KTABDANSH Telegram 4610
کتاب دانش
.... داستان‌های کوتاه □○ مهمان آلبر کامو ناراحتش کرده و به‌نوعی عذرش را خواسته بود. گویی نخواسته بود خود را با او یکسان بداند. هنوز صدای خداحافظی ژاندارم را می‌شنید و بی‌آنکه دلیلش را بداند، خود را تهی و آسیب‌پذیر حس می‌کرد. در آن لحظه، از آن سوی…
...

داستان‌های کوتاه
○□ مهمان
آلبر کامو

ساعتی راه رفتند و نزدیک نوعی
سنگ آهک قله تیز، استراحت کردند.
برف هرچه سریع‌تر آب می‌شد،
آفتاب آب گودال‌ها را می‌بلعید و
فلات را که اندک اندک خشک و
مانند هوا مرتعش می‌شد، به‌سرعت
پاک می‌کرد. وقتی دوباره به‌راه
افتادند، زمین زیر پاهایشان به
صدا درمی‌آمد. دیر به دیر پرنده‌ای
مثل فریاد شادی، فضای روبه‌رویشان
را می‌شکافت.

دارُ با نفس‌های عمیق روشنایی
خنک را فرو می‌داد. در برابر آن
فضای پهناور و آشنا که اکنون زیر
عرقچین آسمان آبی، کاملا زرد
شده بود، شور و شوقی در وجودش
جان می‌گرفت. باز هم ساعتی راه
پیمودند و به‌سمت جنوب پائین
رفتند. به‌نوعی تپهٔ صاف رسیدند
که از نرمه صخره‌ها شکل گرفته بود.
از آن‌جا به بعد فلات از شرق
به‌سوی دشتی کم ارتفاع، پائین
می‌رفت که چند درخت باریک را
می‌توانستی در آن تشخیص دهی.
در جنوب، فلات به‌سوی پشته‌ای
صخره‌ای سرازیر می‌شد که ظاهری
پر فراز و نشیب به منظره می‌داد.

دارّ هر مسیر را بررسی کرد.
در افق فقط آسمان دیده می‌شد و
هیچ انسانی به چشم نمی‌خورد.
به‌سوی عرب سر برگرداند، مرد
بی‌آنکه چیزی بفهمد، نگاهش کرد.
دارُ بسته را به‌سوی او گرفت و
گفت: بگیر، خرما، نان و شکر است.
با این ذخیره می‌توانی دو روز را
سر کنی. این هم هزار فرانک.
مرد عرب بسته و پول را گرفت اما
دست‌های پرش را در ارتفاع سینه
بالا نگه‌داشته بود. انگار نمی‌دانست
با آنچه آموزگار به او داده است
چه باید بکند. دار گفت: حالا نگاه
کن و مسیر شرق را به او نشان
داد: این جادهٔ تنگی است. تا
آنجا دو ساعت راه در پیش داری.
در تنگی، سازمان‌های دولتی و پلیس
وجود دارد. آن‌ها منتظرت هستند.
مرد عرب به‌سمت شرق نگاه می‌کرد،
هنوز بسته و پول را به تنش چسبانده
بود. دارُ بازویش را گرفت و خشک
و سرد، وادارش کرد یک چهارم
دایره به‌سمت جنوب بچرخد. در
دامنهٔ تپه‌ای که هر دوی آنها ایستاده
بودند، راهی نه‌ چندان مشخص،
کم و بیش به چشم می‌خورد.

' این راه باریکه‌ای است که از این
سو به آن سوی فلات می‌رسد.
پس از یک روز پیاده‌روی،
چراگاه‌ها و اولین چادرنشین‌ها را
خواهی دید. آنها طبق قانون
خودشان از تو استقبال می‌کنند
و پناهت می‌دهند.
عرب اکنون رو به‌سوی دارُ
برگردانده بود و نوعی ترس و
وحشت در چهره‌اش ظاهر شد.
گفت: گوش کن.
دارُ سر تکان داد: نه، حرف نزن.
حالا تنهایت می‌گذارم. به عرب
پشت کرد و دو گام بلند در مسیر
مدرسه برداشت، با حالتی مردد
به مرد عرب که بی‌حرکت مانده
بود، نگاه کرد و دوباره راه افتاد.
دقایقی چند فقط صدای قدم‌های
پرطنین‌اش را روی زمین سرد
شنید و سر برنگرداند.
با این همه پس از مدتی برگشت.

ادامه دارد

...📚🌟🖊
5



tgoop.com/ktabdansh/4610
Create:
Last Update:

...

داستان‌های کوتاه
○□ مهمان
آلبر کامو

ساعتی راه رفتند و نزدیک نوعی
سنگ آهک قله تیز، استراحت کردند.
برف هرچه سریع‌تر آب می‌شد،
آفتاب آب گودال‌ها را می‌بلعید و
فلات را که اندک اندک خشک و
مانند هوا مرتعش می‌شد، به‌سرعت
پاک می‌کرد. وقتی دوباره به‌راه
افتادند، زمین زیر پاهایشان به
صدا درمی‌آمد. دیر به دیر پرنده‌ای
مثل فریاد شادی، فضای روبه‌رویشان
را می‌شکافت.

دارُ با نفس‌های عمیق روشنایی
خنک را فرو می‌داد. در برابر آن
فضای پهناور و آشنا که اکنون زیر
عرقچین آسمان آبی، کاملا زرد
شده بود، شور و شوقی در وجودش
جان می‌گرفت. باز هم ساعتی راه
پیمودند و به‌سمت جنوب پائین
رفتند. به‌نوعی تپهٔ صاف رسیدند
که از نرمه صخره‌ها شکل گرفته بود.
از آن‌جا به بعد فلات از شرق
به‌سوی دشتی کم ارتفاع، پائین
می‌رفت که چند درخت باریک را
می‌توانستی در آن تشخیص دهی.
در جنوب، فلات به‌سوی پشته‌ای
صخره‌ای سرازیر می‌شد که ظاهری
پر فراز و نشیب به منظره می‌داد.

دارّ هر مسیر را بررسی کرد.
در افق فقط آسمان دیده می‌شد و
هیچ انسانی به چشم نمی‌خورد.
به‌سوی عرب سر برگرداند، مرد
بی‌آنکه چیزی بفهمد، نگاهش کرد.
دارُ بسته را به‌سوی او گرفت و
گفت: بگیر، خرما، نان و شکر است.
با این ذخیره می‌توانی دو روز را
سر کنی. این هم هزار فرانک.
مرد عرب بسته و پول را گرفت اما
دست‌های پرش را در ارتفاع سینه
بالا نگه‌داشته بود. انگار نمی‌دانست
با آنچه آموزگار به او داده است
چه باید بکند. دار گفت: حالا نگاه
کن و مسیر شرق را به او نشان
داد: این جادهٔ تنگی است. تا
آنجا دو ساعت راه در پیش داری.
در تنگی، سازمان‌های دولتی و پلیس
وجود دارد. آن‌ها منتظرت هستند.
مرد عرب به‌سمت شرق نگاه می‌کرد،
هنوز بسته و پول را به تنش چسبانده
بود. دارُ بازویش را گرفت و خشک
و سرد، وادارش کرد یک چهارم
دایره به‌سمت جنوب بچرخد. در
دامنهٔ تپه‌ای که هر دوی آنها ایستاده
بودند، راهی نه‌ چندان مشخص،
کم و بیش به چشم می‌خورد.

' این راه باریکه‌ای است که از این
سو به آن سوی فلات می‌رسد.
پس از یک روز پیاده‌روی،
چراگاه‌ها و اولین چادرنشین‌ها را
خواهی دید. آنها طبق قانون
خودشان از تو استقبال می‌کنند
و پناهت می‌دهند.
عرب اکنون رو به‌سوی دارُ
برگردانده بود و نوعی ترس و
وحشت در چهره‌اش ظاهر شد.
گفت: گوش کن.
دارُ سر تکان داد: نه، حرف نزن.
حالا تنهایت می‌گذارم. به عرب
پشت کرد و دو گام بلند در مسیر
مدرسه برداشت، با حالتی مردد
به مرد عرب که بی‌حرکت مانده
بود، نگاه کرد و دوباره راه افتاد.
دقایقی چند فقط صدای قدم‌های
پرطنین‌اش را روی زمین سرد
شنید و سر برنگرداند.
با این همه پس از مدتی برگشت.

ادامه دارد

...📚🌟🖊

BY کتاب دانش


Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4610

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

1What is Telegram Channels? Healing through screaming therapy While the character limit is 255, try to fit into 200 characters. This way, users will be able to take in your text fast and efficiently. Reveal the essence of your channel and provide contact information. For example, you can add a bot name, link to your pricing plans, etc. As of Thursday, the SUCK Channel had 34,146 subscribers, with only one message dated August 28, 2020. It was an announcement stating that police had removed all posts on the channel because its content “contravenes the laws of Hong Kong.” Telegram has announced a number of measures aiming to tackle the spread of disinformation through its platform in Brazil. These features are part of an agreement between the platform and the country's authorities ahead of the elections in October.
from us


Telegram کتاب دانش
FROM American