هوای پاک «استثناناپذیر» است، زیرا نمیتوان کودک تازه متولد شده را از تنفس در هوای پاک محروم کرد.
یک مثال مهم از یک کالای عمومی، امنیت است. وقتی نیروهای مسلح ما را از جنگ مصون میدارند، این امنیت رقابتناپذیر و غیرقابلانکار است. همین موضوع در مورد امنیت در داخل کشور که توسط دستگاه قضایی نیز صحت دارد.
بنا به تعریف، کالاهای عمومی استثناناپذیرند. هیچ شرکت خصوصی کالاهای عمومی مانند هوای پاک تولید نمیکند زیرا نمیتوان برای خدمات ارائه شده صورتحسابی از ساکنان دریافت کرد. نمیتوان کسی را هم از مزایای وجود کالاهای عمومی محروم کرد. استثنا بودن برای شرکتها برای بدست آوردن جریان درآمد، ضروری است. ازاینرو، ما نیازمند اقدام دولت برای کسب درآمدهای مالیاتی و تامین منافع عمومی هستیم.
اصطلاح «کالا خصوصی» در مقابل «کالا عمومی» است. اولی به «چیزهایی که به صورت خصوصی تولید می شوند» دلالت نمیکند. برای مثال، خدمات مخابراتی یک کالای خصوصی است، چه توسط دولت تولید شود چه یک شخص خصوصی.
بازار آزاد به تنهایی این چهار نوع مشکل را حل نمیکند. مداخلات دولت باید در درجه اول حول این چهار مشکل باشد.
این طبقه بندی بر بسیاری از کارهایی که ما در سیاست[گذاری] اقتصادی انجام میدهیم، نور جدیدی میاندازد. برای مثال، مراقبتهای بهداشتی معمولاً به عنوان کار دولت در نظر گرفته میشود. اما مراقبتهای بهداشتی یک کالای خصوصی است. خدمات یک پزشک یا یک بیمارستان رقابتپذیر و استثناپذیرند. وقتی من روی تخت بیمارستان هستم، شما نمیتوانید همزمان روی تخت بیمارستان باشید. باید در شناخت نارساییهای بازار در حوزه سلامت و طراحی مسیرهای سیاستگذاری بهینه برای اقداماتی که دولت در حوزه سلامت انجام دهد، دقت بیشتری داشته باشیم.
شکست های بازار به راحتی در عرصه اقتصاد خرد قابل مشاهده است، برای مثال، زمانی که بلندگوهای من در آرامش شما اختلال ایجاد میکنند. اما آنها توجیه نهایی برای سیاستهای کلان اقتصادی نیز هستند. نوسانات بزرگ چرخه تجاری بازتابی از شکست تصمیمات ناهماهنگ افراد خصوصی است.
وقتی با مداخله پیشنهادی دولت مواجه میشویم، اولین سوال ما باید این باشد: شکست بازار چیست که این مداخله به دنبال رفع آن است؟
هر زمان و هر کجا که شکست بازار وجود ندارد، ما باید در مورد مداخله دولت شک داشته باشیم.
این یک راه ارزشمند برای ترسیم مرز بین برنامهریزی مرکزی و مداخله مشروع در اقتصاد است. برای مثال، از 1993 به بعد، در ایالات متحده، مقامات فدرال موظف شدند قبل از برنامهریزی مداخلات در اقتصاد، وجود شکست بازار را به طور رسمی نشان دهند.
@exitvoiceloyalty
یک مثال مهم از یک کالای عمومی، امنیت است. وقتی نیروهای مسلح ما را از جنگ مصون میدارند، این امنیت رقابتناپذیر و غیرقابلانکار است. همین موضوع در مورد امنیت در داخل کشور که توسط دستگاه قضایی نیز صحت دارد.
بنا به تعریف، کالاهای عمومی استثناناپذیرند. هیچ شرکت خصوصی کالاهای عمومی مانند هوای پاک تولید نمیکند زیرا نمیتوان برای خدمات ارائه شده صورتحسابی از ساکنان دریافت کرد. نمیتوان کسی را هم از مزایای وجود کالاهای عمومی محروم کرد. استثنا بودن برای شرکتها برای بدست آوردن جریان درآمد، ضروری است. ازاینرو، ما نیازمند اقدام دولت برای کسب درآمدهای مالیاتی و تامین منافع عمومی هستیم.
اصطلاح «کالا خصوصی» در مقابل «کالا عمومی» است. اولی به «چیزهایی که به صورت خصوصی تولید می شوند» دلالت نمیکند. برای مثال، خدمات مخابراتی یک کالای خصوصی است، چه توسط دولت تولید شود چه یک شخص خصوصی.
بازار آزاد به تنهایی این چهار نوع مشکل را حل نمیکند. مداخلات دولت باید در درجه اول حول این چهار مشکل باشد.
این طبقه بندی بر بسیاری از کارهایی که ما در سیاست[گذاری] اقتصادی انجام میدهیم، نور جدیدی میاندازد. برای مثال، مراقبتهای بهداشتی معمولاً به عنوان کار دولت در نظر گرفته میشود. اما مراقبتهای بهداشتی یک کالای خصوصی است. خدمات یک پزشک یا یک بیمارستان رقابتپذیر و استثناپذیرند. وقتی من روی تخت بیمارستان هستم، شما نمیتوانید همزمان روی تخت بیمارستان باشید. باید در شناخت نارساییهای بازار در حوزه سلامت و طراحی مسیرهای سیاستگذاری بهینه برای اقداماتی که دولت در حوزه سلامت انجام دهد، دقت بیشتری داشته باشیم.
شکست های بازار به راحتی در عرصه اقتصاد خرد قابل مشاهده است، برای مثال، زمانی که بلندگوهای من در آرامش شما اختلال ایجاد میکنند. اما آنها توجیه نهایی برای سیاستهای کلان اقتصادی نیز هستند. نوسانات بزرگ چرخه تجاری بازتابی از شکست تصمیمات ناهماهنگ افراد خصوصی است.
وقتی با مداخله پیشنهادی دولت مواجه میشویم، اولین سوال ما باید این باشد: شکست بازار چیست که این مداخله به دنبال رفع آن است؟
هر زمان و هر کجا که شکست بازار وجود ندارد، ما باید در مورد مداخله دولت شک داشته باشیم.
این یک راه ارزشمند برای ترسیم مرز بین برنامهریزی مرکزی و مداخله مشروع در اقتصاد است. برای مثال، از 1993 به بعد، در ایالات متحده، مقامات فدرال موظف شدند قبل از برنامهریزی مداخلات در اقتصاد، وجود شکست بازار را به طور رسمی نشان دهند.
@exitvoiceloyalty
ترجمه
امروز معاون علمی-پژوهشی یک موسسه تحقیقاتی دولتی تماس گرفت.
کتاب ترجمه میکنی؟
بله
دستمزد؟
صفحهای ۱ میلیون تومان
خیلی زیاده
نمیدونم
خدا نگهدار
سلامت باشید
@exitvoiceloyalty
امروز معاون علمی-پژوهشی یک موسسه تحقیقاتی دولتی تماس گرفت.
کتاب ترجمه میکنی؟
بله
دستمزد؟
صفحهای ۱ میلیون تومان
خیلی زیاده
نمیدونم
خدا نگهدار
سلامت باشید
@exitvoiceloyalty
در #شیلی اوایل دهه ۱۹۷۰، دلار ۱۰ نرخ داشت.
بیشترین سود را هم کارخانههای مونتاژ خودرو از وضعیت اقتصاد میبردند که خودرو را با قیمتی دو تا سه برابر قیمت جهانی به مردم به زور تحمیل میکردند.
بیشترین سود را هم کارخانههای مونتاژ خودرو از وضعیت اقتصاد میبردند که خودرو را با قیمتی دو تا سه برابر قیمت جهانی به مردم به زور تحمیل میکردند.
میزان تأثیر دستگاه چاپ گوتنبرگ بر نرخ سواد - یا درواقع رشد اقتصادی در اروپا - همچنان قابل بحث است.
کتاب به طور قابلتوجهی میل به خواندن و نوشتن را در میان اروپاییانی که برای این کار مجهز بودند افزایش داد.
در نیمه دوم سده پانزدهم، اروپا نزدیک به 13 میلیون نسخه کتاب چاپ کرد. در سده شانزدهم، بیش از 200 میلیون؛ در سده هفدهم بیش از نیم میلیارد نسخه؛ و در سده هجدهم این تعداد به حدود یک میلیارد نسخه کتاب افزایش یافت- نرخ رشدی بسیار بیشتر از جمعیت این قاره.
@exitvoiceloyalty
کتاب به طور قابلتوجهی میل به خواندن و نوشتن را در میان اروپاییانی که برای این کار مجهز بودند افزایش داد.
در نیمه دوم سده پانزدهم، اروپا نزدیک به 13 میلیون نسخه کتاب چاپ کرد. در سده شانزدهم، بیش از 200 میلیون؛ در سده هفدهم بیش از نیم میلیارد نسخه؛ و در سده هجدهم این تعداد به حدود یک میلیارد نسخه کتاب افزایش یافت- نرخ رشدی بسیار بیشتر از جمعیت این قاره.
@exitvoiceloyalty
وقتی با مداخله پیشنهادی دولت مواجه میشویم، اولین سوال ما باید این باشد:
فقره شکست بازار چیست که این مداخله به دنبال رفع آن است؟
هر زمان و هر کجا که شکست بازار وجود ندارد، ما باید در مورد مداخله دولت شک و تردید داشته باشیم.
این داشتن شک و تردید، یک راه ارزشمند برای ترسیم مرز بین برنامهریزی مرکزی و مداخله مشروع در اقتصاد است. برای مثال، از 1993 به بعد، در ایالات متحده، مقامات فدرال موظف شدند قبل از برنامهریزی مداخلات در اقتصاد، وجود شکست بازار را به طور رسمی نشان دهند.
بازتوزیع به عنوان یک دلیل و زمینهساز فرعی برای اجبار
ناگزیر، همه دولتها درگیر بازتوزیع میشوند:
افزایش دادن درآمدهای مالیاتی و دادن این منابع به برخی افراد در برخی مواقع.
همه دولتها در امداد رسانی به بلایا مشارکت میکنند. پس از یک بلای طبیعی، دولت منابع خود را صرف نجات مردم و بازسازی پس از فاجعه میکند. این یک بازتوزیع است، زیرا از منابع مالیاتی برای دادن منابع به برخی افرادی که در حالتهای خاصی از طبیعت قرار دارند استفاده میشود.
همه دولتها نیز منابع را به فقیرترین افراد کشور انتقال میدهند. این نشاندهنده آمیزهای از نوعدوستی و منفعت شخصی است.
کمک به فقرا یک الزام اخلاقی است، و علاوه بر این، زمانی که فقیرترین افراد از منتهیالیه فقر و ناامیدی در امان باشند، وضعیت بهتری دارند.
یک محاسبه مهم در بازتوزیع برای رسیدگی به فقر وجود دارد.
مثلا حدود 0.1 میلیارد فقیر در هند وجود دارد، بنابراین وقتی یک دولت به آنها 100 روپیه در روز میدهد، هزینهای معادل 3.65 تریلیون روپیه در سال دارد.
مانند تمام فعالیتهای دولتی، یک چالش ظرفیت دولتی در تبدیل چنین اهدافی (امداد رسانی به بلایا یا برنامه یارانه) به عمل وجود دارد. در شناسایی 0.1 میلیارد فقیرترین مردم و تحویل دقیق 100 روپیه در روز به آنها یک چالش مدیریتی کامل وجود دارد.
پس دولت و سیاستگذاران باید حواسشان باشند که به استدلال و بهانه بازتوزیع شروع به مداخله در اقتصاد نکنند.
@exitvoiceloyalty
فقره شکست بازار چیست که این مداخله به دنبال رفع آن است؟
هر زمان و هر کجا که شکست بازار وجود ندارد، ما باید در مورد مداخله دولت شک و تردید داشته باشیم.
این داشتن شک و تردید، یک راه ارزشمند برای ترسیم مرز بین برنامهریزی مرکزی و مداخله مشروع در اقتصاد است. برای مثال، از 1993 به بعد، در ایالات متحده، مقامات فدرال موظف شدند قبل از برنامهریزی مداخلات در اقتصاد، وجود شکست بازار را به طور رسمی نشان دهند.
بازتوزیع به عنوان یک دلیل و زمینهساز فرعی برای اجبار
ناگزیر، همه دولتها درگیر بازتوزیع میشوند:
افزایش دادن درآمدهای مالیاتی و دادن این منابع به برخی افراد در برخی مواقع.
همه دولتها در امداد رسانی به بلایا مشارکت میکنند. پس از یک بلای طبیعی، دولت منابع خود را صرف نجات مردم و بازسازی پس از فاجعه میکند. این یک بازتوزیع است، زیرا از منابع مالیاتی برای دادن منابع به برخی افرادی که در حالتهای خاصی از طبیعت قرار دارند استفاده میشود.
همه دولتها نیز منابع را به فقیرترین افراد کشور انتقال میدهند. این نشاندهنده آمیزهای از نوعدوستی و منفعت شخصی است.
کمک به فقرا یک الزام اخلاقی است، و علاوه بر این، زمانی که فقیرترین افراد از منتهیالیه فقر و ناامیدی در امان باشند، وضعیت بهتری دارند.
یک محاسبه مهم در بازتوزیع برای رسیدگی به فقر وجود دارد.
مثلا حدود 0.1 میلیارد فقیر در هند وجود دارد، بنابراین وقتی یک دولت به آنها 100 روپیه در روز میدهد، هزینهای معادل 3.65 تریلیون روپیه در سال دارد.
مانند تمام فعالیتهای دولتی، یک چالش ظرفیت دولتی در تبدیل چنین اهدافی (امداد رسانی به بلایا یا برنامه یارانه) به عمل وجود دارد. در شناسایی 0.1 میلیارد فقیرترین مردم و تحویل دقیق 100 روپیه در روز به آنها یک چالش مدیریتی کامل وجود دارد.
پس دولت و سیاستگذاران باید حواسشان باشند که به استدلال و بهانه بازتوزیع شروع به مداخله در اقتصاد نکنند.
@exitvoiceloyalty
زبان پیش کارشناسی ارشد
دیروز خبر فوت آقای صالح لطفی، استاد زبان اینگیلیسی دانشکده اقتصاد علامه را شنیدم. خدایش رحمت کند.
سال ۱۳۸۱ درسی بود زورکی، اما بیتاثیر در معدل؛ زیان پیش ۳ واحدی برای کارشناسی ارشد؛ سختگیری آقای لطفی و اخلاق تند و بیرون کردنش از کلاس، زبانزد خاص و عام در دانشکده بود؛ چنانکه وقتی استاد به زعم من بیسواد و بیاخلاقی مثل حمید ناظمان درس زبان پیش را ارائه کرد، همه دستافشان و پایکوبان به سویش رفتیم. بودند دانشجویانی که پای دفاع بودند و گیر درس زبان پیش.
اما حمید ناظمان چنان عملکرد افتضاحی داشت که همگان آرزوی سختگیری لطفی را داشتند. اولین جلسه درس ساعت ۵ عصر بود که ناظمان ساعت ۷ آمد. در طول ترم از ۱۷ جلسه کلا ۳ جلسه در کلاس درس حاضر شد.
امتحانش بیاندازه سخت بود؛ اکثریت افتادند. یک ترم لطفی، یک ترم ناظمان.
گیر کردن بین این دو، مصیبتی بود در حد مصیبت منابع؛
انحصاری دوجانبه و خطرناک و زورگو؛
ناظمان اما کار بدتری هم میکرد و آن این بود که برای بعضیها نمره رد نمیکرد و چند ترم دادن نمره را کش میداد و در نهایت هم میگفت نمیدانم چه شده است؛ شخصا او را نمیبخشم و از او متنفرم.
امید که روح آقای لطفی قرین آرامش باشد و روح ناظمان ….
بعدها محمدقلی یوسفی این انحصار دوجانبه نامیمون را بر هم زد.
@exitvoiceloyalty
دیروز خبر فوت آقای صالح لطفی، استاد زبان اینگیلیسی دانشکده اقتصاد علامه را شنیدم. خدایش رحمت کند.
سال ۱۳۸۱ درسی بود زورکی، اما بیتاثیر در معدل؛ زیان پیش ۳ واحدی برای کارشناسی ارشد؛ سختگیری آقای لطفی و اخلاق تند و بیرون کردنش از کلاس، زبانزد خاص و عام در دانشکده بود؛ چنانکه وقتی استاد به زعم من بیسواد و بیاخلاقی مثل حمید ناظمان درس زبان پیش را ارائه کرد، همه دستافشان و پایکوبان به سویش رفتیم. بودند دانشجویانی که پای دفاع بودند و گیر درس زبان پیش.
اما حمید ناظمان چنان عملکرد افتضاحی داشت که همگان آرزوی سختگیری لطفی را داشتند. اولین جلسه درس ساعت ۵ عصر بود که ناظمان ساعت ۷ آمد. در طول ترم از ۱۷ جلسه کلا ۳ جلسه در کلاس درس حاضر شد.
امتحانش بیاندازه سخت بود؛ اکثریت افتادند. یک ترم لطفی، یک ترم ناظمان.
گیر کردن بین این دو، مصیبتی بود در حد مصیبت منابع؛
انحصاری دوجانبه و خطرناک و زورگو؛
ناظمان اما کار بدتری هم میکرد و آن این بود که برای بعضیها نمره رد نمیکرد و چند ترم دادن نمره را کش میداد و در نهایت هم میگفت نمیدانم چه شده است؛ شخصا او را نمیبخشم و از او متنفرم.
امید که روح آقای لطفی قرین آرامش باشد و روح ناظمان ….
بعدها محمدقلی یوسفی این انحصار دوجانبه نامیمون را بر هم زد.
@exitvoiceloyalty
جلد اول سرمایه مارکس ۱۵۶ سال قبل در ۱۴ سپتامبر ۱۸۶۷ منتشر شد.
@exitvoiceloyalty
@exitvoiceloyalty
کتابی را دکتر … برای انتشار داده بود. نویسنده همکاری هم داشت. فرستادند برای داوری. در این حین، نویسنده همکار تماس گرفت و گفت لطفا اسم من را از روی کتاب حذف کن؛ من این متن را برای یک گزارش کاری نوشتم؛ تمامش کپیست! داور هم گفت کتاب ارزش چاپ ندارد. اما کتاب دستوری چاپ شد.
طی انقلاب صنعتی از آنجا که تنه درختان و دیوارهها با دود سیاه میشد پروانهها از کمرنگ و رنگ روشن به رنگ تیره تغییر رنگ دادند. یکی از نمونههای سازگاری و تطبیق سریع که پروانهها را از دست شکارچیان مصون میساخت.
کینز، فردی متضاد و پیچیده بود
محمدرضا فرهادیپور
برتراند راسل میگوید کینز یکی از باهوشترین افرادی بود که میشناختم. وقتی با او بحث میکردم، احساسم این بود که جانم را در دستم گرفتهام و به ندرت پیش میآمد که پس از بحث با او احساس حماقت نکنم. کینز هم او را صدا میزد «برتی». روی هارود اقتصاددان و زندگینامهنویس کینز نیز با راسل موافق بوده و مینویسد: «در عصر ما هیچ فردی باهوشتر از کینز نبود.» کینز ابتدا کارش را در حکم یک فیلسوف و ریاضیدان شروع کرد و نه یک اقتصاددان. برای این منظور و در خصوص نحوه تفکر و عضویت در انجمن «حواریون» کمبریج میتوان به مقالهاش با عنوان «باورهای اولیه من» در 1930 مراجعه کرد. کینز این دوران را نمیتوان از منظور علایق جسمی و جنسی و همجنسی و عشقبازی مردانه ندید. به باور او عقل راه را به سوی یک زندگی با دوستانی عالی و درخشان، پرورش علایقش به هنر، تلاش برای ساختن جامعهای بهتر برای بریتانیا، و روابط عاشقانه نشان میدهد. انجمنی که کینز عضوش بود در ابتدا «باورهای افلاطونی» داشت، اما کمکم این گروه به گفته خودش «به آزادیخواهی و بیاحترامی همهجانبه پیوسته بود.» همین گرایشات بود که او را در عرصه تفکر اقتصادی و ایدئولوژیک متفاوت میساخت. این ایده را میتوانید در کتاب زاخاری کارتر دید.
دومین گروه موثر بر زندگی کینز «حلقه بلومزبری» بود. که به نام بخشی از لندن که در آن زندگی میکردند نامگذاری شد. کینز قویترین ارتباط خود را با بلومزبری در دهه نوجوانی داشت. برخلاف انجمن بالا، اکثر اعضای بلومزبری آکادمیک نبودند. ویرجینیا وولف، لئونارد وولف، ای ام فورستر و لیتون استراچی نویسنده و ونسا بل و دانکن گرانت و راجر فرای نقاش بودند. در کنار کینز، فقط جرالد شوو و هری نورتون شغل آکادمیک داشتند. بیشتر آنها فرزندان والدینی استثنایی و بیشترشان به نوعی انقلابیون فرهنگی و جنسی بودند. از نظر رابرت اسکیدلسکی: «اعضای بلومزبری به طور غیرمعمول به این سؤال علاقهمند بودند که چه چیزی یک زندگی خوب را میسازد ....»
در خصوص شناخت کینز باید به چهار مقاله مهم او مراجعه کرد.
اول، اولین مورد مقاله «امکانات اقتصادی برای نوادگان ما» است که در سال 1930 منتشر شد و میتوان آن را بهمثابه «مروری دوباره بر میل در چارچوب اخلاقی جرج ادوارد موری» تعبیر کرد. به زعم او در یک قرن آینده، به دلیل ثروت بیشتر بشر، همه ما پانزده ساعت در هفته کار خواهیم کرد. به ما نمیگویند که مردم با زمان خود چه کنند، اما من تصور میکنم که مردم وقتشان را مانند گروه بلومزبری پر میکنند، یعنی با نوشتن، خواندن، نقاشی، روابط عاشقانه، دسیسه و عشق به انگلستان.
دو مقاله دیگر عبارتند از: «پایان لسهفر» و «آیا من لیبرال هستم ؟» به ترتیب در سالهای 1925 و 1926.
کینز میگوید: لسهفر دروغین و غیرمنطقی است و گرفتار حوادثی شده است. این استدلال را در سخنرانی یادوارۀ سیدنی بال در دانشگاه آکسفور با عنوان «پایان لسهفر» ارائه کرد، قبل از اینکه دو سال بعد آن را در دانشگاه برلین طرح کند؛ جایی که او آن را کلمه به کلمه بهنفع آلمانها و اتریشیهای آلمانیزبان مانند هایک تکرار کرد. اینجا کینز کاملاً در سبک بلومزبری بود: هوشمند، فصیح، نیشدار، افراطی و پنبهزن نظم قدیم. او با رهبری هجوم فکری به لسهفر به فراسوی محدودیتهای نظریه اقتصادی حرکت کرد که حتی کمتر از امروز به صورت عمومی درک میشد و به سمت ایدههایی در اینباره رفت که چگونه تضمین کنیم که افراد از حداکثر شادی لذت ببرند.
کینز در مقاله خود درباره لیبرالیسم، احزاب اصلی بریتانیا را تشریح می کند. از نظرش حزب محافظهکار «نه تسلی فکری و نه معنوی» ارائه نمیدهد. حزب کارگر متأسفانه حزب طبقه کینز، یعنی بورژوازی تحصیلکرده، به روایت او، تا حدودی پولدار و البته شاید حریص نیست. کینز همچنین میترسید که عناصر روشنفکر هرگز حزب کارگر را کنترل نکنند و چنین شود حزب کارگر تحت طلسم افراطگرایان چپ قرار میگیرد. کینز سپس اظهارات نسبتاً مطلوبی در مورد حزب لیبرال ارائه میکند، اگرچه او دیگر نمیداند که مسائل رهاییبخش آنها چیست و میترسد که لیبرالها دیگر تفاوت چندانی با محافظهکاران جوان مترقی نداشته باشند. آنچه کینز میخواهد حزبی است بیطرف بین طبقات که بتواند چشم به آینده بدوزد. آن حزب همچنین باید صلحطلب باشد، از رشد دولت حمایت کند، در «مسائل جنسی» (که شامل کنترل موالید، قوانین ازدواج و اصلاحات طلاق، «درمان جرایم و ناهنجاریهای جنسی» و موقعیت اقتصادی زنان میشود) پیشرو باشد. شکل مدیریت شده ممنوعیت الکل را با استثناهایی برای اجازه دادن به «مجوز معقول» و حمایت از استفاده دولت برای تثبیت فعالیت اقتصادی بپذیرد. کینز مقاله را به پایان می رساند و می گوید که میخواهد لیبرال باشد، اما با این شرایط.
آخرین قطعه آموزنده کینز، «نگاهی کوتاه به روسیه» در 1925 است.
محمدرضا فرهادیپور
برتراند راسل میگوید کینز یکی از باهوشترین افرادی بود که میشناختم. وقتی با او بحث میکردم، احساسم این بود که جانم را در دستم گرفتهام و به ندرت پیش میآمد که پس از بحث با او احساس حماقت نکنم. کینز هم او را صدا میزد «برتی». روی هارود اقتصاددان و زندگینامهنویس کینز نیز با راسل موافق بوده و مینویسد: «در عصر ما هیچ فردی باهوشتر از کینز نبود.» کینز ابتدا کارش را در حکم یک فیلسوف و ریاضیدان شروع کرد و نه یک اقتصاددان. برای این منظور و در خصوص نحوه تفکر و عضویت در انجمن «حواریون» کمبریج میتوان به مقالهاش با عنوان «باورهای اولیه من» در 1930 مراجعه کرد. کینز این دوران را نمیتوان از منظور علایق جسمی و جنسی و همجنسی و عشقبازی مردانه ندید. به باور او عقل راه را به سوی یک زندگی با دوستانی عالی و درخشان، پرورش علایقش به هنر، تلاش برای ساختن جامعهای بهتر برای بریتانیا، و روابط عاشقانه نشان میدهد. انجمنی که کینز عضوش بود در ابتدا «باورهای افلاطونی» داشت، اما کمکم این گروه به گفته خودش «به آزادیخواهی و بیاحترامی همهجانبه پیوسته بود.» همین گرایشات بود که او را در عرصه تفکر اقتصادی و ایدئولوژیک متفاوت میساخت. این ایده را میتوانید در کتاب زاخاری کارتر دید.
دومین گروه موثر بر زندگی کینز «حلقه بلومزبری» بود. که به نام بخشی از لندن که در آن زندگی میکردند نامگذاری شد. کینز قویترین ارتباط خود را با بلومزبری در دهه نوجوانی داشت. برخلاف انجمن بالا، اکثر اعضای بلومزبری آکادمیک نبودند. ویرجینیا وولف، لئونارد وولف، ای ام فورستر و لیتون استراچی نویسنده و ونسا بل و دانکن گرانت و راجر فرای نقاش بودند. در کنار کینز، فقط جرالد شوو و هری نورتون شغل آکادمیک داشتند. بیشتر آنها فرزندان والدینی استثنایی و بیشترشان به نوعی انقلابیون فرهنگی و جنسی بودند. از نظر رابرت اسکیدلسکی: «اعضای بلومزبری به طور غیرمعمول به این سؤال علاقهمند بودند که چه چیزی یک زندگی خوب را میسازد ....»
در خصوص شناخت کینز باید به چهار مقاله مهم او مراجعه کرد.
اول، اولین مورد مقاله «امکانات اقتصادی برای نوادگان ما» است که در سال 1930 منتشر شد و میتوان آن را بهمثابه «مروری دوباره بر میل در چارچوب اخلاقی جرج ادوارد موری» تعبیر کرد. به زعم او در یک قرن آینده، به دلیل ثروت بیشتر بشر، همه ما پانزده ساعت در هفته کار خواهیم کرد. به ما نمیگویند که مردم با زمان خود چه کنند، اما من تصور میکنم که مردم وقتشان را مانند گروه بلومزبری پر میکنند، یعنی با نوشتن، خواندن، نقاشی، روابط عاشقانه، دسیسه و عشق به انگلستان.
دو مقاله دیگر عبارتند از: «پایان لسهفر» و «آیا من لیبرال هستم ؟» به ترتیب در سالهای 1925 و 1926.
کینز میگوید: لسهفر دروغین و غیرمنطقی است و گرفتار حوادثی شده است. این استدلال را در سخنرانی یادوارۀ سیدنی بال در دانشگاه آکسفور با عنوان «پایان لسهفر» ارائه کرد، قبل از اینکه دو سال بعد آن را در دانشگاه برلین طرح کند؛ جایی که او آن را کلمه به کلمه بهنفع آلمانها و اتریشیهای آلمانیزبان مانند هایک تکرار کرد. اینجا کینز کاملاً در سبک بلومزبری بود: هوشمند، فصیح، نیشدار، افراطی و پنبهزن نظم قدیم. او با رهبری هجوم فکری به لسهفر به فراسوی محدودیتهای نظریه اقتصادی حرکت کرد که حتی کمتر از امروز به صورت عمومی درک میشد و به سمت ایدههایی در اینباره رفت که چگونه تضمین کنیم که افراد از حداکثر شادی لذت ببرند.
کینز در مقاله خود درباره لیبرالیسم، احزاب اصلی بریتانیا را تشریح می کند. از نظرش حزب محافظهکار «نه تسلی فکری و نه معنوی» ارائه نمیدهد. حزب کارگر متأسفانه حزب طبقه کینز، یعنی بورژوازی تحصیلکرده، به روایت او، تا حدودی پولدار و البته شاید حریص نیست. کینز همچنین میترسید که عناصر روشنفکر هرگز حزب کارگر را کنترل نکنند و چنین شود حزب کارگر تحت طلسم افراطگرایان چپ قرار میگیرد. کینز سپس اظهارات نسبتاً مطلوبی در مورد حزب لیبرال ارائه میکند، اگرچه او دیگر نمیداند که مسائل رهاییبخش آنها چیست و میترسد که لیبرالها دیگر تفاوت چندانی با محافظهکاران جوان مترقی نداشته باشند. آنچه کینز میخواهد حزبی است بیطرف بین طبقات که بتواند چشم به آینده بدوزد. آن حزب همچنین باید صلحطلب باشد، از رشد دولت حمایت کند، در «مسائل جنسی» (که شامل کنترل موالید، قوانین ازدواج و اصلاحات طلاق، «درمان جرایم و ناهنجاریهای جنسی» و موقعیت اقتصادی زنان میشود) پیشرو باشد. شکل مدیریت شده ممنوعیت الکل را با استثناهایی برای اجازه دادن به «مجوز معقول» و حمایت از استفاده دولت برای تثبیت فعالیت اقتصادی بپذیرد. کینز مقاله را به پایان می رساند و می گوید که میخواهد لیبرال باشد، اما با این شرایط.
آخرین قطعه آموزنده کینز، «نگاهی کوتاه به روسیه» در 1925 است.
بلشویسم یکی از اهداف مورد علاقه کینز بود و او از آن تنفر داشت. او لنینیسم را دینی جدید میخواند، و دینی که «به نظر میرسد رنگ و شادی و آزادی را از زندگی روزمره بیرون میکشد و در چهرههای چوبی چهارگوش فداییان خود جایگزینی بیحوصله ارائه میدهد». کینز برخلاف هایک یا فریدمن، با نقد زیباییشناختی و بسیار شخصی کمونیسم شروع میکند. اولین سوالی او درباره بلشویسم این است: «آیا دین جدید تا حدی درست است یا با روح انسانهای مدرن همدردی میکند؟» بااینحال، کینز یک جنبه مثبت بالقوه برای کل آزمایش کمونیستی قائل است. کینز پس از بیان قاطعانه اینکه بلشویسم هیچ کمک اقتصادی یا تکنیکی با هیچ ارزشی ارائه نمیدهد، پتانسیلهایی را در کمونیسم به عنوان یک دین میبیند، بیش از همه به این دلیل که ممکن است افراد را از بخل و پرستش پول دور کند، که باز از نظرش یک بدبختی است. باز هم در نظر او، همه چیز در مورد اخلاق و زیباییشناسی است.
کینز اقتصاددان
کینز کارش را در اوج امپراتوری بریتانیا آغاز کرد و برای همین اولین کتابش را درباره امور مالی هند نوشت. او یکی از مفسران اصلی معاهده ورسای و فروپاشی نظم اروپایی پس از جنگ جهانی اول بود. یکی از تحلیلگران واقعاً مهم رکود بزرگ بود که توصیههایش تقریباً در هر کسادی یا رکود دوبارهای ظاهر میشود، او بخشی از تلاشهای برنامهریزی بریتانیا در جنگ جهانی دوم بود و در نهایت یک شخصیت اصلی در برنامهریزی و ساخت و مذاکره برتون وودز و نظم پولی و مالی جهان پس از جنگ جهانی دوم بود. او را شاید بتوان معمار صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی دانست. در این بین و ضمن تأثیرگذار بر سیاستمداران در اروپا و آمریکا و منشور جدید (نیو دیل) در آمریکا که زمینه سفت و سخت فعالیت دولت در اقتصاد را فراهم کرد، او درگیر نبرد ایدهها و اندیشهها در علم اقتصاد هم بود که مشهورترینشان نزاعی است که با فردریک فون هایک اقتصاددان اتریشی داشت. این نزاع در مواقعی چنان بالا گرفت و در ایام کریسمس این دو نفر هر روز صبح و عصر برای هم جوابیه مینوشتند و ارسال میکردند. در پایان اما نقل است که روزی که کینز بر اثر آملفوانزا در گذشت، هایک به همسرش گفت: حالا من مشهورترین اقتصاددان جهانم.
کینز را بنیانگذار اقتصاد کلان میدانند، اما در اقتصاد خرد او حرفی برای گفتن نداشت و به زعم بعضی نویسندگان اقتصادی و اقتصاددانان کتاب مشهور «نظریه عمومی» او پر است از ایرادات و اشکالات و ابهامات اقتصاد خرد. کینز نگران چسبندگی ناکافی قیمتها و دستمزدها در اقتصاد بود و بدین اعتبار از مداخله دولت برای رفع این نگرانی حمایت میکرد. کینز از سیاست مالی فعال (بازی با مخارج دولت و مالیاتها) دفاع میکرد و چندان علاقهای به سیاست پولی به دلیل دام نقدینگی نداشت. کینز البته نوشته اقتصادی دیگری هم دارد با عنوان «خودکفایی ملی» که درخشان است و کاملاً اشتباه. کتابهای «رسالهای درباره احتمال» و «پیامدهای اقتصادی صلح» هم بیانگر بخشی دیگر از کارهای کینز هستند که مجال پرداختن بهشان اینجا نیست.
ایرادات کینز
کینز یهودستیز بود و نکوشید این موضوع را در نوشتههایش پنهان کند. مثلا کینز در مقالهاش درباره بلشویسم خاطرنشان کرد که ناتوانی اقتصادی اسلاوهای روسیه آنها را «بیش از هر اروپایی دیگری تحتالحمایه یهودیان خود قرار داده است.» در مکاتبات خصوصی او موارد بیشتری در همین راستا وجود دارد و به طور کلی او از توصیف یهودیان به عنوان وامدهندگان پول با بخل و با لحنی نه چندان تساهلآمیز دریغ نمیکند. بااینحال، کینز به ظاهر طرفدار رژیم صهیونیستی بود و در طول زندگی خود نسبت به مبارزات علیه یهودیان مختلف ابراز همدردی نکرد. اگر ما نگران ارتباط بین مثلاً میلتون فریدمن و دسکتاتور بزرگ، آگوستو پینوشه هستیم، باید نگران این نوع تفکر کینز هم باشیم.
کینز از اصلاح نژاد استقبال میکرد. کینز نگران بود، او به نوعی نگران بود که افراد متولد با کیفیت بالا به جامعه نخبگان بریتانیا منتقل شوند. همانطور که مالتوس گفته بود فقط کمیت جمعیت مهم نبود، بلکه کیفیتش نیز مهم بود. اگر قرار بود برای مدیریت جامعه به نخبگان تکیه کنید، باید اطمینان حاصل کنید که آن نخبگان تا حد امکان باهوش و مسئولیتپذیر باشند. بنابراین، کینز در طول زندگی خود مفصلا با علم وراثت درگیر شد. چنانکه او نگران آزادسازی در حوزه اقتصادی زندگی بود، همچنین نگران بود که آزادسازی در جمعیت منجر به کیفیت پایینتر بهینه انسان شود. به عنوان مثال، او ادعا کرد که «تقریباً هر اقدامی به نظر من برای محافظت از استاندارد زندگی ما در برابر آسیبهای ناشی از نژادهای پربارتر قابلتوجیه است.» توجه داشته باشید که این نگرانیها از علایق کینز نبود، بلکه او از 1937 تا 1944 مدیر انجمن اصلاح نژاد بود.
کینز اقتصاددان
کینز کارش را در اوج امپراتوری بریتانیا آغاز کرد و برای همین اولین کتابش را درباره امور مالی هند نوشت. او یکی از مفسران اصلی معاهده ورسای و فروپاشی نظم اروپایی پس از جنگ جهانی اول بود. یکی از تحلیلگران واقعاً مهم رکود بزرگ بود که توصیههایش تقریباً در هر کسادی یا رکود دوبارهای ظاهر میشود، او بخشی از تلاشهای برنامهریزی بریتانیا در جنگ جهانی دوم بود و در نهایت یک شخصیت اصلی در برنامهریزی و ساخت و مذاکره برتون وودز و نظم پولی و مالی جهان پس از جنگ جهانی دوم بود. او را شاید بتوان معمار صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی دانست. در این بین و ضمن تأثیرگذار بر سیاستمداران در اروپا و آمریکا و منشور جدید (نیو دیل) در آمریکا که زمینه سفت و سخت فعالیت دولت در اقتصاد را فراهم کرد، او درگیر نبرد ایدهها و اندیشهها در علم اقتصاد هم بود که مشهورترینشان نزاعی است که با فردریک فون هایک اقتصاددان اتریشی داشت. این نزاع در مواقعی چنان بالا گرفت و در ایام کریسمس این دو نفر هر روز صبح و عصر برای هم جوابیه مینوشتند و ارسال میکردند. در پایان اما نقل است که روزی که کینز بر اثر آملفوانزا در گذشت، هایک به همسرش گفت: حالا من مشهورترین اقتصاددان جهانم.
کینز را بنیانگذار اقتصاد کلان میدانند، اما در اقتصاد خرد او حرفی برای گفتن نداشت و به زعم بعضی نویسندگان اقتصادی و اقتصاددانان کتاب مشهور «نظریه عمومی» او پر است از ایرادات و اشکالات و ابهامات اقتصاد خرد. کینز نگران چسبندگی ناکافی قیمتها و دستمزدها در اقتصاد بود و بدین اعتبار از مداخله دولت برای رفع این نگرانی حمایت میکرد. کینز از سیاست مالی فعال (بازی با مخارج دولت و مالیاتها) دفاع میکرد و چندان علاقهای به سیاست پولی به دلیل دام نقدینگی نداشت. کینز البته نوشته اقتصادی دیگری هم دارد با عنوان «خودکفایی ملی» که درخشان است و کاملاً اشتباه. کتابهای «رسالهای درباره احتمال» و «پیامدهای اقتصادی صلح» هم بیانگر بخشی دیگر از کارهای کینز هستند که مجال پرداختن بهشان اینجا نیست.
ایرادات کینز
کینز یهودستیز بود و نکوشید این موضوع را در نوشتههایش پنهان کند. مثلا کینز در مقالهاش درباره بلشویسم خاطرنشان کرد که ناتوانی اقتصادی اسلاوهای روسیه آنها را «بیش از هر اروپایی دیگری تحتالحمایه یهودیان خود قرار داده است.» در مکاتبات خصوصی او موارد بیشتری در همین راستا وجود دارد و به طور کلی او از توصیف یهودیان به عنوان وامدهندگان پول با بخل و با لحنی نه چندان تساهلآمیز دریغ نمیکند. بااینحال، کینز به ظاهر طرفدار رژیم صهیونیستی بود و در طول زندگی خود نسبت به مبارزات علیه یهودیان مختلف ابراز همدردی نکرد. اگر ما نگران ارتباط بین مثلاً میلتون فریدمن و دسکتاتور بزرگ، آگوستو پینوشه هستیم، باید نگران این نوع تفکر کینز هم باشیم.
کینز از اصلاح نژاد استقبال میکرد. کینز نگران بود، او به نوعی نگران بود که افراد متولد با کیفیت بالا به جامعه نخبگان بریتانیا منتقل شوند. همانطور که مالتوس گفته بود فقط کمیت جمعیت مهم نبود، بلکه کیفیتش نیز مهم بود. اگر قرار بود برای مدیریت جامعه به نخبگان تکیه کنید، باید اطمینان حاصل کنید که آن نخبگان تا حد امکان باهوش و مسئولیتپذیر باشند. بنابراین، کینز در طول زندگی خود مفصلا با علم وراثت درگیر شد. چنانکه او نگران آزادسازی در حوزه اقتصادی زندگی بود، همچنین نگران بود که آزادسازی در جمعیت منجر به کیفیت پایینتر بهینه انسان شود. به عنوان مثال، او ادعا کرد که «تقریباً هر اقدامی به نظر من برای محافظت از استاندارد زندگی ما در برابر آسیبهای ناشی از نژادهای پربارتر قابلتوجیه است.» توجه داشته باشید که این نگرانیها از علایق کینز نبود، بلکه او از 1937 تا 1944 مدیر انجمن اصلاح نژاد بود.
در اواخر 1946 کینز در حال ستایش اصلاح نژادی تا آسمان بود و آن را «مهمترین، معنادارترین و بانبوغترین شاخه اصیل جامعهشناسی موجود» میدانست.
نکته دیگری در خصوص کینز که آن را تازگی خواندهام چیزی است که در مقدمه آلمانی کتاب «نظریه عمومی» او آمده است. این مقدمه خودش نوشته و بعد به آلمانی ترجمه شده است. در این مقدمه تأکید شده که: فلسفه سرمایهگذاری او بیشتر با «تمامیتخواهی (توتالیتاریسم» سازگار است تا با لسهفر (بازار آزاد). میدانیم که کینز طرفدار نازیسم نبود که در جنگ هم مشارکت داشت: حتی یک شب را با هایک بر پشت بام کمبریج گذراند تا اگر بمبی بر روی این ساختمان افتاد، از تخریبش جلوگیری کنند. اما اینکه او باور داشت که فلسفه سرمایهگذاریاش برای یک دولت اقتدارگرا بهتر است تا یک نظام بازار آزادف حکایتی است بس غریب.
@exitvoiceloyalty
نکته دیگری در خصوص کینز که آن را تازگی خواندهام چیزی است که در مقدمه آلمانی کتاب «نظریه عمومی» او آمده است. این مقدمه خودش نوشته و بعد به آلمانی ترجمه شده است. در این مقدمه تأکید شده که: فلسفه سرمایهگذاری او بیشتر با «تمامیتخواهی (توتالیتاریسم» سازگار است تا با لسهفر (بازار آزاد). میدانیم که کینز طرفدار نازیسم نبود که در جنگ هم مشارکت داشت: حتی یک شب را با هایک بر پشت بام کمبریج گذراند تا اگر بمبی بر روی این ساختمان افتاد، از تخریبش جلوگیری کنند. اما اینکه او باور داشت که فلسفه سرمایهگذاریاش برای یک دولت اقتدارگرا بهتر است تا یک نظام بازار آزادف حکایتی است بس غریب.
@exitvoiceloyalty