در نگاه به مسئلهها و در ستایش تصمیم به مذاکره
سالهاست به امر سیاسی و کنشگران سیاسی با این دستهبندی نگاه میکنم: مسئلهمحوران و مسئلهنامحوران. کسانی که مسئلهمحورند، به تحریم، تنش خارجی، نبود آزادیهای مدنی و سیاسی، بحران آب، فرونشست زمین، تورم، تمرکز جمعیت، قطبیشدن جامعه و ... توجه دارند و کسانی که نه. این گروه دوم، نه آنکه به این مسئلهها بیاعتنایند، اما محوریت فکر و عمل سیاسیشان این «مسئله»ها نیست. به چه معنا؟ در ذهن آنان ستیز با ساختار سیاسی و زیروروکردن آن بر پیگیری اصل مسئلههای خُرد و درشت و حل آنها اولویت دارد.
بگذارید مثال بزنم. حقابهٔ دریاچهٔ کناری شهر قطع شده است، پاسخ مسئلهنامحورها به این مسئلهٔ خرد، نوشتن طومار یا جلبتوجه رسانههای محلی یا تولید محتوا در شبکههای اجتماعی و... نیست. آنان معتقدند که علتالعلل ساختار کلان معیوب سیاسی است. پس تا تکلیف آن ساختار کلان حلوفصل نشود، تا شانهٔ غول به خاک مالیده نشود، پیگیری اعتراضی و اصلاحیِ این کارهای خُرد، سرگرمی و سوپاپ اطمینان و به نفع ساختار است. به بیان ساده، مسئلهمحورها امر سیاسی را در کنشگری جزئیتر و گامبهگامتر میبینند، نامسئلهمحورها امر سیاسی را یکسره در مبارزهٔ کلان و ساختاری میفهمند و جز آن را رها میکنند. اولیها اهل اصلاح آراماند، دومیها اهل انقلاب و برانداختن. اولیها اهل تعمیرند و دومیها اهل تغییر. برای اولیها مسئله و حل مسئله قطبنمای موضع سیاسی است و برای دومیها بودونبود اصل ساختار سیاسی.
از منظر این چارچوب، چون خودم را در نگاه به امر سیاسی مسئلهمحور میدانم، منِ علی سلطانی، یکی از مردم ایران، بهقوت و شدت از مذاکرههای اخیر ایران و آمریکا حمایت میکنم. چون این مذاکرهها را به شدت به نفع حل مسئلهها و ابرمسئلههای ایران میدانم. میگویم نفع و نه سادهاندیشانه، درمان قطعی و نهایی. میگویم ایران، با هر نظام سیاسیای که دارد، و نه آن آرمانشهرِ ذهنیِ من و شما. پیشتر نوشتهام که جدایی شهروند از نظام سیاسی، ولو نظام سیاسیِ درخور نقدش، توهم است. جهان ایرانیان را با پاسپورت جمهوری اسلامی میشناسد و بس. جهان با نمایندهٔ ساختار سیاسی شهروندان مذاکره میکند و نه با لطیفهٔ اپوزیسیونهای خودخوانده یا حتی مردمخوانده. از این روی، پیشرفتن مذاکره و کناررفتن ابر سیاه تحریم، بدونشک و بدونشک، نفعش به مردم ایران میرسد. این نکته بینیاز به استدلالهای نظری است. کافیست خاطرهٔ زندهمان از دوسال تجربهٔ آرامش پس از برجام را به یاد بیاوریم.
اقتضای مسئلهمحوری این است که نقد یا تحسین نظام سیاسی به حل مسئلههاست و نه چیز دیگر. و نه شورهای انقلابی و نه نوستالژیهای تاریخی و نه خوشنداشتن قیافهٔ زمامدار. اگر نظام سیاسی صد گام از حل مسئلهها دور شود، باید صدنقد و اعتراض حوالهاش کرد. اگر بالعکس، زمامدار دوگام به سوی بهبود و تصحیح برداشت، دوخط تشویق و تحسین رواست. یادمان نرود که در قصهٔ برجام، ضمن کارشکنیهای گستردهٔ و غمناک داخلی، خطای عهدشکنیِ اصلی و رسمی از سوی ترامپ بود. با اینحال میشد تنش را بهتر مدیریت کرد و منافع ملی را به پای رقابتهای دون سیاسی نسوزاند و ستیزهای داخلی ترامپ را به سود مردم ایران تغییر جهت داد.
حال گذشته گذشته است. حال اگر امروز سیاستمداران ما تصمیم گرفتهاند مسئلهٔ تنش با آمریکا را از طریق مذاکره حل کنند، و از سخنان و ادعاهای قبلیشان عقبنشینی کنند، بهنوبهٔ شخص خودم کار شجاعانهٔ صدر تا ذیل آنان را ستایش میکنم و حمایت. چه کودکانه و بهدور از درایت و مصلحتاندیشی ِسیاسی است که در وقت اصلاح درست امروز به حرفهای غلط دیروز طعن بزنیم. چه ناپخته است که تصمیمهای سودرسان کلان را گره بزنیم به بغضها و نقصها و رنجهای شخصی و گروهی. حرفهای دیروز را فراموش نکنیم، حتی رنجها را هم نبخشیم، اما رو به آینده، به عملکرد اصلاحیِ امروز نگاه کنیم و از آن استقبال کنیم. و بدانیم که سود این توافق احتمالی به همهٔ مردمِ خستهٔ ایران خواهد رسید.
چه خوب است که این را همفکران من در این مقطع تاریخی مهم، یکایک بنویسند و بگویند. نگذاریم که هذیانهای تبآلود اپوزیسیون ویرانطلب در این روزها به نام دروغ «مردم ایران»، بلندتر از صدای ما باشد. آن اپوزیسیون بینوایی که امروز گیجوویج lست و نمیداند که چه شد و چرا امامزادهٔ محبوبی که قرار بود شفا دهد، فرشتهٔ عذاب شد.
#یادداشت
@Hamesh1
سالهاست به امر سیاسی و کنشگران سیاسی با این دستهبندی نگاه میکنم: مسئلهمحوران و مسئلهنامحوران. کسانی که مسئلهمحورند، به تحریم، تنش خارجی، نبود آزادیهای مدنی و سیاسی، بحران آب، فرونشست زمین، تورم، تمرکز جمعیت، قطبیشدن جامعه و ... توجه دارند و کسانی که نه. این گروه دوم، نه آنکه به این مسئلهها بیاعتنایند، اما محوریت فکر و عمل سیاسیشان این «مسئله»ها نیست. به چه معنا؟ در ذهن آنان ستیز با ساختار سیاسی و زیروروکردن آن بر پیگیری اصل مسئلههای خُرد و درشت و حل آنها اولویت دارد.
بگذارید مثال بزنم. حقابهٔ دریاچهٔ کناری شهر قطع شده است، پاسخ مسئلهنامحورها به این مسئلهٔ خرد، نوشتن طومار یا جلبتوجه رسانههای محلی یا تولید محتوا در شبکههای اجتماعی و... نیست. آنان معتقدند که علتالعلل ساختار کلان معیوب سیاسی است. پس تا تکلیف آن ساختار کلان حلوفصل نشود، تا شانهٔ غول به خاک مالیده نشود، پیگیری اعتراضی و اصلاحیِ این کارهای خُرد، سرگرمی و سوپاپ اطمینان و به نفع ساختار است. به بیان ساده، مسئلهمحورها امر سیاسی را در کنشگری جزئیتر و گامبهگامتر میبینند، نامسئلهمحورها امر سیاسی را یکسره در مبارزهٔ کلان و ساختاری میفهمند و جز آن را رها میکنند. اولیها اهل اصلاح آراماند، دومیها اهل انقلاب و برانداختن. اولیها اهل تعمیرند و دومیها اهل تغییر. برای اولیها مسئله و حل مسئله قطبنمای موضع سیاسی است و برای دومیها بودونبود اصل ساختار سیاسی.
از منظر این چارچوب، چون خودم را در نگاه به امر سیاسی مسئلهمحور میدانم، منِ علی سلطانی، یکی از مردم ایران، بهقوت و شدت از مذاکرههای اخیر ایران و آمریکا حمایت میکنم. چون این مذاکرهها را به شدت به نفع حل مسئلهها و ابرمسئلههای ایران میدانم. میگویم نفع و نه سادهاندیشانه، درمان قطعی و نهایی. میگویم ایران، با هر نظام سیاسیای که دارد، و نه آن آرمانشهرِ ذهنیِ من و شما. پیشتر نوشتهام که جدایی شهروند از نظام سیاسی، ولو نظام سیاسیِ درخور نقدش، توهم است. جهان ایرانیان را با پاسپورت جمهوری اسلامی میشناسد و بس. جهان با نمایندهٔ ساختار سیاسی شهروندان مذاکره میکند و نه با لطیفهٔ اپوزیسیونهای خودخوانده یا حتی مردمخوانده. از این روی، پیشرفتن مذاکره و کناررفتن ابر سیاه تحریم، بدونشک و بدونشک، نفعش به مردم ایران میرسد. این نکته بینیاز به استدلالهای نظری است. کافیست خاطرهٔ زندهمان از دوسال تجربهٔ آرامش پس از برجام را به یاد بیاوریم.
اقتضای مسئلهمحوری این است که نقد یا تحسین نظام سیاسی به حل مسئلههاست و نه چیز دیگر. و نه شورهای انقلابی و نه نوستالژیهای تاریخی و نه خوشنداشتن قیافهٔ زمامدار. اگر نظام سیاسی صد گام از حل مسئلهها دور شود، باید صدنقد و اعتراض حوالهاش کرد. اگر بالعکس، زمامدار دوگام به سوی بهبود و تصحیح برداشت، دوخط تشویق و تحسین رواست. یادمان نرود که در قصهٔ برجام، ضمن کارشکنیهای گستردهٔ و غمناک داخلی، خطای عهدشکنیِ اصلی و رسمی از سوی ترامپ بود. با اینحال میشد تنش را بهتر مدیریت کرد و منافع ملی را به پای رقابتهای دون سیاسی نسوزاند و ستیزهای داخلی ترامپ را به سود مردم ایران تغییر جهت داد.
حال گذشته گذشته است. حال اگر امروز سیاستمداران ما تصمیم گرفتهاند مسئلهٔ تنش با آمریکا را از طریق مذاکره حل کنند، و از سخنان و ادعاهای قبلیشان عقبنشینی کنند، بهنوبهٔ شخص خودم کار شجاعانهٔ صدر تا ذیل آنان را ستایش میکنم و حمایت. چه کودکانه و بهدور از درایت و مصلحتاندیشی ِسیاسی است که در وقت اصلاح درست امروز به حرفهای غلط دیروز طعن بزنیم. چه ناپخته است که تصمیمهای سودرسان کلان را گره بزنیم به بغضها و نقصها و رنجهای شخصی و گروهی. حرفهای دیروز را فراموش نکنیم، حتی رنجها را هم نبخشیم، اما رو به آینده، به عملکرد اصلاحیِ امروز نگاه کنیم و از آن استقبال کنیم. و بدانیم که سود این توافق احتمالی به همهٔ مردمِ خستهٔ ایران خواهد رسید.
چه خوب است که این را همفکران من در این مقطع تاریخی مهم، یکایک بنویسند و بگویند. نگذاریم که هذیانهای تبآلود اپوزیسیون ویرانطلب در این روزها به نام دروغ «مردم ایران»، بلندتر از صدای ما باشد. آن اپوزیسیون بینوایی که امروز گیجوویج lست و نمیداند که چه شد و چرا امامزادهٔ محبوبی که قرار بود شفا دهد، فرشتهٔ عذاب شد.
#یادداشت
@Hamesh1
Telegram
هامِش (علی سلطانی)
✍️ارسطو، نتانیاهو و سراب تفکیک ایرانی از نظام سیاسیاش
(قسمت اول)
ارسطو در کتاب سیاست جملهای دربارهٔ نسبت انسان با شهر و سیاست دارد که به وحی میماند! هیچ غلو نیست که کل اندیشهورزی فیلسوفان سیاسیِ تاریخ را ذیل همین جمله میتوانیم تعریف کنیم: «انسان بالطبع…
(قسمت اول)
ارسطو در کتاب سیاست جملهای دربارهٔ نسبت انسان با شهر و سیاست دارد که به وحی میماند! هیچ غلو نیست که کل اندیشهورزی فیلسوفان سیاسیِ تاریخ را ذیل همین جمله میتوانیم تعریف کنیم: «انسان بالطبع…
هوش مصنوعی این روزها امکان خلاصهبرداری و گزینشگری از متنها را به آسانی فشردن یک کلیک میدهد. یعنی این جای خواندن متن اصلی را میگیرد؟ بیایید فرض کنیم که بگیرد و کتابی دویستصفحهای در جامعترین گزینش به پنج صفحه فشرده شود. در آنصورت کدام متن بلند، آرامآرام و حبهحبه در جان و فکر ما آب میشود؟ مطالعهٔ ماندگار و جریانساز بیشک از دل خواندن دقیق و عمیق کتابهای مادر حاصل میشود. با ورقزدن چند پارهٔ فشرده از کتابی بزرگ و مهم، بر فرض که بدانیم مغز آن کتاب چیست. آیا این دانستن معادل خواندنِ خطبهخط و سنجیدهٔ کتاب خواهد بود؟ هوش طبیعی ما با چه چیزی غنی خواهد شد؟
#خردهنوشتها
@Hamesh1
#خردهنوشتها
@Hamesh1
مسلمانی
فرهاد شفتی
رویکرد «گزینشی» به قرآن و مسلمانی
استاد ملکیان در یک فایل صوتی در پاسخ به پرسشی از رویکرد گزینشی به قرآن، گفتهاند کسی که با قرآن رویکرد گزینشی داشته باشد نمیتواند ادعای مسلمانی کند. یکی از دوستان علاقهمند از من خواست دیدگاهم را دربارۀ این پاسخ مطرح کنم.
این فایل صوتی کوتاه شامل سه قسمت است:
- پرسش مطرح شده (00:00 تا 01:04)
- پاسخ استاد ملکیان (01:10 تا 04:35)
- دیدگاه و نقدِ مختصر من به پاسخ (04:37 - 8:42)
@farhadshafti
استاد ملکیان در یک فایل صوتی در پاسخ به پرسشی از رویکرد گزینشی به قرآن، گفتهاند کسی که با قرآن رویکرد گزینشی داشته باشد نمیتواند ادعای مسلمانی کند. یکی از دوستان علاقهمند از من خواست دیدگاهم را دربارۀ این پاسخ مطرح کنم.
این فایل صوتی کوتاه شامل سه قسمت است:
- پرسش مطرح شده (00:00 تا 01:04)
- پاسخ استاد ملکیان (01:10 تا 04:35)
- دیدگاه و نقدِ مختصر من به پاسخ (04:37 - 8:42)
@farhadshafti
شرف گوهر فرجامین انسان است. آخرین داشتهٔ واجب پاکنهادان. آدمی میتواند محق و آسیبدیده باشد و خشمگین و دشمن و بدخواه، اما شریف بماند. اما دشمنی آدم حسابی باشد. اما اصول و مرزهایی داشته باشد که از آنها نگذرد. اما میدانهایی داشته باشد که دستکم در آنجا، سلاح را زمین بگذارد، زبان را در کام و قلم را در قلمدان و گوشی را در کشو!
اما وقتی این نیست و مرزهای ستیز سرکش تا آنجاست که هر فاجعهای برای هجوم مجاز است و هر واقعهای برای کاسبی و لاشهجویی حلال، دیگر پایان دنیاست. دیگر سنگی نیست که سنگ بعدی را رویش بگذاریم و نوری نیست که در هجوم سیاهیاش گم نشویم. چهرسد به آنکه بیشرفها مدعی آزادی و رهاییِ سرزمین مادری هم باشند.
از ترس عقرب باید به مار غاشیه پناه برد. واژهها خیس شرم میشوند، وقتی که عقربها از خونهای ریختهشدهٔ مردمان بیگناه وطن شادی یا کاسبیِ سیاسی میکنند. و بهنام چندشِ مبارزهٔ سیاسی و نجات ایران و آزادی، نیش بر جان سوگواران مینشانند. بهگمانم مردهشور هم نمیتواند تعفن برآمده از جسد بیشرفان را تاب بیاورد و ببردشان!
#یادداشتها
@Hamesh1
اما وقتی این نیست و مرزهای ستیز سرکش تا آنجاست که هر فاجعهای برای هجوم مجاز است و هر واقعهای برای کاسبی و لاشهجویی حلال، دیگر پایان دنیاست. دیگر سنگی نیست که سنگ بعدی را رویش بگذاریم و نوری نیست که در هجوم سیاهیاش گم نشویم. چهرسد به آنکه بیشرفها مدعی آزادی و رهاییِ سرزمین مادری هم باشند.
از ترس عقرب باید به مار غاشیه پناه برد. واژهها خیس شرم میشوند، وقتی که عقربها از خونهای ریختهشدهٔ مردمان بیگناه وطن شادی یا کاسبیِ سیاسی میکنند. و بهنام چندشِ مبارزهٔ سیاسی و نجات ایران و آزادی، نیش بر جان سوگواران مینشانند. بهگمانم مردهشور هم نمیتواند تعفن برآمده از جسد بیشرفان را تاب بیاورد و ببردشان!
#یادداشتها
@Hamesh1
Forwarded from نگاه متفاوت (احمد زیدآبادی) (Ahmad Zeidabadi)
دریغ از یک پیام همدردی!
با گذشت چهار روز از انفجار در اسکلۀ شهیدرجایی بندرعباس، هنوز هیچکدام از مسئولان کشورهای اروپایی یک پیام همدردی با مردم ایران نفرستادهاند!
در این حادثه قریب صد ایرانی کشته و بیش از هزار نفر زخمی شدهاند. این مصیبت، نیازی به صدور یک پیام همدردی هم ندارد؟
به نظرم ذهنیت رهبران کشورهای اروپایی نسبت به مسائل ایران پاک آشفته شده است. آنها مسائل ایران را از چشم خیلِ تبعیدیهاو مهاجران سیاسی ایرانی در اروپا میبینند و تحلیل میکنند. آنکه به دلایل سیاسی مهاجرت میکند و یا ناخواسته تبعید میشود، قابل همدردی و دلسوزی است، اما اغلب، مسائل را از پشت عینکِ رنجی که متحمل شده است، میبیند و متأسفانه از پشت عینک رنجیدگی امور در جای واقعی و حقیقی خود دیده نمیشوند.
تا مشکل مهاجران سیاسی از طریق یک عفو عمومی و رفت و آمد آزاد و امن آنان به کشور حل نشود، این وضعیت پابرجاست!
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
با گذشت چهار روز از انفجار در اسکلۀ شهیدرجایی بندرعباس، هنوز هیچکدام از مسئولان کشورهای اروپایی یک پیام همدردی با مردم ایران نفرستادهاند!
در این حادثه قریب صد ایرانی کشته و بیش از هزار نفر زخمی شدهاند. این مصیبت، نیازی به صدور یک پیام همدردی هم ندارد؟
به نظرم ذهنیت رهبران کشورهای اروپایی نسبت به مسائل ایران پاک آشفته شده است. آنها مسائل ایران را از چشم خیلِ تبعیدیهاو مهاجران سیاسی ایرانی در اروپا میبینند و تحلیل میکنند. آنکه به دلایل سیاسی مهاجرت میکند و یا ناخواسته تبعید میشود، قابل همدردی و دلسوزی است، اما اغلب، مسائل را از پشت عینکِ رنجی که متحمل شده است، میبیند و متأسفانه از پشت عینک رنجیدگی امور در جای واقعی و حقیقی خود دیده نمیشوند.
تا مشکل مهاجران سیاسی از طریق یک عفو عمومی و رفت و آمد آزاد و امن آنان به کشور حل نشود، این وضعیت پابرجاست!
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
همزمان با مذاکرات امیدبخش، فاجعهٔ غمافزای بندرعباس رخ داد. هنوز باید صبر کرد، ولی دشوار است که این همزمانی را اتفاقی بشمریم. به هر حال، فراز امید و فرود غم در کمتر از چند روز، موقعیت خوبی را فراهم کرده است که شخصیتها، کنشگران، رسانهها و آشنایانِ «یأسخوار، رنجزی و ماتمچران» را بشناسیم. چطور؟ از این منظر که یأسخواران و رنجزیها دوسه هفته به لانه خزیده بودند و جیکشان در نمیآمد، مگر به همان یأسپراکنی و رنجفروشیِ ضعیفشده. قیمت ارز پایین میآمد و فشار خون آنان بالا میرفت. حال دوباره با شادیِ خاموش بیرون پریدهاند و با لباسی مشکی بر تن، قهقهه میزنند و پنهانی بشکن. که بدوبدو؛ بساط یأسخواری و ماتمچرانی دوباره بهپا شد.
اشتباه نشود، گفتن بحق از محدودیت آزادیِ رسانهای و محرمندانستن مردم و وضعیت کاریکاتوری و حلقهٔ بستهٔ مدیرانِ خودی و بدنهٔ ایدئولوژیک و فرسودهٔ نهاد تصمیمگیران و...، در جای خود محترم و مکرم، ضروری و گرامی. این وضعیت است که سفره را برای یأسخواران پهن کرده است. اما سخن بر سر کاسبی با ماتم و دلالی با یأس و دشمنیِ با آرامش مردم، به نام نجات همان مردم، است. سخن بر سر شناخت بهترِ کسانی است که با هر موج غم عمومی، در پستو شاد میشوند که نومیدیهای انبارکرده را به زودی خواهند فروخت. سخن بر سر شناخت بهترِ غمخوار اصلی و یأسخوار بدلی است.
#خردهنوشتها
@Hamesh1
اشتباه نشود، گفتن بحق از محدودیت آزادیِ رسانهای و محرمندانستن مردم و وضعیت کاریکاتوری و حلقهٔ بستهٔ مدیرانِ خودی و بدنهٔ ایدئولوژیک و فرسودهٔ نهاد تصمیمگیران و...، در جای خود محترم و مکرم، ضروری و گرامی. این وضعیت است که سفره را برای یأسخواران پهن کرده است. اما سخن بر سر کاسبی با ماتم و دلالی با یأس و دشمنیِ با آرامش مردم، به نام نجات همان مردم، است. سخن بر سر شناخت بهترِ کسانی است که با هر موج غم عمومی، در پستو شاد میشوند که نومیدیهای انبارکرده را به زودی خواهند فروخت. سخن بر سر شناخت بهترِ غمخوار اصلی و یأسخوار بدلی است.
#خردهنوشتها
@Hamesh1
ژرفترین تفکرهای آدمی نه در اندیشیدنِ ذهنی، نه در گفتن، نه در خواندن، بلکه در نوشتن دست میدهد. دستکم به تجربه و ادعای من، نوشتن پُرمایه و تحقیقی چنان چارچوبی را میطلبد که جز در وقت آن، ذهن درگیر اندیشیدن عمیق نمیشود. اندیشیدن ذهنی، مجال پرواز ایدههای بیچارچوب است و آزاد. در بیان شفاهی از این آزادی اندکی کم میشود، اما همچنان میشود از نقصها و دشواریها با فریبهای زبانی گریخت. خواندن هم اغلب وقتها منفعلانه است. در خواندنِ فعالانه هم باز توسن اندیشه به دست خطوط کتاب و نویسنده است و نه خواننده.
اما وقتی نوبت به نوشتن میرسد، اندیشیدن چفتوبست بیشتری میطلبد. حتی نوشتههای تنکمایه هم به حداقلی از ساختارمندی نیازمندند. چهرسد به نوشتههای جدی و تحقیقی که نویسنده را برای دقت و قوت به صلابه میکشند. از چه جهت؟ نویسندهٔ این دست نوشتهها باید در اندازهای مشخص، طرحی دراندازد. به مقدمه و میانه و نتیجهای محتاج است. به مدعای روشن و پیشینهٔ جامع و شواهد مکفی. به استدلال و استناد و دفع دخل مقدر و حرف نو.
در اندیشیدنِ ذهنی با خیال آزاد، در سخنگفتن با فریبهای زبانی، در خواندن با سپردن قایق فکر به دریای متن، بار فکر را سبک میکنیم. اما نوشتن سختجان است و نفسگیر. شاید به همین دلیل باشد که جز افرادی نادر، معمولاً صاحبنظران و پژوهشگرانِ جدی بیشتر اهل نوشتناند، تا گفتن.
یکی از دلایل مدعای غنیتربودنِ نگارش، اگر درست باشد، این است که نوشتن در بسیاری از نمونهها خود پیشران اندیشه است و نه صرفاً ابزار ثبت آن. بسیاری از متفکران و محققان جدی، با نوشتن میاندیشند، نه اینکه بیندیشند و سپس با نوشتن ماندگارش سازند. مثل زبان که امروزه توافق داریم که در جهانش میاندیشیم و فقط وسیلهٔ ابراز فکر نیست، نوشتن هم ابزار نیست، خود هدف است.
اگر دقت کرده باشیم، تا چیزی را ننوشتهایم، بهخوبی با آن مواجه نشدهایم. هنگامهٔ نوشتن تازه ابعاد قصه بر ما کشف میشود و بدقلقیهای موضوع را مییابیم؛ یعنی گاهی چیزی در ذهنمان ساده یا خیلی وزین است، اما پس از نوشتن، میبینیم پیچیده یا سبک بود. چون در وقت نوشتن این فرصت فراهم است که دور موضوع بگردیم و از ابعاد متفاوت به آن نگاه کنیم. همهٔ این ویژگیها در وقت اندیشیدن ذهنی و سخنگفتن و خواندن غایباند و نایاب. نوشتن این خاصیت اخلاقی و علمی را دارد، که در بسیاری موقعیتها خیال میکنیم خیلی حرف برای گفتن داریم، اما پس از آن، میفهمیم بهتر و عالمانهتر است که سکوت کنیم.
#تأملات
@Hamesh1
اما وقتی نوبت به نوشتن میرسد، اندیشیدن چفتوبست بیشتری میطلبد. حتی نوشتههای تنکمایه هم به حداقلی از ساختارمندی نیازمندند. چهرسد به نوشتههای جدی و تحقیقی که نویسنده را برای دقت و قوت به صلابه میکشند. از چه جهت؟ نویسندهٔ این دست نوشتهها باید در اندازهای مشخص، طرحی دراندازد. به مقدمه و میانه و نتیجهای محتاج است. به مدعای روشن و پیشینهٔ جامع و شواهد مکفی. به استدلال و استناد و دفع دخل مقدر و حرف نو.
در اندیشیدنِ ذهنی با خیال آزاد، در سخنگفتن با فریبهای زبانی، در خواندن با سپردن قایق فکر به دریای متن، بار فکر را سبک میکنیم. اما نوشتن سختجان است و نفسگیر. شاید به همین دلیل باشد که جز افرادی نادر، معمولاً صاحبنظران و پژوهشگرانِ جدی بیشتر اهل نوشتناند، تا گفتن.
یکی از دلایل مدعای غنیتربودنِ نگارش، اگر درست باشد، این است که نوشتن در بسیاری از نمونهها خود پیشران اندیشه است و نه صرفاً ابزار ثبت آن. بسیاری از متفکران و محققان جدی، با نوشتن میاندیشند، نه اینکه بیندیشند و سپس با نوشتن ماندگارش سازند. مثل زبان که امروزه توافق داریم که در جهانش میاندیشیم و فقط وسیلهٔ ابراز فکر نیست، نوشتن هم ابزار نیست، خود هدف است.
اگر دقت کرده باشیم، تا چیزی را ننوشتهایم، بهخوبی با آن مواجه نشدهایم. هنگامهٔ نوشتن تازه ابعاد قصه بر ما کشف میشود و بدقلقیهای موضوع را مییابیم؛ یعنی گاهی چیزی در ذهنمان ساده یا خیلی وزین است، اما پس از نوشتن، میبینیم پیچیده یا سبک بود. چون در وقت نوشتن این فرصت فراهم است که دور موضوع بگردیم و از ابعاد متفاوت به آن نگاه کنیم. همهٔ این ویژگیها در وقت اندیشیدن ذهنی و سخنگفتن و خواندن غایباند و نایاب. نوشتن این خاصیت اخلاقی و علمی را دارد، که در بسیاری موقعیتها خیال میکنیم خیلی حرف برای گفتن داریم، اما پس از آن، میفهمیم بهتر و عالمانهتر است که سکوت کنیم.
#تأملات
@Hamesh1
روزی نهچندان دور افکار دنیا در تصرف اندیشههای کمونیستی بود. مارکس و انگلس و لنین و… خدای جهان مدرن بودند و جزوهها و کتابهایشان متن مقدس هر آنکه کلهاش بوی قرمهسبزی میداد و میخواست متجدد و روشنفکر و فکلی باشد. امکان نداشت که بخواهی نشان دهی که کتابخوان و انتللکتوئلی و همزمان احزاب توده و اندیشههای مارکسیستی-لنینستی را نشناسی.
میگفتی دین و خدا، میگفتند جهان وهمی برساختهٔ انسان و مایهٔ ازخودبیگانگی او، میگفتی دولت، میگفتند سدّ خواستههای شخصی. میگفتی تفسیر جهان، میگفتند تغییرش. میگفتی مالکیت خصوصی و سرمایهداری، میگفتند مرحلهٔ گذرایی از تاریخ به سمت فرجام کمونیسم و انقلاب کارگری، میگفتند دزدی از کار دیگران. میگفتی متافیزیک، میگفتند ماتریالیسم دیالکتیکی. میگفتی آینده، میگفتند از سرنوشت دیالکتیکیِ حتمیِ ستیز طبقات بپرس. نسیم آرام تاریخ آمد و ریشههای این درخت بهظاهر تناور را به آسانی از جا درآورد.
نسیم تاریخ نایستاده. جوی آرام آبش هیچگاه نمیایستد. حال قصه و مسیر برعکس است. این جوی امروز به سمت جوزدگیهای ضدچپ روانه است! و دیر یا زود خاشاک آن را هم خواهد شست و خواهد برد. بهویژه فضای جوزدهٔ فارسیزبان را که فهم و نقد جریانهای چپ در آن گاهی چنان تنکمایه و سیاستزده است که مروجان نادانش، چپگری را با مغز «ماندگار» اندیشههای برابرخواهانه یکی گرفتهاند و با هدفِ زدن مارکسیسم، دو تیر هم به پای سوسیالیسم میزنند! کاش علمش را داشتند که به مسیر تاریخ نگاه کنند و ببینند که چراغ عدالت و برابریخواهی، مثل خورشید آزادی، هیچگاه خاموش نشده و نخواهد شد.
وین بوم محنت از پیِ آن تا کُند خراب
بر دولتآشیان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانهٔ مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
#تأملات
@Hamesh1
میگفتی دین و خدا، میگفتند جهان وهمی برساختهٔ انسان و مایهٔ ازخودبیگانگی او، میگفتی دولت، میگفتند سدّ خواستههای شخصی. میگفتی تفسیر جهان، میگفتند تغییرش. میگفتی مالکیت خصوصی و سرمایهداری، میگفتند مرحلهٔ گذرایی از تاریخ به سمت فرجام کمونیسم و انقلاب کارگری، میگفتند دزدی از کار دیگران. میگفتی متافیزیک، میگفتند ماتریالیسم دیالکتیکی. میگفتی آینده، میگفتند از سرنوشت دیالکتیکیِ حتمیِ ستیز طبقات بپرس. نسیم آرام تاریخ آمد و ریشههای این درخت بهظاهر تناور را به آسانی از جا درآورد.
نسیم تاریخ نایستاده. جوی آرام آبش هیچگاه نمیایستد. حال قصه و مسیر برعکس است. این جوی امروز به سمت جوزدگیهای ضدچپ روانه است! و دیر یا زود خاشاک آن را هم خواهد شست و خواهد برد. بهویژه فضای جوزدهٔ فارسیزبان را که فهم و نقد جریانهای چپ در آن گاهی چنان تنکمایه و سیاستزده است که مروجان نادانش، چپگری را با مغز «ماندگار» اندیشههای برابرخواهانه یکی گرفتهاند و با هدفِ زدن مارکسیسم، دو تیر هم به پای سوسیالیسم میزنند! کاش علمش را داشتند که به مسیر تاریخ نگاه کنند و ببینند که چراغ عدالت و برابریخواهی، مثل خورشید آزادی، هیچگاه خاموش نشده و نخواهد شد.
وین بوم محنت از پیِ آن تا کُند خراب
بر دولتآشیان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانهٔ مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
#تأملات
@Hamesh1
طبیعت هم سحرآمیز است و هم سرد. هم آبستن است و هم سترون. هم رازآلود است و هم ساده. هم نوازندهٔ موسیقیای روحانی است و هم بازیگر نمایشنامهای زمینی. تکرار میپذیرد، بیاعتنا و بیاحساس مینماید، خستگیناپذیر و دونده است، اما گاهی آیینه میشود و برقی کوتاه از لحظههای هوشبرِ سرمدی را نشان میدهد. علم شریفِ تجربیِ امروز این پردهٔ هزاررنگ و تودرتو را تخت کرده است. او عهدهدار همین مشاهده است و بس. ناقدان توقع بیجا دارند. علم آزمونگر با زمان نیز همین میکند. این ماییم که نباید به این پرداخت علمی بسنده کنیم و چشم را در تماشای تختِ طبیعت، خسته.
طبیعت کمحرف و پرحرف است! باید ورزهها و تمرینهایی داشت که پای حرفش نشست. صدای سکوتش را شنید. ابهت مهیبش را حس کرد. لحظههای اوج و فرودش را دقیقتر شد. بههیچوجه اتفاقی نیست که وقت مبارک لحظههای معنوی با وقتِ تغییر و تبدیلِ طبیعت هماهنگ است. اصلاً اتفاقی نیست که توصیه کردهاند به درک و بیداریِ این لحظهها. طبیعت در آن لحظههای تبدیل، خط عادی خود را میشکند؛ مثل لحظههای طلوع و غروب، مثل سحر و نیمهشب، مثل خسوف و کسوف، مثل درگرفتن تندباد و ریزش باران، مثل هجوم ابرها و تازیانهٔ رعد، مثل رنگینکمان و شفق، مثل سیل و زلزله. در این آنات جهان از سردی و سکون و سکوتِ ظاهری خارج میشود و لحظاتی از عمق خودش را آشکار میکند. این لحظههای شتابناک و ژرف، گریزپا و لغزان، میتوانند ما را در خود بکشند و با ابعاد دیگری از جهان آشتی دهند و آشنا کنند.
اندیشه در اوج و فرودِ شبانهروز که توصیهٔ صریح متون مقدس و خاصهخاصه قرآن است، از دید من چنین تبیینی دارد. طبیعت در وهلهٔ اول تخت و تکراری است. بهویژه اگر با زندگی روزمرهٔ جدید همراه شود که در محاصرهٔ عناصر مختلکننده و روانپریش است. آنوقت حتی عبوس و نچسب هم میشود. اما با شکستن این خطِ خشک، به پارهخطهای متنوع و نو، همراه با تأمل و تهذیب و تمرینهای معنوی، روی دلبرِ طبیعت نرمنرم پدیدار میشود. این روی پایانناپدیر است. این قصه آغاز ندارد و نپذیرد انجام*. این ماجرا بیکرانه است. برای من نماد بیکرانیِ طبیعت، بازی بیتکرار ابرهاست. راستی، میشود دو آسمان را پیدا کرد که عیناً ابرهایی تکراری داشته باشد؟ هرگز. کدام نقاش بیکرانه، این تصویر بیکرانه خلاق را دمبهدم نقش میزند؟
*ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
#تأملات
@Hamesh1
طبیعت کمحرف و پرحرف است! باید ورزهها و تمرینهایی داشت که پای حرفش نشست. صدای سکوتش را شنید. ابهت مهیبش را حس کرد. لحظههای اوج و فرودش را دقیقتر شد. بههیچوجه اتفاقی نیست که وقت مبارک لحظههای معنوی با وقتِ تغییر و تبدیلِ طبیعت هماهنگ است. اصلاً اتفاقی نیست که توصیه کردهاند به درک و بیداریِ این لحظهها. طبیعت در آن لحظههای تبدیل، خط عادی خود را میشکند؛ مثل لحظههای طلوع و غروب، مثل سحر و نیمهشب، مثل خسوف و کسوف، مثل درگرفتن تندباد و ریزش باران، مثل هجوم ابرها و تازیانهٔ رعد، مثل رنگینکمان و شفق، مثل سیل و زلزله. در این آنات جهان از سردی و سکون و سکوتِ ظاهری خارج میشود و لحظاتی از عمق خودش را آشکار میکند. این لحظههای شتابناک و ژرف، گریزپا و لغزان، میتوانند ما را در خود بکشند و با ابعاد دیگری از جهان آشتی دهند و آشنا کنند.
اندیشه در اوج و فرودِ شبانهروز که توصیهٔ صریح متون مقدس و خاصهخاصه قرآن است، از دید من چنین تبیینی دارد. طبیعت در وهلهٔ اول تخت و تکراری است. بهویژه اگر با زندگی روزمرهٔ جدید همراه شود که در محاصرهٔ عناصر مختلکننده و روانپریش است. آنوقت حتی عبوس و نچسب هم میشود. اما با شکستن این خطِ خشک، به پارهخطهای متنوع و نو، همراه با تأمل و تهذیب و تمرینهای معنوی، روی دلبرِ طبیعت نرمنرم پدیدار میشود. این روی پایانناپدیر است. این قصه آغاز ندارد و نپذیرد انجام*. این ماجرا بیکرانه است. برای من نماد بیکرانیِ طبیعت، بازی بیتکرار ابرهاست. راستی، میشود دو آسمان را پیدا کرد که عیناً ابرهایی تکراری داشته باشد؟ هرگز. کدام نقاش بیکرانه، این تصویر بیکرانه خلاق را دمبهدم نقش میزند؟
*ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
#تأملات
@Hamesh1
فهم عرفیِ بخشی از مردم از دینداری شبیه دماوند است. چطور؟ در این فهم نوک قلهها شریعت است. اگر این باشد میتوان دامنه را، گرایش به تعالی، شوق وصال، میل به صعود، طلب خوبی و نیکی خواند. حال اگر به قله نگاه کنیم، یعنی معیار را تقید سفتوسخت به شریعت بگیریم، آنچنان که دیندارانِ شریعتزده و دینستیزانِ بازاری میگیرند، بخش بسیار اندکی از مردم دیندار نامیده خواهند شد. بخش بسیار اندکی از مردم اهل نجات خواهند بود. بخش اندکی از مردم از دید ما با خدا زلفی گره زدهاند و رازی میگویند. اما اگر چشم از قله برداریم و آسانگیرتر، به وسعت دامنه نگاه کنیم، قصه اگر برعکس نشود، صورت مسئله تغییر خواهد کرد. یعنی تعداد اندکی باقی خواهند ماند که با خدا بستیزند. گروهی نهچندان بزرگ خواهند بود که با تعالی و صعود معنوی، سر ستیز داشته باشند. تعداد کمی خواهند بود که جذبهٔ اصلاح و پارسایی نداشته باشند. خُردهای خواهند ماند که رأی تلخشان به شر و پلیدی و تاریکی باشد. بر قاعدهٔ همین فهم، در دامنهها پیامبران پیروزند و درختشان به بار نشسته است. در دامنهها آنان توانستهاند نامشان را الهام سلوکهای معنوی و فضیلتهای اخلاقی کنند. ولو آنکه کوهنوردان بعدی، حتی نامی از آنان نبرند. ولو آنکه کوهنوردان بعدی، قلهٔ شریعت آنان را فتح نکنند.
#خردهنوشتها
@Hamesh1
#خردهنوشتها
@Hamesh1
دورهای از عمرمان یکسره برای دیگری است. یعنی بودهایم، اما در جان و خاطر فرد دیگری. کدام دوره؟ خردسالیمان. خردسالیِ ما یکسره معطوف است به زندگی پدر و مادر. ما در آن روزها جزئی از لحظهها و عزمها و شکستها و خستگیها و شورها و دویدنها و رسیدنهای پدر و مادر بودهایم. به زبان دیگر، ما ماهها پارهای از بزرگشدن پدر و مادر بودهایم و بس. مستقل معنا و خاطرهای نداریم. مستقل معنا و هستیای نداشتهایم.
برای آزمون این ادعا، کافیست حافظه را مرور کنیم که چه میزان از خردسالیمان در آن جا مانده است؛ تقریباً هیچ. در عوض از پدر و مادرمان بپرسیم که چه بودیم، چه میکردیم، کجا میرفتیم، چه میخوردیم، چه میپوشیدیم. خواهیم دید که با زندهترین و دقیقترین روایت برایمان گزارش خواهند داد.
چند روز پیش دربارهٔ عکسی از خردسالیهایم با مادرم حرف میزدیم؛ عکسی که حتی قیافهٔ خردسالیام هم در آن برای خودم متفاوت است و غریب. من یکسره از آن قاب خالی بودم، اما مادرم تمامی دقیقههای صحنه را موبهمو در خاطر داشت: لباسی که خودش دوخته بود، گردنبدی که خالهام بر گردنم انداخته بود و شانهای که او به مویم زده بود، ماهِ عمرم در آن عکس و کالسکهای که فقط میلهای از آن در قاب نمایان است و احوالات قبل و بعدش.
اتفاقی نیست که ما از دورهٔ خردسالیمان هرچه بیشتر فاصله میگیریم و هر چه از خاطرات ناموجودش دورتر میشویم، همزمان پدر و مادر به آن نزدیکتر و دلتنگتر میشوند! خردسالیمان نماد عزیزترین داشته و لحظههای بیشریک آنان است و بزرگسالیمان، نماد استقلال ما و از کفباختن آن سرمایه. اشتباه نشود، نگوییم ما داشتهٔ آنان نبودهایم و نیستیم. سخن بر سر این است که ما تکویناً در آنان بودهایم و آنان در ما. ما در آن دوره در کالبد پدر و مادر، و خاصه مادر، زندگی کردهایم؛ چه بخواهیم و چه نه. اما حال هر چه پیش میرویم از تعلق مطلق خردسالی دور میشویم و آنها را با دورهای از عمر رفتهٔ خودشان تنها میگذاریم. این تعارف است که میگویند بچه صدسالش هم بشود، بچه است. بچه دهسالش بشود، دیگر بچه نیست و با شروع آگاهیِ از بودن، عمر پدر و مادر در او متوقف میشود. میگویم عمر پدر و مادر و نه عمر بچه. به سرِ سخن برمیگردم: در خردسالی «ما نبودیم و تقاضامان نبود/لطف تو ناگفتهٔ ما میشنود*».
*مولانا
#تأملات
@Hamesh1
برای آزمون این ادعا، کافیست حافظه را مرور کنیم که چه میزان از خردسالیمان در آن جا مانده است؛ تقریباً هیچ. در عوض از پدر و مادرمان بپرسیم که چه بودیم، چه میکردیم، کجا میرفتیم، چه میخوردیم، چه میپوشیدیم. خواهیم دید که با زندهترین و دقیقترین روایت برایمان گزارش خواهند داد.
چند روز پیش دربارهٔ عکسی از خردسالیهایم با مادرم حرف میزدیم؛ عکسی که حتی قیافهٔ خردسالیام هم در آن برای خودم متفاوت است و غریب. من یکسره از آن قاب خالی بودم، اما مادرم تمامی دقیقههای صحنه را موبهمو در خاطر داشت: لباسی که خودش دوخته بود، گردنبدی که خالهام بر گردنم انداخته بود و شانهای که او به مویم زده بود، ماهِ عمرم در آن عکس و کالسکهای که فقط میلهای از آن در قاب نمایان است و احوالات قبل و بعدش.
اتفاقی نیست که ما از دورهٔ خردسالیمان هرچه بیشتر فاصله میگیریم و هر چه از خاطرات ناموجودش دورتر میشویم، همزمان پدر و مادر به آن نزدیکتر و دلتنگتر میشوند! خردسالیمان نماد عزیزترین داشته و لحظههای بیشریک آنان است و بزرگسالیمان، نماد استقلال ما و از کفباختن آن سرمایه. اشتباه نشود، نگوییم ما داشتهٔ آنان نبودهایم و نیستیم. سخن بر سر این است که ما تکویناً در آنان بودهایم و آنان در ما. ما در آن دوره در کالبد پدر و مادر، و خاصه مادر، زندگی کردهایم؛ چه بخواهیم و چه نه. اما حال هر چه پیش میرویم از تعلق مطلق خردسالی دور میشویم و آنها را با دورهای از عمر رفتهٔ خودشان تنها میگذاریم. این تعارف است که میگویند بچه صدسالش هم بشود، بچه است. بچه دهسالش بشود، دیگر بچه نیست و با شروع آگاهیِ از بودن، عمر پدر و مادر در او متوقف میشود. میگویم عمر پدر و مادر و نه عمر بچه. به سرِ سخن برمیگردم: در خردسالی «ما نبودیم و تقاضامان نبود/لطف تو ناگفتهٔ ما میشنود*».
*مولانا
#تأملات
@Hamesh1
معلم خوب انبار دادهٔ فراوان نیست؛ انباری که در هر دیدار کولهای از داده را به انبار دانشجو منتقل کند؛ یا دستکم فقط انبار داده نیست، که بر فراز آن ایستاده است. در عوض معلم خوب کسی است که قدرت تشخیص ناداده را از داده به دانشجوی خود منتقل کند. به بیان دیگر، معلم خوب به جای داده، قدرت پردازش و ارزیابی و تولید دادهٔ جدید را در دانشجو میپرورد. یعنی همان یاددادنِ ماهیگیری به جای ماهیدادن؟ تاحدودی بله، اما پیچیدهتر.
معلم خوب نصیحتگر نیست، گوگلمپ نیست که فرد را تا دم منزل برساند. بهترین نقش معلمی این است که چشمانداز را تصویر کند، راه را باز بگذارد و تنها مسیرهای خطا (همان نادادهها) را گوشزد کند. بگوید این درست نیست، به نظر این را خطا رفتی، آن را پیش برو. یا برگردد و تجدیدنظر کن. در این رفتوبرگشت و تصحیح آزادانهٔ مسیر، ممکن است به دست دانشجو راهی گشوده شود که خود معلم هم از آن بیاموزد. ممکن است نتیجهای حاصل شود که خود معلم، اولین موضوع نقد آن باشد. چه باک؟ این اقتضای اقیانوس خروشان علم و تحقیق راستین است.
رابطهٔ معلم و دانشجویی، رابطهٔ مراد و مرید نیست. بلکه رابطهای مشارکتی به سوی حقیقت است و معلمِ خوب در این سیر، تنها خطاخوان است و نه مقصدخوان. مقصدِ مسیر تحقیق، جهت آزاد و گشودهای است که پیشاپیش هیچ کدام از معلم و دانشجو، نمیتوانند حدسش بزنند. اینکه مسیر علمی به کدام سمت برود، به کوشش دانشجوست و نقشهخوانیِ دقیق معلم. بقیهاش را خدای حقیقت معلوم خواهد کرد! معلم خوب خودش هم منتظر مقصد پیشبینینشده است تا شگفتزده شود. معلمهایی که مقصد را پیشاپیش میدانند و شبهپاسخها را برای شبهمسئلهها را ردیف کردهاند و بهزور آن را در حلقوم دانشجو میکنند، نه نام خودشان آموزگار است و نه نام آن بینوایی که دیکتههای بسته و فرموده را میبلعد، دانشجو.
#تأملات
@Hamesh1
معلم خوب نصیحتگر نیست، گوگلمپ نیست که فرد را تا دم منزل برساند. بهترین نقش معلمی این است که چشمانداز را تصویر کند، راه را باز بگذارد و تنها مسیرهای خطا (همان نادادهها) را گوشزد کند. بگوید این درست نیست، به نظر این را خطا رفتی، آن را پیش برو. یا برگردد و تجدیدنظر کن. در این رفتوبرگشت و تصحیح آزادانهٔ مسیر، ممکن است به دست دانشجو راهی گشوده شود که خود معلم هم از آن بیاموزد. ممکن است نتیجهای حاصل شود که خود معلم، اولین موضوع نقد آن باشد. چه باک؟ این اقتضای اقیانوس خروشان علم و تحقیق راستین است.
رابطهٔ معلم و دانشجویی، رابطهٔ مراد و مرید نیست. بلکه رابطهای مشارکتی به سوی حقیقت است و معلمِ خوب در این سیر، تنها خطاخوان است و نه مقصدخوان. مقصدِ مسیر تحقیق، جهت آزاد و گشودهای است که پیشاپیش هیچ کدام از معلم و دانشجو، نمیتوانند حدسش بزنند. اینکه مسیر علمی به کدام سمت برود، به کوشش دانشجوست و نقشهخوانیِ دقیق معلم. بقیهاش را خدای حقیقت معلوم خواهد کرد! معلم خوب خودش هم منتظر مقصد پیشبینینشده است تا شگفتزده شود. معلمهایی که مقصد را پیشاپیش میدانند و شبهپاسخها را برای شبهمسئلهها را ردیف کردهاند و بهزور آن را در حلقوم دانشجو میکنند، نه نام خودشان آموزگار است و نه نام آن بینوایی که دیکتههای بسته و فرموده را میبلعد، دانشجو.
#تأملات
@Hamesh1
چند روزی است که نرمافزار گوگلمپ نام جعلی و سیاسیِ «خلیج عربی» را در پرانتز در نقشه زیر عنوان «خلیج فارس» درج کرده است. حتی در جستجو، در پرانتز میآورد: همچنین به نام خلیج عربی مشهور است!
گوگل مسیر اعتراض و بازخورد به این قبیل شیطنتها را در اپ گنجانده است:
Help & Feedback / send product feedback / Get started / Send feedback your issue or suggestion?
میتوان با هر دستگاه به آسانی به این شیادی و شیطنت اعتراض کرد. دوستانی که انگلیسیشان خوب است، بهتر است متنی شخصی بنویسند. وگرنه سایر دوستان میتوانند در ذیل نظرات از متنی که من خودم در اعتراض نوشتم، استفاده کنند. این کمترین و آسانترین کار در برابر این طراحیِ ایرانستیز است.
@Hamesh1
گوگل مسیر اعتراض و بازخورد به این قبیل شیطنتها را در اپ گنجانده است:
Help & Feedback / send product feedback / Get started / Send feedback your issue or suggestion?
میتوان با هر دستگاه به آسانی به این شیادی و شیطنت اعتراض کرد. دوستانی که انگلیسیشان خوب است، بهتر است متنی شخصی بنویسند. وگرنه سایر دوستان میتوانند در ذیل نظرات از متنی که من خودم در اعتراض نوشتم، استفاده کنند. این کمترین و آسانترین کار در برابر این طراحیِ ایرانستیز است.
@Hamesh1
Forwarded from یادداشتها | فاطمه بهروزفخر
•
حق ما برای ایستادن کنار فلسطین؛ خیابان، فضایی برای کنشگری مدنی
ما جمعی از شهروندان دغدغهمند، تلاش کردیم تا برای ابراز همبستگی با مردم فلسطین، تجمعی آرام و مدنی در یکی از فضاهای عمومی تهران برگزار کنیم. بر اساس اصل ۲۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، که صراحتاً بر آزادی اجتماعات بدون حمل سلاح و بهشرط عدم اخلال در مبانی اسلام تأکید دارد، درخواست مجوز را بهصورت رسمی ثبت کردیم. با این حال، پس از جلسات متعدد و تماسهای غیررسمی، از این حق قانونی محروم شدیم.
حال این سوال پیش میآید که خیابان دقیقاً از آنِ کیست؟ و چه کسی حق دارد در آن بایستد، بگوید، سوگواری کند و برای فلسطین شعار بدهد؟
تاریخ ما گواه روشنی بر نقش خیابان در شکلگیری اراده جمعی مردم است. در سالهای منتهی به انقلاب ۱۳۵۷، خیابانها نهتنها محل عبور، که میدان شکلگیری مقاومت و صدای مردم بودند. میلیونها نفر با حضور بدنی، بیخشونت و با شعار، خیابان را به صحنه سیاست بدل کردند. آنچه اصل ۲۷ قانون اساسی را مشروع کرد، همین تجربه خیابانی بود و اکنون، همزمان با تهدید این اصل، خاطره آن مقاومت نیز زیر سوال میرود.
ما باور داریم که خیابان تنها فضایی فیزیکی نیست، بلکه عرصهایست برای کنش سیاسی، سوگواری جمعی و همبستگی انسانی. هاناآرنت خیابان را بستر ظهور سیاست میداند و جودیت باتلر از آن بهعنوان فضای تحقق بدنهای مقاوم و سوگوار یاد میکند.
در جهان امروز، خیابان بار دیگر تبدیل به نقطه پیوند میان مردم سراسر جهان شده است. در هفتههای اخیر، صدها هزار نفر در شهرهایی چون لندن، نیویورک، برلین، پاریس، کیپتاون و اسلامآباد برای حمایت از مردم فلسطین به خیابان آمدند.
در لندن، بزرگترین راهپیمایی تاریخ این کشور در حمایت از فلسطین با حضور بیش از ۸۰۰ هزار نفر برگزار شد. در آفریقای جنوبی، دولت نه تنها حمایت خیابانی را مجاز دانست، بلکه در سطح حقوق بینالملل اقدام قضایی علیه جنایات جنگی انجام داد.
اینها نشان میدهند که خیابان، در جهان امروز، نه تهدید که ابزار اخلاق، عدالت و کنشگری مردمیست. چرا ما در تهران، از این حق محروم باشیم؟ چرا صدای مستقل مردمی، صلحطلب و انسانی در همبستگی با فلسطین، در داخل کشور ما باید خاموش شود؟ چرا خیابان تنها به بخشی خاص از روایت رسمی واگذار شده و از دیگر صداها دریغ میشود؟
ما خواهان آن نیستیم که خیابان در انحصار ما باشد. ما خواهان آنیم که خیابان برای همه باشد: برای روایتهای متکثر، برای عدالتخواهی و برای عملی کردنِ «ما برای انسان گرد آمدیم»!
هرچند ما باز هم برای درخواست مجوز برگزاری تجمعی «برای فلسطین» نهایت تلاش خود را به کار میبندیم و از فرصتها و امکانهای قانونی بهره میبریم، اما در نهایت برگزاری تجمع را منوط به دریافت مجوز نمیدانیم.
در آخر،
از نهادهای سیاستگذار میخواهیم که مانعتراشی و تعللهای اداری بر سر راه تجمعات قانونی همبستگی برای فلسطین را متوقف کنند.
از نهادهای حقوقی، سازمانهای مردمنهاد و فعالان مدنی دعوت میکنیم که در تحقق این حق همراه ما باشند.
و از شهروندان دغدغهمند دعوت میکنیم تا از ظرفیتهای قانونی خود در حمایت از حق تجمع صلحآمیز استفاده کنند.
اگر در انقلاب ۵۷ خیابان بستر شکلگیری تغییر بود،
اگر امروز در لندن و برلین و کیپتاون خیابان صدای عدالت شده،
پس چرا در تهران باید به سکوت، به انفعال و به حذف رضایت دهیم؟
ما نه بهدنبال تقابل، که بهدنبال کرامت هستیم؛ نه برای خود، که برای انسان و برای فلسطین. و برای آنکه جهان، صدای ما در همبستگی با فلسطین را بشنود، باید اجازه داشته باشیم که در خیابان بایستیم.
#فلسطین
#برای_فلسطین
حق ما برای ایستادن کنار فلسطین؛ خیابان، فضایی برای کنشگری مدنی
ما جمعی از شهروندان دغدغهمند، تلاش کردیم تا برای ابراز همبستگی با مردم فلسطین، تجمعی آرام و مدنی در یکی از فضاهای عمومی تهران برگزار کنیم. بر اساس اصل ۲۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، که صراحتاً بر آزادی اجتماعات بدون حمل سلاح و بهشرط عدم اخلال در مبانی اسلام تأکید دارد، درخواست مجوز را بهصورت رسمی ثبت کردیم. با این حال، پس از جلسات متعدد و تماسهای غیررسمی، از این حق قانونی محروم شدیم.
حال این سوال پیش میآید که خیابان دقیقاً از آنِ کیست؟ و چه کسی حق دارد در آن بایستد، بگوید، سوگواری کند و برای فلسطین شعار بدهد؟
تاریخ ما گواه روشنی بر نقش خیابان در شکلگیری اراده جمعی مردم است. در سالهای منتهی به انقلاب ۱۳۵۷، خیابانها نهتنها محل عبور، که میدان شکلگیری مقاومت و صدای مردم بودند. میلیونها نفر با حضور بدنی، بیخشونت و با شعار، خیابان را به صحنه سیاست بدل کردند. آنچه اصل ۲۷ قانون اساسی را مشروع کرد، همین تجربه خیابانی بود و اکنون، همزمان با تهدید این اصل، خاطره آن مقاومت نیز زیر سوال میرود.
ما باور داریم که خیابان تنها فضایی فیزیکی نیست، بلکه عرصهایست برای کنش سیاسی، سوگواری جمعی و همبستگی انسانی. هاناآرنت خیابان را بستر ظهور سیاست میداند و جودیت باتلر از آن بهعنوان فضای تحقق بدنهای مقاوم و سوگوار یاد میکند.
در جهان امروز، خیابان بار دیگر تبدیل به نقطه پیوند میان مردم سراسر جهان شده است. در هفتههای اخیر، صدها هزار نفر در شهرهایی چون لندن، نیویورک، برلین، پاریس، کیپتاون و اسلامآباد برای حمایت از مردم فلسطین به خیابان آمدند.
در لندن، بزرگترین راهپیمایی تاریخ این کشور در حمایت از فلسطین با حضور بیش از ۸۰۰ هزار نفر برگزار شد. در آفریقای جنوبی، دولت نه تنها حمایت خیابانی را مجاز دانست، بلکه در سطح حقوق بینالملل اقدام قضایی علیه جنایات جنگی انجام داد.
اینها نشان میدهند که خیابان، در جهان امروز، نه تهدید که ابزار اخلاق، عدالت و کنشگری مردمیست. چرا ما در تهران، از این حق محروم باشیم؟ چرا صدای مستقل مردمی، صلحطلب و انسانی در همبستگی با فلسطین، در داخل کشور ما باید خاموش شود؟ چرا خیابان تنها به بخشی خاص از روایت رسمی واگذار شده و از دیگر صداها دریغ میشود؟
ما خواهان آن نیستیم که خیابان در انحصار ما باشد. ما خواهان آنیم که خیابان برای همه باشد: برای روایتهای متکثر، برای عدالتخواهی و برای عملی کردنِ «ما برای انسان گرد آمدیم»!
هرچند ما باز هم برای درخواست مجوز برگزاری تجمعی «برای فلسطین» نهایت تلاش خود را به کار میبندیم و از فرصتها و امکانهای قانونی بهره میبریم، اما در نهایت برگزاری تجمع را منوط به دریافت مجوز نمیدانیم.
در آخر،
از نهادهای سیاستگذار میخواهیم که مانعتراشی و تعللهای اداری بر سر راه تجمعات قانونی همبستگی برای فلسطین را متوقف کنند.
از نهادهای حقوقی، سازمانهای مردمنهاد و فعالان مدنی دعوت میکنیم که در تحقق این حق همراه ما باشند.
و از شهروندان دغدغهمند دعوت میکنیم تا از ظرفیتهای قانونی خود در حمایت از حق تجمع صلحآمیز استفاده کنند.
اگر در انقلاب ۵۷ خیابان بستر شکلگیری تغییر بود،
اگر امروز در لندن و برلین و کیپتاون خیابان صدای عدالت شده،
پس چرا در تهران باید به سکوت، به انفعال و به حذف رضایت دهیم؟
ما نه بهدنبال تقابل، که بهدنبال کرامت هستیم؛ نه برای خود، که برای انسان و برای فلسطین. و برای آنکه جهان، صدای ما در همبستگی با فلسطین را بشنود، باید اجازه داشته باشیم که در خیابان بایستیم.
#فلسطین
#برای_فلسطین
کفرهای بزرگ و انکارهای سفتوسخت و مقابلههای بنیادگرایانه در برابر دین، در بسیاری از نمونهها از دلِ نگاههای جزمی سربرمیآورند. نگاه جزمی به دین برخلاف ظاهر مؤمنانهاش، بسیار شکننده است و مستعد انقلابهای آتشین علیه خودِ دین [باورهای پیشین]. نگاه جزمی که در سلوک دیندارانهاش، جایی برای پرسش، تردید، راز، ابهام، سکوت و صبر نیست، به طرفةالعینی میتواند به سوی مقابل کوچ کند و از آن ور پشتبام بیفتد. کافیست در تاریخ دیروز و امروز، زندگینامهٔ دینستیزان آتشین را مرور کنیم. بسیاریشان در خانوادههای دیندار و فرهنگ دینی بالیدهاند؛ خانوادهها و جامعههایی که در آنها پرسش ابزار شیطان است و جستجوگریِ الهیاتی و دینی، افتادن در چاه گمراهی.
اما در خانواده و جامعههای دینداری که در تربیت دینیشان، آزادی محترم است و پرسشگری و حتی تردید پارهٔ مشروعی شمرده میشود، تکان کمتر است و تصادف کمتر! پرسشگری و جستجوگری در این تربیت دینی، نقش واکسن را بازی میکند. دینداری که واکسن پرسشگری زده است، به اندک بادی نمیلغزد و با اندک موجی خود را نمیبازد. تصور اولیه این است که نشنیدن و نپرسیدن و نخواندن و نگشتن به دوام باور منجر میشود، اما این درست نیست؛ خاصه در جهان امروز. جهان گشوده و بیمرز امروز که بنیادش عرفی و زمینی شده، همهچیز را به نقد میکشد. دیندار جزماندیشی که از ترس پرسشهای فراگیر، به پناهگاه بخزد، دیر یا زود قافیه را خواهد باخت و با پرچم سفید بیرون خواهد آمد.
پادزهر قصهٔ بیایمانی، زهر جزمیاندیشی نیست. از قضا دینداران پرسشگر و شکچشیده، بهتر میتوانند در تندبادها چراغ ایمان را روشن نگه دارند. آنان با تخیل اخلاقی و وسعت فکری و عمق جهانبینی، پارههای از معیشت و معرفت غیردینی را هم چشیدهاند. یعنی در این جهان پرآشوب، آماده و با پای خود به سراغ شناختهای دیگر رفتهاند، پیش از آنکه آن شناختها در بستر غرضمند رسانه به سراغشان بیایند. این رفتن و شناختن هم نه از سر دفع شر و رفع شبهه، که صمیمیانه و حقیقتجویانه بوده. آنان حقیقتاً تشنهاند و میدانند که قرار نیست رودها همه از دین جاری شوند. آنان برخلاف جزمیاندیشان و محافظهکاران، میدانند که اندیشهٔ دینی هم پاک و زلال و بیدستبرد و خلل نیست. به بیان دیگر، در نظر آنان اندیشهٔ دینی و جهانبینیِ دینی، بینیاز از دستاوردها و ادعاها و اصلاحگریهای بروندینی نیست. از اینجاست که این دسته از دینداران مدافع آزادی اندیشهاند، چون در نبود آن هم اندیشهٔ دینی ضرر میکند و هم دیندار معصوم آن. که در سکوت اجباریِ فکرهای غیردینی، فکرهای قربانی جذاب مینمایند؛ جذابیتی که خیلی وقتها هم کاذب است.
#تأملات
@Hamesh1
اما در خانواده و جامعههای دینداری که در تربیت دینیشان، آزادی محترم است و پرسشگری و حتی تردید پارهٔ مشروعی شمرده میشود، تکان کمتر است و تصادف کمتر! پرسشگری و جستجوگری در این تربیت دینی، نقش واکسن را بازی میکند. دینداری که واکسن پرسشگری زده است، به اندک بادی نمیلغزد و با اندک موجی خود را نمیبازد. تصور اولیه این است که نشنیدن و نپرسیدن و نخواندن و نگشتن به دوام باور منجر میشود، اما این درست نیست؛ خاصه در جهان امروز. جهان گشوده و بیمرز امروز که بنیادش عرفی و زمینی شده، همهچیز را به نقد میکشد. دیندار جزماندیشی که از ترس پرسشهای فراگیر، به پناهگاه بخزد، دیر یا زود قافیه را خواهد باخت و با پرچم سفید بیرون خواهد آمد.
پادزهر قصهٔ بیایمانی، زهر جزمیاندیشی نیست. از قضا دینداران پرسشگر و شکچشیده، بهتر میتوانند در تندبادها چراغ ایمان را روشن نگه دارند. آنان با تخیل اخلاقی و وسعت فکری و عمق جهانبینی، پارههای از معیشت و معرفت غیردینی را هم چشیدهاند. یعنی در این جهان پرآشوب، آماده و با پای خود به سراغ شناختهای دیگر رفتهاند، پیش از آنکه آن شناختها در بستر غرضمند رسانه به سراغشان بیایند. این رفتن و شناختن هم نه از سر دفع شر و رفع شبهه، که صمیمیانه و حقیقتجویانه بوده. آنان حقیقتاً تشنهاند و میدانند که قرار نیست رودها همه از دین جاری شوند. آنان برخلاف جزمیاندیشان و محافظهکاران، میدانند که اندیشهٔ دینی هم پاک و زلال و بیدستبرد و خلل نیست. به بیان دیگر، در نظر آنان اندیشهٔ دینی و جهانبینیِ دینی، بینیاز از دستاوردها و ادعاها و اصلاحگریهای بروندینی نیست. از اینجاست که این دسته از دینداران مدافع آزادی اندیشهاند، چون در نبود آن هم اندیشهٔ دینی ضرر میکند و هم دیندار معصوم آن. که در سکوت اجباریِ فکرهای غیردینی، فکرهای قربانی جذاب مینمایند؛ جذابیتی که خیلی وقتها هم کاذب است.
#تأملات
@Hamesh1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این گزارش هفتسال پیشم از نمایشگاه کتاب را دوست دارم. متعلق به دورانی که نمایشگاه کتاب تهران هنوز برایم جذاب بود. داریوش شایگان به تازگی مرحوم شده بود و هیچ نشانی از این فقدان مهم در نمایشگاه نبود. من هم از آنجایی که مجری و نویسنده و طراح و ایدهپرداز و بداههگوی! خیلی از تولید محتواهایمان بودم، گفتم برویم غرفهٔ آثار ایشان و به این مناسبت یادی از او کنیم. تازه کتاب پنج اقلیم حضور را هم خوانده بودم و از بخشهای گیرایی از آن کتاب دلانگیز، سرریز. آن شد که در لحظه گزارش را پیش بردیم و شد این تصویرها. یاد باد!
نیز در اینجا ببینید:
https://www.irna.ir/news/3629604/
@Hamesh1
نیز در اینجا ببینید:
https://www.irna.ir/news/3629604/
@Hamesh1
مهاجرت شبیه مرگ است. بسیاری گفتهاند. مرگی نهفقط در نزد مهاجر، که در نزد وابستگانش. مرگ واپسین هم از جهاتی تجربهای فردی نیست و جمعی است. وابستگانِ شخص از دسترفته نیز به نحوی با مرگ مواجه میشوند. در مهاجرت نیز وابستگان مهاجر، به نحوی با مهاجرت و مرگمانندبودن آن مواجه میشوند. و دقیقاً از این زاویه است که میگویم مهاجرت شبیه مرگ است.
مهاجر برای وابستگانش به نحوی میمیرد. او دیگر نیست، او دیگر در دسترس نیست، از او نمیتوان کمک گرفت، روی او دیگر نمیتوان حساب کرد، او در حل بحرانها و مسئلههای وابستگان کمترین نقش را ایفا میتواند کرد. اینجاست که زندهبودن مهاجر برای وابستگانش تقریباً برابر با مردن است. اینجاست که وابستگان مهاجر نقش بازماندگان مرده را بازی میکنند؛ همچنانکه در مرگ اصلی. در هر دو مفهوم «فقدان» رنگِ مرگ بر واقعهها میزند.
از این زاویه فشاری شاید بیشتر از فشار قبر بر برخی از مهاجران وارد میشود؛ فشاری که شبیه مرده، وابستگان از آن کمترین سهم و اطلاعی ندارند. لبخندها و کلمهها و پیامها و احوالپرسیها از مهاجر دیگر تقریباً شبیه پیامهای زندگان برای مردگان است. این پیامها همراه با دریغ و دلگسستن است. توأم با تعارف و تردید است. همراه با فاصله و وقفه است. گاهی آمیخته با اکراه و تظاهر است. مهاجر به درستی حس میکند که وابستگانش از او دل کندهاند و به او با فاصله و به منزلهٔ اُبژه مینگرند.
مهاجر درمییابد که او برای وابستگان مرده است، پیش از آنکه تنش را به خاک بسپارند و سنگی بر گورش بگذارند. این مرگِ دشوار و زودرس، مرگ واپسین را آسانتر میکند. چون سهم بزرگی از هراس جدایی، پیشاپیش از دوش فرد برداشته شده است. مرگ مهاجر از آنجایی دشوار و شاید سختتر از مرگ واپسین است که «برحسب ظاهر» مهاجر با اختیار رفته. مهاجر به دست خود مرده است، پیش از آنکه بمیرد! میتوانست بماند و زندگی کند! مهاجر مسئول است. او خود صلیبش را بر دوش کشیده و برای زهر فقدان و سوگش کسی جز خود را شماتت نمیتواند کند. اینجاست که بار سنگین و بیشریک مهاجرت سر میرسد.
در این باره و نزدیک به این نکته:
مهاجرت و مرگ
#تأملات
@Hamesh1
مهاجر برای وابستگانش به نحوی میمیرد. او دیگر نیست، او دیگر در دسترس نیست، از او نمیتوان کمک گرفت، روی او دیگر نمیتوان حساب کرد، او در حل بحرانها و مسئلههای وابستگان کمترین نقش را ایفا میتواند کرد. اینجاست که زندهبودن مهاجر برای وابستگانش تقریباً برابر با مردن است. اینجاست که وابستگان مهاجر نقش بازماندگان مرده را بازی میکنند؛ همچنانکه در مرگ اصلی. در هر دو مفهوم «فقدان» رنگِ مرگ بر واقعهها میزند.
از این زاویه فشاری شاید بیشتر از فشار قبر بر برخی از مهاجران وارد میشود؛ فشاری که شبیه مرده، وابستگان از آن کمترین سهم و اطلاعی ندارند. لبخندها و کلمهها و پیامها و احوالپرسیها از مهاجر دیگر تقریباً شبیه پیامهای زندگان برای مردگان است. این پیامها همراه با دریغ و دلگسستن است. توأم با تعارف و تردید است. همراه با فاصله و وقفه است. گاهی آمیخته با اکراه و تظاهر است. مهاجر به درستی حس میکند که وابستگانش از او دل کندهاند و به او با فاصله و به منزلهٔ اُبژه مینگرند.
مهاجر درمییابد که او برای وابستگان مرده است، پیش از آنکه تنش را به خاک بسپارند و سنگی بر گورش بگذارند. این مرگِ دشوار و زودرس، مرگ واپسین را آسانتر میکند. چون سهم بزرگی از هراس جدایی، پیشاپیش از دوش فرد برداشته شده است. مرگ مهاجر از آنجایی دشوار و شاید سختتر از مرگ واپسین است که «برحسب ظاهر» مهاجر با اختیار رفته. مهاجر به دست خود مرده است، پیش از آنکه بمیرد! میتوانست بماند و زندگی کند! مهاجر مسئول است. او خود صلیبش را بر دوش کشیده و برای زهر فقدان و سوگش کسی جز خود را شماتت نمیتواند کند. اینجاست که بار سنگین و بیشریک مهاجرت سر میرسد.
در این باره و نزدیک به این نکته:
مهاجرت و مرگ
#تأملات
@Hamesh1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کماعتنایی به عناصر هویت ملی را از سوی جمهوری اسلامی بارها نقد کردهام. همزمان هم قائل بودهام که این روند اصلاح شده و اوضاع به مراتب بهتر از تندرویهای مضر آغاز انقلاب است. از باب صد عیب بگفتی هنرش نیز بگو، این ویدیو را نشانهای میگیرم در نشانههای مثبتی از اصلاح روند و برهمزدن درست دوگانهٔ سخیف ملیت و مذهب از سوی حکومت. نشانهای میگیرم که حاکمان به این ادراک درستتر رسیدهاند که باید امثال فردوسی را قدر بدارند و با این قدردانی، او را از زیر دستوپای نیروهای سیاسیِ مبتذل و وابسته، شووینیستها و دینستیرانِ فردوسینشناس نجات دهند. که تصمیم حکیمانه تشدید دوقطبیها نیست، برهمزدن بازی پرصدا و توخالیِ آنهاست؛ بازیای که فردوسی و شاهنامه را دستمایهٔ اغراض بیرونیِ خود کرده است. که تصمیم نافع برای امنیت و یکپارچگی ایران از این قبیل کارهای تروتمیز فرهنگی است.
در این باره:
دیواری به نام مرز
نوروز در میانهٔ اسلامگرایی و اسلامهراسی
چلهٔ ۱۴۰۳ و چهار نکته
سخنی با دشمنان همدست
@Hamesh1
در این باره:
دیواری به نام مرز
نوروز در میانهٔ اسلامگرایی و اسلامهراسی
چلهٔ ۱۴۰۳ و چهار نکته
سخنی با دشمنان همدست
@Hamesh1