Telegram Web
Forwarded from آوای قلم
🔹مسابقه‌ای برای پاسداشت ایستادگی؛
📚فراخوان مسابقه روایت‌نویسی «به نام وطن» منتشر شد

خانه کتاب و ادبیات ایران فراخوان مسابقه روایت‌نویسی «به نام وطن» را به منظور بازتاب روایت‌ها و تجربه‌های واقعی و انسانی از جنگ ۱۲روزه تحمیلی منتشر کرد.

https://ketab.ir/News/32723

#خانه_کتاب_و_ادبیات_ایران
#به_نام_وطن

@AvayeQalam
◼️ «کم آوردن» حق مسلّم ماست!

✍️ احسان محمدی

◼️ما موجودات نحیفی هستیم؛ با ۳۲ دندان، ۲۰۶ قطعه استخوان، چند لیتر خون و یک مشت عصب و عضله!

تا قبل از کشف آتش و اسلحه هم یکی از خوشمزه‌ترین و آسان‌ترین طعمه‌ها برای خرس غارنشین، ببر دندان‌خنجری و شیرها بودیم.
نه سرعت زیادی داشتیم، نه پوست خشکی، نه می‌توانستیم استتار کنیم و نه حتی دندان و ناخنی که بتوانیم با آن دفاع کرد!

◼️بعد از هزاران سال، به واسطه خوردن قند و چربی بیش از حد، چاق، تنبل و ضعیف‌تر هم شده‌ایم، مهارت‌های شکار و زندگی در شرایط سخت را از دست داده‌ایم و با وجود همه پیشرفت‌های پزشکی، ویروسی مثل کرونا داشت منقرض‌مان می‌کرد!

اما این فقط بخشی از داستان است.

ما در این گوشه دنیا، به خاطر زندگی در جغرافیایی ناامن، اقتصادی متزلزل، آینده‌ای نامعلوم و تاریخی پر درد، هر روز اضطراب و استرس زیادی را تحمل می‌کنیم.

◼️ در زندگی شخص گاهی از جنگ‌هایی زخمی هستیم که نه آن را شروع کرد‌ه‌ایم و نه حتی در آنها شرکت کرده‌ایم. حتی در شبکه‌های اجتماعی از کسانی زخم می‌خوریم که هرگز آنها را ندیده‌ایم و فرصت بدی کردن به آنها را هم نداشته‌ایم، اما هر لحظه که اراده می‌کنند می‌توانند خنجر کینه و نفرت‌شان را به شکل کامنت تا دسته درون قلبمان فرو کنند!

◼️ مغز و روان ما برای تحمل این همه فشار مدرن، برای این همه مسابقه روزانه، برای این همه جنگِ دقیقه به دقیقه و اخبار بد از تغییرات اقلیمی تا دیدن استوری‌های خوش‌اندام و پولدار شدن کسی که از او بدمان می‌آید، آمادگی ندارد. تازه مدام به ما نصحیت می‌کنند که «قوی باش!» و ما هم در حالیکه خودمان جان نداریم به دیگران توصیه می‌کنیم «طاقت بیار!»

◼️ ما در عصر تلاطم زندگی می‌کنیم، عصر فشارهای ناجوانمردانه و توقعات بیش از حد. برای همین حق داریم گاهی کم بیاوریم، تسلیم شویم، زار بزنیم، قرص بخوریم، سپر بیندازیم، پتو را روی سرمان بکشیم و بخوابیم!
گاهی، گاهی...

کم آوردن در این عصر حق مسلم ماست. نه خودمان را سرزنش کنیم و نه کسی دیگر را بابت «گاهی» ضعیف شدن. زور زیاد است، زور زندگی، زور غم، فشار مسابقه و رقابت!

در گذشته هم رنج بوده، که حافظ سروده:

«اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم»

اما در گذر زمان، «ساقی سیم‌ساق» میکده‌ها که غم را ناک اوت می‌کرد، جای خودش را به موتوری‌های ساقی حواشی پارک‌ها داده که عرق سگی را در مشما به خلق می‌دهند و نه تنها «بنیاد غم» کَکَش نمی‌گزد، بلکه سالی چند هزار نفر هم کور می‌شوند!

البته منظور حافظ حتماً «ساقی آسمانی» بوده که «مِی آسمانی» به «جام آسمانی» می‌ریخته تا پدر «غم زمینی» را در بیاورد، ولی در عصر شک، همین را هم کم داریم؛ یعنی بیشترمان نه ایمان درست و حسابی داریم که دلمان قرص شود، نه توان و نایی برای جنگیدن با این همه غم و رنج! به همین خاطر لشکر غم می‌زند شل و پل‌مان می‌کند، یکسری می‌رویم پیش تراپیست، یکسری فحش می‌دهیم و بعضی‌هایمان هم دریچه را نگاه می‌کنیم و آه می‌کشیم! همین!

◼️در چنین روزگار و جغرافیای ناسازگاری به جای اینکه چشم انتظار نجات‌دهنده‌ای باشیم، لازم است با خودمان مهربان باشیم، دو دستی خودمان را در آغوش بگیریم و پناه خودمان شویم که خیلی وقت است پناهگاه‌ها را به زیرگذر و فروشگاه تبدیل کرده‌اند!
🖋️ @ehsanmohammadi95
↙️ بچه‌های «گلاره» و «نقره» در جنگ با هایپررئالیتی!

✍️ احسان محمدی

گلاره و نقره دو دختر دم‌بخت روستای کوچک ما بودند. آنها برای اینکه دل از چهار پسر خواستگارشان ببرند لازم نبود کنکور قبول شوند، لازم نبود صبح زود بروند بدوند، بعد عکسشان را با لباس ورزشی و لبخند مصنوعی توی اینستاگرام آپلود کنند، حتی نیاز نداشتند برای داشتن هیکل ساعت شنی؛ «عدس بزنن، آب کرفس بزنن!». لازم نبود آیلتس داشته باشند اصلاً کسی از آنها انتظار نداشت دختر مستقل باشند، اتفاقاً اینکه زیر سایه پدر و مادر بودند امتیاز داشت!

همین که آشپزی و کمی خانه‌داری بلد بودند کفایت می‌کرد تا دختر برگزیده بودند.

پسرهای مشتاق آنها هم لازم نبود سیکس‌پک داشته باشند، ایربگ هم قبول بود. کسی به پسرها نمی‌گفت: «قد زیر ۱۸۰ کنسله»! در روستایی که کسی نیسان نداشت، دخترها از مرد آینده انتظار شاسی بلند نداشتند. لازم نبود بلد باشند در مورد کافکا و نیچه حرف بزنند، کسی از پسری که دنبال گله جزغاله شده بود انتظار نداشت پوست سفیدبرنزه و ته‌ریش داشته باشد. نه دنبال تراپیست بودند نه با کمونیست کار داشتند.

همین که چوپانی و کشاورزی بلد بودند کافی بود.

این داستان در خیلی از شهرها و روستاها تا همین ۵۰ سال پیش همینطور بود. ۵۰ سال برای تغییر دادن چیزی که هزاران سال به شکل یک روتین ثابت وجود داشته یک پلک زدن است، از نظر روانی تقریباً غیرممکن است و تبعات عمیقی دارد.

الان دخترها و پسرهای گلاره و نقره هر روز در شبکه‌های اجتماعی و در بیلبوردهای خیابان گزینه‌های جدید می‌بینند. انتظاراتشان فرق دارد، این یک عصر جدید است. عصری که پسر و دختر برای انتخاب شدن باید همه چیز داشته باشند. دختر باید هم باسن جنیفر لوپز داشته باشد، هم دینداری حضرت مریم را، هم مهارت برنامه‌نویسی، هم صدای نازک، هم پوست کره‌ای داشته باشد هم روی توسعه فردی‌اش کار کند! پسر باید ترکیبی باشد از راننده‌ی فرمول یک، روان‌درمانگر ساکت، بدنساز حرفه‌ای. یک حضرت یوسفِ پولدار! یک سوپرمن چندکاره و ترکیبی از محمدرضا گلزار، نجم‌الدین شریعتی، شهاب حسینی و بابک زنجانی!

می‌دانم و می‌فهمم که بازگشت به عصر گلاره و نقره غیرممکن است، جهان دنده عقب نمی‌رود اما ماجرا در مورد فشارهای عصر حاضر است که عدم درک آن خطرناک است.

در دنیای امروز، «معمولی بودن» شبیه ناسزا شده. فشارِ شبیهِ بهترین‌ها شدن، استخوان‌ها را می‌ترکاند. استانداردها آن‌قدر بالا رفته‌اند که آدم‌ها فقط با فتوشاپِ روح و جسم می‌توانند از این فیلترها رد شوند.

فیلسوف فرانسوی «ژان بودریار» از هایپرریالیتی (Hyperreality) یا فراواقعیت می‌گفت. اینکه در دنیای امروز، ما دیگر مستقیماً با واقعیت سروکار نداریم، بلکه با نسخه‌های اغراق‌شده‌ای از واقعیت روبرو هستیم که از طریق رسانه‌ها، تبلیغات، شبکه‌های اجتماعی و فرهنگ مصرفی ساخته شده‌اند.

مثلاً وقتی تصویر یک زندگی ایده‌آل شده، بارها و بارها در اینستاگرام، فیلم‌ها و تبلیغات دیده می‌شود، این تصویر دیگر به‌جای خود واقعیت، معیار سنجش زندگی ما می‌شود.

در چنین شرایطی، واقعیت جای خود را به «فراواقعیت» می‌دهد. یعنی تصویری که واقعی‌تر از خود واقعیت به نظر می‌رسد و مردم آن را به‌عنوان معیار اصلی می‌پذیرند.

در چنین عصری ممکن است پیشرفت کنیم اما به قیمت فشار روانی و فرسودگی زودرس نسلی که دیگر حتی فرصت ساده زیستن را هم ندارد و کسی نیست حتی به او بگوید عیبی ندارد اگر حالت از این مسابقه به هم می‌خورد، گناهی نداری اگر مدال طلا نمی‌گیری!

این فقط یک تغییر سلیقه نیست، شبکه‌های اجتماعی با مقایسه‌های دائمی و بمباران تصویری، «ارزش انسانی» را گره زده‌اند به «دیده شدن»، نه «بودن».

نتیجه‌اش؟ افزایش اختلال اضطراب اجتماعی، افسردگی، احساس ناکافی بودن دائمی و «فرسودگی زیبایی‌شناختی». یعنی خستگی از تلاش بی‌پایان برای شبیه شدن به نسخه‌هایی که خودشان هم از خودشان خسته‌اند!

می‌دانم که نمی‌شود برگردیم به روزگار گلاره و نقره، دنیا به سمت جلو می‌رود اما لازم است آگاه شویم که بخشی از رنجی که می‌کشیم ریشه در چه چیزهایی دارد. ما در حال تجربه کردن یکی از بدترین انواع تنهایی هستیم: بی‌رحمانه نادیده ماندن در عصر شلوغی‌ها!

اگر این روزها حالت بد است یکی از دلایلش این است که بدن تو برای دوام آوردن زیر آوارِ مقایسه‌های شبانه‌روزی و فیلترهای براقِ شبکه‌های اجتماعی هنوز سازگاری کافی پیدا نکرده است.

شاید نیازمند نوع دیگری از «تکامل» هستیم، این بار نه از دریا به خشکی، از خشکی به خشکی!
🖋️ @ehsanmohammadi95
🏔️ لگن برای فاتح اورست!

✍️ احسان محمدی

🏔️ #احسان_عبدی‌پور رفته بود نپال. داشت داستان #کانچا را تعریف می‌کرد. آخرین شرپای زنده مانده از اولین گروهی که #اورست را فتح کردند.

شرپاها، محلی‌هایی هستند که بار کوهنوردان را روی کول می‌گذارند، برایشان قهوه درست می‌کنند، آنها را تا نوک قله می‌برند تا کوهنوردان عکس یادگاری بگیرند و بگویند اورست را فتح کرده‌اند. بدون اینکه از شرپایی که کار سخت‌تر را انجام داده یاد کنند!

انگار آفریده شده‌اند که برای موفقیت یک نفر دیگر بجنگند اما خودشان توی قاب افتخار نباشند! نه راهشان می‌دهند به قاب و نه خودشان هم توقعی دارند!

🧗‍♂️ عبدی‌پور می‌گفت: «توی اتاقش بوی چیزی می‌آمد. چشم چرخاندم دیدم لگنی زیر تختش است! بشر این است، وقتی دارد از چنگ زدن به اورست باهات حرف می‌زند، جون تا سنگ توالت رفتن را ندارد! پنج بار قله ۸۸۴۸ متری اورست را فتح کرد اما حالا پیر شده و نمی‌تواند فاصله ۶ متری از اتاق تا دستشویی را برود، لگن می‌گذارد زیرش!»

یک‌بار دیگر بخوانید! پنج بار در حالیکه بارهای سنگینی روی کولش بوده ۸۸۴۸ متر را رو به آسمان رفته، از صخره‌ها، دیواره‌های یخی و مسیرهای خطرناک بالا رفته، بادهایی که ریه را در سینه به تکه یخی تبدیل می‌کند شکست داده و همین مسیر را برگشته اما حالا ۶ متر روی زمین صاف را نمی‌تواند برود!

◼️زندگی و همه چیزهایی که داریم تا این اندازه بی‌اعتبار هستند، ممکن است اورست را فتح کنی اما زندگی بلایی سرت می‌آورد که تا دستشویی نتوانی بروی و باید لگن زیرت بگذارند!

نردبان این جهان ما و منی است
عاقبت این نردبان افتادنی است

لاجرم آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت‌تر خواهد شکست
#مولانا
🖋️ @ehsanmohammadi95
🗞️ اخبار لحظه به لحظه فوتسال ایران را اینجا ببینید 👇
🇮🇷 @iranfutsalorganization
◼️ آخرین چیزها ...

✍️ احسان محمدی

گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم
که مرگ در آن رخ می‌دهد!

همیشه به این شعر کوتاه #غلامرضا_بروسان فکر می‌کنم. به اینکه آخرین چیزها معمولاً شبیه روزهای معمولی‌ هستند، نه موزیک خاصی دارند، نه آفتاب متفاوتی. همه چیز مثل روزهای قبل است که خواب ماندی، که بی‌حوصله دوش گرفتی، که رفتی سراغ کمد و پیراهنی انتخاب کردی، که پیراهن نویی که داشتی را نپوشیدی و با خودت گفتی اینو میذاریم برای یه مهمونی!

کسی نمی‌گوید این آخرین باری است که از توی یخچال پنیر برمی‌داری، این آخرین باری است که کلید را توی قفل می‌چرخانی و دیگر هیچ‌وقت برنمیگردی. حتی خبر نداری کتابی که خریدی و روی میز است را هیچ‌وقت تمام نمی‌کنی. هیچ‌وقت ...

همه چیز عادی است. هیچ‌کس نمی‌داند «آخرین»‌ها کدام‌اند.
آخرین میس‌کال. همان که گفتی “الان حال ندارم، بعداً زنگ می‌زنم.”
آخرین لبخند مادر، آخرین فحش دوستت توی چت، آخرین قولی که جدی نگرفتی و گفتی: «حالا هماهنگ می‌کنیم همو ببینیم!»

آخرین بوسه، آخرین نگاه، آخرین باری که کسی نام کوچکت را صدا می‌زند، آخرین بار که جلوی ترکیدن بغضت را گرفتی چون فکر کردی هنوز فرصت هست که قوی باشی، آخرین باری که #شجریان گوش دادی یا ترانه‌ای از #محسن_چاوشی را برای کسی فوروارد کردی، آخرین باری که جلوی آینه به چشمهایت نگاه می‌کنی، آخرین گله‌ها، آخرین حسودی کردن‌ها، آخرین ویدیویی که در اینستاگرام برای کسی فرستادی، آخرین ایموجی‌ها، آخرین خداحافظی ...

زندگی مثل یک فیلم نیمه‌کاره است که ناگهان دوربین خاموش می‌شود، بدون خداحافظی، بدون کات. تقریباً هیچ‌کس خبر ندارد که آخرین پیراهنی که می‌پوشد کدام است؟ آخرین پیراهنی که الان در کمد همه‌مان کمین کرده که بغلمان کند.

ما آن‌قدر با اطمینان سرگرم آینده‌ایم که نمی‌بینیم همین حالا داریم آخرین‌هایمان را پشت سر می‌گذاریم ...

این پست فاقد هرگونه پایان‌بندی انگیزشی است! خوشبختانه هیچکدام‌تان معطل این نیستید که من نصیحت‌تان کنم، عمرتان دراز ولی من:

گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم
که مرگ در آن رخ می‌دهد!
🖋️ @ehsanmohammadi95
توجه! توجه! این نوشتار در مورد «همه زنان» نیست.

توجه‌خواهی یا توجه‌خواری زنانه!

آیا این پیچک مدرن دارد عشق را می‌بلعد؟

✍️ احسان محمدی

یه روز خانمی از شوهرش میپرسه: «شما مردا وقتی با هم تنها میشید در مورد چی حرف میزنید؟»
شوهرش میگه: «هیچی! در مورد همین چیزا که شما خانما حرف میزنید!»
زنش با تعجب میگه: «واااا! خاک تو سرم! شما مردا چقدر بی‌ادبید!»

این یکی از جوک‌هایی بود که حمید ماهی‌صفت تعریف می‌کرد. در عصر CD و ویدیو. من از دنیای زنانه خیلی خبر ندارم که در جمع‌هایشان در مورد چه چیزی حرف می‌زنند اما معمولاً موضوعاتی که در گفت‌و‌گوهای یک گروه، تکرار می‌شوند، دغدغه‌های فکری آن جامعه به شمار می‌آیند. هر چیزی که باشند. از عرفان و غذا تا مسائل خاکبرسری و پول و پله!

مردها در خلوتشان در مورد چه چیزهایی حرف میزنند؟

در جمع مردهایی که زندگی متاهلی دارند یا درگیر یک رابطه عاطفی هستند «یکی» از بحث‌ها گله از اصرار عجیب همسر/پارتنرشان بر «توجه‌خواهی» است. اینکه «به من توجه کن و خیلی هم توجه کن!» یا «تو اندازه کافی به من توجه نمی‌کنی»! یا «اگر به من توجه می‌کردی از حالت چشمام متوجه می‌شدی که از چی ناراحتم

این توجه‌خواهی (Attention‑Seeking Behavior) احتمالاً ریشه‌های عمیقی دارد، خاص این نسل هم نیست اما در این دوره به واسطه شبکه‌های اجتماعی به شکل اغراق‌آمیزی رشد کرده و مثل یک پیچک رونده در حال خفه کردن خیلی از مردها و سرد کردن خیلی از رابطه‌هاست!

زن‌ها حتماً دلایل خودشان را دارند، شاید دیدن هر روزه ویدیوها و فیلم‌هایی با موضوع عشق فانتزی، سورپرایزهای نمایشی، تعدد رقیب و نگرانی برای جایگزین شدن، ترس از تنها ماندن در رابطه، وحشت از دوست‌داشتنی نبودن در عصری که همه در شبکه‌های اجتماعی می‌خواهند «معشوقه بودن» خودشان را نمایش دهند و ... باعث می‌شود آنها هر روز توجه بیشتری بخواهند و این را به یک «مکانیسم کنترلی» تبدیل کنند.

برخی زن‌ها نه فقط از راه مثبت (مثلاً موفقیت‌ها یا مهربانی) بلکه از شیوه منفی (غر زدن، دعوا کردن، قربانی‌نمایی، تظاهر به بیماری و ...) تلاش می‌کنند توجه بیشتری از مرد در رابطه بگیرند.

می‌دانم زیر همین پست زن‌هایی کامنت می‌گذارند که اینطور نیست و «کمی» توجه در رابطه حق مسلم است یا «شما داری برای بی‌توجهی آقایون بهانه درست می‌کنی» و ... اما واقعیت این است که هر طرف نگاه می‌کنی زنی در حال شکایت از شریک عاطفی‌اش است که او «قدر من را نمی‌داند، دوستم ندارد و به من توجه نمی‌کند

حتی زن‌هایی که چیزی نمی‌گویند هم ته دلشان همین جملات را تکرار می‌کنند!

🟥 توجه‌خواهی البته تک‌جنسی نیست، مردها هم تمایل دارند مورد توجه شریک عاطفی‌شان قرار بگیرند ولی کمتر آن را به زبان می‌آورند. حتی یک پژوهش جامع با تحلیل بیش از ۵۰ مطالعه، نشان داده که رابطه‌ها برای مردان اهمیت روان‌شناختی بیشتری دارند: مردان وابسته‌تر به حمایت عاطفی از شریک زندگی هستند و از جدایی عاطفی بیشتر آسیب می‌بینند.

شاید شبیه دهن‌لقی و لو دادن یک راز درون گروهی باشد اما واقعیت این است که عموم مردها از این اصرار بر «به من توجه کن» بیزارند حتی اگر نشان نمی‌دهند، کلافه‌اند حتی اگر پشت یک لبخند ملیح آن را پنهان می‌کنند. این سبک توجه‌طلبی افراطی به شدت بین زوجین فاصله می‌اندازد، حداقل از طرف مردها، حتی اگر وانمود کنند که چنین چیزی نیست!

می‌دانم گفتن یا نگفتن این موضوع سرسوزنی تاثیر ندارد و کلی دشمن برای خودم خریدم ولی ... باز هر جور صلاح می‌دانید!
🖋️ @ehsanmohammadi95
📺 از «قطر به سفر» تا گروگینگاری!
چرا مهمانان، مجری‌ها و سخنرانان گاف می‌دهند؟

✍️ احسان محمدی

دبیر ستاد اربعین استان گیلان در یک برنامه تلویزیونی تعداد زائران اربعین از گیلان در سال ۱۴۰۴ را حدود ۳۰ میلیون نفر عنوان کرد، او صبح روز بعد جلوی دوربین آمد و گفت: «دیشب با موتور آمده بودم، آمار اشتباه دادم... آمار درست ۳۱ میلیون نفره!».توضیحی که نه‌تنها اشتباه قبلی را اصلاح نکرد، بلکه یک پله آن را ارتقاء داد گرچه با راهنمایی مجری بالاخره به عدد تقریبی نزدیک شد اما چرا مهمانان، مجری‌ها و سخنرانان گاف می‌دهند؟

1️⃣ اگر حس لیز خوردن قطره عرق از پشت گردن تا روی ستون فقرات را تجربه نکرده‌اید، احتمالاً هنوز در یک برنامه زنده روبروی دوربین نبوده‌اید!

استرس! حتی مجری‌های حرفه‌ای هم به صورت کامل به این شرایط عادت نمی‌کنند چه رسد به مهمان کم‌تجربه!
ترس از سوتی دادن، خودش باعث سوتی دادن می‌شود. به محض روشن شدن دوربین ضربان قلب مهمان کم‌تجربه می‌رود روی هزار! او فکر می‌کند الان همه مردم جهان دارند برنامه را می‌بینند و اگر گاف بدهد چطور سرش را بالا بگیرد ... همین خودش مغز را به سمت اشتباه کردن می‌برد!

2️⃣ بیشتر گاف‌های آماری و عدد ریشه در مدرسه دارد. همان حرف‌های عامه‌پسند که: «ریاضی مهم نیست مثلاً مشتق و انتگرال کجای زندگی به درد میخوره!»

وقتی بحث آمار و درصد پیش می‌آید بیشتر مدیران ریاضی خوبی ندارند، از قبل عددی که کسی به آنها داده را حفظ می‌کنند، مغز روی این عدد قفل می‌شود و در لحظه قرار گرفتن زیر فشار دوربین و پروژکتور قادر به تحلیل نیست حتی وقتی مجری خطایش را اصلاح می‌کند باز نمی‌پذیرد در نتیجه حماسه خلق می‌شود.

3️⃣ بعضی‌ها فکر می‌کنند عدد باید بزرگ باشد تا نشان بدهد آنها خیلی زحمت کشیده‌اند ...

ادامه را اینجا بخوانید
https://www.asriran.com/fa/news/1083773/
🖋️ @ehsanmohammadi95
Forwarded from عصر ایران (M)
قصه‌های نان و نمک : دلیل عاشقانه‌ی تشنگی بعد از خوردن ماهی!

✍️ احسان محمدی - عصرایران

🔹 چند روز پیش داشتم پادکستی از رشید کاکاوند گوش می‌دادم. در مورد شاعرهای کمتر شناخته شده. این بیت از غنی کشمیری شاعر قرن یازدهم هجری قمری را خواند: عاشق به فنا سیر ز معشوق نگردد/ ماهی طلب آب کُند گر چه غذا شد!
👇👇👇
asriran.com/004Xxp

@MyAsriran
Forwarded from عصر ایران (M)
قصه‌های نان و نمک / برنج با عطر نفت، کیلویی ...

✍️ احسان محمدی - عصرایران

🔹 بوی خوب چای و برنج کهنه توی مغازه پیچیده بود. کاغذهای روی کیسه‌های کوچک برنج را نگاه می‌کردم: برنج هندی: کیلویی 79 هزارتومان؛ برنج صدری هاشمی: کیلویی 300 هزارتومان...
👇👇👇
asriran.com/004Y3L

@MyAsriran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
◼️ بی‌تعارف و یک‌بار برای همیشه!

✍️ احسان محمدی

تقریباً هر چیزی در مورد «مسئولیت اجتماعی» ورزشکاران بوده، فارسی یا انگلیسی خوانده‌ام. سالها قبل با سامسونگ هم در بخش مسئولیت اجتماعی کار کردم و تفاوت «مسئولیت اجتماعی شرکتی» و افراد را می‌دانم.

فیفا در بند سه اساسنامه و در کدهای اخلاقی توصیه‌هایی دارد که فوتبالیست‌ها تلاش کنند نسبت به جامعه بی‌توجه نباشند. اما هیچ‌جا در برنامه‌های مسئولیت اجتماعی نگفته «باید».

بیشتر مشارکت‌جویانه‌ است و روی کلیدواژه‌های ارتقای آگاهی/"Increase awareness" تاکید دارند، اینکه‌ وظیفه بازیکن حل مشکلات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی نیست اما خوب است در مسیر ارتقای آگاهی عمومی کار‌ کند و بسیار نیکوتر اینکه از «مشاور باسواد» بهره بگیرد تا حرف‌های شعاری و صرفاً برای لایک نزند.

دم ورزشکارانی که برای مردم در کارهای عام‌المنفعه و خیریه قدم واقعی برمی‌دارند گرم.

📺 شبکه ۲، سال ۱۴۰۳
🖋️ @ehsanmohammadi95
Forwarded from عصر ایران (ALI)
قصه های نان و نمک (۳) / قورباغه در نانوایی بربری!

✍️ احسان محمدی

🔹 اگر عمری بود روزی برنامه‌ای می‌سازم در مورد همین مردم نازنین، معمولی‌های کوچه و بازار. نه ستاره‌ها، سلبریتی‌ها، سیاسیون، جنجالی‌ها، تو خالی‌ها ...

👇👇👇
asriran.com/004YAQ

@MyAsriran
دلیل دروغی که همه می‌گوییم!

✍️ احسان محمدی

پیرمردی داشت می‌مُرد. لحظه‌های آخر بچه‌هاشو جمع کرد گفت:
- فرزندانم! اون قضیه چوب و اتحاد و اینا دیگه تکراری شده! من فقط می‌خوام بهتون بگم من همه‌ی عمرم از صدا بلبل بدم می‌اومد ولی از ترس این مردم نمی‌گفتم!

این را بگفت، لبخند رضایتی بزد و با سبکبالی آدمی که بالاخره راستشو گفته، بمُرد! …

احتمالاً شما هم از چیزهایی بدتون میاد ولی از ترس مردم نمی‌گید. مثلاً من از #قهوه خوشم نمیاد. به نظرم یه معجون سیاه و تلخه که فالوور زیادی جمع کرده! اما بوش رو خیلی دوست دارم. همانطور که بوی خاک باران خورده رو دوست دارم، ولی هیچ‌وقت نمی‌خورمش!

اگه شما هم از چیزی خوشتون نمیاد ولی سکوت می‌کنید، نگران نباشید، تنها نیستید. میلیون‌ها انسان مثل ما هستن. این سکوت یا حتی تظاهر به خوش آمدن از یک غذا، نوعی موسیقی، لباس یا ... دلایل روانشناسی زیادی دارد. از جمله:

اثر فشار همسالان (Peer Pressure )

یعنی یه سری آدم دوروبرت هستن که تو رو طوری نگاه می‌کنن که انگار اگه بگی «قهوه دوست ندارم» اعتراف کردی هر شب تا یه قسمت #جومونگ نبینی خوابت نمیبره!

پس برای اینکه از حلقه‌ی رفقای شیک و قهوه‌خورت که فقط #فرندز می‌بینن حذف نشی، یه لبخند محو می‌زنی، فنجونتو برمی‌داری و تلخی قهوه رو با فحش دادن به خودت و رفقا تحمل می‌کنی!

تطابق اجتماعی یا هم‌نوایی (Social Conformity)

گاهی حتی کسی بهمون فشار نمیاره. فقط چون همه دارن کاری می‌کنن، ما هم می‌افتیم تو صف. مثلاً وارد جایی می‌شی، همه ساکتن. تو هم ساکت می‌شی، حتی اگه نفهمی چرا!

یا همه دارن #ماچا می‌خورن و آه می‌کشن که “وااای من چقدر افسرده‌ام!”

تو هم یه آه فیلسوفانه می‌کشی و فکر می‌کنی اگه بگی “من چایی‌خورم و حالا وضع هم اینقدرها بد نیست”، اونا ممکنه با چوب بیفتن دنبالت! فلذا آدمی اینجور مواقع میگه:«من امروز تصمیم گرفته بودم خودمو بکُشم ولی الان ماچا خوردم دوباره به زندگی برگشتم، اصلاً من جوری عاشق ماچا هستم که میخوام باهاش ازدواج کنم!»

ریشه‌ی همه این ترس‌ها و تظاهرها در «طرد» است، انسان موجودی اجتماعی است و به شدت از طرد شدن می‌ترسد. حذف از قبیله در میان اجداد ما باعث کشته شدن توسط حیوانات درنده یا افراد سایر قبایل می‌شد، در نتیجه افراد برای ماندن در قبیله به قوانین و عرف جمعی تن می‌دادند حتی اگر خوششان نمی‌آمد. این ترس هنوز هم در ما ریشه دارد.
🖋️ @ehsanmohammadi95
Forwarded from عصر ایران (ALI)
قصه‌های نان و نمک (4)؛ وقتی «جبرئیل» در بیمارستان، معلم شد!

✍️ احسان محمدی

🔹سرم را به دیوار تکیه داده بودم و سعی می‌کردم مغزم را از پنجره طبقه هشتم بفرستم توی باغچه. بابا خواب بود، درد بعد از عمل تعویض مفصل زانو عملاً بیهوشش کرده بود.
👇👇👇
asriran.com/004YGg

@MyAsriran
Forwarded from عصر ایران (ALI)
قصه‌های نان و نمک(6)/ سگ هاسکی در خیابان‌های تفتیده!

✍️ احسان محمدی

🔹 پسر جوان در حالیکه خودش شلوارک پوشیده بود و تمام پشت تی‌شرتش از عرق خیس بود، قلاده سگ «هاسکی» را توی دست داشت و راه می‌رفت. عصر تابستان، کرج ...

👇👇👇
asriran.com/004YMl

@MyAsriran
Forwarded from عصر ایران (ALI)
قصه نان و نمک (7)/ بوسه به شانه «غلامرضا جانباز»

✍️ احسان محمدی

🔹 وقتی کسی میفهمه ما اسیر شدیم اولین سوالش اینه که کتک‌تون هم میزدن؟ در صورتیکه کتک هیچی نیست، کتک که میزنن تو یه نیم‌ساعتی درد میکشی، جیغ میزنی، بعدش درد تمام میشه. کابل بزنن تموم میشه، فلکت کنن تموم میشه. دردا، دردای دیگه است!

👇👇👇
asriran.com/004YQi

@MyAsriran
Ela Ey Ahouye Vahshi Kojaei
Faramarz Aslani
🎵 آهوی وحشی/ فرامرز اصلانی

الا ای آهوی وحشی، کجایی؟
مرا با توست چندین آشنایی

دو تنها و دو سرگردان و دو بی‌کس
دد و دامت کمین از پیش و از پس

بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
.....
🎶 شاعر: حافظ
🖋 @ehsanmohammadi95
Forwarded from عصر ایران (ALI)
قصه نان و نمک (8)/ وقتی درد دیگران نان ما می‌شود!

✍️ احسان محمدی

🔹 راننده‌ای که تازه از جاده فرعی وارد اتوبان شده بود، ناگهان صدای عجیبی از موتور شنید و ماشینش وسط راه از حرکت ایستاد. گرما، بوق ماشین‌ها، اضطراب… و درست همان لحظه یدک‌کش از راه رسید. راننده خوشحال شد، اما...

👇👇👇
asriran.com/004YUA

@MyAsriran
من زندگیمو برات توی سینی نقره‌ای گذاشتم اما تو ...

✍️ احسان محمدی

ناراحت می‌شوید اما واقعیت این است که در بیشتر مواقع حتی اگر خودتان را برای رضایت کسی در چرخ گوشت بیندازید، کلیه‌تان را به کسی هدیه بدهید، صبح تا شب برای پیشرفت و رضایت کسی از کیک زندگی خودتان ببخشید، اگر مثل شمع بسوزید تا خانه کسی دیگر روشن شود و ... باز هم ممکن است روزی که به او نیاز دارید، سراغ شما را نگیرد!

یکی از تلخ‌ترین نوع زندگی، زیست فداکارانه اما همراه با توقع است.

هر کدام از ما حداقل یک نفر را اطرافمان می‌شناسیم که مدام از بقیه گله می‌کند. می‌گوید من از زندگی خودم زدم، از آرامش و راحتی خودم، از پول خودم زدم به خاطر اون، اما قدر منو ندونست!

☑️ مادری درباره فرزندش، زنی در مورد همسرش، کارمندی در مورد همکارش، پسری درباره معشوقش ... فرقی نمی‌کند، آنها از این ناراحتند که در برابر فداکاریشان چیزی که انتظارش را داشته‌اند، دریافت نکرده‌اند.

من سالهاست دارم «تمرین» می‌کنم از هیچ‌کس توقع نداشته باشم. کار خیلی سختی است، اصلاً انگار با سرشت آدمی که موجودی اجتماعی است جور در نمی‌آید، اما سالهاست تمرین می‌کنم که کلمه «ازش توقع داشتم» را حتی به زبان نیاورم. این نسخه را برای هیچ‌کس نمی‌پیچم اما کماکان به تمرین ادامه می‌دهم.

تمرین می‌کنم که اگر برای کسی کاری می‌کنم، ته دلم هم بوی معامله و جبران ندهد، برای دل خودم انجام بدهم، اگر قدم متقابلی برداشت دَمش گرم، انجام هم نداد نه غُر بزنم، نه گله کنم.

عارف، مرتاض یا درویش نیستم و هنوز خیلی راه دارم که به آرامش عمیق بعد از ناسپاسی‌های تلخ برسم، برای همین تمرین می‌کنم ....

می‌فهمم که بیشتر روابط انسانی مثل یک «معامله» است حتی اگر این اسم را رویش نگذاریم، آدم‌ها توقع دارند وقتی چیزی می‌دهند (محبت، وقت، کمک)، دریافت متقابل داشته باشند. حتی اصلی داریم به نام «هنجار متقابل» (Norm of Reciprocity) یا اصل «بده‌بستان» که بر اساس آن افراد انتظار دارند در پاسخ به رفتارهای خوب، رفتارهای خوب و در پاسخ به رفتارهای بد، رفتارهای بد دریافت کنند.

هیچ ایرادی در این نیست. ذات زندگی بده بستان است. فداکاری هم بی‌نهایت رفتار ارزشمندی است و آدمی حق دارد اگر کسی در جام‌اش نوشیدنی مجاز نمی‌ریزد دیگر سنگ هم نزند!

بهتر است در زندگی رُک معامله کنید، توقع‌های متقابل را تعریف کنید، این حق شماست.

❇️ مرز بین #انتظار و #توقع کجاست؟ نمی‌دانم!

اینکه خداوند متعال ما را به خاطر یک سیب از بهشت راند، دلیلش این بود که از #آدم و #حوا «توقع» داشت نروند سراغ میوه ممنوعه؟

خدا از ما الان «انتظار» دارد بنده‌های خوبی باشیم، کار بد نکنیم تا ما را ببرد بهشت و اگر انتظارش را برآورده نکنیم قیر داغ و …؟!

من هر روز با یک بغل «نمی‌دانم» از خواب بیدار می‌شوم و با یک کوه «نمی‌دانم» به رختخواب می‌روم.

اما می‌دانم «توقع» چیزی است که همه از تو دارند ولی تو نباید از کسی داشته باشی. برای همین تمرین می‌کنم از هیچ‌کس توقع دلی نداشته باشم. اینطور کمتر ناامید می‌شوم، کمتر دلشکسته می‌شوم، خودم دست خودم را می‌گیرم و از زمین بلند می‌کنم.

تا کی؟
نمی‌دانم!

طبعاً توقعات کاری و اداری و شهروندی شامل این ماجرا نمی‌شود. آنها یکسری قرارداد است ولی اینکه من برای کسی کاری بکنم و بعد سرش منت بگذارم و توقع داشته باشم جبران کند در دنیای من، معامله است و من هیچ‌وقت تاجر خوبی نبودم و نمی‌شوم!

تمام حرف این نوشتار این است: زیست فداکارانه بیش از حد وقتی انتظار «جبران» داری، حتماً یک روز، یک‌وقت و یکجا به شدت ناامیدتان می‌کند!

اسراف نکنید! حتی در فداکاری!
حالا خیلی هم احتکار نکنید!
🖋 @ehsanmohammadi95
2025/08/25 11:46:03
Back to Top
HTML Embed Code: