Telegram Web
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#سریال غرورآفرین شاهنشاه
کوروش بزرگ


#شاهنشاه_کوروش_بزرگ

کارگردان ; یاسمین مومیوند

قسمت پنجم

《احمد کسروی؛
آنان که تاریخ و فرهنگ خود
را ازدست داده‌اند مردم بدبختی
هستند، بدبخت تر از آن
کسانی‌هستند که در بازیافتن تاریخ
و فرهنگ ازدست‌رفته خود تلاش
نمی‌کنند. ولی این بدبخت ترین
مردم کسانی‌هستند که تاریخ و
فرهنگ خود را به ریشخند
می‌گیرند.》

@ktabdansh 📚📚
...📚
کتاب دانش
داستان‌های کوتاه نویسنده؛ کریستین بوبن 📝 دوره گرد 1 اتاق مطالعه خالی است، برای پذیرایی چندان مناسب نیست. هیچ تجملی نگاه را به‌سوی خود نمی‌کشد و سکوت درون را نمی‌شکند. بااین همه، نوری در اتاق تاریک شناور است که روشنایی روز نیست. تا لحظه‌ای دیگر…
.
داستان‌های کوتاه
نویسنده؛ کریستین بوبن
📝 دوره گرد 2

بهبود این بیماری را بیهوده خواستاریم.

شور و شوق خواندن، کودکِ
تسکین‌ناپذیر را دیگر رها نمی‌کند
و بر زخم‌هایی که او بر زانوهایش
به‌جای گذاشته، با عصارهٔ جوهرهای
وحشی مرهم می‌نهد.
ببین چه قیافه‌ای پیدا کرده‌ای، رنگت
بیش از حد پریده ، چرا نمی‌روی
بیرون بازی کنی؟

فضای کتاب، فضای نقاشی‌های
زراندود قرون وسطی است. آسمان
فرو می‌آید تا در چشم‌های زنی اشرافی
پرتو بیفکند و سیزده خورشید با
چهره‌هایی شبیه به آدمی، روی آبِ
شفافِ دنبالهٔ لباس گلدارش می‌غلتد.
دست بزرگ‌تر از اسب و قصر از راه
باریکهٔ پوشیده از فلقی که به‌آن
می‌رسد کوچک‌تر است. ساعت‌های
طولانی بدین‌سان، مبهوت تماشای
همهٔ پدیده‌ها، در امتداد نوری که
زیباترین جلوه را به آنها می‌بخشد.
سیر و تأملی در لایتناهی،
فروبست در مينياتور سکوت.

دیروز دوباره در یکی از تب و تاب های
کودکانه‌ای که تو را با کتابِ تصویری
در دست، در اتاق طبقهٔ بالا
گوشه‌نشین می‌کرد، به‌صدای مادر، به
صدای فراموشیِ نامیسر که بیرون،
در انتهای حیاط ترانه می‌خوانده،
گوش می‌سپردی. امروز روی رنگ
سیاه سر خم کرده‌ای و سوختن
کتاب‌هایت را می‌نگری و اگر برای
یک‌بار در قرن ، پنجره را بگشایی و سر
بیرون آوری، فقط پایان سرودی را
می‌شنوی که از دیرباز اسیرش هستی:
شمع من خاموش است
آتشی ندارم.

واژه‌ها از اثیری صفحه می‌گذرند.
تا می‌خواهیم از بین دو انگشت پریزاد
بگیریمشان، می‌میرند و کمی دورتر
زنده می‌شوند: مثل آن بازی که
بیشه‌ای در میان بود و از گرگ
می‌خواستیم تا حضورش را با
نشانه‌ای آشکار کند، یادتان هست؟
به‌همان ترتیب نیز هنگامی که خواننده
آنجاست، نویسنده دیگر نیست ؛
جنگل زبان زرین، در پی هم می‌گردند.

خواندن : نردبانی را که در روح است
باز می‌کنیم، پله‌های نردبان، هم در
فراز و نشیب، تا بی‌نهایت ادامه دارند.

چهرهٔ خواننده شفاف‌تر از هوا و
بدنش، رها از تنگنای حرکت و کنش،
نرم و انعطاف‌پذیر است. دست‌ها و
پاها را بی‌خیال به چند قاره تکیه داده،
دراز کشیده و در سپیدی ابرآلود
برگ‌ها، ستاره‌ها را می‌شمرد.
هرچه‌ به رؤیاهایش نزدیک‌تر می‌شود،
سکوت بیشتر اسیرش می‌کند.
آداب سادگی،
تمرین شکیبایی.
خواندن : راهی از جمله راه‌هاست.
رستن و بالیدن در پرتو بصیرت،
هدف جز این نیست ..

{ ترجمهٔ؛ خانم مهوش قویمی }

ادامه دارد

...📚
...🖊
زنانی می‌زایند

آدم‌ها را می‌ریزند توی زندگی
مردانی رئیس می‌شوند
آن‌ها را می‌ریزند توی کار
و سال‌ها بعد ...
تو عاشق شدی
قلبت را ریختی توی عشق
تنت را ریختی روی دست‌هام
و من ...

کسی آدم‌ها را نمی‌ریزد
داخل چرخ‌گوشت
کسی نمی‌ریزدشان توی دریا
برای ماهی‌ها
نمی‌ریزدشان بین رؤیا
آدم‌ها خودشان را ریخته‌اند
لابلای تن‌ها لابلای تنهایی
ریخته‌اند توی بوهای مست کننده
توی فیلم‌های جنسی
ریخته‌اند در فراموشی
کسی آن‌ها را نمی‌ریزد
توی کتاب‌های داستان
نمی‌ریزد توی فیلم
دوازده مرد خشمگین
شعرهای پابلو نروادا
نمی‌ریزد توی عشق
باید خوشحال باشم!؟
که بی‌مقدمه زیبایی‌ات را
ریختی توی زندگی‌ام
که بی‌منت خون ریخته‌شده
در رگ‌هام
که باران، گاهی بر صورتم می‌ریزد!؟
باید خوشحال باشم!؟
که روشنائی خودش را ریخته در
چشم‌هام
که عطرشان را می‌ریزند در دماغم
که اکسیژن خودش را ریخته
در زمین!؟

نه.
زندگی به‌درد نمی‌خورد
من شاعری غمگینم
باید مثل هدایت
مثل همینگوی
مثل ویرجینیا وولف
خودَم را دور بِریزَم ..

🔸محسن بیداوزی
🔸شعر " دور ریختنی
🔸 از مجموعه شعر " بیدار خوابی

••☆📚🌒
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به‌جای این‌که با زورِ زنگ ساعت
با خستگی از خواب بیدارشوید
شاید حتی حس و حال کودکی
را پیدا کنید که هر روز مانند
روز تولدش نمی‌تواند منتظر
بماند تا ببیند چه‌چیزهای
فوق‌العاده‌ای در انتظارش است.

برنده‌ها از شکست‌خوردن
نمی‌ترسند.
ولی بازنده ها چرا.
شکست بخشی از فرایند موفقیت است.
کسانی‌که از شکست دوری می‌کنند از
موفقیت نیز دوری می‌کنند.

🔅 زندگی‌تان را در 21 روز
تغییر دهید.
🖊 رابرت کیوساکی
...📚
چهار راه پول سازی کیوساکی.pdf
2 MB
آیا شما از نظر مالی در وضعیت
خوب و آرامی به‌سر می‌برید؟
جدول گردشی پول برای شما
طراحی شده.
آینده را در زمان حال کنترل کنید
مدیریت دخل و خرج
ریسک و تفکر
سرمایه‌گذاران، کارمندان،
کارگران و مشاغل آزاد و
صاحبان کسب‌وکار

#رابرت_کیوساکی کارآفرین
و سرمایه‌گذار مشهور امریکایی
نویسندهٔ کتاب‌های
📚 زندگی‌تان را 21 روز
تغییر دهید
📚 چهارراه پول سازی

www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
کتاب دانش
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
نمی‌توان به دو اَرباب خدمت کرد:
پس یا به خِرَد خدمت کنید یا
کتاب‌ِمقدس .. -شوپنهاور
#تفکر ؛

تقریبا یک قرن پس از آن‌که
داستایفسکی جنایت_و_مکافات
را نوشت، ژان_پل_سارتر
نمایشنامه‌ای نوشت که در آن اندیشهٔ
نیچه جلوهٔ بارزی داشت.
در نمایشنامه‌ی #مگس_ها ی
سارتر یکی از شخصیت‌ها الکترا
است که می‌تواند برای انتقام مرگ
پدر ، نقشهٔ قتل مادرش و معشوق
مادرش را بکشد، اما در اجرای
نقشه‌اش دچار مشکل می‌شود و
يقينا اگر نقشه‌اش را عملی کند پس
از آن نمی‌تواند زندگی کند و در پایان
خودش را تسلیم مگس‌ها احساسات
که نمایندهٔ پشیمانی هستند، می‌کند.
اما برادر او ، اورستس، قادر است
هرسه مرحله را طی کند. اندیشهٔ
عمل ، دست‌زدن به عمل ، و زیستن با
آن در ادامهٔ کار بی‌آنکه احساس تأسف
کند. اورستس قهرمان نمایشنامه و
یکی از معدود نمونه‌هایی است که
سارتر از کسی بدست داده است که
صادقانه زندگی می‌کند.

راسکولنیکف آزاد است خودش می‌گوید
همه‌چیز دست خود آدم است اما غالبا
هم منکر آن می‌شود ناگهان احساس کرد
دیگر آزادی فکر کردن و تصمیم گرفتن
ندارد، ناگهان همه‌چیز تکلیفش روشن
شده‌بود، یک‌بار برای همیشه "
او آزادانه مرتکب جنایتی هولناک شده
است و حالا باید تاوان عملش را بدهد.
به چشم داستایفسکی این اصلا بد نیست
که راسکولنیکف باید رنج ببرد چون
داستایفسکی معتقد است رنج
گرانبهاست رنج هدفی و مقصودی دارد.

[ نیچه و شوپنهاور هم زندگی را رنج بردن می‌دانستند!


- فلسفه داستایفسکی
- سوزان لی اندرسون
...📚
Audio
قصه‌اش دراز است
ببین چطور بگویم قضیه
از یک نظریه آب می‌خورد
مثل اینکه من بگویم مثلا
اگر نیتم خیر است یک
جنایت عیبی ندارد یک
کار ناثواب میکنم دستم
برای صدتا کار ثواب باز
می‌شود.
کسی خانه نیست بیخود
داد نکش صاحبخانه رفته
بیرون فقط خودت را ناراحت
می‌کنی
کلید کجاست؟ در را باز کن
بیشرف
.
- هاپر لی

گاهی آدم‌هایی پیدا می‌شوند که باید
به‌جای سلام‌وعلیک
یک گلوله خرجشان کرد..
حتی لایق یک گلوله هم نیستند.

••☆📚🌘
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
هرگاه به اشتباه خویش پی بردی،
بی‌درنگ گام‌هایی برای اصلاحِ آن بردار.

👤#دالایی_لاما
خانه پتروداوا.pdf
4.6 MB
📚 #خانه_پتروداوا

👤 کنستان ویرژیل گئورگیو
نویسندهٔ معروف #رومانی
رمان ادبیات
انتشارات امیرکبیر

داستان معلمی که به خواستگاری
روکسانا می‌رود اما جواب رد
می‌شنود درحالی‌که روکسانا خودش
تمایل به ازدواج دارد اما...

قول بدهید وفادار باشید
باهمین وفاداری زمین و آسمان
را تسخیر خواهیم کرد...
جسد دختر شما را تابه‌حال پیدا
نکرده‌ایم تقصیر با ما نبود
شانس ما را یاری نکرد اگر خبر
تازه‌ای بود شما را مطلع خواهیم
کرد
- خودکشی؟ خودکشی وقتی
است که انسان خود را به آب
اندازد و بدون ابراز مقاومت در
قعر آب فرو رود خودکشی
منطقی نیست منطق مثل گِل
است و کاری جز آن‌که مردم را
بلغزاند ندارد...

www.tgoop.com/ktabdansh📚
.
کتاب دانش
📖 مطالعه ص ۹۰

گذشته تجملی است مخصوص
صاحبخانه‌ها.
- من باید کجا نگهش دارم؟
- نمی‌توان گذشته را داخل جیب
گذاشت. باید خانه‌ای داشت. ولی من
فقط تنم را دارم. مردی کاملا تنها با
تنی که نمی‌تواند در خاطراتش غرق
شود؛ خاطرات از درونش عبور
می‌کنند.
- همهٔ آن چیزی که می‌خواستم آن
بود که رها و آزاد باشم.
مردی در کافه ؛ او هم گذشته‌ای ندارد.
حس می‌کنم درونم درهم‌پیچیده می‌شود.
فقط شبیه به همیم. همین.‌
- او تنهاست و من هم تنهایم.
اما او بیشتر از من هم بیشتر در
قعر تنهایی‌اش فرورفته است.
ما اینجاییم، دوتا خانه به‌دوش
بی‌خاطره. هنوز مردم مرا
می‌شناسند؛ می‌گویند؛ او هم یکی
از ماست.‌...
مسیو آشیل مشروبش را جرعه جرعه
می‌نوشد. دکتر روژه اجازه نمی‌دهد
مسحور او شود، می‌شود گفت در
تجربه، تخصص دارد. دکترها،
قاضی‌ها، کشیش‌ها، افسران،
یک‌جوری آدم‌ها را می‌شناسند. او
به تجربهٔ خودش معتقد است نه من.
مدتی قبل مسیو آشیل احساس
تنهایی می‌کرد. چقدر دلم می‌خواهد
بگویم دارد فریب دکتر روژه را می‌خورد.
متخصصان باتجربه؛ زندگی‌شان را در
بهت و نیمه خواب‌آلود سپری کرده‌اند،
شتابان ازدواج کرده‌اند و از سر
بی‌صبری و بی‌هدف، بچه به‌دنیا
آورده‌اند. گاهی وقت‌ها در دامی
گرفتار آمده‌اند بدون آنکه بدانند چه
اتفاقی دارد برایشان می‌افتد،
سعی کرده‌اند در مقابلش بايستند.
همهٔ اتفاق‌ها از خاطرشان محو شده.
- دوروبر چهل سالگی چند
ضرب‌المثل و سرکشی های کوچک را
تعمید داده‌اند و - نام سرنوشت را
بر آن می‌گذارند. رفته رفته شبیه
دستگاه‌های سکه‌ای می‌شوند.
سکه‌ای در شکاف سمت چپ
بیندازی، داستان‌هایی پیچیده در
ورق‌های نقره تحویل می‌دهد.
سکه‌ای در شکاف سمت راست
بیندازی، تکه‌های گرانبهای نصیحتی
تحویل می‌دهد. پس می‌توانستم
خودم را به خانهٔ مردم دعوت کنم،
تا بگویند؛ مهمانمان مسافر بزرگی
است به سمت ابدیت.‌ من‌هم
تعریف می‌کردم که بله مسلمانان
برای قضای حاجت چمباتمه می‌زنند و
ماماهای هندو به‌جای ارگوت از
شیشه آسیاب شدهٔ مخلوط در
مدفوع گاو استفاده می‌کنند و
زنان زمان سیکل باید سه‌شبانه‌روز
در پشت‌بام‌ خانه بمانند.

" این داستان، محوریت فلسفی دارد
معنایی که سارتر از " وجود انسان
دارد چنین می‌نماید که معنای
بنيادين وجود آدمی در هستی ،
تنهایی ست. همان تنهایی گریزناپذیر
انسان‌ها است به‌ویژه‌ تنهایی‌ای که
در مواجه با مرگ به سراغ آدمیان
می‌آید.
آدم‌ها هرچقدرهم که در کنار هم باشند،
صرفا توانسته‌اند تنهایی ظاهری خویش
را برطرف کنند و در حقیقت، قادر
نشده‌اند چارچوب ستبر این تنهایی
را ویران کنند.

📚تهوع - ژان_پل_سارتر

ادامه دارد

...📚
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
کتاب دانش
. داستان‌های کوتاه نویسنده؛ کریستین بوبن 📝 دوره گرد 2 بهبود این بیماری را بیهوده خواستاریم. شور و شوق خواندن، کودکِ تسکین‌ناپذیر را دیگر رها نمی‌کند و بر زخم‌هایی که او بر زانوهایش به‌جای گذاشته، با عصارهٔ جوهرهای وحشی مرهم می‌نهد.…
داستان‌های کوتاه

نویسنده؛ کریستین بوبن
📝دوره گرد 3

زندگی با شتابی همانند نور ، در
برون می‌گذرد.
اما او دست‌ها را بر دنیای کاغذی
شفاف نهاده، دانه‌های جوهر سیاه را
که درونش فرومی‌ریزد به تماشا
نشسته و به شتابِ پرتوان ترِ آرامش
و تأنی دل‌بسته است.
با بی‌اعتنایی به پاره پاره‌های زمانِ
ناب که از آسمانی بی‌ژرفا سرازیر
شده‌اند، نگاه می‌کند :
ستایش سکون ، تمنای سکوت .

خواننده را می‌توان چنین نامید :

اندیشه‌گر در سرما ، باد_ خور ،
افق کاو ، سپید فکر ، قایق‌ران ،
" پرستویی بر لب برگ‌های کتاب .

روی قلب عریان خواننده، مارمولک‌ها
می‌دوند. او با ساقه‌ای از جوهر ،
جیرجیرک ها را به آواز وامی‌دارد و
هر واژه ، هر سنگ را به امید نهانی
یافتن نامش ، زیرورو می‌کند.
نام هر پدیده را می‌یابد ،
نام خود را هرگز .
اگرچه در برگی از کتابِ عرفان ژان،
بشارت داده‌اند که:
به او سنگ ریزهٔ سپیدی خواهیم داد و
بر آن نامی تازه، که هیچ‌کس
نمی‌شناسد مگر آن‌کس که سنگ ریزه
را برمی‌دارد.

داستانی که زندگی تو ، زندگیِ
روزمرهٔ توست، ساده، پس
درک ناشدنی است.
هیچ کتابی به آن اشاره نمی‌کند
هیچ فانوس کاغذی،پرتویی بر آن
نمی‌افشاند. نگاه کن، در آنچه پیش
چشم داری، در آنچه فراموش می‌کنی،
جوهرهٔ زندگی جای گرفته است.
به کمک ریزترین ذره، به کمک نگاهی
آرام بر سایه‌ای آبی رنگ که بر
فنجان چینی سفید نقش بسته است،
لایتناهی را خواهی یافت.

بی‌گمان روح نیز بسان تکه‌پاره‌های
زبان کهن و سرودهای گمنام، مانند
سپیده‌دمی که هر روز می‌تابد،
جاودانه به همین رنگ آبی آغشته است.
نهر باریک خون به اتاق زفاف قلب
می‌رود، به دیواره‌ها می‌کوبد،
به بوته‌زارهای تن می‌گریزد،
در شاخ و برگ‌های رگ و پِی گم می‌شود.
دوباره به اتاق زراندود بازمی‌گردد،
می‌درخشد و در خیال‌پردازی هایت
بستری می‌سازد.

در برابر کتابی که جوهر سرخ
آبیاری اش کرده، بیدار و مراقب بمان.
کوچکترین سهل‌انگاری، در برون،
یا درون، هیاهوی سنگ‌ها و
خشکیدن زندگی را در پی می‌آورد.

ترجمهٔ خانم؛ مهوش قویمی

ادامه دارد

...📚💫...🖊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آنچه از دستم برمی‌آمد
باآنچه دلم میخواست
اَنجام دَهَم
مُنافات داشت .. آلیس مونرو

•••📚🌖
2025/06/25 19:21:27
Back to Top
HTML Embed Code: