نه هر سکوتی از رضاء است!
چند روز پیش دوستی مطلبی را که نوشتۀ خودش هم بود برایم فرستاد نقل به این مضمون که چرا مدعیان فرهنگ، و خصوصن کسانیکه در زمان انتخابات به نفع رئیس جمهور فعلی طومار امضاء میکردند و دیگران را تشویق به رای دادن به ایشان میکردند اکنون، به تعبیر من، خفه خون گرفته اند؟ من دربارۀ دیگران و اینکه چرا بقیه سکوت کرده اند خیلی نمیتوانم اظهار نظری کنم چون نیتِ افراد برای تشویق دیگران به رای دادن به حسن روحانی و مبنای قضاوتشان برای انتخاب ایشان میتواند متفاوت بوده باشد. اما در اینجا قصد دارم کمی دربارۀ سکوتِ خود در اینباره چیزی بگویم.
من خود از کسانی بودم که به نفع حسن روحانی طومار امضاء کردم و حتی دیگران را نیز تشویق به رای دادن به ایشان کردم، چه در کانالهای تلگرامی، چه در فیسبوک و چه در دنیای واقعی. اما ملاک من برای حمایت از روحانی نه وعده های انتخاباتیِ او بلکه کارنامۀ چهارسال اول و همچنین صلاحیتِ او در نسبت با دیگر کاندیداها بود. من هیچگاه به شعارهای انتخاباتی خوشبین نبوده و نیستم و آنها را جز در حد شعار برای رای جمع کردن نمیبینم، از همین رو تصمیم خود برای رای دادن به روحانی را هم مبتنی بر شعارهای او نکرده بودم، بلکه بیشتر کارنامۀ کاری چهارسال اول ریاست جمهوریِ او و سهل گیری های سیاسی اش من را به این سمت سوق داده بود که در میان کاندیداهای دور دوم بهترین گزینه (یا به تعبیری گزینۀ بد در مقابل گزینه های بدتر) است. اما برگ طور دیگری رقم خورد و اکنون میدانیم که این روحانی با روحانیِ چهار سال اول زمین تا آسمان فرق دارد. شاید یکی از دلایلِ این تفاوتِ مواضع، شکست برجامی باشد که برگ برنده و دستاورد دولت او محسوب میشد، و یا شاید هم دلایلِ دیگری . . .! اما یک چیز را اکنون خیلی خوب میدانیم و آن اینکه با توجه به مواضع روحانیِ دوم، سیاستهای داخلی اش و حتی خارجی اش و . . . عملن تفاوتی نمیکرد که او رئیس جمهور بشود یا دیگر کاندیداها. از نظر من کاری که روحانی کرد از بین بردن همین تمایز میان انتخاب بین بد و بدتر بود؛ او خود تبدیل به یکی از همان گزینه های بدتر شد! رئیس جمهوری که تنها کاری که از عهده اش بر می آید انتقاد کردن از شرایط و محدودیتهای قدرتش است انگار نه انگار که او انتخاب شده است که همین محدودیتها را پشت سر بگذارد، چون اگر به انتقاد بود هریک از ما اکنون به بزرگترین ناقدان تبدیل شده ایم. رئیس جمهوری که حتی در حوزه هایی که مستقیمن مربوط به حیطۀ قدرتیِ اوست بدترین انتخابها را کرده و کمترین اعتناها را متوجه منتقدانش کرده است؛ یک نمونۀ کوچک رئیس سازمان محیط زیست است که به رغم انتقادات بسیاری از سوی فعالین محیط زیست به خاطر انتخاب شدنش، هیچ تغییری در تغییر او صورت نگرفت و وضعیت محیط زیستی کشور هم که خود گویای ماجراست؛ یا پیگیری سیاستهای وحشتناکِ کنونی در حوزۀ خودرو، ارز، مسکن و . . . ..
من نه خود را یک فعال سیاسی میدانم و نه اینکه در این زمینه سررشته ای دارم، تنها به عنوان فردی با دغدغه های فلسفی-اخلاقی تلاش داشتم در آن زمان بهترین گزینه (یا گزینۀ بد در مقابل گزینه های بدتر) را انتخاب کنم و نظرم را هم با دیگران در این زمینه به اشتراک بگذارم که متاسفانه باید اعتراف کنم انتخابم انتخاب خطایی بوده است. البته این خطا هم چیزی نیست که بتوان جلوی آنرا گرفت، وقتی پی بردن به نیت انسانها چندان آسان نیست و ما مجبوریم انتخابمان را از افراد بر اساس سوابقشان، دیدگاههایشان و مشی فکریشان صورت دهیم. وقتی فردی به یکباره از مواضع سابق خودش عدول میکند و به نوعی به اعتماد همۀ افرادی دهن کجی میکند که او را انتخاب کرده اند، به نظر میرسد تقصیر اصلی بر گردن اعتمادکنندگان نیست، همچون مسافرانی که از روی اعتماد به راننده اتوبوس و شرکت مسافربری به خاطر سابقۀ خوبش، سوار بر اتوبوس میشوند اما فارغ از اینکه راننده شب قبلش به درستی نخوابیده و شرکت هم این مطلب را به درستی بررسی نکرده که همین امر باعث تصادف سهمگینی میشود. دستکم اینجا تقصیر بر گردن هرکه باشد برگردن مسافران نیست چون در زندگیِ واقعی راهِ دیگری برای اعتماد به دیگران وجود ندارد مگر با مراجعه به کارنامه یا سوابق افراد یا شرکتها؛ در غیر اینصورت باید مشی بی عملی در پیش گرفت و به هیچکس اعتماد نکرد!
آری، این سکوت نه از رضاء، بلکه به خاطر این حس بود که انگار به منِ اعتمادکننده خیانت شده بود. انگار همۀ چهار سال اول قدرت برنامه ای بود برای چهارسال دوم قدرتگیری برای مقاصدی غیر از آنچه در دورۀ اول انجام شده بود. این سکوت از روی شرمساری از چنین انتخابی بود نه از سر رضاء . . .
@BeKhodnotes
چند روز پیش دوستی مطلبی را که نوشتۀ خودش هم بود برایم فرستاد نقل به این مضمون که چرا مدعیان فرهنگ، و خصوصن کسانیکه در زمان انتخابات به نفع رئیس جمهور فعلی طومار امضاء میکردند و دیگران را تشویق به رای دادن به ایشان میکردند اکنون، به تعبیر من، خفه خون گرفته اند؟ من دربارۀ دیگران و اینکه چرا بقیه سکوت کرده اند خیلی نمیتوانم اظهار نظری کنم چون نیتِ افراد برای تشویق دیگران به رای دادن به حسن روحانی و مبنای قضاوتشان برای انتخاب ایشان میتواند متفاوت بوده باشد. اما در اینجا قصد دارم کمی دربارۀ سکوتِ خود در اینباره چیزی بگویم.
من خود از کسانی بودم که به نفع حسن روحانی طومار امضاء کردم و حتی دیگران را نیز تشویق به رای دادن به ایشان کردم، چه در کانالهای تلگرامی، چه در فیسبوک و چه در دنیای واقعی. اما ملاک من برای حمایت از روحانی نه وعده های انتخاباتیِ او بلکه کارنامۀ چهارسال اول و همچنین صلاحیتِ او در نسبت با دیگر کاندیداها بود. من هیچگاه به شعارهای انتخاباتی خوشبین نبوده و نیستم و آنها را جز در حد شعار برای رای جمع کردن نمیبینم، از همین رو تصمیم خود برای رای دادن به روحانی را هم مبتنی بر شعارهای او نکرده بودم، بلکه بیشتر کارنامۀ کاری چهارسال اول ریاست جمهوریِ او و سهل گیری های سیاسی اش من را به این سمت سوق داده بود که در میان کاندیداهای دور دوم بهترین گزینه (یا به تعبیری گزینۀ بد در مقابل گزینه های بدتر) است. اما برگ طور دیگری رقم خورد و اکنون میدانیم که این روحانی با روحانیِ چهار سال اول زمین تا آسمان فرق دارد. شاید یکی از دلایلِ این تفاوتِ مواضع، شکست برجامی باشد که برگ برنده و دستاورد دولت او محسوب میشد، و یا شاید هم دلایلِ دیگری . . .! اما یک چیز را اکنون خیلی خوب میدانیم و آن اینکه با توجه به مواضع روحانیِ دوم، سیاستهای داخلی اش و حتی خارجی اش و . . . عملن تفاوتی نمیکرد که او رئیس جمهور بشود یا دیگر کاندیداها. از نظر من کاری که روحانی کرد از بین بردن همین تمایز میان انتخاب بین بد و بدتر بود؛ او خود تبدیل به یکی از همان گزینه های بدتر شد! رئیس جمهوری که تنها کاری که از عهده اش بر می آید انتقاد کردن از شرایط و محدودیتهای قدرتش است انگار نه انگار که او انتخاب شده است که همین محدودیتها را پشت سر بگذارد، چون اگر به انتقاد بود هریک از ما اکنون به بزرگترین ناقدان تبدیل شده ایم. رئیس جمهوری که حتی در حوزه هایی که مستقیمن مربوط به حیطۀ قدرتیِ اوست بدترین انتخابها را کرده و کمترین اعتناها را متوجه منتقدانش کرده است؛ یک نمونۀ کوچک رئیس سازمان محیط زیست است که به رغم انتقادات بسیاری از سوی فعالین محیط زیست به خاطر انتخاب شدنش، هیچ تغییری در تغییر او صورت نگرفت و وضعیت محیط زیستی کشور هم که خود گویای ماجراست؛ یا پیگیری سیاستهای وحشتناکِ کنونی در حوزۀ خودرو، ارز، مسکن و . . . ..
من نه خود را یک فعال سیاسی میدانم و نه اینکه در این زمینه سررشته ای دارم، تنها به عنوان فردی با دغدغه های فلسفی-اخلاقی تلاش داشتم در آن زمان بهترین گزینه (یا گزینۀ بد در مقابل گزینه های بدتر) را انتخاب کنم و نظرم را هم با دیگران در این زمینه به اشتراک بگذارم که متاسفانه باید اعتراف کنم انتخابم انتخاب خطایی بوده است. البته این خطا هم چیزی نیست که بتوان جلوی آنرا گرفت، وقتی پی بردن به نیت انسانها چندان آسان نیست و ما مجبوریم انتخابمان را از افراد بر اساس سوابقشان، دیدگاههایشان و مشی فکریشان صورت دهیم. وقتی فردی به یکباره از مواضع سابق خودش عدول میکند و به نوعی به اعتماد همۀ افرادی دهن کجی میکند که او را انتخاب کرده اند، به نظر میرسد تقصیر اصلی بر گردن اعتمادکنندگان نیست، همچون مسافرانی که از روی اعتماد به راننده اتوبوس و شرکت مسافربری به خاطر سابقۀ خوبش، سوار بر اتوبوس میشوند اما فارغ از اینکه راننده شب قبلش به درستی نخوابیده و شرکت هم این مطلب را به درستی بررسی نکرده که همین امر باعث تصادف سهمگینی میشود. دستکم اینجا تقصیر بر گردن هرکه باشد برگردن مسافران نیست چون در زندگیِ واقعی راهِ دیگری برای اعتماد به دیگران وجود ندارد مگر با مراجعه به کارنامه یا سوابق افراد یا شرکتها؛ در غیر اینصورت باید مشی بی عملی در پیش گرفت و به هیچکس اعتماد نکرد!
آری، این سکوت نه از رضاء، بلکه به خاطر این حس بود که انگار به منِ اعتمادکننده خیانت شده بود. انگار همۀ چهار سال اول قدرت برنامه ای بود برای چهارسال دوم قدرتگیری برای مقاصدی غیر از آنچه در دورۀ اول انجام شده بود. این سکوت از روی شرمساری از چنین انتخابی بود نه از سر رضاء . . .
@BeKhodnotes
Forwarded from خانه کتاب
معرفی و بررسی کتاب «حق حیوان، خطای انسانی؛ درآمدی به فلسفه اخلاق»
📆 یک شنبه (۹ تیرماه)
🕧ساعت ۱۶
با حضور
👤 دکتر امیر حسین خدا پرست و
👤دکتر اردشیر منصوری
🏡در سرای اهل قلم
@khaneyeketab
📆 یک شنبه (۹ تیرماه)
🕧ساعت ۱۶
با حضور
👤 دکتر امیر حسین خدا پرست و
👤دکتر اردشیر منصوری
🏡در سرای اهل قلم
@khaneyeketab
Forwarded from نشر کرگدن
گزارشی از جلسه معرفی و بررسی کتاب "حق حیوان، خطای انسان" با حضور امیرحسین خداپرست و اردشیر منصوری در خانه کتاب
https://bit.ly/2RJKzfY
@kargafanpub
https://bit.ly/2RJKzfY
@kargafanpub
IBNA
نگاه اصلاحگرایانه به حقوق حیوانات کافی نیست
اردشیر منصوری میگوید: توجه به حقوق حیوانات طیف دارد و نمیتوانیم به صورت همه یا هیچ به آن نگاه کنیم. هرچند ریگان در این کتاب رویکردی قاطع و انقلابی به ماجرا دارد و از قطع فوری و تمام و کمال بهرهکشی از حیوانات سخن میگوید.
با تشکر از خانم رامک روشنایی عزیز به خاطر تلاشهای شبانه روزی شان برای تصویب بخشنامه منع تشریح و آزمایش روی حیوانات در مدارس کشور👇👇
Forwarded from اتچ بات
🌱 «به نام ایزد منان»🌱
🕊 به استحضار هم میهنان عزیز میرساند،
✔️ سرانجام ممنوعیت آزمایش، زنده شکافی، تشریح و استفاده از جاندارن و حیوانات، در تمامی آزمایشگاهها و کلاسهای درسی و مسابقات آزمایشگاهی، رسماً در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۰۵ ، به تمامی مدیران کل و معاونین آموزش متوسطه و ابتدایی، و همچنین تمامی واحدهای آموزشی و مدارس کل کشور ابلاغ گردید.
♦️ بدین وسیله نهایت قدردانی و سپاس را، خدمت جناب آقای دکتر ذوعلم، معاون وزیر و رئیس محترم سازمان پژوهش، برنامه و آموزش، وزارت آموزش و پرورش کل کشور و زحل و همت بیدریغ جناب آقایان مهندس سلطانیان مدیر کل آموزش متوسطه، و دکتر علیرضا کمرئی، معاونت محترم آموزش متوسطه در ابلاغ بخشنامه مذکور و جناب آقای مهندس جعفری، و همچنین یاری بیمضایقه حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای محمدیان معاون وزیر و رئیس محترم وقت آن سازمان و جناب آقایان دکتر عمادی و مهندس زرافشان، معاونین وقت آموزش متوسطه، و تمامی مسئولان، همکاران و دست اندرکاران، گرانقدر آن سازمان و وزارتخانه، داریم.
🌱 با امید به سرافرازی روز افزون کشور عزیزمان ایران،
بخشنامه به پیوست تقدیم حضورتان میباشد.
🕊 به استحضار هم میهنان عزیز میرساند،
✔️ سرانجام ممنوعیت آزمایش، زنده شکافی، تشریح و استفاده از جاندارن و حیوانات، در تمامی آزمایشگاهها و کلاسهای درسی و مسابقات آزمایشگاهی، رسماً در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۰۵ ، به تمامی مدیران کل و معاونین آموزش متوسطه و ابتدایی، و همچنین تمامی واحدهای آموزشی و مدارس کل کشور ابلاغ گردید.
♦️ بدین وسیله نهایت قدردانی و سپاس را، خدمت جناب آقای دکتر ذوعلم، معاون وزیر و رئیس محترم سازمان پژوهش، برنامه و آموزش، وزارت آموزش و پرورش کل کشور و زحل و همت بیدریغ جناب آقایان مهندس سلطانیان مدیر کل آموزش متوسطه، و دکتر علیرضا کمرئی، معاونت محترم آموزش متوسطه در ابلاغ بخشنامه مذکور و جناب آقای مهندس جعفری، و همچنین یاری بیمضایقه حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای محمدیان معاون وزیر و رئیس محترم وقت آن سازمان و جناب آقایان دکتر عمادی و مهندس زرافشان، معاونین وقت آموزش متوسطه، و تمامی مسئولان، همکاران و دست اندرکاران، گرانقدر آن سازمان و وزارتخانه، داریم.
🌱 با امید به سرافرازی روز افزون کشور عزیزمان ایران،
بخشنامه به پیوست تقدیم حضورتان میباشد.
Telegram
attach 📎
تقویت تلقیِ زنانگی و اخته سازیِ مردانگی
پیش از آنکه غرب را از نزدیک زندگی کنم (که الان یک سال و نیمی میشود) تصاویر آرمانشهری بسیاری از آن در سرم بود که آبشخور اکثر آنها سینما، رسانه و حتی شاید برخی کتابها بود. یکی از این تصاویر آرمانشهری مربوط میشد به روابط زن و مرد. وقتی در ایران بودم تصورم از روابط زن و مرد در مغرب زمین این بود که آن نگاهِ جنسی که در کشور ما بر روابط دو جنس مخالف به نحو حداکثری غالب است و شکلِ روابط را در اساس به روابط جنسی تبدیل میکند در اینجا دستکم اثری حداکثری از آن وجود ندارد. گمانم این بود که تفکیک جنسیتی در جامعۀ ما، که از همان آغازِ دوران ابتدایی آغاز و حتی تا دانشگاه هم ادامه پیدا میکند، عامل اصلیِ دوریِ دو جنس مخالف از هم و غلبۀ حداکثریِ نگاهِ اروتیک بر روابط زن و مرد است. و همین را عاملی میدانستم برای تقویتِ دو مفهومِ مردانگی و زنانگی؛ مرد به مثابۀ سوژه وفاعل مقتدرِ جنسی و زن به مثابۀ ابژۀ ظریفِ جنسی که هنر اصلی اش عشوه و افاده گری، تن نمایی و غیره و غیره است. فرضم بر این بود که عامل اصلیِ تقویت این دو تلقی از زن و مرد همین تفکیک جنسیتی و دوریِ دو جنس از هم است. فکر میکردم چون این مانع در مغرب زمین نیست روابط دو جنس سالمتر، دوگانگیِ زنانه/مردانه کم رنگ تر و روابط بیش از آنکه مبتنی بر غرایزِ کور میان دو جنس باشد بیشتر مبتنی بر احترام و درک متقابل هر دو طرف صرفنظر از عامل جنسیت است. این تصویر یوتوپیایی چیزی بود که من از مغرب زمین داشتم و تردیدی ندارم که رسانه و سینما در شکل گیریِ آن نقشی اساسی داشته است!
اما اکنون که به تجربۀ یک و سال و نیمیِ خودم از زندگی در اینجا نگاهی میکنم بیشتر به عمق ناپختگیِ آن نگاه و تحلیلِ سابق پی میبرم. به نظر من، اینجا به رغم آنکه تفکیک جنسیتی تقریبن وجود ندارد، زنان همانقدر و چه بسا بیشتر زنانه هستند که زنان در ایران، و چه بسا زنانگیِ پررنگ و لعاب تری! زنانگی در همان معنای سنتی اش، اما با فرم و لعابِ مدرن/پست مدرنش! همان زنِ عشوه گرِ و افاده ایِ تن نمایی که هنر اصلی اش را در هرچه به بازی گرفتنِ بیشتر امیال مردانه میداند. اما شاید تفاوت اصلی در نوعِ مردانگیِ این دو نوع جوامع باشد؛ مردانگی اما اینجا دیگر به نظر نمیرسد که دارای آن معنای سوژه گریِ مقتدرانۀ جنسی اش باشد. چیزی که البته در جامعۀ ما هم خیلی وقت است که رنگ باخته است اما هنوز فاصلۀ بسیاری دارد تا مثل اینجا آخرین تیرها به پیکرۀ بیجانش اصابت کند. (فاعلیتی که به بهترین شکل در مفهوم «غیرتِ» مردانه خود را نشان میدهد) مردانگی در عوض تبدیل به ابژۀ منفعل (اختۀ) جنسی شده است. ابژه ای که اثری از «غیرتِ» مردانه در معنای سنتی اش در آن دیده نمیشود. درواقع، به نظر تنها جای دو طرف رابطه عوض شده باشد: زنانگیِ عشوه گرِ فعال که هرچه میخواهد میکند و مردانگی منفعلی که تنها باید ناظر بیطرفِ این عشوه و افاده گریِ تن-نمایانۀ زنانه باشد، تا با آن انفعال و به بازی گرفته شدنی که از خود نشان میدهد شعلۀ آتشِ غرایزِ «دیده شدنِ» زنانگی را شعله ورتر کرده و تنور آنرا داغ نگه دارد، ضمن اینکه به شدت مراقب باشد دست از پا خطا نکند تا مبادا شعلۀ این آتش دامنگیرش شود و انگ تجاوز جنسی بر او زده شود؛ انگی خانمان سوز! در این مردانگی هرچه باشد دیگر اثری از سوژه گری و فاعلیتی به چشم نمیخورد. روحِ حاکم بر روابط زن و مرد در اینجا به خاطر صنعتِ مُد، سینما و مدیایی که به شدت پرنوگرافیک شده به مراتب بیمارگونه تر و چه بسا جنسی تر از جامعۀ ما باشد!
@BeKhodnotes
پیش از آنکه غرب را از نزدیک زندگی کنم (که الان یک سال و نیمی میشود) تصاویر آرمانشهری بسیاری از آن در سرم بود که آبشخور اکثر آنها سینما، رسانه و حتی شاید برخی کتابها بود. یکی از این تصاویر آرمانشهری مربوط میشد به روابط زن و مرد. وقتی در ایران بودم تصورم از روابط زن و مرد در مغرب زمین این بود که آن نگاهِ جنسی که در کشور ما بر روابط دو جنس مخالف به نحو حداکثری غالب است و شکلِ روابط را در اساس به روابط جنسی تبدیل میکند در اینجا دستکم اثری حداکثری از آن وجود ندارد. گمانم این بود که تفکیک جنسیتی در جامعۀ ما، که از همان آغازِ دوران ابتدایی آغاز و حتی تا دانشگاه هم ادامه پیدا میکند، عامل اصلیِ دوریِ دو جنس مخالف از هم و غلبۀ حداکثریِ نگاهِ اروتیک بر روابط زن و مرد است. و همین را عاملی میدانستم برای تقویتِ دو مفهومِ مردانگی و زنانگی؛ مرد به مثابۀ سوژه وفاعل مقتدرِ جنسی و زن به مثابۀ ابژۀ ظریفِ جنسی که هنر اصلی اش عشوه و افاده گری، تن نمایی و غیره و غیره است. فرضم بر این بود که عامل اصلیِ تقویت این دو تلقی از زن و مرد همین تفکیک جنسیتی و دوریِ دو جنس از هم است. فکر میکردم چون این مانع در مغرب زمین نیست روابط دو جنس سالمتر، دوگانگیِ زنانه/مردانه کم رنگ تر و روابط بیش از آنکه مبتنی بر غرایزِ کور میان دو جنس باشد بیشتر مبتنی بر احترام و درک متقابل هر دو طرف صرفنظر از عامل جنسیت است. این تصویر یوتوپیایی چیزی بود که من از مغرب زمین داشتم و تردیدی ندارم که رسانه و سینما در شکل گیریِ آن نقشی اساسی داشته است!
اما اکنون که به تجربۀ یک و سال و نیمیِ خودم از زندگی در اینجا نگاهی میکنم بیشتر به عمق ناپختگیِ آن نگاه و تحلیلِ سابق پی میبرم. به نظر من، اینجا به رغم آنکه تفکیک جنسیتی تقریبن وجود ندارد، زنان همانقدر و چه بسا بیشتر زنانه هستند که زنان در ایران، و چه بسا زنانگیِ پررنگ و لعاب تری! زنانگی در همان معنای سنتی اش، اما با فرم و لعابِ مدرن/پست مدرنش! همان زنِ عشوه گرِ و افاده ایِ تن نمایی که هنر اصلی اش را در هرچه به بازی گرفتنِ بیشتر امیال مردانه میداند. اما شاید تفاوت اصلی در نوعِ مردانگیِ این دو نوع جوامع باشد؛ مردانگی اما اینجا دیگر به نظر نمیرسد که دارای آن معنای سوژه گریِ مقتدرانۀ جنسی اش باشد. چیزی که البته در جامعۀ ما هم خیلی وقت است که رنگ باخته است اما هنوز فاصلۀ بسیاری دارد تا مثل اینجا آخرین تیرها به پیکرۀ بیجانش اصابت کند. (فاعلیتی که به بهترین شکل در مفهوم «غیرتِ» مردانه خود را نشان میدهد) مردانگی در عوض تبدیل به ابژۀ منفعل (اختۀ) جنسی شده است. ابژه ای که اثری از «غیرتِ» مردانه در معنای سنتی اش در آن دیده نمیشود. درواقع، به نظر تنها جای دو طرف رابطه عوض شده باشد: زنانگیِ عشوه گرِ فعال که هرچه میخواهد میکند و مردانگی منفعلی که تنها باید ناظر بیطرفِ این عشوه و افاده گریِ تن-نمایانۀ زنانه باشد، تا با آن انفعال و به بازی گرفته شدنی که از خود نشان میدهد شعلۀ آتشِ غرایزِ «دیده شدنِ» زنانگی را شعله ورتر کرده و تنور آنرا داغ نگه دارد، ضمن اینکه به شدت مراقب باشد دست از پا خطا نکند تا مبادا شعلۀ این آتش دامنگیرش شود و انگ تجاوز جنسی بر او زده شود؛ انگی خانمان سوز! در این مردانگی هرچه باشد دیگر اثری از سوژه گری و فاعلیتی به چشم نمیخورد. روحِ حاکم بر روابط زن و مرد در اینجا به خاطر صنعتِ مُد، سینما و مدیایی که به شدت پرنوگرافیک شده به مراتب بیمارگونه تر و چه بسا جنسی تر از جامعۀ ما باشد!
@BeKhodnotes
این روزها که در همه جا سخن از دختر آبی و تبعیض علیه زنان است، بد هم نیست یادی کنیم از پسران و مردان رنگارنگی که در پادگانها و سربازخانه ها بیشترین ظلم و ستمها برایشان میرود، خیلی از آنها خودکشی میکنند، اما هیچ جا هیچ خبری از آنها پخش و رسانه ای نمیشود و هیچ نهاد بین المللی هم خواهان منع خدمت سربازی نمیگردد! ضمن اینکه سوای از خدمت سربازی، در همین چندسال اخیر مردان بسیاری هم به خاطر مشکلات معیشتی و ... دست به خودسوزی زدند اما باز هم خبر خودسوزیشان تنها در حد یک خبر معمولی و پیش پا افتاده رسانه ای نشد و هیچ جریان رسانه ای هم برایشان راه نیافتاد!
این مطلب را چند سال قبل درباره تبعیض سیستماتیک علیه مردان نوشتم که به نظرم با حال و هوای این روزها خیلی میخواند.👇👇
این مطلب را چند سال قبل درباره تبعیض سیستماتیک علیه مردان نوشتم که به نظرم با حال و هوای این روزها خیلی میخواند.👇👇
Forwarded from دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
مردان و تبعیض جنسیتی علیه خودشان
«امّا همواره باید نسبت به سخن گفتن از «آخرین شکلِ باقیمانده تبعیض» محتاط باشیم. اگر ما از جنبشهای آزادیخواه چیزی فرا گرفته باشیم، باید آموخته باشیم که آگاه بودن از پیشداوریهای نهفته در نگرشهایمان نسبت به گروههای خاصّ تا زمانیکه این پیشداوریها به نحو نیرومندی به ما گوشزد نشوند تا چه اندازه کار دشواری است.» (پیتر سینگر، «آزادی حیوانات»)
1. یکی از مغفولترین تبعیضهایی که به شکلی سیستماتیک در برخی از جوامع، من جمله جامعه ما، وجود دارد «خدمت سربازی» است. تبعیضی که متاسفانه به هیچ وجه بدان پرداخته نمیشود. تبعیضی که بیشترین قربانی را به خود میگیرد اما آه از نهاد هیچکس بلند نمیشود. جای تاسف آنجاست که خودِ کسانیکه این تبعیض علیه شان صورت می گیرد، علیه خود و جنسِ خود گرایشات تبعیض آمیز دارند: یعنی مردان. به چه صورت؟ به این شکل که کمترین اعتراضها در این خصوص از ناحیه همین مردان صورت میگیرد. منظورم مردانی است که علیه به اصطلاح تبعیض جنسیتی به مخالفت می پردازند. اینان علیه برخی تبعیضها علیه جنس مخالف خود (یعنی زنان)، به اَشکال مختلف، دست به اعتراضهای پیاپی می زنند (مثلن عدم حضور زنان در ورزشگاهها) اما برای یکبار هم که شده سخنی از تبعیضی به این بزرگی و با بالاترین میزان آسیبها و مضرات برای جنسِ خودشان به میان نمی آورند. آیا در خصوص موجودی که زن نامیده میشود، دارای خودآگاهی است، قدرت استدلال و دفاع از خود را دارد، نباید مبارزه جهت تبعیض علیه جنس خودش را در درجه اول به خود او محول کرد؟ آیا این مردانِ مخالف تبعیضی که به انحاء مختلف علیه تبعیض علیه زنان واکنش نشان میدهند و تبعیض را تنها به معنای تبعیض علیه زنان درنظر میگیرند، نباید وقت و زمان بیشتری را صرف مخالفت علیه تبعیض با جنس خود کنند؟ هرچه نباشد، هر جنس محدودیتهای رفته بر جنس خود را بهتر میفهمد، چرا که با همان محدودیتها زندگی کرده است.
2. میشل فوکو بدن سرباز را به عنوان سرمشقِ یک بدن مطیع معرفی میکند: به این معنا که اگر میخواهیم بفهمیم که بدنِ مطیع، فرمانبردار و سرکوب شده چیست باید به یک سرباز نگاه کنیم. خدمت سربازی یکی از بزرگترین تبعیضهای جنسیتی، و چه بسا بزرگترینِ آنهاست. سربازی تبعیضی است با بیشترین میزان آسیب و ضرر. متاسفانه هیچ آمار رسمی یی درباره آسیبهای سربازی وجود ندارد. اما کافیست که خود تجربه ای از آن داشته باشید و یا پای صحبت کسانیکه به خدمت رفته اند بنشینید تا از مضرات و زیانهای آن آگاه شوید. هر سربازی تقریبن یکی یا چند مورد از این علائم یا رویدادها را یا در خود و یا در دوستانِ سربازش تجربه کرده است: اقدام به خودکشی، افسردگی، اضمحلال خانواده، اعتیاد، انقطاع جریانِ عادیِ زندگی، سرخوردگی، انواع تحقیرهای روانی، احساس بیهودگی، مرگ و ... . این را مقایسه کنید با تبعیضهای گوناگونی که علیه زنان صورت گرفته است. کدامیک این همه ضرر و زیان را به همراه داشته اند؟ تقریبن هیچیک. پس چرا تبعیضها علیه زنان تا این اندازه پررنگ میشود اما حتی اشاره ای جزئی هم به چنین تبعیضی با نتایجی اینچنین فاجعه بار نمی شود؟ آیا جز این است که ما در مخالفت با تبعیض هم تبعیض به خرج می دهیم؟
3. فراموش نکنیم. خدمت سربازی یک رویداد معمولی در زندگیِ پسران یا مردان نیست. چه بسا بتوان گفت که این رویداد زندگیِ هر مردی را به دوران قبل و بعد از خدمت تقسیم میکند. چه قبل از خدمت، چه در حین خدمت و چه بعد از آن، اثراتِ خاص خود را دارد. پسران قبل از خدمت، خود را به آب و آتش می زنند تا یا آن را به تعویق بیاندازند ویا با هزار دوز و کلک نوعی از معافیت را برای خود جور کنند. همه اینها یعنی استرسهای قبل خدمت. اما در صورت جواب ندادنِ این راهها، باید به خدمت اعزام شوند. شروع استرسهای واقعی، آشوبهای روانی، انواع تنبیهات و مجازاتهای بدنی و روانی، بی حرمتی ها، سرکوبها و . . . اینجاست. چوب خط انداختن برای پایان خدمت فرساینده ترین کاری است که هر سرباز با شروع خدمت به انجام آن مبادرت می ورزد. و اما بعد از خدمت: فردی سرخورده با زخمهای بسیاری بر روانش که تازه باید از نو آغاز کند. همزمان با همه این استرسها برای مردان چه بسا بزرگترین دغدغه و استرس دخترانی در همان سن و موقعیت انتخاب رنگ لاک ناخنشان باشد!
«امّا همواره باید نسبت به سخن گفتن از «آخرین شکلِ باقیمانده تبعیض» محتاط باشیم. اگر ما از جنبشهای آزادیخواه چیزی فرا گرفته باشیم، باید آموخته باشیم که آگاه بودن از پیشداوریهای نهفته در نگرشهایمان نسبت به گروههای خاصّ تا زمانیکه این پیشداوریها به نحو نیرومندی به ما گوشزد نشوند تا چه اندازه کار دشواری است.» (پیتر سینگر، «آزادی حیوانات»)
1. یکی از مغفولترین تبعیضهایی که به شکلی سیستماتیک در برخی از جوامع، من جمله جامعه ما، وجود دارد «خدمت سربازی» است. تبعیضی که متاسفانه به هیچ وجه بدان پرداخته نمیشود. تبعیضی که بیشترین قربانی را به خود میگیرد اما آه از نهاد هیچکس بلند نمیشود. جای تاسف آنجاست که خودِ کسانیکه این تبعیض علیه شان صورت می گیرد، علیه خود و جنسِ خود گرایشات تبعیض آمیز دارند: یعنی مردان. به چه صورت؟ به این شکل که کمترین اعتراضها در این خصوص از ناحیه همین مردان صورت میگیرد. منظورم مردانی است که علیه به اصطلاح تبعیض جنسیتی به مخالفت می پردازند. اینان علیه برخی تبعیضها علیه جنس مخالف خود (یعنی زنان)، به اَشکال مختلف، دست به اعتراضهای پیاپی می زنند (مثلن عدم حضور زنان در ورزشگاهها) اما برای یکبار هم که شده سخنی از تبعیضی به این بزرگی و با بالاترین میزان آسیبها و مضرات برای جنسِ خودشان به میان نمی آورند. آیا در خصوص موجودی که زن نامیده میشود، دارای خودآگاهی است، قدرت استدلال و دفاع از خود را دارد، نباید مبارزه جهت تبعیض علیه جنس خودش را در درجه اول به خود او محول کرد؟ آیا این مردانِ مخالف تبعیضی که به انحاء مختلف علیه تبعیض علیه زنان واکنش نشان میدهند و تبعیض را تنها به معنای تبعیض علیه زنان درنظر میگیرند، نباید وقت و زمان بیشتری را صرف مخالفت علیه تبعیض با جنس خود کنند؟ هرچه نباشد، هر جنس محدودیتهای رفته بر جنس خود را بهتر میفهمد، چرا که با همان محدودیتها زندگی کرده است.
2. میشل فوکو بدن سرباز را به عنوان سرمشقِ یک بدن مطیع معرفی میکند: به این معنا که اگر میخواهیم بفهمیم که بدنِ مطیع، فرمانبردار و سرکوب شده چیست باید به یک سرباز نگاه کنیم. خدمت سربازی یکی از بزرگترین تبعیضهای جنسیتی، و چه بسا بزرگترینِ آنهاست. سربازی تبعیضی است با بیشترین میزان آسیب و ضرر. متاسفانه هیچ آمار رسمی یی درباره آسیبهای سربازی وجود ندارد. اما کافیست که خود تجربه ای از آن داشته باشید و یا پای صحبت کسانیکه به خدمت رفته اند بنشینید تا از مضرات و زیانهای آن آگاه شوید. هر سربازی تقریبن یکی یا چند مورد از این علائم یا رویدادها را یا در خود و یا در دوستانِ سربازش تجربه کرده است: اقدام به خودکشی، افسردگی، اضمحلال خانواده، اعتیاد، انقطاع جریانِ عادیِ زندگی، سرخوردگی، انواع تحقیرهای روانی، احساس بیهودگی، مرگ و ... . این را مقایسه کنید با تبعیضهای گوناگونی که علیه زنان صورت گرفته است. کدامیک این همه ضرر و زیان را به همراه داشته اند؟ تقریبن هیچیک. پس چرا تبعیضها علیه زنان تا این اندازه پررنگ میشود اما حتی اشاره ای جزئی هم به چنین تبعیضی با نتایجی اینچنین فاجعه بار نمی شود؟ آیا جز این است که ما در مخالفت با تبعیض هم تبعیض به خرج می دهیم؟
3. فراموش نکنیم. خدمت سربازی یک رویداد معمولی در زندگیِ پسران یا مردان نیست. چه بسا بتوان گفت که این رویداد زندگیِ هر مردی را به دوران قبل و بعد از خدمت تقسیم میکند. چه قبل از خدمت، چه در حین خدمت و چه بعد از آن، اثراتِ خاص خود را دارد. پسران قبل از خدمت، خود را به آب و آتش می زنند تا یا آن را به تعویق بیاندازند ویا با هزار دوز و کلک نوعی از معافیت را برای خود جور کنند. همه اینها یعنی استرسهای قبل خدمت. اما در صورت جواب ندادنِ این راهها، باید به خدمت اعزام شوند. شروع استرسهای واقعی، آشوبهای روانی، انواع تنبیهات و مجازاتهای بدنی و روانی، بی حرمتی ها، سرکوبها و . . . اینجاست. چوب خط انداختن برای پایان خدمت فرساینده ترین کاری است که هر سرباز با شروع خدمت به انجام آن مبادرت می ورزد. و اما بعد از خدمت: فردی سرخورده با زخمهای بسیاری بر روانش که تازه باید از نو آغاز کند. همزمان با همه این استرسها برای مردان چه بسا بزرگترین دغدغه و استرس دخترانی در همان سن و موقعیت انتخاب رنگ لاک ناخنشان باشد!
Forwarded from دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
4. پرسشِ واقعی اینجاست: چرا؟ آیا این تاوانِ مردانگی است؟ چرا کسی به مجردِ مرد بودن و هیبت مردانه داشتنش باید مشمول چنین سیستمی از سرکوب گردد اما کسی دیگر به مجرد زن بودن و هیبت زنانه داشتنش خیر؟! وقتی از برابری جنسیتی سخن می گوییم و با تبعیض جنسیتی به مخالفت می پردازیم یا باید خدمت اجباری را برای هر دو جنس بخواهیم یا برای هیچکدام. تجربه در بسیاری از کشورها که در آنها خدمت سربازی وجود دارد و زنان همپای مردان به خدمت فرستاده میشوند نشان داده که رفتن به خدمت سربازی امری ناممکن برای زنان نیست.
5. نهایتن در حیرتم از زنان و مردانی که با وجود این همه مخاطرات و موانعی که خود هم بسیاری شان آنها را تجربه میکنند، باز هم بر زاد و ولد و فرزندآوری اصرار دارند! فرزندانِ پسری که روزی قرار است مشمول چنین سیستمی از سرکوب گردند!
@BeKhodnotes
5. نهایتن در حیرتم از زنان و مردانی که با وجود این همه مخاطرات و موانعی که خود هم بسیاری شان آنها را تجربه میکنند، باز هم بر زاد و ولد و فرزندآوری اصرار دارند! فرزندانِ پسری که روزی قرار است مشمول چنین سیستمی از سرکوب گردند!
@BeKhodnotes
Forwarded from وبسایت فرهنگی صدانت
☘️ خدمت اجباری و نبرد
جنسیت پرستیِ دوم (تبعیض جنسیتی علیه مردان)
✍️ دیوید بِناتار
مترجم: بهنام خداپناه
🔅در آندسته جوامعی که در آنها تبعیض جنسی به عنوان امری خطا درنظر گرفته شده است، واکنش به این شکل تبعیض آندسته نگرشها و رویه هایی را هدف قرار داده است که (عمدتا) به ضرر زنان و دختران بوده است. در بالاترین شکل، تنها توجه بسیار اندکی به آندسته نمودهایی از تبعیض جنسی صورت گرفته است که قربانیان اصلیِ آنها مردان و پسران بوده اند. بازشناسیِ اندکی که نسبت به تبعیض علیه مردان وجود داشته است بسیار به ندرت به اصلاحات و بهبودی در این زمینه منتج شده است.
🔅 بنا به این دلایل، ما می توانیم به تبعیض علیه مردان، با اتخاذ عبارت مشهور سیمون دوبوار ، به عنوان «جنسیت پرستیِ دوم» اشاره کنیم. جنسیت پرستیِ دوم جنسیت پرستیِ مغفول است، جنسیت پرستی یی که حتی بوسیله اکثر کسانی که مخالف تبعیض جنسیتی هستند (یا دستکم ادعای چنین مخالفتی را دارند) نیز به جد گرفته نمی شود. این نه تنها به خاطر استلزاماتش برای تبعیضِ جاری علیه مردان بلکه همچنین به خاطر اینکه تبعیض علیه زنان نمی تواند بدون توجه به همه اَشکالِ جنسیت پرستی به خوبی مطرح شود مایه تاسف است.
🔅شاید آشکارترین نمونه برای وضع نامناسب مردان، تاریخ طولانی مدتِ فشارهای اجتماعی و قانونی روی مردان، و نه زنان، برای ورود به ارتش و مبارزه در جنگ بوده است، که به موجب آن زندگیِ خود و سلامتِ روانی خود را به خطر بیاندازند. آنجا که فشار برای پیوستن به ارتش شکل خدمت اجباری را به خود گرفته است، هزینه های خودداری از این کار عبارت بوده از: تبعید تحمیل شده بر خود، زندانی کردن، حمله فیزیکی یا در شدیدترین شرایط اعدام.
🔅 میلیونها مرد به خدمت اجباری گرفته شده و وادار به جنگیدن شده اند. خیلیهای دیگر نیز به زور به خدمت در نیروی دریایی واداشته می شدند. درحالیکه خدمت اجباری در شمار رو به رشدی از کشورها - دستکم تا به امروز- فسخ شده است، همچنان، به اشکال مختلفی، در بیش از 80 کشور جهان بکار بسته می شود. این کشورها شامل بسیاری از لیبرال دموکراسیهای توسعه یافته هستند که در آنها موانع قانونی برای پیشرفت زنان (تقریبا) به طور کامل از میان برداشته شده است.
🔅در زمانها و کشورهایی که فشار بر مردان برای پیوستن به ارتش اجتماعی و نه قانونی بوده است، هزینه های نام نویسی نکردن از سوی مردان یا شرمساری بوده و یا محرومیت از بسیاری از حقوق اجتماعی. چه بسا برای مردم در کشورهای معاصر غربی فهم این مطلب دشوار باشد که آن نیروها در بسترهای دیگر از چه قدرتی برخوردار بوده اند. اما، مردان جوان، و حتی پسرها، احساس کرده اند، و حتی این احساس در آنها بوجود آورده شده که مردانگی شان زیرسوال خواهد رفت اگر نتوانند برای خدمت در ارتش نام نویسی کنند. به عبارت دیگر، اگر آنها از پاسخ به فراخوان برای پیوستن به ارتش کوتاهی می کردند ترسو خوانده می شدند. زنان، بی توجه نسبت به مزیت خود در معاف شدن از چنین فشارها و انتظاراتی، گاهی در شرمسار کردنِ مردانی که همین زنان فکر می کردند که آنها باید برای نام نویسی داوطلب می شدند، پیشگام بوده اند.
🔅اینطور نیست که همه مردانی که به خدمت سربازی می روند شاهد جنگ باشند، اما خدمت سربازی حتی در نبودِ جنگ نیز یک زیانِ شایان توجه است. کسانی که به خدمت می روند روند زندگی شان دچار انقطاع می شود. سربازان از خانواده شان جدا می شوند. در معرض انواع هتک حرمتها نسبت به حریم خصوصی شان، محدودیتها بر آزادی شان، رفتارهای تحقیرآمیز و نظم و تادیب شدید قرار می گیرند. حتی امروزه، برای مثال در ارتش روسیه، «نظامی توهین آمیز از تادیب که به عنوان dedovshchina شناخته می شود» مورد اعمال قرار می گیرد. همه ساله هزاران مورد گزارش می شود و شماری از سربازان همه ساله در نتیجه این تادیب جان می دهند. صدها نفر نیز تن به خودکشی می دهند...
متن کامل 👇
✨ → 3danet.ir/ktQ88
🌾 @Sedanet | @Bekhodnotes
جنسیت پرستیِ دوم (تبعیض جنسیتی علیه مردان)
✍️ دیوید بِناتار
مترجم: بهنام خداپناه
🔅در آندسته جوامعی که در آنها تبعیض جنسی به عنوان امری خطا درنظر گرفته شده است، واکنش به این شکل تبعیض آندسته نگرشها و رویه هایی را هدف قرار داده است که (عمدتا) به ضرر زنان و دختران بوده است. در بالاترین شکل، تنها توجه بسیار اندکی به آندسته نمودهایی از تبعیض جنسی صورت گرفته است که قربانیان اصلیِ آنها مردان و پسران بوده اند. بازشناسیِ اندکی که نسبت به تبعیض علیه مردان وجود داشته است بسیار به ندرت به اصلاحات و بهبودی در این زمینه منتج شده است.
🔅 بنا به این دلایل، ما می توانیم به تبعیض علیه مردان، با اتخاذ عبارت مشهور سیمون دوبوار ، به عنوان «جنسیت پرستیِ دوم» اشاره کنیم. جنسیت پرستیِ دوم جنسیت پرستیِ مغفول است، جنسیت پرستی یی که حتی بوسیله اکثر کسانی که مخالف تبعیض جنسیتی هستند (یا دستکم ادعای چنین مخالفتی را دارند) نیز به جد گرفته نمی شود. این نه تنها به خاطر استلزاماتش برای تبعیضِ جاری علیه مردان بلکه همچنین به خاطر اینکه تبعیض علیه زنان نمی تواند بدون توجه به همه اَشکالِ جنسیت پرستی به خوبی مطرح شود مایه تاسف است.
🔅شاید آشکارترین نمونه برای وضع نامناسب مردان، تاریخ طولانی مدتِ فشارهای اجتماعی و قانونی روی مردان، و نه زنان، برای ورود به ارتش و مبارزه در جنگ بوده است، که به موجب آن زندگیِ خود و سلامتِ روانی خود را به خطر بیاندازند. آنجا که فشار برای پیوستن به ارتش شکل خدمت اجباری را به خود گرفته است، هزینه های خودداری از این کار عبارت بوده از: تبعید تحمیل شده بر خود، زندانی کردن، حمله فیزیکی یا در شدیدترین شرایط اعدام.
🔅 میلیونها مرد به خدمت اجباری گرفته شده و وادار به جنگیدن شده اند. خیلیهای دیگر نیز به زور به خدمت در نیروی دریایی واداشته می شدند. درحالیکه خدمت اجباری در شمار رو به رشدی از کشورها - دستکم تا به امروز- فسخ شده است، همچنان، به اشکال مختلفی، در بیش از 80 کشور جهان بکار بسته می شود. این کشورها شامل بسیاری از لیبرال دموکراسیهای توسعه یافته هستند که در آنها موانع قانونی برای پیشرفت زنان (تقریبا) به طور کامل از میان برداشته شده است.
🔅در زمانها و کشورهایی که فشار بر مردان برای پیوستن به ارتش اجتماعی و نه قانونی بوده است، هزینه های نام نویسی نکردن از سوی مردان یا شرمساری بوده و یا محرومیت از بسیاری از حقوق اجتماعی. چه بسا برای مردم در کشورهای معاصر غربی فهم این مطلب دشوار باشد که آن نیروها در بسترهای دیگر از چه قدرتی برخوردار بوده اند. اما، مردان جوان، و حتی پسرها، احساس کرده اند، و حتی این احساس در آنها بوجود آورده شده که مردانگی شان زیرسوال خواهد رفت اگر نتوانند برای خدمت در ارتش نام نویسی کنند. به عبارت دیگر، اگر آنها از پاسخ به فراخوان برای پیوستن به ارتش کوتاهی می کردند ترسو خوانده می شدند. زنان، بی توجه نسبت به مزیت خود در معاف شدن از چنین فشارها و انتظاراتی، گاهی در شرمسار کردنِ مردانی که همین زنان فکر می کردند که آنها باید برای نام نویسی داوطلب می شدند، پیشگام بوده اند.
🔅اینطور نیست که همه مردانی که به خدمت سربازی می روند شاهد جنگ باشند، اما خدمت سربازی حتی در نبودِ جنگ نیز یک زیانِ شایان توجه است. کسانی که به خدمت می روند روند زندگی شان دچار انقطاع می شود. سربازان از خانواده شان جدا می شوند. در معرض انواع هتک حرمتها نسبت به حریم خصوصی شان، محدودیتها بر آزادی شان، رفتارهای تحقیرآمیز و نظم و تادیب شدید قرار می گیرند. حتی امروزه، برای مثال در ارتش روسیه، «نظامی توهین آمیز از تادیب که به عنوان dedovshchina شناخته می شود» مورد اعمال قرار می گیرد. همه ساله هزاران مورد گزارش می شود و شماری از سربازان همه ساله در نتیجه این تادیب جان می دهند. صدها نفر نیز تن به خودکشی می دهند...
متن کامل 👇
✨ → 3danet.ir/ktQ88
🌾 @Sedanet | @Bekhodnotes
Forwarded from حقوق حیوانات در ایران
پشت دیوارهای کشتارگاه
مقاله ای روشنگرانه از روزنامه "شرق" که چندی پیش به قلم مرضیه بیانی درباره زندگی کارگران #کشتارگاه ها نوشته شد: خبرنگار شخصا به یک کشتارگاه رفت و از زندگی توامان فلاکت بار سلاخ و حیوان بخت برگشته این گزارش رو تهیه کرد.
Siavash Ardalan
@iranian_animal_rights
مقاله ای روشنگرانه از روزنامه "شرق" که چندی پیش به قلم مرضیه بیانی درباره زندگی کارگران #کشتارگاه ها نوشته شد: خبرنگار شخصا به یک کشتارگاه رفت و از زندگی توامان فلاکت بار سلاخ و حیوان بخت برگشته این گزارش رو تهیه کرد.
Siavash Ardalan
@iranian_animal_rights
چرا رسانه ها هستند به جای اینکه نباشند؟
یا «آیا متفکر باید با رسانه همکاری کند؟»
مدتهای مدیدی است که دوستان اندیشمند و متفکر بسیاری را میبینم که یا با شبکه های رسمی داخل ج.ا. همکاری میکنند و یا با شبکه های فارسی زبان خارجی. در این حین اما، همواره این پرسش را رو در روی خود دیده ام که به چه میزان همکاریِ یک اندیشمند با یک رسانه میتواند اخلاقن امری مجاز باشد؟ اما پیش از پاسخ به این پرسش، نخست باید پرسش دیگری را مطرح کرد و بدان پاسخ داد و آن پرسش از فلسفۀ وجودیِ رسانه است: اینکه «چرا رسانه ها هستند به جای اینکه نباشند؟»
1. خب، در پاسخ به این پرسش وجودی، میتوان گفت که رسانه ها هستند تا من و شما را از وضع امور آگاه سازند و به سان آینه ای، واقعیتهای جهان خارجی را آنگونه که هست نشانمان دهند. اما یک نگاه سَرسَری و گذرا به چند مورد خطا بودن این فرض را میتواند نشانمان دهد: تنها کافیست به رسانه های ایدئولوژیک داخلی نگاهی بیاندازیم تا بفهمیم که ایدئال و آرمان آنها نه «نشان دادن وضع امور بدانگونه که هست» بلکه «نشان دادنِ وضع امور بدان گونه که باید باشد» است. این «باید» را هم ایدئولوژیِ حاکم است که مشخص میکند چطور «بایدی» باید باشد. و برای همین میلیونها دلار هزینۀ آن میکند. این مسئله اما تنها مختص به رسانه ها و شبکه های داخلی نیست، و درخصوص شبکه های فارسیِ زبان خارجی هم صادق است. تنها کافیست به یک نمونۀ کوچک تاثیر رادیو بی بی سی فارسی بر افکار عمومی در جریان کودتای 28 مرداد توجه کنیم که متوجه هدفمند بودنِ برنامه های این شبکه ها در جهت تاثیر روی افکار عمومی شویم. صرف بودجه های هنگفت از طرف سرمایه گذاران خارجی که اکثر آنها هم ظاهرن وابستۀ دولتهای خارجی هستند بدون آنکه این شبکه های فارسی زبان اصلن درآمدزا باشند خود حاکی از این است که تاثیرگذاری و دستکاریِ افکار عمومی در جهت به تصویر کشیدنِ واقعیتِ مطلوب موردنظرِ سرمایه گذاران آن، خواه نظام دولتی داخلی باشد خواه خارجی، هدف اصلی و وجودیِ این رسانه هاست. تاثیرگذاری یی که در واقع نوعی به دست گرفتن «قدرت» است. درواقع رسانه «ابزار قدرت» است برای کنترل دیدگاه افراد در زمینه های مختلف.
2. آنچه این روزها به عنوان رسانۀ حرفه ای شناخته میشود، در واقع، میتواند به عنوان اجرایی کردنِ «حرفه ایِ» تغییر افکار عمومی در جهت سیاستهای اصلی آن رسانه قلمداد شود. چیزی که میتوان آنرا به نوعی شبیه به مکانیسم نیش زدن عقرب دانست. در این فرایند، رسانه، خود را به نوعی، آینۀ بدون زنگارِ واقعیت نشان میدهد، سعی در انعکاسِ اندیشه ها و افکار گوناگون، ولو اندیشه هایی مخالف همان رسانه، میگیرد، در حالیکه خودِ همین فرایند هم از سیاستهای کلان همان رسانه تبعیت میکند، و به هر ترتیب تلاش میکند ماهیتِ ارزشی خود را پوشیده نگه دارد. بدین گونه، پس از جذب حداکثری مخاطب، و جلب اعتماد او، در وقت مناسب و آنگاه که زمانش فرا رسیده باشد ضربۀ نهایی را وارد میکند. مثل عقرب که اول طعمه را در چنگالهای خود نگاه میدارد و در وقت مناسب نیشش را بر پیکر طعمه اش وارد میسازد.
3. اما، رسانه ها با ترفندهای مختلف سعی در جذب حداکثریِ افراد از اقشار مختلف جامعه را دارند و به خصوص این قشر اندیشمند و متفکر جامعه هستند که برای رسانه ها میتوانند نوعی «ابزار کسب وجهه» قلمداد شوند. رسانه ها از همین رو همواره تلاش میکنند برنامه هایی را با حضور اندیشمندان و متفکرانِ آن جامعه در خصوص موضوعات گوناگون ترتیب دهند تا از این طریق علاوه بر جذب مخاطبانی از اقشار فرهیخته تر جامعه، خودِ همان متفکرانِ گوناگون را هم به درون حلقۀ خود وارد سازند. متفکران مهمتر از آشپزان، معماران و چه بسا ورزشکارانند چون به لحاظ فکری میتوانند به یک رسانه وجاهت و مشروعیت بخشند. به عنوان مثال، وقتی عبدالکریم سروش یا داریوش آشوری در برنامۀ پرگار بی بی سی فارسی حضور پیدا میکنند، یا بیژن عبدالکریمی یا ابراهیم دینانی در فلان برنامۀ شبکه چهار سیما، اینها ولو مخالفترین حرفها را هم در جهتی خلافِ رسانۀ مورد نظر بزنند، اما به نوعی برای آن رسانه و جذب مخاطبانِ به اصطلاح فرهیخته اش وجاهت و مشروعیت دست و پا میکنند.
یا «آیا متفکر باید با رسانه همکاری کند؟»
مدتهای مدیدی است که دوستان اندیشمند و متفکر بسیاری را میبینم که یا با شبکه های رسمی داخل ج.ا. همکاری میکنند و یا با شبکه های فارسی زبان خارجی. در این حین اما، همواره این پرسش را رو در روی خود دیده ام که به چه میزان همکاریِ یک اندیشمند با یک رسانه میتواند اخلاقن امری مجاز باشد؟ اما پیش از پاسخ به این پرسش، نخست باید پرسش دیگری را مطرح کرد و بدان پاسخ داد و آن پرسش از فلسفۀ وجودیِ رسانه است: اینکه «چرا رسانه ها هستند به جای اینکه نباشند؟»
1. خب، در پاسخ به این پرسش وجودی، میتوان گفت که رسانه ها هستند تا من و شما را از وضع امور آگاه سازند و به سان آینه ای، واقعیتهای جهان خارجی را آنگونه که هست نشانمان دهند. اما یک نگاه سَرسَری و گذرا به چند مورد خطا بودن این فرض را میتواند نشانمان دهد: تنها کافیست به رسانه های ایدئولوژیک داخلی نگاهی بیاندازیم تا بفهمیم که ایدئال و آرمان آنها نه «نشان دادن وضع امور بدانگونه که هست» بلکه «نشان دادنِ وضع امور بدان گونه که باید باشد» است. این «باید» را هم ایدئولوژیِ حاکم است که مشخص میکند چطور «بایدی» باید باشد. و برای همین میلیونها دلار هزینۀ آن میکند. این مسئله اما تنها مختص به رسانه ها و شبکه های داخلی نیست، و درخصوص شبکه های فارسیِ زبان خارجی هم صادق است. تنها کافیست به یک نمونۀ کوچک تاثیر رادیو بی بی سی فارسی بر افکار عمومی در جریان کودتای 28 مرداد توجه کنیم که متوجه هدفمند بودنِ برنامه های این شبکه ها در جهت تاثیر روی افکار عمومی شویم. صرف بودجه های هنگفت از طرف سرمایه گذاران خارجی که اکثر آنها هم ظاهرن وابستۀ دولتهای خارجی هستند بدون آنکه این شبکه های فارسی زبان اصلن درآمدزا باشند خود حاکی از این است که تاثیرگذاری و دستکاریِ افکار عمومی در جهت به تصویر کشیدنِ واقعیتِ مطلوب موردنظرِ سرمایه گذاران آن، خواه نظام دولتی داخلی باشد خواه خارجی، هدف اصلی و وجودیِ این رسانه هاست. تاثیرگذاری یی که در واقع نوعی به دست گرفتن «قدرت» است. درواقع رسانه «ابزار قدرت» است برای کنترل دیدگاه افراد در زمینه های مختلف.
2. آنچه این روزها به عنوان رسانۀ حرفه ای شناخته میشود، در واقع، میتواند به عنوان اجرایی کردنِ «حرفه ایِ» تغییر افکار عمومی در جهت سیاستهای اصلی آن رسانه قلمداد شود. چیزی که میتوان آنرا به نوعی شبیه به مکانیسم نیش زدن عقرب دانست. در این فرایند، رسانه، خود را به نوعی، آینۀ بدون زنگارِ واقعیت نشان میدهد، سعی در انعکاسِ اندیشه ها و افکار گوناگون، ولو اندیشه هایی مخالف همان رسانه، میگیرد، در حالیکه خودِ همین فرایند هم از سیاستهای کلان همان رسانه تبعیت میکند، و به هر ترتیب تلاش میکند ماهیتِ ارزشی خود را پوشیده نگه دارد. بدین گونه، پس از جذب حداکثری مخاطب، و جلب اعتماد او، در وقت مناسب و آنگاه که زمانش فرا رسیده باشد ضربۀ نهایی را وارد میکند. مثل عقرب که اول طعمه را در چنگالهای خود نگاه میدارد و در وقت مناسب نیشش را بر پیکر طعمه اش وارد میسازد.
3. اما، رسانه ها با ترفندهای مختلف سعی در جذب حداکثریِ افراد از اقشار مختلف جامعه را دارند و به خصوص این قشر اندیشمند و متفکر جامعه هستند که برای رسانه ها میتوانند نوعی «ابزار کسب وجهه» قلمداد شوند. رسانه ها از همین رو همواره تلاش میکنند برنامه هایی را با حضور اندیشمندان و متفکرانِ آن جامعه در خصوص موضوعات گوناگون ترتیب دهند تا از این طریق علاوه بر جذب مخاطبانی از اقشار فرهیخته تر جامعه، خودِ همان متفکرانِ گوناگون را هم به درون حلقۀ خود وارد سازند. متفکران مهمتر از آشپزان، معماران و چه بسا ورزشکارانند چون به لحاظ فکری میتوانند به یک رسانه وجاهت و مشروعیت بخشند. به عنوان مثال، وقتی عبدالکریم سروش یا داریوش آشوری در برنامۀ پرگار بی بی سی فارسی حضور پیدا میکنند، یا بیژن عبدالکریمی یا ابراهیم دینانی در فلان برنامۀ شبکه چهار سیما، اینها ولو مخالفترین حرفها را هم در جهتی خلافِ رسانۀ مورد نظر بزنند، اما به نوعی برای آن رسانه و جذب مخاطبانِ به اصطلاح فرهیخته اش وجاهت و مشروعیت دست و پا میکنند.
4. حال با این مقدمات نسبتن طولانی بیایید به این پرسش توجه کنیم که «آیا همکاری یک متفکر و اندیشمند با یک رسانه، به لحاظ اخلاقی میتواند مجاز باشد؟» با فرض اینکه هر رسانه ابزارِ کسب قدرتِ یک نهاد یا دولت خاص است، چیزی که دستکم درخصوص رسانه های داخلی و رسانه های فارسی زبان خارجی به وضوح روشن است، و با فرض اینکه رسانه ها همۀ توانِ خود را بکار میگیرند که افکار عمومی را با خود همسو کرده و در آن بزنگاهِ اصلی ضربۀ اصلی خود را بر فکر و اندیشۀ مخاطبانشان وارد سازند که در این راه برای کسب وجهه و مشروعیتی فزون، متفکران و اندیشمندان یک جامعه را برای جلب توجه اقشار خاص و حتی عام بکار میگیرند، به نظر میرسد هر اندیشمند و متفکر پیش از همکاری با یک رسانه باید این پرسش را رو در روی خود ببیند و آن را از خود مطرح کند که «من تا چه اندازه با همکاری با فلان رسانه، پیشبرندۀ سیاستهای آن خواهم بود؟». سیاستهایی که تاکنون به نفع هرکسی بوده اند جز به نفع مردم و منافعِ مردمانِ همان کشور!
@BeKhodnotes
@BeKhodnotes
یک آمریکایی کشته شد و در عوض آمریکاییها ۳۵ عراقی و ایرانی را در مجموع کشتند و ترور کردند. بماند که ۱۰ نفر اخیر نه از افراد عادی و معمولی که از سران بلندپایه نیروهای نظامی و سیاسی کشوری دیگر بودند. منطق نهفته در پس این رویداد یعنی ارزش جان یک آمریکایی با ارزش جان ۳۵ خاورمیانه ای برابری میکند. منطق ترامپیسم منطق نازیسم و برتری نژادی است که هولوکاست از تبعات احتمالی آن در آینده خواهد بود.
@BeKhodnotes
@BeKhodnotes
Forwarded from کتب فلسفی Philosophic Books (Mohammad.Tupchi)
دکتر یاسر میردامادی:
#پیتر_سینگر (متولد ۱۹۴۶) فیلسوف اخلاق شهیر استرالیایی در این مقاله استدلال میکند که «ترور #قاسم_سیلمانی از سوی امریکا در هفته گذشته نه توجیه قانونی داشته است نه توجیه اخلاقی». از سینگر چندین کتاب به فارسی ترجمه شده از جمله اخیرا کتاب #دیگردوستی_موثر.
https://www.project-syndicate.org/commentary/suleimani-assassination-legally-ethically-unjustified-by-peter-singer-2020-01?fbclid=IwAR2yM529ZIPj4bmRkSH8YV4MU3p07_GEwCylMEBWOMsAx5W4_4vlOlAn7yQ
#پیتر_سینگر (متولد ۱۹۴۶) فیلسوف اخلاق شهیر استرالیایی در این مقاله استدلال میکند که «ترور #قاسم_سیلمانی از سوی امریکا در هفته گذشته نه توجیه قانونی داشته است نه توجیه اخلاقی». از سینگر چندین کتاب به فارسی ترجمه شده از جمله اخیرا کتاب #دیگردوستی_موثر.
https://www.project-syndicate.org/commentary/suleimani-assassination-legally-ethically-unjustified-by-peter-singer-2020-01?fbclid=IwAR2yM529ZIPj4bmRkSH8YV4MU3p07_GEwCylMEBWOMsAx5W4_4vlOlAn7yQ
Project Syndicate
Was Killing Suleimani Justified? | by Peter Singer - Project Syndicate
Peter Singer argues that the assassination of Iran's top military commander was both illegal and unethical.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مستند «آزادی»، به کارگردانی رضا فرهمند و کمیل سهیلی دربارۀ قتل عام پرندگانِ مهاجری است که همه ساله وارد تالابهای میانکاله و فریدونکار میشوند اما بسیاری از آنها به بدترین شکل شکار شده و نهایتن سر از بازار پرنده فروشان در می آورند.
کارگردان مستند تلاش کرده است که به درون باند شکارچیان یا دامگذاران نفوذ کرده تا پرده از واقعیتهای بسیاری بردارد و حقیقتن بسیار موفق عمل کرده است!
به نظر من این مستند، صرفنظر از دغدغه های محیط زیستی و حمایت از حیوانات، پرده از یکی از بزرگترین معضلاتِ جامعۀ ایرانی برمیدارد، یعنی مرض دروغگوییِ نظام مند و سیستماتیک. مرضی که تقریبن همۀ افرادِ به نمایش درآمده، از مسئولان سازمان محیط زیست گرفته تا شکارچیان و دامگذاران و غیره، گرفتار آنند و با گستاخیِ تمام به دوربینِ مستندساز زُل زده، همدیگر را متهم کرده و دروغ میگویند. آنقدر که عکس العمل ناخودآگاه خودِ من در مقام بیننده تا پایان مستند بهت و حیرت از اینهمه فریب، دروغ و دورویی بود.
از لینک زیر میتوانید به صورت رایگان به مستند دسترسی داشته و آنرا تماشا کنید:
https://bit.ly/37P670Z
@BeKhodnotes
کارگردان مستند تلاش کرده است که به درون باند شکارچیان یا دامگذاران نفوذ کرده تا پرده از واقعیتهای بسیاری بردارد و حقیقتن بسیار موفق عمل کرده است!
به نظر من این مستند، صرفنظر از دغدغه های محیط زیستی و حمایت از حیوانات، پرده از یکی از بزرگترین معضلاتِ جامعۀ ایرانی برمیدارد، یعنی مرض دروغگوییِ نظام مند و سیستماتیک. مرضی که تقریبن همۀ افرادِ به نمایش درآمده، از مسئولان سازمان محیط زیست گرفته تا شکارچیان و دامگذاران و غیره، گرفتار آنند و با گستاخیِ تمام به دوربینِ مستندساز زُل زده، همدیگر را متهم کرده و دروغ میگویند. آنقدر که عکس العمل ناخودآگاه خودِ من در مقام بیننده تا پایان مستند بهت و حیرت از اینهمه فریب، دروغ و دورویی بود.
از لینک زیر میتوانید به صورت رایگان به مستند دسترسی داشته و آنرا تماشا کنید:
https://bit.ly/37P670Z
@BeKhodnotes
مهم نیست که آیا آپولو به ماه میفرستیم، یا زمین را با مدرنترین تجهیزات تا هسته اش میشکافیم؛ ویروسی بسیار ناچیز به ما نشان میدهد که تا چه اندازه عاجز و ناتوانیم. پس، خودت را باد مکن، کوچکترین سوزن تو را میترکاند!
@BeKhodnotes
@BeKhodnotes
این روزها وقتی با قفسه های خالی فروشگاهها در کشورهایی با برچسب جهان اول مواجه میشوم، کشورهایی که هنوز درصد مبتلایان به ویروس جدید کرونا در آنها چیزی کمتر از ۰.۲ است، (مثلن در همین فنلاند تا به امروز از جمعیت تقریبن ۶ میلیونی کشور چیزی درحدود ۲۱۰ نفر ابتلایشان قطعی اعلام شده است)، بیشتر متوجه این مطلب میشوم که غالب انسانها چقدر شبیه به هم رفتار میکنند، فارغ از اینکه در کدام کشور و با کدام برچسب ارزشی سکونت داشته باشند. بیشتر پی میبرم که چقدر هایدگر راست میگفت که انسانها مثل بلندگوهایی هستند که از همگان صدای یک نفر (داس من) به گوش میرسد. بیشتر به جنبه خود-تحقیری و خود-کم بینی یی که مثل مرضی مسری میان ما ایرانیان رواج یافته پی میبرم که تا هر نقص و خبط و خطایی در میانمان میبینیم آنرا سریع به نژادمان نسبت میدهیم که ایرانی فلان است و بیسار و هرچه بر سرش آید حقش است و اباطیلی از این دست. بیشتر به این مطلب پی میبرم که چقدر زیاد ج.ا در تقویت و ترویج این دیدگاه خود-تحقیری و بت سازی از غیرایرانی با بستن مرزهایش به روی شهروندانش نقش داشته، که آنقدر امکان تجربه مردمانی دیگر را برایمان دشوار و محدود کرده است که گمان میکنیم همه کس غیر از ایرانیان (و البته اکثر خاور میانه)، گویا موجوداتی اند از سیاراتی دیگر با ژنومی متفاوت و برتر ازما. و بیشتر به تحلیلهای غلط و یاوه گویی روشنفکرانی مثل امثال دیهیمی پی میبرم که هر خطایی صورت میگیرد و هر بحرانی که شکل میگیرد عامل اصلی آنرا در میان مردمان جستجو میکنند. بیشتر به این مطلب پی میبرم که از قضا ما نشان داده ایم که در بحرانها به مراتب مردمانی نجیبتر هستیم. آری، این ویروس با همه فلاکت و بدبختی اش، دستکم یکسری حقایق را روشن کرد!
@BeKhodnotes
@BeKhodnotes