Telegram Web
دوستی لطف فرمودند و سه سوال را از من مطرح کردند. من هم در حد توان کوشیدم پاسخ ایشان را در فایل صوتی بعدی بدهم.
1-به نظر شما گیاهخواری نتیجه ای هم داره؟ الان بیش از یک ساله وگن هستم. گیاهخواری من به تنهایی چه نتیجه ای داره؟ حیوانات همچنان شکنجه و کشته میشن و مردم هم میخرن.نتیجه خیلی برام مهمه. چه کار کنیم تا بهترین نتیجه رو داشته باشه؟ 2- تبلیغ کردن گیاهخواری و معرفی کتاب و فیلم درباره حیوانات در شبکه های اجتماعی تاثیر داره؟ 3- نظرتون درباره گوشت آزمایشگاهی چیه؟ به نظر شما در آینده می تونه جای محصولات حیوانی رو بگیره؟
برای توضیحات بیشتر درخصوص پرسش اول میتوانید به مطلبی که مدتها قبل نوشته بودم و لینک آن در این کانال مراجعه کنید: https://www.tgoop.com/Bekhodnotes/315

👇👇👇
خواستم به مناسبت تجربه خودم از درد شدید ناشی از کلیه سنگساز نوشته ای در مذمت درد بنویسم اما دیدم پیشتر این کار را کرده ام. برای همین، نوشته ای را که پیشتر در مذمت درد نوشته بودم مجدد انتشار میدهم. در تمام مدتی که این درد با من بود/هست، ناخودآگاه تصاویر درد و رنج حیواناتی جلوی چشمانم رژه میروند که ما انسانها شدیدترین دردها را به اشکال مختلف بر آنها وارد میکنیم اما رنج نخوردن گوشت را به جان نمیخریم (به فرض اینکه بتوان از چنین رنجی سخن گفت!)👇👇👇
1. درد بدترین چیز عالم است. شاید پربیراه نباشد اگر بگوییم که درد همان بدی است، هرچند از دو وجهه نظر متفاوت، یکی از منظری طبیعی و دیگری از منظری هنجارین و ارزشی. در یک کلام ناآزموده، چه بسا بتوان گفت که همه رذایل اخلاقی قابل فروکاست به دردند، هرچند صحت و سقم جهانشمولیتِ این ادعا باید در مورد تک تک این رذایل مورد بررسی قرار گیرد. اما برای اینکه بدیِ درد را بهتر تصور کنیم اندکی روی این واقعیت درنگ کنیم که هنگام درد کشیدن حاضریم چه کارها که نکنیم؟! نگاهی به تنوعی از داروهای مسکن و ضددرد به نحو خاص، و کل داروها و تجهیزات پزشکی به نحو عام که امروزه بشر ابداع و تولید کرده است، در اشاره به همین مطلبند که همّ و غمّ اصلی پزشکی، البته با مسامحه، همین کاستن از درد بوده است. ما در هنگام درد کشیدن، مادامیکه این درد حاصل انتخاب خودآگاهِ خودمان نباشد، به زمین و زمان چنگ میزنیم که به هر قیمتی که شده آنرا فرو بنشانیم. چه بسا چیزی را مصرف کنیم که، ولو به قیمت وارد ساختن آسیب جدی به دیگر اعضای بدنمان، به مدت کوتاهی هم که شده این درد را آرام کند. براین اساس، پر بیراه نبود که جان استوارت میل درد را معادل بدی میگرفت.

2. اما نکته اینجاست که این تنها ما انسانها نیستیم که در تجربه درد با یکدیگر سهیم هستیم. ما در تجربه این درد با خویشاوندانِ غیر انسانی مان (که برچسب عام و فراگیر «حیوانات» را طوری به آنها میزنیم که انگار خودمان تافته ای جدا بافته از آنان هستیم) مشترک هستیم. به همان اندازه که من و شما، آگاهانه، دردی را برنمی گزینیم، و ترجیح نمیدهیم، این در مورد گونه های دیگرِ حیوانی نیز صادق است. هیچ حیوانی، دستکم به صورت آگاهانه، برنمیگزیند که در درد باشد. به نحو خاص و مشخص، هیچ حیوانی کشته شدن، آسیب دیدن، و رنج کشیدن را انتخاب نمیکند. ترس و فرار از منبع آن، در همه گونه ها شاهدی بر این مدعاست. ترجیح همه گونه های حیوانی، من جمله خودِ ما، گریز و دوری از منبع درد است. درد درد است و درد بد است، خواه توسط کودکی احساس شده باشد، یا سیاهی، زنی یا مردی، و یا حیوانی. درد برای همه درد است، ولو افرادی متفاوت با آستانه های متفاوت از تجربه درد.

3. حال مسئله اصلی در بی تفاوتی ما به دردِ گونه های دیگر و به هیچ گرفتن آن است. ما بنا به دلایل بسیار زیادی دردِ گونه های دیگر را نمیبینیم، و یا اینگونه ترجیح میدهیم که نبینیم. منظورم از گونه های دیگر صرفا حیواناتی نیستند که در حیات وحش به صورت طبیعی زندگی میکنند و یا صرفا سگها و گربه های محلمان. بلکه گستره بسیار بیکرانی از جانورانی که برای خوراک، پوشاک، آزمایش، سرگرمی و . . . پرورش میدهیم. این گستره به قدری انبوه و بیکران هستند که به عنوان مثال در کشوری مثل آمریکا همه ساله حدود ده میلیارد، یا یک و نیم برابرِ جمعیت جهان (به استثنای ماهیها و دیگر آبزیان) حیوان در این راستا از میان میروند و تنها فدای منافعِ یک گونه خاص میشوند (اینکه چرا آمریکا را مثال زدم به خاطر شفافیت نسبیِ آمار این کشور در این زمینه است). مسئله اصلی ما در داشتن معیارهای دوگانه، یا دابل استاندارد، است. ما در حالیکه درد را برخود نمیپسندیم، آنرا در بدترین شکلش برای گونه های دیگر میپسندیم و روا میشمریم. ما هنوز گونه های دیگر را در سپهر اخلاقیِ خود نگنجانیده ایم، یا اینگونه ترجیح میدهیم که نگنجانیم، و با آنها به مثابه «دیگری»یی که باید به دردشان توجه کرد رفتار نمیکنیم. هنوز در این وهمِ دکارتی به سر میبریم که آنها ماشینهایی هستند مرکب از فنر و چرخ دنده، در حالیکه ما در نقطه مقابل آنها «روح در ماشینِ» تنیم. گرایش ما نسبت به آنها، در بهترین حالت، بی تفاوتی، و در بدترین حالت، عاملِ مستقیمی شدن برای دردشان است.

@BeKhodnotes
لطفن این دادخواست محکومیت جنایت کشتن و سوزاندن 300 سگ در اهواز را امضاء کنید و به اشتراک بگذارید تا دستکم صدای دردهایی باشیم که پاسخشان آتش بود:
https://bit.ly/2ySg7bl

@BeKhodnotes
Forwarded from "صفحه سپهر سلیمی"
معرفی برخی کتابهای حوزه حقوق حیوانات

📗 آزادی حیوانات/ نوشته پیتر سینگر, ترجمه بهنام خدا پناه
سینگر فیلسوف استرالیایی که به دیدگاه فایده باورانه در حقوق حیوانات معتقد است. کتاب با مقدمه خوب مترجم شروع می شود. در این کتاب درباره اساس حق و ظلم و مواردی همچون استفاده از حیوانات در پژوهش ها, دامداری ها, گیاهخواری, سلطه انسان بر حیوان و گیاهخواری بحث می شود.488 صفحه دارد.

📙اقتصاد سیاسی حقوق حیوانات/ باب تورس, ترجمه گلناز ملک
تورس دانش آموخته کشاورزی, فلسفه و استاد جامعه شناسی است. در این کتاب از منظر نگاه کالایی به حیوانات به بررسی ریشه های خشونت علیه حیوانات می پردازد. همچنین در مورد وگنیسم و کنشگری حقوق حیوانات بحث می کند. تورس نگاهی انتقادی و متفاوت به برخی ان جی اوهای این حوزه از جمله پتا دارد.206 صفحه دارد.

📘 حیوان خواری/ جاناتان سفران فوئر, ترجمه ثمین نبی پور
رمانی که شرح واقعی زندگی نویسنده است, از تردیدهایش ازگوشتخواری تا گیاهخواری می گوید. از تجربیات واقعی زندگی اش و بلاهایی که در پیرامونش سر حیوانات می آید از دریچه فرهنگ شهروند امریکایی نوشته.318 صفحه دارد.

📕حق حیوان, خطای انسان/ تام ریگان, ترجمه بهنام خداپناه
ریگان استاد فلسفه دانشگاه و از رهبران فکری حقوق حیوانات در جهان است. در این کتاب از دریچه فلسفه و اخلاق به موضوع حقوق حیوانات می پردازد.234 صفحه دارد.

📔اجازه هست شما را بخورم؟/ گری ال فرانسیون و آنا چارلتون, ترجمه باهار مومنی و احسان شفیعی زرگر
این کتاب به بررسی اخلاقی مواد غذایی حیوانی و ضررهای محیط زیستی آنها می پردازد و به پرسش ها در خصوص گیاهخواری پاسخ می دهد. کتابی مختصر و مفید و بدون بحث های فلسفی.168 صفحه دارد.

📒دادخواهی حیوانات نزد پادشاه پریان از ستم آدمیان/ از رسائل اخوان الصفا, ترجمه عبدالمحمد آیتی
اخوان الصفا گروهی شیعه در قرن چهارم بودند. این کتاب بخشی از بیست و دو رسائل آنهاست. در این رساله همه حیوانات عالم که از ستم انسان به تنگ آمده اند نزد پادشاه از انسان شکایت می کنند. نماینده و وکیل هر گروه از حیوانات و نماینده انسان نزد پادشاه صحبت می کنند و از خوبی ها و ضعف دیگری می گویند. کتاب جالب با نگاهی متفاوت است.206 صفحه است.

📗حیوانات به عنوان کالا/ مانفرد کارمن و کارل اشنلتینگ, ترجمه محمد مسعودپور
بررسی وضعیت حیوانات به عنوان کالا, خوراک, کشتار دام,حیوانات آزمایشگاهی. این کتاب سال هشتاد منتشر شده و در حال حاضر در بازار نیست.120 صفحه.

📕راهنمای حقوق حیوانات/ دیوید کارلز و هامار, ترجمه محمد مسعودپور
در این کتاب صد و پنجاه و هفت پرسش در خصوص حیوانات و مسائل مرتبط به آن پاسخ داده شده است. این کتاب هم تجدید چاپ نشده.72 صفحه.

📘فوائد گیاهخواری 📓 انسان و حیوان , هر دو از صادق هدایت
نگاه صادق هدایت به حقوق حیوانات در نه دهه پیش. عمق نگاه روشنفکرانه هدایت را میتوان در این آثار متوجه شد. فواید گیاهخواری, مضرات جسمی و روانی گوشت و ظلم به حیوانات از جمله مباحثی که در کتاب آمده و همچنان در جامعه ایران مورد بی توجهی قرار می گیرد. کتاب انسان و حیوان که جانمایه اش برگرفته از مجله فرانسوی حمایت از حیوانات است را می توان نخستین کتاب فارسی با موضوع حقوق حیوانات نامید.هر کدام 80 صفحه دارند.
https://www.tgoop.com/salimisepehr/950
☘️ خدمت اجباری و نبرد
جنسیت پرستیِ دوم (تبعیض جنسیتی علیه مردان)

✍️ دیوید بِناتار
مترجم: بهنام خداپناه

در آندسته جوامعی که در آنها تبعیض جنسی به عنوان امری خطا درنظر گرفته شده است، واکنش به این شکل تبعیض آندسته نگرشها و رویه هایی را هدف قرار داده است که (عمدتا) به ضرر زنان و دختران بوده است. در بالاترین شکل، تنها توجه بسیار اندکی به آندسته نمودهایی از تبعیض جنسی صورت گرفته است که قربانیان اصلیِ آنها مردان و پسران بوده اند. بازشناسیِ اندکی که نسبت به تبعیض علیه مردان وجود داشته است بسیار به ندرت به اصلاحات و بهبودی در این زمینه منتج شده است. بنا به این دلایل، ما می توانیم به تبعیض علیه مردان، با اتخاذ عبارت مشهور سیمون دوبوار ، به عنوان «جنسیت پرستیِ دوم» اشاره کنیم. جنسیت پرستیِ دوم جنسیت پرستیِ مغفول است، جنسیت پرستی یی که حتی بوسیله اکثر کسانی که مخالف تبعیض جنسیتی هستند (یا دستکم ادعای چنین مخالفتی را دارند) نیز به جد گرفته نمی شود. این نه تنها به خاطر استلزاماتش برای تبعیضِ جاری علیه مردان بلکه همچنین به خاطر اینکه تبعیض علیه زنان نمی تواند بدون توجه به همه اَشکالِ جنسیت پرستی به خوبی مطرح شود مایه تاسف است.

شاید آشکارترین نمونه برای وضع نامناسب مردان، تاریخ طولانی مدتِ فشارهای اجتماعی و قانونی روی مردان، و نه زنان، برای ورود به ارتش و مبارزه در جنگ بوده است، که به موجب آن زندگیِ خود و سلامتِ روانی خود را به خطر بیاندازند. آنجا که فشار برای پیوستن به ارتش شکل خدمت اجباری را به خود گرفته است، هزینه های خودداری از این کار عبارت بوده از: تبعید تحمیل شده بر خود، زندانی کردن، حمله فیزیکی یا در شدیدترین شرایط اعدام. میلیونها مرد به خدمت اجباری گرفته شده و وادار به جنگیدن شده اند. خیلیهای دیگر نیز به زور به خدمت در نیروی دریایی واداشته می شدند. درحالیکه خدمت اجباری در شمار رو به رشدی از کشورها - دستکم تا به امروز- فسخ شده است، همچنان، به اشکال مختلفی، در بیش از 80 کشور جهان بکار بسته می شود. این کشورها شامل بسیاری از لیبرال دموکراسیهای توسعه یافته هستند که در آنها موانع قانونی برای پیشرفت زنان (تقریبا) به طور کامل از میان برداشته شده است.

در زمانها و کشورهایی که فشار بر مردان برای پیوستن به ارتش اجتماعی و نه قانونی بوده است، هزینه های نام نویسی نکردن از سوی مردان یا شرمساری بوده و یا محرومیت از بسیاری از حقوق اجتماعی. چه بسا برای مردم در کشورهای معاصر غربی فهم این مطلب دشوار باشد که آن نیروها در بسترهای دیگر از چه قدرتی برخوردار بوده اند. اما، مردان جوان، و حتی پسرها، احساس کرده اند، و حتی این احساس در آنها بوجود آورده شده که مردانگی شان زیرسوال خواهد رفت اگر نتوانند برای خدمت در ارتش نام نویسی کنند. به عبارت دیگر، اگر آنها از پاسخ به فراخوان برای پیوستن به ارتش کوتاهی می کردند ترسو خوانده می شدند. زنان، بی توجه نسبت به مزیت خود در معاف شدن از چنین فشارها و انتظاراتی، گاهی در شرمسار کردنِ مردانی که همین زنان فکر می کردند که آنها باید برای نام نویسی داوطلب می شدند، پیشگام بوده اند.

اینطور نیست که همه مردانی که به خدمت سربازی می روند شاهد جنگ باشند، اما خدمت سربازی حتی در نبودِ جنگ نیز یک زیانِ شایان توجه است. کسانی که به خدمت می روند روند زندگی شان دچار انقطاع می شود. سربازان از خانواده شان جدا می شوند. در معرض انواع هتک حرمتها نسبت به حریم خصوصی شان، محدودیتها بر آزادی شان، رفتارهای تحقیرآمیز و نظم و تادیب شدید قرار می گیرند. حتی امروزه، برای مثال در ارتش روسیه، «نظامی توهین آمیز از تادیب که به عنوان dedovshchina شناخته می شود» مورد اعمال قرار می گیرد. همه ساله هزاران مورد گزارش می شود و شماری از سربازان همه ساله در نتیجه این تادیب جان می دهند. صدها نفر نیز تن به خودکشی می دهند.


متن کامل 👇
goo.gl/dYP1f8
🌾 @sedanet | @Bekhodnotes
چگونه 25 دسامبر به عنوان تاریخ کریسمس [عید میلاد عیسی] انتخاب شد؟

بررسی نظریه های تاریخی و الهیاتی درباره خاستگاهِ بزرگداشت زادروز عیسی

نوشتار زیر ترجمه ایست آزاد و همراه با دخل و تصرف از اَندرو مَک گوان [Andrew McGowan] استاد الهیات دانشگاه ییل

ترجمه و تلخیص: بهنام خداپناه

کتاب مقدس نشانه های بسیار اندکی را از تولد عیسی پیشنهاد میکند: هیچ تاریخی در اینباره بدست داده نمیشود. اشاره کتاب مقدس به چوپانانی که زمانیکه خبر تولد عیسی را در شب میشنوند (لوقا 2:8) در حال مراقبت از گله های خود هستند چه بسا حاکی از این باشد که تولد عیسی در زمان تولد بره ها در بهار اتفاق افتاده باشد؛ این در حالیست که گوسفندان در ماه سردی چون دسامبر (دی ماه) در آغلها نگهداری میشوند. اما اکثر پژوهشگران این روایتها از کتاب مقدس را بیشتر حائز اهمیت الهیاتی میدانند تا اهمیت تاریخی. این مطلب در خصوص نوشته های ابتدایی تر کسانی همچون پُل قدیس و مرقس نیز صادق است که هیچ اشاره ای به تولد عیسی نمیکنند. حتی هیچ نشانه ای نیز از جشنهای مربوط به تولد عیسی در آثار نویسندگان ابتدایی مسیحی همچون ایرنئوس یا ترتولیان وجود ندارد. کسی همچون اوریژن جشنهای رومیِ بزرگداشتِ زادروزها را تمسخر کرده و آنها را اعمالی «مشرکانه» میدانست، امری که حاکی از این است که در زمان او تولد عیسی جشن گرفته نمیشد. درمقابل، در همه چهار انجیل اطلاعات مفصلی درباره مرگ عیسی وجود دارد. در انجیل یوحنا، عیسی در عید پسح [Passover] مصادف با 14 ماه نیسان (فروردین) به صلیب کشیده شد. اما طبق روایت اناجیل متی، مرقس، و لوقا، مصلوب شدن عیسی در صبح روز 15 این ماه اتفاق افتاد.

نهایتا، در حدود سال 200 میلادی، معلمی مسیحی در مصر به تاریخی که عیسی در آن متولد شد اشاره ای میکند. طبق نظر کلمنت اسکندرانی، روزهای مختلفی توسط گروههای مسیحی گوناگون به عنوان تاریخ تولد عیسی پیشنهاد شده اند. اما تعجب آور این مطلب است که کلمنت هیچ اشاره ای به تاریخ 25 دسامبر به عنوان زادروز عیسی نمیکند. آنچه مشخص است تردید دراینباره و علاقه قابل توجهی در تاریخگذاریِ زادروز عیسی در اواخر قرن دوم میلادی است. اما تا قرن چهارم، ما شاهد دو تاریخی هستیم که به شکلی شایع به عنوان زادروز عیسی شناخته میشوند: یکی همین 25 دسامبر در امپراتوری روم در غرب است و دیگری 6 ژانویه در شرق (خصوصا مصر و آسیای صغیر). کلیسای ارامنه امروزی، کریسمس را در 6 ژانویه جشن میگیرند؛ اما برای اکثر مسیحیان 25 دسامبر به عنوان روز کریسمس شناخته میشود در حالیکه 6 ژانویه نهایتا به عنوان عید تجلی [Epiphany]، به عنوان ورود مجوسیان به بیت لحم، بزرگداشته میشود. این دوره حائل بین 25 دسامبر تا 6 ژانویه بعدها تبدیل به تعطیلاتی شد که به عنوان 12 روز کریسمس شناخته میشود. نخستین اشاره به 25 دسامبر به عنوان زادروز عیسی مربوط به سالنامه رومی در اواسط قرن چهارم میلادی است که تاریخهای مرگ اسقفها و شهیدان مسیحی را فهرست میکند. نخستین تاریخ مورد اشاره در این سالنامه 25 دسامبر است به عنوان تاریخی که «عیسی در بیت لحم یهودیه زاده شد.» در حدود 400 میلادی، آگوستین هیپویی به گروهِ معاندی از مسیحیان محلی اشاره میکند، یعنی دوناتیستها [Donatist]، که کریسمس را در 25 دسامبر جشن میگرفتند، اما از بزرگداشت عید تجلی در 6 ژانویه خودداری میکردند زیرا آنرا بدعت میدانستند. این گروه به نظر نماینده یکی از قدیمی ترین سنتهای مسیحی در آفریقای شمالی بودند.

تقریبا 300 سال پس از تولد عیسی، ما نهایتا افرادی را می یابیم که تولد عیسی را در اواسط زمستان میدانستند. اما چگونه آنها توانستند بین این دو تاریخ، 25 دسامبر و 6 ژانویه، به اطمینان برسند؟ در اینباره دو نظریه وجود دارد: یکی بسیار محبوب، و دیگری (هرچند بسیار قدیمی است) در خارج از محافل دانشگاهی کمتر شنیده میشود.

نظریه اول که بسیار نیز مشهور است بر آن است که خاستگاههای تاریخ یا تاریخهای کریسمس از جشنهای مشرکان به وام گرفته شده است. رومیان جشنواره ساتورنالیا [Saturnalia] را در اواسط زمستان و در آخر ماه دسامبر جشن میگرفتند؛ بربرهای اروپای شرقی و غربی نیز در زمانهای مشابه تعطیلات مختص به خود را داشتند. امپراتور روم یعنی اورلیان [Aurelian] نیز در سال 274 میلادی عیدی را به نام تولد سول اینویکتوس [Sol Invictus] (خورشید فتح ناشده) در 25 دسامبر برقرار کرد. طبق این استدلال، کریسمس در واقع تغییر شکل یافته همین جشنواره های رومیِ مشرکان است. بر این اساس، مسیحیان اولیه برای اینکه کریسمس و مسیحیت را در سرتاسر دنیای رومی گسترش دهند تعمدا از این تاریخها استفاده کردند: اگر کریسمس به تعطیلات مشرکان شباهت می یافت، مشرکان بیشتری هم نسبت به تعطیلات و هم خدایی که تولدش بزرگداشته میشد تمایل نشان میدادند.
اما معایب این نظریه: نخستین ایراد آن، که بیشتر پژوهشگران نیز بدان اذعان دارند از این قرار است که نخستین اشاره به تاریخ کریسمس (200 میلادی) و ابتدایی ترین بزرگداشتها که ما از آنها اطلاع داریم (300-250 میلادی) در دوره ای اتفاق افتاد که مسیحیان از سنتهای مشرکان چنین ویژگیِ بارزی را به وام نمیگرفتند. مسلم است که باور و رویه مسیحی در خلا شکل نگرفت. بسیاری از مولفه های ابتدایی ایمان مسیحی همچون عشای ربانی [Eucharist]، ضیافتهای بزرگداشت شهدا و مراسم ابتدایی تر خاکسپاری کاملا با توجه به مراسم مشرکان قابل فهم هستند. با این حال، در چند قرن ابتدایی میلادی، اقلیت تحت تعقیب مسیحی بسیار نگران فاصله گرفتن خود از مراسم دینی عامه مردمی بودند که مشرک بودند، همچون قربانی کردن، بازیها و تعطیلات. این همچنان در زمان تعقیبهای خشن امپراتور روم یعنی دیوکلِتیان [Diocletian] بین سالهای 303 و 312 میلادی نیز صادق بود. تنها پس از آنکه کنستانتین به مسیحیت تغییرآیین داد این مسئله تغییر کرد. از اواسط قرن چهارم به این سو، مسیحیانی را می یابیم که عامدانه جشنواره های مشرکان را مسیحی میکردند. یکی از طرفداران مشهور این عمل پاپ گرگوری کبیر [Pope Gregory the Great] بود که در نامه ای به سال 601 میلادی به مبلغان مسیحی در بریتانیا، پیشنهاد کرده بود که معابد محلی مشرکان نباید تخریب گردد بلکه باید تبدیل به کلیسا شده و اینکه جشنواره های مشرکان نیز به عنوان عیدهای شهدای مسیحی بزرگداشته شوند. در این تاریخِ اخیر چه بسا کریسمس برخی تجملات مشرکانه را به خود گرفته باشد. اما مدرکی در خصوص اینکه مسیحیان جشنواره های مشرکان را در قرن سوم اختیار کردند، یعنی زمانیکه تاریخها برای کریسمس شکل گرفتند، وجود ندارد. از اینرو، بعید به نظر میرسد که این تاریخ صرفا به منظور مطابقت با جشنواره های خورشیدیِ مشرکان انتخاب شده باشد. ظاهرا عید 25 دسامبر پیش از سال 312 میلادی، یعنی پیش از کنستانتین و تغییرآیینِ او وجود داشته است. همانگونه که اشاره شد مسیحیان دوناتیست در شمال آفریقا ظاهرا پیش از این زمان از آن اطلاع داشتند.

نظریه دوم که روایت دیگری از خاستگاههای کریسمس در 25 دسامبر بدست میدهد هرچند عجیب به نظر میرسد اما بر این باور است که کلید تاریخگذاری زادروز عیسی چه بسا در تاریخگذاریِ مرگ او در عید پسح باشد. این دیدگاه در جهان مدرن نخستین بار توسط لوئی دوشان در قرن بیستم پیشنهاد شد و توسط توماس تالیِ آمریکایی در سالهای اخیر به شکل کاملی پرورده شد. اما اینان نخستین کسانی نبودند که به ارتباط بین تاریخِ مرگ و تولد عیسی اشاره کرده اند. در حدود 200 میلادی، ترتولیانِ کارتاژی محاسبه ای را صورت داد که بر اساس آن چهاردهمین روز ماه نیسان (روز مصلوب شدن عیسی طبق روایت انجیل یوحنا) در سالی که عیسی مرد برابر بود با 25 مارچ تقویم (خورشیدی) رومی. 25 مارچ، البته نه ماه قبل از 25 دسامبر است؛ بعدها این روز به عنوان عید تبشیر [Annunciation] -یعنی بزرگداشت روز بسته شدن نطفه عیسی- شناخته شد. از اینرو، باور بر این بود که عیسی در یک روز از سال نطفه اش بسته شده و مصلوب گردید. دقیقا نه ماه بعد، عیسی در 25 دسامبر زاده شد. این ایده در رساله ای که نویسنده آن مشخص نیست با عنوان درباب انقلابین و اعتدالین [On Solstices and Equinoxes ] که مربوط به قرن چهارم و از شمال آفریقا ظاهر میشود. این رساله زادروز عیسی را در انقلاب زمستانی میداند. آگوستین نیز با این همبستگی آشنا بود. در رساله درباب تثلیث [On the Trinity] (414-399 میلادی) او مینویسد: «زیرا باور بر این است که عیسی در 25 مارچ نطفه اش بسته شد، همان روزی که او رنج نیز کشید؛ از اینرو زهدانِ باکره، که نطفه اش در آن بسته شد، آنجا که هیچ میرنده ای در آن بوجود نیامد، با قبر جدیدی که او در آن مدفون شد، آنجاییکه هرگز انسانی نه پیش از او و نه بعد از او آرمیده بود، متناظر است. اما طبق سنت او در 25 دسامبر متولد شد.» در شرق نیز، تاریخهای لقاح و مرگ عیسی به هم ارتباط داده میشدند. اما در آنجا بجای شروع از چهاردهم نیسان در تقویم عبری، چهاردهم اولین ماه بهار (آرتمیسوس) را مبدا میگرفتند (یعنی 6 آوریلِ ما). نه ماه قبل از این ماه میشود 6 ژانویه یعنی تاریخ کریسمس برای مسیحیان شرقی.
پس در خصوص کریسمس و تاریخهای مرتبط با آن با دو دسته از مسیحیان از دو بخش جهان مواجه هستیم که بر این باورند که مرگ و بسته شدن نطفه عیسی در یک روز اتفاق افتادند (25 مارچ برای مسیحیان غربی و 6 آوریل برای مسیحیان شرقی) و هردوی آنها به دو نتیجه نزدیک اما متفاوت رسیدند (25 دسامبر برای مسیحیان غربی و 6 ژانویه برای مسیحیان شرقی). مرتبط ساختن بسته شدن نطفه عیسی و مرگ او به این شیوه یقینا برای خواننده امروزی عجیب خواهد بود اما فهمهای باستانی و قرون وسطایی را از کلِ رستگاری منعکس میسازد که به هم گره خورده اند. این مفهوم که آفرینش و رستگاری باید در یک زمان از سال رخ دهند در سنت یهودی باستان نیز انعکاس یافته است که در تلمود ضبط و حفظ گردیده است.

در پایان یک پرسش همچنان گشوده باقی مانده است: اینکه چگونه 25 دسامبر به عنوان تاریخ کریسمس انتخاب شد؟ کاملا نمیتوانیم مطمئن باشیم. مولفه های این جشنواره که از قرن چهارم تا به امروز گسترش یافته چه بسا از سنتهای مشرکانه ناشی شده باشد. اما تاریخ واقعی میتواند بیش از آنکه از آئین شرک برگرفته شده باشد اقتباسی باشد از یهودیت - از مرگ عیسی در عیدپسح، و از این مفهومِ خاخامی که میتوان بارها و بارها، در یک زمان از سال، انتظار چیزهای بزرگ را داشت. با این حال، در این مفهومِ چرخه ها و بازگشتِ رستگاریِ خدا، چه بسا با چیزی بر بخوریم که رومیانِ مشرک که سول اینویکتوس را جشن میگرفتند، و بسیاری از مردم دیگر پس از آن، فهم و ادعا کرده باشند.

منبع مقاله:
http://www.biblicalarchaeology.org/daily/biblical-topics/new-testament/how-december-25-became-christmas/#note06r
Forwarded from من ابژه نیستم (Deleted Account)
این گوشت چیست نیست.pdf
286.1 KB
«این گوشت چیست نیست»

نویسنده: حسین رسول زاده

@i_am_not_object
خوشحالم از اینکه کتاب فلسفه قاره ای و معنای زندگی اثر جولیان یانگ کمتر از نه ماه توانست به چاپ دوم برسد!
فهرست کتاب را در پست بعد میتوانید مشاهده کنید👇👇
96A18096.pdf
591.4 KB
فهرست کتاب فلسفۀ قاره ای و معنای زندگی (عنوان فارسی کتاب The Death of God and The Meaning of Life) اثر جولیان یانگ، ترجمه بهنام خداپناه، انتشارات حکمت، زمستان 96

@BeKhodnotes
ترجمه فارسی آزادی حیوانات یکساله شد!
از زمان انتشار اثر نوشته ها و گفتگوهای بسیاری درباره آن انجام شده است که با جستجوی عنوان "آزادی حیوانات" در این کانال برخی از مهمترینها را خواهید دید
@BeKhodnotes
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سخنرانی دیدنیِ فرانس دو وال با عنوان «اخلاق در حیوانات»، از مجموعه سخنرانیهای TED، با زیرنویس فارسی.
دربارۀ اخلاق در حیوانات در این یادداشت میتوانید بخوانید:
https://www.tgoop.com/Bekhodnotes/489



@BeKhodnotes
Forwarded from اتچ بات
موفقیت کوچک: حمایت «بنیاد ریشه» از فیلم تالان
(بنیاد ریشه - @Ri_sheh1)
حقیقت این است که فیلم «تالان» چنان سیلی محکمی به گوش‌مان خواهد زد که در بهت و حیرت بمانیم و ترس و تردید در عمق جان‌مان ریشه بدواند.

«تالان» - فیلمی درباره سرنوشت آب‌های زیرزمینی - به مسأله‌ای می‌پردازد که پنجاه سال است به درازا کشیده.

نقطه‌ی پایان این مسأله کجاست؟ چگونه این مسأله را درمان خواهیم کرد؟ چه باید کرد؟

«بنیاد ریشه» برای کمک به دیده‌شدن فیلم تالان از آن حمایت می‌کند.

اگر امکانش را دارید به ما (@Ri_sheh1) پیام دهید تا فیلم را در مدارس یا دانشگاه‌تان اکران کنیم.

#تالان، #آب_زیرزمینی

#موفقیت‌های_کوچک_ایرانیان

(این متن را اگر می‌پسندید، برای دیگران نیز ارسال کنید.)
https://www.tgoop.com/IR_S_S
تاملی درباب لذت و معنا

نیچه [نقل به مضمون] میگوید، "انسان نه در جستجوی لذت، که در جستجوی معناست. تنها یک فرد انگلیسی در پی لذت بر میآید."

در اینجا تنها میخواهم به چند ملاحظۀ کوچک دربارۀ نسبت بین معنا و لذت بپردازم.

نخست اینکه آیا زندگیِ معنادار ضرورتن زندگیِ لذتبخشی هم هست؟

پیش از آنکه بتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم، نخست باید ببینیم که منظور از معناداری چیست. وقتی میگوییم زندگی یی واجد معناست اصلن منظورمان چیست؟ در یک معنای کلی، زندگی یی معنادار دانسته میشود که برای خود «رسالت» یا «ماموریتی» را تعریف کرده باشد. «رسالت» و «ماموریتی» که به کل زندگیِ فرد معنا و جهت میبخشد و به تعبیری آنرا نسبت به چیزی «متمرکز» میسازد. اگر معنای زندگیِ من پزشک شدن برای خدمت به خلق باشد، من تمامیِ تلاش خود را مصروف آن خواهم ساخت که هرچه بیشتر به مردم بیشتری کمک و یاری برسانم تا از این طریق «رسالت» خود را تحقق بخشم. اینگونه است که تمامِ زندگیِ من «رنگ پزشک شدن» به خود میگیرد. اما تا چه اندازه یک چنین زندگی یی «لذتبخش» هم خواهد بود؟ قطعن وقتی فرد در راه محقق ساختن رسالت خویش است، رسالتی که سخت بدان اعتقاد دارد، از محقق شدن آن لذت هم خواهد برد.

اما مسئله اینجاست که آیا میتوان رسالتهایی از این دست را به «لذت» فروکاست؟ هستند موارد بسیاری که آن رسالت را به امری خلاف لذت تبدیل میکنند. آیا کمک به بیماران و زخمیها در یک منطقۀ جنگی، قابل فروکاستن به لذتِ صرف است؟ گمان نمیکنم! به نظر نمیرسد هر رسالتی قابل فروکاستن به لذت باشد، مادامیکه فرد هدف خود را تحقق آن «ماموریت» یا «رسالت» بداند. رسالتی همچون پزشکی و کمک رساندن به افراد در شرایط بغرنج (مادامیکه از روی وجدان کاری و براساس معیارهای اخلاقی صورت گیرد)، در اکثر موارد کاری لذتبخش نیستند که هیچ، بلکه بسیار رنج آور، مشمئزکننده، و تحلیل برندۀ روان هم خواهد بود. از اینرو، رسالاتی از این دست، که میتوانند برای کسی در مقام معنای زندگیِ او باشند، همچون «پزشک شدن به معنای کمک به خلق در مقام معنای زندگی»، به نظر میرسد که در موارد بسیاری، در درجۀ اول، نسبت اندکی با لذت پیدا میکنند. در اینگونه موارد، معناداری بیشتر نوعی «فداکاری»، یا به تعبیری «فراموش کردنِ خود» است و لذت امری است فرعی و برآمده از حس فداکاری. در واقع، زندگیِ معنادار بیش از آنکه در پی لذت باشد، در پی تحقق ارزشهایی اخلاقی است که لذت به عنوان امری فرعی و تبعی از آنها ناشی میشود. اینگونه است که به سختی میتوان چنین زندگی یی را به صرفِ لذت بردن فرو کاست.

اما آیا نمیتوان رسالت [یا معنای زندگیِ] خود را «لذت بردنِ هرچه بیشتر» تعریف کرد؟ مسئله اینجاست که زمانیکه لذت به عنوان هدف اصلی انتخاب میشود نسبت اندکی با فداکاری به عنوان یکی از مولفه های اصلی زندگیِ معنادار پیدا میکند. از آنجاییکه شخص طالب لذت در طلب لذت بردنِ هرچه بیشتر بر میآید، به لذاتی سوق پیدا میکند که به لحاظ شدّت در بالاترین حد خود قرار دارند. عجیب نیست که آرمان زندگیِ لذت طلبانه یک زندگیِ صرفن جنسی است با متعلَّقهای بیشماری برای برآورده ساختن: به تعبیر کی یر کگاردی کلمه، آرمان چنین زندگی یی دون ژوان شدن است که روز تا شب تمام تلاش خود را میکرد که یک موردِ بیشتر به متعلَّقهای جنسی خود بیافزاید. طبیعی است که چنین زندگی یی با افراد دیگر نه در مقام «دیگرانِ حقیقی» که در موارد بسیاری شایستۀ توجه و فداکاری اند، بلکه در مقام منابعی برای بهره برداری، و خصوصن بهره برداری جنسی، برخورد میکند.

ایراد دیگر این نوع زندگی، به طرز تلقی اش از لذت بر میگردد: یعنی لذت را به مثابۀ امری کمّی لحاظ میکند و تفاوت در لذتها را تفاوت در شدت و ضعفشان میداند به جای آنکه آنها را به مثابۀ اموری کیفیتن متفاوت لحاظ کند. به عنوان مثال، طبق این نگاه، لذت خوردن یک عدد موز در مقایسه با لذت خوردن یک سیب، در مقدار بیشتر لذتی دانسته میشود که از خوردن موز بدست میآید. این در حالیست که برخوردی کیفیتن متفاوت با لذت میتواند به این نتیجه برسد که لذت خوردنِ موز یک چیز است و لذت خوردن سیب چیزی دیگر؛ هرکدام کیفیت خود را دارند و هیچکدام نمیتواند به جای دیگری بنشیند. مطابق همین مثال، شخص طالب لذت با برخورد کمّی گرایانه اش با لذت، بصیرت نسبت به جایگاه هر لذتی به جای خود را از دست میدهد، و صرفن در پی شدیدترین، دم دست ترین و سهل الوصول ترین لذتها برمیآید. ایدئال طالب لذت، از اینرو، خور و خواب و یک زندگیِ جنسی با متعلَّقهای بیشمار است. کانونِ زندگیِ لذت طلبانه نه «دیگری»، در مقام شخصیتی شایستۀ فداکاری و توجه حقیقی، بلکه خودِ فرد و امیال خودخواهانۀ اوست.

خلاصه اینکه، در حالیکه کانونِ حقیقیِ زندگی معنادار «دیگری» است، کانون حقیقیِ زندگیِ لذت طلبانه «خود» است و این حاکی از آن است که زندگیِ معنادار با لذت طلبی جور در نمیآید!

@BeKhodnotes
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مستندی جالب از داستان مرد کشاورزی که دست از پرورش حیوانات برداشت، جان گاوههای خود را نجات داد و آنرا با کِشتِ سبزیجاتِ وگن جایگزین کرد . . .

⭕️بدون زیرنویس انگلیسی و فارسی
@BeKhodnotes
نسخه همراه با زیرنویس فارسی مستند بالا را در پست زیر میتوانید مشاهده کنید. با تشکر از آقای علی بنی اسد برای ارسال آن👇👇👇
2025/09/11 09:32:14
Back to Top
HTML Embed Code: