سر کوی یار
درختهایی که میبینید صاف و کشیده بالا رفتهاند، و سایهای دارند و ثمری، و جلوهای و جمالی، روزی درختچه بودند. درختچهها معمولاً به یک عمود، مثل چوب، به عنوان تکیهگاه بسته میشوند تا بر اثر باد و طوفان سرخم نکنند و نشکنند و صاف و درست بالا بروند.
و اگر نبود آن عمودها و چوبها، امروز یا نبودند یا چنین قامت بلند و زیبایی نداشتند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «أنا الشجرة»، من مثال درخت را دارم. و درخت هم بالاخره روزی روزگاری نهال و درختچه بوده است و در نتیجه نیازمند تکیهگاهی اینجا بود که خداوند نازنینی مثل ابوطالب را به عنوان تکیهگاه او قرار داد،
ابوطالبی که از همه چیز به خاطر او گذشت، چون همه چیز را در برابر او بیبها میدید،
چنانکه عاشق، گنج زمین را فدای نگاه یار میکند.
و چه خوش می گفت سعدی:
اگر خون و مال صرف شود در وصال
آنت مقامی بزرگ، اینت بهایی حقیر
ابن ابیالحدید، از شخصیتهای برجستهی اهل سنت و از کسانی است که در نهجالبلاغهی امیرالمؤمنین شرحی بلندآوازه نوشته است، خود در همان شرح نهجالبلاغه، جلد ۱۴، صفحه ۸۴ مینویسد: یکی از علمای شیعه کتابی دربارهی ایمان ابوطالب نوشته بود و آمد پیش من تا دربارهی آن کتاب چیزی بنویسم. من اشعاری در وصف ابوطالب در پشت کتاب او نوشتم. و یکی دو بیت از آن اشعار مضمونش چنین است:
پدری بود و پسری؛ پدری در مکه، پسری در مدینه. پدر ابوطالب، پسر علی بن ابیطالب. آن پدر حمایتها کرد، این پسر حماسهها آفرید. اگر حمایت آن پدر و اگر حماسههای این پسر نبود، هرگز دین و آیین پیامبر کمر راست نمیکرد و قامت نمیکشید.
مثل دو کوه استوار بودند، یکی سایهبان دیگری، یکی ادامهی آن.
آیین پیامبر حقیقتاً مدیون و مرهون حمایتهای ابوطالب و همینطور حماسههای علی بن ابیطالب است.
چه حماسههایی و با چه رشادتهایی و شجاعتهایی!
تو گویی این پدر و پسر چون دو موج پیاپی بودند که دریا را برانگیختند.
این شما و این هم تاریخ.
تنها کسی بود که زره او پشت نداشت. درست مثل پوششهای آشپزها را دیدهاید، پیش دارد اما پشت ندارد و زره امیرالمؤمنین در معرکههای جنگ چنین بود. وقتی میپرسیدند چرا، میگفت: چه حاجت؟ من که به دشمن پشت نمیکنم.
چون شیر کوهستان که هرگز عقب نمینشیند.
مرکب او مرکب معمول بود. وقتی میگفتند این مرکب کارزار نیست، یک جنگجو و سلحشور باید مرکبش تیزرو و چالاک باشد، میگفت: چه حاجت؟ من نه قرار است فرار کنم و نه قرار است که فراریها را تعقیب کنم.
و او مثل صخرهای در میان امواج می ایستاد.
این همه دلیر، و این همه کریم، و همین حماسهها بود که آیین پیامبر توانست قد و قامتی پیدا کند، همانگونه که حمایتهای آن پدر در مکه یعنی ابوطالب، پشتوانهی آن شد.
دین، چون درختی بود که این پدر و پسر یکی آن را کاشت و دیگری سایهاش را گسترد.
و چه وعدههای شیرینی به او دادند برای دست برداشتن از پیامبر، اما میگفت:
ما یوسف خود نمیفروشیم
تو سیم سیاه خود نگهدار
ایمانش مثل کوه قاف بود، نه وسوسهها تکانش میداد نه طوفانها.
و برای تسکین و آرامش پیامبر خطاب به او فرمود:
«والله لن یصلوا إلیک بجمعهم حتی أوسد فی التراب دفیناً»؛
به خدا قسم که دست آنان جملگی به تو نخواهد رسید، مگر من نباشم، مگر به زیر خاک باشم.و حقیقتاً چنان بود که اگر همهی دنیا شمشیر میکشید، او سپر میشد چون کوه در برابر باد.
این شور که در سر است ما را
وقتی برود که سر نباشد
عشقش مثل آتشی بود که خاموشی نمیدانست.
از هشتسالگی پیامبر تا هشتادسالگی خودش، با دنیا دنیا لطف و دریا دریا ملاطفت در کنار او بود:
هر کسی را سر چیزی و تمنای کسی است
ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر
دلش چون فانوسی در شبهای تار پیامبر میدرخشید.
وامقی بود که دیوانهی عذرایی بود
منم امروز و تویی وامق و عزرای دگر
آخرین حمایت جانانهی او هم حضور در شعب ابیطالب بود. وقتی شنید قرار است قریش با پیامبر و یاران او بیمهری کند، گفت:
حیف است که طوطی و زغن همنفسانند
غیرتش چون آتش زیر خاکستر بود، آرام ولی آمادهی فوران.
خانه و کاشانهی خود و ریاست مکه را پشت پا زد و به همراه پیامبر و قبیلهی خود، راهی یک درهی برهوت شدند:
گر مرا هیچ نباشد، نه به دنیا نه به عقبا
چون تو دارم، همه دارم، دگرم هیچ نباید
سه سال تمام، سخت و غریبانه، در کهولت سن، وفادارانه در کنار پیامبر ماند و چشم از او برنمیداشت:
چشمی که جمال تو ندیده است، چه دیده است؟
افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند
چشمش مثل فانوس در دل تاریکی بیدار بود.
چه شبها که بیدار میماند و از پیامبر نگهبانی میکرد:
در سر سودای تو شد روزگار
درختهایی که میبینید صاف و کشیده بالا رفتهاند، و سایهای دارند و ثمری، و جلوهای و جمالی، روزی درختچه بودند. درختچهها معمولاً به یک عمود، مثل چوب، به عنوان تکیهگاه بسته میشوند تا بر اثر باد و طوفان سرخم نکنند و نشکنند و صاف و درست بالا بروند.
و اگر نبود آن عمودها و چوبها، امروز یا نبودند یا چنین قامت بلند و زیبایی نداشتند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «أنا الشجرة»، من مثال درخت را دارم. و درخت هم بالاخره روزی روزگاری نهال و درختچه بوده است و در نتیجه نیازمند تکیهگاهی اینجا بود که خداوند نازنینی مثل ابوطالب را به عنوان تکیهگاه او قرار داد،
ابوطالبی که از همه چیز به خاطر او گذشت، چون همه چیز را در برابر او بیبها میدید،
چنانکه عاشق، گنج زمین را فدای نگاه یار میکند.
و چه خوش می گفت سعدی:
اگر خون و مال صرف شود در وصال
آنت مقامی بزرگ، اینت بهایی حقیر
ابن ابیالحدید، از شخصیتهای برجستهی اهل سنت و از کسانی است که در نهجالبلاغهی امیرالمؤمنین شرحی بلندآوازه نوشته است، خود در همان شرح نهجالبلاغه، جلد ۱۴، صفحه ۸۴ مینویسد: یکی از علمای شیعه کتابی دربارهی ایمان ابوطالب نوشته بود و آمد پیش من تا دربارهی آن کتاب چیزی بنویسم. من اشعاری در وصف ابوطالب در پشت کتاب او نوشتم. و یکی دو بیت از آن اشعار مضمونش چنین است:
پدری بود و پسری؛ پدری در مکه، پسری در مدینه. پدر ابوطالب، پسر علی بن ابیطالب. آن پدر حمایتها کرد، این پسر حماسهها آفرید. اگر حمایت آن پدر و اگر حماسههای این پسر نبود، هرگز دین و آیین پیامبر کمر راست نمیکرد و قامت نمیکشید.
مثل دو کوه استوار بودند، یکی سایهبان دیگری، یکی ادامهی آن.
آیین پیامبر حقیقتاً مدیون و مرهون حمایتهای ابوطالب و همینطور حماسههای علی بن ابیطالب است.
چه حماسههایی و با چه رشادتهایی و شجاعتهایی!
تو گویی این پدر و پسر چون دو موج پیاپی بودند که دریا را برانگیختند.
این شما و این هم تاریخ.
تنها کسی بود که زره او پشت نداشت. درست مثل پوششهای آشپزها را دیدهاید، پیش دارد اما پشت ندارد و زره امیرالمؤمنین در معرکههای جنگ چنین بود. وقتی میپرسیدند چرا، میگفت: چه حاجت؟ من که به دشمن پشت نمیکنم.
چون شیر کوهستان که هرگز عقب نمینشیند.
مرکب او مرکب معمول بود. وقتی میگفتند این مرکب کارزار نیست، یک جنگجو و سلحشور باید مرکبش تیزرو و چالاک باشد، میگفت: چه حاجت؟ من نه قرار است فرار کنم و نه قرار است که فراریها را تعقیب کنم.
و او مثل صخرهای در میان امواج می ایستاد.
این همه دلیر، و این همه کریم، و همین حماسهها بود که آیین پیامبر توانست قد و قامتی پیدا کند، همانگونه که حمایتهای آن پدر در مکه یعنی ابوطالب، پشتوانهی آن شد.
دین، چون درختی بود که این پدر و پسر یکی آن را کاشت و دیگری سایهاش را گسترد.
و چه وعدههای شیرینی به او دادند برای دست برداشتن از پیامبر، اما میگفت:
ما یوسف خود نمیفروشیم
تو سیم سیاه خود نگهدار
ایمانش مثل کوه قاف بود، نه وسوسهها تکانش میداد نه طوفانها.
و برای تسکین و آرامش پیامبر خطاب به او فرمود:
«والله لن یصلوا إلیک بجمعهم حتی أوسد فی التراب دفیناً»؛
به خدا قسم که دست آنان جملگی به تو نخواهد رسید، مگر من نباشم، مگر به زیر خاک باشم.و حقیقتاً چنان بود که اگر همهی دنیا شمشیر میکشید، او سپر میشد چون کوه در برابر باد.
این شور که در سر است ما را
وقتی برود که سر نباشد
عشقش مثل آتشی بود که خاموشی نمیدانست.
از هشتسالگی پیامبر تا هشتادسالگی خودش، با دنیا دنیا لطف و دریا دریا ملاطفت در کنار او بود:
هر کسی را سر چیزی و تمنای کسی است
ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر
دلش چون فانوسی در شبهای تار پیامبر میدرخشید.
وامقی بود که دیوانهی عذرایی بود
منم امروز و تویی وامق و عزرای دگر
آخرین حمایت جانانهی او هم حضور در شعب ابیطالب بود. وقتی شنید قرار است قریش با پیامبر و یاران او بیمهری کند، گفت:
حیف است که طوطی و زغن همنفسانند
غیرتش چون آتش زیر خاکستر بود، آرام ولی آمادهی فوران.
خانه و کاشانهی خود و ریاست مکه را پشت پا زد و به همراه پیامبر و قبیلهی خود، راهی یک درهی برهوت شدند:
گر مرا هیچ نباشد، نه به دنیا نه به عقبا
چون تو دارم، همه دارم، دگرم هیچ نباید
سه سال تمام، سخت و غریبانه، در کهولت سن، وفادارانه در کنار پیامبر ماند و چشم از او برنمیداشت:
چشمی که جمال تو ندیده است، چه دیده است؟
افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند
چشمش مثل فانوس در دل تاریکی بیدار بود.
چه شبها که بیدار میماند و از پیامبر نگهبانی میکرد:
در سر سودای تو شد روزگار
هر نفسش مثل سپری میان پیامبر و خطر بود.
چه شبهایی که میرفت و امیرالمؤمنین را از خواب خوش و ناز بیدار میکرد و دستش را میگرفت و میآورد و در بستر پیامبر میخوابانید، و پیامبر را هم میبرد در بستر علی، و میگفت: اگر کسانی قصد سوء داشته باشند، بگذار جان فرزندم علی در خطر باشد.دلش چون چشمهای بود که از خود میگذشت تا دیگری زنده بماند.
زنده کدام است بر هوشیار؟
آنکه بمیرد به سر کوی یار
میگفت: میدانید چرا این کار میکنم؟
«لفداء النّجیب لابن النّجیب»؛ میخواهم پسرم فدایی کسی باشد که هم خود نجیب است و هم پدرش نجیب بود.
نجابت در جانش میجوشید چون شیرینی در عسل.
و سه سالی به همین منوال گذشت.
پس از دشواری، آسانی است ناچار
ولیکن آدمی را صبر باید
صبرش همچون کوهی بود که در برابر سیل نمیلرزید.
بالاخره روزهای آسانی رسید و آنان هم از حصر و محاصره بیرون آمدند، شاد و خوش و خرم و مسرور. اما دو ماه و اندی بیش نگذشت که ابوطالب در بستر افتاد و چشم از جهان فرو بست و برای همیشه آرام و قرار گرفت.
مثل شمعی که تا آخرین لحظه سوخت و بعد، آرام خاموش شد.
صبربسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
و چه میبارید چشمان پیامبر در فراق ابو طالب:
مرو ای دوست که ما بیتو نخواهیم نشست
مبر ای یار که ما از تو نخواهیم برید
اشکهایش چون باران بر خاک داغ فراق میچکید.
چه شبهایی که میرفت و امیرالمؤمنین را از خواب خوش و ناز بیدار میکرد و دستش را میگرفت و میآورد و در بستر پیامبر میخوابانید، و پیامبر را هم میبرد در بستر علی، و میگفت: اگر کسانی قصد سوء داشته باشند، بگذار جان فرزندم علی در خطر باشد.دلش چون چشمهای بود که از خود میگذشت تا دیگری زنده بماند.
زنده کدام است بر هوشیار؟
آنکه بمیرد به سر کوی یار
میگفت: میدانید چرا این کار میکنم؟
«لفداء النّجیب لابن النّجیب»؛ میخواهم پسرم فدایی کسی باشد که هم خود نجیب است و هم پدرش نجیب بود.
نجابت در جانش میجوشید چون شیرینی در عسل.
و سه سالی به همین منوال گذشت.
پس از دشواری، آسانی است ناچار
ولیکن آدمی را صبر باید
صبرش همچون کوهی بود که در برابر سیل نمیلرزید.
بالاخره روزهای آسانی رسید و آنان هم از حصر و محاصره بیرون آمدند، شاد و خوش و خرم و مسرور. اما دو ماه و اندی بیش نگذشت که ابوطالب در بستر افتاد و چشم از جهان فرو بست و برای همیشه آرام و قرار گرفت.
مثل شمعی که تا آخرین لحظه سوخت و بعد، آرام خاموش شد.
صبربسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
و چه میبارید چشمان پیامبر در فراق ابو طالب:
مرو ای دوست که ما بیتو نخواهیم نشست
مبر ای یار که ما از تو نخواهیم برید
اشکهایش چون باران بر خاک داغ فراق میچکید.
نهج البلاغه
حکمت ۶۳
الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ
امیر گلها که درود خدا بر او باد فرمود: شفاعتکننده برای نیازمند، مثل بالی است برای پرنده؛ بیاو پرواز ممکن نیست، و با او، رسیدن آسان میشود.
واژه ها:
الشَّفِيعُ: شفاعتکننده، واسطه، میانجی
جَنَاحُ: بال، پر، نیروی پرواز
الطَّالِبِ: درخواستکننده، جوینده، خواهنده
حکمت ۶۳
الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ
امیر گلها که درود خدا بر او باد فرمود: شفاعتکننده برای نیازمند، مثل بالی است برای پرنده؛ بیاو پرواز ممکن نیست، و با او، رسیدن آسان میشود.
واژه ها:
الشَّفِيعُ: شفاعتکننده، واسطه، میانجی
جَنَاحُ: بال، پر، نیروی پرواز
الطَّالِبِ: درخواستکننده، جوینده، خواهنده
شرح:
نور، نور آفتاب از دانه، دانهی سیب، نهال میسازد و از نهال، درخت، و از درخت، شکوفه، و از شکوفه، میوه.
اما نه مستقیم. اگر دانهای مستقیم، قرنها حتی زیر تابش مستقیم نور آفتاب قرار بگیرد، محال است حتی جوانهای بزند، بلکه میپوسد.
نور آفتاب به شرطی از دانهی سیب، درخت میسازد و آن را پربار و برومند میکند که پای خاک در میان باشد، و خاک پا در میانی کند، یعنی خاک شفیع باشد و شفاعت کند.
و البته خاکِ تنها هم نه، باید پای آب هم در میان باشد؛ شفاعت آب هم لازم است.
پس سیب برای درخت سیب شدن به دو شفیع نیازمند است: یکی خاک و دیگری آب.
خاکِ منهای آب و آبِ منهای خاک، هیچ فایدهای ندارد.
پس در حقیقت میتوان گفت دانه همچون پرندهای است که برای پرواز، اوج، تعالی و تکامل خود نیازمند دو بال است: بالِ خاک و بالِ آب.
و این، هندسهی عالم است؛ یعنی هر چیز که بخواهد به چیزی برتر، بالاتر و والاتر راه یابد، به شفیع نیازمند است؛ کاری که پر برای پرنده میکند.
از اینرو وجود نازنین امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود:
الشفیع جناح الطالب؛ شفیع، بالِ هر کسی است که طالب چیزی باشد.
در عالمِ معنا و معنویات هم دقیقاً به همین گونه است.
خداوند وصف همان نور آفتاب را دارد: الله نور.
و آدمی وصف دانه را دارد.
مولوی هم اتفاقاً از آدمی به دانه تعبیر میکرد،
و در خطاب با منکران معاد میگفت:
دانهای که به زیر خاک میرود، تازه زنده میشود و روزی سر از خاک بیرون میزند، چرا دانهی انسان چنین نباشد؟
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست؟
چرا به دانهی انسانت این گمان باشد؟
وقتی می گوید: دانهی انسان، یعنی انسان دانه است.
و این دانه هم، مثل دانهی سیب، اگر بخواهد حیاتِ برتر پیدا کند و تعالی و تکاملی بیابد و به بار و بر بنشیند و سایه و ثمری داشته باشد، جز با نور خداوند نمیشود؛ البته نه مستقیماً، بلکه باید پای شفیع در میان باشد.
و شفیع، عملِ صالح است، کوشش و تلاش است.
ولی البته عمل صالح هم بهتنهایی نه، چون وصفِ همان خاک را دارد؛ خاکِ تنها از دانه، درخت نمیسازد.
عمل صالح هم بهتنهایی دانهی وجود آدمی را رشد و تعالی نمیبخشد، بلکه باید پای محبت اهلبیت هم در میان باشد.
و این محبت، نقشِ آب را دارد.
و هرکدام بهتنهایی و بدون دیگری نمیتوانند نقشآفرین باشند.
بر همین اساس امام رضا (علیهالسلام) فرمود:
لا تدعوا العمل الصالح و الاجتهاد في العبادة اتكالا على حب آل محمد (ع)؛
رها نکنید عملِ صالح و کوشش در عبادت را با تکیه بر اینکه عشق محمد و آلِ محمد در سینه دارید.
و لا تدعوا حب آل محمد (ع) و التسليم لأمرهم اتكالا على العبادة؛
و رها نکنید عشق محمد و آلِ محمد (ص) و تسلیم در برابر فرمانشان را با تکیه بر عبادت خود، و بر نماز و روزهی خود.
فإنه لا يقبل أحدهما دون الآخر؛
چرا که هیچکدام بدون دیگری پذیرفته نمیشود و اثربخش نیست.
بنابراین، آنچه برای آدمی وصفِ پر برای پرنده را دارد و مانند بال، انسان را بالا میبرد، شفیع است.
و شفیع دو چیز است: یکی عمل و دیگری محبت.
که هرکدام وصف و حکایتِ یک بال را دارند و زمینهی اوج و پرواز آدمی را فراهم میسازند.
نتیجه اینکه:
در حقیقت، انسان مثل دانهای است که برای رسیدن به درخت شدن، باید هم در خاک عمل صالح ریشه بدواند و هم با آبِ محبت اهلبیت سیراب شود.
نور خدا همیشه هست، اما رشد و بالندگی فقط وقتی ممکن است که این دو بال با هم حرکت کنند.
برای پیادهسازی این حکمت در زندگی:
هر کاری میکنی، نیتت رو خالص کن و با عشق به اهلبیت همراهش کن.
عبادت و محبت رو دو بال بدون که بدون یکی، پرواز ممکن نیست.
نور، نور آفتاب از دانه، دانهی سیب، نهال میسازد و از نهال، درخت، و از درخت، شکوفه، و از شکوفه، میوه.
اما نه مستقیم. اگر دانهای مستقیم، قرنها حتی زیر تابش مستقیم نور آفتاب قرار بگیرد، محال است حتی جوانهای بزند، بلکه میپوسد.
نور آفتاب به شرطی از دانهی سیب، درخت میسازد و آن را پربار و برومند میکند که پای خاک در میان باشد، و خاک پا در میانی کند، یعنی خاک شفیع باشد و شفاعت کند.
و البته خاکِ تنها هم نه، باید پای آب هم در میان باشد؛ شفاعت آب هم لازم است.
پس سیب برای درخت سیب شدن به دو شفیع نیازمند است: یکی خاک و دیگری آب.
خاکِ منهای آب و آبِ منهای خاک، هیچ فایدهای ندارد.
پس در حقیقت میتوان گفت دانه همچون پرندهای است که برای پرواز، اوج، تعالی و تکامل خود نیازمند دو بال است: بالِ خاک و بالِ آب.
و این، هندسهی عالم است؛ یعنی هر چیز که بخواهد به چیزی برتر، بالاتر و والاتر راه یابد، به شفیع نیازمند است؛ کاری که پر برای پرنده میکند.
از اینرو وجود نازنین امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود:
الشفیع جناح الطالب؛ شفیع، بالِ هر کسی است که طالب چیزی باشد.
در عالمِ معنا و معنویات هم دقیقاً به همین گونه است.
خداوند وصف همان نور آفتاب را دارد: الله نور.
و آدمی وصف دانه را دارد.
مولوی هم اتفاقاً از آدمی به دانه تعبیر میکرد،
و در خطاب با منکران معاد میگفت:
دانهای که به زیر خاک میرود، تازه زنده میشود و روزی سر از خاک بیرون میزند، چرا دانهی انسان چنین نباشد؟
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست؟
چرا به دانهی انسانت این گمان باشد؟
وقتی می گوید: دانهی انسان، یعنی انسان دانه است.
و این دانه هم، مثل دانهی سیب، اگر بخواهد حیاتِ برتر پیدا کند و تعالی و تکاملی بیابد و به بار و بر بنشیند و سایه و ثمری داشته باشد، جز با نور خداوند نمیشود؛ البته نه مستقیماً، بلکه باید پای شفیع در میان باشد.
و شفیع، عملِ صالح است، کوشش و تلاش است.
ولی البته عمل صالح هم بهتنهایی نه، چون وصفِ همان خاک را دارد؛ خاکِ تنها از دانه، درخت نمیسازد.
عمل صالح هم بهتنهایی دانهی وجود آدمی را رشد و تعالی نمیبخشد، بلکه باید پای محبت اهلبیت هم در میان باشد.
و این محبت، نقشِ آب را دارد.
و هرکدام بهتنهایی و بدون دیگری نمیتوانند نقشآفرین باشند.
بر همین اساس امام رضا (علیهالسلام) فرمود:
لا تدعوا العمل الصالح و الاجتهاد في العبادة اتكالا على حب آل محمد (ع)؛
رها نکنید عملِ صالح و کوشش در عبادت را با تکیه بر اینکه عشق محمد و آلِ محمد در سینه دارید.
و لا تدعوا حب آل محمد (ع) و التسليم لأمرهم اتكالا على العبادة؛
و رها نکنید عشق محمد و آلِ محمد (ص) و تسلیم در برابر فرمانشان را با تکیه بر عبادت خود، و بر نماز و روزهی خود.
فإنه لا يقبل أحدهما دون الآخر؛
چرا که هیچکدام بدون دیگری پذیرفته نمیشود و اثربخش نیست.
بنابراین، آنچه برای آدمی وصفِ پر برای پرنده را دارد و مانند بال، انسان را بالا میبرد، شفیع است.
و شفیع دو چیز است: یکی عمل و دیگری محبت.
که هرکدام وصف و حکایتِ یک بال را دارند و زمینهی اوج و پرواز آدمی را فراهم میسازند.
نتیجه اینکه:
در حقیقت، انسان مثل دانهای است که برای رسیدن به درخت شدن، باید هم در خاک عمل صالح ریشه بدواند و هم با آبِ محبت اهلبیت سیراب شود.
نور خدا همیشه هست، اما رشد و بالندگی فقط وقتی ممکن است که این دو بال با هم حرکت کنند.
برای پیادهسازی این حکمت در زندگی:
هر کاری میکنی، نیتت رو خالص کن و با عشق به اهلبیت همراهش کن.
عبادت و محبت رو دو بال بدون که بدون یکی، پرواز ممکن نیست.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#وقت_ساعت_هشت
🕌 سلام کسایی رو آوردم اینجا که دلتنگ اند....
سلام بر شاه خراسان
أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضاٰ
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا غَریبَ الغُرَباء
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مُعینَ الضُّعَفاءِوَ الفُقَراء
اَلسُّلطانَ اَبَاالحَسَنِ عَلیَّ بنَ موُسَی الرِّضا
وَ رَحمَةُ اللهِ وبرکاتهُ
#امام_رضا
اللهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ .
.
خدايا درود فرست بر على بن موسى الرّضا،
امام پسنديده با تقواى بى عيب، و حجّتت
بر هر كه بر زمين، و هر كه زير زمين است،
آن راستگوى شهيد،
درودى بسيار و كامل، و پاک
و به هم پيوسته و پياپى و در پى هم،
مانند برترين درودى كه بر يكى از اوليايت فرستادى.
🕌 سلام کسایی رو آوردم اینجا که دلتنگ اند....
سلام بر شاه خراسان
أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضاٰ
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا غَریبَ الغُرَباء
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مُعینَ الضُّعَفاءِوَ الفُقَراء
اَلسُّلطانَ اَبَاالحَسَنِ عَلیَّ بنَ موُسَی الرِّضا
وَ رَحمَةُ اللهِ وبرکاتهُ
#امام_رضا
اللهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ .
.
خدايا درود فرست بر على بن موسى الرّضا،
امام پسنديده با تقواى بى عيب، و حجّتت
بر هر كه بر زمين، و هر كه زير زمين است،
آن راستگوى شهيد،
درودى بسيار و كامل، و پاک
و به هم پيوسته و پياپى و در پى هم،
مانند برترين درودى كه بر يكى از اوليايت فرستادى.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ذڪری که فقر و مریضی را از بین میبرد؟!
لٰاحَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ، تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَايَمُوتُ، وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً، ولَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً.هیچ نیرو و توانى نیست جز به خداى [بلندمرتبه بزرگ]، توکل کردم بر زنده جاودانی که هرگز نمیمیرد و ستایش خدای را که فرزندی نگرفته و در فرمانروایی شریکی برایش نبوده و از خواری و ناتوانی سرپرستی نداشته است و بیاندازه بزرگش شمار.
بعد نماز صبح خوانده شود
-
شرح روایت👉
لٰاحَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ، تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَايَمُوتُ، وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً، ولَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً.هیچ نیرو و توانى نیست جز به خداى [بلندمرتبه بزرگ]، توکل کردم بر زنده جاودانی که هرگز نمیمیرد و ستایش خدای را که فرزندی نگرفته و در فرمانروایی شریکی برایش نبوده و از خواری و ناتوانی سرپرستی نداشته است و بیاندازه بزرگش شمار.
بعد نماز صبح خوانده شود
-
شرح روایت👉
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
گوارای وجود دلدادگان و عاشقان مولا امیرالمومنین ...
رفیعی
گوارای وجود دلدادگان و عاشقان مولا امیرالمومنین ...
رفیعی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
🏴السلام علیک یا. اباصالح المهدی
#دعای_سلامتی_مولا
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
خدایا، ولىّ ات حضرت حجّه بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در این لحظه و در تمام لحظات سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند سازى آمین یا رب العالمین
هرشب ۵صلوات
جهت سلامتی وتعجیل درظهورمولا
وسه بار سوره توحید
دعای_فرج👉 ویدیو 👉
زیارت_آل_یاسین👉
زیارت آل یاسین 👉 صوت 👉
🏴السلام علیک یا. اباصالح المهدی
#دعای_سلامتی_مولا
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
خدایا، ولىّ ات حضرت حجّه بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در این لحظه و در تمام لحظات سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند سازى آمین یا رب العالمین
هرشب ۵صلوات
جهت سلامتی وتعجیل درظهورمولا
وسه بار سوره توحید
دعای_فرج👉 ویدیو 👉
زیارت_آل_یاسین👉
زیارت آل یاسین 👉 صوت 👉
👈قرائت سوره واقعه هرشب
👈نمازشب
👈اعمال قبل خواب
👈آمن الرسول صوت
👈ایات اسم اعظم
👈زنگ بیدار یکهف / آیه ۱۱۰
خواندن آیه نور قبل ازخواب با حضور قلب به عدد الله (66 مرتبه) به خصوص درحال صفای روحانی موجب دیدن خوابهای شیرین میگردد
اللَّهُ نورُالسَّماواتِ وَالأَرضِ مَثَلُ نورِهِ كَمِشكاةٍ فيهامِصباحٌ المِصباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُكَأَنَّهاكَوكَبٌ دُرِّيٌّ يوقَدُمِن شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيتونَةٍ لاشَرقِيَّةٍ وَلاغَربِيَّةٍ يَكادُ زَيتُها يُضيءُ وَلَولَم تَمسَسهُ نارٌنورٌعَلى نورٍيَهدِي اللَّهُ لِنورِهِ مَن يَشاءُ وَيَضرِبُ اللَّهُ الأَمثالَ لِلنّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍعَليمٌ
خدانورآسمانهاوزمين است.مَثَل نوراوچون چراغدانى است كه در آن چراغى وآن چراغ درشيشهاى آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه ازدرخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است ونه غربى افروخته میشودنزديك است كه روغنش هرچند بدان آتشى نرسيده باشدروشنى بخشدروشنىِ برروى روشنى است خداهركه رابخواهدبانورخويش هدايت میكندواين مَثَلها راخدابراى مردم میزندوخدابه هرچيزى داناست
نور/ آیه ۳۵ 👉
✍🏻نراقی،ملااحمد، الخزائن
حسن زاده آملی،ص 350، علمیه اسلامیة تهران 1378ق
👈نمازشب
👈اعمال قبل خواب
👈آمن الرسول صوت
👈ایات اسم اعظم
👈زنگ بیدار یکهف / آیه ۱۱۰
خواندن آیه نور قبل ازخواب با حضور قلب به عدد الله (66 مرتبه) به خصوص درحال صفای روحانی موجب دیدن خوابهای شیرین میگردد
اللَّهُ نورُالسَّماواتِ وَالأَرضِ مَثَلُ نورِهِ كَمِشكاةٍ فيهامِصباحٌ المِصباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُكَأَنَّهاكَوكَبٌ دُرِّيٌّ يوقَدُمِن شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيتونَةٍ لاشَرقِيَّةٍ وَلاغَربِيَّةٍ يَكادُ زَيتُها يُضيءُ وَلَولَم تَمسَسهُ نارٌنورٌعَلى نورٍيَهدِي اللَّهُ لِنورِهِ مَن يَشاءُ وَيَضرِبُ اللَّهُ الأَمثالَ لِلنّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍعَليمٌ
خدانورآسمانهاوزمين است.مَثَل نوراوچون چراغدانى است كه در آن چراغى وآن چراغ درشيشهاى آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه ازدرخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است ونه غربى افروخته میشودنزديك است كه روغنش هرچند بدان آتشى نرسيده باشدروشنى بخشدروشنىِ برروى روشنى است خداهركه رابخواهدبانورخويش هدايت میكندواين مَثَلها راخدابراى مردم میزندوخدابه هرچيزى داناست
نور/ آیه ۳۵ 👉
✍🏻نراقی،ملااحمد، الخزائن
حسن زاده آملی،ص 350، علمیه اسلامیة تهران 1378ق
ثقة الاسلام نوری(نُوَّرَاللهُمرقَدَهُ) در کتاب «دارالسلام» از شیخ خود مرحوم خلد مقام، عالم ربانی، جناب حاج ملاّ فتحعلی سلطانآبادی نقل فرموده است: که فاضل مقدس آخوند ملاّ محمّد صادق عراقی درنهایت سختی و پریشانی و بدحالی بود و از هیچ راهی در کارش گشایشی فراهم نمیآمد تا آنکه شبی در خواب دید که در یک وادی خیمه بزرگی با گنبدی برپاست، پرسید این خیمه از کیست؟
گفتند: از کهف حصین [دژ محکم] و غیاث مضطر مستکین [یاریگر بیچاره درمانده] امام قائم حضرت مهدی و امام منتظر مرضی (عجلّ الله فَرَجَهُ) میباشد. پس با شتاب خدمت آن حضرت شرفیاب شد و سختی حال خود را به آن جناب عرضه داشت و از آن بزرگوار دعایی برای گشایش کار و رفع غم خویش خواست.
امام عصر او را به سیدی از اولاد خود ارجاع داد و به او و خیمهاش اشاره فرمود. آخوند از خدمت حضرت بیرون آمده و به خیمهای که حضرت به آن اشاره فرموده بود رفت. دید که سید سند و حبر معتمد [دانشمند مورد اطمینان] عالم امجد مؤید، جناب آقا سید محمّد سلطانآبادی است که در آن خیمه روی سجّاده نشسته، مشغول دعا و قرائت است.
آخوند به محضر سید سلام کرد و حکایت حال خود را برای او بازگفت. سید او را برای گشایش کار و فراخی روزی دعایی تعلیم کرد. پس از بیدار شدن از خواب درحالیکه آن دعا در خاطر او بود آهنگ خانه سید کرد با آنکه آخوند پیشازاین خواب با سید به دلیلی که بیان نمیکرد رابطه خوبی نداشت و او را ترک گفته بود.
چون به خدمت سید رسید او را به همان صورت که در خواب دیده بود مشاهده کرد که در مصلّایش نشسته، مشغول ذکر و استغفار است، به سید سلام کرد، سید جواب سلامش را داد و لبخندی زد، چنانکه گویا از داستان آگاه باشد!
پس آخوند از سید برای گشایش کار خود دعایی خواست. سید همان دعایی را که در خواب به او آموخته بود تعلیم کرد، آخوند مشغول به آن دعا شد و در اندک مدتی دنیا از هرسو به او روی آورد و از سختی و تنگدستی نجات یافت.
مرحوم حاج ملاّ فتحعلی سید را به تعریف و تمجید شایستهای می ستود و چندی به زیارتش نائل شده و زمانی چند هم افتخار شاگردی او را داشت. سید در خواب و بیداری به آخوند سه چیز را آموخته:
اوّل: آنکه پس از سپیدهدم دست بر سینه گذارد و هفتاد مرتبه «یا فَتّاح» ای گشاینده مشکلات گوید.
دوّم: آنکه به خواندن این دعا که در کتاب کافی است پشتکار و استمرار به خرج دهد. دعایی که حضرت رسول(صلیاللهعلیهوآله) به فردی از صحابه خویش که به ناخوشی و پریشانی مبتلا بود آموخت و از برکت خواندن این دعا ناخوشی و پریشانی در اندک زمانی از او برطرف شد
لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ، تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَايَمُوتُ، وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً، ولَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً
هیچ نیرو و توانى نیست جز به خداى بلندمرتبه بزرگ توکل کردم بر زنده جاودانی که هرگز نمیمیرد و ستایش خدای را که فرزندی نگرفته و در فرمانروایی شریکی برایش نبوده و از خواری و ناتوانی سرپرستی نداشته است و بیاندازه بزرگش شمار.
سوّم: آنکه به دنبال نماز صبح خوانده شود
-
گفتند: از کهف حصین [دژ محکم] و غیاث مضطر مستکین [یاریگر بیچاره درمانده] امام قائم حضرت مهدی و امام منتظر مرضی (عجلّ الله فَرَجَهُ) میباشد. پس با شتاب خدمت آن حضرت شرفیاب شد و سختی حال خود را به آن جناب عرضه داشت و از آن بزرگوار دعایی برای گشایش کار و رفع غم خویش خواست.
امام عصر او را به سیدی از اولاد خود ارجاع داد و به او و خیمهاش اشاره فرمود. آخوند از خدمت حضرت بیرون آمده و به خیمهای که حضرت به آن اشاره فرموده بود رفت. دید که سید سند و حبر معتمد [دانشمند مورد اطمینان] عالم امجد مؤید، جناب آقا سید محمّد سلطانآبادی است که در آن خیمه روی سجّاده نشسته، مشغول دعا و قرائت است.
آخوند به محضر سید سلام کرد و حکایت حال خود را برای او بازگفت. سید او را برای گشایش کار و فراخی روزی دعایی تعلیم کرد. پس از بیدار شدن از خواب درحالیکه آن دعا در خاطر او بود آهنگ خانه سید کرد با آنکه آخوند پیشازاین خواب با سید به دلیلی که بیان نمیکرد رابطه خوبی نداشت و او را ترک گفته بود.
چون به خدمت سید رسید او را به همان صورت که در خواب دیده بود مشاهده کرد که در مصلّایش نشسته، مشغول ذکر و استغفار است، به سید سلام کرد، سید جواب سلامش را داد و لبخندی زد، چنانکه گویا از داستان آگاه باشد!
پس آخوند از سید برای گشایش کار خود دعایی خواست. سید همان دعایی را که در خواب به او آموخته بود تعلیم کرد، آخوند مشغول به آن دعا شد و در اندک مدتی دنیا از هرسو به او روی آورد و از سختی و تنگدستی نجات یافت.
مرحوم حاج ملاّ فتحعلی سید را به تعریف و تمجید شایستهای می ستود و چندی به زیارتش نائل شده و زمانی چند هم افتخار شاگردی او را داشت. سید در خواب و بیداری به آخوند سه چیز را آموخته:
اوّل: آنکه پس از سپیدهدم دست بر سینه گذارد و هفتاد مرتبه «یا فَتّاح» ای گشاینده مشکلات گوید.
دوّم: آنکه به خواندن این دعا که در کتاب کافی است پشتکار و استمرار به خرج دهد. دعایی که حضرت رسول(صلیاللهعلیهوآله) به فردی از صحابه خویش که به ناخوشی و پریشانی مبتلا بود آموخت و از برکت خواندن این دعا ناخوشی و پریشانی در اندک زمانی از او برطرف شد
لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ، تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَايَمُوتُ، وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً، ولَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً
هیچ نیرو و توانى نیست جز به خداى بلندمرتبه بزرگ توکل کردم بر زنده جاودانی که هرگز نمیمیرد و ستایش خدای را که فرزندی نگرفته و در فرمانروایی شریکی برایش نبوده و از خواری و ناتوانی سرپرستی نداشته است و بیاندازه بزرگش شمار.
سوّم: آنکه به دنبال نماز صبح خوانده شود
-