Telegram Web
بازی های میراث جلد۱.pdf
3.1 MB
📚بازی‌های میراث

جلد ۱
The_Hawthorne_Legacy_-جلد۲.pdf
2.9 MB
📚#بازی_های_میراث

جلد ۲

پرفروش‌ترین کتاب نیویورک تایمز



🔍 یک ژانر معمایی، نثری گیرا
و قدرتمند، هیجان‌انگیز و
نفس‌گیر .

📝 دختری نوجوان که به‌طرز
مبهمی نامش در وصیت‌نامه
یک میلیاردر نوشته شده و او
در یک امارت تودرتو گیر افتاده!
به قلمِ ؛
#جنیفر_لین_بارنز ؛

استاد معما و پیچش های
داستانی.

www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
1
کتاب دانش
.... سرنوشت ممکن است تغییر کند. اما تغییر شخصیت ممکن نیست. #آرتور_شوپنهاور 📖 مطالعه قسمت ۷ ۱۳ - با رد دلیل نقض موافقت کن برای این‌که طرف مقابل رو به یک پیشنهاد وادار کنی ؛ لازمه که اون رو بین ضد خواسته خودت هم قرار بدی. به‌طوری‌که…
......

📖 مطالعه قسمت ۸

خواننده‌ای که به‌جای اشتیاق
یادگیری تنها قصد عیب‌جویی
دارد، هیچ‌چیز نخواهد آموخت.
چون دوست‌دارد عیب‌جویی کند
نه اینکه معرفتی کسب کند.
#آرتور_شوپنهاور

۱۶ - از آرای خصمت استفاده کن

یعنی چی؟
توسل به تعصبات و احساسات
به‌جای منطق!
اگر طرف مقابل یک قضیه‌ای را
مطرح کرده، باید ببینید اون قضیه
حتی در ظاهر با مواردی که قبلآ
اثبات شده، تناقض داره یا نه.
همچنین بررسی کنید اگر از گروه
یا فرقه‌ای حمایت کرده، اعمال خودش
با اون‌ها مغایرت داره یا نه.
مثال؛ اگر از خودکشی دفاع کرد؛
فریاد بزنید که : چرا خودت رو
حلق‌آویز نمی‌کنی؟
توضیحات آرتور؛ این برهان بر
حقیقت عینی و اعتباری‌ست. فقط
باکسی‌که بحث می‌کنم و نوعی
تعصب اختیار کرده و شتاب‌زده
پذیرفته، من طرف مقابل را مجبور
به قبول قضیه می‌کنم. ( یعنی نسبت
به موضع اون من هم همان موضع را
رد می‌کنم. / یک شیوهٔ عالی! )

۱۷ - از خودت دفاع کن

اگر شما را با ضد اثبات به دردسر
انداخت، شما هم با شروع به
تمایز ( یعنی مسأله رو تفکیک کنید
جداسازی کنید) خود را نجات دهید.
باید بتوانید یک معنای مبهم بسازید


۱۸ - حرفش را قطع کن،
بحث را منحرف کن

اگر دیدی داری شکست می‌خوری
به‌موقع حرفش را قطع کن، نباید
اجازه دهید به نتیجه برسد.
مسائل متعدد را پیش بکش.
خلاصه این‌که باید بحث را
عوض کنید. مقایسه با ترفند ۲۹.

۱۹ - موضوع را تعمیم بده
سپس علیه آن سخن بگو

فرض کنید که طرف مقابل شما
را به مخالفت با يکی از نکته‌هایی
که خودش مطرح کرده متهم
می‌کنه، شما هم حرفی برای گفتن
ندارید؛ سریع موضوع را تعمیم بده
( یعنی موضوع رو عمومی و
فراگیر کن ) سپس بر علیه اون
موضوع حرف بزن.

● ادامه دارد

|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی
زمانی‌که شکست خورده‌اید.
/ شوپنهاور

...📚
.

اگر انسان با یقین آغاز کند،
سرانجام‌ش به تردید خواهد انجامید
ولی اگر با تردید آغاز کند،
کار خود را با یقین به پایان خواهد برد.

|| فرانسیس بیکن |
.
👍31
کتاب دانش
... داستان‌های کوتاه □○ مهمان آلبر کامو بی‌آنکه سرش را به‌سوی دارُ برگرداند، بی‌حرکت ماند و صبر کرد، انگار با دقت و توجه تمام گوش فرامی‌داد‌. دارُ تکان نخورد؛ تازه به این فکر افتاده بود که هفت‌تیر در کشو میز کارش مانده است. باید فورا وارد عمل می‌شد.…
....

داستان‌های کوتاه
□○ مهمان
آلبر کامو


ناراحتش کرده و به‌نوعی عذرش
را خواسته بود. گویی نخواسته
بود خود را با او یکسان بداند.
هنوز صدای خداحافظی ژاندارم را
می‌شنید و بی‌آنکه دلیلش را بداند،
خود را تهی و آسیب‌پذیر حس
می‌کرد. در آن لحظه، از آن سوی
مدرسه، زندانی سرفه کرد.
دارُ بر خلاف میلش گوش داد.
سپس خشمگین، سنگی پرتاب کرد
که پیش از فرو افتادن در برف،
صفیری کشید. جنایت ابلهانهٔ مرد
عرب نفرتش را برمی‌انگیخت اما
تحویل دادن او خلاف انسانیت
بود. حتی اندیشهٔ این کار شرمسار
و دیوانه‌اش می‌کرد. نفرین می‌فرستاد،
هم به او که جرأت کرده بود انسانی
را بکشد و نتوانسته بود فرار کند.


برخاست، روی زمین هموار کمی دور
خود چرخید، بی‌حرکت صبر کرد،
سپس وارد مدرسه شد. مرد عرب
روی سطح سیمانی سایبان خم شده
بود و با دو انگشت دندان‌هایش را
می‌شست. دارُ نگاهش کرد، بعد
گفت: بیا. پیشاپیش زندانی وارد
اتاق شد. کت شلوارش را روی
پیراهن پشمی پوشید و کفش‌های
راهپیمایی‌اش را به پا کرد. ایستاده
و منتظر ماند تا مرد عرب
سرپایی‌هایش را بپوشد و شال را
بر سر بگذارد. از مدرسه گذشتند و
آموزگار در خروجی را به همراهش
نشان داد. گفت: برو. عرب از جا
نجنبید. دارُ گفت: می‌آیم. عرب
بیرون رفت. دارّ وارد اتاق شد و
بسته‌ای حاوی نان سوخاری، خرما
و شکر درست کرد. در کلاس درس
قبل از خروج، لحظه‌ای جلو میز
کارش مردد ماند، سپس از آستانهٔ
در مدرسه گذشت و در را قفل کرد.
گفت: از این طرف.

مسیر شرق را در پیش گرفت و
زندانی به دنبالش. اما در اندک
فاصله‌ای از مدرسه، به‌نظرش رسید
که صدای خفیفی پشت سرش
می‌شنود. برگشت. اطراف مدرسه را
وارسی کرد: هیچکس آنجا نبود.
مرد عرب ظاهرآ بی‌آنکه مقصودش
را بفهمد، به حرکاتش نگاه می‌کرد.
دارُ گفت: بریم.


ادامه دارد

...📚🌟🖊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نقل است که جنید بغدادی گفت:
یک روز دلم گم شده بود
گفتم؛ الهی دل من باز ده
ندائی شنید که یا جنید!

ما دل بدان ربوده‌ایم
تا با ما بمانی
تو باز می‌خواهی که
با غیرِ ما بمانی
؟

- تذکرة الاولیا

📚🌒
9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندگی‌تان را
خالی از
آدم‌های نص‌..فه
نی‌...مه
کنید
یک‌نفر باید باشد
کامل
ناب
[ همیشه ]
📚کتاب دانش
8
حتی اگر روزی به‌‌زندگی‌ِمَن
اِحتیاج داشتی
بیا وَ آن را بِگیر..

- #آنتون_چخوف
.
7
دموکراسی یا دموقراضه.pdf
508.1 KB
گناه حکومت‌های پیشین این
بود که اموال مردم را در جهت
اهداف پلید خود خرج می‌کردند...
وقتی ما پول مردم را صرف
تحکیم و تقویت حکومت خودمان
می‌کنیم درحقیقت به مردم خدمت
کرده‌ایم و یقینا مردم از ما
سپاسگزار خواهند بود

سازوکار سیاست و دولت
که عدم بلوغ فکری را در
جوامع به انتقاد می‌گیرد
شما را وادار می‌کند تا در
مهم‌ترین اصول اخلاقی
حاکم بر ادارهٔ کشور تأمل
کنید دموقراضه اقدامات
ويرانگر خود را در قالب
خدمت به مردم پیش
می‌برد و ماهیت دموکراسی
را به چالش می‌کشد.

از برجسته‌ترین آثار؛
سید مهدی شجاعی

📚 #دموکراسی_یا_دموقراضه

www.tgoop.com/ktabdansh📚
.
کتاب دانش
... 📖 مطالعه ۵ - رنج یگانه علت آگاهی است ( داستایفسکی ) انسان‌ها بر دو دسته تقسیم می‌شوند: آنهایی که این را می‌فهمند و آنهایی که نمی‌فهمند. [ این جمله داستایفسکی؛ آیا شایستگی رنج‌هایم را دارم؟ ] - قیاس‌های صوری تلخی ۱ - انسان فاجعه ترشح…
....

📖 مطالعه

🧩 قطعات تفکر
🖊 امیل_سیوران

نشر مرکز

۵ - کسی‌که طعم تحقیر را نچشیده،
نمی‌داند رسیدن به پایین‌ترین درجهٔ
وجود خویش چه می‌تواند باشد.

[ تحقیرشدن؛ این احساس انسان را
کوچک می‌کند ]

۶ - لحظه‌ای که فکر می‌کنیم همه‌چیز را
فهمیده‌ایم، قیافهٔ یک جنايتکار را
پیدا می‌کنیم.

[ شناسایی حقیقت؟ کشف یک راز ]

۷ - تازمانی‌که ملال به امور قلب و
احساس محدود می‌شود،
تحمل‌کردنی است اما اگر به
حيطهٔ مغز و عقل‌مان سرایت
کند دیگر کارمان ساخته است.

[ ملال؛ اندوه، رنج، درد؛ اگر
آمیخته به فکر و درون ما بشود،
به یک‌نوع فلج اراده، فلج زندگی
( گویا منظور افسردگی و یا
دست‌کشیدن از زندگی باشد.
فکر کنید ) ]

۸ - از ترسِ رنج، سعی در انهدام
واقعیت می‌کنیم. وقتی که
تلاش‌مان به نتیجه می‌رسد،
درمی‌یابیم که خود همین انهدام
منشأ رنج‌هایمان است.

[ مواجه شدن با واقعیت؛ تلخ،
ترسناک، ناامیدکننده؟ می‌خواهیم
واقعیت را کتمان کنیم؟ نتیجه
اضافه کردن رنج و درد بیشتر
فکر کنید. ]

۹ - در آدم بدبین، نیکی‌ای بی‌ثمر و
شرارتی ارضا نشده با یکدیگر به
سازش رسیده‌اند.

[ انسان بدبین همه‌چیز را سیاه،
بی‌فایده و مبهم می‌بیند؟
منظور از نیکی‌ای بی‌ثمر و
شرارتی ارضا نشده ؛ خوبی
کردن به افراد ناسپاس ؟
فکر کنید ]



۱۰ - از کسانی‌که از عشق، بلندپروازی و
جامعه روی برگردانده‌اند، پرهیز
کنید. آن‌ها انتقام کناره‌گیریشان
را از ما خواهند گرفت.

[ چرا این افراد این‌گونه‌اند و ما
باید از ارتباط با آن‌ها پرهیز
کنیم؟ سرخوردگی، شکست،
یأس در آن‌ها به ما سرایت
می‌کند؛ کمی شبیه تفکر شماره ۹
فکر کنید ]
ص ۴۷ / ۴۸ / ۴۹

ادامه دارد

...📚
مغز ، این بچه‌شیطونِ کوفتیِ

یک‌کیلوُپنج‌گرمی، هوس‌بازه و

ساز‌ِ خودشُ می‌زنه..

[ ژوزف آندراس
|| از برادران زخمی ما
نشر نیماژ ص ۱۵ _ ۱۶ ]
👍1
Audio
📚🎧 #کلبه_عمو_تم

نویسنده؛ هریت بیجر استو

هنگامی که در سکوت شب
صدای زن و شوهر خاموش
شد الیزا لرزان و رنگ‌پریده
با صورتی منقبض آهسته و
پنهانی مخفیگاهش را ترک
گفت لب‌هایش خشک و
فشرده شده بودند و این الیزا
ديگر به‌هیچ‌وجه به آن موجود
ملایم و محجوبی که تا کنون
ما می‌شناختیم شباهتی نداشت
با احتیاط خودش را به راهرو
رساند لحظه‌ای مقابل اتاق
خانمش مکث کرد دستش را
به سوی آسمان بلند کرد
گویی خدا را به یاری
می‌طلبید ...

قسمت ۵

📚
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
بَرَنده
آن کسی است که فهمیده وقتی
به اندازهٔ زمان، انرژی، حمایت،
درک و عشقی که به یک رابطه
تزریق می‌کند، به‌صورت متقابل
دریافت نمی‌کند و در آن رابطه
از تعادل خبری نیست و با
گفتگوی درست هم نتوانسته
چیزی را حل کند؛
باید رها کنه.

چون هیچ‌کس به آدمی که
قدرش رو نمی‌دونه،
ماندن بدهکار نیست.

آدمیزاد کسی را می‌خواهد که
در کنارش بودن؛

به رَنجِ این دنیا بیاَرزد
.

📚#کتاب_دانش


...📚🍃
1
نیروی مقننه آن است که حق
دارد نیروی جمهوری را به دل‌خواه
در جهت حفظ و حراست جامعه‌
به‌کار گیرد. از آنجاکه قوانین باید
دائما به‌مرحلهٔ اجرا درآیند و
قدرت عملکرد آنها مداومت
داشته باشد درحالی‌که وضع آنها
در مدت کوتاهی انجام می‌پذیرد
پس لازم نیست این قوه پیوسته
در حال فعالیت بوده باشد.
از سوی دیگر انسان موجودی
ضعیف است اگر آنانی که قدرت
قانونگذاری را دارند، قدرت اجرای
آن را نیز دارا باشند، وسوسه
خواهند شد تا از قدرت
سوءاستفاده کنند. بنابراین یا
سر از اطاعت قوانین خودساخته
بر‌می‌تابند یا این‌که آن را در مرحلهٔ
وضع یا اجرا با سود خصوصی
اشتباه می‌کنند و مالا در خلاف هدف
جامعه و حکومت به منافعی سوای
منافع افراد می‌اندیشند
اما چون قوانین در مدت کوتاهی
یک‌بار برای همیشه وضع می‌شوند
ولی باید دائما به مرحلهٔ اجرا درآیند
و بر نحوهٔ اجرای آنها نظارت شود،
لازم است قدرتی پیوسته به‌صورت
فعال وجود داشته و در اجرای
قانون اهتمام ورزد بدین‌سان
قوهٔ مقننه و مجریه غالبا از
یکدیگر منفک هستند.
آنها باید باهم همکاری هم
داشته باشند زیرا هردوی اینها
در عملکردهای خود از نیروی
جامعه بهره می‌برند،
پس چگونه می‌توان نیروی 👇

...📚
.
نیروی جمهوری را در اختیار
کسانی گذاشت که از يکديگر
استقلال داشته باشند و از هم
اطاعت نکنند و هم‌چنین
قوهٔ مجریه و قوهٔ فدراتیو هر
کدام به تنهایی اعمال شوند.
نبودن وحدت فرماندهی موجب
ایجاد بی‌نظمی و خسران خواهد بود.

_ جان لاک
/ فیلسوف لیبرال
از واضعان اصل تفکیک قوا

...📚
کتاب دانش
... زرتشت که تازه وارد غار شده بود، فریاد برداشت ؛ این چیست که من می‌شنوم؟ ترس قسمت استثنایی ما است. تمام شجاعت و خوشی در امور نامعلوم و خطرناک، شجاعت است. بشر، وحشی‌ترین و شجاع‌ترین حیوانات را در خود دارد. این شجاعت، روحانی و علمی شد که امروز... همهٔ…
...

📖 مطالعه قسمت سیُ‌پنج

وای اگر کسی جز زرتشت شما را
می‌دید!
ای پاپ پیر، چگونه خود را راضی
کردی که خری را به‌صورت خدای
خود بپرستی؟
پاپ جواب داد؛ ای زرتشت من
در امور مربوط به خدا، بیناتر از
تو هستم. آن‌کس که گفت خداوند
روح است، بزرگ‌ترین قدم را در راه بی‌اعتقادی برداشت. زرتشت به آواره
و سایه گفت: بت‌پرستی می‌کنی؟ و
توای جادوگر پیر، چه‌کسی در این
عصر آزادی به تو ایمان خواهد آورد.
جادوگر گفت؛ ای زرتشت حق با
توست؛ این کار من حماقت است.
به مرد وجدانی گفت: آیا در این
پرستش هیچ‌چیز مخالف با وجدان
تو نیست؟ او پاسخ داد؛ شاید من معتقد
به خدا نباشم ولی خداوند به موج شهادت مقدس‌ترین افراد، جاودانی است. آیا
یک مرد عاقل دوست ندارد تا از راه‌های
کج و غیرمستقیم به سوی مقصود رود؟‌ زرتشت به‌سوی مرد غیر قابل بیان
رفت، آیا حقیقت دارد که تو او را برانگیخته‌ای؟ آیا او را نکشته‌اند؟
مرد پاسخ داد؛ آیا او زنده بود یا
دوباره زنده شد یا کاملا مرده است؟
من از تو آموختم: آن‌کس که می‌خواهد
کاملآ بکشد، می‌خندد، تو یک‌بار گفتی
با خنده می‌کشند نه با خشم.‌
زرتشت فریاد برداشت:
ای سحرکنندگان چرا خود را از من
پنهان می‌دارید؟‌ تا به‌صورت اطفال
کوچک درنیایید به ملکوت آسمان‌ها
داخل نخواهید شد. زرتشت با دست
بالا را نشان داد: ما مرد شده‌ایم و
خواهان ملکوت زمین هستیم.
مجددأ شروع به سخن کرد: ای
عالی‌مردان مرا خرسند ساختید!
به‌راستی شکفته شده‌اید، به یک نماز الوهی( از اسما و صفات خدا ) خوشی
و شادکامی احتیاج دارید. این جشن‌ها به‌وسیلهٔ شفایافتگان اختراع می‌شود.
چنین گفت زرتشت
همه از غار بیرون رفتند؛ قلب‌ها
تسکین یافته بود. زرتشت سعادت
و سکوت آنها را محترم شمرد.
زشت‌ترین مرد گفت؛ با این همه وقایع،
بودن تنها برای من کافی نیست. زندگی
روی زمین ارزش دارد. من به مرگ
خواهم گفت: آیا معنی زندگی این بود؟
اگر چنین است مجددآ طالب آنم.
همه زرتشت را تکریم کردند. همه از فرط شادی می‌رقصیدند. کیست که بتواند
حدس بزند در افکار زرتشت چه بود؟
روح او چون ابر سنگینی در بین دو
دریا سیر می‌کرد. زرتشت انگشت بر
لب گذاشت و گفت: بیا.‌ سکوت سنگین
و محیط اسرارآمیز بود.
برای بار دوم انگشت بر لب نهاد و
گفت: بیا! بیا! برای بار سوم... بنگرید
شب چگونه آه می‌کشد؛ ای مرد،
مواظب خود باش.
زمان به کجا گريخته؟ اکنون من
مرده‌ام. همه‌چیز پایان یافته است.‌
نیمه‌شب چه می‌گوید؟ من از خود بی‌خود شده‌ام و روحم می‌رقصد. شراب‌ها
پر درد، جام‌ها شکننده و گورها
می‌نالند. جهان خود به خود می‌رسد
و انگورها رنگ می‌اندازند! جهان
عمیق‌تر از آن است که روز حدسش
را بتواند زد! تمیزترین افراد و
قوی‌ترین ارواح صاحب زمین‌اند.
دنبال یک سعادت عمیق‌تر و بدبختی عمیق‌تری بگرديد.
غم خداوند عمیق‌تر است. به‌دنبال
غم خداوند برو نه به‌دنبال من!
من چه هستم؟ یک بربط سرمست
دلنشین. چنين گفت زرتشت

📚 چنین گفت زرتشت - نیچه


● ادامه دارد

‌‌...📚
عقل [ ... ]

خمیره‌اش ، ترس و تردید و بدگمانی
است.

| یخبندان
- توماس برنهارت
نشر بیدگل ص ۳۱ ||
زندگی به‌من آموخت
آدم‌ها نه‌ دروغ می‌گویند،
نه زیر حرفشان می‌زنند،
اگر چیزی می‌گویند صرفآ
احساس‌شان در همان لحظه‌ست
نباید رویش حساب کرد!

- کارلوس فوئنتس

📚
1
کتاب دانش
.... داستان‌های کوتاه □○ مهمان آلبر کامو ناراحتش کرده و به‌نوعی عذرش را خواسته بود. گویی نخواسته بود خود را با او یکسان بداند. هنوز صدای خداحافظی ژاندارم را می‌شنید و بی‌آنکه دلیلش را بداند، خود را تهی و آسیب‌پذیر حس می‌کرد. در آن لحظه، از آن سوی…
...

داستان‌های کوتاه
○□ مهمان
آلبر کامو

ساعتی راه رفتند و نزدیک نوعی
سنگ آهک قله تیز، استراحت کردند.
برف هرچه سریع‌تر آب می‌شد،
آفتاب آب گودال‌ها را می‌بلعید و
فلات را که اندک اندک خشک و
مانند هوا مرتعش می‌شد، به‌سرعت
پاک می‌کرد. وقتی دوباره به‌راه
افتادند، زمین زیر پاهایشان به
صدا درمی‌آمد. دیر به دیر پرنده‌ای
مثل فریاد شادی، فضای روبه‌رویشان
را می‌شکافت.

دارُ با نفس‌های عمیق روشنایی
خنک را فرو می‌داد. در برابر آن
فضای پهناور و آشنا که اکنون زیر
عرقچین آسمان آبی، کاملا زرد
شده بود، شور و شوقی در وجودش
جان می‌گرفت. باز هم ساعتی راه
پیمودند و به‌سمت جنوب پائین
رفتند. به‌نوعی تپهٔ صاف رسیدند
که از نرمه صخره‌ها شکل گرفته بود.
از آن‌جا به بعد فلات از شرق
به‌سوی دشتی کم ارتفاع، پائین
می‌رفت که چند درخت باریک را
می‌توانستی در آن تشخیص دهی.
در جنوب، فلات به‌سوی پشته‌ای
صخره‌ای سرازیر می‌شد که ظاهری
پر فراز و نشیب به منظره می‌داد.

دارّ هر مسیر را بررسی کرد.
در افق فقط آسمان دیده می‌شد و
هیچ انسانی به چشم نمی‌خورد.
به‌سوی عرب سر برگرداند، مرد
بی‌آنکه چیزی بفهمد، نگاهش کرد.
دارُ بسته را به‌سوی او گرفت و
گفت: بگیر، خرما، نان و شکر است.
با این ذخیره می‌توانی دو روز را
سر کنی. این هم هزار فرانک.
مرد عرب بسته و پول را گرفت اما
دست‌های پرش را در ارتفاع سینه
بالا نگه‌داشته بود. انگار نمی‌دانست
با آنچه آموزگار به او داده است
چه باید بکند. دار گفت: حالا نگاه
کن و مسیر شرق را به او نشان
داد: این جادهٔ تنگی است. تا
آنجا دو ساعت راه در پیش داری.
در تنگی، سازمان‌های دولتی و پلیس
وجود دارد. آن‌ها منتظرت هستند.
مرد عرب به‌سمت شرق نگاه می‌کرد،
هنوز بسته و پول را به تنش چسبانده
بود. دارُ بازویش را گرفت و خشک
و سرد، وادارش کرد یک چهارم
دایره به‌سمت جنوب بچرخد. در
دامنهٔ تپه‌ای که هر دوی آنها ایستاده
بودند، راهی نه‌ چندان مشخص،
کم و بیش به چشم می‌خورد.

' این راه باریکه‌ای است که از این
سو به آن سوی فلات می‌رسد.
پس از یک روز پیاده‌روی،
چراگاه‌ها و اولین چادرنشین‌ها را
خواهی دید. آنها طبق قانون
خودشان از تو استقبال می‌کنند
و پناهت می‌دهند.
عرب اکنون رو به‌سوی دارُ
برگردانده بود و نوعی ترس و
وحشت در چهره‌اش ظاهر شد.
گفت: گوش کن.
دارُ سر تکان داد: نه، حرف نزن.
حالا تنهایت می‌گذارم. به عرب
پشت کرد و دو گام بلند در مسیر
مدرسه برداشت، با حالتی مردد
به مرد عرب که بی‌حرکت مانده
بود، نگاه کرد و دوباره راه افتاد.
دقایقی چند فقط صدای قدم‌های
پرطنین‌اش را روی زمین سرد
شنید و سر برنگرداند.
با این همه پس از مدتی برگشت.

ادامه دارد

...📚🌟🖊
زندگیِ ما ، مجموعهٔ خاطرات ماست
می‌خواهیم چقدر از همین زندگیِ
کوتاه‌مان را با توجه نکردن
از دست بدهیم...؟

" جاشوا فوئر
قدم‌زدن روی ماه با انیشتین "

📚🌖
👍2
📌لیست برترین کانال های تلگرام رو از دست ندید



🧘‍♀ مدیتیشن          📖 ادبیات


🧠 روانشناسی       حقوقی


🎼 موسیقی          🔅 علمی


🔢 علم اعداد        🩺طب نوین



💎 قانون جذب     👩‍🎓 آموزشی



🔊فن بیان 🪐 نجوم


🔺همه کانال ها توصیه میشوند.🔻


مسیر موفقیت را به راحتی طی کنید.
2025/09/03 00:41:32
Back to Top
HTML Embed Code: