tgoop.com/ktabdansh/3875
Last Update:
📖 مطالعه قسمت چهارم
همه خیره شدند؛
بندباز کارش را آغاز کرده بود؛
مشغول راهرفتن برروی طناب بود؛
معلق بالای سر مردم، یک دلقک با
قدمهای سریع بهطرف بندباز آمد و
گفت؛ راه را مسدود کردهای! و یک
فریاد شیطانی سرداد و از روی مرد
پرید! بندباز چوب بلندش را انداخت
و بهسمت پایین شیرجه رفت. مردم
به اطراف فرار کردند.
مرد درست کنار زرتشت فرود آمد؛
درهم شکسته بود و گفت:
" میدانستم شیطان موجب سقوطم
میشود، حالا میخواهد مرا به جهنم
بکِشد. تو میخواهی جلوی او را
بگیری؟
زرتشت پاسخ داد: دوست من! هیچیک
از چیزهایی که تو دربارهاش صحبت
میکنی وجود ندارد. نه شیطانی هست
نه جهنمی؛
- روح تو حتی زودتر از بدن تو خواهد
مرد.... دیگر نترس....!
مرد گفت: پس هنگامی که جانم را از
دست بدهم هیچچیز را از دست
نمیدهم.
زرتشت گفت: تو حرفهات را باوجود
خطر پیش بردی، محقر نیست،
بهخاطر حرفهات میمیری.
عصر فرارسید و زرتشت گفت؛
موجودیت انسان عجیب است و
بیمعنی، مُرده را بر دوش انداخت،
یکنفر در گوشش گفت: هوشیار باش،
مؤمنان به دینهای واقعی از تو
بیزارند، از این شهر برو....
در قبرستان بهاو خندیدند و زرتشت
به جنگل رسید، هیچ جادهای نبود،
بهخواب رفت و پس از روشنایی روز
با قلبش چنین گفت: من به زندهها
نیاز دارم. زرتشت نباید سگ
گله و چوپان باشد.
برای اغواکردن و دور کردن افراد گله..
من برای این آمدهام.
مردم و گله از من عصبانی خواهند بود،
زرتشت میخواهد که چوپان ها او را
دزد بنامند.
من میگویم چوپان ها اما آنها خودشان
را نیک و عادل مینامند.
میگویم چوپان؛ ولی آنان خودشان را
مؤمن باایمان راستین مینامند.
افراد نیک ازچه کسی بیشتر نفرت دارند؟
کسیکه لوحهای ارزش آنها را بشکند.
آنکس که خلاق است در جستجوی
همنشین است نه جسد. نه گلهها نه
مؤمنان.
زرتشت در پی هم نشینان درو کننده،
برپاکننده جشن است.
اولین همنشین من، من تو را در درون
درخت دفن کردم. ( بندباز )
من نه چوپانم نه قبرکن.
من به خلاقان ملحق خواهم شد.
به دروگران خرمن و برپاکنندگان
جشنها. رنگینکمان و انسان برتر.
چنین گفت زرتشت؛ باشد که داناتر شوم!
غرور من با دانایی من همراه باشد!
اگر دانایی مرا رها کند، و غرور به
اشتباه برود!
پس به زیر رفتن زرتشت آغاز شد.
● دربارهٔ سه دگردیسی
من سه دگردیسی روح را برای شما
نام میبرم؛ اینکه چگونه یک شتر
تبدیل به شیر و شیر تبدیل به کودک
میشود.....
( نیچه، در دگردیسی شتر، بارگران را
سؤال میکند؟ چه باید بار کرد؟
یعنی دوستداشتن آنانی که ما را
دوست ندارند.
چرا به شیر نیاز هست؟ برای ارزشهای
نو وَ کودک بیگناه است برای
فراموشی و آغازی نو.
گله همان انسانهایی که گوسفند بودن
را انتخاب میکنند و چوپان استعاره
از کشیش یا راهنما یا رهبر و اطاعت
بیچون و چرای گوسفندان است. )
📚 چنین گفت زرتشت
● ادامه دارد
- فردریش نیچه
زیستن یعنی رنج بردن
و زندهماندن یعنی
یافتنِ معنایی در این رنج ...
...📚
BY کتاب دانش
Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/3875