tgoop.com/ha_mim1377/5205
Last Update:
عباس معروفي، يكي از نويسندگان مشهور كشور و مدير مجله ادبي «گردون» است كه در نخستين سالهاي دهه 70 توقيف آن بازتاب فراواني در محافل داخلي و خارجي داشت. براي امانتداري بخشي از گفتوگوي او با نشريه ادبي «الفبا» در شرح ماجراي ديدار خود با سيدابراهيم رئيسي را برايتان ميآورم: «سرانجام روز 19 آذر 1370، بازجويم حكم توقيف موقت گردون را به دستم داد. از آنجا مستقيما به اداره مطبوعات ارشاد رفتم و آقاي مديركل گفت كه كاري از دستش ساخته نيست. بعد به شركت تعاوني مطبوعات رفتم و براي اولينبار با محسن سازگارا، مديرعامل شركت تعاوني مطبوعات آشنا شدم. او آن روز خيلي با من حرف زد و گفت كه بايد تلاش كنيم تا اين حكم را بشكنيم. از يك سو او ميدويد، از سويي حميد مصدق و از سوي ديگر خودم. يكي از غمانگيزترين دورههاي زندگي من همين 18 ماه تعطيلي گردون بود كه همه رفتوآمدها، تلفنها و ارتباطهايم قطع شد. يكباره احساس كردم چقدر تنها شدهام. نميدانستم چه خاكي به سرم بريزم. تنها سيمين بهبهاني هر روز به من تلفن ميزد و دلداريام ميداد.نامهنگاري، ملاقات، ديدار و گفتوگو، هيچكدام فايدهاي نداشت؛ تا اينكه قاضي پروندهام در دادستاني انقلاب حكم مرا اعلام كرد: «اعدام».
فروشكستم؛ حالا جز نگراني از حكم اعدامي كه قاضيام داده بود، وزارت ارشاد هم كنفيكون شده بود. خاتمي رفته بود. در همان زمان داشتم رمان «سال بلوا» را مينوشتم و اين جمله جايي خودنمايي ميكرد: «ما ملت انتظاريم!» و در انتظار سرنوشت گردون ميسوختم. حكم اعدام را برداشتم و به طرف سازگارا راه افتادم. چند روز بعد او به من خبر داد كه روزهاي سهشنبه حجتالاسلام ابراهيم رئيسي، دادستان انقلاب، بار عام دارد و قرار شد كه من از ساعت شش صبح سهشنبه آنجا باشم. اين سهشنبه رفتنها، چهار بار طول كشيد و نوبت به من نرسيد، بار پنجم، ساعت 12 من توانستم آقاي رئيسي را ببينم. در هر ديدار پنج نفر ميتوانستند به ترتيب شماره، وارد اتاق دادستان انقلاب شوند. نفر اول كه آخوند چاق پيري بود، به دادستان جوان و خوشتيپ انقلاب گفت اگر اجازه داشته باشد، بماند و بهعنوان آخرين نفر با او خصوصي حرف بزند؛ اما رئيسي قبول نكرد. گفت بفرماييد! خودم را معرفي كردم، رئيسي كمي نگاهم كرد، با لبخند گفت: «همون عباس معروفي معروف؟»
«بله همون كركس شاهنشاهي! همون غول بيشاخودم كه هر روز كيهان مينويسه»
«شما بمونيد. نفر بعدي؟»
سه نفر بعدي هم مطلبشان را گفتند و رفتند. دادستان انقلاب گفت: «خب آقاي معروفي، چه ميكنيد؟»
«رمان مينويسم، كتاب چاپ ميكنم، اديتوري ميكنم، هر كار كه بشه چون دفترم بازه، اما شما انتشار گردون رو توقيف كردين»
«خب فكر ميكني چرا توقيف شده؟»
«همكاران شما از من ميپرسن چهجوري و با چه پولي اين مجله رنگارنگ را منتشر ميكنم؟»
«اين سؤال من هم هست»
«مجله روي پاي خودش ايستاده، 22 هزار تيراژ داره»
«چند سالته؟»
«سيوسه».
«اين چيزهاي كه درباره شما در روزنامهها مينويسن، من فكر كردم بالاي 60 سال رو داري».
آنوقت در كامپيوتر پروندهام را نگاه كرد و گفت: «عجيبه! خيلي عجيبه! لك توي پروندهات نيست»
گفتم: «ميدونم. من حتي سمپات كسي يا چيزي نبودهام»
با حيرت خيرهام شد: «حتي خانمبازي هم نكردهاي؟»
گفتم: «نه! من زن و سه تا دختر دارم».
به پشتي صندلياش تكيه داد با لبخند نگاهم كرد. يك لحظه فكر كردم عجب آخوند خوشسيما و خوشتيپي است. گفت: «پريشب در قم منزل يكي از علما، آقاي فاضلميبدي بودم. قسمتي از كتاب «سمفوني مردگان» شما را خوندم، ميخواستم ازش بگيرم، ديدم براش امضا كردي، بهم نداد. دلم ميخواد بخونمش». اتفاقا نسخهاي از چاپ سوم رمان در كيفم بود. گذاشتم روي ميز. دست به جيب برد كه پولش را بپردازد، گفتم:« قابلي نداره». گفت: «نه اين ميز، ميز خطرناكيه. ميز قضا و قدر!» و خنديد: «بايد پولشو بپردازم، شما هم بايد بگيري». 300 تومان را روي ميز گذاشت و گفت: «تعجب ميكنم! چرا اينقدر راجع به شما بد مينويسن؟ امكانش هست فوري كليه گردونها رو به من برسونيد تا شخصا مطالعه كنم و تصميم بگيرم؟». گفتم: «با كمال ميل. فردا براتون ميارم». گفت: «نه! فردا ديره. همين حالا» و تلفن روي ميزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بيارن فوري» و بعد خواست كه ناهار بمانم. تشكر كردم، يك دوره گردون از شماره 1 تا 20 را به دستش دادم و خداحافظي كردم. حدود يك هفته بعد، پرونده من از دادستاني انقلاب «عدمصلاحيت» خورد و به دادگستري ارجاع داده شد. در اين دوره كه خاتمي هم در آخرين روزهاي وزارت ارشاد، هيئت منصفه را تشكيل داده بود، باعث شد گردون در دادگاه تبرئه شود. در تاريخ 167ساله مطبوعات ايران، من نخستين مدير مجلهاي بودم كه با حضور هيئت منصفه محاكمه و تبرئه شدم. كيهان در تيتر اولش نوشت: «تشكيل هيئتمنصفه براي نجات يك مجله ضد انقلاب»
https://www.irna.ir/amp/83224278/
BY حسن مجیدیان

Share with your friend now:
tgoop.com/ha_mim1377/5205