tgoop.com/asrhzohor/201784
Last Update:
هر نفسش مثل سپری میان پیامبر و خطر بود.
چه شبهایی که میرفت و امیرالمؤمنین را از خواب خوش و ناز بیدار میکرد و دستش را میگرفت و میآورد و در بستر پیامبر میخوابانید، و پیامبر را هم میبرد در بستر علی، و میگفت: اگر کسانی قصد سوء داشته باشند، بگذار جان فرزندم علی در خطر باشد.دلش چون چشمهای بود که از خود میگذشت تا دیگری زنده بماند.
زنده کدام است بر هوشیار؟
آنکه بمیرد به سر کوی یار
میگفت: میدانید چرا این کار میکنم؟
«لفداء النّجیب لابن النّجیب»؛ میخواهم پسرم فدایی کسی باشد که هم خود نجیب است و هم پدرش نجیب بود.
نجابت در جانش میجوشید چون شیرینی در عسل.
و سه سالی به همین منوال گذشت.
پس از دشواری، آسانی است ناچار
ولیکن آدمی را صبر باید
صبرش همچون کوهی بود که در برابر سیل نمیلرزید.
بالاخره روزهای آسانی رسید و آنان هم از حصر و محاصره بیرون آمدند، شاد و خوش و خرم و مسرور. اما دو ماه و اندی بیش نگذشت که ابوطالب در بستر افتاد و چشم از جهان فرو بست و برای همیشه آرام و قرار گرفت.
مثل شمعی که تا آخرین لحظه سوخت و بعد، آرام خاموش شد.
صبربسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
و چه میبارید چشمان پیامبر در فراق ابو طالب:
مرو ای دوست که ما بیتو نخواهیم نشست
مبر ای یار که ما از تو نخواهیم برید
اشکهایش چون باران بر خاک داغ فراق میچکید.
BY صاحبخانه یوسف زهراست
Share with your friend now:
tgoop.com/asrhzohor/201784