tgoop.com/ktabdansh/4470
Last Update:
...
📖 مطالعه قسمت سی
زرتشت هنوز تنهایی خویش را
بازنیافته بود که صدائی شنید؛
بایست! ای زرتشت، صبر کن، منم
سایهٔ تو!
زرتشت نایستاد، بهخود گفت
پس کنج انزوای من بهکجا رفته؟
چطور! عجیبترین چیزها به ما
مقدسان و منزویان سالخورده
روی ننموده است؟
تو چیستی؟ چرا تو، خود را سایهٔ من
مینامی؟
سایه جواب داد تو هرکجا نشستهای
من هم نشستهام راهها را با تو
پیمودهام. / اگر مرا تقوایی هست،
بیباکی از هرگونه محرمات است.
با تو، من اعتقاد به کلمات و ارزشها
و اسامی بزرگ را از یاد بردهام.
آیا نام، چیزی جز پوست است؟
اغلب من واقعا از نزدیک حقیقت را
دنبال کردهام. / حقیقت مرا با سر
به زمین زده است . / آنطور که
میخواهم زندگی کنم یا اگر میسر
نشد اصولا زندگی نکنم؟ / آیا
مرا مقصدی هست؟ / تنها کسیکه
میداند بهکجا روان است باد
موافق را میشناسد.
/ سرمنزل مقصود کجاست؟
چنين گفت زرتشت
آیا هرگز دیدهای چگونه جانیان و
ادمکشان در زندان راحت
میخسبند؟ مواظب باش یک مذهب
محدود تو را محدود میسازد.
با ازدستدادن هدفت، تو راه خود
را نیز گم کردهای.
راه غار من از آن طرف است.
در منزل من جشنی امشب برپاست.
در حوالی ظهر، زرتشت در کنار یک
درخت انگور درحالیکه به خواب
میرفت چنین گفت
عجب صلح و آرامشی! آیا جهان
در این لحظه بهسرحدکمال نرسیده
است؟ مرا چه دست داده؟ بهراستی
که این خواب سبک است.
من همچون یک کشتی، در آرامترین
بندرگاه، استراحت میکنم. مخوان!
آرام باش! جهان تکمیل میشود.
چقدر بهدست آوردن سعادت سهل
است! کفر است گر بگویم دانا
هستم! عجبا! زرتشت خود را گسترد
و خفت. ای آسمان بالای سر من،
تو گوش میدهی؟ زرتشت مدت
طویلی نیارمید.
سپس به غار خود بازگشت.
بهناگاه فریاد استغاثهای شنید.
این فریاد عجیب و گوناگون بود؛
از درهم آمیختن صداهایی بسیار.
وارد شد:
همهٔ آن کسانی را که در راه دیده بود
باهم نشست بودند. او یکایک آنان را
با احترام ورانداز کرد.
تمامی بهپاخواستند و
چنین گفت زرتشت
ای مردمان عجیب! اکنون عالیمرد
در غار من نشسته است!
شما باهم سازگار نیستید!
نمیدانید چهچیز موجب تشجیع من
شده. مرا ببخشید! زیرا هرکس
وقتی چشمش به ناامیدی میافتد،
متهور میشود. / برای تشویق یک
مرد ناامید، هرکس خود را به
اندازهٔ کافی قوی فرض میکند.
اینجا محیط فرمانده من است.
هرآنچه مراست، امشب از آن شما
خواهد بود. غار من مأمن استراحت
شما خواهد بود. / در خانهٔ من
هیچکس مأیوس نخواهد شد.
از حیوانات وحشی در امان
خواهید بود. این هدیه من است.
اگر انگشت کوچک من را بهدست
آورید، همگی دستم را بگیرید!
قلبم را هم تصرف کنید!
ای دوستان خوشآمدید!
اینجا خانهٔ خودتان است.
چنين گفت زرتشت
📚 چنین گفت زرتشت - نیچه
● ادامه دارد
...📚
BY کتاب دانش
Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4470