This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همدلی اساس هرگونه فهمی است. بدون همدلی با فرد یا اثری، فهم نیز غیرممکن است. چیزی که در این ویدئو میبینید نگاه عاری از همدلی و مواجهه سرشار از عناد و کینتوزانه شاملو با یکی از مظاهر فرهنگ و هویت ایرانی است یعنی موسیقی سنتی ایرانی. عجیب هم نیست که برایند همین نگاه کینتوزانه آن ادبیات مبتذل و رکیک باشد. این واکنش و رفتار را مقایسه کنید با ادبیات متین زندهیاد شجریان. بیهوده نیست که از قدیم گفتهاند درخت هرچه پربارتر افتادهتر. وچندان عجیب نیست که کسی با دانش موسیقیایی شجریان اینگونه از سر تواضع سخن بگوید و کسی هم همچون شاملو با گلویی پرکرده از باد نخوت و تکبر. و البته تعجبی هم ندارد. این میزان نفرت و از خود-بیگانگیِ روشنفکر ایرانی از هویت و فرهنگی که در آن بالیده با آن ژستهای روشنفکری چیزی نیست مگر تجلیاتی از آنچه به قول مرحوم فردید میتوان نوعی "غربزدگی" خواند: نفرت بیحد و حصر و کینتوزانه با هرچیزِ خودی.
به گمانم منش شخصیتهای این ویدئو به خوبی تقابل متانت و نجابت موسیقی ایرانی را با کبر و نخوت توخالیِ روشنفکر غربزده نشان میدهد!
@BeKhodnotes
به گمانم منش شخصیتهای این ویدئو به خوبی تقابل متانت و نجابت موسیقی ایرانی را با کبر و نخوت توخالیِ روشنفکر غربزده نشان میدهد!
@BeKhodnotes
👎1
شنیدم که لقمان سیه فام بود . . .
پیرو مطلب قبلی و توصیف من از ادبیات شاملو درخصوص موسیقی و آواز ایرانی به عنوان ادبیاتی رکیک و مبتذل، متوجه شدم که دوستان حامی حیوانات بر من ایراد گرفته و سخنانم را «گونهپرستانه» دانستهاند.** نخست خود هم همین گمان را کردم که احتمالن مرتکب چنین گرایشی در سخنانم شدهام، اما بیشتر که دربارۀ آن فکر کردم به نظرم رسید که ظاهرن این دوستان هستند که در داوری سخن من دچار اشتباه شدهاند. در اینجا برای آشکار شدن خطای داوریشان باید دوباره تعریف دو مفهوم را مجدد مرور کنیم. نخست مفهوم «گونهپرستی» یا همان speciesism و دیگری آرمان «برابری».
1. گونهپرستی: عبارتست از گرایشی ناموجه و تبعیضآمیز در برتری نهادن یک گونه بر گونه دیگر صرفن به خاطر گونهای که بدان تعلق دارد. مثل اینکه ما انسانها خود را در بهرهبرداریهای مختلف از حیوانات به اشکال مختلف موجه میدانیم صرفن به خاطر اینکه آنها به گونه یا نوع ما تعلق ندارند. درواقع مطابق این گرایش تبعیضآمیز آنچه به یک موجود نسبت به موجود دیگر ارزش و جایگاه بالاتری میدهد تعلق داشتن به گونه انسانی است، صرفنظر از اینکه چه بسا فرد یا افرادی از گونۀ غیر-انسان ممکن است از نظر توانمندیها از فرد یا افرادی از گونۀ انسانی بسیار توانمندتر هم باشند. مثل باهوشتر بودن یا مهربانتر بودن یک سگ نسبت به انسانی، مثلن کودکی از انسان یا فردی عقبمانده.
2. برابری: همانگونه پیتر سینگر در کتاب آزادی حیوانات مفهوم برابری را در مقام آرمانی اخلاقی در عبارت «همۀ حیوانات برابرند» تعریف میکند، برابری در مورد برابری انسان و حیوان یا حتی انسان با انسان نه برابریِ واقعی بلکه برابری در توجه نسبت به منافع و علایق اساسی است. به عبارت دیگر، وقتیکه ما میگوییم همه انسانها برابرند این به معنای این نیست که انسانها در واقعیت هم دارای توانمندیهای برابر و یکسانی هستند، چه اینکه انسانها به لحاظ توانمندی از یکدیگر متفاوتند، یکی دردمندتر دیگری بیخیال، یکی نیرومندتر، دیگری ناتوان، یکی زشتتر، دیگری زیبا و ... . بلکه برابری در مقام آرمانی اخلاقی باید عبارت از برابری در توجه نسبت به منافع و علایق اساسیِ همۀ ذینفعان باشد، یعنی هرآنکس که دارای منافعی است، صرفنظر از اینکه سیاه باشد یا سفید، زشت باشد یا زیبا، توانمند باشد یا ناتوان، زن باشد یا مرد، انسان باشد یا حیوان و . . .. از اینرو برابری در مقام آرمانی اخلاقی عبارتست از «توجه برابر نسبت به منافع همۀ ذینفعان».
3. مطابق این مقدمات، ما برای اینکه هرچه بیشتر به آرمان برابری نزدیک شویم و از تبعیضهای ناموجه براساس، نژاد، جنس، گونه و ... اجتناب کنیم، نیازی نیست که توانمندیهای همۀ موجودات را یکسان ارزیابی کنیم و یا صفاتِ فلان گونه یا فلان جنس را به گونه یا جنس دیگر نسبت بدهیم. میتوانیم موجودی را زیباتر از موجودی دیگر، یا خوشصداتر از موجودی دیگر ارزیابی کنیم اما همچنان به آرمان برابری وفادار بمانیم. درواقع ارزیابی موجودات از حیث توانمندیهای واقعیِ مختلف و رتبهبندی آنها مادامیکه منجر به بیحرمتی و عدم توجه نسبت به منافع آنها نگردد مشمول تبعیض نخواهد شد. شما میتوانید شخص الف را از شخص ب به لحاظ معیارهای زیباییشناسی برتر ارزیابی کنید اما همچنان با کمال احترام و برابری با هردو رفتار کنید. مشکل آنجایی بروز خواهد کرد که از این ارزیابیها و رتبهبندیهای واقعی بخواهیم نتایجی تبعیضآمیزدر توجه و رفتار به آنها بگیریم، مثل اینکه چون الف از ب زیباتر است باید بیشتر مورد احترام و توجه قرار گیرد و درمقابل ب مورد بیتوجهی و بیاحترامی. چه بسیار افراد زیبایی که سیرتِ نازیبا دارند و چه بسیار افراد نازیبایی که سیرتِ زیبا دارند چه اینکه به قول سعدی: شنیدم که لقمان سیهفام بود/ نه تنپرور و نازکاندام بود! لقمان حکیم با صورتِ نازیبایش سیرتی بسیار زیبا و پسندیده داشت.
حال برگردیم به نسبت دادن عرعر خر توسط شاملو به آواز ایرانی، و توصیف من از آن به عنوانِ توصیفی نادرست. آیا این واقعن گونهپرستی است؟ گمان نمیکنم! میتوان انسان، یا حیوانی را زیباتر، خوشصداتر، باحیاتر و ... از انسان و حیوانی دیگر دانست و همچنان در لحاظ کردن منافعشان به یکسان با آنها برخورد کرد یا اتفاقن برعکس میتوان انسان یا حیوانی را زیباتر، خوشصداتر و هزاران بهتر یا بدتر دیگر دانست و منافعش را زایل کرد. میتوان صدای قناری را زیبا و صدای خر را نازیبا دانست اما همچنان به هیچکدام صدمه یا آسیبی نرساند، یا بالعکس میتوان صدای قناری را زیبا و صدای خر را نازیبا دانست و به آنها آسیب رساند و به منافعشان بیتوجه بود. به همین صورت هم میتوان گرگ را درنده و گوسفند را نجیب دانست.
@BeKhodnotes
پیرو مطلب قبلی و توصیف من از ادبیات شاملو درخصوص موسیقی و آواز ایرانی به عنوان ادبیاتی رکیک و مبتذل، متوجه شدم که دوستان حامی حیوانات بر من ایراد گرفته و سخنانم را «گونهپرستانه» دانستهاند.** نخست خود هم همین گمان را کردم که احتمالن مرتکب چنین گرایشی در سخنانم شدهام، اما بیشتر که دربارۀ آن فکر کردم به نظرم رسید که ظاهرن این دوستان هستند که در داوری سخن من دچار اشتباه شدهاند. در اینجا برای آشکار شدن خطای داوریشان باید دوباره تعریف دو مفهوم را مجدد مرور کنیم. نخست مفهوم «گونهپرستی» یا همان speciesism و دیگری آرمان «برابری».
1. گونهپرستی: عبارتست از گرایشی ناموجه و تبعیضآمیز در برتری نهادن یک گونه بر گونه دیگر صرفن به خاطر گونهای که بدان تعلق دارد. مثل اینکه ما انسانها خود را در بهرهبرداریهای مختلف از حیوانات به اشکال مختلف موجه میدانیم صرفن به خاطر اینکه آنها به گونه یا نوع ما تعلق ندارند. درواقع مطابق این گرایش تبعیضآمیز آنچه به یک موجود نسبت به موجود دیگر ارزش و جایگاه بالاتری میدهد تعلق داشتن به گونه انسانی است، صرفنظر از اینکه چه بسا فرد یا افرادی از گونۀ غیر-انسان ممکن است از نظر توانمندیها از فرد یا افرادی از گونۀ انسانی بسیار توانمندتر هم باشند. مثل باهوشتر بودن یا مهربانتر بودن یک سگ نسبت به انسانی، مثلن کودکی از انسان یا فردی عقبمانده.
2. برابری: همانگونه پیتر سینگر در کتاب آزادی حیوانات مفهوم برابری را در مقام آرمانی اخلاقی در عبارت «همۀ حیوانات برابرند» تعریف میکند، برابری در مورد برابری انسان و حیوان یا حتی انسان با انسان نه برابریِ واقعی بلکه برابری در توجه نسبت به منافع و علایق اساسی است. به عبارت دیگر، وقتیکه ما میگوییم همه انسانها برابرند این به معنای این نیست که انسانها در واقعیت هم دارای توانمندیهای برابر و یکسانی هستند، چه اینکه انسانها به لحاظ توانمندی از یکدیگر متفاوتند، یکی دردمندتر دیگری بیخیال، یکی نیرومندتر، دیگری ناتوان، یکی زشتتر، دیگری زیبا و ... . بلکه برابری در مقام آرمانی اخلاقی باید عبارت از برابری در توجه نسبت به منافع و علایق اساسیِ همۀ ذینفعان باشد، یعنی هرآنکس که دارای منافعی است، صرفنظر از اینکه سیاه باشد یا سفید، زشت باشد یا زیبا، توانمند باشد یا ناتوان، زن باشد یا مرد، انسان باشد یا حیوان و . . .. از اینرو برابری در مقام آرمانی اخلاقی عبارتست از «توجه برابر نسبت به منافع همۀ ذینفعان».
3. مطابق این مقدمات، ما برای اینکه هرچه بیشتر به آرمان برابری نزدیک شویم و از تبعیضهای ناموجه براساس، نژاد، جنس، گونه و ... اجتناب کنیم، نیازی نیست که توانمندیهای همۀ موجودات را یکسان ارزیابی کنیم و یا صفاتِ فلان گونه یا فلان جنس را به گونه یا جنس دیگر نسبت بدهیم. میتوانیم موجودی را زیباتر از موجودی دیگر، یا خوشصداتر از موجودی دیگر ارزیابی کنیم اما همچنان به آرمان برابری وفادار بمانیم. درواقع ارزیابی موجودات از حیث توانمندیهای واقعیِ مختلف و رتبهبندی آنها مادامیکه منجر به بیحرمتی و عدم توجه نسبت به منافع آنها نگردد مشمول تبعیض نخواهد شد. شما میتوانید شخص الف را از شخص ب به لحاظ معیارهای زیباییشناسی برتر ارزیابی کنید اما همچنان با کمال احترام و برابری با هردو رفتار کنید. مشکل آنجایی بروز خواهد کرد که از این ارزیابیها و رتبهبندیهای واقعی بخواهیم نتایجی تبعیضآمیزدر توجه و رفتار به آنها بگیریم، مثل اینکه چون الف از ب زیباتر است باید بیشتر مورد احترام و توجه قرار گیرد و درمقابل ب مورد بیتوجهی و بیاحترامی. چه بسیار افراد زیبایی که سیرتِ نازیبا دارند و چه بسیار افراد نازیبایی که سیرتِ زیبا دارند چه اینکه به قول سعدی: شنیدم که لقمان سیهفام بود/ نه تنپرور و نازکاندام بود! لقمان حکیم با صورتِ نازیبایش سیرتی بسیار زیبا و پسندیده داشت.
حال برگردیم به نسبت دادن عرعر خر توسط شاملو به آواز ایرانی، و توصیف من از آن به عنوانِ توصیفی نادرست. آیا این واقعن گونهپرستی است؟ گمان نمیکنم! میتوان انسان، یا حیوانی را زیباتر، خوشصداتر، باحیاتر و ... از انسان و حیوانی دیگر دانست و همچنان در لحاظ کردن منافعشان به یکسان با آنها برخورد کرد یا اتفاقن برعکس میتوان انسان یا حیوانی را زیباتر، خوشصداتر و هزاران بهتر یا بدتر دیگر دانست و منافعش را زایل کرد. میتوان صدای قناری را زیبا و صدای خر را نازیبا دانست اما همچنان به هیچکدام صدمه یا آسیبی نرساند، یا بالعکس میتوان صدای قناری را زیبا و صدای خر را نازیبا دانست و به آنها آسیب رساند و به منافعشان بیتوجه بود. به همین صورت هم میتوان گرگ را درنده و گوسفند را نجیب دانست.
@BeKhodnotes
شما میتوانید با زیباتر دانستن صدای یک قناری از صدای یک خر آنرا با به بند کشیدن و در قفس نگهداشتن مورد صدمه قرار دهید و بالعکس میتوانید از صدای خر خوشتان نیاید و همزمان هم آسیبی به او وارد نکنید. میتوانیم گرگ را درنده و گوسفند را نجیب بدانیم اما همچنان به منافع گرگ احترام بگذاریم. وفاداری به آرمانِ برابری مستلزم آن نیست که ما صدای خر و قناری و انسان را به یک اندازه زیبا بدانیم و مثلن برای لذت موسیقیایی بردن به صدای خر گوش کنیم، چه اینکه این همان خلط «برابری واقعی» با «برابری در توجه» است که همانگونه که پیتر سینگر در تحلیل دقیق خود از این دو نشان داده این ارزیابی مغالطهآمیز است. به همین نسبت هم، نسبت دادن صدای عرعر خر که به لحاظ زیباییشناسی به گوش انسان خوش نمیآید به یکی از ظریفترین ساحتهای صوت و آوای انسانی، یعنی عرصۀ آوازخوانی و موسیقی، در حالیکه نسبتی ناروا و تحقیرکننده میتواند باشد اما میتواند گرایشی گونهپرستانه هم نباشد، نه صرفن به خاطر اینکه صدای موردنظر به گونهای غیر از گونۀ انسان تعلق دارد، بلکه به خاطر اینکه صدای موردنظر صرفنظر از گونهاش میتواند یکی از صداهای ناخوشایند باشد. همچنانکه صدای قناری به گوش ما انسانها صدای خوشی میآید و اتفاقن برای توصیف صدای خوبِ فردی از افراد انسان صدای او را ممکن است به قناری تشبیه کنیم. ارزیابیِ زیباییشناسی هم در اینجا درنسبت با سوژۀ انسانی است و مطلق زیبایی یا نازیباییِ یک چیز مراد نیست. درواقع ادعای من زمانی میتوانست گونهپرستانه ارزیابی شود که صرف تعلق گرفتن به گونۀ انسانی را معیاری برای برتری آوا و صدای یک موجود بدانم. اما اینگونه نیست. چه بسا انسانهایی که صدای عرعر خر گوشنوازتر از صدای ایشان باشد و انسانهایی که گرگ در مقایسه با درندگیِ ایشان همچون برهای باشد!
** یادداشتهای دوستان به نوشتۀ من:
https://www.tgoop.com/i_am_not_object/1005
https://www.tgoop.com/weanimals/361
@BeKhodnotes
** یادداشتهای دوستان به نوشتۀ من:
https://www.tgoop.com/i_am_not_object/1005
https://www.tgoop.com/weanimals/361
@BeKhodnotes
آن دیگری.pdf
333.6 KB
مقالهای از دوست بزرگوار
حسین رسول زاده🔸🔸
با عنوان
"آن دیگری"🔹🔹🔹🔹🔹
در معرفی کتاب:
تاریخ حیوانات
اکسانا تیمو فیوا
قاسم مومنی
نشر دمان/ ۱۳۹۸
"همیشه می خواستم کتابی در باره حیوانات بنویسم :« تاریخ تمدن حیوانات»!
اطلاق « تمدن » به زیستارهای حیوانی به گمان اغراق آمیز می رسد اما همان گونه که تکامل حیات انسانی، موجب نمی شود وجود حیات در حیوانات را انکار کنیم، پیچیدگی تمدن انسانی نیز نمی تواند سطح خاصی از تمدن ابتدایی ( طبیعی = طبیعت پیوند) در نزد حیوانات را نادیده بگیرد.«طی دو قرن اخیر حیوانات تدریجا ناپدید شده اند»
و هر روز بیش از پیش حیوانات بیشتری از زیستگاههای خود رانده شده اند، محو شده اند و « تصویر خود را در پیکره ی عروسکها و حیوانات خانگی جا گذاشته اند»
چه باید کرد ؟
پیشنهادهی مولف کتاب « تاریخ حیوانات » آن است که تاریخ فلسفه را چونان تاریخ حیوانات بخوانیم.
اما فلسفه درباره حیوانات چه چیزی برای گفتن دارد؟
متن کامل مقاله با گذر به اندیشه های فلسفی( افلاتون تا هایدگر و آگامبن و...) در فایل📚
@BeKhodnotes
حسین رسول زاده🔸🔸
با عنوان
"آن دیگری"🔹🔹🔹🔹🔹
در معرفی کتاب:
تاریخ حیوانات
اکسانا تیمو فیوا
قاسم مومنی
نشر دمان/ ۱۳۹۸
"همیشه می خواستم کتابی در باره حیوانات بنویسم :« تاریخ تمدن حیوانات»!
اطلاق « تمدن » به زیستارهای حیوانی به گمان اغراق آمیز می رسد اما همان گونه که تکامل حیات انسانی، موجب نمی شود وجود حیات در حیوانات را انکار کنیم، پیچیدگی تمدن انسانی نیز نمی تواند سطح خاصی از تمدن ابتدایی ( طبیعی = طبیعت پیوند) در نزد حیوانات را نادیده بگیرد.«طی دو قرن اخیر حیوانات تدریجا ناپدید شده اند»
و هر روز بیش از پیش حیوانات بیشتری از زیستگاههای خود رانده شده اند، محو شده اند و « تصویر خود را در پیکره ی عروسکها و حیوانات خانگی جا گذاشته اند»
چه باید کرد ؟
پیشنهادهی مولف کتاب « تاریخ حیوانات » آن است که تاریخ فلسفه را چونان تاریخ حیوانات بخوانیم.
اما فلسفه درباره حیوانات چه چیزی برای گفتن دارد؟
متن کامل مقاله با گذر به اندیشه های فلسفی( افلاتون تا هایدگر و آگامبن و...) در فایل📚
@BeKhodnotes
Forwarded from اتچ بات
از کودکی عاشق آسمان پرستاره بودم. به یاد دارم آن روزها که هنوز آسمان شب محل تولد کودکیام هنوز آلوده به نورهای مصنوعی نشده بود، شبهای تابستان که در ایوان حیاط خانه پدربزرگ میخوابیدیم، رد کهکشان راهشیری را میشد در آسمان دید. خیلی تجربه حیرتانگیزی بود، هرچند چیز خیلی زیادی از کهکشان و پدیدههای نجومی سر در نمیآوردم!
از همینرو، این سخن کانت را که "دوچیز مرا بیش از همه به حیرت وامیدارد، آسمان پرستاره بیرون و وجدان اخلاقی درونم"، از ته وجود درک کردهام. به راستی آسمان شب حیرتانگیز است. خصوصن وقتی اندک دانشی هم درباره فواصل میانستارهای و میانکهکشانی با آن همراه شود، بر حیرت و تناهی انسان بسیار افزوده میشود. وقتی با اعداد بسیار کلان مثلن چند ده هزار سال نوری یا چند ده میلیون یا میلیارد سال نوری و ... مواجه میشوی، بیشتر از عمقِ به راستی رازآمیز کیهان حیرتزده میشوی.
به راستی حس حیرتزدگی حس روحبخشی است. برای انسان فسرده این روزها که تقریبن حس حیرت را نسبت به خیلی چیزها به خاطر نزدیکی و دم-دستیشدنشان از دست داده، به نظر آسمان شب و عمق بیکرانه فضا و فواصل متحیرکننده آن همچنان یکی از منابع حیرت و شگفتی است و اینچنین هم خواهد بود، چه اینکه دسترسپذیری و احاطه و چیرگی زداینده حس حیرت و افسون است و عمق بیکرانه فضا از این احاطه آدمی به نظر حالا حالاها مصون باشد و این منبع حیرت همچنان پاینده!
ویدئوی زیر تلاش کرده به شکلی خیلی ساده این ناچیزیِ زمین و حیرتانگیزی بیکرانه فضا را نشان دهد. براستی در این فضای بیکرانه، زمین به این بزرگی در مقیاس کلان نه همچون اتم، بلکه بیشتر چیزی شبیه به ذرههای کوانتومی و زیر-اتمی میماند، دیگر موجودات و ما انسانهای درون آن که تقریبن نزدیک به هیچ!
به قول شعری منسوب به خیام که میگوید:
دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است
و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است
سرتاسر آفاق دویدی هیچ است
و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است
و یا شعر منسوب به مولوی که میگوید:
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از عمر چه ماند باقی
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ!
@BeKhodnotes
از همینرو، این سخن کانت را که "دوچیز مرا بیش از همه به حیرت وامیدارد، آسمان پرستاره بیرون و وجدان اخلاقی درونم"، از ته وجود درک کردهام. به راستی آسمان شب حیرتانگیز است. خصوصن وقتی اندک دانشی هم درباره فواصل میانستارهای و میانکهکشانی با آن همراه شود، بر حیرت و تناهی انسان بسیار افزوده میشود. وقتی با اعداد بسیار کلان مثلن چند ده هزار سال نوری یا چند ده میلیون یا میلیارد سال نوری و ... مواجه میشوی، بیشتر از عمقِ به راستی رازآمیز کیهان حیرتزده میشوی.
به راستی حس حیرتزدگی حس روحبخشی است. برای انسان فسرده این روزها که تقریبن حس حیرت را نسبت به خیلی چیزها به خاطر نزدیکی و دم-دستیشدنشان از دست داده، به نظر آسمان شب و عمق بیکرانه فضا و فواصل متحیرکننده آن همچنان یکی از منابع حیرت و شگفتی است و اینچنین هم خواهد بود، چه اینکه دسترسپذیری و احاطه و چیرگی زداینده حس حیرت و افسون است و عمق بیکرانه فضا از این احاطه آدمی به نظر حالا حالاها مصون باشد و این منبع حیرت همچنان پاینده!
ویدئوی زیر تلاش کرده به شکلی خیلی ساده این ناچیزیِ زمین و حیرتانگیزی بیکرانه فضا را نشان دهد. براستی در این فضای بیکرانه، زمین به این بزرگی در مقیاس کلان نه همچون اتم، بلکه بیشتر چیزی شبیه به ذرههای کوانتومی و زیر-اتمی میماند، دیگر موجودات و ما انسانهای درون آن که تقریبن نزدیک به هیچ!
به قول شعری منسوب به خیام که میگوید:
دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است
و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است
سرتاسر آفاق دویدی هیچ است
و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است
و یا شعر منسوب به مولوی که میگوید:
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از عمر چه ماند باقی
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ!
@BeKhodnotes
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
سه سال پیش چنین روز و تقریبن دَم دَمهای شب بود که پا به فنلاند گذاشتم. آن روز صدمین سال استقلال فنلاند از روسیه بود و امروز صد و سومین سالگرد. وقتی به زمان پیش از ورودم به فنلاند نگاه میکنم تا به امروز بیشتر متوجه میشوم که چقدر خیلی چیزها عوض شده، انگار برای این همه تغییر یک دورۀ صد ساله نیاز است، اما واقعیت این است که همۀ اینها در مدت سه سال روی دادند. دیگر نه این ایران پژمرده آن ایرانِ پرامیدِ سه سال پیش است و نه این جهان آن جهان و نه من آن من، حتی این فنلاند هم دیگر آن فنلاند سه سال پیش نیست. در دو سال نخست که ظاهرن شرایط آب و هوایی اینجا طبق روال معمول بود، به یاد دارم که گرمترین دمای هوا در زمستان معمولن حدود منفی ده بود و متوسط دمای هوا معمولن منفی پانزده، شانزده. چندبار هم دمای منفی سی را تجربه کردم. اما از زمستان سال گذشته دمای هوا به شکل خیلی محسوسی تغییر کرد و سردترین روزهای زمستان به ندرت تا منفی هفت و هشت رسید. کرونا هم که خیلی از چیزهای مرسوم و متعارف را در مقیاس جهانی تغییر داد. و خُب، من هم دیگر آن منِ سابق نیستم. زندگی در کشوری با آب و هوای نسبتن عجیب و غریب، که زمستانهایش معمولن تاریک و تابستانهایش برعکس همیشه روشن است، و روابط اجتماعیِ خیلی محدودتر، که هم حاصل سبک زندگیِ اینجاست هم حاصل خُلق و خوی فردیِ خودم و هم شرایط کرونا، هرچه بیشتر مرا با خودم مواجه کرد و آن جنبه های مخفی و معمولن تاریکترِ شخصیتی ام را برایم برملا کرد، جنبه هایی که همین تنهاییهای ظاهری و مواجهه های بیشتر با خودم نشانم داد که تا چه اندازه برای نوعی بازگشت به خود، نیاز به تغییراتِ اساسی تر و بنیادی تری است، چیزی که طبیعتِ زیبای اینجا هم میتواند نقش کاتالیزور را برای آن ایفاء کند. این روزها بیش از پیش خود را شبیه به یک «گوشه نشینی» احساس میکنم که لذتش کتاب خواندن و نوشتن است و مراقبه اش گوش سپردن به شاهکارهای زنده یاد لطفی!
**تصویر هم مربوط است به دریاچه نزدیک به محل سکونت به نام «مولی یَروی» [Myllyjärvi]
@BeKhodnotes
**تصویر هم مربوط است به دریاچه نزدیک به محل سکونت به نام «مولی یَروی» [Myllyjärvi]
@BeKhodnotes
Telegram
attach 📎