hich rahi door nist
<unknown>
📚🎧
هیچ راهی دور نیست
✍ ریچارد باخ
نامهای کوتاه به یک دوست.
برای درک عظمت دوستانمان
و عظمت دوستی .
میتوانی حلقهای را که
امروز بهتو میدهم
ببینی همانطور که
وقتی بهمن تعلق
داشت تنها من میتوانستم
آن را ببینم...
...📚
هیچ راهی دور نیست
✍ ریچارد باخ
نامهای کوتاه به یک دوست.
برای درک عظمت دوستانمان
و عظمت دوستی .
میتوانی حلقهای را که
امروز بهتو میدهم
ببینی همانطور که
وقتی بهمن تعلق
داشت تنها من میتوانستم
آن را ببینم...
...📚
❤4
لذتبردن از تمامِ لحظههای زندگی
هنر است؛
گاه عاقلانه و گاه دیوانهوار.
#مینه_سوئوت
-| آپارتمان پنج سویم
ترجمهٔ مژده الفت
📚🌖
لذتبردن از تمامِ لحظههای زندگی
هنر است؛
گاه عاقلانه و گاه دیوانهوار.
#مینه_سوئوت
-| آپارتمان پنج سویم
ترجمهٔ مژده الفت
📚🌖
❤2👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد و خیرهسری را
بری دان از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانا نکوهش بری را
همی تا کند پیشه، عادت همی کن
جهان مر جفا را، تو مر صابری را
هم امروز از پشت، بارت بیفگن
میفگن به فردا مر این داوری را
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را
به چهره شدن چون پری کی توانی؟
به افعال ماننده شو مر پری را
ناصرخسرو - دیوان اشعار
...📚🦋💫
برون کن ز سر باد و خیرهسری را
بری دان از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانا نکوهش بری را
همی تا کند پیشه، عادت همی کن
جهان مر جفا را، تو مر صابری را
هم امروز از پشت، بارت بیفگن
میفگن به فردا مر این داوری را
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را
به چهره شدن چون پری کی توانی؟
به افعال ماننده شو مر پری را
ناصرخسرو - دیوان اشعار
...📚🦋💫
👍2
کتاب دانش
... زن بیش از مرد در زمانِ حال میزیَد و حتی وقتی که زمان حال قابل تحمل نیست زن به فراست از آن محفوظ میگردد؛ این همان سرچشمهٔ خوشرویی و لطف زنانه است که ایشان را جهت انگیزشِ علاقهٔ مرد مهیا میسازد و بهوقت احتیاج آنگاه که مرد زیر اضطراب کمر خم…
....
انسان درحقیقت
حیوانی وحشی و تنفرانگیز
است که ما او را درحالت رام
و مهارشده میشناسیم،
این حالت را تمدن ناميدهاند.
📖 مطالعه قسمت ۶
۱۰ - کسی را که به سؤالهایت
جواب منفی میدهد گول بزن
اگر دیدی طرفمقابل به سوالهایی
که قراه جواب مثبت بدی؛
بهعمد جواب منفی میده،
برعکس ازش سوال کن.
۱۱ - قبول موارد خاص را
تعمیم بده
اگر به نتایجی متوسل شدید و
طرف مقابل هم موارد خاصی رو
در اختیارتان قرار داده، شما
از این روند پشتیبانی کنید؛
یعنی ازش نپرسید که با کل
قضیه موافق است یا نه،
بلکه بعدها این ماجرا را بهعنوان
یک حقیقت اثبات شده معرفی
کنید؛ تا آن زمان، او شخصا باور
خواهد کرد که این مسئله را
عمیقا باور کرده است.
حتی اگر مخاطب دیگری هم بودند
آنها هم به این نتیجه میرسند،
با پرسشهای متعدد از جزئیات
متصور میشوند که حق با
شماست.
۱۲ - استعارههایی مناسب
قضیهات انتخاب کن
اگر بحث حول یک محور و
ایده کلی میگردد سعی کنید
یک نام استعاری براساس
قضیه خودتان انتخاب کنید.
اگر طرف مقابل یک تغییر یا
اصلاح را پیشنهاد کرد، شما
یک واژهٔ مغرضانه و متعصبانه
انتخاب کنید، اما اگر شما پیشنهاد
دادید، مورد اول را خصمانه و
مورد دوم را تعصب قدیمی
بنامید.
مثال؛ عبادت عمومی را نظام
دینی میگوید؛ هواداران، تقوا
و خداشناسی معرفی میکنند،
اما مخالفان آن را تعصب و
خرافات نام میبرند.
در این ترفند پیش از هرچیز ،
آنچه لازم است اثبات شود را در
تعاریف میگنجانند و سپس با
تحلیل ناب میپذیرند.
مثلآ واژهٔ تحتالحفظ
بهزندانانداختن معنا میدهد.
روحانیون؛ کشیش.
این ترفند در بسیاری از بحثها
رایجتر است و بهطور غریزی
استفاده میشه.
|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی زمانیکه
شکست خوردهاید
- شوپنهاور |
● ادامه دارد
...📚
انسان درحقیقت
حیوانی وحشی و تنفرانگیز
است که ما او را درحالت رام
و مهارشده میشناسیم،
این حالت را تمدن ناميدهاند.
📖 مطالعه قسمت ۶
۱۰ - کسی را که به سؤالهایت
جواب منفی میدهد گول بزن
اگر دیدی طرفمقابل به سوالهایی
که قراه جواب مثبت بدی؛
بهعمد جواب منفی میده،
برعکس ازش سوال کن.
۱۱ - قبول موارد خاص را
تعمیم بده
اگر به نتایجی متوسل شدید و
طرف مقابل هم موارد خاصی رو
در اختیارتان قرار داده، شما
از این روند پشتیبانی کنید؛
یعنی ازش نپرسید که با کل
قضیه موافق است یا نه،
بلکه بعدها این ماجرا را بهعنوان
یک حقیقت اثبات شده معرفی
کنید؛ تا آن زمان، او شخصا باور
خواهد کرد که این مسئله را
عمیقا باور کرده است.
حتی اگر مخاطب دیگری هم بودند
آنها هم به این نتیجه میرسند،
با پرسشهای متعدد از جزئیات
متصور میشوند که حق با
شماست.
۱۲ - استعارههایی مناسب
قضیهات انتخاب کن
اگر بحث حول یک محور و
ایده کلی میگردد سعی کنید
یک نام استعاری براساس
قضیه خودتان انتخاب کنید.
اگر طرف مقابل یک تغییر یا
اصلاح را پیشنهاد کرد، شما
یک واژهٔ مغرضانه و متعصبانه
انتخاب کنید، اما اگر شما پیشنهاد
دادید، مورد اول را خصمانه و
مورد دوم را تعصب قدیمی
بنامید.
مثال؛ عبادت عمومی را نظام
دینی میگوید؛ هواداران، تقوا
و خداشناسی معرفی میکنند،
اما مخالفان آن را تعصب و
خرافات نام میبرند.
در این ترفند پیش از هرچیز ،
آنچه لازم است اثبات شود را در
تعاریف میگنجانند و سپس با
تحلیل ناب میپذیرند.
مثلآ واژهٔ تحتالحفظ
بهزندانانداختن معنا میدهد.
روحانیون؛ کشیش.
این ترفند در بسیاری از بحثها
رایجتر است و بهطور غریزی
استفاده میشه.
|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی زمانیکه
شکست خوردهاید
- شوپنهاور |
● ادامه دارد
...📚
❤3
◽️ واای که آدم چهقدر
دلش میخواهد از این وراجیهای
گزافه و توخالی مردم پناه ببرد به
سکوت پرجلال طبیعت،
به بیکلامی بیخوابی عمیق
یا به موسیقی راستین،
یا به همدلی آرامجانها که در آن
دل چنان سرشار است که آن را
زبان سخن نیست.!
[ باریس پاسترناک
|| دکتر ژیواگو
نشر نو چاپ اول/ ص ۱۸۰
.
دلش میخواهد از این وراجیهای
گزافه و توخالی مردم پناه ببرد به
سکوت پرجلال طبیعت،
به بیکلامی بیخوابی عمیق
یا به موسیقی راستین،
یا به همدلی آرامجانها که در آن
دل چنان سرشار است که آن را
زبان سخن نیست.!
[ باریس پاسترناک
|| دکتر ژیواگو
نشر نو چاپ اول/ ص ۱۸۰
.
❤2👍1
کتاب دانش
... داستانهای کوتاه □○ مهمان ✍ آلبر کامو از خودم دفاع میکنم. قبل از اینکه به اینجا برسند، وقت کافی دارم، متوجهٔ آمدنشان میشوم. بالدوسکی شروع به خندیدن کرد. بعد سبیلش ناگهان روی دندانهای هنوز سفیدش را پوشاند. - وقت کافی داری؟ قبول. من هم همین…
....
داستانهای کوتاه
□○ مهمان
✍ آلبر کامو
ترجمهٔ خانم مهوش قویمی
بهطرف راه باریک سرازیری
پیش میرفت،
اول او ناپدید شد و اسبش بهدنبال
او. صدای غلتیدن آرام سنگ بزرگی
بهگوش رسید. دارّ بهطرف زندانی
که حرکتی نمیکرد اما چشم از او
برنمیداشت، برگشت.
به زبان عربی گفت:
صبر کن و بهسوی اتاق رفت.
درلحظهای که از آستانهٔ در میگذشت،
تغییر عقیده داد، کنار میز رفت،
هفتتیرش را برداشت و آهسته
در جیب گذاشت. سپس بیآنکه
سر برگرداند، وارد اتاق شد.
مدتی طولانی، روی نیمکتش دراز
کشید ، به آسمان که کمکم تاریک
میشد نگاه کرد و به سکوت
گوش سپرد. همین سکوت بود که
بعد از جنگ، در اولین روزهای
ورودش، آزاردهنده بهنظر میرسید.
دارُ در شهر کوچکی، در دامنهٔ
سلسله جبالی که فلاتهای بلند
را از بیابان جدا میکرد،
شغلی تقاضا کرده بود. در آنجا
دیوارههای بلند صخرهای، سبز و
سیاه در شمال، صورتی و ارغوانی
در شرق، مرز تابستانی ابدی را
مشخص میکردند. اما به او ،
در بخش شمالیتر روی خود
فلات ، شغلی داده بودند
اوایل تنهایی و سکوت در آن
سرزمین لایزرع پوشیده از
سنگ و کلوخ برایش سخت بود.
گاه با دیدن شیارهایی گمان میکرد
مزرعههایی آنجاست اما شیارها
را کنده بودند تا سنگ
مخصوصی، مناسب برای ساختمان
را نمایان سازند. در آن منطقه
شخم میزدند تا سنگ درو کنند.
گاه نیز چند لایه از خاک جمع شده
در گودیها را میتراشیدند تا
باغهای ضعیف دهکدهها را حاصلخیز
کنند. ریگ به تنهایی سهچهارم
سرزمین را میپوشاند، فقط
ریگ و بس.
شهرها بوجود میآمدند،
میدرخشیدند، سپس ناپدید
میشدند ؛ انسانها میگذشتند،
عشق میورزیدند یا گلوی هم را
میدریدند و بعد میمردند.
در آن بیابان، هيچکدام نمیتوانند
حقیقتا زندگی کنند.
هنگامی که برخاست هیچ صدایی
از کلاس درس به گوش نمیرسید.
از این اندیشه که مرد عرب توانسته
فرار کند، او تنها مانده است و
هیچ تصمیمی نباید بگیرد،
شادی صادقانهای سراپایش را
گرفت که سبب تعجبش شد.
اما زندانی آنجا بود. فقط بین بخاری
و میز کار دراز به دراز خوابیده بود.
با چشمهای باز به سقف نگاه
میکرد.
در آن حالت، بهخصوص لبهای
کلفتش را میدیدی که قیافهٔ
عبوسی به او میداد. دارُ گفت:
بیا. عرب بلند شد و دنبال او راه
افتاد. آموزگار در اتاق ، صندلی
کنار میز را ، زیر پنجره به او
نشان داد. مرد همچنان که به
دارُ نگاه میکرد، روی صندلی
نشست.
- گرسنه هستی؟
زندانی گفت:
- بله.
دارُ دو دست کارد و چنگال روی
میز گذاشت. آرد و روغن برداشت،
خمیر را در ظرفی ورز داد و تنور
کوچک گازی را روشن کرد. در
مدتی که کلوچه میپخت، آن را
روی لبهٔ پنجره گذاشت تا خنک
شود. در پایان، تخممرغها را برای
املت هم زد. ضمن یکی از حرکات،
دستش به هفتتیری که در جیب
راستش فرو رفته بود، خورد.
ادامه دارد
" ویرانکردن همهچیز ملزم
ساختن خود به برپاکردن
بنایی بر روی هیچ و سپس
نگهداشتن دیوارها با دست..
کامو "
...📚☀️🖊
داستانهای کوتاه
□○ مهمان
✍ آلبر کامو
ترجمهٔ خانم مهوش قویمی
بهطرف راه باریک سرازیری
پیش میرفت،
اول او ناپدید شد و اسبش بهدنبال
او. صدای غلتیدن آرام سنگ بزرگی
بهگوش رسید. دارّ بهطرف زندانی
که حرکتی نمیکرد اما چشم از او
برنمیداشت، برگشت.
به زبان عربی گفت:
صبر کن و بهسوی اتاق رفت.
درلحظهای که از آستانهٔ در میگذشت،
تغییر عقیده داد، کنار میز رفت،
هفتتیرش را برداشت و آهسته
در جیب گذاشت. سپس بیآنکه
سر برگرداند، وارد اتاق شد.
مدتی طولانی، روی نیمکتش دراز
کشید ، به آسمان که کمکم تاریک
میشد نگاه کرد و به سکوت
گوش سپرد. همین سکوت بود که
بعد از جنگ، در اولین روزهای
ورودش، آزاردهنده بهنظر میرسید.
دارُ در شهر کوچکی، در دامنهٔ
سلسله جبالی که فلاتهای بلند
را از بیابان جدا میکرد،
شغلی تقاضا کرده بود. در آنجا
دیوارههای بلند صخرهای، سبز و
سیاه در شمال، صورتی و ارغوانی
در شرق، مرز تابستانی ابدی را
مشخص میکردند. اما به او ،
در بخش شمالیتر روی خود
فلات ، شغلی داده بودند
اوایل تنهایی و سکوت در آن
سرزمین لایزرع پوشیده از
سنگ و کلوخ برایش سخت بود.
گاه با دیدن شیارهایی گمان میکرد
مزرعههایی آنجاست اما شیارها
را کنده بودند تا سنگ
مخصوصی، مناسب برای ساختمان
را نمایان سازند. در آن منطقه
شخم میزدند تا سنگ درو کنند.
گاه نیز چند لایه از خاک جمع شده
در گودیها را میتراشیدند تا
باغهای ضعیف دهکدهها را حاصلخیز
کنند. ریگ به تنهایی سهچهارم
سرزمین را میپوشاند، فقط
ریگ و بس.
شهرها بوجود میآمدند،
میدرخشیدند، سپس ناپدید
میشدند ؛ انسانها میگذشتند،
عشق میورزیدند یا گلوی هم را
میدریدند و بعد میمردند.
در آن بیابان، هيچکدام نمیتوانند
حقیقتا زندگی کنند.
هنگامی که برخاست هیچ صدایی
از کلاس درس به گوش نمیرسید.
از این اندیشه که مرد عرب توانسته
فرار کند، او تنها مانده است و
هیچ تصمیمی نباید بگیرد،
شادی صادقانهای سراپایش را
گرفت که سبب تعجبش شد.
اما زندانی آنجا بود. فقط بین بخاری
و میز کار دراز به دراز خوابیده بود.
با چشمهای باز به سقف نگاه
میکرد.
در آن حالت، بهخصوص لبهای
کلفتش را میدیدی که قیافهٔ
عبوسی به او میداد. دارُ گفت:
بیا. عرب بلند شد و دنبال او راه
افتاد. آموزگار در اتاق ، صندلی
کنار میز را ، زیر پنجره به او
نشان داد. مرد همچنان که به
دارُ نگاه میکرد، روی صندلی
نشست.
- گرسنه هستی؟
زندانی گفت:
- بله.
دارُ دو دست کارد و چنگال روی
میز گذاشت. آرد و روغن برداشت،
خمیر را در ظرفی ورز داد و تنور
کوچک گازی را روشن کرد. در
مدتی که کلوچه میپخت، آن را
روی لبهٔ پنجره گذاشت تا خنک
شود. در پایان، تخممرغها را برای
املت هم زد. ضمن یکی از حرکات،
دستش به هفتتیری که در جیب
راستش فرو رفته بود، خورد.
ادامه دارد
" ویرانکردن همهچیز ملزم
ساختن خود به برپاکردن
بنایی بر روی هیچ و سپس
نگهداشتن دیوارها با دست..
کامو "
...📚☀️🖊
👍3❤2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📚🍃
خود - دوستی بهشما نیرو میدهد
تا زنجیر تمام دروغهایی که باور
داشتید را پاره کنید؛
دروغهایی که میگویند:
آنقدرها هم خوب نیستم؛
آنقدرها هم زیبا نیستم؛
آنقدرها هم قوی نیستم؛
نمیتوانم از عهدهاش برآیم.
با خود - دوستی، دیگر از
روبروشدن با مسئولیتها و
مشکلات زندگی نمیهراسید و
بهمحض اینکه قدعلم کردند،
آنها را حل میکنید. چرا ؟
چون میتوانید کاملآ بهخودتان
اعتماد کنيد تا تصمیماتی بگیرید
که بهنفعتان است و هيچگاه
شرایطی ایجاد نمیکنید که
علیه شما باشند.
با خود - دوستی از حضور خود
لذت میبرید. هر بار به آینه
نگاه میکنید، از تصویری که
میبینید، لذت میبرید و لبخند
گشادهای که در چهرهٔتان مینشیند
زیبایی درونی و بیرونیتان را
افزایش میدهد.
با خود - دوستی، تصویرِ دروغینِ
کمال را دنبال نمیکنید.
یا نمیکوشید ثابت کنید برای
اینکه دوستتان داشته باشند
بهاندازهٔ کافی خوب هستید.
[ دن میگل روییز
|| حلقه آتش ص ۳۵ و ۳۶ ]
📚🍃
خود - دوستی بهشما نیرو میدهد
تا زنجیر تمام دروغهایی که باور
داشتید را پاره کنید؛
دروغهایی که میگویند:
آنقدرها هم خوب نیستم؛
آنقدرها هم زیبا نیستم؛
آنقدرها هم قوی نیستم؛
نمیتوانم از عهدهاش برآیم.
با خود - دوستی، دیگر از
روبروشدن با مسئولیتها و
مشکلات زندگی نمیهراسید و
بهمحض اینکه قدعلم کردند،
آنها را حل میکنید. چرا ؟
چون میتوانید کاملآ بهخودتان
اعتماد کنيد تا تصمیماتی بگیرید
که بهنفعتان است و هيچگاه
شرایطی ایجاد نمیکنید که
علیه شما باشند.
با خود - دوستی از حضور خود
لذت میبرید. هر بار به آینه
نگاه میکنید، از تصویری که
میبینید، لذت میبرید و لبخند
گشادهای که در چهرهٔتان مینشیند
زیبایی درونی و بیرونیتان را
افزایش میدهد.
با خود - دوستی، تصویرِ دروغینِ
کمال را دنبال نمیکنید.
یا نمیکوشید ثابت کنید برای
اینکه دوستتان داشته باشند
بهاندازهٔ کافی خوب هستید.
[ دن میگل روییز
|| حلقه آتش ص ۳۵ و ۳۶ ]
📚🍃
❤3😍2👍1
forushande.karaketab.com.pdf
3 MB
شبها آسمونُ دوست دارم
بیرون از اینجا ساختمونا
خیلی بلنده سیگارش رو زیر
پا له کرد و خسته بلند شد
من گفتم بازهم میخواین
راهبه بشید ؟ دختره سرخ
شد دوروبرش را نگاه کرد
و گفت دراين باره مطمئن
نیستم چیزی نمونده بود
نفسم بند بیاد خدایا !!!
دختره ماشین قراضه
پدرش رو برمیداره که بره
اون بلوز رو بخره اما پیچ
جاده رو نمیبینه و پرت
میشه... #فروشنده
✍ #برنارد_مالامد
یک مغازهدار یهودی که
ابتدا دو دزد به او دستبرد
میزنند؛ فرانک عاشق دختر
مغازهدار میشود و میخواهد
با گذشتهای سرد و تاریک
سرگذشت خود را متحول کند.
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
بیرون از اینجا ساختمونا
خیلی بلنده سیگارش رو زیر
پا له کرد و خسته بلند شد
من گفتم بازهم میخواین
راهبه بشید ؟ دختره سرخ
شد دوروبرش را نگاه کرد
و گفت دراين باره مطمئن
نیستم چیزی نمونده بود
نفسم بند بیاد خدایا !!!
دختره ماشین قراضه
پدرش رو برمیداره که بره
اون بلوز رو بخره اما پیچ
جاده رو نمیبینه و پرت
میشه... #فروشنده
✍ #برنارد_مالامد
یک مغازهدار یهودی که
ابتدا دو دزد به او دستبرد
میزنند؛ فرانک عاشق دختر
مغازهدار میشود و میخواهد
با گذشتهای سرد و تاریک
سرگذشت خود را متحول کند.
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
کتاب دانش
📖 مطالعه 📗 #قطعات_تفکر 🖊 #امیل_سیوران ترجمهٔ بهمن خلیلی نشر مرکز مقدمه: متفکر مجاز است در اندیشهٔ خود، همان اندازه تضاد را که در دنیا وجود دارد قبول کند. " غروب اندیشه " این مجموعه گزیدهای است از افورسیمهای امیل سیوران، نویسنده و متفکر رومانی…
....
📖 مطالعه
🧩 قطعات تفکر
🖊 امیل_سیوران
ساموئل بکت در مورد سیوران
نوشته؛
در ویرانههای تو، من خود را
در پناه، احساس میکنم.
کتابِ قطعات تفکر غریب نیست؛
درواقع اشاره به چیزهایی دارد
که ما همیشه میدانستیم اما
در موردش فکر نمیکردیم.
یک دیالکتیک آشنا داره؛ ابهام و
ایجاز که تقریبآ به شعر نزدیک
هست. یک لحن عاطفی و گفتگویی
برای فهمیدن. سیوران فیلسوفی
که میتواند بخنداند؛ طنز ظریف،
تلخ، تکاندهنده و بیرحم.
اندیشه به جدیترین موقعیتها.
تفکر آزاد. سیوران در هفدهسالگی
شيفتهٔ داستایفسکی، دیدرو، فلوبر،
نیچه، شوپنهاور و تاگو بوده و در
دانشگاه با اوژن یونسکو و
میرچا الیاده آشنا میشه و هفت
سال دچار بیخوابی بوده! که
نیچه کمکش میکنه اولین کتابش
" بر قلههای نامیدی " چاپ میشه.
' شبهای بیخوابی، شبهای
تنهایی نیز هستند. وقتی که آدم
مطلقا تنهاست و دنیا کاملآ خالی
شده، بالاخره به نوعی نهایتِ
همهچیز میرسد. ( مصاحبه )
یک مدت از فاشیسم حمایت
میکند و هیتلر که بعدها اظهار
پشیمانی میکنه و بعد هم در
فرانسه زندگی میکنه.
نثر قوی در آثار او پاسخی به
یک سؤال فلسفی میدهد که
آیا بودن قابل توجیه است؟
- میگوید: بودن عادتی است که
من هرگز از کسب آن نومید نخواهم
شد. به تأویل سیوران از شرایط
انسانی، گناه نخستین، هممعنای
درد نخستین است ( کتاب تاریخ
و اتوپیا اثر سیوران ) جامعهای
که به اتوپیا اعتقاد ندارد یک
جامعهٔ مرده است. تاریخ اتوپیا
تاریخ خشونت است و تاریخ
بدون اتوپیا تاریخی بدون معنا.
سیوران تحتتأثیر نیچه، سارتر،
اسکات فیتز جرالد و مرلوپونتی
است.
ضربآهنگ و طراوت او در
نوشتههایش مشهود است.
" هرچه باشد، من وقتم را هدر
ندادهام؛ من نیز مثل هرکس
دیگر، در این دنیای غریب، خود
را از این سو به آن سو حرکتی
دادهام. " سیوران
۱- تا زمانیکه به فلسفه
اعتقاد داریم آدم سالمی هستیم،
بیماری وقتی آغاز میشود که
شروع به فکر کردن میکنیم.
( فکر کردن انسان را بیمار میکند؟ )
۲- عدهای هنوز از خودشان
میپرسند که آیا زندگی معنایی
دارد یا نه؟ درواقع مثل این است که
از خودمان بپرسيم آیا زندگی قابل
تحمل است؟ تمام مسائل در این
نقطه تمام میشوند و تمام راهحلها
از این نقطه آغاز میگردند.
۳- من با چیزی زندهام که دیگران
از آن میمیرند. ( میکل آنژ )
در باب تنهایی. (چه گرانبها !
[ بر این گفته هیچ نمیتوان
افزود :(
۴ - اشک، معیار حقیقت در
دنیای احساسات.
اشک، و نه گریه. در اشک خاصیتی
هست که بهشکل بهمنی درونی
بروز میکند. برخی کارکشتگانِ
اشک، در عمل خود هرگز
نگریستهاند..
(( یاد این جمله از
کتاب شبهای روشن داستایفسکی:
من آرامم. ناراحت نباش.
چیزی نیست. اینها فقط
اشک است، خشک میشوند :(
📚#قطعات_تفکر
با مطالعه کتابها؛ پیوستگی و
ربط نويسندگان بزرگ و
نوع نگارش اونها رو بهتر
متوجه میشیم.
هر قطعه تفکر، موجودیتی
خودکفا دارد. هر شماره
یک تفکر آزاد و خاص.
در مورد این کتاب خوب
فکر کنیم ما هم تجربیاتی داریم.
ادامه دارد...
...📚
📖 مطالعه
🧩 قطعات تفکر
🖊 امیل_سیوران
ساموئل بکت در مورد سیوران
نوشته؛
در ویرانههای تو، من خود را
در پناه، احساس میکنم.
کتابِ قطعات تفکر غریب نیست؛
درواقع اشاره به چیزهایی دارد
که ما همیشه میدانستیم اما
در موردش فکر نمیکردیم.
یک دیالکتیک آشنا داره؛ ابهام و
ایجاز که تقریبآ به شعر نزدیک
هست. یک لحن عاطفی و گفتگویی
برای فهمیدن. سیوران فیلسوفی
که میتواند بخنداند؛ طنز ظریف،
تلخ، تکاندهنده و بیرحم.
اندیشه به جدیترین موقعیتها.
تفکر آزاد. سیوران در هفدهسالگی
شيفتهٔ داستایفسکی، دیدرو، فلوبر،
نیچه، شوپنهاور و تاگو بوده و در
دانشگاه با اوژن یونسکو و
میرچا الیاده آشنا میشه و هفت
سال دچار بیخوابی بوده! که
نیچه کمکش میکنه اولین کتابش
" بر قلههای نامیدی " چاپ میشه.
' شبهای بیخوابی، شبهای
تنهایی نیز هستند. وقتی که آدم
مطلقا تنهاست و دنیا کاملآ خالی
شده، بالاخره به نوعی نهایتِ
همهچیز میرسد. ( مصاحبه )
یک مدت از فاشیسم حمایت
میکند و هیتلر که بعدها اظهار
پشیمانی میکنه و بعد هم در
فرانسه زندگی میکنه.
نثر قوی در آثار او پاسخی به
یک سؤال فلسفی میدهد که
آیا بودن قابل توجیه است؟
- میگوید: بودن عادتی است که
من هرگز از کسب آن نومید نخواهم
شد. به تأویل سیوران از شرایط
انسانی، گناه نخستین، هممعنای
درد نخستین است ( کتاب تاریخ
و اتوپیا اثر سیوران ) جامعهای
که به اتوپیا اعتقاد ندارد یک
جامعهٔ مرده است. تاریخ اتوپیا
تاریخ خشونت است و تاریخ
بدون اتوپیا تاریخی بدون معنا.
سیوران تحتتأثیر نیچه، سارتر،
اسکات فیتز جرالد و مرلوپونتی
است.
ضربآهنگ و طراوت او در
نوشتههایش مشهود است.
" هرچه باشد، من وقتم را هدر
ندادهام؛ من نیز مثل هرکس
دیگر، در این دنیای غریب، خود
را از این سو به آن سو حرکتی
دادهام. " سیوران
۱- تا زمانیکه به فلسفه
اعتقاد داریم آدم سالمی هستیم،
بیماری وقتی آغاز میشود که
شروع به فکر کردن میکنیم.
( فکر کردن انسان را بیمار میکند؟ )
۲- عدهای هنوز از خودشان
میپرسند که آیا زندگی معنایی
دارد یا نه؟ درواقع مثل این است که
از خودمان بپرسيم آیا زندگی قابل
تحمل است؟ تمام مسائل در این
نقطه تمام میشوند و تمام راهحلها
از این نقطه آغاز میگردند.
۳- من با چیزی زندهام که دیگران
از آن میمیرند. ( میکل آنژ )
در باب تنهایی. (چه گرانبها !
[ بر این گفته هیچ نمیتوان
افزود :(
۴ - اشک، معیار حقیقت در
دنیای احساسات.
اشک، و نه گریه. در اشک خاصیتی
هست که بهشکل بهمنی درونی
بروز میکند. برخی کارکشتگانِ
اشک، در عمل خود هرگز
نگریستهاند..
(( یاد این جمله از
کتاب شبهای روشن داستایفسکی:
من آرامم. ناراحت نباش.
چیزی نیست. اینها فقط
اشک است، خشک میشوند :(
📚#قطعات_تفکر
با مطالعه کتابها؛ پیوستگی و
ربط نويسندگان بزرگ و
نوع نگارش اونها رو بهتر
متوجه میشیم.
هر قطعه تفکر، موجودیتی
خودکفا دارد. هر شماره
یک تفکر آزاد و خاص.
در مورد این کتاب خوب
فکر کنیم ما هم تجربیاتی داریم.
ادامه دارد...
...📚
.
حقناشناسی مردم از همان زمان
خیانت یهودا به مسیح اثبات شده بود.
《 ماریو بارگاس یوسا
|| سور بز / ص ۵۴۸
نشر علم
ترجمهٔ عبدالله کوثری 》
حقناشناسی مردم از همان زمان
خیانت یهودا به مسیح اثبات شده بود.
《 ماریو بارگاس یوسا
|| سور بز / ص ۵۴۸
نشر علم
ترجمهٔ عبدالله کوثری 》
❤4👍2👎1
Audio
📚🎧 #کلبه_عمو_تم
نویسنده: هریت بیجر استو
تولستوی در ستایش این
کتاب گفته: یکی از بزرگترین
فرآوردههای ذهن بشر.
آبراهام لینکلن به نویسندهٔ
این کتاب گفته: پس شما
همان خانم کوچکی هستید
که باعث جنگی بزرگ
( جنگ داخلی امریکا ) شد.
جنجالیترین رمان
در تاریخ!
قسمت ۱
...📚
نویسنده: هریت بیجر استو
تولستوی در ستایش این
کتاب گفته: یکی از بزرگترین
فرآوردههای ذهن بشر.
آبراهام لینکلن به نویسندهٔ
این کتاب گفته: پس شما
همان خانم کوچکی هستید
که باعث جنگی بزرگ
( جنگ داخلی امریکا ) شد.
جنجالیترین رمان
در تاریخ!
قسمت ۱
...📚
❤1
با خودم فکر میکنم
آن کسیکه این آسمان را یکجا
نگهمیدارد، میتواند قلب من را
هم یکجا نگهدارد؟
فکر میکنم
کسیکه این آسمان را تا این حد
زیبا میکند، ممکن است برای
زیبا کردنِ زندگیِ من هم کاری کند؟
جنگجوی عشق - گلنن دویل ملتن
📚🌒
آن کسیکه این آسمان را یکجا
نگهمیدارد، میتواند قلب من را
هم یکجا نگهدارد؟
فکر میکنم
کسیکه این آسمان را تا این حد
زیبا میکند، ممکن است برای
زیبا کردنِ زندگیِ من هم کاری کند؟
جنگجوی عشق - گلنن دویل ملتن
📚🌒
❤2👍2
If you want
To know how rich you are
Start counting the things in
Your
Life
That many can't buy
اگر میخواهی بدانی
چقدر ثروتمند هستی
شروع کن به شمردن چیزهایی
توی زندگی که با پول نمیشه
اونها رو خرید.
➖➖➖
Happiness
Is in a house where
Love and affection reside
شادمانی در خانهای است که
مهر و محبت در آن مَسکن دارد.
...📚🍃🌺
To know how rich you are
Start counting the things in
Your
Life
That many can't buy
اگر میخواهی بدانی
چقدر ثروتمند هستی
شروع کن به شمردن چیزهایی
توی زندگی که با پول نمیشه
اونها رو خرید.
➖➖➖
Happiness
Is in a house where
Love and affection reside
شادمانی در خانهای است که
مهر و محبت در آن مَسکن دارد.
...📚🍃🌺
👍3😍3
اسب های خالدار.pdf
2.8 MB
✍ ویلیام فاکنر
سروکله یک گاری دیگر در
کوچه پیدا شد گاری درب
داغان و رنگ و رو رفتهای
بود یکی از چرخهایش را
تعمیر کرده بودند زنی با
لباس خاکستری همراه
مردی که لباس سرهم اما
تمیزی پوشیده بود نشسته
بودند چشمهایش حالت
بخصوصی داشت بیآنکه
جلب توجه کند جمعیت را
کنار زد
📚#اسب_های_خالدار
دربارهٔ مردی که یک گله اسب
وحشی را میفروشد و ...
www.tgoop.com/ktabdansh📚
.
سروکله یک گاری دیگر در
کوچه پیدا شد گاری درب
داغان و رنگ و رو رفتهای
بود یکی از چرخهایش را
تعمیر کرده بودند زنی با
لباس خاکستری همراه
مردی که لباس سرهم اما
تمیزی پوشیده بود نشسته
بودند چشمهایش حالت
بخصوصی داشت بیآنکه
جلب توجه کند جمعیت را
کنار زد
📚#اسب_های_خالدار
دربارهٔ مردی که یک گله اسب
وحشی را میفروشد و ...
www.tgoop.com/ktabdansh📚
.
کتاب دانش
... 📖 مطالعه قسمت سیُدو از تقواهای ناچیز و سیاستهای بیمقدار و ملاحظات جزوی و تجمعات مورچگان و راحتیِ حقیر و سعادت و خوشی اکثریت، فراتر رَوید و بر آنها تعالی یابید. ای برادران آیا شهامت دارید؟ / صاحبان ارواح سرد، قاطرها، کوران و مستان را من…
...
📖 مطالعه قسمت سیُسه
" فزونیِ خرد را میتوان با
کاهشِ خشم سنجید
✍ #فردریش_نیچه "
زرتشت درحالیکه
این سخنان را میگفت
به هوای آزاد گریخت و به
حیواناتش گفت ای عقاب من
و ای مار من آیا همهٔ این
عالیمردان بوی خوش نمیدهند؟
بوهای تمیز و پاک اطراف من!
جادوگر پیر برخاست و مکارانه
گفت او خارج شده است!
بیائید با روح پلید من که دشمن
زرتشت است آشنا شوید.
این ساعت برتری اوست.
شما خواه روشنفکر راستگو یا
توبهکار همه مانند من از تنفر عظیم
رنج میبرید خدای قدیم شما مرده.
روح ابلیس و جادوگر من مناسب
است.
ای عالیمردان من او را میشناسم
این دشمن را بهرغم میل خود دوست میدارم، این شیطان شب مرا تسخیر
کرده. او میخواهد خود را عریان
نمایان سازد. سپس با تمسخر سرود:
آیا توعاشق حقیقت هستی؟
نقابی بر رخ زدهای که در پناه
نقاب ابلهان، کلمات دروغین،
آسمانهای دروغین، زمین دروغین
بهصورت ولگردی بیاعتماد
میخرامی. تو و عشق به حقیقت.
تو بیزار از حقایق متحجر شدهای
مانند گربهای هستی که از پنجرهای
میجهی در تندرستی گناهکارانه
خود با زیبایی دروغین خود دزدانه
راه میروی مانند عقاب برای مدتی
طولانی خیره ای و ناگاه مانند تیر
شهاب حریصانه بر روی یک بره
فرود میآیی. امیال تو زیر هزاران
نقاب چنین است ای دیوانه!
ای شاعر! بشر را همچون صورت
خدا و گوسفند دیدهای.
من از سرابهای حقیقتام از امیال
نورانی و روشنام از حقیقت تبعید
شدهام و چیزی جز یک ابله و یک
شاعر نیستم.
جادوگر چنین سرود و همه در دام
مکر او و تشویش او درافتادند. .
تنها مرد وجدانی و معنوی در دام
نیفتاد و فریاد برداشت:
به ما هوای تمیز برسانيد!
زرتشت را بهداخل غار بخوانید!
ای مرد دروغین تو ما را بهسوی
امیال ناشناس اغوا میکنی.
دریغا بر آزاد فکران که مواظب
خود نيستند! آزادی آنها بر باد رفته
است. در شیون تو سحر نهفته است.
با تمام قوا عصمت و پاکدامنی را
بهسوی شهوت میخوانی.
مرد وجدانی چنین گفت ولی
جادوگر پیر از پیروزی خود شادکام
شده بود و با صدای متواضعی گفت:
آرام گیر! ساکت شو!
بعد از آوازهای خوش باید مدتی
سکوت را حفظ کرد. تو آواز مرا درک نکردهای؟
مرد وجدانی گفت: برو گمشو!
و اما شما این چیست که میبینم؟
من در پی امنیت بیشترم چون او
چنین روزی که همهچیز تکان خورده
و همهٔ زمین میلرزد، قویترین اراده
و محکمترین قلعههاست.
شما ترس بیشتر و خطر بیشتر
میجویید. شما آنکس که از خطر
دورتان میکند دوست ندارید
/ زیرا ترس یک حس اصلی و ارثی
بشر است.
/ با ترس همهچیز را میشود
توجیه کرد.
هم گناه اولیه و هم تقوای اولیه
تمام تقوای من از ترس سرچشمه
میگیرد.
● ادامه دارد
...📚
📖 مطالعه قسمت سیُسه
" فزونیِ خرد را میتوان با
کاهشِ خشم سنجید
✍ #فردریش_نیچه "
زرتشت درحالیکه
این سخنان را میگفت
به هوای آزاد گریخت و به
حیواناتش گفت ای عقاب من
و ای مار من آیا همهٔ این
عالیمردان بوی خوش نمیدهند؟
بوهای تمیز و پاک اطراف من!
جادوگر پیر برخاست و مکارانه
گفت او خارج شده است!
بیائید با روح پلید من که دشمن
زرتشت است آشنا شوید.
این ساعت برتری اوست.
شما خواه روشنفکر راستگو یا
توبهکار همه مانند من از تنفر عظیم
رنج میبرید خدای قدیم شما مرده.
روح ابلیس و جادوگر من مناسب
است.
ای عالیمردان من او را میشناسم
این دشمن را بهرغم میل خود دوست میدارم، این شیطان شب مرا تسخیر
کرده. او میخواهد خود را عریان
نمایان سازد. سپس با تمسخر سرود:
آیا توعاشق حقیقت هستی؟
نقابی بر رخ زدهای که در پناه
نقاب ابلهان، کلمات دروغین،
آسمانهای دروغین، زمین دروغین
بهصورت ولگردی بیاعتماد
میخرامی. تو و عشق به حقیقت.
تو بیزار از حقایق متحجر شدهای
مانند گربهای هستی که از پنجرهای
میجهی در تندرستی گناهکارانه
خود با زیبایی دروغین خود دزدانه
راه میروی مانند عقاب برای مدتی
طولانی خیره ای و ناگاه مانند تیر
شهاب حریصانه بر روی یک بره
فرود میآیی. امیال تو زیر هزاران
نقاب چنین است ای دیوانه!
ای شاعر! بشر را همچون صورت
خدا و گوسفند دیدهای.
من از سرابهای حقیقتام از امیال
نورانی و روشنام از حقیقت تبعید
شدهام و چیزی جز یک ابله و یک
شاعر نیستم.
جادوگر چنین سرود و همه در دام
مکر او و تشویش او درافتادند. .
تنها مرد وجدانی و معنوی در دام
نیفتاد و فریاد برداشت:
به ما هوای تمیز برسانيد!
زرتشت را بهداخل غار بخوانید!
ای مرد دروغین تو ما را بهسوی
امیال ناشناس اغوا میکنی.
دریغا بر آزاد فکران که مواظب
خود نيستند! آزادی آنها بر باد رفته
است. در شیون تو سحر نهفته است.
با تمام قوا عصمت و پاکدامنی را
بهسوی شهوت میخوانی.
مرد وجدانی چنین گفت ولی
جادوگر پیر از پیروزی خود شادکام
شده بود و با صدای متواضعی گفت:
آرام گیر! ساکت شو!
بعد از آوازهای خوش باید مدتی
سکوت را حفظ کرد. تو آواز مرا درک نکردهای؟
مرد وجدانی گفت: برو گمشو!
و اما شما این چیست که میبینم؟
من در پی امنیت بیشترم چون او
چنین روزی که همهچیز تکان خورده
و همهٔ زمین میلرزد، قویترین اراده
و محکمترین قلعههاست.
شما ترس بیشتر و خطر بیشتر
میجویید. شما آنکس که از خطر
دورتان میکند دوست ندارید
/ زیرا ترس یک حس اصلی و ارثی
بشر است.
/ با ترس همهچیز را میشود
توجیه کرد.
هم گناه اولیه و هم تقوای اولیه
تمام تقوای من از ترس سرچشمه
میگیرد.
📚 چنین گفت زرتشت - نیچه
● ادامه دارد
...📚
◽️ یکی از پایههای عقلانیتِ بشر
پرسشگریست، انسان بهاندازهای
که پرسش، نقد و شک میکند
خردمند است. - سقراط
.
پرسشگریست، انسان بهاندازهای
که پرسش، نقد و شک میکند
خردمند است. - سقراط
.
👍4❤2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🚊 برنامهٔ ادبیات جهان
باصدای آقای ایرج گرگین
به معرفی فرانتس کافکا میپردازد.
• راینر ماریا ریکله
• آلبر کامو
• میلنایزنسکا
• هرمان هسه
نظرات نویسندگان برتر،
کتابهایش
و از زبان کافکا ;
زندگیشخصیاش را تماشا کنیم
#مستند
\\ عمری چکش برداشتم و بر
سر میخی که روی سنگ بود
کوبیدم. اکنون میفهمم که
هم چکش خودم بودم،
هم میخ وَ
هم سنگ ... || کافکا |
www.tgoop.com/ktabdansh 📚📚
...📚
باصدای آقای ایرج گرگین
به معرفی فرانتس کافکا میپردازد.
• راینر ماریا ریکله
• آلبر کامو
• میلنایزنسکا
• هرمان هسه
نظرات نویسندگان برتر،
کتابهایش
و از زبان کافکا ;
زندگیشخصیاش را تماشا کنیم
#مستند
\\ عمری چکش برداشتم و بر
سر میخی که روی سنگ بود
کوبیدم. اکنون میفهمم که
هم چکش خودم بودم،
هم میخ وَ
هم سنگ ... || کافکا |
www.tgoop.com/ktabdansh 📚📚
...📚
❤1👍1
کتاب دانش
.... داستانهای کوتاه □○ مهمان ✍ آلبر کامو ترجمهٔ خانم مهوش قویمی بهطرف راه باریک سرازیری پیش میرفت، اول او ناپدید شد و اسبش بهدنبال او. صدای غلتیدن آرام سنگ بزرگی بهگوش رسید. دارّ بهطرف زندانی که حرکتی نمیکرد اما چشم از او برنمیداشت، برگشت.…
....
کاسه را زمین گذاشت، به کلاس
درس رفت و هفتتیر را در کشو
میز کارش جا داد.
وقتی به اتاق برگشت،
شب فرا میرسید. چراغ را روشن
کرد و غذای مرد عرب را کشید.
گفت: بخور.
مرد تکهای کلوچه برداشت، به
سرعت بهسمت دهان برد و از
حرکت بازایستاد. گفت:
- پس تو چی؟
- منهم بعد از تو میخورم.
لبهای کلفت کمی باز شدند.
عرب دو دل ماند، سپس مصممانه
به کلوچه گاز زد. غذا که تمام شد،
مردعرب به آموزگار نگاه کرد.
- قاضی تو هستی؟
- نه، من تا فردا نگهت میدارم.
- چرا بامن غذا میخوری؟
- چون گرسنهام.
مرد ساکت شد.
دارُ برخاست و بیرون رفت. از انبار
یک تختخواب سفری آورد، بین
میز و بخاری، عمود بر تخت خودش،
باز کرد. از چمدان بزرگی که در
گوشهٔ اتاق بهشکل ایستاده گذاشته
بود و بهعنوان قفسه استفاده میشد،
دو پتو بیرون کشید. سپس
بیحرکت ماند، احساس بیکاری کرد.
روی تختش نشست. دیگر کاری
برای انجام و چیزی برای تهیه
وجود نداشت. باید به آن مرد
نگاه میکرد.
بنابراین نگاهش کرد و کوشید تا
چهرهاش را در بحران خشم تصور
کند. موفق نشد.
فقط نگاه غمگین، برق چشمها و
دهان حیوانیاش را میدید.
با صدایی که لحن دشمنانهاش،
خودش را غافلگیر کرد، گفت:
- چرا او را کشتی؟
مرد عرب رویش را از دارُ برگرداند.
- فرار کرد، من دنبالش دویدم.
نگاهش را بهسوی دار بالا گرفت
و چشمها از نوعی استفهام
دردناک سرشار بود.
- حالا با من چکار میکنند؟
- میترسی؟
عرب خودش را جمع و جور کرد
و چشم از او برگرداند.
- پشیمان هستی؟
عرب با دهان باز به او نگاه میکرد.
معلوم بود که چیزی نمیفهمد.
خشم بر دارُ مستولی میشد و
در عین حال احساس میکرد که
با تن چاقش بین دو تختخواب،
ناشی و تصنعی بهنظر میرسد.
بیصبرانه گفت:
- اینجا بخواب. این تخت توست.
مردعرب تکان نمیخورد.
دار صدا زد:
- بگو ببینم!
آموزگار نگاهش کرد.
- ژاندارم فردا میآید؟
- تو با ما میآیی؟
- نمیدانم، چطور؟
زندانی بلند شد و روی تخت،
روی پتوها، پاها بهسمت پنجره،
دراز کشید.
نور چراغ مستقیمآ به چشمهایش
میافتاد.
چشمها را فورا بست.
داستانهای کوتاه
□○ مهمان
✍ آلبر کامو
ادامه دارد
" دیگر بس است.
زین پس حرفهای باطل را
باور نخواهیم کرد، همانطور که
دیگر از این بابت اطمينان خواهیم
داشت که آزادی هدیهای نیست که
از جانب حاکمیت یا رهبری خاص
انتظار دریافتش را داشته باشیم.
بلکه هر روزه با تلاش فردی و
وحدت و اتحاد جمعی این دارایی
را از آنِ خود کنيم.
/ آفرینش پرمخاطره
ص ۸۲ / طاقچه کامو "
📚🌟🖊
کاسه را زمین گذاشت، به کلاس
درس رفت و هفتتیر را در کشو
میز کارش جا داد.
وقتی به اتاق برگشت،
شب فرا میرسید. چراغ را روشن
کرد و غذای مرد عرب را کشید.
گفت: بخور.
مرد تکهای کلوچه برداشت، به
سرعت بهسمت دهان برد و از
حرکت بازایستاد. گفت:
- پس تو چی؟
- منهم بعد از تو میخورم.
لبهای کلفت کمی باز شدند.
عرب دو دل ماند، سپس مصممانه
به کلوچه گاز زد. غذا که تمام شد،
مردعرب به آموزگار نگاه کرد.
- قاضی تو هستی؟
- نه، من تا فردا نگهت میدارم.
- چرا بامن غذا میخوری؟
- چون گرسنهام.
مرد ساکت شد.
دارُ برخاست و بیرون رفت. از انبار
یک تختخواب سفری آورد، بین
میز و بخاری، عمود بر تخت خودش،
باز کرد. از چمدان بزرگی که در
گوشهٔ اتاق بهشکل ایستاده گذاشته
بود و بهعنوان قفسه استفاده میشد،
دو پتو بیرون کشید. سپس
بیحرکت ماند، احساس بیکاری کرد.
روی تختش نشست. دیگر کاری
برای انجام و چیزی برای تهیه
وجود نداشت. باید به آن مرد
نگاه میکرد.
بنابراین نگاهش کرد و کوشید تا
چهرهاش را در بحران خشم تصور
کند. موفق نشد.
فقط نگاه غمگین، برق چشمها و
دهان حیوانیاش را میدید.
با صدایی که لحن دشمنانهاش،
خودش را غافلگیر کرد، گفت:
- چرا او را کشتی؟
مرد عرب رویش را از دارُ برگرداند.
- فرار کرد، من دنبالش دویدم.
نگاهش را بهسوی دار بالا گرفت
و چشمها از نوعی استفهام
دردناک سرشار بود.
- حالا با من چکار میکنند؟
- میترسی؟
عرب خودش را جمع و جور کرد
و چشم از او برگرداند.
- پشیمان هستی؟
عرب با دهان باز به او نگاه میکرد.
معلوم بود که چیزی نمیفهمد.
خشم بر دارُ مستولی میشد و
در عین حال احساس میکرد که
با تن چاقش بین دو تختخواب،
ناشی و تصنعی بهنظر میرسد.
بیصبرانه گفت:
- اینجا بخواب. این تخت توست.
مردعرب تکان نمیخورد.
دار صدا زد:
- بگو ببینم!
آموزگار نگاهش کرد.
- ژاندارم فردا میآید؟
- تو با ما میآیی؟
- نمیدانم، چطور؟
زندانی بلند شد و روی تخت،
روی پتوها، پاها بهسمت پنجره،
دراز کشید.
نور چراغ مستقیمآ به چشمهایش
میافتاد.
چشمها را فورا بست.
داستانهای کوتاه
□○ مهمان
✍ آلبر کامو
ادامه دارد
" دیگر بس است.
زین پس حرفهای باطل را
باور نخواهیم کرد، همانطور که
دیگر از این بابت اطمينان خواهیم
داشت که آزادی هدیهای نیست که
از جانب حاکمیت یا رهبری خاص
انتظار دریافتش را داشته باشیم.
بلکه هر روزه با تلاش فردی و
وحدت و اتحاد جمعی این دارایی
را از آنِ خود کنيم.
/ آفرینش پرمخاطره
ص ۸۲ / طاقچه کامو "
📚🌟🖊
Forwarded from کانال تبادلات گلبرگ🌱 via @chToolsBot