کتاب دانش
... 📖 مطالعه قسمت سیُسه " فزونیِ خرد را میتوان با کاهشِ خشم سنجید ✍ #فردریش_نیچه " زرتشت درحالیکه این سخنان را میگفت به هوای آزاد گریخت و به حیواناتش گفت ای عقاب من و ای مار من آیا همهٔ این عالیمردان بوی خوش نمیدهند؟ …
...
زرتشت که تازه وارد غار شده بود،
فریاد برداشت ؛
این چیست که من میشنوم؟
ترس قسمت استثنایی ما است.
تمام شجاعت و خوشی در امور
نامعلوم و خطرناک، شجاعت است.
بشر، وحشیترین و شجاعترین
حیوانات را در خود دارد.
این شجاعت، روحانی و علمی شد
که امروز...
همهٔ آنانی که آنجا بودند یکصدا
فریاد برداشتند:
زرتشت مینامند! همه خندیدند.
جادوگر گفت: عجبا! روح پلید من
را ترک گفته است! من شما را
از روح پلید خود برحذر نداشتم؟
زرتشت دشمنان خود را دوست
میدارد. زرتشت با مهری توأم،
دست دوستانش را فشرد و
خواست دوباره دزدانه از غار
خارج شود.
در بین دختران صحرا
آن مرد سرگردان که خود را سایهٔ
زرتشت مینامید گفت: از ما دور
مشو! آن ساحر پیر آیات یأس بر
ما دمیده است. پادشاهان در
حضور دیگران باطن خود را پنهان
داشتهاند. تو تنها کسی هستی که
هوای اطراف خودت را مقوی و
تمیز میسازی. در بین دختران
صحرا یک آواز قدیمی خواندهام
هنگامیکه آنها نمیرقصند،
عمیق ولی بدون فکر، درخشان
ولی برابر بودند. شروع به خواندن
آواز کرد: صحرا توسع مییابد. با
وقاری آفریقایی و شأن یک شیر و
میمونی که اخلاق را تعلیم میدهد.
ای عزیزترین دوشیزگان، سلام.
درود بر نهنگی که از میهمان خود
پذیرایی میکند. سوسکهای کوچک
از آرزوهای کوچکتر، ابلهانهتر،
خوشاند. این نخل بهنظر من چون
رقاصهای است که روی یک پا ایستاده.
ای قلوب ظریف و نازک گریه نکنید.
ای دَمهای تقوا دوباره بدمید.
بد بهحال کسانیکه صحراهایی
در باطن خود دارند.
غار پر از هیاهو و خنده شد.
زرتشت از خوشی آنها شاد کام بود،
به حیوانات خود چنین گفت:
یأس و غم آنها به کجا رفته است؟
هنوز شیوهٔ خندیدن مرا یاد نگرفتهاند.
اما چه اهمیتی دارد؟ امروز روز
پیروزی است. ای مردمان عجیب
که بهسوی من آمدهاید، اکنون پاداش
بهسر بردن با مرا دریافت خواهید کرد
کلمات پر مغز من امیال جدیدی را در
آنها بیدار کرده. اکنون در آنان امید
دمیده شده. هماکنون آنها رو به
بهبودی هستند.
ناگهان سکوت مرگباری غار را
فراگرفت.
زرتشت پرسید آنها چه میکنند؟
دید به زانو درآمده و خر را ستایش
میکردند! احترام و قدرت همواره و
تا ابد، بر خدای ما باد!
خر جواب داد؛ آری! ( عرعر کرد )
او بار ما را بر دوش میکشد، او به
شکل خدمتکار ما درآمده است و
همواره غم و غصه را با بردباری
تحمل کرده و نه نمیگوید.
او سخن نمیگوید و از این رو
بهندرت خطا میکند. خر جواب داد:
آری! ( عرعر کرد ) اگر او را فهمی است،
پنهان است، اما همه به گوشهای دراز
او معتقدند. ملکوت او فراتر از عرصهٔ
خوب و بد ماست. هیچکس را خواه
شاه یا گدا از خود نمیرانی. تو بچهها
را تحمل میکنی، یک بوته خار بر تو
لذیذ میآید. خر جواب داد:
آری! ( عرعر کرد )
● ادامه دارد
...📚
زرتشت که تازه وارد غار شده بود،
فریاد برداشت ؛
این چیست که من میشنوم؟
ترس قسمت استثنایی ما است.
تمام شجاعت و خوشی در امور
نامعلوم و خطرناک، شجاعت است.
بشر، وحشیترین و شجاعترین
حیوانات را در خود دارد.
این شجاعت، روحانی و علمی شد
که امروز...
همهٔ آنانی که آنجا بودند یکصدا
فریاد برداشتند:
زرتشت مینامند! همه خندیدند.
جادوگر گفت: عجبا! روح پلید من
را ترک گفته است! من شما را
از روح پلید خود برحذر نداشتم؟
زرتشت دشمنان خود را دوست
میدارد. زرتشت با مهری توأم،
دست دوستانش را فشرد و
خواست دوباره دزدانه از غار
خارج شود.
در بین دختران صحرا
آن مرد سرگردان که خود را سایهٔ
زرتشت مینامید گفت: از ما دور
مشو! آن ساحر پیر آیات یأس بر
ما دمیده است. پادشاهان در
حضور دیگران باطن خود را پنهان
داشتهاند. تو تنها کسی هستی که
هوای اطراف خودت را مقوی و
تمیز میسازی. در بین دختران
صحرا یک آواز قدیمی خواندهام
هنگامیکه آنها نمیرقصند،
عمیق ولی بدون فکر، درخشان
ولی برابر بودند. شروع به خواندن
آواز کرد: صحرا توسع مییابد. با
وقاری آفریقایی و شأن یک شیر و
میمونی که اخلاق را تعلیم میدهد.
ای عزیزترین دوشیزگان، سلام.
درود بر نهنگی که از میهمان خود
پذیرایی میکند. سوسکهای کوچک
از آرزوهای کوچکتر، ابلهانهتر،
خوشاند. این نخل بهنظر من چون
رقاصهای است که روی یک پا ایستاده.
ای قلوب ظریف و نازک گریه نکنید.
ای دَمهای تقوا دوباره بدمید.
بد بهحال کسانیکه صحراهایی
در باطن خود دارند.
غار پر از هیاهو و خنده شد.
زرتشت از خوشی آنها شاد کام بود،
به حیوانات خود چنین گفت:
یأس و غم آنها به کجا رفته است؟
هنوز شیوهٔ خندیدن مرا یاد نگرفتهاند.
اما چه اهمیتی دارد؟ امروز روز
پیروزی است. ای مردمان عجیب
که بهسوی من آمدهاید، اکنون پاداش
بهسر بردن با مرا دریافت خواهید کرد
کلمات پر مغز من امیال جدیدی را در
آنها بیدار کرده. اکنون در آنان امید
دمیده شده. هماکنون آنها رو به
بهبودی هستند.
ناگهان سکوت مرگباری غار را
فراگرفت.
زرتشت پرسید آنها چه میکنند؟
دید به زانو درآمده و خر را ستایش
میکردند! احترام و قدرت همواره و
تا ابد، بر خدای ما باد!
خر جواب داد؛ آری! ( عرعر کرد )
او بار ما را بر دوش میکشد، او به
شکل خدمتکار ما درآمده است و
همواره غم و غصه را با بردباری
تحمل کرده و نه نمیگوید.
او سخن نمیگوید و از این رو
بهندرت خطا میکند. خر جواب داد:
آری! ( عرعر کرد ) اگر او را فهمی است،
پنهان است، اما همه به گوشهای دراز
او معتقدند. ملکوت او فراتر از عرصهٔ
خوب و بد ماست. هیچکس را خواه
شاه یا گدا از خود نمیرانی. تو بچهها
را تحمل میکنی، یک بوته خار بر تو
لذیذ میآید. خر جواب داد:
آری! ( عرعر کرد )
📚چنين گفت زرتشت - نیچه
● ادامه دارد
...📚
❤2
علم یک واکسن است
در مقابل " شارلاتانهای دنیا "
که میخواهند از جهل شما
سوءاستفاده کنند..
- نیل دگراس تایسون
.
در مقابل " شارلاتانهای دنیا "
که میخواهند از جهل شما
سوءاستفاده کنند..
- نیل دگراس تایسون
.
👍6❤5
Audio
📚🎧 #کلبه_عمو_تم
نویسنده: هریت بیجر استو
در تمام حالات و حرکاتش
وقار و مناعتی دیده میشد
که در عین حال آمیخته
با فروتنی و سادگی بود
در آن هنگام تم با جد و جهد
تمام به کاری مشغول بود
لوحی مقابلش قرار داشت و
با دقت و آهسته و آرام
میکوشید تا حروفی را بنویسد
این کار مهم را زیرنظر و
مراقبت آقا جورج جوان که
پسر سیزدهسالهای بود
انجام میداد.
...📚
نویسنده: هریت بیجر استو
در تمام حالات و حرکاتش
وقار و مناعتی دیده میشد
که در عین حال آمیخته
با فروتنی و سادگی بود
در آن هنگام تم با جد و جهد
تمام به کاری مشغول بود
لوحی مقابلش قرار داشت و
با دقت و آهسته و آرام
میکوشید تا حروفی را بنویسد
این کار مهم را زیرنظر و
مراقبت آقا جورج جوان که
پسر سیزدهسالهای بود
انجام میداد.
...📚
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چه آرزوهایی که نَمُرد
چه سینههایی که نَسوخت..
📚🌒
چه سینههایی که نَسوخت..
📚🌒
💔6👍5❤1
.
مردم نباید وقتی که بیدار هستند
بیکار بمانند،
کارشان مفید باشد یا نه اهمیتی
ندارد
اما باید کار کنند، چراکه انبوهِ
مردم در بیکاری خطرناک خواهند
شد.
پس برنامهریزی کنید تا کوچکترین
فرصتی برای اندیشیدن نداشته
باشند.
فراموش نکنید که در ظاهر همیشه
با فقر مخالف باشید اما در پنهان
بر ضد خوب شدن وضعیت مردم
مبارزه کنید چون این وضعیت
آنها باعث احساس امنیت و
آرامش دائمی شما میشود.
من بر این باورم که تمام کارهای
بیهوده و بیفایدهٔ جهان به این
خاطر ادامه دارند که از عصیان
مردم میترسند پس شما هم
هیچگاه اجازه ندهید که در روز
حتی یکساعت را آزاد و راحت
باشند.
|| 📕 خودآموز دیکتاتورها
✍ رندال_ وود
✍ کارمینه_دولوکا
ترجمهٔ بیژن اشتری |
...📚
مردم نباید وقتی که بیدار هستند
بیکار بمانند،
کارشان مفید باشد یا نه اهمیتی
ندارد
اما باید کار کنند، چراکه انبوهِ
مردم در بیکاری خطرناک خواهند
شد.
پس برنامهریزی کنید تا کوچکترین
فرصتی برای اندیشیدن نداشته
باشند.
فراموش نکنید که در ظاهر همیشه
با فقر مخالف باشید اما در پنهان
بر ضد خوب شدن وضعیت مردم
مبارزه کنید چون این وضعیت
آنها باعث احساس امنیت و
آرامش دائمی شما میشود.
من بر این باورم که تمام کارهای
بیهوده و بیفایدهٔ جهان به این
خاطر ادامه دارند که از عصیان
مردم میترسند پس شما هم
هیچگاه اجازه ندهید که در روز
حتی یکساعت را آزاد و راحت
باشند.
|| 📕 خودآموز دیکتاتورها
✍ رندال_ وود
✍ کارمینه_دولوکا
ترجمهٔ بیژن اشتری |
...📚
👍10
بازی های میراث جلد۱.pdf
3.1 MB
📚بازیهای میراث
جلد ۱
جلد ۱
The_Hawthorne_Legacy_-جلد۲.pdf
2.9 MB
📚#بازی_های_میراث
جلد ۲
🔍 یک ژانر معمایی، نثری گیرا
و قدرتمند، هیجانانگیز و
نفسگیر .
📝 دختری نوجوان که بهطرز
مبهمی نامش در وصیتنامه
یک میلیاردر نوشته شده و او
در یک امارت تودرتو گیر افتاده!
به قلمِ ؛
#جنیفر_لین_بارنز ؛
استاد معما و پیچش های
داستانی.
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
جلد ۲
پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز
🔍 یک ژانر معمایی، نثری گیرا
و قدرتمند، هیجانانگیز و
نفسگیر .
📝 دختری نوجوان که بهطرز
مبهمی نامش در وصیتنامه
یک میلیاردر نوشته شده و او
در یک امارت تودرتو گیر افتاده!
به قلمِ ؛
#جنیفر_لین_بارنز ؛
استاد معما و پیچش های
داستانی.
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
کتاب دانش
.... سرنوشت ممکن است تغییر کند. اما تغییر شخصیت ممکن نیست. ✍ #آرتور_شوپنهاور 📖 مطالعه قسمت ۷ ۱۳ - با رد دلیل نقض موافقت کن برای اینکه طرف مقابل رو به یک پیشنهاد وادار کنی ؛ لازمه که اون رو بین ضد خواسته خودت هم قرار بدی. بهطوریکه…
......
📖 مطالعه قسمت ۸
خوانندهای که بهجای اشتیاق
یادگیری تنها قصد عیبجویی
دارد، هیچچیز نخواهد آموخت.
چون دوستدارد عیبجویی کند
نه اینکه معرفتی کسب کند.
✍ #آرتور_شوپنهاور
۱۶ - از آرای خصمت استفاده کن
یعنی چی؟
توسل به تعصبات و احساسات
بهجای منطق!
اگر طرف مقابل یک قضیهای را
مطرح کرده، باید ببینید اون قضیه
حتی در ظاهر با مواردی که قبلآ
اثبات شده، تناقض داره یا نه.
همچنین بررسی کنید اگر از گروه
یا فرقهای حمایت کرده، اعمال خودش
با اونها مغایرت داره یا نه.
مثال؛ اگر از خودکشی دفاع کرد؛
فریاد بزنید که : چرا خودت رو
حلقآویز نمیکنی؟
توضیحات آرتور؛ این برهان بر
حقیقت عینی و اعتباریست. فقط
باکسیکه بحث میکنم و نوعی
تعصب اختیار کرده و شتابزده
پذیرفته، من طرف مقابل را مجبور
به قبول قضیه میکنم. ( یعنی نسبت
به موضع اون من هم همان موضع را
رد میکنم. / یک شیوهٔ عالی! )
۱۷ - از خودت دفاع کن
اگر شما را با ضد اثبات به دردسر
انداخت، شما هم با شروع به
تمایز ( یعنی مسأله رو تفکیک کنید
جداسازی کنید) خود را نجات دهید.
باید بتوانید یک معنای مبهم بسازید
۱۸ - حرفش را قطع کن،
بحث را منحرف کن
اگر دیدی داری شکست میخوری
بهموقع حرفش را قطع کن، نباید
اجازه دهید به نتیجه برسد.
مسائل متعدد را پیش بکش.
خلاصه اینکه باید بحث را
عوض کنید. مقایسه با ترفند ۲۹.
۱۹ - موضوع را تعمیم بده
سپس علیه آن سخن بگو
فرض کنید که طرف مقابل شما
را به مخالفت با يکی از نکتههایی
که خودش مطرح کرده متهم
میکنه، شما هم حرفی برای گفتن
ندارید؛ سریع موضوع را تعمیم بده
( یعنی موضوع رو عمومی و
فراگیر کن ) سپس بر علیه اون
موضوع حرف بزن.
● ادامه دارد
|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی
زمانیکه شکست خوردهاید.
/ شوپنهاور
...📚
📖 مطالعه قسمت ۸
خوانندهای که بهجای اشتیاق
یادگیری تنها قصد عیبجویی
دارد، هیچچیز نخواهد آموخت.
چون دوستدارد عیبجویی کند
نه اینکه معرفتی کسب کند.
✍ #آرتور_شوپنهاور
۱۶ - از آرای خصمت استفاده کن
یعنی چی؟
توسل به تعصبات و احساسات
بهجای منطق!
اگر طرف مقابل یک قضیهای را
مطرح کرده، باید ببینید اون قضیه
حتی در ظاهر با مواردی که قبلآ
اثبات شده، تناقض داره یا نه.
همچنین بررسی کنید اگر از گروه
یا فرقهای حمایت کرده، اعمال خودش
با اونها مغایرت داره یا نه.
مثال؛ اگر از خودکشی دفاع کرد؛
فریاد بزنید که : چرا خودت رو
حلقآویز نمیکنی؟
توضیحات آرتور؛ این برهان بر
حقیقت عینی و اعتباریست. فقط
باکسیکه بحث میکنم و نوعی
تعصب اختیار کرده و شتابزده
پذیرفته، من طرف مقابل را مجبور
به قبول قضیه میکنم. ( یعنی نسبت
به موضع اون من هم همان موضع را
رد میکنم. / یک شیوهٔ عالی! )
۱۷ - از خودت دفاع کن
اگر شما را با ضد اثبات به دردسر
انداخت، شما هم با شروع به
تمایز ( یعنی مسأله رو تفکیک کنید
جداسازی کنید) خود را نجات دهید.
باید بتوانید یک معنای مبهم بسازید
۱۸ - حرفش را قطع کن،
بحث را منحرف کن
اگر دیدی داری شکست میخوری
بهموقع حرفش را قطع کن، نباید
اجازه دهید به نتیجه برسد.
مسائل متعدد را پیش بکش.
خلاصه اینکه باید بحث را
عوض کنید. مقایسه با ترفند ۲۹.
۱۹ - موضوع را تعمیم بده
سپس علیه آن سخن بگو
فرض کنید که طرف مقابل شما
را به مخالفت با يکی از نکتههایی
که خودش مطرح کرده متهم
میکنه، شما هم حرفی برای گفتن
ندارید؛ سریع موضوع را تعمیم بده
( یعنی موضوع رو عمومی و
فراگیر کن ) سپس بر علیه اون
موضوع حرف بزن.
● ادامه دارد
|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی
زمانیکه شکست خوردهاید.
/ شوپنهاور
...📚
.
اگر انسان با یقین آغاز کند،
سرانجامش به تردید خواهد انجامید
ولی اگر با تردید آغاز کند،
کار خود را با یقین به پایان خواهد برد.
|| فرانسیس بیکن |
.
اگر انسان با یقین آغاز کند،
سرانجامش به تردید خواهد انجامید
ولی اگر با تردید آغاز کند،
کار خود را با یقین به پایان خواهد برد.
|| فرانسیس بیکن |
.
👍3❤1
کتاب دانش
... داستانهای کوتاه □○ مهمان ✍ آلبر کامو بیآنکه سرش را بهسوی دارُ برگرداند، بیحرکت ماند و صبر کرد، انگار با دقت و توجه تمام گوش فرامیداد. دارُ تکان نخورد؛ تازه به این فکر افتاده بود که هفتتیر در کشو میز کارش مانده است. باید فورا وارد عمل میشد.…
....
داستانهای کوتاه
□○ مهمان
✍ آلبر کامو
ناراحتش کرده و بهنوعی عذرش
را خواسته بود. گویی نخواسته
بود خود را با او یکسان بداند.
هنوز صدای خداحافظی ژاندارم را
میشنید و بیآنکه دلیلش را بداند،
خود را تهی و آسیبپذیر حس
میکرد. در آن لحظه، از آن سوی
مدرسه، زندانی سرفه کرد.
دارُ بر خلاف میلش گوش داد.
سپس خشمگین، سنگی پرتاب کرد
که پیش از فرو افتادن در برف،
صفیری کشید. جنایت ابلهانهٔ مرد
عرب نفرتش را برمیانگیخت اما
تحویل دادن او خلاف انسانیت
بود. حتی اندیشهٔ این کار شرمسار
و دیوانهاش میکرد. نفرین میفرستاد،
هم به او که جرأت کرده بود انسانی
را بکشد و نتوانسته بود فرار کند.
برخاست، روی زمین هموار کمی دور
خود چرخید، بیحرکت صبر کرد،
سپس وارد مدرسه شد. مرد عرب
روی سطح سیمانی سایبان خم شده
بود و با دو انگشت دندانهایش را
میشست. دارُ نگاهش کرد، بعد
گفت: بیا. پیشاپیش زندانی وارد
اتاق شد. کت شلوارش را روی
پیراهن پشمی پوشید و کفشهای
راهپیماییاش را به پا کرد. ایستاده
و منتظر ماند تا مرد عرب
سرپاییهایش را بپوشد و شال را
بر سر بگذارد. از مدرسه گذشتند و
آموزگار در خروجی را به همراهش
نشان داد. گفت: برو. عرب از جا
نجنبید. دارُ گفت: میآیم. عرب
بیرون رفت. دارّ وارد اتاق شد و
بستهای حاوی نان سوخاری، خرما
و شکر درست کرد. در کلاس درس
قبل از خروج، لحظهای جلو میز
کارش مردد ماند، سپس از آستانهٔ
در مدرسه گذشت و در را قفل کرد.
گفت: از این طرف.
مسیر شرق را در پیش گرفت و
زندانی به دنبالش. اما در اندک
فاصلهای از مدرسه، بهنظرش رسید
که صدای خفیفی پشت سرش
میشنود. برگشت. اطراف مدرسه را
وارسی کرد: هیچکس آنجا نبود.
مرد عرب ظاهرآ بیآنکه مقصودش
را بفهمد، به حرکاتش نگاه میکرد.
دارُ گفت: بریم.
ادامه دارد
...📚🌟🖊
داستانهای کوتاه
□○ مهمان
✍ آلبر کامو
ناراحتش کرده و بهنوعی عذرش
را خواسته بود. گویی نخواسته
بود خود را با او یکسان بداند.
هنوز صدای خداحافظی ژاندارم را
میشنید و بیآنکه دلیلش را بداند،
خود را تهی و آسیبپذیر حس
میکرد. در آن لحظه، از آن سوی
مدرسه، زندانی سرفه کرد.
دارُ بر خلاف میلش گوش داد.
سپس خشمگین، سنگی پرتاب کرد
که پیش از فرو افتادن در برف،
صفیری کشید. جنایت ابلهانهٔ مرد
عرب نفرتش را برمیانگیخت اما
تحویل دادن او خلاف انسانیت
بود. حتی اندیشهٔ این کار شرمسار
و دیوانهاش میکرد. نفرین میفرستاد،
هم به او که جرأت کرده بود انسانی
را بکشد و نتوانسته بود فرار کند.
برخاست، روی زمین هموار کمی دور
خود چرخید، بیحرکت صبر کرد،
سپس وارد مدرسه شد. مرد عرب
روی سطح سیمانی سایبان خم شده
بود و با دو انگشت دندانهایش را
میشست. دارُ نگاهش کرد، بعد
گفت: بیا. پیشاپیش زندانی وارد
اتاق شد. کت شلوارش را روی
پیراهن پشمی پوشید و کفشهای
راهپیماییاش را به پا کرد. ایستاده
و منتظر ماند تا مرد عرب
سرپاییهایش را بپوشد و شال را
بر سر بگذارد. از مدرسه گذشتند و
آموزگار در خروجی را به همراهش
نشان داد. گفت: برو. عرب از جا
نجنبید. دارُ گفت: میآیم. عرب
بیرون رفت. دارّ وارد اتاق شد و
بستهای حاوی نان سوخاری، خرما
و شکر درست کرد. در کلاس درس
قبل از خروج، لحظهای جلو میز
کارش مردد ماند، سپس از آستانهٔ
در مدرسه گذشت و در را قفل کرد.
گفت: از این طرف.
مسیر شرق را در پیش گرفت و
زندانی به دنبالش. اما در اندک
فاصلهای از مدرسه، بهنظرش رسید
که صدای خفیفی پشت سرش
میشنود. برگشت. اطراف مدرسه را
وارسی کرد: هیچکس آنجا نبود.
مرد عرب ظاهرآ بیآنکه مقصودش
را بفهمد، به حرکاتش نگاه میکرد.
دارُ گفت: بریم.
ادامه دارد
...📚🌟🖊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نقل است که جنید بغدادی گفت:
یک روز دلم گم شده بود
گفتم؛ الهی دل من باز ده
ندائی شنید که یا جنید!
ما دل بدان ربودهایم
تا با ما بمانی
تو باز میخواهی که
با غیرِ ما بمانی؟
- تذکرة الاولیا
📚🌒
یک روز دلم گم شده بود
گفتم؛ الهی دل من باز ده
ندائی شنید که یا جنید!
ما دل بدان ربودهایم
تا با ما بمانی
تو باز میخواهی که
با غیرِ ما بمانی؟
- تذکرة الاولیا
📚🌒
❤8
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندگیتان را
خالی از
آدمهای نص..فه
نی...مه
کنید
یکنفر باید باشد
کامل
ناب
[ همیشه ]
خالی از
آدمهای نص..فه
نی...مه
کنید
یکنفر باید باشد
کامل
ناب
[ همیشه ]
📚کتاب دانش
❤7
دموکراسی یا دموقراضه.pdf
508.1 KB
گناه حکومتهای پیشین این
بود که اموال مردم را در جهت
اهداف پلید خود خرج میکردند...
وقتی ما پول مردم را صرف
تحکیم و تقویت حکومت خودمان
میکنیم درحقیقت به مردم خدمت
کردهایم و یقینا مردم از ما
سپاسگزار خواهند بود
سازوکار سیاست و دولت
که عدم بلوغ فکری را در
جوامع به انتقاد میگیرد
شما را وادار میکند تا در
مهمترین اصول اخلاقی
حاکم بر ادارهٔ کشور تأمل
کنید دموقراضه اقدامات
ويرانگر خود را در قالب
خدمت به مردم پیش
میبرد و ماهیت دموکراسی
را به چالش میکشد.
از برجستهترین آثار؛
سید مهدی شجاعی
📚 #دموکراسی_یا_دموقراضه
www.tgoop.com/ktabdansh📚
.
بود که اموال مردم را در جهت
اهداف پلید خود خرج میکردند...
وقتی ما پول مردم را صرف
تحکیم و تقویت حکومت خودمان
میکنیم درحقیقت به مردم خدمت
کردهایم و یقینا مردم از ما
سپاسگزار خواهند بود
سازوکار سیاست و دولت
که عدم بلوغ فکری را در
جوامع به انتقاد میگیرد
شما را وادار میکند تا در
مهمترین اصول اخلاقی
حاکم بر ادارهٔ کشور تأمل
کنید دموقراضه اقدامات
ويرانگر خود را در قالب
خدمت به مردم پیش
میبرد و ماهیت دموکراسی
را به چالش میکشد.
از برجستهترین آثار؛
سید مهدی شجاعی
📚 #دموکراسی_یا_دموقراضه
www.tgoop.com/ktabdansh📚
.
کتاب دانش
... 📖 مطالعه ۵ - رنج یگانه علت آگاهی است ( داستایفسکی ) انسانها بر دو دسته تقسیم میشوند: آنهایی که این را میفهمند و آنهایی که نمیفهمند. [ این جمله داستایفسکی؛ آیا شایستگی رنجهایم را دارم؟ ] - قیاسهای صوری تلخی ۱ - انسان فاجعه ترشح…
....
📖 مطالعه
🧩 قطعات تفکر
🖊 امیل_سیوران
نشر مرکز
۵ - کسیکه طعم تحقیر را نچشیده،
نمیداند رسیدن به پایینترین درجهٔ
وجود خویش چه میتواند باشد.
[ تحقیرشدن؛ این احساس انسان را
کوچک میکند ]
۶ - لحظهای که فکر میکنیم همهچیز را
فهمیدهایم، قیافهٔ یک جنايتکار را
پیدا میکنیم.
[ شناسایی حقیقت؟ کشف یک راز ]
۷ - تازمانیکه ملال به امور قلب و
احساس محدود میشود،
تحملکردنی است اما اگر به
حيطهٔ مغز و عقلمان سرایت
کند دیگر کارمان ساخته است.
[ ملال؛ اندوه، رنج، درد؛ اگر
آمیخته به فکر و درون ما بشود،
به یکنوع فلج اراده، فلج زندگی
( گویا منظور افسردگی و یا
دستکشیدن از زندگی باشد.
فکر کنید ) ]
۸ - از ترسِ رنج، سعی در انهدام
واقعیت میکنیم. وقتی که
تلاشمان به نتیجه میرسد،
درمییابیم که خود همین انهدام
منشأ رنجهایمان است.
[ مواجه شدن با واقعیت؛ تلخ،
ترسناک، ناامیدکننده؟ میخواهیم
واقعیت را کتمان کنیم؟ نتیجه
اضافه کردن رنج و درد بیشتر
فکر کنید. ]
۹ - در آدم بدبین، نیکیای بیثمر و
شرارتی ارضا نشده با یکدیگر به
سازش رسیدهاند.
[ انسان بدبین همهچیز را سیاه،
بیفایده و مبهم میبیند؟
منظور از نیکیای بیثمر و
شرارتی ارضا نشده ؛ خوبی
کردن به افراد ناسپاس ؟
فکر کنید ]
۱۰ - از کسانیکه از عشق، بلندپروازی و
جامعه روی برگرداندهاند، پرهیز
کنید. آنها انتقام کنارهگیریشان
را از ما خواهند گرفت.
[ چرا این افراد اینگونهاند و ما
باید از ارتباط با آنها پرهیز
کنیم؟ سرخوردگی، شکست،
یأس در آنها به ما سرایت
میکند؛ کمی شبیه تفکر شماره ۹
فکر کنید ]
ص ۴۷ / ۴۸ / ۴۹
ادامه دارد
...📚
📖 مطالعه
🧩 قطعات تفکر
🖊 امیل_سیوران
نشر مرکز
۵ - کسیکه طعم تحقیر را نچشیده،
نمیداند رسیدن به پایینترین درجهٔ
وجود خویش چه میتواند باشد.
[ تحقیرشدن؛ این احساس انسان را
کوچک میکند ]
۶ - لحظهای که فکر میکنیم همهچیز را
فهمیدهایم، قیافهٔ یک جنايتکار را
پیدا میکنیم.
[ شناسایی حقیقت؟ کشف یک راز ]
۷ - تازمانیکه ملال به امور قلب و
احساس محدود میشود،
تحملکردنی است اما اگر به
حيطهٔ مغز و عقلمان سرایت
کند دیگر کارمان ساخته است.
[ ملال؛ اندوه، رنج، درد؛ اگر
آمیخته به فکر و درون ما بشود،
به یکنوع فلج اراده، فلج زندگی
( گویا منظور افسردگی و یا
دستکشیدن از زندگی باشد.
فکر کنید ) ]
۸ - از ترسِ رنج، سعی در انهدام
واقعیت میکنیم. وقتی که
تلاشمان به نتیجه میرسد،
درمییابیم که خود همین انهدام
منشأ رنجهایمان است.
[ مواجه شدن با واقعیت؛ تلخ،
ترسناک، ناامیدکننده؟ میخواهیم
واقعیت را کتمان کنیم؟ نتیجه
اضافه کردن رنج و درد بیشتر
فکر کنید. ]
۹ - در آدم بدبین، نیکیای بیثمر و
شرارتی ارضا نشده با یکدیگر به
سازش رسیدهاند.
[ انسان بدبین همهچیز را سیاه،
بیفایده و مبهم میبیند؟
منظور از نیکیای بیثمر و
شرارتی ارضا نشده ؛ خوبی
کردن به افراد ناسپاس ؟
فکر کنید ]
۱۰ - از کسانیکه از عشق، بلندپروازی و
جامعه روی برگرداندهاند، پرهیز
کنید. آنها انتقام کنارهگیریشان
را از ما خواهند گرفت.
[ چرا این افراد اینگونهاند و ما
باید از ارتباط با آنها پرهیز
کنیم؟ سرخوردگی، شکست،
یأس در آنها به ما سرایت
میکند؛ کمی شبیه تفکر شماره ۹
فکر کنید ]
ص ۴۷ / ۴۸ / ۴۹
ادامه دارد
...📚
مغز ، این بچهشیطونِ کوفتیِ
یککیلوُپنجگرمی، هوسبازه و
سازِ خودشُ میزنه..
[ ژوزف آندراس
|| از برادران زخمی ما
نشر نیماژ ص ۱۵ _ ۱۶ ]
یککیلوُپنجگرمی، هوسبازه و
سازِ خودشُ میزنه..
[ ژوزف آندراس
|| از برادران زخمی ما
نشر نیماژ ص ۱۵ _ ۱۶ ]
👍1
Audio
📚🎧 #کلبه_عمو_تم
نویسنده؛ هریت بیجر استو
هنگامی که در سکوت شب
صدای زن و شوهر خاموش
شد الیزا لرزان و رنگپریده
با صورتی منقبض آهسته و
پنهانی مخفیگاهش را ترک
گفت لبهایش خشک و
فشرده شده بودند و این الیزا
ديگر بههیچوجه به آن موجود
ملایم و محجوبی که تا کنون
ما میشناختیم شباهتی نداشت
با احتیاط خودش را به راهرو
رساند لحظهای مقابل اتاق
خانمش مکث کرد دستش را
به سوی آسمان بلند کرد
گویی خدا را به یاری
میطلبید ...
قسمت ۵
📚
نویسنده؛ هریت بیجر استو
هنگامی که در سکوت شب
صدای زن و شوهر خاموش
شد الیزا لرزان و رنگپریده
با صورتی منقبض آهسته و
پنهانی مخفیگاهش را ترک
گفت لبهایش خشک و
فشرده شده بودند و این الیزا
ديگر بههیچوجه به آن موجود
ملایم و محجوبی که تا کنون
ما میشناختیم شباهتی نداشت
با احتیاط خودش را به راهرو
رساند لحظهای مقابل اتاق
خانمش مکث کرد دستش را
به سوی آسمان بلند کرد
گویی خدا را به یاری
میطلبید ...
قسمت ۵
📚
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
بَرَنده
آن کسی است که فهمیده وقتی
به اندازهٔ زمان، انرژی، حمایت،
درک و عشقی که به یک رابطه
تزریق میکند، بهصورت متقابل
دریافت نمیکند و در آن رابطه
از تعادل خبری نیست و با
گفتگوی درست هم نتوانسته
چیزی را حل کند؛
باید رها کنه.
چون هیچکس به آدمی که
قدرش رو نمیدونه،
ماندن بدهکار نیست.
آدمیزاد کسی را میخواهد که
در کنارش بودن؛
به رَنجِ این دنیا بیاَرزد.
...📚🍃
بَرَنده
آن کسی است که فهمیده وقتی
به اندازهٔ زمان، انرژی، حمایت،
درک و عشقی که به یک رابطه
تزریق میکند، بهصورت متقابل
دریافت نمیکند و در آن رابطه
از تعادل خبری نیست و با
گفتگوی درست هم نتوانسته
چیزی را حل کند؛
باید رها کنه.
چون هیچکس به آدمی که
قدرش رو نمیدونه،
ماندن بدهکار نیست.
آدمیزاد کسی را میخواهد که
در کنارش بودن؛
به رَنجِ این دنیا بیاَرزد.
📚#کتاب_دانش
...📚🍃