Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
1472 - Telegram Web
Telegram Web
هُمای چِهْرْزاد، دختر کی‌بهمن و مادر داراب، شانزدهمین پادشاه ایران و هفتمین پادشاه کیانی است که بر پایهٔ شاهنامهٔ فردوسی و بهمن‌نامه وی سی و دو سال پادشاهی کرد.
فردوسی همای را با عناوین هنرمند، با دانش، و نیک رای، وصف می‌کند و دربارهٔ او این داستان را ارائه می‌دهد: همای محبوب پدر خود بود و مطابق با سنت و عقاید خویدوده، بهمن با او ازدواج کرد و او را وارث تاج و تخت پس از خود برگزید. بهمن همچنین صاحب پسری بنام داراب از همای شد، پس از مرگ بهمن، همای نوزاد خود را جهت حفظ سلطنت خویش به انواع لعل و گوهر بیاراست و در گهواره‌ای نهاد و آن را به رود فرات افکند. سپس اعلام کرد که مولود مرده به دنیا آمده است.
همای همراه طفل عده‌ای را مأمور کرد تا صندوق را از کنار ساحل تعقیب نمایند تا از سرنوشت کودک آگاهی حاصل شود، عاقبت صندوق توسط گازُر نامی رخت‌شوی نجات یافت. گازر او را به خانه آورد و به همسرش داد. آنگاه نام او را داراب نام نهادند.

#یکشنبه‌_با_شاهنامه
#کیانیان
@bookphill🌱
4
#شعر
علی صالحی

صبوری می‌کنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری می‌کنم تا ترنم نام تو در ترانه کامل‌تر شود
صبوری می‌کنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه، تا سراغِ همسایه...

صبوری می‌کنم تا مَدار، مُدارا، مرگ...
تا مرگ، خسته از دق‌الباب نوبتم
آهسته زیر لب... چیزی، حرفی، سخنی بگوید
مثلاً وقت بسیار است و دوبار باز خواهم گشت!

هِه! مرا نمی‌شناسد مرگ
یا کودک است هنوز / و یا شاعران ساکتند!

حالا برو ای مرگ، برادر، ای بیم ساده‌ی آشنا
تا تو دوباره بازآیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد...

@bookphill🌱
4
Saboori Mikonam ~ Music-Fa.Com
Khosro Shakibaei ~ Music-Fa.Com
صبوری می کنم
تا تمامِ کلمات، عاقل شوند، صبوری می کنم،
تا ترنمِ نامِ تو، در ترانه کاملتر شود
صبوری می کنم…

باصدای خسرو شکیبایی
شعر از علی صالحی

#شعر
#صوت

@bookphill🌱
3
الیور توئیست ۳.mp4
12 MB
📚 #الیور_توئیست (بخش سوم)
🎙 #کتاب_صوتی
✍🏻 چارلز دیکنز


@bookphill 🌱
2
لیلی و مجنون
قسمت پنجم

سلطان سریر صبح‌خیزان
سر خیل سپاه اشک‌ریزان
پادشاه آدم های بی خواب بود و سردسته سپاه گریه کنان.


مُتْواری راه دل‌نوازی
زنجیری کوی عشق‌بازی
(متواری: پنهان شده و عزلت گزیده)


قانون مغنیّان بغداد
بیّاع معاملان فریاد
(قانون: نوعی ساز، بیاع: دلال خرید و فروش)


طبال نفیرِ آهنین‌کوس
رهبان کلیسیای افسوس
مانند طبلی که بر آن می کوبند عشقش را فریاد می کشید اما همانند راهبه های کلیسا از دنیا بریده بود.



جادوی نهفته‌، دیو‌ِ پیدا
هاروت مشوشان‌ِ شیدا
مانند کسی شده بود که دچار سحر و جادو شده و به دیو مبدل گشته.


کیخسرو بی‌کلاه و بی‌تخت
دل‌خوش‌کن‌ِ صدهزار بی‌رخت
در عاشقی مانند خسروی بی تاج و تخت بود و عاجزان از دیدن او دلشان خوش می شد که از آنها هم بدبخت تری هست.


مجنون غریب دل‌شکسته
دریای ز جوش نانشسته

یاری دو سه داشت دل‌رمیده
چون او همه واقعه‌رسیده
دوستانی داشت که مانند خودش عاشق بودند.


با آن دو سه یار هر سحرگاه
رفتی به طواف کوی آن ماه
هر صبح با دوستانش به طواف کوی لیلی می رفتند.


بیرون ز حساب نام لیلی
با هیچ سخن نداشت میلی

هر کس که جز این سخن گشادی
نشنودی و پاسخش ندادی

آن کوه که نجد بود نامش
لیلی به قبیله هم مقامش
مجنون در کوهی به نام نجد سکونت داشت و در نزدیکی قبیله لیلی بود.


از آتش عشق و دود اندوه
ساکن نشدی مگر بر آن کوه

بر کوه شدی و می‌زدی دست
افتان خیزان چو مردم مست

آواز نشید برکشیدی
بی‌خود شده سو به سو دویدی
(نشید: نوعی آواز بدون موسیقی)
بلند بلند آواز می خواند و این سو و آن سو می رفت.


وآنگه مژه را پر آب کردی
با باد صبا خطاب کردی

کای باد صبا به صبح برخیز
در دامن زلف لیلی آویز

گو آن که به باد داده توست
بر خاک ره اوفتاده توست
به لیلی بگو کسی که بخاطر تو زندگی اش را به باد داده بر خاک راه تو افتاده است.


از باد صبا دم تو جوید
با خاک زمین غم تو گوید

بادی بفرستش از دیارت
خاکیش بده به یادگارت

هر کو نه چو باد بر تو لرزد
نه باد که خاک هم نیرزد

وآن کس که نه جان به تو سپارد
آن به که ز غصه جان برآرد
هر کس که تو را می بیند و عاشقت نمی شود از خاک کمتر است و همان بهتر از غصه بمیرد.


گر آتش عشق تو نبودی
سیلاب غمت مرا ربودی
اگر آتش عشق تو نبود سیلاب اشک من را غرق می کرد.


ور آب دو دیده نیستی یار
دل سوختی آتش غمت زار
و اگر این سیلاب اشک نبود، آتش غمت مرا می سوزاند.


خورشید که او جهان‌فروز است
از آه پرآتشم به سوز است

ای شمع نهان‌خانه جان
پروانه خویش را مرنجان

جادو چشم تو بست خوابم
تا گشت چنین جگر کبابم
جادوی چشم تو خواب را از من ربوده و جگرم را چنین کباب کرده.


ای درد و غم تو راحتِ دل
هم مرهم و هم جراحت دل

قند است لب تو گر توانی
از وی قدری به من رسانی

کآشفتگی مرا در این بند
معجون‌ِ مفرح آمد آن قند

هم چشم بدی رسید ناگاه
کز چشم تو اوفتادم ای ماه
چشممان زدند که من از چشمان تو افتادم.


بس میوه آب‌دار چالاک
کز چشم بد اوفتاد بر خاک
چه بسیار میوه های رسیده بر درخت که در اثر چشم زخم بر خاک افتادند...





✏️بابک مصطفوی

@bookphill


#سه_شنبه_های_گنجوی
#برش_کتاب
#لیلی_و_مجنون_به_نثر_روان
#شعر
6
#تکه_کتاب

سعدی
گلستان، باب هشتم، حکمت ۴۶

بی هنران، هنرمند را نتوانند که بینند همچنان که سگان بازاری سگ صید را مشغله برآرند و پیش آمدن نیارند. یعنی سفله چون به هنر با کسی برنیاید، به خبثش در پوستین افتد.

کند هر آینه غیبت حسود کوته دست
که در مقابله گنگش بود زبان مقال

@bookphill🪽
4
#روزنگار

۸ مرداد بزرگداشت شهاب الدین سهروردی

شهاب‌الدین سهروردی، در سال ۱۱۵۴ میلادی در سهرورد، شهری کوچک در نواحی زعفرانیه‌ی امروزی، دیده به جهان گشود.

او با تکیه بر یافته‌های شیخ اشراق، نظامی نو و شگفت‌انگیز از تفکر عرفانی و فلسفی را ترسیم کرد که بر مبنای نورگرایی استوار بود. به راستی که برای او، نور نه تنها نماد حقیقت و دانایی بود، بلکه از درون هر انسان جملگی مایه‌ی عشق و شگفتی جاری می‌شد.

کتاب «حواله‌الشمس» او، که به بررسی ومفهوم نور و ارتباط آن با هستی می‌پردازد، در تاریخ اندیشه‌ی اسلامی به ویژه فلسفه‌ی عرفانی متنی بی‌مانند و تاثیرگذار است. او در این اثر نه‌تنها به وحدت وجود اشاره دارد، بلکه به اشراق‌ها و تأملات عمیق روحانی می‌پردازد؛ تأملاتی که انسان را به درون خویش می‌کشاند و او را ترغیب می‌کند تا در جستجوی حقیقت خویش باشد.

فلسفه‌ی سهروردی بر بنیاد مفهوم «تصوف» و جستجو برای معرفت الهی استوار است. در اندیشه‌ی او، معرفت و عشق به خداوند دو روی یک سکه‌اند
بخشی از کتاب حواله الشمس؛
"نور، حقیقت است و هرچه از نور بهره‌مند است، به حقیقت نزدیک‌تر است."

@bookphill🌻
5
#شعر
حافظ

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سِکندری داند

نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست
کلاه‌داری و آیینِ سروری داند

تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن
که دوست خود روشِ بنده‌پروری داند

غلامِ همّتِ آن رندِ عافیت‌سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

بباختم دلِ دیوانه و ندانستم
که آدمی‌بچه‌ای، شیوهٔ پری داند

هزار نکتهٔ باریک‌تر ز مو این‌جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند

مدارِ نقطهٔ بینش ز خالِ توست مرا
که قدرِ گوهرِ یک‌دانه جوهری داند

به قَدّ و چهره هر آنکس که شاهِ خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند

ز شعرِ دلکَشِ حافظ کسی بُوَد آگاه
که لطفِ طبع و سخن گفتنِ دَری داند

@bookphill
4
#روزنگار

۱۰مرداد ماه- زادروز محمود دولت آبادی


«چه مدتي است که در جبهه خدمت مي کني؟»
_«شش ماه و هفت روز»
_«بهت يک نصيحت مي‌کنم؛ شايدم يک وصيت!»
_«آن چيست؟»
_«روز شماري مکن. حتي اگر فکر مي‌کني در مهلکه افتاده‌اي روز شماري مکن! حالا هم لحظه شماري مکن! شب نمي‌تواند تمام نشود. طبيعت شب آن است که برود رو به صبح. نمي‌تواند يک جا بماند. مجبور است بگذرد. اما وقتي تو ذهنت را اسير گذر لحظه‌ها کني، خودت گذر لحظه‌ها را سنگين و سنگين‌تر مي‌کني؛ بگذار شب هم راه خودش را برود.»

بخشی از کتاب طريق بسمل شدن اثر
 محمود دولت آبادی

@bookphill🌻
5
«دوستان را در دل رنج‌ها باشد که آن به هیچ دارویی خوش نشود، نه به خفتن، نه به گشتن، نه به خوردن؛ الا به دیدار دوست.»

فیه ما فیه
مولانا
#تکه_کتاب

@bookphill🌱
4
الیور توئیست ۴.mp4
5.8 MB
📚 #الیور_توئیست (بخش چهارم)
🎙 #کتاب_صوتی
✍🏻 چارلز دیکنز


@bookphill 🌱
2
#معرفی_کتاب

📕 عقل و احساس
🖊 جین آستین

عقل و احساس برشی از زندگی دو خواهر است، الینور و ماریا. این دو به تازگی پدر خود را از دست داده و به مکان جدیدی مهاجرت می‌کنند؛ مکانی که آبستن اتفاقاتی هیجان‌انگیز در زندگی دو خواهر آست. هر دو خواهر بین عقل و احساس مردد می‌شوند و هر یک دست به انتخابی خواهد زد. انتخابی که می‌تواند سرنوشت آن‌ها را تغییر دهد...

جین آستین نویسنده‌ی کلاسیک انگلیسی توسط رمان‌های عاشقانه‌ی خود با شخصیت‌های اصلی زن مشهور است. او از طریق این داستان‌ها، شخصیت‌ها را روانکاوی کرده و درمورد اخلاقیات، پیش‌داوری‌ها و احساسات آدمی سخن می‌گوید.

@bookphill
3
الیور توئیست ۵.mp4
6.4 MB
📚 #الیور_توئیست (بخش پنجم)
🎙 #کتاب_صوتی
✍🏻 چارلز دیکنز


@bookphill 🌱
2
#شعر
محتشم کاشانی

زانطره دل سوی ذقنت رفته رفته رفت
در چه ز عنبرین رسنت رفته رفته رفت

پیشت چو شمع اشگ بتان قطره قطره ریخت
صد آبرو در انجمنت رفته رفته رفت

من بودم و دلی و هزاران شکستگی
آن هم به زلف پرشکنت رفته رفته رفت

گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر
عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت

رفتی به مصر حسن و نرفتی ازین غرور
آن جا که بوی پیرهنت رفته رفته رفت

جان را دگر به راه عدم ده نشان که دل
در فکر نقطهٔ دهنت رفته رفته رفت

ای محتشم فغان که نیامد به گوش یار
آوازه‌ای که از سخنت رفته رفته رفت

@bookphill🕯
 
3
داراب پسر کی‌بهمن و همای چهرزاد و پدر اسکندر و دارا، هفدهمین پادشاه ایران و هشتمین پادشاه کیانی است که دوازده سال پادشاهی کرد.
داراب از ده سالگی از ادامه کار به عنوان لباسشویی خودداری کرد. از آنجایی که او از بدو زایش با شکوه و جلال پادشاهی احاطه شده‌بود، به‌راحتی توانست خود را در هنر جنگ آموزش دهد. این به او امکان دسترسی به دربار همای چهرزاد در بغداد را داد، که این چنین همای فرزندش را شناخت و او را پادشاه اعلام کرد.
داراب با ناهید -دختر فرمانروای روم- ازدواج کرد اما پس از شب عروسی به‌دلیل بوی بد دهان ناهید دل‌آزرده شد و او را که باردار بود به روم بازگرداند.
ناهید مخفیانه فرزندش را در خانهٔ پدر بدنیا آورد و نامش را اسکندر گذاشت.
پس از آن کی‌داراب که همسر دیگری برگزید و صاحب فرزندی به نام دارا (داریوش سوم) شد. کی‌داراب پیش از مرگ دارا را جانشین خود کرد و درگذشت.

#یکشنبه‌_با_شاهنامه
#کیانیان
@bookphill🌱
4
دارا -فرزند داراب- آخرین پادشاه کیانی در شاهنامه و آخرین پادشاه هخامنشی در تاریخ است. دارا به عنوان شخصی تندخو و خودرای معرفی می‌شود. مدت پادشاهی کوتاهی دارد و در سه بار نبرد با اسکندر شکست خورده و درنهایت در هنگام عقب‌نشینی بدست ملازمان خود کشته می‌شود.

#یکشنبه‌_با_شاهنامه
#کیانیان
@bookphill🌱
5
مرغ دریایی از بهترین و معروف‌ترین نمایشنامه‌های چخوف است و مانند سایر نمایشنامه‌های این نویسنده بزرگ روسی، بیشتر بر محور کنش‌های درونی و روان‌شناختی شخصیت‌ها بنا شده است تا اتفاقات بیرونی.

آدم‌ها از زندگی خود خسته‌اند اما برای آن چه می‌کنند؟ رخوت، عشق و ملال از عناصری است که در نمایشنامه‌های چخوف نمایان می‌شود.
شاید باید به همین توضیح چخوف بسنده کنیم و تنها نمایشنامه را بخوانیم:
«سخنان بسیاری درباره ادبیات. بازی در آن کم است. خروارها عشق.»

باریس آکونین نمایشنامه‌ای با اقتباس از این نمایشنامه نوشته که آن هم «مرغ دریایی» نام دارد و در آن پایان‌های مختلفی برای داستان متصور می‌شود.

دیگر نمایشنامه‌های معرفی شده از آنتون چخوف:
ایوانف

#نمایشنامه
#دوشنبه‌های_نمایشنامه‌ای
@bookphill
5
عقـل روا می‌نداشت گفـتن اسـرار عشـق
قـوت بازوی شـوق بـیـخ صـبـوری بکـنـد

کشته شمشیر عشق حال نگوید که چون
تشـنه دیدار دوست راه نپرسد که چند

سعدی

اثر محمدرضا شجریان
آذر ۱۳۴۹، موزه خوشنویسی تهران

#شعر

@bookphill🕯
6
لیلی و مجنون
قسمت ششم


از چشم رسیدگی که هستم
شد چون تو رسیده‌ای ز دستم
شاید چشم زخمی خوردم که میوه ای همچون تو از دستانم رفته.


نیلی که کِشند گرد رخسار
هست از پی زخم چشم اغیار
بخاطر در امان بودن از چشم زخم غریبه هاست که دور صورت نیل می کشند.


خورشید که نیلگون حروف است
هم چشم رسیده کسوف است
خورشید که نیل گون و روشن کننده دنیاست هم از چشم خوردن است که کسوف می کند.


هر گنج که برقعی نپوشد
در بردن آن جهان بکوشد
هر گنجی که روی آن پوشیده نشود جهان تلاش می کند این گنج را به دست آورد.


روزی که هوای پرنیان‌پوش
خلخال فلک نهاد بر گوش
روزی که هوا مطبوع و دل‌چسب بود و آسمان خورشید را به گوش خود آویزان کرده بود.


سیم‌آب ستاره‌ها در آن صرف
شد ز آتش آفتاب شنگرف
ستاره های نقره ای در گوشه آسمان در اثر نور آفتاب به رنگ سرخ در آمده بودند.


مجنون رمیده دل چو سیم‌آب
با آن دو سه یار ناز برتاب

آمد به دیار یار پویان
لبیک‌زنان و بیت‌گویان
مجنون که رنگ بر رخش نمانده بود همراه یاران عاشقش لبیک گویان به سمت شهر لیلی حرکت کرد.


می‌شد سوی یار دل‌رمیده
پیراهن صابری دریده

می‌گشت به گرد خرمن دل
می‌دوخت دریده دامن دل
به دور خرمن دل می گشت و دامن دلش که پاره شده بود می دوخت.


می‌رفت نوان چو مردم مست
می‌زد به سر و به روی بر دست

چون کار دلش ز دست بگذشت
بر خرگه یار مست بگذشت
هنگامی که کار دل از مهار خارج شد از کنار چادر لیلی مثل مستان عبور کرد.


بر رسم عرب نشسته آن ماه
بر بسته ز در شکنج خرگاه
طبق رسم و رسوب عرب لیلی در پیچ و تاب ورودی درب خیمه ساکن و افسرده نشسته بود.


آن دید در این و حسرتی خوَرد
وین دید در آن و نوحه‌ای کرد
یکیشان آن یکی را دید و حسرت خورد، و دیگری آن یکی را دید و گریه و شیون کرد.


لیلی چو ستاره در عماری
مجنون چو فلک به پرده‌داری
لیلی همانند ستاره ای بود که در کجاوه نشسته بود و مجنون نیز همانند آسمان و فلک به محافظت و پرده داری مشغول بود.


لیلی گُله‌بند باز کرده
مجنون گِله‌ها دراز کرده
لیلی کلاه از سر برداشت و مجنون شروع به گله و شکایت کرد.



✏️بابک مصطفوی

@bookphill


#سه_شنبه_های_گنجوی
#برش_کتاب
#لیلی_و_مجنون_به_نثر_روان
#شعر
3
#روزنگار

۱۴مرداد- درگذشت حسین پناهی

آفتاب آمد دو چشمم باز شد
باز تکرار همان تکراره‌ها

چند و چون و کی کجا آغاز شد
پرسش صدباره‌ی صدباره‌ها

دیدگانم پر ولی دستم تهی
من نمی‌دانم كجایم كیستم

آتش حیرت به جانم ریختی
من خلیل آزمونت نیستم

مرگ شرط اولین شمع بود
از برم افسانه‌ی پروانه را

بر ملا شد راه میخانه دریغ
از چه می‌بندی در میخانه را

تا بسازم شیشه‌ی چشمان خود را آینه
خون دل را جیوه كردم سال‌ها

حالیا از دشت رنگ گل درا
زلف خود را شانه زن در چشم ما

ما امین رازهایت بوده‌ایم
پایكوب سازهایت بوده‌ایم

محو در جاه و جلالت دست در دست رطیل
جان خرید ناز ناز نازهایت بوده‌ایم

هیچ كس قادر به دیدارت نبود
گرچه ذات هر وجودی بوده‌ای

خوشه‌زاران یادبود زلف تو
قبله‌گاه هر سجودی بوده‌ای

ای یگانه این قلم تب‌دار تو
تا سحر می‌خواند و بیدار تو

گوشه‌ی چشمی، نگاهی، وعده‌ای
تشنه‌ی یک لحظه‌ی دیدار تو

شاه بیت شعر مرموز حیات
قصه‌ی صد داستان بی‌بدیل عشق بود

چشم انسان، گیس بید و ناز گل
یك دلیل از صد دلیل عشق بود

هیچ كس در این جهان نامی نداشت
عاشقان بهر نشان نامیدشان

عشق این افسون جاوید، این شگفت
كرد تا عمر كلام جاویدشان

بار ها از خویش می‌پرسم كه مقصودت چه بود
درك مرگ از مرگ كاری ساده نیست

رنج ما و آن امانت قتل و هابیل و بهشت
چاره‌ای كن ای معما چاره‌ای در چاره نیست

روزها رفتند و رفتیم و گذشت
آه! آری زندگی افسانه بود

خاطری از خاطراتی مانده جا
تار مویی در كنار شانه بود

یادگارم چند حرفی روی سنگ
باد و باران و زمان و هاله‌ای

سبزه می‌روید به روی خاک من
می‌چرد بابونه را بزغاله‌ای

@bookphill🌻
4
2025/08/25 14:04:15
Back to Top
HTML Embed Code: