KTABDANSH Telegram 4466
کتاب دانش
.... داستان‌های کوتاه □ مهمان آلبر کامو 2 - از کلاس درس سرد و خالی گذشت. روی تابلوی سیاه، چهار رودخانهٔ فرانسه که با گچ‌هایی به چهار رنگ مختلف ترسیم شده بودند از سه روز پیش به‌سوی مصب‌شان جریان داشتند. پس از هشت ماه خشکی، بی‌آنکه باران دوره‌ای…
...

داستان‌های کوتاه
□○ مهمان
آلبر کامو

باید تا برداشت محصول بعدی،
نیازها برآورده می‌شد، همین و بس.
اکنون کشتی‌های گندم از فرانسه
می‌رسید، سخت‌ترین دوره
سپری شده بود.
اما فراموش کردن این بینوایی،
اشباح ژنده‌پوشی که زیر آفتاب
پرسه می‌زدند، جلگه‌های ماه‌ها
سوخته، زمین خشک و سفت،
به‌معنای واقعی برشته،
هر سنگ که زیر پا له و به گرد و خاک
تبدیل می‌شد،
احتمالا کار سختی بود.
در آن مدت گوسفندها هزار هزار
می‌مردند و چندنفر هم اینجا و آنجا؛
گاه بی‌آنکه کسی خبردار شود.
در برابر آن همه فلاکت،

دارُ که در مدرسهٔ دورافتاده‌اش تقریبا
مثل کشیشی زندگی می‌کرد و به‌علاوه
از امکانات کمی که داشت و از آن
زندگی سخت راضی بود،
با‌ دیوارهایش که پوشش تگرگی
داشتند، با نیمکت باریکش، با
قفسه‌های چوبی خودرنگش، با
چاهش و با ذخيرهٔ آب و غذایش،
احساس پادهاشی می‌کرد.
و ناگهان برف، بی‌هشدار،
بی‌آرامش باران‌.
سرزمین چنین بود، برای زیستن
طاقت‌فرسا. اما دارُ آنجا به‌دنیا آمده
بود و هر کجای دیگر احساس غربت
می‌کرد.
از اتاق خارج شد و روی زمین هموار
مدرسه، پیش رفت.
اکنون دو مرد به نیمهٔ شب رسیده
بودند. اسب سوار را شناخت.
بالدوسکی " بود، ژاندارم پیری که
از مدت‌ها قبل می‌شناخت.
سر طنابی که بالدوسکی به‌دست
داشت به مرد عربی وصل بود که
دست بسته و سر به زیر انداخته،
پشت او راه می‌رفت. ژاندارم برای
گفتن سلام حرکتی کرد،
دارُ پاسخی نداد، سخت مشغول
نگاه کردن به مرد عرب بود که
جبه‌ای سابقا آبی به‌تن، شالی کوتاه
و باریک به سر و صندل‌هایی به
پا داشت اما جوراب‌هایی از پشم
خام ضخیم روی پاهايش را
می‌پوشاند. بالدوسکی حیوان را در
حرکات قدم آهسته نگه‌داشته بود
تا مرد عرب زخمی نشود و گروه
آرام آرام پیشروی می‌کرد.

در محدودهٔ صدراس، بالدوسکی
فریاد زد:
سه کیلومتر بین آل‌آمور " تا اینجا،
یک ساعت طول کشید!
دارُ پاسخی نداد. کوتاه قد و
چهارشانه در پیراهن پشمی‌اش،
بالا آمدن آنها را نگاه می‌کرد.
مرد عرب حتی یک‌بار هم سر بلند
نکرده بود.
وقتی به زمین هموار رسیدند،
دار گفت: سلام، بیائید تو، خودتان را
گرم کنید.
بالدوسکی بی‌آنکه سر طناب را
رها کند، به زحمت از اسب پیاده شد.
زیر سبیل صاف و تیزش به آموزگار
لبخند زد.
چشم‌های ریز و پر رنگی که پیشانی
سیه چرده‌اش عمیقا گود افتاده بود
و چروک‌هایی که دور تا دور دهانش
دیده می‌شد، ظاهری هوشیار و
مراقب به او می‌داد.
دارُ دهنهٔ اسب را گرفت، حیوان را
به‌طرف سایبان برد و به‌سوی دو
مرد برگشت که اینک در مدرسه
منتظرش بودند.
آن‌ها را به اتاقش برد. گفت: می‌روم
کلاس درس را گرم کنم. آنجا
راحت‌تر خواهیم بود.
وقتی دوباره وارد اتاق شد، بالدوسکی
روی نیمکت بود. گرهٔ طناب رابط بین
خود و مرد عرب را باز کرده بود و
عرب کناری بخاری چمباتمه زده بود
با دست‌هایی هنوز بسته و شالی
که اکنون عقب رفته بود، به‌سمت
پنجره نگاه می‌کرد.
دارُ ابتدا لب‌های گوشتالو، صاف و
کم و بیش سیاهپوستی‌اش را
دید: با این حال بینی‌اش راست
بود، چشم‌هایش تیره رنگ و بسیار
تب‌آلود.

ادامه دارد

...📚🌟🖊



tgoop.com/ktabdansh/4466
Create:
Last Update:

...

داستان‌های کوتاه
□○ مهمان
آلبر کامو

باید تا برداشت محصول بعدی،
نیازها برآورده می‌شد، همین و بس.
اکنون کشتی‌های گندم از فرانسه
می‌رسید، سخت‌ترین دوره
سپری شده بود.
اما فراموش کردن این بینوایی،
اشباح ژنده‌پوشی که زیر آفتاب
پرسه می‌زدند، جلگه‌های ماه‌ها
سوخته، زمین خشک و سفت،
به‌معنای واقعی برشته،
هر سنگ که زیر پا له و به گرد و خاک
تبدیل می‌شد،
احتمالا کار سختی بود.
در آن مدت گوسفندها هزار هزار
می‌مردند و چندنفر هم اینجا و آنجا؛
گاه بی‌آنکه کسی خبردار شود.
در برابر آن همه فلاکت،

دارُ که در مدرسهٔ دورافتاده‌اش تقریبا
مثل کشیشی زندگی می‌کرد و به‌علاوه
از امکانات کمی که داشت و از آن
زندگی سخت راضی بود،
با‌ دیوارهایش که پوشش تگرگی
داشتند، با نیمکت باریکش، با
قفسه‌های چوبی خودرنگش، با
چاهش و با ذخيرهٔ آب و غذایش،
احساس پادهاشی می‌کرد.
و ناگهان برف، بی‌هشدار،
بی‌آرامش باران‌.
سرزمین چنین بود، برای زیستن
طاقت‌فرسا. اما دارُ آنجا به‌دنیا آمده
بود و هر کجای دیگر احساس غربت
می‌کرد.
از اتاق خارج شد و روی زمین هموار
مدرسه، پیش رفت.
اکنون دو مرد به نیمهٔ شب رسیده
بودند. اسب سوار را شناخت.
بالدوسکی " بود، ژاندارم پیری که
از مدت‌ها قبل می‌شناخت.
سر طنابی که بالدوسکی به‌دست
داشت به مرد عربی وصل بود که
دست بسته و سر به زیر انداخته،
پشت او راه می‌رفت. ژاندارم برای
گفتن سلام حرکتی کرد،
دارُ پاسخی نداد، سخت مشغول
نگاه کردن به مرد عرب بود که
جبه‌ای سابقا آبی به‌تن، شالی کوتاه
و باریک به سر و صندل‌هایی به
پا داشت اما جوراب‌هایی از پشم
خام ضخیم روی پاهايش را
می‌پوشاند. بالدوسکی حیوان را در
حرکات قدم آهسته نگه‌داشته بود
تا مرد عرب زخمی نشود و گروه
آرام آرام پیشروی می‌کرد.

در محدودهٔ صدراس، بالدوسکی
فریاد زد:
سه کیلومتر بین آل‌آمور " تا اینجا،
یک ساعت طول کشید!
دارُ پاسخی نداد. کوتاه قد و
چهارشانه در پیراهن پشمی‌اش،
بالا آمدن آنها را نگاه می‌کرد.
مرد عرب حتی یک‌بار هم سر بلند
نکرده بود.
وقتی به زمین هموار رسیدند،
دار گفت: سلام، بیائید تو، خودتان را
گرم کنید.
بالدوسکی بی‌آنکه سر طناب را
رها کند، به زحمت از اسب پیاده شد.
زیر سبیل صاف و تیزش به آموزگار
لبخند زد.
چشم‌های ریز و پر رنگی که پیشانی
سیه چرده‌اش عمیقا گود افتاده بود
و چروک‌هایی که دور تا دور دهانش
دیده می‌شد، ظاهری هوشیار و
مراقب به او می‌داد.
دارُ دهنهٔ اسب را گرفت، حیوان را
به‌طرف سایبان برد و به‌سوی دو
مرد برگشت که اینک در مدرسه
منتظرش بودند.
آن‌ها را به اتاقش برد. گفت: می‌روم
کلاس درس را گرم کنم. آنجا
راحت‌تر خواهیم بود.
وقتی دوباره وارد اتاق شد، بالدوسکی
روی نیمکت بود. گرهٔ طناب رابط بین
خود و مرد عرب را باز کرده بود و
عرب کناری بخاری چمباتمه زده بود
با دست‌هایی هنوز بسته و شالی
که اکنون عقب رفته بود، به‌سمت
پنجره نگاه می‌کرد.
دارُ ابتدا لب‌های گوشتالو، صاف و
کم و بیش سیاهپوستی‌اش را
دید: با این حال بینی‌اش راست
بود، چشم‌هایش تیره رنگ و بسیار
تب‌آلود.

ادامه دارد

...📚🌟🖊

BY کتاب دانش


Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4466

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

The main design elements of your Telegram channel include a name, bio (brief description), and avatar. Your bio should be: “Hey degen, are you stressed? Just let it all out,” he wrote, along with a link to join the group. Other crimes that the SUCK Channel incited under Ng’s watch included using corrosive chemicals to make explosives and causing grievous bodily harm with intent. The court also found Ng responsible for calling on people to assist protesters who clashed violently with police at several universities in November 2019. How to Create a Private or Public Channel on Telegram? Developing social channels based on exchanging a single message isn’t exactly new, of course. Back in 2014, the “Yo” app was launched with the sole purpose of enabling users to send each other the greeting “Yo.”
from us


Telegram کتاب دانش
FROM American