Telegram Web
.
تو همیشه خیال می‌کنی می‌شود
به حقیقت مردم پی برد...
اگر این‌جور بود دنیای ما
وضع دیگری می‌داشت.
اگر شرافت مردم شریف از
صورت‌شان پیدا بود و خباثت‌ِ
ناکسان دیدنی بود،
می‌توانستیم از ته دل بخندیم.

[ اریش کستنر
📔 سه‌نفر در برف ]
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
راستی وقاحت و مادرقحبگی
در این ملک تا
کجا می‌رود!
چه سرزمین لعنتی پست
و گندیده‌ای
و چه موجودات پست
جهنمی
بدجنسی دارد!
حس می‌کنم که تمام زندگی‌م
را توپ بازی در
دست [ ... ]
و مادرقحبه‌ها بوده‌ام.
دیگر نه‌تنها هیچ‌گونه حس
همدردی برای این موجودات
ندارم بلکه حس
می‌کنم که با آن‌ها کوچک‌ترین
سنخیت و جنسیت هم
نمی‌توانم
داشته باشم.

- نامه به حسن شهید نورایی
-/ صادق هدایت

...📚
👍2👎1
کتاب دانش
... داستان‌های کوتاه □○ مهمان آلبر کامو باید تا برداشت محصول بعدی، نیازها برآورده می‌شد، همین و بس. اکنون کشتی‌های گندم از فرانسه می‌رسید، سخت‌ترین دوره سپری شده بود. اما فراموش کردن این بینوایی، اشباح ژنده‌پوشی که زیر آفتاب پرسه می‌زدند، جلگه‌های…
....

شال، پيشانی لجوجی را نمایان
می‌ساخت و زیر پوستی سوخته
اما اندکی رنگ‌پریده در اثر سرما
تمام چهره حالتی در عین حال
نگران و سرکش داشت که وقتی
مرد عرب صورتش را به‌سوی او
برگرداند و مستقیم در چشم‌هایش
نگاه کرد، سبب تعجب دارُ شد.
آموزگار گفت: به اتاق مجاور بیائید
چای نعنا برایتان درست کرده‌ام!
بالدوسکی گفت: مرسی‌. چه کار
سختی! زنده‌باد بازنشستگی!
سپس زندانی را به زبان عربی
مخاطب قرار داد و گفت بیا تو.
عرب برخاست و همچنان که
مچ‌های طناب بسته‌اش را به جلو
گرفته بود آهسته وارد شد.
دار چای و یک صندلی آورد.
اما بالدوسکی از قبل روی یک
میز دانش‌آموزی، گویی به تخت
نشسته بود و مرد عرب روبروی
بخاری، که بین میز کار و پنجره
قرار داشت چمباتمه زده بود و به
سکوی معلم تکیه داده بود. وقتی
دارُ استکان چای را به زندانی
می‌داد، لحظه‌ای در برابر دست‌های
بسته‌اش مردد ماند: شاید بشود
دست‌هایش را باز کرد؟ بالدوسکی
گفت: البته، برای سفر بود. حالت
بلند شدن به خود گرفت اما دارُ
استکان چای را روی زمین گذاشته
و کنار مرد عرب زانو زده بود.
عرب بی‌آنکه چیزی بگوید، با
چشم‌هایی تب‌آلود به حرکات او
نگاه می‌کرد. وقتی دست‌هایش
باز شده، مچ‌های ورم کرده‌اش را
به هم مالید، استکان چای را
برداشت و با جرعه‌های تند و کوتاه
مایع داغ را سرکشید. دارُ گفت:
خب، حالا کجا می‌خواهید کجا
می‌خواهید بروید؟ بالدوسکی
سبیلش را از چای بیرون کشید:
- همین جا پسر!
- چه شاگردهای جالبی! همین جا
می‌خوابید؟
- نه، من به آل‌آمور برمی‌گردم.
و تو، رفیقمان را به تنگی " تحویل
می‌دهی. در بلوک مشترک ( بخش
اداری دولت فرانسه در الجزایر )
منتظرش هستند. بالدوسکی با
لبخندی دوستانه به دار نگاه می‌کرد.
آموزگار گفت:
- چی داری می‌گی، مسخره‌ام
می‌کنی؟
- نه، پسر، دستور این است.
- دستور؟ من که جزوء...
مردد ماند. نمی‌خواست پيرمرد اهل‌
کورس " ( جزیره‌ای در جنوب
فرانسه ) را ناراحت کند: به هر
صورت، این کار من نیست‌.
- بَه! چه حرف‌ها می‌زنی! زمان
جنگ آدم هر کاری می‌کند.
- خب پس منتظر اعلان جنگ
می‌مانم!
بالدوسکی با سر تصدیق کرد.
- قبول، اما دستور همین است و
به تو مربوط می‌شود. ظاهرآ اتفاقی
در شرف وقوع است. از شورش
آینده حرف‌هایی می‌زنند. ما کم و
بیش بسیج شده‌ایم.
دار حالت لجوجانه‌اش را حفظ
می‌کرد. بالدوسکی گفت:
- گوش کن پسر. من از تو خوشم
می‌آید پس باید بفهمی. ما در
آل‌آمور برای گشت در خطهٔ یک
بخش کوچک فقط دوازده نفریم
و من باید فورا برگردم. به من
گفتند این مردک عجیب را به تو
بسپرم و فورا برگردم. نمی‌توانستیم
آنجا نگهش داریم. اهالی دهکده‌اش
شلوغش کرده بودند، می‌خواستند
پس‌اش بگیرند.

داستان‌های کوتاه
□○ مهمان
آلبر کامو
ادامه دارد

...📚
1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚🍃
دعا می‌کنم هیچ‌وقت ذوق‌ت
کور نشود عزیز من

دعا می‌کنم هیچ‌وقت کنار کسانی
نباشی که
تو را نمی‌فهمند،
قدر تو را نمی‌دانند و
تو را حیف می‌کنند.

دعا می‌کنم بتوانی به‌موقع
بچه باشی،
به‌موقع جوانی کنی،
به‌موقع دیوانه باشی و
به‌وقتش با آدم درستی
زندگی کنی..

دعا می‌کنم طرد نشوی،
بی‌توجهی نبینی،
و اگر هم دیدی ؛
نشکنی! مقاوم باشی!
دوام بیاوری!

که هنر واقعی این است :
تنها شدن و جا نزدن،
طرد شدن و نشکستن،
زمین خوردن و برخاستن .

هنر واقعی این است که:
در هر شرایطی، قبل از هرکسی
روی خودت حساب کنی. ♡

...📚🍃
👍42
دختری که ماه را نوشید.pdf
86.8 MB
📚#دختری_که_ماه_را_نوشید

پر‌فروش‌ترین کتاب
نیویورک تایمز
کتابی پر از احساسات و
ماجراهای مختلف
شخصیت‌های پیچیده و
منحصربه‌فرد
تصویری زنده و پویا
مفهوم زمان و گذر

#کلی_بارن_هیل

هرسال مردم نوزادی را به
جنگل می‌برند و او را به
جادوگر برای قربانی تقدیم
می‌کنند تا از خشمش درامان
باشند.. تا نوزادی که از ماه
تغذیه می‌کند...
www.tgoop.com/ktabdansh📚
.
کتاب دانش
... 📖 مطالعه قسمت سی زرتشت هنوز تنهایی خویش را باز‌نیافته بود که صدائی شنید؛ بایست! ای زرتشت، صبر کن، منم سایهٔ تو! زرتشت نایستاد، به‌خود گفت پس کنج انزوای من به‌کجا رفته؟ چطور! عجیب‌ترین چیزها به ما مقدسان و منزویان سالخورده روی ننموده است؟ تو…
...

برای انسانی‌که نمی‌خواهد
جزء توده باشد ;
,کافی است خودش را دست‌کم
نگیرد و در عوض وجدان پاک
خود را دنبال کند که به او
نهیب می‌زند ;
خودت باش! همهٔ آنچه که
اکنون می‌کنی، می‌اندیشی،
می‌طلبی، از آن‌ِ خودت نیست
...
|| #فردریش_نیچه
-/ شوپنهاور به‌مثابه آموزگار. |

📖 مطالعه قسمت سیُ یک

پادشاه گفت ای زرتشت، ما تو
را شناختیم. ‌تو خود را با احترام،
حقیر کردی! ما چون سیاحان
کنجکاو، مشتاق دیدن درخشش
چشم‌های کم‌نور هستیم.
ای زرتشت، هیچ‌چیزی که در
زمین می‌روید مانند یک ارادهٔ
نیرومند به انسان لذت نمی‌دهد.
یک درخت کاج؛ همچون تو؛
بلند، ساکت، سخت، منفرد با
چوب عالی!
درخت تو حتی شخص عزادار
و شکست‌خورده را شاد می‌کند.
مردم می‌پرسند زرتشت کیست؟
آیا هنوز زنده است؟
آیا او راه تنهایی را دریده است؟
از انزوا پخته شده است!
/ همه‌جا انسان به‌کسانی‌که صعود
کرده‌اند برمی‌خورد. ما مأیوسان
دیگر ناامید نیستیم، ای زرتشت
به آنان که نمی‌خواهند زنده بمانند،
امیدواری عظیم بیاموز. تنها در راه
توست که می‌توان بقایای خداوند
را یافت. ( خواست دست زرتشت
را ببوسد که او اجازه نداد. )
چنین گفت زرتشت
ممکن است شما عالی‌مرد باشید
ولی برای من به‌اندازهٔ کافی
قوی و عالی نیستید. تعلق شما
به‌من مانند تعلق دست راست من
نیست. شما به محض شنیدن صدای
طبل از ترس نقش زمین می‌شوید.
در باطن شما اوباش مخفی شده‌اند.
شما نشانه‌هایی از مردان عالی که
در راه من‌اند دارید اما من در انتظار
ورود شیران خندان هستم.
به من از کودکانی که غنی هستند
خبر دهید‌ چنین گفت زرتشت و
ساکت شد.‌ فالگیر گفت ای زرتشت
گفته‌ای / تنها یک چیز لازم‌تر است
و آن، یک کلام به‌موقع است. /
از گرسنگی و تشنگی مردن،
سخن نگفته‌اید. از شراب بگو.
زرتشت با کمک آنها از گوشت بره
شام تهیه دید و صحبت چیزی
جز عالی‌مرد نبود.

دربارهٔ عالی‌مرد

هنگامی‌که به‌سوی مردمان بازار
رفتم، سخنم به هیچ‌کس نرسید.
شب، بندبازان و اجساد همراهم بودند.
اوباش می‌گويند عالی‌مرد وجود ندارد.
ما همه باهم برابریم، مرد مرد است.
در مقابل ملکوت خداوند ما
همه یکسانیم!
اما اکنون خداوند مرده است.
ای برادران، آیا این کلام را
درک می‌کنید؟ دل‌های شما گیج
شده است .
برخیزید و به پیش روید!
زبر مرد زنده باشد.
/ مضطرب‌ترین کسان می‌پرسند ؛
بشر چکونه باید حفظ شود؟
ولی زرتشت تنها و اولین کسی است
که می‌پرسد:
/ بشر چگونه باید تعالی یابد؟
ای برادران، آن‌چه من در بشر دوست
دارم : طلوع و افول او است.
/ شما سرِ تسلیم فرود آوردن و
فریب دادن های بی‌ارزش را
نیاموخته‌آید./
زیرا امروزه مردان بی‌مقدار،
ارباب و صاحب زمین شده‌اند.
چنين گفت زرتشت

📚 چنین گفت زرتشت - نیچه


● ادامه دارد

...📚
سیسرون ( سیاست‌مدار و خطیب رومی )
می‌گوید ؛
یک کماندار را درنظر بگیرید ‌.
او کمان را می‌کشد، به‌اندازه‌ای که
توانایی‌هایش اجازه می‌دهند
مهارت به‌خرج می‌دهد، ولی
به‌محض این‌که کمان را رها می‌کند،
نفسِ راحتی می‌کشد، چون
می‌داند مسیرِ کمان دیگر دراختیارِ
او نیست.

[ 📔 قطار فلسفه
/- اریک واینر
صفحهٔ ۳۷۶ - طاقچه ]
3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
لودویک یوزف یوهان ویتگنشتاین
فیلسوف نامدار اتریشی
برترین دانشجوی برتراند راسل
رسالهٔ منطقی فلسفی او با
پیشگفتار راسل به چاپ رسید.
#ویتگنشتاین
#فلسفه_ی_ارتباط

#مستند #ویدئو_مستند
این دو واژه را جستجو کنید
و بیش از ۵۰ زندگی‌نامه و آثار
بزرگان جهان ادبیات را
تماشا کنید.
www.tgoop.com/ktabdansh📚📚
...📚
اوه
20
آدم‌ها هیچ‌وقت نمی‌فهمند
که چقدر نیاز دارند دیده
شوند، از آنها مراقبت بشود


وقتی کسی در کنار تو
باشد در هرلحظه‌ای از
زندگی می‌فهمی که
نمی‌خواهی تنها باشی.

📚🎧 مردی به نام اوه

#فردریک_بکمن

- پایان.

فیلم سینمایی
مردی به‌نام اوه
همین جمعه
۳۱ مرداد در
کانال کتاب دانش
📚🌒
👍2🔥2👎1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
● Zorba the Greek

● اجرای قطعهٔ زوربای یونانی
● توسط نوازندگان خیابانی سیمبالوم

ساز سیمبالوم ( Cimbalom )
یکی از سازهای پیچیده و قدیمی
اروپای مرکزی و مناطق کولی‌نشین
امریکا می‌باشد.

●■ اگر من جوانی تو را داشتم
برای هر کاری با کله می‌دویدم!
با کله رفتن پی هرچیزی، پی کار،
شراب، عشق و نترسیدن
نه از خدا و نه از شیطان،
این است معنای جوانی.

●■ خدا، گاهی به‌صورت لیوانی
آب خنک است، گاهی به‌صورت
پسرکی که به روی زانوان شما
می‌جهد، یا زنی افسونگر و یا
فقط به‌صورت یک گردش کوتاه
سحری. خوشا به‌سعادت کسی‌که
بتواند او را در زیر هر نقابی
بشناسد!

●■ خدای مهربان کسی است که
نه در هفت طبقهٔ آسمان می‌گنجد و
نه در هفت طبقهٔ زمین،
ولی در دل آدمیزاد می‌گنجد.
" پس زنهار که هیچ‌وقت
دل کسی را نشکنی
!

📔 #زوربای_یونانی
- نیکوس کازانتزاکیس ||

‌...📚
2👏1
#برش_کتاب

📗درخت زیبای من
.
👍2👌1
کتاب دانش
... 📖 مطالعه قسمت ۴ در قسمت قبل یک مثال از هگل خواندیم؛ هگل رئیس دپارتمان فلسفه دانشگاه برلین بود. شوپنهاور پس از انتشار کتابش/ جهان همچون اراده و تصور / که تقریبآ فروش خوبی نداشت، بر این عقیده بود که توطئه‌ای علیه او توسط هگل، فیشته و…
...

زن بیش از مرد در زمانِ حال
می‌زیَد و حتی وقتی که
زمان حال قابل تحمل نیست
زن به فراست از آن محفوظ می‌گردد؛
این همان سرچشمهٔ خوشرویی و
لطف زنانه است که ایشان را
جهت انگیزشِ علاقهٔ مرد مهیا
می‌سازد و به‌وقت احتیاج آن‌گاه
که مرد زیر اضطراب کمر خم
می‌کند موجب تسلی‌خاطر است.

از کتابِ ؛ جهان و تأملات فیلسوف.


📖 مطالعه قسمت ۵

۷ - با سؤال‌پیچ کردن اقرار بگیر

اگر بحث به‌صورت دقیق و منظم
پیش بره و طرفین مایل باشند که
در نهایت به درک و فهم روشن و
مناسب دست پیدا کنند،
وقتی شما یک قضیه را مطرح می‌کنین
در پی اثبات آن هم هستین پس
باید طرف مقابل صحت صحبت‌های
شما رو تأیید کنه.
( اقامه دعوی کنید )
-- در این روش، شما باید پرسش‌های
وسیع و زیادی بپرسید و سرعتِ
استدلال ( دلیل خواستن، گواهی خواستن؛ یادآوری کنم هدف از استدلال: اثبات یک ادعا هست ) نتایج رو بالا ببرید.‌
درنظرداشته‌باشید مکرر استدلال کنید و
طرف مقابل هم نمی‌تونه بحث رو به‌درستی دنبال کنه و متوجهٔ ضعف شما نمی‌شه.

۸ - خصمت را عصبانی کن

در این ترفند قدرت قضاوت صحیح
از طرف مقابل سلب می‌شه و
هرچیزی‌که به نفعش باشه رو
تشخیص نمی‌ده‌.
برای این کار هم کاملآ بی‌انصاف باش
و ضد و نقیض صحبت کن ( مغلطه کن )
و در کل گستاخانه رفتار کن‌.
توی کتاب نوشته بی‌ادب باش
اما منظور حرف‌های رکیک نیست
نوعی بی‌پروایی و حاضرجوابی هست‌.

۹ - سؤال‌های انحرافی مطرح کن

از یک ترکیب متفاوت برای پرسش‌ها
استفاده کن. * طوری سؤال‌ها رو
پس و پیش کن که طرف مقابل
متوجه نشه چی در سر داريد و
نتواند حدس بزند که هدف نهایی
شما چیست *
بنابراین نمی‌تواند اقدامات خاصی
برای خنثی کردن طرح شما انجام
بده. حتی می‌توانید جواب‌ها رو
[ حصول ] را متفاوت یا متضاد با
ماهیت به‌کار ببرید.
/ مقایسه کنید با ترفند شماره ۳ .‌

|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی زمانی‌که
شکست خورده‌اید
- شوپنهاور

● ادامه دارد

...📚
2
.
ما نِمی‌پوشیم عیبِ خویش
اَما دیگران
عیبِ‌ها دارَندُ اَز ما جُمله را پوشیده‌اَند ..

خانم؛ پروین اعتصامی
توتالیتاریسم_حکومت_ارعاب،_کشتار.pdf
17.5 MB
|| رژیم‌های توتالیتر ;

سیاست خارجی‌شان را واقعا
بر طبق این فرض پایه اداره
می‌کنند که سرانجام به هدف
نهایی فتح جهان دست خواهند
یافت؛ هر اندازه این هدف از
دسترس‌شان دور باشد و هرچقدر
هم که درخواست‌های آرمانی‌شان
با ضرورت‌های زمان ناسازگار
باشند، باز چشم از آن‌ها برنمی‌دارند.
اصطلاح توده‌ها تنها به مردمی
اطلاق می‌شود که ماهیتاً چیزی
بیشتر از مجموعه‌ای از انسان‌های
بی‌هویت و بی‌تفاوت نيستند،
در نتیجه نمی‌توان آن‌ها را
در سازمانی مبتنی‌ بر مصلحت
مشترک یا در احزاب سیاسی و
حکومت‌های محلی یا در
سازمان‌های حرفه‌ای و اتحادیه‌های
کارگری متشکل کرد این مردم به
گونه‌ای بالقوه در هر کشوری وجود
دارند و اکثریت عظیم افراد خنثی
و ازنظر سیاسی بی‌تفاوت کشور
را تشکیل می‌دهند که نه به حزبی
می‌پیوندند و نه حتی به‌پای
صندوق رأی می‌روند.
این توده‌ها بر اثر
آگاهی از یک مصلحت مشترک
گردهم نمی‌آیند آن‌ها فاقد آن
احساس تمایز طبقاتی ویژه‌اند که
در هدف‌های معین و محدود و
دسترس‌پذیر بیان می‌شود.

#هانا_آرنت
📚#توتالیتاریسم
ترجمهٔ؛ محسن ثلاثی

چگونگی شکل‌گیری استبداد
در دولت‌های تمامیت‌خواه


www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
👎1👏1
کتاب دانش
.... شال، پيشانی لجوجی را نمایان می‌ساخت و زیر پوستی سوخته اما اندکی رنگ‌پریده در اثر سرما تمام چهره حالتی در عین حال نگران و سرکش داشت که وقتی مرد عرب صورتش را به‌سوی او برگرداند و مستقیم در چشم‌هایش نگاه کرد، سبب تعجب دارُ شد. آموزگار گفت: به اتاق…
...

فردا صبح باید او را به روستای
تنگی ببری. مردک مثل تو قوی است
و از این بیست‌کیلومتر راه نمی‌ترسد‌.
بعد، دیگر کاری نداری. دوباره به
سراغ زندگی راحت و شاگردانت
برمی‌گردی.
صدای سم‌زدن و شیهه اسب از
پشت دیوار به‌گوش می‌رسید.
دارُ از پنجره نگاه می‌کرد. مطمئنأ
هوا داشت روشن می‌شد و روی
فلات پر برف نوری گسترش می‌یافت.
وقتی تمام برف‌ها آب می‌شد،
خورشید دوباره فرمانروائی می‌کرد
و یک‌بار دیگر دشت‌های سنگی را
می‌سوزاند. آسمانِ همواره یکسان،
دوباره روزهای پیاپی، روشنایی
خشکی را بر گستره‌ خلوتی که در
آن هیچ چیز حضور انسان را
یادآور نمی‌شد، فرو‌می‌ریخت. دارُ
به‌سوی بالدوسکی سر برگرداند و
گفت:
- بگو ببینم، چکار کرده؟
و پیش از آن‌که ژاندارم دهانش را
باز کند ، پرسید:
- فرانسه بلد است؟
- نه حتی یک کلمه بلد نیست. از یک
ماه پیش دنبالش می‌گشتیم اما
قایمش کرده بودند. پسرعمویش را
کشته است.
- مخالف ماست؟
- فکر نمی‌کنم. ولی آدم چه می‌داند.
- چرا پسرعمویش را کشته؟
- مسائل خانوادگی، من این‌طور فکر
می‌کنم. ظاهرآ یکی از آنها غلاتی
به دیگری بدهکار بوده. خیلی مشخص
نیست. به‌هر‌صورت با یک ضربه
چاقو او را کشته. می‌دانی، درست
مثل یک گوسفند، پخ !

بالدوسکی گذر تیغه‌ای از روی گلو
را با حرکتی تقلید کرد و مرد عرب
که توجه‌اش جلب شده بود، با نوعی
نگرانی به او نگاه می‌کرد. خشمش
ناگهان نسبت به آن مرد، نسبت به
همهٔ آدم‌ها با شرارت‌های زشت،
کینه‌های پایان‌ناپذیر و خونخواری
دیوانه‌وارشان بر وجود دارُ چیره
شد. اما کتری روی بخاری قل‌قل
می‌کرد. برای بالدوسکی چای ریخت،
تردید کرد، سپس دوباره به مرد عرب
چای داد. عرب برای دومین بار چای
را با ولع سر کشید. ‌وقتی دست‌هایش
را بالا برد، جبه‌اش اندکی کنار رفت
و آموزگار سینهٔ لاغر و عضلاتی‌اش
را دید‌. بالدوسکی گفت:
- متشکرم پسر، حالا باید بروم.
بلند شد و درحالی‌که ریسمانی از
جیب بیرون می‌کشید، به‌طرف
مرد عرب رفت. دارُ با خشونت
پرسید:
- چکار می‌کنی؟
- ژاندارم پیر حیرت‌زده، طناب را
به او نشان داد، سپس تردید کرد:
- هر طور که میل توست. مطمئنأ
اسلحه داری؟
- تفنگ شکاریم هست.
- کجا؟
- در چمدان.
- بهتر است تفنگ را نزدیک
تختخوابت بگذاری.
- چرا؟ من که از چیزی نمی‌ترسم.
- پسر، تو دیوانه‌ای.‌ اگر شورش کنند،
هیچ‌کس در امان نمی‌ماند.
خشک و تر را باهم می‌سوزانند.


داستان‌های کوتاه
○□ مهمان
آلبر کامو
ادامه دارد

...📚🌟🖊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تماشاکنیم باهم

📚🌒
1🔥1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‌.
یک درمانگر خردمند
ساکت نمی‌نشیند تا
ما پُرحرفی و وراجی کنیم و
هرچه به ذهنمان می‌رسد بگوییم...

اگر افراد با گفتن هرچه
به ذهنشان می‌رسد درمان می‌شدند،

مدت‌ها پیش قهوه‌خانه‌ها
انسان را درمان کرده بودند!

جان فردریکسون

...📚
1👍1
کتاب دانش
... برای انسانی‌که نمی‌خواهد جزء توده باشد ; ,کافی است خودش را دست‌کم نگیرد و در عوض وجدان پاک خود را دنبال کند که به او نهیب می‌زند ; خودت باش! همهٔ آنچه که اکنون می‌کنی، می‌اندیشی، می‌طلبی، از آن‌ِ خودت نیست... || #فردریش_نیچه -/ شوپنهاور به‌مثابه…
...

📖 مطالعه قسمت سیُ‌دو

از تقواهای ناچیز و سیاست‌های
بی‌مقدار و ملاحظات جزوی و
تجمعات مورچگان و راحتیِ
حقیر و سعادت و خوشی اکثریت،
فراتر رَوید و بر آن‌ها تعالی یابید.‌
ای برادران آیا شهامت دارید؟
/ صاحبان ارواح سرد، قاطرها،
کوران و مستان را من قوی‌دل
نمی‌دانم. / آن‌کس شهامت دارد که
ترس را بشناسد ولی آن را مغلوب
کند. بشر باید بهتر و شریرتر
شود؛ این سخنان را برای گوش‌های
دراز نتوان گفت؛ / هر حرفی
به هر دهانی تعلق ندارد.
آیا فکر‌می‌کنید من راه نشان می‌دهم؟
نه! باید بر تو صاعقه نازل شود تا
به ارتفاع برسی/ ( سختی، برای بشر
رنج بکِش نه از رنج‌های خودت )
برق دانش من چشم‌ها را کور کرد.
/ هرگز بیش از نیروی خود چیزی
اراده نکن. [ منظور این هست که
دراین‌صورت دست به تقلب و
بی‌اعتمادی و دروغ خواهی زد. ]
/ دوستی و راستی کمیاب و
گران‌بهاست. این دوره متعلق به
اوباش است. فرق بسیاری است
میان آزادی و سراب علم.‌
/ این را تحمل نکنید که دیگران
شما را حمل کنند. بر پشت و سر
دیگران برای رسیدن به ارتفاعات
سوار مشوید. / ميوهٔ شما مبنای
عمل شماست. / به هوش باشید
و فریب تقواهای دروغین را
نخورید! از زنان بپرسید! هیچ‌کس
برای خوشی نمی‌زاید! آن‌کس که
طفلی به‌دنیا می‌آورد باید روح
خود را تمیز کند. / از خودتان
چیزهای غیرممکن مخواهید.
/ از تقوای خود به ارتفاع برسید
نه از عیوب پدرانتان. ببینید!
پلیدی و ناپاکی درون ، مقدسانِ
صحرانشین را بوجود آورده.
اگر در قمار شکست خورده‌اید
[ منظور زندگی، ایمان، پاکی ]
چه اهمیتی دارد/ شما هنوز،
بازی کردن و خندیدن را نیاموخته‌اید.
آیا همواره بر سر یک میز عظیم
و خنده و قمار ننشسته‌ایم؟
- شکست نخورده‌ایم؟
/ اگر وازده و بی‌فایده هستی،
بسیار خب! / لااقل شجاع باش.
* هرچه تعالی یابی، موفقیت
نادرتر می‌شود.
* بشاش و خنده‌رو باش! اگر
شکست خوردی، چه اهمیتی دارد؟
* ای عالی‌ترین مرد؛ هنوز بسیاری
چیزها ممکن است.
* ای عالی‌مردان در اطراف خود
چیزهای کوچک خوب و کامل را
بچینید. / چیز کامل به انسان
امیدواری می‌دهد.
* دلیلی برای خنده بیافرین.
* عشق بزرگ، عشق نمی‌طلبد،
بلکه زیادتر می‌خواهد.
از سر راه افراد مطلق دور شوید!
آن‌ها دل را افسرده می‌کنند.
* همه چیزهای خوب، به‌طور کج
به مقصد می‌رسند. * همهٔ چیزهای
خوب میخندند. / قدم‌های یک
مرد او را لو می‌دهند.
آن‌کس که پاهای چالاک دارد؛
از روی مرداب و گِل، همچون یخِ
صیقلی، می‌رقصد.
/ ای برادران؛ دل‌های خود را بلند
و بلندتر نگاه دارید. حتی روی
سرهای خود بایستید.
/ ای تاج مردان خندان، من خندهٔ
خود را تقديس کرده‌ام.‌
* بهتر است انسان در راه سعادت
و خوشی حماقت کند نه در راه
بدبختی. / بهتر است انسان
برقصد تا این‌که لنگ‌لنگان راه
برود.‌
خواهشمندم این دانش را از من
بیاموزید: حتی بدترین چیزها هم
جنبهٔ خوبی دارند حتی بدترین
چیزها هم پا برای رقصیدن دارند.
/ متکی به ذات خود باشید /
همهٔ اضطراب و تشویش بی‌سر و
پایان اوباشان و همهٔ آه‌های سوزان
را فراموش کنید!
/ باد به آهنگ آواز خوش می‌تازد و
می‌رقصد، می‌لرزاند و می‌جهد،
همچو باد باشید.*
رحمت بر ان روح بی‌بند‌و‌بار که
می‌تازد. رحمت بر روح طوفانی و
وحشی که بر روی چمن و مرداب
می‌رقصد. رحمت بر ارواح آزاد و
خندان.
ای عالی‌مرد، هرگز خندهٔ از ته‌دل
را فراموش نکنید. من خنده را
مقدس ساختم. ای عالی‌مردان،
خندیدن را بیاموزید!
چنين گفت زرتشت

" ازنظر فردریش، رقصيدن و تفکر
به یک پایان یکسان ختم می‌شوند؛
بزرگداشت زندگی "

📚چنین گفت زرتشت - نیچه


● ادامه دارد

...📚
کُلِ فرهنگ به شما می‌گوید
بشتابید،
درحالی‌که هنر می‌گوید
عجله نکنید،
همیشه به هنر گوش کنید ( :

[ - هوگ موس
📔 هنرِ فهمِ هنر
ترجمهٔ شیوا نوروزی
نشر نظر / ص ۹۵ ||
2025/08/20 10:40:19
Back to Top
HTML Embed Code: