Forwarded from دلنوشته های یک عراقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 این فیلم ربطی به زوار اربعین ندارد...
🔹متاسفانه بعلت ناآرامی های دو روز عراق، بعضی از کانال های خبری وصفحات فضای مجازی فیلم بالا را بعنوان حمله به زائرین ایرانی در داخل مرز عراق منتشر کردند.
درحالیکه این فیلم مربوط به کشور مصر وحمله به بازیکنان باشگاه فوتبال (الاهلی) مصر میباشد.
⭕️ لطفا دقت شود
🔸لطفا {کانال دلنوشته های یک عراقی} را به دیگران معرفی کنید⬇️
https://www.tgoop.com/arbaeinehosseini
🔹متاسفانه بعلت ناآرامی های دو روز عراق، بعضی از کانال های خبری وصفحات فضای مجازی فیلم بالا را بعنوان حمله به زائرین ایرانی در داخل مرز عراق منتشر کردند.
درحالیکه این فیلم مربوط به کشور مصر وحمله به بازیکنان باشگاه فوتبال (الاهلی) مصر میباشد.
⭕️ لطفا دقت شود
🔸لطفا {کانال دلنوشته های یک عراقی} را به دیگران معرفی کنید⬇️
https://www.tgoop.com/arbaeinehosseini
حتی تعويض نعل اسب پذيرفته میشود!
شما يك كارآفرين حرفهای هستيد كه سودآوری اصل اصيل اندیشهٔ شماست. شنيدهايد قرار است در نزديكی كوفه جنگی در بگيرد. با خودتان محاسبه میكنيد كه حتما سپاهيان دو طرف بايد شمشيرهايشان را تيز و اسبهايشان را تيمار كنند و ... بنابراين فورا يكي دو نفر را با خودتان همراه میكنيد و يك دستگاه چاقوتيزكنی (=شمشيرتيزكنی)، چند سوهان، چند چكش و... میخريد و راه میافتيد به سمت ميدان جنگ و بساطتان را جايی برپا میكنيد كه به هردو سپاه نزديك باشد. بالای بساط تابلويی نصب میكنيد با اين مضمون: «شمشير تيزكنی ابوحداد.» البته حوالی كسب و كار كوچك شما حتما چنين نوشتهای هم نصب شده است: «تعويض نعل و تعمير زين اسب پذيرفته میشود.»
شما از هردو سپاه مشتری داريد، اما قطعا بيشتر مشتريان شما از سپاه ابن سعد هستند؛ چون تعداد آنها بيشتر است. اصلا فرض میكنيم حبيببن مظاهر هم شميشرش را آورده است كه آن را تيز كنيد. شمشيرش را تيز ميكنيد و به او تخفيف خوبي هم میدهيد. رکاب اسب زهیر را نیز تعمیر میکنید و از او پولی نمیگیرید.
چند ساعت بعد جنگ شروع میشود و چند ساعت بعدتر آتش جنگ فرو مینشيند.
شما يك كارآفرين واقعی هستید و میخواهید بدانید شمشيرهايی كه شما و همکارانت تيز كردهاند چقدر كارآيی داشتهاند. محاسبه میکنید كه چند دست، چند پا و چند گردن با شمشيرهايی كه هنرمندانه در كارگاهتان تيز شدهاند، از بدن جدا گرديدهاند. ترديد ندارم كه در آن حال به خودتان دستمريزاد میگويید. حتی بعيد نيست به رد نعل اسبها بر جنازههای مظلوم نيز نگاهی بيندازید و بگويید: «اين رد نعلی است كه من آن را به پای اسب شمر كوبيدم.» حتی شايد از نمونهكارهای خودتان عكس بگيرید و برای تليغ كارگاهت در فضای مجازی منتشر کنید.
جنگ تمام شده است. كشتههای دو سپاه را به خاك سپردهاند، اما شما بیآنكه خواسته باشید، ذره ذره در ذیل سپاه ابن سعد قرار گرفتهاید.
#شمر
#حق
#باطل
#سود
سید اکبر میرجعفری
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
شما يك كارآفرين حرفهای هستيد كه سودآوری اصل اصيل اندیشهٔ شماست. شنيدهايد قرار است در نزديكی كوفه جنگی در بگيرد. با خودتان محاسبه میكنيد كه حتما سپاهيان دو طرف بايد شمشيرهايشان را تيز و اسبهايشان را تيمار كنند و ... بنابراين فورا يكي دو نفر را با خودتان همراه میكنيد و يك دستگاه چاقوتيزكنی (=شمشيرتيزكنی)، چند سوهان، چند چكش و... میخريد و راه میافتيد به سمت ميدان جنگ و بساطتان را جايی برپا میكنيد كه به هردو سپاه نزديك باشد. بالای بساط تابلويی نصب میكنيد با اين مضمون: «شمشير تيزكنی ابوحداد.» البته حوالی كسب و كار كوچك شما حتما چنين نوشتهای هم نصب شده است: «تعويض نعل و تعمير زين اسب پذيرفته میشود.»
شما از هردو سپاه مشتری داريد، اما قطعا بيشتر مشتريان شما از سپاه ابن سعد هستند؛ چون تعداد آنها بيشتر است. اصلا فرض میكنيم حبيببن مظاهر هم شميشرش را آورده است كه آن را تيز كنيد. شمشيرش را تيز ميكنيد و به او تخفيف خوبي هم میدهيد. رکاب اسب زهیر را نیز تعمیر میکنید و از او پولی نمیگیرید.
چند ساعت بعد جنگ شروع میشود و چند ساعت بعدتر آتش جنگ فرو مینشيند.
شما يك كارآفرين واقعی هستید و میخواهید بدانید شمشيرهايی كه شما و همکارانت تيز كردهاند چقدر كارآيی داشتهاند. محاسبه میکنید كه چند دست، چند پا و چند گردن با شمشيرهايی كه هنرمندانه در كارگاهتان تيز شدهاند، از بدن جدا گرديدهاند. ترديد ندارم كه در آن حال به خودتان دستمريزاد میگويید. حتی بعيد نيست به رد نعل اسبها بر جنازههای مظلوم نيز نگاهی بيندازید و بگويید: «اين رد نعلی است كه من آن را به پای اسب شمر كوبيدم.» حتی شايد از نمونهكارهای خودتان عكس بگيرید و برای تليغ كارگاهت در فضای مجازی منتشر کنید.
جنگ تمام شده است. كشتههای دو سپاه را به خاك سپردهاند، اما شما بیآنكه خواسته باشید، ذره ذره در ذیل سپاه ابن سعد قرار گرفتهاید.
#شمر
#حق
#باطل
#سود
سید اکبر میرجعفری
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
Telegram
حسن مجیدیان
یادداشت ها و انتخاب های حسن مجیدیان
ارتباط از طریق :
@hamim1361
ارتباط از طریق :
@hamim1361
👏4👍1
برره، خاورمیانه
مهران مدیری دانسته یا ندانسته در سریال "شب های برره" بخش مهمی از فرهنگ عمومی جامعه ایران را به تصویر می کشد. در شب های برره با جامعه بدوی و خرافاتی و عقب مانده و قبیله ای و خودمحوری مواجهیم که فهمی از تغییر جهان ندارد و در برخورد با نمادها، ابزارها، سازوکارها و تکانه های جهان مدرن رفتاری کمیک و خنده دار انجام می دهد. شبهای برره نشان می داد که تغییرات ظاهری جامعه، بدون فهم فکری این تغییرات چه تصویری را رقم می زند. نحوه برخورد ساکنان برره با انتخابات، سازمانهای اداری و بورکراسی، ارتش و خدمت سربازی، حقوق زنان، عینک و کت و شلوار، پاسخگویی به جای جان نثاری، حقوق شهروندی و امثالهم هر کدام حکایت مضحکی بود که واقعیت نیاز به تغییر ذهنی قبل از ایجاد تغییر عینی را بیان می کرد.
خاورمیانه امروز بی شباهت به برره نیست. در کشورهای این منطقه بدون اینکه مغز و ذهن مردم تکانی خورده باشد، سازوکارها و ساختارهای جامعه مدرن از قبیل دولت-ملت، مرزهای ملی، تکنولوژی های جدید، پوشش و تفریحات مدرن، مجلس و شوراهای شهر و روستا، انتخابات، حقوق شهروندی و امثالهم از خارج وارد شده است. اما آنچه واقعیت را کمیک می کند نحوه مواجهه ساکنان این منطقه با این ابزارها، سازوکارها و ساختارهای جدید است. به عنوان مثال:
- چون فهم ذهنی از چرایی ایجاد مجلس و انتخابات ندارند، انتخاباتی که برندگان از پیش مشخص شده اند برگزار می کنند(حتی گاهی مشاهده شده به تعداد کرسی های مجلس کاندیدا ثبت نام می نمایند)
- چون فهمی از دولت- ملت و مرزهای ملی ندارند، هر کسی در درون کشور قبیله خود را جمع کرده و مرزهای خود را تعریف می کند( افغانستان و سوریه و یمن و لیبی و..)
- بالاترین مرگ و میر تصادفات جاده ای را بر جای می گذارند، چرا که از خودرو را نه وسیله ای برای حمل و نقل بلکه ابزاری برای گاز دادن بیشتر و کم کردن روی دیگران می دانند.
- اینترنت را برای سرچ پورن و رجز خوانی و فحاشی برای دیگران می بییند.
- مجلس و شورای شهر را وسیله ای برای کسب شهرت و ثروت بیشتر وفرصتی برای ایجاد شغل مناسب برای اقوام و نزدیکان تلقی می کنند.
- پلیس و مالیات را همان راهزن و زورگیر سابق می دانند (بسیاری از خود این افراد شاغل در پلیس هم چنین نگاهی به خود دارند)
- سازمانهای اداری و دولتی را وسیله ای برای وقت تلف کردن و دراوردن پول راحت و مفت و گاهی هم دریافت رشوه تلقی می کنند.
- ورزش حرفه ای و مقوله طرفداری را ابزاری برای تخلیه هیجانی و فحاشی و دمیدن بر نفرت قومی قبیله ای و شکستن صندلی و پرتاپ نارنجک و.. می دانند...
و...
فرهاد قنبری
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
مهران مدیری دانسته یا ندانسته در سریال "شب های برره" بخش مهمی از فرهنگ عمومی جامعه ایران را به تصویر می کشد. در شب های برره با جامعه بدوی و خرافاتی و عقب مانده و قبیله ای و خودمحوری مواجهیم که فهمی از تغییر جهان ندارد و در برخورد با نمادها، ابزارها، سازوکارها و تکانه های جهان مدرن رفتاری کمیک و خنده دار انجام می دهد. شبهای برره نشان می داد که تغییرات ظاهری جامعه، بدون فهم فکری این تغییرات چه تصویری را رقم می زند. نحوه برخورد ساکنان برره با انتخابات، سازمانهای اداری و بورکراسی، ارتش و خدمت سربازی، حقوق زنان، عینک و کت و شلوار، پاسخگویی به جای جان نثاری، حقوق شهروندی و امثالهم هر کدام حکایت مضحکی بود که واقعیت نیاز به تغییر ذهنی قبل از ایجاد تغییر عینی را بیان می کرد.
خاورمیانه امروز بی شباهت به برره نیست. در کشورهای این منطقه بدون اینکه مغز و ذهن مردم تکانی خورده باشد، سازوکارها و ساختارهای جامعه مدرن از قبیل دولت-ملت، مرزهای ملی، تکنولوژی های جدید، پوشش و تفریحات مدرن، مجلس و شوراهای شهر و روستا، انتخابات، حقوق شهروندی و امثالهم از خارج وارد شده است. اما آنچه واقعیت را کمیک می کند نحوه مواجهه ساکنان این منطقه با این ابزارها، سازوکارها و ساختارهای جدید است. به عنوان مثال:
- چون فهم ذهنی از چرایی ایجاد مجلس و انتخابات ندارند، انتخاباتی که برندگان از پیش مشخص شده اند برگزار می کنند(حتی گاهی مشاهده شده به تعداد کرسی های مجلس کاندیدا ثبت نام می نمایند)
- چون فهمی از دولت- ملت و مرزهای ملی ندارند، هر کسی در درون کشور قبیله خود را جمع کرده و مرزهای خود را تعریف می کند( افغانستان و سوریه و یمن و لیبی و..)
- بالاترین مرگ و میر تصادفات جاده ای را بر جای می گذارند، چرا که از خودرو را نه وسیله ای برای حمل و نقل بلکه ابزاری برای گاز دادن بیشتر و کم کردن روی دیگران می دانند.
- اینترنت را برای سرچ پورن و رجز خوانی و فحاشی برای دیگران می بییند.
- مجلس و شورای شهر را وسیله ای برای کسب شهرت و ثروت بیشتر وفرصتی برای ایجاد شغل مناسب برای اقوام و نزدیکان تلقی می کنند.
- پلیس و مالیات را همان راهزن و زورگیر سابق می دانند (بسیاری از خود این افراد شاغل در پلیس هم چنین نگاهی به خود دارند)
- سازمانهای اداری و دولتی را وسیله ای برای وقت تلف کردن و دراوردن پول راحت و مفت و گاهی هم دریافت رشوه تلقی می کنند.
- ورزش حرفه ای و مقوله طرفداری را ابزاری برای تخلیه هیجانی و فحاشی و دمیدن بر نفرت قومی قبیله ای و شکستن صندلی و پرتاپ نارنجک و.. می دانند...
و...
فرهاد قنبری
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
Telegram
حسن مجیدیان
یادداشت ها و انتخاب های حسن مجیدیان
ارتباط از طریق :
@hamim1361
ارتباط از طریق :
@hamim1361
👍1
https://tarjomaan.com/neveshtar/9450/
زود باش لعنتی!
چرا از آدم های کند متنفریم؟
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
زود باش لعنتی!
چرا از آدم های کند متنفریم؟
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
Telegram
حسن مجیدیان
یادداشت ها و انتخاب های حسن مجیدیان
ارتباط از طریق :
@hamim1361
ارتباط از طریق :
@hamim1361
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💠امام و یاران امام اهل توجیه نبودند
رضا امیرخانی، برنامه سوره، ویژهنامۀ شب عاشورا، فصل کوفه
اباعبدالله و شهدای کربلا همراه در دوراهیها، شکل درست را انتخاب کردند و هیچگاه برای انتخاب راه غلط، برای خود توجیهی درست نکردند.
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
رضا امیرخانی، برنامه سوره، ویژهنامۀ شب عاشورا، فصل کوفه
اباعبدالله و شهدای کربلا همراه در دوراهیها، شکل درست را انتخاب کردند و هیچگاه برای انتخاب راه غلط، برای خود توجیهی درست نکردند.
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💠 کی گفته نباید غیبت مسئولین را کرد؟! / گاهی باید #فساد مسئولین را هوار کشید!
درس اخلاق متفاوت استاد قرائتی
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
درس اخلاق متفاوت استاد قرائتی
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
👍2
💠تفاوت مسئولیت پذیری با پاسخگویی
دو مفهوم مسئولیت پذیری (Responsibility) و پاسخگویی(Accountability) در تمامی کشورها و فرهنگ های دنیا وجود دارد، اما اغلب به صورت مترادف به کار می روند و تعاریف شان اختلاف کمی با هم دارد. اما تفاوت این دو واژه یا مفهوم در چیست؟
مسئولیت پذیری به عنوان یک الزام و تعهد درونی از سوی فرد برای انجام مطلوب همه فعالیت هایی که بر عهده او گذاشته شده است، تعریف می شود که از درون فرد سرچشمه می گیرد. فردی که مسئولیت کاری را بر عهده می گیرد، توافق می کند که یک سری فعالیتها و کارها را انجام دهد یا بر انجام این کارها توسط دیگران نظارت داشته باشد.
پاسخگویی مفهومی فراتر از مسئولیت پذیری بوده و به این معنی است که شخص برای رفتار خویش در برابر کسانی که حق قضاوت در خصوص رفتار او را دارند،پاسخگو باشد.
در شکل بالا تفاوت این دو اصطلاح مختصر بیان شده است.
اگر بپذیریم که یکی از ویژگی های شایستگی آموزش پذیر بودن است، مسئولیت پذیری شایستگی نبوده و تنها یک ویژگی شخصیتی است و پاسخگویی یک شایستگی می باشد که در مدل شایستگی بسیاری از شرکت های معروف دنیا نیز وجود دارد.
✍حسین حسینی پناه
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
دو مفهوم مسئولیت پذیری (Responsibility) و پاسخگویی(Accountability) در تمامی کشورها و فرهنگ های دنیا وجود دارد، اما اغلب به صورت مترادف به کار می روند و تعاریف شان اختلاف کمی با هم دارد. اما تفاوت این دو واژه یا مفهوم در چیست؟
مسئولیت پذیری به عنوان یک الزام و تعهد درونی از سوی فرد برای انجام مطلوب همه فعالیت هایی که بر عهده او گذاشته شده است، تعریف می شود که از درون فرد سرچشمه می گیرد. فردی که مسئولیت کاری را بر عهده می گیرد، توافق می کند که یک سری فعالیتها و کارها را انجام دهد یا بر انجام این کارها توسط دیگران نظارت داشته باشد.
پاسخگویی مفهومی فراتر از مسئولیت پذیری بوده و به این معنی است که شخص برای رفتار خویش در برابر کسانی که حق قضاوت در خصوص رفتار او را دارند،پاسخگو باشد.
در شکل بالا تفاوت این دو اصطلاح مختصر بیان شده است.
اگر بپذیریم که یکی از ویژگی های شایستگی آموزش پذیر بودن است، مسئولیت پذیری شایستگی نبوده و تنها یک ویژگی شخصیتی است و پاسخگویی یک شایستگی می باشد که در مدل شایستگی بسیاری از شرکت های معروف دنیا نیز وجود دارد.
✍حسین حسینی پناه
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
Telegram
حسن مجیدیان
یادداشت ها و انتخاب های حسن مجیدیان
ارتباط از طریق :
@hamim1361
ارتباط از طریق :
@hamim1361
Forwarded from یک حرف از هزاران
#روزهای_جنگ |۶۹|
☑️ خاطرات عظیم پویا از دوران اسارت - بخش ۱۰
من شب عملیات بادگیری خاکی رنگ و شلوار نظامی با فانسقهای کوچک بعنوان کمربند تنم بود. داشتم دنبال شلوار خودم میگشتم. زمانی که شلوارم را پیدا کردم عراقی سراغم آمد و گفت که چرا معطل کردی؟ هنوز پیراهنم را تنم نکرده بودم که فانسقه ام را از دور شلوارم درآورد و آنچنان محکم به کمر لختم زد که شکل فانسقه روی کمرم به رنگ قرمز نمایان شد. ما ده نفر را بردند و در محوطه نشاندند. بعد ده نفر بعدی را بیرون آوردند لباسهایشان را درآوردند و با شورت بودند که یک نفر لباس شخصی از دور آمد و هی میگفت لا لا انزلوا کُلّ شی، یعنی همه چیز (حتی شورتها) را هم در بیاورید و با زور و کتک بچه ها را مجبور کردند. بچهها با اکراه و خجالت و جمع کردن خودشان شورتها را درآوردند و همان عراقی نامرد رفت یکی از اسرای اصفهانی را که از ما مسن تر بود گرفت و به او پشت پا زد و او را به زمین انداخت. بعد پای او را گرفت و با بدن عریان او را روی زمین می کشید. ما که روبروی آنها نشسته بودیم سرها را پایین انداختیم و خیلی ناراحت شدیم ولی یکی از دوستان خنده اش گرفته بود و یواش یواش داشت میخندید. هادی کیانی به او گفت نخند عراقیها میفهمند ولی او نمیتوانست جلوی خنده اش را بگیرد تا اینکه عراقیها فهمیدند. یکی از آنها آمد و او را با یقه پیراهنش بلند کرد و به بقیه نگهبانها گفت هذا یضحک این داره میخندد و او را پیش آنها برد. این دوست ما موهای لخت و بلندی داشت. او را با موهایش بلند میکردند و به در و دیوار میکوبیدند و دورش حلقه زده بودند. هی میگفتند "هلل یوس هل یوسه، هلل یوس هل یوسه" ودسته جمعی به سرو صورتش میزدند. این دوست ما هم آنقدر خنده اش گرفته بود که نمیتوانست خودش را کنترل کند و زیر کتک آنقدر بلند بلند خندید تا اینکه همه نگهبانها خندشون گرفت. ولی آنقدر او را زدند تا خنده اش تبدیل به گریه شد. او را رها کردند و آمد کنارمان نشست. هادی کیانی به خاطر اینکه تذکرش داده بود و او گوش نکرده بود، گفت چطوری خوب بود. او هم گفت کمرم را شکستند.
فردا ما را سوار اتوبوسی کردند که بعد از نیم ساعت در محلی توقف کرد. ما را داخل حیاطی بزرگ بردند. تعداد زیادی سرباز عراقی با چوب گرز و شلنگ آب درحیاط منتظرمان بودند. عراقیها آستینها را بالا زده بودند و به حالت ژست غضبناک با چوب به کف دست خود میزدند و آماده بودند تا ما را از اتوبوس پیاده کنند. دو نفر عراقی درب اتوبوس را باز کردند و هی با صدای بلند میگفتند یلا بایین یلا بایین(بیایید پایین). بچهها وقتی پیاده می شدند آن دو نفر ما را به وسط حیاط بین عراقیها میفرستادند. عراقیها در حیاط پراکنده بودند. بعضی از آنها با چوب و یا شلنگ میزدند، بعضیها با پوتین لگد میزدند، عدهای یقهی ما را می گرفتند و مشت و سیلی میزدند و عدهای هم به عمد بر روی زخمهای بچهها ضربه میزدند و وقتی بر روی زمین میافتادیم، به جانمان می افتادند و بیشتر کتک میزدند و ما بایستی خودمان را از دستشون رها می کردیم.
صدای آه و ناله و ضجه بچهها به آسمان می رفت. سر و صورت اکثر بچه ها زخمی و خونین شده بود و با بدنهای مجروح به این طرف و آنطرف فرار میکردند. لباس اکثر بچهها بر اثر کتک کاری و پرت شدن و به زمین خوردن پاره شده بود. بعضیها لنگان لنگان با پای تیر خورده از دست عراقیها فرار میکردند ولی گیر نگهبان دیگری می افتادند. خلاصه به هر سمت فرار میکردیم کتک دیگری می خوردیم.
این رسم و عادت عراقیها بود که هر جا ما را میبردند زهرچشم میگرفتند و حسابی از ما پذیرایی میکردند. بعد از این پذیرایی ما را دور تا دور کنار دیوار حیاط نشاندند و شروع کردند به شمارش و آمارگیری. با هر وسیلهای که در دست داشتند، می شمردند. یکی با چوب روی شانهامان میزد یکی با شلنگ. یکی هم با شلنگی لاستیکی که یک سر آن را حرارت داده و متراکم و شبیه به گرز کرده بود، شروع به شمارش بچهها کرد و با آن محکم بر سر ما میزد. وقتی به من رسید آنچنان محکم زد که برق از چشمانم پرید و تا چند ثانیه هیچ نمیدیدم. همین ضربه باعث صدمه به شبکیه چشمم شد. او چند نفر بعد از من را هم با این شلنگ زد که یکی از نگهبانهای عراقی با او دعوا کرد و شلنگ را گرفت و به پشت بام پرتاب کرد. بعد از شمارش ما را به داخل ساختمان فرستادند که یک راهرو با تعدادی اتاق بود. من و چند نفر دیگر از بچههای خودمان در اتاق اول افتادیم. این اتاقها بند سلول مخصوص زندانیان بود.
#اختصاصی_یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
https://www.tgoop.com/yekhezaran/35574
☑️ خاطرات عظیم پویا از دوران اسارت - بخش ۱۰
من شب عملیات بادگیری خاکی رنگ و شلوار نظامی با فانسقهای کوچک بعنوان کمربند تنم بود. داشتم دنبال شلوار خودم میگشتم. زمانی که شلوارم را پیدا کردم عراقی سراغم آمد و گفت که چرا معطل کردی؟ هنوز پیراهنم را تنم نکرده بودم که فانسقه ام را از دور شلوارم درآورد و آنچنان محکم به کمر لختم زد که شکل فانسقه روی کمرم به رنگ قرمز نمایان شد. ما ده نفر را بردند و در محوطه نشاندند. بعد ده نفر بعدی را بیرون آوردند لباسهایشان را درآوردند و با شورت بودند که یک نفر لباس شخصی از دور آمد و هی میگفت لا لا انزلوا کُلّ شی، یعنی همه چیز (حتی شورتها) را هم در بیاورید و با زور و کتک بچه ها را مجبور کردند. بچهها با اکراه و خجالت و جمع کردن خودشان شورتها را درآوردند و همان عراقی نامرد رفت یکی از اسرای اصفهانی را که از ما مسن تر بود گرفت و به او پشت پا زد و او را به زمین انداخت. بعد پای او را گرفت و با بدن عریان او را روی زمین می کشید. ما که روبروی آنها نشسته بودیم سرها را پایین انداختیم و خیلی ناراحت شدیم ولی یکی از دوستان خنده اش گرفته بود و یواش یواش داشت میخندید. هادی کیانی به او گفت نخند عراقیها میفهمند ولی او نمیتوانست جلوی خنده اش را بگیرد تا اینکه عراقیها فهمیدند. یکی از آنها آمد و او را با یقه پیراهنش بلند کرد و به بقیه نگهبانها گفت هذا یضحک این داره میخندد و او را پیش آنها برد. این دوست ما موهای لخت و بلندی داشت. او را با موهایش بلند میکردند و به در و دیوار میکوبیدند و دورش حلقه زده بودند. هی میگفتند "هلل یوس هل یوسه، هلل یوس هل یوسه" ودسته جمعی به سرو صورتش میزدند. این دوست ما هم آنقدر خنده اش گرفته بود که نمیتوانست خودش را کنترل کند و زیر کتک آنقدر بلند بلند خندید تا اینکه همه نگهبانها خندشون گرفت. ولی آنقدر او را زدند تا خنده اش تبدیل به گریه شد. او را رها کردند و آمد کنارمان نشست. هادی کیانی به خاطر اینکه تذکرش داده بود و او گوش نکرده بود، گفت چطوری خوب بود. او هم گفت کمرم را شکستند.
فردا ما را سوار اتوبوسی کردند که بعد از نیم ساعت در محلی توقف کرد. ما را داخل حیاطی بزرگ بردند. تعداد زیادی سرباز عراقی با چوب گرز و شلنگ آب درحیاط منتظرمان بودند. عراقیها آستینها را بالا زده بودند و به حالت ژست غضبناک با چوب به کف دست خود میزدند و آماده بودند تا ما را از اتوبوس پیاده کنند. دو نفر عراقی درب اتوبوس را باز کردند و هی با صدای بلند میگفتند یلا بایین یلا بایین(بیایید پایین). بچهها وقتی پیاده می شدند آن دو نفر ما را به وسط حیاط بین عراقیها میفرستادند. عراقیها در حیاط پراکنده بودند. بعضی از آنها با چوب و یا شلنگ میزدند، بعضیها با پوتین لگد میزدند، عدهای یقهی ما را می گرفتند و مشت و سیلی میزدند و عدهای هم به عمد بر روی زخمهای بچهها ضربه میزدند و وقتی بر روی زمین میافتادیم، به جانمان می افتادند و بیشتر کتک میزدند و ما بایستی خودمان را از دستشون رها می کردیم.
صدای آه و ناله و ضجه بچهها به آسمان می رفت. سر و صورت اکثر بچه ها زخمی و خونین شده بود و با بدنهای مجروح به این طرف و آنطرف فرار میکردند. لباس اکثر بچهها بر اثر کتک کاری و پرت شدن و به زمین خوردن پاره شده بود. بعضیها لنگان لنگان با پای تیر خورده از دست عراقیها فرار میکردند ولی گیر نگهبان دیگری می افتادند. خلاصه به هر سمت فرار میکردیم کتک دیگری می خوردیم.
این رسم و عادت عراقیها بود که هر جا ما را میبردند زهرچشم میگرفتند و حسابی از ما پذیرایی میکردند. بعد از این پذیرایی ما را دور تا دور کنار دیوار حیاط نشاندند و شروع کردند به شمارش و آمارگیری. با هر وسیلهای که در دست داشتند، می شمردند. یکی با چوب روی شانهامان میزد یکی با شلنگ. یکی هم با شلنگی لاستیکی که یک سر آن را حرارت داده و متراکم و شبیه به گرز کرده بود، شروع به شمارش بچهها کرد و با آن محکم بر سر ما میزد. وقتی به من رسید آنچنان محکم زد که برق از چشمانم پرید و تا چند ثانیه هیچ نمیدیدم. همین ضربه باعث صدمه به شبکیه چشمم شد. او چند نفر بعد از من را هم با این شلنگ زد که یکی از نگهبانهای عراقی با او دعوا کرد و شلنگ را گرفت و به پشت بام پرتاب کرد. بعد از شمارش ما را به داخل ساختمان فرستادند که یک راهرو با تعدادی اتاق بود. من و چند نفر دیگر از بچههای خودمان در اتاق اول افتادیم. این اتاقها بند سلول مخصوص زندانیان بود.
#اختصاصی_یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
https://www.tgoop.com/yekhezaran/35574
Telegram
یک حرف از هزاران
#روزهای_جنگ |۶۹|
🔖 اشاره: مهران موحدفر دیپلمات جانباز و رزمنده قدیمی اهل دزفول، راوی پاورقیِ دنباله دارِ روزهای جنگ، همزمان با روزهای سالگرد بازگشت آزادگان جنگ تحمیلی از اسارت، دهمین بخشِ روایت عظیم پویا را از عملیات کربلای چهار و دوران اسارت در عراق برای…
🔖 اشاره: مهران موحدفر دیپلمات جانباز و رزمنده قدیمی اهل دزفول، راوی پاورقیِ دنباله دارِ روزهای جنگ، همزمان با روزهای سالگرد بازگشت آزادگان جنگ تحمیلی از اسارت، دهمین بخشِ روایت عظیم پویا را از عملیات کربلای چهار و دوران اسارت در عراق برای…
👍2
عباس معروفي، يكي از نويسندگان مشهور كشور و مدير مجله ادبي «گردون» است كه در نخستين سالهاي دهه 70 توقيف آن بازتاب فراواني در محافل داخلي و خارجي داشت. براي امانتداري بخشي از گفتوگوي او با نشريه ادبي «الفبا» در شرح ماجراي ديدار خود با سيدابراهيم رئيسي را برايتان ميآورم: «سرانجام روز 19 آذر 1370، بازجويم حكم توقيف موقت گردون را به دستم داد. از آنجا مستقيما به اداره مطبوعات ارشاد رفتم و آقاي مديركل گفت كه كاري از دستش ساخته نيست. بعد به شركت تعاوني مطبوعات رفتم و براي اولينبار با محسن سازگارا، مديرعامل شركت تعاوني مطبوعات آشنا شدم. او آن روز خيلي با من حرف زد و گفت كه بايد تلاش كنيم تا اين حكم را بشكنيم. از يك سو او ميدويد، از سويي حميد مصدق و از سوي ديگر خودم. يكي از غمانگيزترين دورههاي زندگي من همين 18 ماه تعطيلي گردون بود كه همه رفتوآمدها، تلفنها و ارتباطهايم قطع شد. يكباره احساس كردم چقدر تنها شدهام. نميدانستم چه خاكي به سرم بريزم. تنها سيمين بهبهاني هر روز به من تلفن ميزد و دلداريام ميداد.نامهنگاري، ملاقات، ديدار و گفتوگو، هيچكدام فايدهاي نداشت؛ تا اينكه قاضي پروندهام در دادستاني انقلاب حكم مرا اعلام كرد: «اعدام».
فروشكستم؛ حالا جز نگراني از حكم اعدامي كه قاضيام داده بود، وزارت ارشاد هم كنفيكون شده بود. خاتمي رفته بود. در همان زمان داشتم رمان «سال بلوا» را مينوشتم و اين جمله جايي خودنمايي ميكرد: «ما ملت انتظاريم!» و در انتظار سرنوشت گردون ميسوختم. حكم اعدام را برداشتم و به طرف سازگارا راه افتادم. چند روز بعد او به من خبر داد كه روزهاي سهشنبه حجتالاسلام ابراهيم رئيسي، دادستان انقلاب، بار عام دارد و قرار شد كه من از ساعت شش صبح سهشنبه آنجا باشم. اين سهشنبه رفتنها، چهار بار طول كشيد و نوبت به من نرسيد، بار پنجم، ساعت 12 من توانستم آقاي رئيسي را ببينم. در هر ديدار پنج نفر ميتوانستند به ترتيب شماره، وارد اتاق دادستان انقلاب شوند. نفر اول كه آخوند چاق پيري بود، به دادستان جوان و خوشتيپ انقلاب گفت اگر اجازه داشته باشد، بماند و بهعنوان آخرين نفر با او خصوصي حرف بزند؛ اما رئيسي قبول نكرد. گفت بفرماييد! خودم را معرفي كردم، رئيسي كمي نگاهم كرد، با لبخند گفت: «همون عباس معروفي معروف؟»
«بله همون كركس شاهنشاهي! همون غول بيشاخودم كه هر روز كيهان مينويسه»
«شما بمونيد. نفر بعدي؟»
سه نفر بعدي هم مطلبشان را گفتند و رفتند. دادستان انقلاب گفت: «خب آقاي معروفي، چه ميكنيد؟»
«رمان مينويسم، كتاب چاپ ميكنم، اديتوري ميكنم، هر كار كه بشه چون دفترم بازه، اما شما انتشار گردون رو توقيف كردين»
«خب فكر ميكني چرا توقيف شده؟»
«همكاران شما از من ميپرسن چهجوري و با چه پولي اين مجله رنگارنگ را منتشر ميكنم؟»
«اين سؤال من هم هست»
«مجله روي پاي خودش ايستاده، 22 هزار تيراژ داره»
«چند سالته؟»
«سيوسه».
«اين چيزهاي كه درباره شما در روزنامهها مينويسن، من فكر كردم بالاي 60 سال رو داري».
آنوقت در كامپيوتر پروندهام را نگاه كرد و گفت: «عجيبه! خيلي عجيبه! لك توي پروندهات نيست»
گفتم: «ميدونم. من حتي سمپات كسي يا چيزي نبودهام»
با حيرت خيرهام شد: «حتي خانمبازي هم نكردهاي؟»
گفتم: «نه! من زن و سه تا دختر دارم».
به پشتي صندلياش تكيه داد با لبخند نگاهم كرد. يك لحظه فكر كردم عجب آخوند خوشسيما و خوشتيپي است. گفت: «پريشب در قم منزل يكي از علما، آقاي فاضلميبدي بودم. قسمتي از كتاب «سمفوني مردگان» شما را خوندم، ميخواستم ازش بگيرم، ديدم براش امضا كردي، بهم نداد. دلم ميخواد بخونمش». اتفاقا نسخهاي از چاپ سوم رمان در كيفم بود. گذاشتم روي ميز. دست به جيب برد كه پولش را بپردازد، گفتم:« قابلي نداره». گفت: «نه اين ميز، ميز خطرناكيه. ميز قضا و قدر!» و خنديد: «بايد پولشو بپردازم، شما هم بايد بگيري». 300 تومان را روي ميز گذاشت و گفت: «تعجب ميكنم! چرا اينقدر راجع به شما بد مينويسن؟ امكانش هست فوري كليه گردونها رو به من برسونيد تا شخصا مطالعه كنم و تصميم بگيرم؟». گفتم: «با كمال ميل. فردا براتون ميارم». گفت: «نه! فردا ديره. همين حالا» و تلفن روي ميزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بيارن فوري» و بعد خواست كه ناهار بمانم. تشكر كردم، يك دوره گردون از شماره 1 تا 20 را به دستش دادم و خداحافظي كردم. حدود يك هفته بعد، پرونده من از دادستاني انقلاب «عدمصلاحيت» خورد و به دادگستري ارجاع داده شد. در اين دوره كه خاتمي هم در آخرين روزهاي وزارت ارشاد، هيئت منصفه را تشكيل داده بود، باعث شد گردون در دادگاه تبرئه شود. در تاريخ 167ساله مطبوعات ايران، من نخستين مدير مجلهاي بودم كه با حضور هيئت منصفه محاكمه و تبرئه شدم. كيهان در تيتر اولش نوشت: «تشكيل هيئتمنصفه براي نجات يك مجله ضد انقلاب»
https://www.irna.ir/amp/83224278/
فروشكستم؛ حالا جز نگراني از حكم اعدامي كه قاضيام داده بود، وزارت ارشاد هم كنفيكون شده بود. خاتمي رفته بود. در همان زمان داشتم رمان «سال بلوا» را مينوشتم و اين جمله جايي خودنمايي ميكرد: «ما ملت انتظاريم!» و در انتظار سرنوشت گردون ميسوختم. حكم اعدام را برداشتم و به طرف سازگارا راه افتادم. چند روز بعد او به من خبر داد كه روزهاي سهشنبه حجتالاسلام ابراهيم رئيسي، دادستان انقلاب، بار عام دارد و قرار شد كه من از ساعت شش صبح سهشنبه آنجا باشم. اين سهشنبه رفتنها، چهار بار طول كشيد و نوبت به من نرسيد، بار پنجم، ساعت 12 من توانستم آقاي رئيسي را ببينم. در هر ديدار پنج نفر ميتوانستند به ترتيب شماره، وارد اتاق دادستان انقلاب شوند. نفر اول كه آخوند چاق پيري بود، به دادستان جوان و خوشتيپ انقلاب گفت اگر اجازه داشته باشد، بماند و بهعنوان آخرين نفر با او خصوصي حرف بزند؛ اما رئيسي قبول نكرد. گفت بفرماييد! خودم را معرفي كردم، رئيسي كمي نگاهم كرد، با لبخند گفت: «همون عباس معروفي معروف؟»
«بله همون كركس شاهنشاهي! همون غول بيشاخودم كه هر روز كيهان مينويسه»
«شما بمونيد. نفر بعدي؟»
سه نفر بعدي هم مطلبشان را گفتند و رفتند. دادستان انقلاب گفت: «خب آقاي معروفي، چه ميكنيد؟»
«رمان مينويسم، كتاب چاپ ميكنم، اديتوري ميكنم، هر كار كه بشه چون دفترم بازه، اما شما انتشار گردون رو توقيف كردين»
«خب فكر ميكني چرا توقيف شده؟»
«همكاران شما از من ميپرسن چهجوري و با چه پولي اين مجله رنگارنگ را منتشر ميكنم؟»
«اين سؤال من هم هست»
«مجله روي پاي خودش ايستاده، 22 هزار تيراژ داره»
«چند سالته؟»
«سيوسه».
«اين چيزهاي كه درباره شما در روزنامهها مينويسن، من فكر كردم بالاي 60 سال رو داري».
آنوقت در كامپيوتر پروندهام را نگاه كرد و گفت: «عجيبه! خيلي عجيبه! لك توي پروندهات نيست»
گفتم: «ميدونم. من حتي سمپات كسي يا چيزي نبودهام»
با حيرت خيرهام شد: «حتي خانمبازي هم نكردهاي؟»
گفتم: «نه! من زن و سه تا دختر دارم».
به پشتي صندلياش تكيه داد با لبخند نگاهم كرد. يك لحظه فكر كردم عجب آخوند خوشسيما و خوشتيپي است. گفت: «پريشب در قم منزل يكي از علما، آقاي فاضلميبدي بودم. قسمتي از كتاب «سمفوني مردگان» شما را خوندم، ميخواستم ازش بگيرم، ديدم براش امضا كردي، بهم نداد. دلم ميخواد بخونمش». اتفاقا نسخهاي از چاپ سوم رمان در كيفم بود. گذاشتم روي ميز. دست به جيب برد كه پولش را بپردازد، گفتم:« قابلي نداره». گفت: «نه اين ميز، ميز خطرناكيه. ميز قضا و قدر!» و خنديد: «بايد پولشو بپردازم، شما هم بايد بگيري». 300 تومان را روي ميز گذاشت و گفت: «تعجب ميكنم! چرا اينقدر راجع به شما بد مينويسن؟ امكانش هست فوري كليه گردونها رو به من برسونيد تا شخصا مطالعه كنم و تصميم بگيرم؟». گفتم: «با كمال ميل. فردا براتون ميارم». گفت: «نه! فردا ديره. همين حالا» و تلفن روي ميزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بيارن فوري» و بعد خواست كه ناهار بمانم. تشكر كردم، يك دوره گردون از شماره 1 تا 20 را به دستش دادم و خداحافظي كردم. حدود يك هفته بعد، پرونده من از دادستاني انقلاب «عدمصلاحيت» خورد و به دادگستري ارجاع داده شد. در اين دوره كه خاتمي هم در آخرين روزهاي وزارت ارشاد، هيئت منصفه را تشكيل داده بود، باعث شد گردون در دادگاه تبرئه شود. در تاريخ 167ساله مطبوعات ايران، من نخستين مدير مجلهاي بودم كه با حضور هيئت منصفه محاكمه و تبرئه شدم. كيهان در تيتر اولش نوشت: «تشكيل هيئتمنصفه براي نجات يك مجله ضد انقلاب»
https://www.irna.ir/amp/83224278/
ایرنا
پس از توقيف «گردون»
تهران- ايرنا- دادستاني تهران، رياست سازمان بازرسي كل كشور، دادستان كل كشور و معاون اول قوه قضائيه ازجمله مسئوليتهاي رئيسي در اين دستگاه در سه دهه اخير بوده است. ورود رئيسي به رقابتهاي انتخابات رياستجمهوري سال 96 تصوير ديگري از او به دست داد و مرد ساكت…
👍2
💠نسل جوان یا اندیشه جوان؟
🔹وقتی که میگوییم نسل جوان، مقصود حتماً طبقه جوان نیست، مقصود طبقهای است که در اثر تحصیلات و آشنایی با تمدن جدید دارای طرز تفکر مخصوصی است، خواه پیر باشد یا جوان. اکثریت این طبقه را البته جوانان تشکیل میدهند، لهذا میگوییم نسل جوان، و الّا بسیار پیرها هستند که طرز تفکر جدید دارند، بسیار جوانها هستند که طرز تفکرشان مثل پیرها و مردم قرون گذشته است.
به هرحال مقصود طبقهای است که حامل طرز تفکر مخصوصی است و رو به افزایش است و پیر و جوان آینده دارای این طرز تفکر خواهند بود و اگر خدا نخواسته فکری برای هدایت و رهبری این نسل نشود، آینده بکلی از دست خواهد رفت.
🔹حدیثی است در کافی، در ضمن آن حدیث این جمله است:«الْعالِمُ بِزَمانِهِ لاتَهْجُمُ عَلَیهِ اللَّوابِسُ »یعنی کسی که زمان خودش را بشناسد و بفهمد و درک کند، امور مشتبه و گیج کننده به او هجوم نمیآورد.
در همین حدیث جملههای زیادی هست از آن جمله میفرماید: کسی که تعقل نمیکند و درست نمیاندیشد هرگز رستگار نمیشود، و کسی که علم ندارد تعقل صحیح ندارد، یعنی عقل به علم زیاد میشود. «عقل» یعنی قدرت تجزیه و تحلیل و ربط دادن قضایا، یعنی مقدمات را به دست آوردن و نتایج را پیشبینی کردن. عقل از علم مایه میگیرد. عقل چراغی است که نفت آن چراغ، علم است. بعد میگوید: هرکس که بفهمد، عاقبت کارش نجابت است، عاقبتْ موجود نفیسی از کار درمیآید. یعنی از علم نباید ترسید، علم را نباید خطر به شمار آورد.
🔹چه باید کرد؟
مهمتر از این که طرحی برای رهبری این نسل تهیه کنیم این است که این فکر در ما قوّت بگیرد که مسئله رهبری و هدایت، از لحاظ تاکتیک و کیفیت عمل، در زمانهای متفاوت و در مورد اشخاص متفاوت فرق میکند و ما باید این خیال را از کلّه خود بیرون کنیم که نسل جدید را با همان متد قدیم رهبری کنیم. اولا باید نسل جوان را بشناسیم و بفهمیم دارای چه مشخصات و ممیزاتی است. درباره این نسل دو طرز تفکر شایع است و معمولًا دو جور قضاوت میشود.
از نظر یک طبقه اینها یک عده مردمی هستند خام، مغرور، گرفتار هوا و هوس، شهوتپرست، دارای هزار عیب. این طبقه همیشه به این نسل دهن کجی میکنند و ناسزا میگویند. اما از نظر خود نسل جوان، درست بعکس است. آنها در خودشان عیب نمیبینند؛ خودشان را مجسمه هوش، مجسمه فطانت، مجسمه آرمانهای عالی میدانند.
🔹نسل جوان ما مزایایی دارد و عیبهایی. زیرا این نسل یک نوع ادراکات و احساساتی دارد که در گذشته نبود و از این جهت باید به او حق داد. در عین حال یک انحرافات فکری و اخلاقی دارد و باید آنها را چاره کرد. چاره کردن این انحرافات بدون در نظر گرفتن مزایا یعنی ادراکات و احساسات و آرمانهای عالی که دارد و بدون احترام گذاشتن به این ادراکات و احساسات میسر نیست. باید به این جهات احترام گذاشت. رودربایستی ندارد؛ در نسل گذشته فکرها این اندازه باز نبود، این احساسات با این آرمانهای عالی نبود. باید به این آرمانها احترام گذاشت. اسلام به این امور احترام گذاشته است. اگر ما بخواهیم به این امور بیاعتنا باشیم محال است که بتوانیم جلو انحرافهای فکری و اخلاقی نسل آینده را بگیریم.
فکر اساسی به این است که اول ما درد این نسل را بشناسیم، درد عقلی و فکری، دردی که نشانه بیداری است، یعنی آن چیزی را که احساس میکند و نسل گذشته احساس نمیکرد.
در قدیم سطح فکر مردم پایین بود، کمتر در مردم شک و تردید و سؤال پیدا میشد، حالا بیشتر پیدا میشود. طبیعی است وقتی که فکر، کمی بالا آمد سؤالاتی برایش طرح میشود که قبلا مطرح نبود. باید شک و تردیدش را رفع کرد و به سؤالات و احتیاجات فکریاش پاسخ گفت. این خود زمینه مناسبی است برای آشنا شدن مردم با حقایق و معارف اسلامی. با یک جاهل بیسواد که نمیشود حقیقتی را به میان گذاشت. بنابراین در هدایت و رهبری نسل قدیم که سطح فکرش پایینتر بود ما احتیاج داشتیم به یک طرز خاص بیان و تبلیغ و یک جور کتابها. اما امروز آن طرز بیان و آن طرز کتابها به درد نمیخورد، باید و لازم است رفرم و اصلاح عمیقی در این قسمتها به عمل آید، باید با منطق روز و زبان روز و افکار روز آشنا شد و از همان راه به هدایت و رهبری مردم پرداخت.
✍استاد شهید مطهری
📚کتاب ده گفتار، بخشی از مقاله رهبری نسل جوان
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
🔹وقتی که میگوییم نسل جوان، مقصود حتماً طبقه جوان نیست، مقصود طبقهای است که در اثر تحصیلات و آشنایی با تمدن جدید دارای طرز تفکر مخصوصی است، خواه پیر باشد یا جوان. اکثریت این طبقه را البته جوانان تشکیل میدهند، لهذا میگوییم نسل جوان، و الّا بسیار پیرها هستند که طرز تفکر جدید دارند، بسیار جوانها هستند که طرز تفکرشان مثل پیرها و مردم قرون گذشته است.
به هرحال مقصود طبقهای است که حامل طرز تفکر مخصوصی است و رو به افزایش است و پیر و جوان آینده دارای این طرز تفکر خواهند بود و اگر خدا نخواسته فکری برای هدایت و رهبری این نسل نشود، آینده بکلی از دست خواهد رفت.
🔹حدیثی است در کافی، در ضمن آن حدیث این جمله است:«الْعالِمُ بِزَمانِهِ لاتَهْجُمُ عَلَیهِ اللَّوابِسُ »یعنی کسی که زمان خودش را بشناسد و بفهمد و درک کند، امور مشتبه و گیج کننده به او هجوم نمیآورد.
در همین حدیث جملههای زیادی هست از آن جمله میفرماید: کسی که تعقل نمیکند و درست نمیاندیشد هرگز رستگار نمیشود، و کسی که علم ندارد تعقل صحیح ندارد، یعنی عقل به علم زیاد میشود. «عقل» یعنی قدرت تجزیه و تحلیل و ربط دادن قضایا، یعنی مقدمات را به دست آوردن و نتایج را پیشبینی کردن. عقل از علم مایه میگیرد. عقل چراغی است که نفت آن چراغ، علم است. بعد میگوید: هرکس که بفهمد، عاقبت کارش نجابت است، عاقبتْ موجود نفیسی از کار درمیآید. یعنی از علم نباید ترسید، علم را نباید خطر به شمار آورد.
🔹چه باید کرد؟
مهمتر از این که طرحی برای رهبری این نسل تهیه کنیم این است که این فکر در ما قوّت بگیرد که مسئله رهبری و هدایت، از لحاظ تاکتیک و کیفیت عمل، در زمانهای متفاوت و در مورد اشخاص متفاوت فرق میکند و ما باید این خیال را از کلّه خود بیرون کنیم که نسل جدید را با همان متد قدیم رهبری کنیم. اولا باید نسل جوان را بشناسیم و بفهمیم دارای چه مشخصات و ممیزاتی است. درباره این نسل دو طرز تفکر شایع است و معمولًا دو جور قضاوت میشود.
از نظر یک طبقه اینها یک عده مردمی هستند خام، مغرور، گرفتار هوا و هوس، شهوتپرست، دارای هزار عیب. این طبقه همیشه به این نسل دهن کجی میکنند و ناسزا میگویند. اما از نظر خود نسل جوان، درست بعکس است. آنها در خودشان عیب نمیبینند؛ خودشان را مجسمه هوش، مجسمه فطانت، مجسمه آرمانهای عالی میدانند.
🔹نسل جوان ما مزایایی دارد و عیبهایی. زیرا این نسل یک نوع ادراکات و احساساتی دارد که در گذشته نبود و از این جهت باید به او حق داد. در عین حال یک انحرافات فکری و اخلاقی دارد و باید آنها را چاره کرد. چاره کردن این انحرافات بدون در نظر گرفتن مزایا یعنی ادراکات و احساسات و آرمانهای عالی که دارد و بدون احترام گذاشتن به این ادراکات و احساسات میسر نیست. باید به این جهات احترام گذاشت. رودربایستی ندارد؛ در نسل گذشته فکرها این اندازه باز نبود، این احساسات با این آرمانهای عالی نبود. باید به این آرمانها احترام گذاشت. اسلام به این امور احترام گذاشته است. اگر ما بخواهیم به این امور بیاعتنا باشیم محال است که بتوانیم جلو انحرافهای فکری و اخلاقی نسل آینده را بگیریم.
فکر اساسی به این است که اول ما درد این نسل را بشناسیم، درد عقلی و فکری، دردی که نشانه بیداری است، یعنی آن چیزی را که احساس میکند و نسل گذشته احساس نمیکرد.
در قدیم سطح فکر مردم پایین بود، کمتر در مردم شک و تردید و سؤال پیدا میشد، حالا بیشتر پیدا میشود. طبیعی است وقتی که فکر، کمی بالا آمد سؤالاتی برایش طرح میشود که قبلا مطرح نبود. باید شک و تردیدش را رفع کرد و به سؤالات و احتیاجات فکریاش پاسخ گفت. این خود زمینه مناسبی است برای آشنا شدن مردم با حقایق و معارف اسلامی. با یک جاهل بیسواد که نمیشود حقیقتی را به میان گذاشت. بنابراین در هدایت و رهبری نسل قدیم که سطح فکرش پایینتر بود ما احتیاج داشتیم به یک طرز خاص بیان و تبلیغ و یک جور کتابها. اما امروز آن طرز بیان و آن طرز کتابها به درد نمیخورد، باید و لازم است رفرم و اصلاح عمیقی در این قسمتها به عمل آید، باید با منطق روز و زبان روز و افکار روز آشنا شد و از همان راه به هدایت و رهبری مردم پرداخت.
✍استاد شهید مطهری
📚کتاب ده گفتار، بخشی از مقاله رهبری نسل جوان
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
Telegram
حسن مجیدیان
یادداشت ها و انتخاب های حسن مجیدیان
ارتباط از طریق :
@hamim1361
ارتباط از طریق :
@hamim1361
⭕️ امینی: انتخاب تاج، عدالت، قانون، شایستگی، عقل، سلامت و احترام به افکار عمومی را نقض کرده است
⭕️ محبی: افتضاح انتخابات فدراسیون فوتبال برخواسته از یک مصوبه جرم زا و مفسده انگیز است
✍️ پرویز امینی، دکترای علوم سیاسی:
🔹ماجرای تعیین رییس فدارسیون فوتبال، خیلی قابل تامل است. فردی که حداقل به شکل خیلی آشکار و محرز میلیون ها یورو منابع عمومی و مالی جامعه ای تحت فشار شدیدترین تحریم ها را به هدر داده است، به اعتماد عمومی ضربه زده است، شایستگان و دلسوزان ورزش و فوتبال را دلسرد کرده است و تصمیمات و سیاست های او، راهیابی تیم ملی پرطرفداراترین ورزش کشور به جام جهانی را به خطر انداخته است، مجدد رییس فدراسیون فوتبال می شود.
🔹اگر عدالت گفتمان غالب باشد، چنین چیزی ممکن است؟ اگر لیاقت و شایستگی شرط باشد، چنین چیزی ممکن است؟ اگر قانون در کشور مبنا باشد، چنین چیزی ممکن است؟ اگر شرم از افکار عمومی شرط باشد، چنین چیزی ممکن است؟ اگر عقل در حد متعارف اساس کار باشد، چنین چیزی ممکن است؟اگر سیستم ورزش و فوتبال کشور در سطحی سالم باشد، چنین اتفاقی ممکن است؟
🔹این اتفاق عدالت، قانون، شایستگی، عقل، سلامت و احترام به افکار عمومی را نقض کرده است. بنابراین مسئله موردی و فردی نیست بلکه نشان از عیوب ساختاری حکمرانی ماست./ کانال پریوز امینی
👤 جلیل محبی، دکترای حقوق نیز در رشته توییتی نوشت:
🔹این افتضاحی که در انتخابات فدراسیون فوتبال مشاهده میکنید برخوسته از یک مصوبه جرم زا و مفسده انگیز است که بعد از یک سال از روی کار آمدن دولت جدید اصلاح نشده. یادم هست که معاون فرهنگی وزارت ورزش به دنبال اصلاحش بود. یک بار هم در حاشیه کمیسیون دولت به وزیر ورزش اشکال مصوبه را گوشزد کردم که کامل درجریان بود و گفت باید اصلاح شود. نمیدانم چرا اصلاح نشد.
@Rasad_tahlil
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
⭕️ محبی: افتضاح انتخابات فدراسیون فوتبال برخواسته از یک مصوبه جرم زا و مفسده انگیز است
✍️ پرویز امینی، دکترای علوم سیاسی:
🔹ماجرای تعیین رییس فدارسیون فوتبال، خیلی قابل تامل است. فردی که حداقل به شکل خیلی آشکار و محرز میلیون ها یورو منابع عمومی و مالی جامعه ای تحت فشار شدیدترین تحریم ها را به هدر داده است، به اعتماد عمومی ضربه زده است، شایستگان و دلسوزان ورزش و فوتبال را دلسرد کرده است و تصمیمات و سیاست های او، راهیابی تیم ملی پرطرفداراترین ورزش کشور به جام جهانی را به خطر انداخته است، مجدد رییس فدراسیون فوتبال می شود.
🔹اگر عدالت گفتمان غالب باشد، چنین چیزی ممکن است؟ اگر لیاقت و شایستگی شرط باشد، چنین چیزی ممکن است؟ اگر قانون در کشور مبنا باشد، چنین چیزی ممکن است؟ اگر شرم از افکار عمومی شرط باشد، چنین چیزی ممکن است؟ اگر عقل در حد متعارف اساس کار باشد، چنین چیزی ممکن است؟اگر سیستم ورزش و فوتبال کشور در سطحی سالم باشد، چنین اتفاقی ممکن است؟
🔹این اتفاق عدالت، قانون، شایستگی، عقل، سلامت و احترام به افکار عمومی را نقض کرده است. بنابراین مسئله موردی و فردی نیست بلکه نشان از عیوب ساختاری حکمرانی ماست./ کانال پریوز امینی
👤 جلیل محبی، دکترای حقوق نیز در رشته توییتی نوشت:
🔹این افتضاحی که در انتخابات فدراسیون فوتبال مشاهده میکنید برخوسته از یک مصوبه جرم زا و مفسده انگیز است که بعد از یک سال از روی کار آمدن دولت جدید اصلاح نشده. یادم هست که معاون فرهنگی وزارت ورزش به دنبال اصلاحش بود. یک بار هم در حاشیه کمیسیون دولت به وزیر ورزش اشکال مصوبه را گوشزد کردم که کامل درجریان بود و گفت باید اصلاح شود. نمیدانم چرا اصلاح نشد.
@Rasad_tahlil
https://www.tgoop.com/ha_mim1377
Telegram
حسن مجیدیان
یادداشت ها و انتخاب های حسن مجیدیان
ارتباط از طریق :
@hamim1361
ارتباط از طریق :
@hamim1361