبت به قطر موضع تهاجمی گرفت. روابطش را قطع کرد. قطر را محاصره کرد. امیر قطر به آمریکا رفت. قرار داد ۵۰۰ میلیادر دلاری با آمریکا امضا کرد. ارتش ترکیه را (‌که نماینده ارتش آمریکا در منطقه است) به قطر دعوت کرد. می خواهم بگویم اصل و اساس چپاول سرمایه های کشورهای منطقه است. دروغ هم سکه رایج است.
و اما باطل السحر دروغ، آمادگی ایران در همه عرصه هاست. از جمله توسعه کشور که بایست میزان سنجش همه وجوه دیگر باشد و البته موضعگیری روشن و شفاف مثل پاسخ پزشکیان به ترامپ که به ترامپ دروغگو یادداد که کدام کشور برای منطقه ما خطرناک بوده و هست!
*
روزنامه اعتماد، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
Https://www.tgoop.com/maktuob
👍19👎21🥰1🤔1
ترامپ اسرائیل را کیش و مات می‌کند؟
جمیله کدیور

هرچند در رابطه با گفته ها و سیاست های دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا نمی شود با قطعیت اظهارنظر کرد، ولی شواهد و قرائن حاکی از تغییراتی در رویکرد دولت ترامپ نسبت به اسرائیل است؛ به گونه ای که روابط ترامپ و نتانیاهو وارد مرحله‌ای جدید شده و نشانه هایی از بی‌اعتمادی در روابط آمریکا و اسرائیل مشهود است.
در آستانه سفر ترامپ به سه کشور منطقه، گزارش‌هایی از افزایش تنش‌بین رئیس جمهور آمریکا و نخست وزیر رژیم صهیونیستی منتشر شد. ترامپ برخلاف دوره اول ریاست جمهوری که «کاملاً با اسرائیل هماهنگ» بود و با حمایت کاملاً سوگیرانه و یکجانبه از اسرائیل (مانند انتقال سفارت به قدس و به رسمیت شناختن جولان) حق تعیین سرنوشت فلسطینیان را عملا نادیده گرفت، اکنون در دوره دوم ریاست‌جمهوری، به نظر می رسد با اعمال سیاست «اول آمریکا» سیاستی «عمل‌گرایانه و چندجانبه‌گرا» در قبال منطقه اتخاذ کرده که در آن اسرائیل تنها یکی از بازیگران است، نه شریک ممتاز با روابط ویژه و اقداماتی را انجام داده که باعث نارضایتی مقامات رژیم شده است. هرچند اسرائیل با این اقدامات«غافلگیر و نگران» شده ولی هیچ بعید نیست طی روزهای آینده ترامپ با اعلام الحاق کرانه باختری به اسرائیل شوک جدیدی به طرف مقابل ایجاد کند.
قرائنی که به گمانِ تغییر رویکرد راهبردی دولت ترامپ نسبت به اسرائیل دامن زده، عبارتند از:

یک. گفت‌وگوی غیرمستقیم آمریکا با ایران:
بعد از ارسال نامه ترامپ به آیت الله خامنه ای در ۱۷ اسفند۱۴۰۳/ ۷ مارس ۲۰۲۵ که در آن خواستار مذاکرات مستقیم با ایران شده بود، در۲۳ فروردین ۱۴۰۴/ ۱۲ آوریل ۲۰۲۵ نمایندگان دولت ترامپ با نمایندگان دولت ایران برای گفتگو درباره پرونده هسته‌ای در عمان دیدار کردند. این مذاکرات غیرمستقیم همچنان ادامه دارد و طرفین با خوش بینی محتاطانه به آن نگاه می کنند. مقامات اسرائیلی که از تصمیم ترامپ بی‌اطلاع مانده بودند، پس از اعلام شروع مذاکرات دچار شوک شدند. اسرائیل این گفتگوها را «فاجعه‌بار» و تکرار اشتباه دولت اوباما دانست واز دولت ترامپ خواست که این مذاکرات را متوقف کند، اما ترامپ مخالفت کرد. امتناع ترامپ از تأیید حمله نظامی به ایران، برای نخست وزیر اسرائیل نگران کننده بود. اگرچه ترامپ از درخواست‌های نتانیاهو برای حمله به تأسیسات هسته‌ای ایران حمایت نکرد، اما در لفاظی‌هایش همچنان تهدیدهای نظامی را مد نظر قرار می دهد و در حالی که ترامپ علاقه خود را به دستیابی به یک توافق جدید با ایران ابراز کرده، رویکرد و اظهارات متناقض او ادامه دارد. تحت هدایت او، کانال‌های مذاکره دیپلماتیک با ایران باز شده و به موازات تهدیدها، بارها تمایل خود را برای رسیدن به توافق اعلام کرده و گفته «فکر می‌کنم قرار است با ایران به توافق برسیم.» او برای دیدار با رهبر و رئیس جمهور ایران هم ابراز آمادگی کرده است.ترامپ اسرائیل را کیش و مات می‌کند؟
👍62
دو. توافق محرمانه آمریکا با انصارالله یمن (حوثی‌ها):
چند ماه بعد از اینکه وزیر امور خارجه آمریکا اعلام کرد که انصارالله یمن از سوی واشنگتن یک سازمان «تروریستی خارجی» اعلام شده، دولت ترامپ در توافقی بی‌سابقه با حوثی‌ها در ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ / ۷ مه ۲۰۲۵، آتش‌بس مستقلی را تنظیم کرد که طی آن حوثی‌ها متعهد شدند به کشتی‌ها و منافع آمریکایی در دریای سرخ حمله نکنند. اسرائیل از این توافق بی‌خبر بود. بعد از اعلام رسمی ترامپ، وزارت دفاع رژیم اعلام کرد که «این توافق می‌تواند امنیت دریایی اسرائیل را در باب‌المندب به خطر بیندازد.» نتانیاهو هم از اعلام ترامپ مبنی بر توقف عملیات نظامی ایالات متحده علیه حوثی‌ها در یمن و توافق با دشمن اسرائیل بدون هماهنگی با تل‌آویو «غافلگیر و خشمگین» شد.

سه. گفتگوی مستقیم با حماس: در تحول غیرمنتظره دیگر، برای نخستین‌بار در تاریخ، آمریکا وارد گفت‌وگوهای بی‌واسطه با حماس شد. اقدامی که اسرائیل آن را عبور از «خط قرمز استراتژیک» خود دانست. این دومین باری بود که آمریکا وارد مذاکره مستقیم با حماس می‌شد. مرتبه نخست، با وساطت آدام بوهلر، فرستاده ویژه آمریکا در امور اسرا صورت گرفت که با اعتراض شدید رژیم صهیونیستی همراه شد. اما این بار، مذاکرات بدون اطلاع و بدون هماهنگی با رژیم انجام و توافق از طریق مذاکرات مستقیم میان واشنگتن و حماس حاصل شد. این توافق به منزله دومین تجربه موفق آمریکا در گفتگو با گروه‌های محور مقاومت بعد از توافق با حوثی های یمن بود که در هر دو مورد، منافع رژیم صهیونیستی عملاً نادیده گرفته شد.
در توافق با یمنی‌ها، موضوع توقف حملات موشکی به اراضی اشغالی یا آزادی ناوبری کشتی‌های اسرائیلی مورد توجه قرار نگرفت. در توافق با حماس هم گفتگو برای آزادی «عیدان الکساندر» اسیر آمریکایی-اسرائیلی بود و هیچ صحبتی از آزادی سایر اسرای اسرائیلی نشد، در حالی که کمک‌های بشردوستانه به غزه جزئی از این توافق بود که نشانگر اولویت یافتن منافع آمریکا بر منافع متحد دیرینه‌اش در منطقه بود.
به این ترتیب اسیر آمریکایی-اسرائیلی از طریق توافقی خارج از کانال اسرائیل، بدون اطلاع و دخالت رژیم صهیونیستی و با میانجی‌گری قطر و هماهنگی با آمریکا آزاد شد. رویدادی که رژیم را غافلگیر و در موضع ضعف قرار داد. مقامات اسرائیلی از این اقدام با خشمی بی‌سابقه یاد کردند و گفتند «آمریکا در حال مشروعیت‌بخشی به حماس است.» نتانیاهو این مذاکرات را «نقض سیاست تاریخی ایالات متحده» خواند و به‌شدت ابراز نارضایتی کرد. از دیدگاه محافل سیاسی و دیپلماتیک اسرائیلی، این توافق نه‌تنها شکست، بلکه فاجعه‌ای دیپلماتیک محسوب ‌شد. تل‌آویو گمان می‌کرد که منافعش در سیاست خارجی آمریکا در منطقه هم‌سنگ منافع ایالات متحده است. اما با این واقعیت مواجه شد که اولویت با منافع واشنگتن است، حتی اگر با خواسته‌های این رژیم در تضاد باشد.
در حالیکه رژیم صهیونیستی بعد از مرحله اول آتش بس با تاکید بر طرح پیشنهادی خود تا کنون با هرگونه گفت‌وگو برای ادامه آتش‌بس یا پایان جنگ مخالفت کرده، توافق با حماس می‌تواند راه را برای آغاز مذاکراتی تازه هموار کند که بر اساس شروطی متفاوت با شروط تل‌آویو صورت گیرد. رژیم با اعمال سیاست گرسنگی سیستماتیک از ۱۱ اسفند ۱۴۰۳/اول ماه مارس ۲۰۲۵ تلاش داشت حماس را به پذیرش آتش‌بس وآزادی تعدادی از اسرا تحت شرایط مطلوب خود وادار کند، اما با این توافق، به سیاست‌های رژیم صهیونیستی که عملیات نظامی و محاصره غزه را تنها راه تحقق اهداف خود معرفی کرده بود، خدشه وارد آمد.

چهار. حذف اسرائیل از سفر منطقه ای ترامپ:
سفر خاورمیانه ای ترامپ از ۲۳تا ۲۶ اردیبهشت۱۴۰۴/ ۱۳ تا ۱۶ مه۲۰۲۵شامل دیدار از عربستان، قطر و امارات و ملاقات با سران این سه کشور بود. نرفتن ترامپ به اسرائیل از دید تحلیلگران به عنوان کاهش اولویت اسرائیل در دستور کار جدید ترامپ تلقی شد.
اگرچه اسرائیل در این سفر نادیده گرفته شد و خشم رژیم را برانگیخت، اما این بدان معنا نیست که دیگر به عنوان یک عنصر کلیدی در سیاست های کلی ایالات متحده نخواهد بود. گذشته از قراردادهای تریلیون دلاری با عربستان و قطر و امارات، دولت ترامپ همچنان به حمایت از اسرائیل متعهد است و عادی سازی روابط کشورهای منطقه با اسرائیل را دنبال می کند. بعلاوه، ماه گذشته، ایتامار بن گویر، وزیر امنیت ملی اسرائیل که گفته بود«هیچ دلیلی برای ورود حتی یک گرم غذا یا کمک به غزه وجود ندارد» توسط مقامات جمهوریخواه در مرکز تفریحی ترامپ در فلوریدا میزبانی شد. او پس از ضیافت شامی که به افتخار او برگزار شد، گفت که جمهوری‌خواهان «از موضع بسیار روشن من در مورد نحوه اقدام در غزه و اینکه انبارهای غذا و کمک ها باید بمباران شوند، حمایت کرده‌اند.»
4👍3
اسرائیل در ۱۹ماه گذشته با کمک های اقتصادی و تسلیحاتی فراوان ایالات متحده، در نوار غزه مرتکب نسل‌کشی شده و ترامپ اندکی پس از به دست گرفتن مجدد قدرت اعلام کرد که «هر آنچه را که اسرائیل برای اتمام کار در غزه نیاز دارد، برای آن ارسال می‌کند» و کرد. با این حال، اخیرا ترامپ به‌تازگی اعلام کرده که به بنیامین نتانیاهو گفته «باید با غزه رفتار خوبی داشته باشیم» و از او خواسته تا اجازه ورود غذا و داروی بیشتری به این منطقه داده شود. ترامپ درساعات آخر سفر خود به منطقه مجدد نگرانی خود را نسبت به أوضاع غزه تکرار کرد. این گفته ها نشانه آن است که اسرائیل بیش از خواست رئیس جمهور ایالات متحده در غزه زیاده روی کرده و نسل‌کشی جاری مانع از تحقق چشم‌انداز ترامپ از «ریویرای خاورمیانه» در ویرانه‌های غزه شد که ترامپ پیش از این اعلام کرده بود و مجدد ۲۵ اردیبهشت/۱۵ مه ۲۰۲۵تمایل کشورش را برای «تصرف» نوار غزه و تبدیل آن به «منطقه آزاد» ابراز کرد.
بنابراین ادامه جنگ جاری از دیدگاه املاک و مستغلات ترامپ می‌تواند روابط آمریکا و اسرائیل را بیش از پیش تیره کند.

پنج. تغییر مواضع آمریکا در قبال سوریه:
ترامپ در برنامه ای اعلام نشده در عربستان، با ابومحمدالجولانی (احمد الشرع) رئیس‌جمهور انتقالی جدید سوریه دیدار کرد. در این دیدار محمد بن سلمان هم حضور داشت و رئیس جمهوری ترکیه از طریق تماس تصویری در این جلسه شرکت کرد. این اولین دیدار سران امریکا و سوریه در ۲۵ سال اخیر بود و با این دیدار عملا دولت امریکا، به دولت جدید سوریه و رئیس آن مشروعیت داد. ترامپ در سخنرانی عمومی هم اعلام کرد همه تحریم ها علیه سوریه را بر می دارد. او هنگام ترک ریاض از جولانی تمجید کرد و گفت: «او مردی جوان و خوش‌چهره است. آدمی سرسخت. با گذشته‌ای قوی. خیلی قوی. یک مبارز است. او واقعا شانس دارد که کشور را سر پا نگه دارد. او یک رهبر واقعی است. رهبری یک حرکت را بر عهده داشت و واقعاً فوق‌العاده است.» هرچند مقامات اسرائیلی و سوری در ماه های اخیر در تماس و گفتگو بودند، اما دیدار ترامپ با جولانی بدون هماهنگی قبلی با اسرائیل موجب نگرانی مقامات این کشور شد. نتانیاهو قبلا مخالفت خود را با لغو تحریم های سوریه اعلام کرده، اما ترامپ به این خواسته توجهی نکرده بود.
به این ترتیب، گفتگوی مستقیم و توافق آمریکا با دشمن داخلی رژیم صهیونیستی (حماس)، توافق با دشمن منطقه‌ای اسرائیل (حوثی‌ها)، گفتگوهای غیرمستقیم با ایران که میزان خصومت ایران و اسرائیل نسبت به هم بدیهی است، حذف اسرائیل از سفر منطقه‌ای، آزادی یک اسیر بدون هماهنگی با اسرائیل، دیدار با جولانی که بخش هایی از کشورش تحت اشغال و هدف حملات مکرررژیم است، همه نشانه‌هایی از تغییر راهبردی در سیاست خارجی منطقه ای آمریکا است که به نظر می رسد در شرایط فعلی به خاطر مصالح ژئوپولیتیکی، منافع اقتصادی، فشارهای داخلی و منطقه ای و شخصیت خودشیفته و جاه طلب ترامپ بر اتحاد سنتی با اسرائیل غلبه یافته‌است.
در حالی که دولت نتانیاهو دو سیاست اصلی ادامه جنگ در غزه و کرانه باختری برای جلوگیری از تشکیل یک کشور فلسطینی، و کشاندن ایالات متحده به رویارویی مستقیم با ایران را دنبال می کند، تلاش برای پایان سریع جنگ در نوار غزه و اجرای طرح ریویرای خاورمیانه و به نتیجه رساندن مذاکرات هسته ای با ایران، برای ترامپ هدف مهم و کلیدی برای به جای گذاشتن میراث سیاسی مقبول به عنوان رهبری قاطع است. رهبری که بی‌وقفه در تلاش برای حل بحران‌های بزرگ یا مهار آن‌هاست. ترامپ در تلاش است تا خود را به عنوان یک مذاکره کننده قوی، میانجیگری ‌ماهر و چهره ای صلح ساز که قادر به حل معضل های جهانی و منطقه ای است، معرفی کند و اقدامات فوق برای او به عنوان بخشی اساسی از تلاش‌ها جهت ترسیم مطلوب چهره خود و طراحی منطقه در چارچوب نظم نوین مورد نظر آمریکا محسوب می‌شود.
روزنامه اطلاعات،۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴.
https://www.ettelaat.com/news/94596
Https://www.tgoop.com/maktuob
👍8👎1
میناگری های قرآنی
(۴۸)
مقدمه پانزدهم
صورتگری قرآن مجید
(۳)
سیدعطاء الله مهاجرانی

نمونه دیگر از تصویر سازی قرآن مجید، که تنها با چگونگی به کار بردن یک فعل و جایگاه آن در جمله صورت گرفته است؛ تا حدودی شبیه به ساختار یا سازه آیه «واشتعل الراس شیبا» آیه شماره ۱۲ سوره القمر است. زمخشری در تفسیر کشاف به این شباهت اشاره کرده است:
وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَىٰ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ ﴿القمر: ١٢﴾
و از زمین چشمه‌ها جوشانیدیم تا آبِ‌ {زمین و آسمان‌} برای امری که مقدّر شده بود به هم پیوستند. ( ترجمه فولادوند)
«وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُونًا» تعبیر مصور یا بیان تصویری است. با سه واژه، یک حرف و یک فعل و یک اسم، تصویری استثنایی ترسیم شده است.
و زمین را شکافتیم و چشمه‌ های زیادی بیرون فرستادیم؛ و این دو آب به اندازه مقدّر با هم درآمیختند (و دریای وحشتناکی شد)! ( ترجمه آیت الله ناصر مکارم شیرازی) به رغم افزوده هایی که در این ترجمه دیده می شود. بیان تصویری قرآن مجید دقیق رعایت و روایت نشده است.
در ترجمه الهی قمشه ای: « و در زمین چشمه ‌ها جاری ساختیم تا آب آسمان و زمین با هم به طوفانی که مقدّر حتمی بود اجتماع یافت.»
در ترجمه خرمشاهی: «و از زمین چشمه‌ هایی بر شکافتیم، سپس آب [بسیار] برای کاری که مقدر بود، به هم بر آمد.»
ترجمه محمد علی کوشا که دقیق است: « و زمین را با چشمه های آب شکافتیم، آنگاه آب ها برای کاری که مقدر شده بود به هم پیوستتند.»
آیه در تصویر گری خود نمی گوید « از زمین» چنانکه خرمشاهی ترجمه کرده است. و نیز نمی گوید « در زمین» چنانکه الهی قمشه ای ترجمه کرده است. می گوید: « وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ» زمین را منفجر کردیم! گویی از تمام تن زمین چشمه می جوشید. از آسمان سیلاب فرو می ریخت. آب چشمه ها و باران از همه سو به هم پیوست. آب همه جا را فرا گرفته است. زمخشری به این نکته که فجرنا تمام زمین را فرا می گیرد، توجه داشته است:
«وجعلنا الأرض كلها كأنّها عيون تتفجر، وهو أبلغ من قولك وفجرنا عيون الأرض ونظيره في النظم  وَٱشْتَعَلَ ٱلرَّأْسُ شَيْباً (مريم ، ۴)
زمخشری هوشمندانه با تعبیر « کانّها» اشاره کرده است که این بیان صورتگری است. مجاز است و نه اینکه حقیقتا تمام زمین دهان باز کرد و همه زمین چشمه شد. تعبیر قرآن را با بلاغت بیشتری از این روایت می داند که گفته شود: و فجرنا عیون الارض» چشمه های زمین را منفجر کردیم. آنچه زمخشری بلاغت خوانده است، در بحث ما همان صورتگری خیال انگیز است که افق خیال را گسترش می دهد. ابن عجیبه با اقتباس از نظر زمخشری به عموم و شمول اشاره تعبیر کرده است.


مثل سرود دریانورد کهن از ساموئل کلریج:

Water, water, every where,
And all the boards did shrink;
Water, water, every where,
Nor any drop to drink. (۱)
این بند از سرود حماسه دریانورد کهن، که مشهورترین بند حماسه است؛ معرکه آراء و نقد و نظر مفسران شده است. آنچه به کار ما می آید همین تصویر است که همه جا را آب فرا گرفته است. نقطه نجاتی و پناهی وجود ندارد. قطره ای به روایت کلریج برای رفع تشنگی یافت نمی شود. کنعان پسر نوج دچار توهم بود که می پنداشت به کوه پناه می برد. و سیلاب کوه را فرا نمی گیرد. موج سنگینی آمد و او را ربود و برد. تکیه اش بر خود بود. گمان می کرد شنا می داند. مولوی با حسرت در باره کنعان سروده است:
کاشکی او آشنا ناموختی
تا طمع در نوح و کشتی دوختی
از همان هنگامه آفرینی های جلال الدین بلخی است که جهانی را در تماشاگه بیتی نمایش داده است! می بینید که « و زمین منفجر شد!» چه ساحت و دامنه های گسترده ای را پیدا می کند. انگار طوفان نوح و به روایتی داستان آفرینش جهان و پدید آمدن آب بر سطح زمین در همین تابلو نقش شده است.
در قرآن مجید همین فعل با واو عاطفه در سوره کهف و در سوره یس نیز به کار رفته است. اما به اقتضای بحث طوفان نوح کاملا سیاق آیات متفاوت است:
كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِّنْهُ شَيْئًا وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا (الكهف: ٣٣)
«و هر دو باغ میوه‌ اش را می‌داد و از صاحبش چیزی دریغ نمی‌ورزید و در میانه آنها جویباری روان کرده بودیم‌.»
در تمثیل باغبان ثروتمند در سوره کهف سخن از دو باغ معمولی است. در میان این دو باغ نهری یا جویباری جاری است. از فعل « وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا» متوجه می شویم. که این رود یا جویبار از چشمه جوشیده است. زیرا در آیه از واژه « تجری» که به معنی روان بودن یا جاری بودن است؛ استفاده نشده است. در سوره یس همین فعل برای چشمه به کار رفته است. منتها چشمه هایی معدود:
وَجَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ ﴿يس: ٣٤﴾
و در آن [زمین‌] باغهایی از درختان خرما و تاک قرار دادیم و چشمه‌ها در آن روان کردیم. نکته قابل تآمل نسبت فعل « فجرنا» ست که با فیها در سوره یس به باغ ها بازمی کردد. و در سوره کهف به دوباغ مشخص. در سوره القمر که از آیه ۹ تا ۱۶ وصف طوفان نوح است. فجرنا به زمین و نه بخشی «از آن» و نه «در آن» باز می گردد. همه زمین چشمه شده است. بدیهی است که مطلق کره زمین مقصود نیست.کنایه از فراگیری و در واقع مبالغه است. مثل تعبیر فریدون مشیری در شعر مهتاب:
« همه تن چشم شدم
خیره به دنبال تو گشتم!
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه مست تماشای نگاهت…»
واژه « همه» فراگیری خیال انگیزی به شعر بخشیده است.
ما از مرحله تصویر به جهان خیال پرواز می کنیم. زمینی که از تمام تنش چشمه می جوشد. علامه سید محمد حسین طباطبایی با لطافت تمام این تکته را در المیزان مطرح کرده است: «جعلنا الأرض عيوناً متفجرة عن الماء تجري جرياناً متوافقاً متتابعاً.» زمین چشمه شده بود! جریان آب همه جا را فرا گرفته بود. مانند تنی که در شعر فریدون مشیری تماماً چشم شده است؛ کلام نقش صورت یا تصویر پیدا کرده است. تصویر نردبانِ آسمان تخیل می شود. در حقیقت کلام به شعر ناب نزدیک می شود. یا شعر ناب می شود. این تصویر خیال انگیز می تواند در طبیعت در برابر ما جان بگیرد. طبیعت بی جان، روح و روان بیابد. مانند تجربه ام در ساحت دریاچه ویکتوریا در ساحل شهر نینجا در اوگاندا. یکی از شگفتی های طبیعت. که می توان گفت معجزه طبیعت است. و تماشاگه رنگآمیزی خدای آفریننده، دریاچه ویکتوریا سرچشمه نیل سپید است. در متن دریاچه هزاران چشمه می جوشد. شما جریان آب شیرین نقره ای چشمه ها را که در متن دریا مانند فواره می جوشد و مانند آبشاری معکوس بالا می آید؛ مانند شکفتن گل بر سطح دریاچه با چشمان خود می بینید. اگر گفته شود: « و فَجَّرْنا الْبُحَیْرَةَ عُیُوناً» این سخن صادق است! این همان دریاچه ای است که مهاتما گاندی وصیت کرده بود خاکسترش را در آنجا به دست نسیم و امواج دریاچه بسپرند. خاکستر را به اب سپردند. اکنون مجسمه گاندی بزرگ در کنار دریاچه ویکتوریا در نینجا نشانه همان داستان است. تا آنچه از ققنوس باقیمانده بود با جریان نیل سفر کند. ببینید یک تصویر ذهن شما را تا کجا می برد. به همین دلیل ابن سینا در رساله بسیار لطیف و پرنکته هنر شعر ( فن الشعر) شعر ناب را همان صورتگری تفسیر می کند. صورتگری ساحت و دامنه خیال را می گستراند. شعریّت شعر ناب نیز همین ویژگی را داراست. تعریف ارسطو در باره شعر که آن را « کلام مُخَیَّل» خوانده است. همچنان سرچشمه و بنیاد تمامی تعاریف شعر شناسانه و نقد ادبی است. فارابی در احصاءالعلوم و ابن سینا نیز همین تعریف را در رساله خود در باره هنر شاعری اقتباس کرده است.(۲)

اگر قرآن مجید می گفت: « از زمین چشمه هایی جاری شد.» «تجری من الارض عیوناً» و یا « تجری فی الارض عیوناً» این تعریف اگرچه تصویری را بیان می کند. اما خیال انگیز نیست. چنانکه فعل « تجری» بارها در قرآن مجید در باره رودها یا نهرهایی که در دامنه باغ ها یا درختان بهشتی جاری شده است. مانند: « جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ » ( آل عمران، ۱۵)
تصویر زیباست. اما خیال انگیزی فعل« فَجَرّْنا» تصویر را در سطحی دیگر قرار می دهد. پس از قران مجید ابن میّاده ( درگذشت: ۱۴۴ قمری) شاعر دوره اموی و عباسی از همین ترکیب در قصیده خود استفاده کرده است. در حالی که پیش از او چنین نمونه ای را تاجایی که من جستجو کردم نیافتم.
فَجَّرْنا يَنابيعَ الكَلامِ وَبَحرَهُ
فَأَصبَحَ فيهِ ذو الرِوايَةِ يَسبَحُ
فعل خیال انگیز « فجّرنا» در این بیت ببینید چه دامنه و شکوهی یافته است. «سخن» جای «زمین» نشسته است. سخن سخت شکافته می شود. چشمه هایی و دریای سخن می جوشد. سخنور و راوی گویی در آمیزه و التقای چنین چشمه ها و دریایی غوطه ور است.

پی نوشت:
*
(۱)
https://www.poetryfoundation.org/poems/43997/the-rime-of-the-ancient-mariner-text-of-1834

(۲) ارسطوطالیس، فنّ الشعر،
معه ترجمة العربیة القدیمة و شروح الفارابی و ابن سینا و ابن رشد. ترجمه عن الیونانیة و شرحه عبدالرحمن بدوی. قاهرة مکتبة النهضة المصریة ۱۹۵۳ ص ۱۶۱

*
روزنامه اطلاعات، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
Https://www.tgoop.com/maktuob
👍5
                    انتشارات امیدایرانیان در صدد است به مدت محدود ده روزه کتابهای موجود خود را که تصویرشان را در بالا مشاهده می کنید با پانزده درصد تخفیف قیمت پشت جلد به فروش برساند. به خریدارانی که از هر نسخه بیش از ده عدد خریداری کنند، تخفیف چهل درصدی داده می شود.
هزینه ارسال بر عهده خریدار است.
جهت تهیه کتاب یا به اینستاگرام امیدایرانیان پیام بدهید یا به ایمیل انتشارات به آدرس زیر درخواست خود را ارسال فرمایید:
omidiranian.info@gmail.com

#امیدایرانیان #انتشارات_اميدايرانيان
                    https://www.instagram.com/p/DJ3dLGnKzEN/?igsh=MXhoNnF2cnFwcW84dw==
🌺زهراء خانم، شور زندگی!

( بخشی از کتاب:
مادرم، خدای کوچک خانه ما)

زهرا خانم دوست صمیمی مامانم بود. به قول حافظ « از دوستانِ جانی » به قول بچه ها، دوست جانی جانی! هر وقت همو می دیدند گل از گلشان می شکفت. مادرم آرام بود و زهراء خانم سرشار از شور. با نگاهی گرم و گدازان. با صدای بلند می خندید. زهراء خانم و مامانم دوستانی بودند که غم هایشان زندگی بخش و غذای روح است! «که غذای روح باشد غم دوستان جانی !»
👍10
خانه زهراء خانم، ته کوچه بن بست، پنج قدمی خانه ما بود. اگر شور و شادی زندگی لباس انسانی می پوشید و در محله ما در شهر اراک پدیدار می شد و درِ خانه شما را می زد؛ نامش زهراء خانم بود! تجسم شور و نشاط و شادی زندگی بود. چنان که برخی گویی تجسم مرگ و یا مرگ و نفرت مجسم اند!
همسال مادرم بود. دیرتر از مامان ازدواج کرده بود. مامان در ۱۵ سالگی و زهرا خانم در نوزده سالگی ازدواج کرده بودند. هم قد و بالای مامانم بود. مامانم نسبتا تکیده بود و زهراء خانم پر و پیمان. موقع راه رفتن اندامش تاب بر می داشت. رقصان می رفت. نگاهش هوشمند و پر تلآلو بود. وقتی با ستارگان سینما مقایسه اش میکردم چهره و چشمان فراخ و هوشمندش شبیه الیزابت تایلور بود. چشمان درشت بادامی اش برق می زد. پوستش سپید و صاف و درخشنده بود. وقتی در سال اول دبیرستان فیلم رام کردن زن سرکش را در سینما ایران دیدم؛ انگار زهرا خانم با الیزابت تایلور در نقش کاترینا مو نمی زد. زیبا و شورانگیز و پرقدرت. با موهای فر خورده و وز کرده مثل راکوئل ولش! موهایش بهار و تابستانا بیشتر وقتا شرابی بود. و پاییز و زمستان سیاه مخملی. خودش می گفت من مثل جینا هستم. اهل سینما بود. یک بار دید کتاب های درسی سال اول دبیرستان را با عکس ستاره های سینما جلد کرده و روی جلد پلاستیک کشیده ام. از حسین آقا اول خیابان حصار خریده بودم. حسین آقا کتاب کرایه می داد . شبی یک قِران… چهار تا کتاب فروشی در آن روزها در دهه چهل، در اراک کتاب کرایه می دادند. حسین آقا اول خیابان حصار بود. نوار فیلم های سینمایی باطله (راش) و مجلات کهنه می فروخت. آقای ملبوبی کارمند سازمان اوقاف بود. دکان کوچک کتابفروشی اش سر کوچه مسجد آخوند بود. دکان سوم توی خیابان پهلوی بود نزدیک گاراژ تی بی تی و خیابان مسجد حاج تقی خان. و چهارمی توی خیابان ملک بود. نزدیک کفش دوزی سعادت ، غلام عشقی صاحب کفاشی بود. شاگرد نداشت. زنش و فاسق زنش را با درفش کفاشی کشته بود. غلام بالا بلند بود. آبله رو بود. با عضلات محکم و تابیده. با درفش اول فاسق زنش را کور کرده بود. بعدا ضرباتی توی گردن و قلبش زده بود. زنش را هم کشته بود. او را هم اول کور کرده بود. بعدا غلام تعریف کرده بود. هیچکدامشان اعتراض نکرده بودند. واکنشی نشان نداده بودند. فریاد نزده بودند. برای همین غلام تا آخر عمرش ساکت شده بود. پس از ده سال که از زندان آزاد شد. سرش را بالا می گرفت. اما نگاهش پایین بود. احساسی دوگانه و یگانه از افتخار و تاسف و حسرت. دیگر ازدواج نکرد. بچه نداشت. گفتند خانه اش را فروخته. شب ها توی مغازه کفاشی می خوابید. از خواب و خوراک افتاده بود. پوست و استخوان شده بود. توی همان کفاشی مرده بود.
زهراء خانم هنرپیشه ها را خیلی خوب می شناخت. در محله ما تنها آقا و خانمی که هر ماه به سینما می رفتند زهرا خانم و ابراهیم شوهرش بودند. دلیل مرتب رفتن سینمای زهرا خانم بلیط مجانی بود که شهرداری در اختیارش قرار می داد. کارگر آشپزخانه هتل شهرداری در باغ فردوس بود. گاهی بچه ها را به سینما می بردند. اسم پسر بزرگ زهرا خانم فردین و اسم تنها دخترش فروزان بود. نام ها را از روی اسم زوج سینمایی فردین و فروزان انتخاب کرده بود. اسم پسر کوچکش را رضا گذاشته بود. رضا یادگار زیارت مشهد و نذر امام رضا بود. زهراء خانم به مامانم گفته بود اگر پسر دار شدم اسمش را رضا می گذارم. زهرا خانم پا به ماه بود. آن وقتا هنوز سونوگرافی رسم نبود. با حدس می گفتند که بچه پسره یا دختره! مادرم همیشه می گفت: « انشاآلله بچه سالم به دنیا بیاد؛ مادر سالم باشد. پسر نعمته دختر رحمته!» بچه ها را آواج طاووس مامای خانگی و خانوادگی در محله باغشاه به دنیا می آورد. سن و سالش بالا رفته بود. چابکی و توانایی دوران جوانی را نداشت. چند تا موی سفید مثل نخ نرم قرقره روی چانه اش دیده می شد. با نسیم تکان می خورد. چانه اش را خال کوبی کرده بود. رنگ خال سبزـ آبی بود. زهرا خانم می گفت جینا میگه سوفیا لورن دهاتیه ! گفته من مثل اسبم سوفیا مثل الاغ ! منم مثل اسبم و بی بی تاج مثل یابو! بی بی تاج دوست نزدیک زهرا خانم بود. توی کوچه چهارمتری زندگی می کرد. شوهرش محمد علی تریلی داشت. از بی بی تاج یک سرو گردن کوتاه تر بود. به زحمت به شانه زنش می رسید. سیاه چرده بود با موهای فرفری مثل سیم ظرفشویی. بی بی تاج درشت استخوان و تنومند و زیبا و بالا بلند بود. دو برابر زهراء خانم بود. او و بی بی تاج قاه قاه می خندیدند. مامانم نه اسم هنرپیشه های سینما را بلد بود و نه در عمرش سینما رفته بود. همیشه می گفت : « سینمای من، همه چیز من بچه هایم هستند.»
👍11🔥1
عید غدیر که می شد. زهراء خانم تا مرا یا محسن را توی کوچه و خیابان محله می دید. صدایمان می کرد. با صدای بلند و خندان می گفت: « پیدات کردم. حالا صبر کن!» ما را در آغوش می گرفت و دکمه یخه مان را باز می کرد! میانه سینه ما را می بوسید. می گفت: « عید غدیر سینه بچه های سادات بوی بهشت می ده.» نفس بلند و عمیق می کشید و صلوات می فرستاد. گرمی نفسش را روی سینه ام حس می کردم. طرّه های موهایش که کناره بناگوشش آویخته بود، به صورتم می خورد. سرمه به چشمانش می کشید و رژ صورتی ملایمی می زد. مامانم خاموش و کم حرف بود. زهرا خانم از شور و شادی سرشار بود. به کولی های رقصنده فلامینکو شباهت داشت! بعدا در سینما یا در سفر به آمریکای لاتین و یا اسپانیا، انگار سایه زهراء خانم را توی خیابان و میادین و کلیساها و کنسرت ها می دیدم. هر چقدر ابراهیم شوهرش آرام و ساکت و بی سخن بود. تنها کسی بود توی محله ما که همیشه کت و شلوار طوسی مرتبِ خوشدوخت می پوشید. نو نوار بود. دکمه های کتش را همیشه می انداخت. زهراء خانم مانند زاینده رود آن روزگار پرخروش و پر هیاهو بود. در هر جمعی که بود میداندار بود. همه دوست داشتند او بیشتر حرف بزند. شوخی کند. لُپ دوستانش را بکشد. هر دو گونه اش را به سمت داخل بکشد و بمکد و صدای موچ یا ماچش فضا را پر کند. سرانگشتانش را ببوسد با صدای بلند بخندد. اگر رقصنده های فلامینکو با صدای پاشنه پا به رقص خود معنا می دادند. صدای خنده و یا قهقه زهراخانم موسیقی سخن او بود.
یک البوم با جلد آبی اکلیلی داشت. با صفحات شبه مقوایی زغالی براق. عکس های کنار دریای خودش با شوهرش را توی آلبوم زده بود. گوشه های عکس مثل گونیا کاغذ براق سبز بود. که گوشه عکس را داخلش گذاشته بود. می توانست عکسا را جا به جا کند. نیازی نبود که عکس روی مقوا چسبانده شود. یواشکی به خانم سلطان و عمه کبرا و مامانم و بی بی تاج خانم نشان می داد. مامانم می گفت. زهراء خانم عینک آفتابی زده بود. چادرش را انداخته بود روی شانه اش مثل عبا. گاهی یک دست گاهی هر دو دستش را به کمرش زده بود. سرش را بالا گرفته بود. موهاش انگار روی رف باد بود. با باد سفر می کرد. زهراء خانم در هتل شهرداری، توی آشپزخانه هتل کار می کرد. هتل شهرداری ساختمان زیبایی به سبک کلاه فرنگی در باغ فردوس بود. اعیان شهر و یا مقامات در هتل شهرداری مهمانی برگزار می کردند. ما کلاس ششم ابتدایی بودیم که شاه به اراک آمد. توی همان هتل برای شاه مهمانی بر پا کردند. مردم دور نرده های باغ فردوس جمع شده بودند. پچ پچ می کردند. مراد می گفت: « فکر کنم برای شاه شتر دو کوهانه کباب کردند. شاه که با مرغ و خروس و بره تو دلی سیر نمیشه!» ما وقتی مستآجر خانه حاج حسن غلامی بودیم. اتاقمان پنجره اش رو به باغ فردوس بود. شبها بوی غذا، بوی کباب، بوی ماهی و بوی قیمه بادمجون و قورمه سبزی همراه با عطر یاس به مشاممان می رسید! وقتی محله باغشاه آمده بودیم. زهرا خانم نزدیک نیمه های شب که از هتل شهرداری به خانه می امد دو تا قابلمه پلو با ته چین و خورش یا کباب همراه خودش می آورد. بین همسایه ها تقسیم می کرد. غذا ها با غذاهایی که در خانه های ما بود فرق داشت. ما و همسایه هامون هیچوقت توی خانه مان کباب درست نمی کردیم. یا از کبابی های خیابان پهلوی کباب نمی خریدیم. غذای پایه آبگوشت بود. وقتی همسایه ها قصابی آقا مرتضی می آمدند. اگر یک مشتری می گفت مثلا « نیم کیلو گوشت بدون استخوان!» یکهو بقیه گوششان زنگ می زد و به طرف سفارش دهنده با تعجب و خیره نگاه می کردند که: «این دیگه کیه! از کجا آمده!» صبح زود که به قصابی آقا مرتضی می رفتم. دو سیر و نیم گوشت با استخوان می خریدم. بعضی وقتا آقا مرتضی از من نمی پرسید. می دانست تا بپرسد می گویم: «دو سیر و نیم گوشت با استخوان.» استخوان ها از گوشت بیشتر بود. کف یک دستم جا می شد. معمولا استخوان نصف پارو یا دنده و به ندرت تکه ای قلم. مامانم با همان گوشت دو وعده آبگوشت درست می کرد. مامانم و پدرم به غذایی که زهرا خانم می آورد دست نمی زدند. مراقب بودند تا بچه ها بخورند. مادرم همیشه سر سفره مراقب غذا خوردن ما بود. نان را جلو دست ما سُر می داد. لبه های نان را خودش می خورد. از غذای خودش توی بشقاب یا کاسه ما می گذاشت. لبخند می زد. غذا خوردنش کند بود تا اگر هر کدام از بچه ها سیر نشده بود از غذای خودش به او بدهد.
***
شهادت محسن بر سکوت و خاموشی مامان افزوده بود. به همین خاطر زهرا خانم بیشتر از همیشه مراقب مامان بود.
6
زهرا خانم پس از شهادت محسن به مامان بیشتر سر می زد. می دید بهار و تابستان مامان بیشتر توی حیاط کنار باغچه می نشیند. به گلها نگاه می کند. گل ها را محسن کاشته بود. مامان می گفت گلهای محسن ، باغچه محسن، ساعت ها باغچه را نگاه می کرد. بوته های گل را نگاه می کرد. انگار دارد محسن را نگاه می کند. تسبیح دستش بود صلوات می فرستاد. بهار که می شد. گل های محمدی که باز می شدند. باغچه غرق بوی عطر می شد. مامانم می گفت باغچه محسن مثل محسن خوشبوست. مثل محسن دارد می خندد. یکهو چشمانش پر از اشک می شد. چشمانش را می بست. صورتش برق می زد. زهرا خانم زنبیل سبزی اش را می آورد کنار مامان می نشست سبزی پاک می کرد.
برای مامان هم سبزی می گرفت.« ببین عذری جان این ریحان ها را برای تو گرفتم. پاک کن! بخند دیگه. می خوای برات برقصم. مثه سینما… دور حوض تاب می خورد. رقص هندی… روسری اش را مثل نقاب جلو صورتش می گرفت. سرش را به راست و چپ تکان می داد. چشم های درشت براقش می خندید. ماهی ها توی حوض می رقصیدند. برای مامانم تعریف می کرد. عذری جون بیا یک بار ببرمت سینما تا این ورپریده سوفیا را ببینی! اسم فیلمش گل های افتابگردانه. لعنتی عجب قد و بالا و سر و سینه ای داره. خدا نصیب نکنه. قاه قاه می خندید. اسم شوهرش ماست و خیار بود. چلو و ماست و خیار باورت می شه. آدم اسمش چلو باشه لقبش ماست و خیار. مامانم می خندید.. سکوت می کرد. اسمش ایتالیاییه. مارچلو ماسترویانی.
👍103
یک بار یک بلیز بافتنی طرح نخودی کِرِم رنگ پوشیده بود. مامان گفت به به زهرا خانم چقدر بلیزت قشنگه.. بلیزش را در آورد تا به مامان بده. مامان نپذیرفت. بدون اینکه به مامان بگه رفته بود کاموای سبز سدری خریده بود. برای مامان بلیز بافت. با همان طرح نخودی .جلو باز که دکمه های درشت می خورد. برای مامان آورد. مامان خیلی این بلیز را دوست داشت…
توی سوز زمستان، گدایی رفته بود خانه زهراء خانم. در زنده بود. زهرا خانم بهش نان و بیسکویت و حلوا داره بود. دیده بود. جوان فقیر یک دست نداره. بالاپوشش هم کمه. گفته بود منتظر باش تا برات کاپشن بیارم. از شوهرش ابراهیم اجازه گرفته بود. گفته بود: ابراهیم جان دلم. فدات بشم! این جوان فقیر یک دست نداره. رنگ و روش هم پریده. بیا این کاپشن تو را من به او بدهم فردا برات کاپشن نو می خرم. امروز حقوق گرفتم. برات کاپشن بهتر و شیک تر و خوشرنگ تر می خرم. ابراهیم را بوسیده بود. ابراهیم خندیده بود. گفته بود. حالا عجله نکن! زهرا خانم گفته بود. حرف زهراء‌ یکیه! همین فردا برات می خرم. کاپشن را به جوان داده بود. کمک کرده بود تا کاپشن را بپوشد. شانه جوان را بوسیده بود. همان شانه ای که دست نداشت. برای مامانم تعریف کرده بود. « ببین عذری جون! اگه کاپشن ابراهیم را به جوانه نمی دادم. شب خوابم نمی برد!» مامانم برام تعریف کرد:
«‌مامان این زهراء خانم فرشته است. مثل چشمه که ازش آب می جوشد. زهراء خانم چشمه خیر و برکته. دهانش همیشه خدا به خیر و خوبی باز می شود. هر کدام از اهل محل مریض می شود. زودی می رود احوالپرسی. بیمارستان هم که باشند. می رود بیمارستان. اگر بتونه شب پیش بیمار می ماند. قربان صدقه پرستارا و دکترا می رود تا اجازه دهند پیش بیمار بماند. مثل پروانه دور بیمار می گردد. می رود خانه شان. خانه را تمییز می کند. آشپزی می کند. با همه شوخی می کند! با همه که می گم مامان. زهراء خانم با آقای بطحایی پیش نماز مسجد ابوالفضل خیابان کشتارگاه هم شوخی می کند. به آقای بطحایی گفته بود. اگر خدای نکرده! خدا منو جهنم بفرسته. آنقدر برای جهنمی ها آواز می خوانم و از خوبی خدا می گویم تا خدا دلش رحم بیاید. آتش جهنم را برای همه ما گلستان کند. آقای بطحایی گریه اش گرفته بود. گفتند نشست کنار دیوار عبایش را سرش کشید. با صدای بلند گریه کرد. می دانی مامان آقای بطحایی حافظ قرآن بود. آن وقتا حافظ قرآن کم بود. اقای بطحایی به زهراء خانم گفته بود تو در قیامت شفیع من بشو. زهرا خانم توی بازار اراک کاپشن مناسب برای ابراهیم پیدا نکرده بود. شبانه رفته بود تهران. با اتوبوسای های سر راهی. صبح زود رسیده بود تهران. عصر با لوان تور برگشته بود اراک. یه کاپشن سبز یشمی برای ابراهیم خریده بود. واللا من که چنین کاپشنی به عمرم ندیده بودم!
زهرا خانم سرطان پوست گرفت. پوست دست هاش قرمز و کبود شده بود. انگار دست هاش سوخته بودو پوست ها برآمده بود. و پرز می شد می گفت از بس سوز می زند و خارش می کند عاصی شده ام.. برای پرتو درمانی اصفهان می رفت.گسترش پیدا کرد. دوسالی درد کشید و به رحمت خدا رفت.. انگار او هم مثل مامان شده بود. سرطان پوست او را از پا انداخت… پسر سومش فریدون که با او زندگی می کرد. ازدواج نکرده بود طاقت نیاورد و مدتی بعد فوت کرد… زهرا خانم می گفت رضای من یادگار امام رضاست. مثل علف سبز گنبد امام رضا همیشه با من است. عطر زندگی است. پناه مادر است.
وقتی زهراء خانم بیمار بود، مامان همیشه به دیدنش می رفت. برایش سوپ اسفناج درست می کرد. برایش سبزی پاک شده می برد. زهرا خانم دست هاش پوست پوست شده بود. دیگر نمی توانست سبزی پاک کند. وقتی زهرا خانم مُرد. مامان مونسش را از دست داده بود. هر وقت کنار باغچه می نشست می گفت: زهرا خانم همینجا می نشست. یک سفره کتان کوچک پهن می کرد سبزی ها را مرتب کنار دستش می چید. ریحان، نعناع، جعفری، شوید و تربچه. ریحان و نعناع را جلو من می گذاشت. چشم های مامانم پر از اشک می شد…
😢8👍4
مامانم برایم تعریف کرد. محسن تازه شهید شده بود. زهرا خانم وارد حیاط شد. تابستان بود. دید کنار گل های محسن نشستم. تسبیح دستم بود. برای محسن و اکرم و نسرین صلوات می فرستادم. انگار همینطور نشسته چشمم گرم خواب شده بود. یک دفعه دیدم یکی بغلم کرد! صورتم را بوسید. زهرا خانم بود. توی یک قدح بلور هندوانه قاچ کرده آورده بود. با یک لیوان شربت خاکشیر. خنک و معطر بود. دید چشم هام خیس اشکه. چشم هام را بوسید. گفت برای همین اشک های تو هم که شده من از جهنم نمی ترسم. با صدای بلند سرش را به طرف آسمان بالا گرفت. گفت اصلا نمی ترسم! با سر انگشت قطرات اشک را از گونه هایم پاک می کرد و به صورت خودش می کشید. صورتش را چسبانید به صورت من. صلوات می فرستاد. گفت آتش جهنم نمی تونه صورتی را که با اشک مادر شهید معطر و متبرک شده بسوزونه. خدا خودش ارحم الراحمینه. مو که چاکرشم! چاکر تو هم هستم عذری جان. می خوای برات برقصم! زهراء خانم چادرش را تا می کند کنار مامان می گذارد دور حوض می گردد. مامانم می گفت آقات به حوض رنگ آبی زنگاری زده بود. ماهی قرمز توی حوض آبی می رقصید. زهرا خانم آواز می خواند. گاهی صداش را رها می کرد. شعر حمومی می خواند:

حمومی آی حمومی
فرش و قالیچه م رو بردن
فرش و قالیچه م جهنم
طاس و دولیچه ام رو بردن
حمومی آی حمومی
فرش و قالیچه م رو بردن فرش و قالیچه و طاس و دولیچه م جهنم
لنگ و قطیفه ام رو بردن
فرش و قالیچه و طاس و دولیچه و لنگ و قطیفه ام جهنم پیرهن تنم رو بردن
حمومی آی حمومی فرش و قالیچه م رو بردن
فرش و قالیچه و طاس و دولیچه و لنگ و قطیفه و پیرهن تنم جهنم تاج سرم رو بردن
زهرا خانم دور حوض تاب می خورد و می خواند. صداش خوب بود. ادا و اطوار و رقصش با نمک بود. خیلی خوب بود. یادم رفته برات تعریف کنم. وقتی دهسالم بود خونه بی بی حاج خانم کلاس رقص برای دختراشون گذاشته بودند. یک وقتی داستان کلاس رقصم را برات تعریف می کنم. همین فردا مامان تعریف کن! مامانم آرام خندید. سکوت کرد. وقتی زهرا خانم خواند: «تاج سرم را بردند.» یکهو اشک از توی چشمام مثل چشمه جوشید. محسن تاج سرم بود. یک دفعه بغضم ترکید. زهرا خانم آمد به طرفم. فهمید چرا بغضم ترکید. خدا رحمتش کند ، خیلی عاقل بود هیچ حرفی نزد. مرا توی بغل نگهداشت. پیشانی ام را بوسید موهام را صاف کرد…عمه کبری آمد. خانم سلطان آمد. نشستند لب حوض. کف می زدند.. زهرا خانم میومد منو ماچ می کرد. عمه کبرا را ماچ می کرد. خانم سلطان را ماچ می کرد. دیدم منم رفتم لبه حوض نشستم دارم دست می زنم. زهرا خانم را توی بغل گرفتم. صورتش و بازوهاش را ماچ کردم.
یک دفعه چشم های مامانم پر از اشک می شد. زمزمه می کرد. تاج سرم را بردند. محسنم را بردند.
15👍7🙏2
بیروت ، جهانی دیگر
(۲۹)
بمباران دفتر خاطرات مریم اللقیس
سید عطاء الله مهاجرانی
بشار اللقیس ( متولد ۱۹۸۴) كه سی سال از من جوان تر است! برای شناخت لبنان و بیروت افقی را پیش روی من گشوده بود که آسان یاب نبود. نمی توانستم چنان نکات نغز و نابی را توی کتاب ها پیدا کنم. اینگونه مواقع است که همیشه در زندگی احساس می کنم ، نسل ما که هفتاد سالگی را پشت سر گذاشته ایم ضرورت تمام دارد با جوانان نسل های پس از خود در ارتباط مدام باشیم. از دید و داوری آنان جهان را بنگریم. اگر ننگریستیم. چنانکه حکمرانان ما و مراجع تقلیدمان که بیشتر در دهه های هشتاد و نود و بلکه صد عمرشان هستند؛ به زبانی سخن می گویند که برای جوانان آشنا و مفهوم نیست. چنانکه به روایت تاریخ سیستان:

" یعقوب لیث صفاری چون کار جنگ را سامان داد و به سیستان بازگشت شعرا و اهل سخن در وصف او شعر گفتند و او بشنید و چون شعر به عربی بود وی معنی آن را  ندانست و گفت : چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفتن ؟
پس محمد ابن وصیف، حاضر بود و شعر به فارسی گفت و پیش از او کسی به فارسی شعر نگفته بود و او اول شعر فارسی بر زبان آورد.»

مثل پل استر که با سه گانه نیویورک به من یاد داده بود که چگونه می توان در زیر پوست شهر جریان خون و عصب را در پیکر شهر در میدان ها و خیابان ها و حتی کوچه های بن بست دید. مهمتر از آن به دل شهر راه یافت. به کانون آگاهی شهر رسید. مثل رمان سه جلدی «بیروت، شهر جهان» نوشته ربیع جابر که مرا به لایه های پنهان تاریخ و فرهنگ و بافتار و ساختار بیروت می برد. مثل کتاب کوجک و خواندنی جولین گرین در باره پاریس. گرین ( او را با گراهام گرین اشتباه نگیرید!» در کتاب پاریس گاه از یک ساختمان و یا خاطره به عنوان پنجره ای رو به افق فرهنگ و تاریخ و تمدن استفاده کرده است. مثلا کلیسایِ نوتردام پنجره ای رو به افق شناسایی پاریس است. ویکتور هوگو با رمان «گوژپشت نوتردام» تاریخ فرانسه و پاریس را با زیباترین شکل ممکن در ویترین کلیسای نوتردام رنگامیزی کرده است. کلیسای نوتردام پنجره و بلکه دروازه طلایی شهر فرهنگ و هنر پاریس است. گویی پاریس در زیبایی و شورانگیزی و شادباشی ازمیریلدا و در رنج و سکوت و غم ها و انزوای کازیمودو فشرده شده است.

یکی از ویژگی های زندگی نسل جدید به خصوص اهل فرهنگ و هنر، کم دوامی زندگی های مشترک و متارکه است. بشار از همین راه و رسم متارکه که با حسرت و حیرت در همه جای جهان در نسل جوان هنرمند و اهل فرهنگ سکه رایج شده است؛ زندگی ها با تند بادی و یا حتی نسیمی آشفته می شود و ویران می شود. و به تعبیر نیما :
لیک این آشیان ها سراسر
بر کف بادها اندر آیند!
بشار هم از این موج غم فزا بی بهره نمانده است. من هم که نمی توانم داوری کنم. از زندگی در لندن و جفت بدحالان و خوشحالان شدن آموخته ام که در باره احوال شخصی دیگران و زندگی خانوادگی آنان ندانستن و یا کمتر دانستن، بسی بهتر از بیشتر دانستن است. آن هم زندگی خصوصی اشخاص که داوری در باره آن از فاصله دور و شتابزده ممکن نیست. اصلا به تعبیر مسیح علیه السلام کار ما داوری در باره اشخاص نیست. بدیهی است که کنجکاوی به خرج نمی دهم در باره دخترش به گونه ای نمی پرسم که گویی از متارکه او با همسرش با اطلاعم. اما مریم دختر بشار اللقیس که دوازده ساله است؛ و در جنوب در نبطیه در حیّ الرؤوس پیش پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکند. صبح سحری خانه شان دو هفته دیگر بمباران می شود. در این بمباران دفتر خاطرات مریم از میان می رود. بشار اللقیس همین موضوع را در مقاله ای در روز ۲۹ اکتبر( هفتم آبان ۱۴۰۳ ) ماه می نویسد. من هم مقاله ای در اعتماد می نویسم. موضوع مقاله من نیز دفتر خاطرات مریم اللقیس است. می توان از زاویه همین دفتر خاطرات مریم اللقیس لبنان امروز را روایت کرد. چنان که چولیان گری در بخش « ای تبر به دست! به سخنم گوش کن!» مرادش کسانی اند که درختان پاریس را قطع می کنند. وعده می دهند که به جای درختان قطع شده نهال های نوی کاشته می شود و درختان دیگری جای درختان قطع شده را می گیرد. اما روشن است که تعداد درختان دارد کم می شود.(۱)
ارتش اسرائیل می خواهد هر خانه ای که در فلسطین و یا جنوب لبنان ویران می شود؛ برای همیشه چراغش خاموش بماند تا بتواند طرح اشغال سرزمینی جنوب لبنان را در گام نخست تا رودخانه لیطانی انجام دهد. در دوره ترامپ، اسرائیل تشویق می شود. ترامپ به صراحت گفته است اسرائیل خیلی کشور ریزه میزه ای است بایست آن را بزرگش کنیم. با زبان بدن هر دو مشتش را که کنار هم چسبانده باز می کند و دست هایش را می گشاید انگار می خواهد کسی را در آغوش بگیرد. یا کرباسی را جر بدهد. دفتر خاطرات مریم اللقیس در این ماجرا به عنوان یک نشانه حضور دارد. بشار اللقیس در این باره در روزنامه اخبار در روز سه شنبه ۸ آبان ماه سال ۱۴۰۳ (۲۹ اکتبر سال ۲۰۲۴) نوشته است:
نامه ای به مریم
👍31
«من هرگز نمی‌دانستم چقدر دخترم خوش‌ اقبال است که در جنوب بزرگ شده است، تا اینکه دو روز پیش، اسرائیلی‌ها سحرگاه خانه پدربزرگش را بمباران کردند. دیروز صبح به دخترم مریم زنگ زدم تا حالش را بپرسم. او گریه کرد. او به من گفت که خانه پدربزرگش و دفتر خاطراتش توسط هواپیماها منفجر شده ‌است. می‌دانم که این موضوع جنبه‌ی شخصی دارد. می‌دانم که دفتر خاطرات او شاید کمترین چیزی باشد که اسرائیل در این جنگ نابود کرده است. اما من همچنین می‌دانم که دخترم، به عنوان همراهانش در جنوب، چیزهای زیادی را از دست داده ‌اند که امروز برایشان بسیار مهم است. مسئله اندازه‌ی فقدان نیست، بلکه معنای آن است. و این اسرائیل، ای دخترم مریم! دشمن معناست.
حدود یک قرن پیش، مسئله معنا در یهودیت، هم والتر بنیامین و هم گرشوم شالوم را به خود مشغول کرده بود. اولی مارکسیست و دومی یک «یهودی کابالیست» (یک صوفی) بود. این دو در این نقطه تلاقی داشتند که یک پوچ‌گرایی معنوی صهیونیسم را رنج می‌داد و به زودی در رفتار سیاسی آن ظاهر می‌شد. دغدغه ‌های این دو مرد، اگرچه دومی به صهیونیسم معنوی گرایش داشت (و بعداً کمی قبل از مرگش صهیونیسم سیاسی را پذیرفت)، در اواسط دهه ۱۹۲۰ توسط آشر زوی گینزبورگ (معروف به احد هاعام یا "یکی از مردم") به طور کامل‌ تری بیان شد. ترس هاآم از اینکه اسرائیل، در نتیجه نفرتش از محیط اطرافش، به توپی تبدیل شود که توسط قدرت ‌های بزرگ به این سو و آن سو پرتاب می‌شود، در کتاب چهار جلدی معروفش، «در تقاطع»، مشهود بود. با این حال، آن مرد زنده نماند تا دگرگونی‌های پروژه صهیونیستی و مسیری را که صهیونیسم به سوی پوچی و خونریزی در پیش گرفت، ببیند.
گزارش مشهور هانا آرنت در مورد محاکمه رهبر نازی، آدولف آیشمن، در اورشلیم، با عنوان «ابتذال شر»، شاید عنوانی باشد که به بهترین شکل واقعیت اسرائیل امروز را توصیف می‌کند. با این حال، پیش‌پاافتادگی تنها جنبه ‌ای حاشیه ‌ای از واقعیت اسرائیل را توضیح می‌دهد. اسرائیل کالایی است که بنا به مفهوم خود برای کشتن طراحی شده است. کالا دشمن انسان در اصل و منشأ اوست. هوس کالایی، اراده انسانی را که در مقابلش قرار دارد، نمی پذیرد و نمی تواند به انسانی غیر از آنچه منطقش بر او تحمیل می کند، نگاه کند.
و یک بار دیگر، از بخت خوب دخترم، جنوب ما امروز از کرامت تمام بشریت دفاع می‌کند، زیرا «همه نقاط زمین جنوب هستند». جنوب ما امروز در حال انفجار است و فاجعه جاری را نمی‌پذیرد. جنوب ما امروز نه روی خود را به دریا می‌گرداند و نه گوش‌هایش را به ناله‌های دل‌های لرزان می‌سپارد. جنوب ما امروز به سینه‌ای برای حسین یا به چهره‌ای برای حنظله تبدیل شده است. دخترم، این بخت بلند ما، من و تو، است که زندگی‌ای را گذراندیم که در آن یک جنوبی بود که فلسطین را تنها نمی‌گذاشت - حتی اگر همه مردم زمین این کار را بکنند - نامش سیّد حسن بود و کردارش حسن. او شهیدگونه از دنیا رفت و ذلت و خوار مایگی را نپذیرفت. درختان زیتون زیادی در جنوب وجود دارند که هنوز هم نوید پیروزی از جانب خدا را به ما می‌دهند. و اینکه در جنوب، روغن زیادی برای مسیح و شاگردانش و برای ما گناهکاران وجود دارد، و اینکه در جنوب، مقاومت‌کنندگان زیادی هستند که هنوز هم هر زمان که یکی از آنها به سوی مرگ می‌رود، ستارگان آسمان را با چراغ روشن می‌کنند. و دخترم، بیایید خدا را شکر کنیم که جنوب در حال اصلاح اشتباهات تاریخ است. و به یاد داشته باشید، هر زمان که مناره ‌های ما با تهلیل و تکبیر طنین‌انداز می‌شود، مردان در جنوب پیروز شدند، حتی قبل از اینکه جنگ پایان یابد.» در این باره در روزنامه اعتماد در درنگ نوشتم:

دفتر خاطرات مریم اللقیس
4🥰2
2025/10/26 08:43:45
Back to Top
HTML Embed Code: