Telegram Web
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📖 مطالعه

📗 #قطعات_تفکر
🖊 #امیل_سیوران
ترجمهٔ بهمن خلیلی
نشر مرکز

مقدمه:

متفکر مجاز است در اندیشهٔ خود،
همان اندازه تضاد را که در
دنیا وجود دارد قبول کند.
" غروب اندیشه "

این مجموعه گزیده‌ای است از
افورسیم‌های امیل سیوران،
نویسنده و متفکر
رومانی الاصل که سال‌ها در
پاریس زندگی کرده و مهم‌ترین
آثار خود را به زبان فرانسوی
نوشته است.

ریشهٔ واژهٔ افوریسم یونایی
است و به‌معنای تعریف،
تعریف یک چیز یا یک
موقعیت برای فلاسفه و دانشمندان
یونانی بیان اصل ( جوهر، ذات )
آن چیز یا موقعیت به‌زبان فشرده
و با استفاده از حداقل کلمات.

قطعهٔ تفکر بیانی است تمام نشده؛
اندیشه‌ای است که ادامه می‌طلبد؛
نقطهٔ پایان نیست.
سیوران از عبارت قطعه " یا
قطعات استفاده می‌کند.

قطعهٔ تفکر، منشأ و زائیده تفکر
است. کمال و پختگی و اوج
تلطیف در پی یافتن لحن نو.

۱- تازمانی‌که به فلسفه اعتقاد
داريم آدم سالمی هستیم.
بیماری وقتی آغاز
می‌شود که شروع به فکرکردن
می‌کنیم.

" شروع مطالعه کتاب قطعات تفکر
دوستداران مطالعه کتاب‌های
خاص و تفکرات ناب "

● ادامه دارد...

@ktabdansh 📚📚
...📚
5😍3🕊1
کتاب دانش
... فردا صبح باید او را به روستای تنگی ببری. مردک مثل تو قوی است و از این بیست‌کیلومتر راه نمی‌ترسد‌. بعد، دیگر کاری نداری. دوباره به سراغ زندگی راحت و شاگردانت برمی‌گردی. صدای سم‌زدن و شیهه اسب از پشت دیوار به‌گوش می‌رسید. دارُ از پنجره نگاه می‌کرد.…
...

داستان‌های کوتاه
□○ مهمان
آلبر کامو


از خودم دفاع می‌کنم. قبل از اینکه
به اینجا برسند، وقت کافی دارم،
متوجهٔ آمدنشان می‌شوم.
بالدوسکی شروع به خندیدن
کرد. بعد سبیلش ناگهان روی
دندان‌های هنوز سفیدش را
پوشاند.
- وقت کافی داری؟ قبول. من هم
همین حرف‌ها را می‌زدم. تو
همیشه کمی خل و چل بوده‌ای.
پسرم هم مثل تو بوده، برای همین
دوستت دارم.
بالدوسکی با گفتن این جمله،
هفت‌تیرش را درآورد و روی میز
گذاشت.
- نگهش دار. از اینجا تا آل‌آمور
نیازی به دو اسلحه ندارم‌.
هفت‌تیر روی رنگ سیاه میز برق
می‌زد. وقتی ژاندارم رو به سوی او
برگرداند، بوی چرم و اسب به
مشام رسید. ناگهان گفت:
- گوش کن بالدوسکی، همهٔ این
داستان و به‌خصوصی از زندانی
تو حالم به‌هم می‌خورد.
اما تحویلش نمی‌دهم. اگر لازم
باشد می‌جنگم. اما این کار را نمی‌کنم.

ژاندارم پیر جلوی او ایستاده بود
و با حالتی جدی نگاهش می‌کرد.
آهسته گفت:
- کارهای ابلهانه می‌کنی.
من هم از این ماجرا خوشم نمی‌آید.
حتی بعد از سال‌ها آدم عادت نمی‌کند
که انسان دیگری را بت طناب
ببندد. بله، آدم حتی خجالت می‌کشد
اما نمی‌توانیم بگذاريم هر کاری بکند.
دارُ تکرار کرد:
- من تحویلش نمی‌دهم.
- پسر، تکرار می‌کنم این یک
دستور است.
- باشد. حرفی را که گفتم برایشان
تکرار کن. من تحویلش نمی‌دهم.
بالدوسکی آشکارا می‌کوشید
تعمق کند. به دارُ به مردعرب نگاه
می‌کرد. سرانجام تصمیم‌اش را
گرفت:
- نه، چیزی به آن‌ها نمی‌گویم.
اگر می‌خواهی طرف ما را نگیری،
میل خودت است. من تو را لو
نمی‌دهم. دستور داشتم زندانی
را تحویل بدهم و این کار را کردم.
حالا کاغذش را امضاء کن.

- لازم نیست. هیچ‌وقت انکار
نمی‌کنم که او را پیش من گذاشتی‌.
- با من بدجنسی نکن. می‌دانم
که حقیقت را خواهی گفت. تو
مردی و اهل اینجایی. اما باید
امضاء کنی. مقررات این است.
دار کشو میزش را باز کرد،
شيشهٔ چهارگوش جوهر بنفش ،
قلمدانی از چوب قرمز و قلم
نوک تیز و بلندی را درآورد که
برای نوشتن سرمش‌ها از آن
استفاده می‌کرد. امضاء کرد.
ژاندارم بادقت کاغذ را تا کرد و
در کیف پولش گذاشت. بعد به
سمت در رفت‌. دارّ گفت:

- همراهیت می‌کنم.
بالدوسکی گفت:
- نه، لازم نیست مؤدب باشی‌. به
من توهین کردی.
به مردعرب که سر جایش بی‌حرکت
مانده بود نگاه کرد، با چهره‌ای
غمگین آب دماغش را بالا کشید
و به‌طرف در روی برگرداند.
گفت:
خداحافظ، پسر.
در پشت سرش به‌هم خورد.
بالدوسکی پشت پنجره ظاهر شد،
سپس ناپدید گشت.
برف صدای گام‌هایش را خفه می‌کرد.
اسب پشت دیوار تقلا کرد.
مرغ‌ها ترسیدند.
لحظه‌ای بعد بالدوسکی که دهنهٔ
اسبش را می‌کشید، بار دیگر از
پشت پنجره گذشت، بی‌آنکه
سر برگرداند.

...📚🌟🖊

لذت من کتاب خواندن کنار شماست
👍83
#مادام_بواری
👤 #گوستاو_فلوبرنه،

تکان نخور!
حرف نزن!
مرا نگاه کن!
از چشم هایت یک چیز
خیلی ملایمی
بیرون می زند که تسکینم می دهد.

📚🌒
6🕊2😍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚🍃

در هجده‌سالگی
نگران تفکر دیگران دربارهٔ
خودتان هستید

وقتی چهل ساله می‌شوید
اهمیتی نمی‌دهید دیگران
دربارهٔ شما چه فکر می‌کنند،

و زمانی‌که شصت‌ساله می‌شوید
پی می‌برید دیگران اصلا
دربارهٔ شما فکر نمی‌کرده‌اند

واای چه آسان هدر می‌دهیم
عمر خویش را ‌.‌..

تا فرصت دارید جانانه
زندگی کنید،

نپرسید دنیا به‌چه‌ نیاز دارد،
نپرسید دیگران دربارهٔ کاری که
شما با زندگی‌تان انجام می‌دهید
چه فکر می‌کنند؛
بپرسید چه‌چیزی باعث بیداری و
زنده‌شدنتان می‌شود.
دنیا به مردان و زنانی نیاز دارد
که با خلوص ذاتی علایقشان را
دنبال می‌کنند و در زندگی دیگران
نیز بهبودی ایجاد می‌کنند.

وقتی وارد قلب‌ها شدید؛
در آن‌ها به‌نیکویی زندگی کنید.

" مکن تلخ از دروغِ بی‌ثمر زنهار
کام خود که صبح از راستی
قند مکرر می‌برد این‌جا
صائب

...📚🍃🌺
5
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸

چرچیل سیاستمدار بزرگ انگلیسی
در کتاب خاطرات خود می‌نویسد:

زمانی‌که پسربچه‌ای یازده‌ساله بودم
روزی سه‌نفر از بچه‌های قلدر مدرسه
جلوی من را گرفتند و کتک مفصلی
به من زدند و پول من را هم به زور
از من گرفتند. وقتی به خانه رفتم
با چشمانی گریان قضیه را برای
پدرم شرح دادم. پدرم نگاهی
تحقیرآمیز به‌من کرد و گفت:
من از تو بیشتر از این‌ها انتظار
داشتم؛
واقعا که مایهٔ شرم است که از
سه‌ پسر‌بچهٔ پاپتی و نادان کتک
بخوری. فکر می‌کردم پسر من باید
زرنگ‌تر از این‌ها باشد ولی ظاهرآ
اشتباه می‌کردم. بعد هم سری
تکان داد و گفت این مشکل خودته
باید خودت حلش کنی!

چرچیل می‌نویسد وقتی پدرم
حمایتش را از من دریغ کرد
تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم.
اول گفتم یکی‌یکی می‌توانم از
پسشان بربیایم. آنها را تنها گیر
می‌آورم و حسابشان را می‌رسم
اما بعد گفتم نه آن‌ها دوباره باهم
متحد می‌شوند و باز من را کتک
می‌زنند. ناگهان فکری به‌خاطرم
رسید! سه بسته شکلات خریدم
و با خودم به مدرسه بردم.
وقتی مدرسه تعطیل شد به آرامی
پشت سر آن‌ها حرکت کردم، آنها
متوجه من نبودند. سر یک کوچهٔ
خلوت صدا زدم:
هی بچه‌ها صبر کنید! بعد رفتم
کنار آن‌ها ایستادم و شکلات‌ها را
از جیبم بیرون آوردم و به هرکدام
یک بسته دادم. آن‌ها اول با تردید
به‌من نگاه می‌کردند و بعد شکلات‌ها
را از من گرفتند و تشکر کردند.
من گفتم چطور است باهم دوست
باشیم؟ بعد قدم‌زنان باهم به‌طرف
خانه رفتیم. معلوم بود که کار من
آن‌ها را خجالت‌زده‌ کرده بود.

پس از آن ما هر روز باهم به مدرسه
می‌رفتیم و باهم برمی‌گشتیم.
به‌واسطهٔ دوستی من و آنها تا
پایان سال همه از من حساب
می‌بردند و از ترس دوست‌های
قلدرم هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد با
من بحث کند.

روزی قضیه را به پدرم گفتم.
پدرم لبخندی زد و دست من را
به گرمی فشرد و گفت:
آفرین! نظرم نسبت به تو عوض
شد. اگر آن روز من به تو کمک
کرده بودم تو چه داشتی؟
یک پدر پیر غمگین و سه‌تا دشمن
جوان و عصبانی و انتقام‌جو.
اما امروز تو چه داری؟ یک پدر پیر
خوشحال و سه‌تا دوست جوان
و قدرتمند.

دوستانت را نزدیک خودت نگه‌دار
و دشمنانت را نزدیک‌تر!

...📚
3👍3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
• A man called OVe

#فیلم_سینمایی
• مردی به‌نام اُوه
• کارگردان هانس هولم

براساس کتابی باهمین نام
نوشتهٔ فردریک بکمن

• سال انتشار 2015
• کیفیت 720
• زیرنویس فارسی

www.tgoop.com/ktabdansh📚
.
2👍1
hich rahi door nist
<unknown>
📚🎧
هیچ راهی دور نیست

ریچارد باخ

نامه‌ای کوتاه به یک دوست.
برای درک عظمت دوستانمان
و عظمت دوستی .

می‌توانی حلقه‌ای را که
امروز به‌تو می‌دهم
ببینی همان‌طور که
وقتی به‌من تعلق
داشت تنها من می‌توانستم
آن را ببینم...

...📚
4

لذت‌بردن از تمامِ لحظه‌های زندگی
هنر است؛
گاه عاقلانه و گاه دیوانه‌وار.

#مینه_سوئوت
-| آپارتمان پنج سویم
ترجمهٔ مژده الفت
📚🌖
2👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
 نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد و خیره‌سری را

 بری دان از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانا نکوهش بری را

 همی تا کند پیشه، عادت همی کن
جهان مر جفا را، تو مر صابری را

هم امروز از پشت، بارت بیفگن
میفگن به فردا مر این داوری را

 چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را

به چهره شدن چون پری کی توانی؟
به افعال ماننده شو مر پری را

ناصرخسرو - دیوان اشعار
...📚🦋💫
👍2
Adagio of Spartacus and Phyrgia (Spartacus - extract)
Khachaturian
باله اسپارتاکوس اثر آرام خاچاتوریان 🩰🎼

www.tgoop.com/ktabdansh -
1
کتاب دانش
... زن بیش از مرد در زمانِ حال می‌زیَد و حتی وقتی که زمان حال قابل تحمل نیست زن به فراست از آن محفوظ می‌گردد؛ این همان سرچشمهٔ خوشرویی و لطف زنانه است که ایشان را جهت انگیزشِ علاقهٔ مرد مهیا می‌سازد و به‌وقت احتیاج آن‌گاه که مرد زیر اضطراب کمر خم…
....
انسان درحقیقت
حیوانی وحشی و تنفرانگیز
است که ما او را درحالت رام
و مهارشده می‌شناسیم،
این حالت را تمدن ناميده‌اند
.

📖 مطالعه قسمت ۶


۱۰ - کسی‌ را که به سؤال‌هایت
جواب منفی می‌دهد گول بزن

اگر دیدی طرف‌مقابل به سوال‌هایی
که قراه جواب مثبت بدی؛
به‌عمد جواب منفی می‌ده،
برعکس ازش سوال کن.

۱۱ - قبول موارد خاص را
تعمیم بده

اگر به نتایجی متوسل شدید و
طرف مقابل هم موارد خاصی رو
در اختیارتان قرار داده، شما
از این روند پشتیبانی کنید؛
یعنی ازش نپرسید که با کل
قضیه موافق است یا نه،
بلکه بعدها این ماجرا را به‌عنوان
یک حقیقت اثبات شده معرفی
کنید؛ تا آن زمان، او شخصا باور
خواهد کرد که این مسئله را
عمیقا باور کرده است.
حتی اگر مخاطب دیگری هم بودند
آن‌ها هم به این نتیجه می‌رسند،
با پرسش‌های متعدد از جزئیات
متصور می‌شوند که حق با
شماست.

۱۲ - استعاره‌هایی مناسب
قضیه‌ات انتخاب کن

اگر بحث حول یک محور و
ایده کلی می‌گردد سعی کنید
یک نام استعاری براساس
قضیه خودتان انتخاب کنید.
اگر طرف مقابل یک تغییر یا
اصلاح را پیشنهاد کرد، شما
یک واژهٔ مغرضانه و متعصبانه
انتخاب کنید، اما اگر شما پیشنهاد
دادید، مورد اول را خصمانه و
مورد دوم را تعصب قدیمی
بنامید.
مثال؛ عبادت عمومی را نظام
دینی می‌گوید؛ هواداران، تقوا
و خداشناسی معرفی می‌کنند،
اما مخالفان آن را تعصب و
خرافات نام می‌برند.
در این ترفند پیش از هرچیز ،
آنچه لازم است اثبات شود را در
تعاریف می‌گنجانند و سپس با
تحلیل ناب می‌پذیرند.
مثلآ واژهٔ تحت‌الحفظ
به‌زندان‌انداختن معنا می‌دهد.
روحانیون؛ کشیش.‌
این ترفند در بسیاری از بحث‌ها
رایج‌تر است و به‌طور غریزی
استفاده می‌شه.

|| هنر همیشه بر حق بودن
۳۸ راه برای پیروزی زمانی‌که
شکست خورده‌اید
- شوپنهاور |

● ادامه دارد

...📚
3
◽️ واای که آدم چه‌قدر
دلش می‌خواهد از این وراجی‌های
گزافه و توخالی مردم پناه ببرد به
سکوت پرجلال طبیعت،
به بی‌کلامی بی‌خوابی عمیق
یا به موسیقی راستین،
یا به همدلی آرام‌جان‌ها که در آن
دل چنان سرشار است که آن را
زبان سخن نیست.!

[ باریس پاسترناک
|| دکتر ژیواگو
نشر نو چاپ اول/ ص ۱۸۰
.
2👍1
کتاب دانش
... داستان‌های کوتاه □○ مهمان آلبر کامو از خودم دفاع می‌کنم. قبل از اینکه به اینجا برسند، وقت کافی دارم، متوجهٔ آمدنشان می‌شوم. بالدوسکی شروع به خندیدن کرد. بعد سبیلش ناگهان روی دندان‌های هنوز سفیدش را پوشاند. - وقت کافی داری؟ قبول. من هم همین…
....

داستان‌های کوتاه
□○ مهمان
آلبر کامو
ترجمهٔ خانم مهوش قویمی

به‌طرف راه باریک سرازیری
پیش می‌رفت،
اول او ناپدید شد و اسبش به‌دنبال
او. صدای غلتیدن آرام سنگ بزرگی
به‌گوش رسید. دارّ به‌طرف زندانی
که حرکتی نمی‌کرد اما چشم از او
برنمی‌داشت، برگشت.
به زبان عربی گفت:
صبر کن و به‌سوی اتاق رفت.
درلحظه‌ای که از آستانهٔ در می‌گذشت،
تغییر عقیده داد، کنار میز رفت،
هفت‌تیرش را برداشت و آهسته
در جیب گذاشت. سپس بی‌آنکه
سر برگرداند، وارد اتاق شد.

مدتی طولانی، روی نیمکتش دراز
کشید ، به آسمان که کم‌کم تاریک
می‌شد نگاه کرد و به سکوت
گوش سپرد. همین سکوت بود که
بعد از جنگ، در اولین روزهای
ورودش، آزاردهنده به‌نظر می‌رسید.
دارُ در شهر کوچکی، در دامنهٔ
سلسله جبالی که فلات‌های بلند
را از بیابان جدا می‌کرد،
شغلی تقاضا کرده بود. در آن‌جا
دیواره‌های بلند صخره‌ای، سبز و
سیاه در شمال، صورتی و ارغوانی
در شرق، مرز تابستانی ابدی را
مشخص می‌کردند. اما به او ،
در بخش شمالی‌تر روی خود
فلات ، شغلی داده بودند
اوایل تنهایی و سکوت در آن
سرزمین لایزرع پوشیده از
سنگ و کلوخ برایش سخت بود.
گاه با دیدن شیارهایی گمان می‌کرد
مزرعه‌هایی آن‌جاست اما شیارها
را کنده بودند تا سنگ
مخصوصی، مناسب برای ساختمان
را نمایان سازند. در آن منطقه
شخم می‌زدند تا سنگ درو کنند.
گاه نیز چند لایه از خاک جمع شده
در گودی‌ها را می‌تراشیدند تا
باغ‌های ضعیف دهکده‌ها را حاصلخیز
کنند. ریگ به تنهایی سه‌چهارم
سرزمین را می‌پوشاند، فقط
ریگ و بس.

شهرها بوجود می‌آمدند،
می‌درخشیدند، سپس ناپدید
می‌شدند ؛ انسان‌ها می‌گذشتند،
عشق می‌ورزیدند یا گلوی هم را
می‌دریدند و بعد می‌مردند.
در آن بیابان، هيچکدام نمی‌توانند
حقیقتا زندگی کنند.
هنگامی که برخاست هیچ صدایی
از کلاس درس به گوش نمی‌رسید.
از این‌ اندیشه که مرد عرب توانسته
فرار کند، او تنها مانده‌ است و
هیچ تصمیمی نباید بگیرد،
شادی صادقانه‌ای سراپایش را
گرفت که سبب تعجبش شد.

اما زندانی آنجا بود. فقط بین بخاری
و میز کار دراز به دراز خوابیده بود.
با چشم‌های باز به سقف نگاه
می‌کرد.
در آن حالت، به‌خصوص لب‌های
کلفتش را می‌دیدی که قیافهٔ
عبوسی به او می‌داد. دارُ گفت:
بیا. عرب بلند شد و دنبال او راه
افتاد. آموزگار در اتاق ، صندلی
کنار میز را ، زیر پنجره به او
نشان داد. مرد همچنان که به
دارُ نگاه می‌کرد، روی صندلی
نشست.
- گرسنه هستی؟
زندانی گفت:
- بله.
دارُ دو دست کارد و چنگال روی
میز گذاشت. آرد و روغن برداشت،
خمیر را در ظرفی ورز داد و تنور
کوچک گازی را روشن کرد. در
مدتی که کلوچه می‌پخت، آن را
روی لبهٔ پنجره گذاشت تا خنک
شود. در پایان، تخم‌مرغ‌ها را برای
املت هم زد. ضمن یکی از حرکات،
دستش به هفت‌تیری که در جیب
راستش فرو رفته بود، خورد.

ادامه دارد

" ویران‌کردن همه‌چیز ملزم
ساختن خود به برپاکردن
بنایی بر روی هیچ و سپس
نگه‌داشتن دیوارها با دست..
کامو "

...📚☀️🖊
👍32
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📚🍃
خود - دوستی به‌شما نیرو می‌دهد

تا زنجیر تمام دروغ‌هایی که باور
داشتید را پاره کنید؛
دروغ‌هایی که می‌گویند:
آن‌قدرها هم خوب نیستم؛
آن‌قدرها هم زیبا نیستم؛
آن‌قدرها هم قوی نیستم؛
نمی‌توانم از عهده‌اش برآیم.
با خود - دوستی، دیگر از
روبروشدن با مسئولیت‌ها و
مشکلات زندگی نمی‌هراسید و
به‌محض این‌که قد‌علم کردند،
آن‌ها را حل می‌کنید. چرا ؟
چون می‌توانید کاملآ به‌خودتان
اعتماد کنيد تا تصمیماتی بگیرید
که به‌نفعتان است و هيچگاه
شرایطی ایجاد نمی‌کنید که
علیه شما باشند.
با خود - دوستی از حضور خود
لذت می‌برید. هر بار به آینه
نگاه می‌کنید، از تصویری که
می‌بینید، لذت می‌برید و لبخند
گشاده‌ای که در چهرهٔ‌تان می‌نشیند
زیبایی درونی و بیرونی‌تان را
افزایش میدهد.
با خود - دوستی، تصویرِ دروغینِ
کمال را دنبال نمی‌کنید.
یا نمی‌کوشید ثابت کنید برای
این‌که دوستتان داشته باشند
به‌اندازهٔ کافی خوب هستید.

[ دن میگل روییز
|| حلقه آتش ص ۳۵ و ۳۶ ]

📚🍃
3😍2👍1
forushande.karaketab.com.pdf
3 MB
شب‌ها آسمونُ دوست دارم
بیرون از این‌جا ساختمونا
خیلی بلنده سیگارش رو زیر
پا له کرد و خسته بلند شد
من گفتم بازهم می‌خواین
راهبه بشید ؟ دختره سرخ
شد دوروبرش را نگاه کرد
و گفت دراين باره مطمئن
نیستم چیزی نمونده بود
نفسم بند بیاد خدایا !!!
دختره ماشین قراضه
پدرش رو برمی‌داره که بره
اون بلوز رو بخره اما پیچ
جاده رو نمی‌بینه و پرت
میشه... #فروشنده
#برنارد_مالامد

یک مغازه‌دار یهودی که
ابتدا دو دزد به او دستبرد
می‌زنند؛ فرانک عاشق دختر
مغازه‌دار می‌شود و می‌خواهد
با گذشته‌ای سرد و تاریک
سرگذشت خود را متحول کند.

www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
کتاب دانش
📖 مطالعه 📗 #قطعات_تفکر 🖊 #امیل_سیوران ترجمهٔ بهمن خلیلی نشر مرکز مقدمه: متفکر مجاز است در اندیشهٔ خود، همان اندازه تضاد را که در دنیا وجود دارد قبول کند. " غروب اندیشه " این مجموعه گزیده‌ای است از افورسیم‌های امیل سیوران، نویسنده و متفکر رومانی…
....

📖 مطالعه
🧩 قطعات تفکر
🖊 امیل_سیوران

ساموئل بکت در مورد سیوران
نوشته؛
در ویرانه‌های تو، من خود را
در پناه، احساس می‌کنم.

کتابِ قطعات تفکر غریب نیست؛
درواقع اشاره به چیزهایی دارد
که ما همیشه می‌دانستیم اما
در موردش فکر نمی‌کردیم.
یک دیالکتیک آشنا داره؛ ابهام و
ایجاز که تقریبآ به شعر نزدیک
هست.‌ یک لحن عاطفی و گفتگویی
برای فهمیدن. سیوران فیلسوفی
که می‌تواند بخنداند؛ طنز ظریف،
تلخ، تکان‌دهنده و بی‌رحم.
اندیشه به جدی‌ترین موقعیت‌ها.
تفکر آزاد. سیوران در هفده‌سالگی
شيفتهٔ داستایفسکی، دیدرو، فلوبر،
نیچه، شوپنهاور و تاگو بوده و در
دانشگاه با اوژن یونسکو و
میرچا الیاده آشنا می‌شه و هفت
سال دچار بی‌خوابی بوده! که
نیچه کمکش می‌کنه اولین کتابش
" بر قله‌های نامیدی " چاپ می‌شه.
' شب‌های بی‌خوابی، شب‌های
تنهایی نیز هستند. ‌وقتی که آدم
مطلقا تنهاست و دنیا کاملآ خالی
شده، بالاخره به نوعی نهایت‌ِ
همه‌چیز می‌رسد. ( مصاحبه )
یک مدت از فاشیسم حمایت
می‌کند و هیتلر که بعدها اظهار
پشیمانی می‌کنه و بعد هم در
فرانسه زندگی می‌کنه.
نثر قوی در آثار او پاسخی به
یک سؤال فلسفی می‌دهد که
آیا بودن قابل توجیه است؟
- می‌گوید: بودن عادتی است که
من هرگز از کسب آن نومید نخواهم
شد. به تأویل سیوران از شرایط
انسانی، گناه نخستین، هم‌معنای
درد نخستین است ( کتاب تاریخ
و اتوپیا اثر سیوران ) جامعه‌ای
که به اتوپیا اعتقاد ندارد یک
جامعهٔ مرده است. تاریخ اتوپیا
تاریخ خشونت است و تاریخ
بدون اتوپیا تاریخی بدون معنا.
سیوران تحت‌تأثیر نیچه، سارتر،
اسکات فیتز جرالد و مرلوپونتی
است.
ضرب‌آهنگ و طراوت او در
نوشته‌هایش مشهود است.
" هرچه‌ باشد، من وقتم را هدر
نداده‌ام؛ من نیز مثل هرکس‌
دیگر، در این دنیای غریب، خود
را از این سو به آن سو حرکتی
داده‌ام. " سیوران

۱- تا زمانی‌که به فلسفه
اعتقاد داریم آدم سالمی هستیم،
بیماری وقتی آغاز می‌شود که
شروع به فکر کردن می‌کنیم.
( فکر کردن انسان را بیمار می‌کند؟ )
۲- عده‌ای هنوز از خودشان
می‌پرسند که آیا زندگی معنایی
دارد یا نه؟ درواقع مثل این است که
از خودمان بپرسيم آیا زندگی قابل
تحمل است؟ تمام مسائل در این
نقطه تمام می‌شوند و تمام راه‌حل‌ها
از این نقطه آغاز می‌گردند.
۳- من با چیزی زنده‌ام که دیگران
از آن می‌میرند. ( میکل آنژ )
در باب تنهایی. (چه گرانبها !
[ بر این گفته هیچ نمی‌توان
افزود :(
۴ - اشک، معیار حقیقت در
دنیای احساسات.
اشک، و نه گریه. در اشک خاصیتی
هست که به‌شکل بهمنی درونی
بروز می‌کند. برخی کارکشتگانِ
اشک، در عمل خود هرگز
نگریسته‌اند..
(( یاد این جمله از
کتاب شب‌های روشن داستایفسکی:
من آرامم. ناراحت نباش.
چیزی نیست. این‌ها فقط
اشک است، خشک می‌شوند :(

📚#قطعات_تفکر


با مطالعه کتاب‌ها؛ پیوستگی و
ربط نويسندگان بزرگ و
نوع نگارش اون‌ها رو بهتر
متوجه می‌شیم‌.
هر قطعه تفکر، موجودیتی
خودکفا دارد. هر شماره
یک تفکر آزاد و خاص.
در مورد این کتاب خوب
فکر کنیم ما هم تجربیاتی داریم.

ادامه دارد...

...📚
.
حق‌ناشناسی مردم از همان زمان
خیانت یهودا به مسیح اثبات شده بود.

《 ماریو بارگاس یوسا
|| سور بز / ص ۵۴۸
نشر علم
ترجمهٔ عبدالله کوثری 》
4👍2👎1
Audio
📚🎧 #کلبه_عمو_تم

نویسنده: هریت بیجر استو

تولستوی در ستایش این
کتاب گفته: یکی از بزرگ‌ترین
فرآورده‌های ذهن بشر.
آبراهام لینکلن به نویسندهٔ
این کتاب گفته: پس شما
همان خانم کوچکی هستید
که باعث جنگی بزرگ
( جنگ داخلی امریکا ) شد.
جنجالی‌ترین رمان
در تاریخ!

قسمت ۱

...📚
1
با خودم فکر می‌کنم
آن کسی‌که این آسمان را یک‌جا
نگه‌می‌دارد، می‌تواند قلب من را
هم یک‌جا نگه‌دارد؟

فکر می‌کنم
کسی‌که این آسمان را تا این حد
زیبا می‌کند، ممکن است برای
زیبا کردنِ زندگیِ من هم کاری کند؟

جنگجوی عشق - گلنن دویل ملتن

📚🌒
2👍2
کشف دنیایی از اطلاعات جذاب!

در هر موضوعی که فکر کنی، ما برات کلی محتوای ناب داریم. حتما سری بزن!

@HHo_bb
2025/08/25 17:20:31
Back to Top
HTML Embed Code: