tgoop.com/hamesh1/1187
Last Update:
نوروز در میانهی اسلامگرایی و اسلامهراسی
(بخش اول)
جامعهی ایرانی از سدهی گذشته تا به امروز، به دلایل مختلف، بهرغم سالها حرف و بحث و نظریه، آشتی و دعوا، هنوز نتوانسته است تنشهای دوگانهی ملیت و مذهب را برای خود حل کند. تجربهی حکومت دینی و انحلال «عملی» و «ساختاری» هویت ایرانی در ذیل مؤلفههای دینی، و پیشترش تجربهی سیاستهای نظام سلطنتی که کفهاش به سوی باستانگرایی سنگین بود، تمامی کوششهای قبلی و بعدی را برای تعادلبخشی به این دو عنصر حذفنشدنی و جدیِ هویت ایرانی بر باد داد. در پرانتز اضافه کنم که ضلع سوم این هویت، یعنی تجددگرایی و جهانیشدنِ جامعهی ایران را، نباید از خاطر برد. (۱) همچنانکه متأسفانه در دهههای گذشته فقط یکی از این ابعاد، یعنی عناصر ملی تضعیف نشد؛ بلکه در کنار نادیدهگرفتنِ ملیت، ویژگیهای حذفنشدنیِ تجددگرایی و مدرنیتهی جامعهی ایران هم انکار شد. جالب آنکه این قصه جدید نیست و به نحوی دیگر در دوران پهلوی هم دنبال شده بود؛ یعنی ابعاد تجددگرا و جهانیِ جامعهی ایران، البته نه با چکش دینگرایی محض، بلکه با تلفیقی از باستانگرایی (ملیگرایی) و معنویتگرایی، انکار میشد. این بخش از تاریخ از سایهروشنهای کمتردیدهشدهی تاریخ معاصر ایران است؛ جایی که حکومت پهلوی با تأسیس بنیادهای فرهنگیای مثل «بنیاد اشرف پهلوی» کوشید که با اتکا به برخی شخصیتهای فکری نزدیک به دربار، گفتمان ضدغرب و ضدسکولارِ جریان چپ را از آنها تصاحب کند و خودش مدعی و مروج آن در شکل سیاستزداییشده شود. (۲)
از نظر من یکی از راهبردهای نظری-عملی برای تعادلبخشی میان مؤلفههای جامعهی پُرمسئلهی ایرانِ امروز، همانگونه که در یادداشت دربارهی آیین چهارشنبهسوری آوردم، رجوع به تاریخ از منظر آیینهاست. در این بین به دید من، نوروز جایگاه بسیاربسیار ارجمندی در گرهگشایی دارد. نوروز آیینی ملی است. زیبااندیش و باریکنگر. فراگیر میان همهی ایرانیان. آیینی که زیر بارش تیرها و سنگهای تاریخ، زنده دوام آورده و سهم بزرگی از ایرانیبودنِ ما را تا امروز بر دوش کشیده است. در یادداشت پیشین آوردم که ما در مثلِ آیینهای نوروزین، ایرانی میشویم و ایرانی میمانیم. امثال نوروز تکتک خانههای ایرانیانِ رنگارنگ را در ذیل سرزمینی پهناور به هم ربط میدهند. به این معنا هر کسی که نوروز را پاس میدارد، ایرانی میشود و ایرانی میماند، ولو آنکه بیرون از مرزهای سیاسی امروزِ ایران باشد.
خُب! ایرانی بشویم و بمانیم که چه؟ از این چه نقبی میتوان به گرههای امروز زد؟ در پاسخ این پرسش بگذارید کمی به تاریخ و سنت برگردیم.
ایرانیان در بلندای تاریخ پیش از اسلام، به دور از ستایشهای غیرعلمی افراطگران و سینهسپرکردنهای ایدئولوژیک و از سر بغضِ باستانگرایان، ملتی ریشهدار و فرهنگآفرین و بزرگ بودهاند. مگر میشود ایران باستانی را ندید و دستکم گرفت؟ این کار فقط از پس کوران و نخواندهها برمیآید. پس از اسلام هم باز به دور از «دو قرن سکوت»های غلوشده و روایتهای زرد و بازاری از مقطع ورود اسلام به ایران، بخش بزرگی از ایرانیها در رقمخوردن تمدنیِ «کارنامهی اسلام»، (۳) اگر نگوییم پیشروترین، بلکه یکی از مهمترین بازیگران فعال بودند؛ البته بازیگری که به حکم همین نورزوها، هیچگاه ملیت بزرگِ فرهنگی خود را در آن نقشآفرینی فکری و فلسفی و فرهنگیِ دین تازه از یاد نبرد و ایرانی «ماند» و مسلمان «شد».
۱) در بیان این نکته از نظریهی «سه فرهنگ» عبدالکریم سروش الهام میگیرم.
۲) در این زمینه مقالهی «ماهنامهی بنیاد و سیاستزدایی از غربزدگی» علی میرسپاسی و مهدی فرجی خواندنی است.
۳) از جمله کتابهای عبدالحسین زرینکوب که پس از دو قرن سکوت نوشته شد و به نوعی سعی در تعدیل علمیِ یافتهها و مدعاهای آن داشت.
#یادداشت
@Hamesh1
BY هامِش (علی سلطانی)
Share with your friend now:
tgoop.com/hamesh1/1187