Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
766 - Telegram Web
Telegram Web
امیرارسلان نامدار
امیرارسلانِ نامدار

در دوران دبستان از جمله کتابهایی که با آنها دنیایی داشتم، آثاری از نوعِ حمزه‌نامه، ملک‌جمشید، مختارنامه و حسین کُردِ شبستری بودند.
کتابهایِ عموماً جیبیِ کم‌برگ‌و‌بار با کاغذهای کاهی که تلخیص‌های ناشیانه‌ای از ادبِ‌عامه بودند و من در خلسهٔ خواندنشان با پهلوانان و دیوان و پریان، همنشین و هم‌نفَس می‌شدم و غرقِ لذت. لذّتِ نابی که با خواندن «امیرارسلان نامدار» به اوج خود رسید. اوجی که با هیچ متن دیگری تکرار نشد، زبانم لال حتّی با شاهنامه.

خوشبختانه امیرارسلانی که به تورِ من خورد، متن کامل داستان به تصحیح و با مقدمهٔ استاد محمدجعفر محجوب بود. امیرارسلان را علاوه بر اینکه سه بار در تنهایی خواندم، یک بار هم در شب‌های درازِ زمستان برای پدر و مادرم از روی کتاب خواندم و یک‌ دور هم سرِ کلاس برای بچه‌ها و آقامعلم تعریفش کردم: از حفظ، بی‌کلمه‌ای کم و کاست.

روزها و شبها در فضایی اثیری با امیرارسلان نامدار همراه بودم؛ با خواجه نُعمانِ بازرگان با پطرُس‌شاهِ فرنگی با قمرِ وزیرِ حرامزاده با فولادزرهٔ دیو با ملک‌اقبال شاهِ پری و با ریحانهٔ‌جادو؛ در بارگاهِ خدیوِمصر در تماشاخانهٔ فرنگ در قلعهٔ سنگباران در شهرِ لعل در باغِ فازهر در سرزمینِِ بنی‌جان و در هر کجا که آن نادرهٔ نامدار در جستجوی ملکهٔ‌آفاق قدم می‌نهاد:

در فضایی که مکان گم شده از وسعتِ آن
می‌روم سوی قرونی که زمان بُرده ز یاد
گویی از شهپرِ جبریل درآویخته‌ام
یا که سیمرغ گرفته‌ست به منقار مرا

آن وقت‌ها یقین داشتم که کتابی به عظمتِ امیرارسلان نامدار در جهان نیست و نخواهد بود. هنوز هم معتقدم که هرکس امیرارسلانِ نامدار را در آن سن‌و‌سال و با آن حس‌و‌‌حال نخوانده:
نه بُرده کیفِ زندگی نه لذتِ زمانه را
@mohsenpourmokhtar
حصارِ پسته

صد نگهبان به کار باید کرد
دانه‌ها را شمار باید کرد
پسته هر کیلویی خدا تومن است
کارِ با اعتبار باید کرد
تا شود دست و پای دزدان خشک
پسته‌ها را حصار باید کرد
@mohsenpourmokhtar
صفیّه‌خاتون و رقیّه‌خاتون

یک قطرهٔ آب بود، با دریا شد
یک ذرّهٔ خاک، با زمین یکتا شد
آمد شدنِ تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد

حدود هفت قرن و نیم پیش، پدری که نام او را نمی‌دانیم در ولایتی که نمی‌دانیم کجا، صاحب فرزند دختری شد. دختر را ‹صفیّه‌خاتون› نامید، پیش‌بینی کرد که او ستیرهٔ عفیفهٔ صالحه خواهد بود، طالعش را گرفت و به همراه تاریخ دقیق ولادتش بر پشت نسخه‌ای از حقایق‌التفسیرِ سُلمی نوشت:

ثلثِ اوّلِ شب چهارشنبهٔ منتهی به روز پنجشنبه، پانزدهم ذیقعدهٔ سال ۷۰۴ ق/ برج جَدی، ئیلان ئیل (سال مار)

هفت سال گذشت. در ۱۱ صفر ۷۱۱ ق صاحب دختری دیگر شد. او را ‹رقیّه‌خاتون› نامید- بی‌هیچ لقبی- تاریخ تولدش را در همان صفحه- نه به آن دقت- نوشت، طالعش را هم تعیین نکرد.

هیچ اطلاع دیگری از زندگی و سرنوشت صفیه‌خاتون و رقیه‌خاتون نداریم.

مسکین آدمی!!
@mohsenpourmokhtar
Audio
# پیغمبرِ دزدان
# پارودی
۱۴۰۲٫۰۵٫۱۰
@sirjanname
در میانِ اَرشلو و افشار

ظهرِ چهارشنبه که از قیلولهٔ نیمروزی برخاستم، احساس کردم که چهارگنبدِ خونم به شدّت پایین افتاده! به شتاب از رفسنجان حرکت کردم، به سیرجان آمدم و یکسره رفتم به چهارگنبد و روستایِ زیبایِ «کرپو» و مهمان حمیدخان شهسواری و ساراخانم قاسمی‌نژاد شدم. از لطف و محبت و بزرگواری این زوج ارجمند هرچه بگویم کم است.
مالکانِ کرپو از دو ایلِ ارشلو و افشارند. مردمانی پیشرو، تحصیل‌کرده و دولتمند و همچنان دل در گروِ ریشه‌های کهن خویش و دوستدار چهارگنبدِ سرسبز. با حمید رفتیم خدمت حاج حشمتِ سلطان‌زادهٔ افشار: پیری در آنسوی هشتاد سالگی، روشن و استوار و سخنور. حاج حشمت از گذشته‌ها گفت، از تقابل افشار و بچاقچی، دو ایل بزرگ ترک‌زبانِ کرمان. از تفاوت لهجهٔ ترکی‌شان تا زرو‌آزمایی‌ و‌جنگ و صلحشان.
به لطف حمیدخان و ساراخانم سری هم به «پلِ پَروَست» و «شریک‌آباد» زدیم: ییلاقات ارشلو. در شریک‌آباد مهمان آقای قاسمی‌نژاد و محمدعلی شهسواری بودیم و از لطف و محبت آنها سرشار شدیم. آنچه در این قلمروِ ارشلو و افشار برایم بسیار جالب بود عشق شگرف میزبانانم به مثنوی و شاهنامه بود. وقتی که به درخواست محمدعلی‌خان، ماجرایِ شهادتِ سیاوش را با لحنِ محلی برایشان خواندم، چشمِ میزبانان و همراهانم به اشک تر شد. هوش از سرم پرید وقتی ساراخانم از شاهنامه دوستی پدر بزرگش محمودخان ارشلو گفت. وقتی گفت مادرش طلعت‌خانم بخشهای زیادی از شاهنامه را حفظ داشت. محمودخان که عمری با شاهنامه زیسته بود، وقتی در آخرین روزهای عمرش به شیراز می‌رفت تا بیماریِ درمان ناپذیرش را درمان کند، قادرخان افشار، شاهنامه خوانش را هم با خود برد تا در آن ساعاتِ واپسین برایش شاهنامه بخواند.

روحت شاد محمود خان شهسواری، رییس ایل ارشلو!
روحت شاد طلعت‌خانم که به بچه‌ها سفارش می‌کردی جواب حرفِ ناصواب را با ابیات شاهنامه  بدهند نه با ناسزا!
درودتان باد دوستان ارشلو و افشار، عاشقان مولانا و موسیقی و شاهنامه!
@mohsenpourmokhtar
برگی از تاریخ انار

دوستِ سندپژوهِ من دکتر محسن اسدی زیدآبادی لطف کرده- به مناسبت اینکه همسرم اهل انار است- تصویر سندی مربوط به انار را به او هدیه کرده است. این سند در تاریخ ۱۲۸۸ قمری نوشته شده و قاعدتاً باید از طرف مرتضی قلیخانِ وکیل الملک، حاکم کرمان در این زمان صادر شده باشد. شِمش و کرمانشاهان و زین‌الدین مذکور در سند هم نام سه محل بین انار و یزد هستند که کاروانسرا و چاپارخانه داشته‌اند. اسماعیل‌خان هم که در حاشیهٔ سند ازو نام برده شده باید اسماعیل خان پسر ابراهیم خان ظهیرالدولهٔ قاجار باشد که در همین سالها حاکم رفسنجان و با راهزنان درگیر بوده است. انار به خاطر اینکه در مسیر قافله‌ها و پیک‌ها به سمت یزد و تهران بوده همواره معرض طمع راهزنان بوده.

متن سند:
[عالیشأنِ عزّت‌نشان آقامهدی نایب امور انار را مرقوم میشود که عالیشأن صادق‌بیگ نایب با چهل نفر سرباز تیرانداز رشید از فوجِ قدیمِ کرمان و بقدرِ کفاف قورخانه با آنها روانه نموده و التزام گرفته شد که در شِمش و کرمانشاهان منزل گرفته مواظبت داشته باشند، هر قافله و چاپار که از انار شما روانه می‌کنید و به شمش میرسانید، منزل بمنزل همراهی نمایند تا به زین‌الدین و هکذا از آنطرف با قافله و چاپار تا انار بیایند که اگر خدای نخواسته به کسی؛ از دزدانِ فارسی ضرر وارد آید در خاک کرمانشاهان و شِمش؛ از صادق‌بیگ مؤاخذه خواهد شد.
فی ۲۴ شهر شعبان المعظم سنهٔ ۱۲۸۸
وکیل الملک]

در حاشیه:
[آقا مهدی
جیرهٔ سربازان را آرد خواهند کرد. شما مال کرایه بگیرید بدهید به کرمانشاهان و شِمش، بسربازان ماه بماه برسانند آنجا، وجه کرایه را در اینجا با مقرب الخاقان، مخدومی اسماعیل خان محسوب میداریم.
فی ۲۴ شهر شعبان]
@sirjanname
Forwarded from سیرجان نامه
سند مربوط به انار
@sirjanname
سندی از ناامنی راههای کرمان به یزد

دوست تاریخ پژوه من دکتر محسن اسدی زیدآبادی لطف فرموده سندی دیگر فرستاده‌اند که حدوداً ۵۰ روز پیش از سند پیشین (با عنوان برگی از تاریخ انار) نوشته شده است. این نامه را هم مرتضی قلیخانِ وکیل‌المک، حاکم کرمان نوشته است. سند بسیار مهمی است که نشان دهنده ناامنی راههای کرمان به یزد در آن سالهاست. ناامنی شدیدی که محدود به راههای کاروانی هم نبود. دهات و شهرها هم مثل راهها معروض غارت بودند. جای استاد باستانی پاریزی خالی که این نامه را در مقدمهٔ کتاب پیغمبر دزدان چاپ کند و شرح دهد که آن نادرهٔ تاریخ ایران یعنی نبی‌السارقین در این شرایط بوده که آن نامه‌های شگرف را به سران ایلات و حاکمان بلاد و عالمان سواد می‌نوشته است.
متن نامه:
عالیشأنانِ عزت‌نشان حمدالله‌سلطان و لطفعلی‌بیگ شه‌زاد، مأمورین فارس را مرقوم میگردد که نوشتجات شما را مقرب‌الخاقان مخدومی اسماعیل‌خان فرستاده‌بود. بعد از ملاحظه محقق گردید که جناب عمدة الأمراء العظام سرکار والی کمال التفات را فرموده‌اند و هر تقویت در کار شما لازم بوده مضایقه ننموده‌اند. بجهت نظم امور ولایت قاتلهای مرحوم آقا محمد‌شریف اناری را به قصاص و سیاست رسانیده، بهجت وصول و ایصال اموال مسروقه نیز هر حکم خواسته‌اید گرفته‌اید، از چهار بلوک هم بجهت گوشمال و گرفتاری خورشید و سایر طایفه آن مرقوم فرموده‌اند بشما تفنگچی بدهند. چون مدت مأموریت شما طول کشیده و دانسته‌اید که بیش از پانصد تومان تنخواه از دزدها بوصول نمیرسد و تنخواه تجار را رعایای بلوک فسا بقیمتهای خیلی نازل از دزدها خریده و بعوض هر ذرع شلهٔ گُلی( نوعی پارچهٔ سرخ‌رنگ) بیست سیر ذرّت داده‌اند، لهذا مرخص هستید پانصد تومان تنخواه را بگیرید با خود بیاورید، صاحبان اموال و تجار یزد و کرمان به قسمت ببرند. درباب هشتاد رأس الاغهای قافلهٔ سیرجانی و سیزده رأس الاغ و تنخواه خواجه محمد باقر پاریزی و سایر، مقرب‌الخاقان مخدومی اسماعیل‌خان هرچه بنویسد برحسب دستورالعمل معزّی إلیه رفتار نمائید.
تحریراً فی غُرّه شهر رجب المرجب سنهٔ ۱۲۸۸
در حاشیه:
یحتمل صاحب آن چهارده بار قماش از یزد بفارس بیاید، اگر آمده است شما همان تنخواه مجوسها را بگیرید، آن چهارده بار قماش را صاحبش که بآنجا آمده بگذراند و اگر نیامده تنخواه را گرفته بیائید.
شهر رجب سنهٔ ۱۲۸۸ وکیل الملک
@sirjanname
Forwarded from سیرجان نامه
سندی از ناامنی راههای کرمان به یزد
از مجموعه شخصی دکتر محسن اسدی زیدآبادی
@sirjanname
Forwarded from سیرجان نامه
برای امنیت و آسایش مردم رفسنجان و نوق و پاریز

مرتضی قلیخانِ سرتیپ، وکیل الملک ثانی (حاکم کرمان از ۱۲۸۵ تا ۱۲۹۵ هـ.) پسر محمد اسماعیل‌خان نوری وکیل‌الملک (حاکم کرمان از ۱۲۷۷ تا ۱۲۸۴ هـ.) است.

وکیل الملک ثانی در این حکم، انتظام امور «بلوکات رفسنجان و نوقات و پاریز» و نظم ولایت و آسودگی رعایا و امنیت راه‌ها و رفع تعدی و تحمیلات ظالمانه به مردم را به اسماعیل‌خان پسر ابراهیم‌خان ظهیرالدولهٔ قاجار محول کرده‌است.
تاریخ حکم ۴ ربیع الثانی ۱۲۸۹ هـ.‌است.

✓با تشکر از دکتر محسن اسدی زیدآبادی برای ارسال تصویر سند.
@sirjanname
Audio
شاهِ شجاع کرمانی و خواجه علیِ حسن سیرجانی

سخنرانی د. پورمختار

سیرجان ۱۴۰۲٫۶٫۲۷
@sirjanname
Audio
داستان مرگ رستم از شاهنامه فردوسی
سیرجان ۱۴۰۲٫۶٫۲۷
محسن پورمختار
@mohsenpourmokhtar
Forwarded from خانه تو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آیا می دانید در استان پهناور کرمان، شهری وجود دارد که روزگاری از شیراز، بزرگتر و پیشرفته تر بوده و مردمان آن در صنایع چوبی، زبانزد خاص و عام بودند؟!

دکتر محسن پورمختار، دانشیار دانشگاه ولیعصر رفسنجان، به نیکی در این باره داد سخن داده است.

🈴 *خانه تو؛ شبکه شکوه دیار کریمان*

💚 لینک ورود به "خانه تو" در واتساپ :
https://chat.whatsapp.com/Huep9VHowFt1xxlTJCuule

❤️ لینک ورود به "خانه تو" در اینستاگرام :
https://instagram.com/khaneheto

🧡 لینک ورود به "خانه تو" در ایتا :
https://eitaa.com/khaneheto

💙 لینک ورود به "خانه تو" در شبکه های اجتماعی دیگر:
www.khaneheto.com
معلمِ خوش‌خیال

در شروع هر ترم  با شور و شوق برای هر درسی آماده می‌شوم. منابع مختلف را می‌بینم. از این کتاب به آن کتاب منتقل می‌شوم. جواب هر سؤال احتمالی را پیدا می‌کنم...

اما معمولاً در اولین جلسه کلاس متوجه می‌شوم که باز هم خوش‌خیالی کرده‌ام. دغدغه دانشجویان از لونی دیگر است. با زیرکی سعی می‌کنند که این درس را با پایین‌ترین هزینه‌ و بالاترین نمره بگذرانند. خودِ درس هیچ اهمیتی ندارد. ذوقی نشان نمی‌دهند. سرخورده‌ام می‌کنند!

آخر ترم با خودم عهد می‌کنم که ترم بعد را بی‌هیجان و بی‌شور و شوقی آغاز کنم، درسم را بی‌ هیچ احساسی بدهم و بروم. اما با شروع ترم بعد همه‌چیز از یادم می‌رود. و این داستان بیش از بیست سال است که تکرار می‌شود.
........................
قصیده ادیب پیشاوری در ستایش تاریخ بیهقی را آماده کرده‌ام که سرِ کلاس بخوانم. از بس ابیاتی از آن را تکرار کرده‌ام، حفظشان شده‌ام.
فردا تاریخ بیهقی دارم!
@mohsenpourmokhtar
Forwarded from خانه تو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔆 پاسخی به یک اشتباه بزرگ تاریخی که توسط افراد ناآگاه به فرهنگ‌عامه سیرجان، القا شده است.

🈴 *خانه تو؛ شبکه شکوه دیار کریمان*

💚 لینک ورود به "خانه تو" در واتساپ :
https://chat.whatsapp.com/Huep9VHowFt1xxlTJCuule

❤️ لینک ورود به "خانه تو" در اینستاگرام :
https://instagram.com/khaneheto

🧡 لینک ورود به "خانه تو" در ایتا :
https://eitaa.com/khaneheto

💙 لینک ورود به "خانه تو" در شبکه های اجتماعی دیگر:
www.khaneheto.com
Audio
آخرین سخنان حلاج

گزیده‌ای از جلسهٔ ۶۳ شرح دفتر نخست مثنوی
۱۴۰۲٫۷٫۱۱
@masnavimeraj
فخرالدولهٔ قاجار

فخرالدوله دختر ناصرالدین شاه قاجار بود. دختر محبوب شاه‌بابا. فخرالدوله زیبا بود. وجیه و عفیف و با شخصیت بود. نویسنده بود. شاعر بود. خوشنویس بود. نقاش بود. موسیقی‌‌دان بود. پیکره‌ساز بود. تیرانداز و شکارافکن و اسب‌تاز بود. فخرالدوله کدبانو هم بود. داستان امیرارسلان نامدار که نقیب‌الممالک شیرازی برای ناصرالدین شاه تعریف کرده، نگارش قلم فخرالدوله است. فخرالدوله در زندگی خانوادگی هم بخت‌یار بود. شوهرش مجدالدوله، پسر دایی‌ناصرالدین شاه بود. مجدالدوله هم ایلخانی قاجار بود و هم صاحب‌منصب دربار و هم در هنرهای مردانه سرآمد روزگار. فخرالدوله و مجدالدوله همدیگر را دوست داشتند، رفیق بودند.
هرچه لازمه سعادت بود خدا به فخرالدوله داده بود.

فخرالدوله اما در جوانی بیمار شد. دو سالی نالان بود و نهایتاً در ۱۴ فروردین ۱۲۷۲ شمسی در دهمین سالگرد ازدواجش در سن ۳۳ سالگی درگذشت. در بستر بیماری این ابیات را برای سنگ قبر خود سرود:
دریغ از انقلاب آسمانی
نمانَد هیچکس را کامرانی
مرو بر سفرهٔ گردون که این دون
پشیمان می‌شود از میزبانی
صفای غنچهٔ گلزار خوش بود
نبودی گر ز پس بادِ خزانی
مرا از فخر، فخرالدوله گفتند
گلی بودم ز باغ خسروانی
پدر بُد ناصرالدین شاه قاجار
که بُد زیبندهٔ تاج کیانی
مرا اندر سفرها و حضرها
همی می‌پرورید از مهربانی
بُدم خوشدل که می‌گفتند خلقی
که این خانم ندارد هیچ ثانی
بناگه در هزار و سیصد و نه
بلا اولاد، در سن جوانی
ز صیاد اجل خوردم یکی تیر
تپان گشتم به خاک ناتوانی

حدود ۱۶ سالی پس از وفات فخرالدوله، یادگارهای قلمی و هنری او که در خانهٔ خواهرش فروغ الدوله نگهداری می‌شد، در غوغای استبداد صغیر تاراج شد و هر ورقش به دست قزاقی و سربازی افتاد.

# برای اطلاعات بیشتر←فخرالدوله، نویسنده کتاب امیر ارسلان، نوشتهٔ استاد روانشاد مظفر بختیار در کتاب بختیارنامه از انتشارات موقوفات افشار.
@mohsenpourmokhtar
سلام بر دوستان عزیز

امروز عصر قبل از آغاز کلاس مثنوی عرض کردم که این روزها یک مصراع شاهنامه از زبان پیران ویسه زبان حال من است:

همیشه گرفتارم اندر پزشک

و بعد عرض کردم که این مصراع از یکی از درخشان‌ترین مواضیع شاهنامه است و سخن روانشاد شاهرخ مسکوب را در باره این قطعه عرض کردم.

اینک آن قطعه شاهنامه را که چند سال پیش خواند‌ه‌ام و توضیحاتی درباره آن داده، تقدیم دوستان عزیز می‌کنم.
2025/10/20 07:58:11
Back to Top
HTML Embed Code: