tgoop.com/ktabdansh/4540
Last Update:
....
کاسه را زمین گذاشت، به کلاس
درس رفت و هفتتیر را در کشو
میز کارش جا داد.
وقتی به اتاق برگشت،
شب فرا میرسید. چراغ را روشن
کرد و غذای مرد عرب را کشید.
گفت: بخور.
مرد تکهای کلوچه برداشت، به
سرعت بهسمت دهان برد و از
حرکت بازایستاد. گفت:
- پس تو چی؟
- منهم بعد از تو میخورم.
لبهای کلفت کمی باز شدند.
عرب دو دل ماند، سپس مصممانه
به کلوچه گاز زد. غذا که تمام شد،
مردعرب به آموزگار نگاه کرد.
- قاضی تو هستی؟
- نه، من تا فردا نگهت میدارم.
- چرا بامن غذا میخوری؟
- چون گرسنهام.
مرد ساکت شد.
دارُ برخاست و بیرون رفت. از انبار
یک تختخواب سفری آورد، بین
میز و بخاری، عمود بر تخت خودش،
باز کرد. از چمدان بزرگی که در
گوشهٔ اتاق بهشکل ایستاده گذاشته
بود و بهعنوان قفسه استفاده میشد،
دو پتو بیرون کشید. سپس
بیحرکت ماند، احساس بیکاری کرد.
روی تختش نشست. دیگر کاری
برای انجام و چیزی برای تهیه
وجود نداشت. باید به آن مرد
نگاه میکرد.
بنابراین نگاهش کرد و کوشید تا
چهرهاش را در بحران خشم تصور
کند. موفق نشد.
فقط نگاه غمگین، برق چشمها و
دهان حیوانیاش را میدید.
با صدایی که لحن دشمنانهاش،
خودش را غافلگیر کرد، گفت:
- چرا او را کشتی؟
مرد عرب رویش را از دارُ برگرداند.
- فرار کرد، من دنبالش دویدم.
نگاهش را بهسوی دار بالا گرفت
و چشمها از نوعی استفهام
دردناک سرشار بود.
- حالا با من چکار میکنند؟
- میترسی؟
عرب خودش را جمع و جور کرد
و چشم از او برگرداند.
- پشیمان هستی؟
عرب با دهان باز به او نگاه میکرد.
معلوم بود که چیزی نمیفهمد.
خشم بر دارُ مستولی میشد و
در عین حال احساس میکرد که
با تن چاقش بین دو تختخواب،
ناشی و تصنعی بهنظر میرسد.
بیصبرانه گفت:
- اینجا بخواب. این تخت توست.
مردعرب تکان نمیخورد.
دار صدا زد:
- بگو ببینم!
آموزگار نگاهش کرد.
- ژاندارم فردا میآید؟
- تو با ما میآیی؟
- نمیدانم، چطور؟
زندانی بلند شد و روی تخت،
روی پتوها، پاها بهسمت پنجره،
دراز کشید.
نور چراغ مستقیمآ به چشمهایش
میافتاد.
چشمها را فورا بست.
داستانهای کوتاه
□○ مهمان
✍ آلبر کامو
ادامه دارد
" دیگر بس است.
زین پس حرفهای باطل را
باور نخواهیم کرد، همانطور که
دیگر از این بابت اطمينان خواهیم
داشت که آزادی هدیهای نیست که
از جانب حاکمیت یا رهبری خاص
انتظار دریافتش را داشته باشیم.
بلکه هر روزه با تلاش فردی و
وحدت و اتحاد جمعی این دارایی
را از آنِ خود کنيم.
/ آفرینش پرمخاطره
ص ۸۲ / طاقچه کامو "
📚🌟🖊
BY کتاب دانش
Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4540