This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خبر از دورترین نقطهٔ جهان
بِرِسَد
نخواست او به منِ خسته بیگمان
بِرِسَد
شکنجه بیشتر از این؟
که پیشِ چشمِ خودت
کسیکه سهمِ تو باشد، به دیگران
بِرِسَد..
چه میکنی؟ اگر او را خواستی
یک عمر
بهراحتی کسی از راه ناگهان
بِرِسَد
رها کنی برود، از دلت جدا باشد
به آنکس که دوستتَرَش داشته..
به آن برسد..
خدا کند که نه... ! نفرین نمیکنم
نکند
به او که عاشق او بودهام زیان
بِرِسَد
خدا کند که فقط این عشق
از سرم برود
خدا کند که فقط زود
آن زَمان بِرِسَد..
- خانم نجمه زارع
📚🌒
بِرِسَد
نخواست او به منِ خسته بیگمان
بِرِسَد
شکنجه بیشتر از این؟
که پیشِ چشمِ خودت
کسیکه سهمِ تو باشد، به دیگران
بِرِسَد..
چه میکنی؟ اگر او را خواستی
یک عمر
بهراحتی کسی از راه ناگهان
بِرِسَد
رها کنی برود، از دلت جدا باشد
به آنکس که دوستتَرَش داشته..
به آن برسد..
خدا کند که نه... ! نفرین نمیکنم
نکند
به او که عاشق او بودهام زیان
بِرِسَد
خدا کند که فقط این عشق
از سرم برود
خدا کند که فقط زود
آن زَمان بِرِسَد..
- خانم نجمه زارع
📚🌒
❤1
اضطراب_موقعیت_از_آلن_دوباتن_ترجمه_سید_حسن_رضوی.pdf
10.3 MB
Pdf 📂
📚 اضطراب موقعیت
کتاب دربارهٔ ترس از شکست
و مقام و منزلت است.
وابستگی ما به نظرات دیگران
به شکلی نبوغآمیز به فلسفه
روانشناسی سیاست مذهب
و ... میپردازد.
پیشبینیهایی را ارائه
میکند که اکثر آنها
برای ما اتفاق افتاده!
بهتر است فورا مشغول
خواندن این کتاب شوید
اگر بهدنبال تغییر و
دگرگونی در زندگی خود
هستید.
" تصمیم به فاصله گرفتن از
افراد لزوما با بیمیلی کامل
نسبت به معاشرت با دیگران
همتراز نیست و شاید فقط
نشاندهنده عدم رضایت
فرد از اشیا و محیط پیرامون
باشد.
👤 آلن دوباتن
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
📚 اضطراب موقعیت
کتاب دربارهٔ ترس از شکست
و مقام و منزلت است.
وابستگی ما به نظرات دیگران
به شکلی نبوغآمیز به فلسفه
روانشناسی سیاست مذهب
و ... میپردازد.
پیشبینیهایی را ارائه
میکند که اکثر آنها
برای ما اتفاق افتاده!
بهتر است فورا مشغول
خواندن این کتاب شوید
اگر بهدنبال تغییر و
دگرگونی در زندگی خود
هستید.
" تصمیم به فاصله گرفتن از
افراد لزوما با بیمیلی کامل
نسبت به معاشرت با دیگران
همتراز نیست و شاید فقط
نشاندهنده عدم رضایت
فرد از اشیا و محیط پیرامون
باشد.
👤 آلن دوباتن
www.tgoop.com/ktabdansh 📚
.
کتاب دانش
... تفکر برای یک ذهن ضعیف به اندازهٔ بلند کردن باری سنگین برای یک بازوی ضعیف، دشوار است! هر دو میخواهند بهسرعت از شر آن خلاص شوند! ✍#آرتور_شوپنهاور 📖 مطالعه قسمت ۱۳ این حرف از سطح من بالاتر است ۳۱ - اگر میدانید که برای سؤالها جوابی…
.....
انسان با صمیمیت بیاندازه
با دیگران از قدر و احترام خود
میکاهد. زیرا فرومایگان از
همهچیز سوءاستفاده میکنند،
بالاخص زمانیکه دریابند
دسترسی به شما نیز آسان است.
✍ #آرتور_شوپنهاور
📖 مطالعه قسمت ۱۴
اراده از عقل و هوش مؤثرتر است
۳۵ - یک ترفند دیگر وجود دارد
که به محض اینکه عملی میشود
دیگر ترفندها را غیر ضروری میکند.
- بهجای استدلال روی
عقل و فکر :
بر روی ارادهاش تأثیرگذار باشيد:
حتی اگر نظرات شما اشتباه و
خطرناک باشد، او و حاضران
دیدگاههای شما را میپذیرند.
" نیم مثقال اراده از صد کیلو
عقل و هوش مؤثرتر است. "
اول به او بقبولانید که عقایدش
مضر است؛ اول از همه بهخودش
ضرر میرسد و اگر موفق شوید،
او مثل سیبزمینی داغ آنها رها
میکند.
خصمت را گیج کن
۳۶ - با کمک اغراق و گزافهگویی،
طرف مقابل را گیج و مبهوت کنید؛
این ترفند بسیار کارساز است.
زیرا آدمی فکر میکند بامعنی و
صحیح است. چطور؟
اگر ضعف داشته باشه اما وانمود
کنه که همهٔ مسائل رو میفهمه؛
شما بهراحتی میتوانید عقاید
خود را به آن تحمیل کنید.
پس لازم است یک صحبت احمقانه
را با ظاهری خردمندانه بیان کنید؛
و ادعا کنید این مطمئنترین برهان
است و نوع لحن باید طوری باشه
که وی را محسور کنید.
یک دلیل نادرست کل موضعش
را رد میکند
۳۷ - اگر حق با او بود ولی از
شانس خوب شما دلیل نادرستی
انتخاب کنه به آسانی میتوانید
آن را رد کنید و بعد مدعی شوید
که استدلالی که مطرح میکنه،
علیه اصل قضیه است.
اگر هیچ دلیلی نداشت، برندهاید :)
بهخاطر همینه که وکلای بد
همیشه پروندههای خوب را از
دست میدهند چون توجیه و
دلایلشان هیچ تناسبی با پرونده
نداره.
ص ۱۱۵
|| هنر همیشه بر حق بودن.
۳۸ راه برای پیروزی زمانیکه
شکست خوردهاید.
-/ شوپنهاور
• انتشارات ققنوس
• ادامه دارد
...📚
انسان با صمیمیت بیاندازه
با دیگران از قدر و احترام خود
میکاهد. زیرا فرومایگان از
همهچیز سوءاستفاده میکنند،
بالاخص زمانیکه دریابند
دسترسی به شما نیز آسان است.
✍ #آرتور_شوپنهاور
📖 مطالعه قسمت ۱۴
اراده از عقل و هوش مؤثرتر است
۳۵ - یک ترفند دیگر وجود دارد
که به محض اینکه عملی میشود
دیگر ترفندها را غیر ضروری میکند.
- بهجای استدلال روی
عقل و فکر :
بر روی ارادهاش تأثیرگذار باشيد:
حتی اگر نظرات شما اشتباه و
خطرناک باشد، او و حاضران
دیدگاههای شما را میپذیرند.
" نیم مثقال اراده از صد کیلو
عقل و هوش مؤثرتر است. "
اول به او بقبولانید که عقایدش
مضر است؛ اول از همه بهخودش
ضرر میرسد و اگر موفق شوید،
او مثل سیبزمینی داغ آنها رها
میکند.
خصمت را گیج کن
۳۶ - با کمک اغراق و گزافهگویی،
طرف مقابل را گیج و مبهوت کنید؛
این ترفند بسیار کارساز است.
زیرا آدمی فکر میکند بامعنی و
صحیح است. چطور؟
اگر ضعف داشته باشه اما وانمود
کنه که همهٔ مسائل رو میفهمه؛
شما بهراحتی میتوانید عقاید
خود را به آن تحمیل کنید.
پس لازم است یک صحبت احمقانه
را با ظاهری خردمندانه بیان کنید؛
و ادعا کنید این مطمئنترین برهان
است و نوع لحن باید طوری باشه
که وی را محسور کنید.
یک دلیل نادرست کل موضعش
را رد میکند
۳۷ - اگر حق با او بود ولی از
شانس خوب شما دلیل نادرستی
انتخاب کنه به آسانی میتوانید
آن را رد کنید و بعد مدعی شوید
که استدلالی که مطرح میکنه،
علیه اصل قضیه است.
اگر هیچ دلیلی نداشت، برندهاید :)
بهخاطر همینه که وکلای بد
همیشه پروندههای خوب را از
دست میدهند چون توجیه و
دلایلشان هیچ تناسبی با پرونده
نداره.
ص ۱۱۵
|| هنر همیشه بر حق بودن.
۳۸ راه برای پیروزی زمانیکه
شکست خوردهاید.
-/ شوپنهاور
• انتشارات ققنوس
• ادامه دارد
...📚
| - لوئیس تامس
در کتابِ گفتهها و خواندهها
مینویسد:
انسان یگانه مخلوقِ نگرانِ روی
زمین است:
نگران زندگی، بیمناک از آینده،
ناخشنود از لحظهٔ حال،
ناتوان در حلِ مسئلهٔ مرگ و
عاجز از رسیدن به آرامش.
.
در کتابِ گفتهها و خواندهها
مینویسد:
انسان یگانه مخلوقِ نگرانِ روی
زمین است:
نگران زندگی، بیمناک از آینده،
ناخشنود از لحظهٔ حال،
ناتوان در حلِ مسئلهٔ مرگ و
عاجز از رسیدن به آرامش.
.
👍2
🔹🔶🔹🔶🔹
🔷 #حکایت
چوپان دروغگو نگارش جدید:
یکی بود یکی نبود،
غیر از خدا هیچکس نبود.
چوپانی مهربان بود که در نزدیکی
دهی، گوسفندان را به چرا میبرد.
مردم ده که از مهربانی و
خوشاخلاقی او خرسند بودند،
تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را
به او بسپارند تا هر روز آنها را به
چرا ببرد. او هر روز مشعول مراقبت
از گوسفندان بود و مردم نیز از این
کار راضی بودند.
برای مدتها این وضعیت ادامه داشت
و کسی شکوهای نداشت تا اينکه...
یک روز چوپان شروع کرد به فریاد:
آی گرگ آی گرگ!
وقتی مردم خود را به چوپان رساندند
دريافتند که گرگی آمده است و یک
گوسفند را خورده است!
آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند
نگران نباش و خدا را شکر که بقیهٔ
گله سالم است. اما از آن پس،
هر چند روز یکبار چوپان فریاد میزد:
گرگ، گرگ، آی مردم، گرگ.
وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را
به چوپان میرساندند و میدیدند
کمی دیر شده و دوباره گرگ،
گوسفندی را خورده است. این
وضعیت مدتها ادامه داشت و
همیشه مردم دیر میرسیدند و
گرگ، گوسفندی را خورده بود!
روزی مردم ده تصمیم گرفتند
پولهای خود را جمع کنند و چند
سگ گله بخرند، از وحشیترینها و
قویترین سگها را...
چوپان نیز به آنها اطمینان داد که
با خرید این سگها، دیگر هیچگاه
گوسفندی خورده نخواهد شد.
اما پس از خرید سگها، هنوز مدت
زیادی نگذشته بود که دوباره صدای
فریاد ' آی گرگ آی گرگ ' چوپان به
گوش رسید! مردم دویدند و خود
را به گله رساندند و ديدند دوباره
گوسفندی خورده شده است.
ناگهان یکی از مردم که از دیگران
باهوشتر بود به بقیه گفت:
ببینید، ببینید هنوز اجاق چوپان داغ
است و استخوانهای گوشت سرخ
شده و خورده شدهٔ گوسفندانمان
در اطراف پراکنده است!
مردم که تازه متوجه شده بودند که
در تمام این مدت چوپان دروغ
میگفته است، فریاد برآوردند:
آی دزد، آی دزد.
چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش
کنیم، اما ناگهان چهرهٔ مهربان و
مظلوم چوپان تغییر کرد. چهرهای
خشن به خود گرفت و چماق چوپانی
را برداشت و بهسمت مردم حملهور
شد. سگها هم که فقط از دست
چوپان غذا خورده بودند و کسی را
جز او صاحب خود نمیدانستند او
را همراهی کردند!
بسیاری از مردم از چماق چوپان و
بسیاری از آنها از گاز سگها زخمی
شدند. دیگران نیز وقتی این
وضعیت را دیدند، گریختند، در
روزهای بعد که مردم برای عیادت
از زخمیشدگان میرفتند به یکدیگر
میگفتند: خود کرده را تدبیر نیست.
یکی از آنها پیشنهاد داد که از این
پس وقتی داستان چوپان دروغگو
را برای کودکانمان نقل میکنیم باید
برای آنها توضیح دهیم که هرگاه
خواستید گوسفندان، چماق و
سگهای خود را به کسی بسپارید،
پیش از هر کاری در مورد درستکاری
او بررسی کنید و مطمئن شوید که
او دروغگو نیست!
اما معلم مدرسه که آنجا بود و
حرفهای مردم را میشنید گفت:
دوستان توجه کنید که ممکن است
کسی نخست راستگو " باشد ولی
وقتی گوسفندان، چماق و سگهای
ما را گرفت وسوسه شود و
دروغگو شود.
بنابراین بهتر است
هیچگاه گوسفندان، چماق و سگهای
خود را به یکنفر نسپاریم ...
...📚
🔷 #حکایت
چوپان دروغگو نگارش جدید:
یکی بود یکی نبود،
غیر از خدا هیچکس نبود.
چوپانی مهربان بود که در نزدیکی
دهی، گوسفندان را به چرا میبرد.
مردم ده که از مهربانی و
خوشاخلاقی او خرسند بودند،
تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را
به او بسپارند تا هر روز آنها را به
چرا ببرد. او هر روز مشعول مراقبت
از گوسفندان بود و مردم نیز از این
کار راضی بودند.
برای مدتها این وضعیت ادامه داشت
و کسی شکوهای نداشت تا اينکه...
یک روز چوپان شروع کرد به فریاد:
آی گرگ آی گرگ!
وقتی مردم خود را به چوپان رساندند
دريافتند که گرگی آمده است و یک
گوسفند را خورده است!
آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند
نگران نباش و خدا را شکر که بقیهٔ
گله سالم است. اما از آن پس،
هر چند روز یکبار چوپان فریاد میزد:
گرگ، گرگ، آی مردم، گرگ.
وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را
به چوپان میرساندند و میدیدند
کمی دیر شده و دوباره گرگ،
گوسفندی را خورده است. این
وضعیت مدتها ادامه داشت و
همیشه مردم دیر میرسیدند و
گرگ، گوسفندی را خورده بود!
روزی مردم ده تصمیم گرفتند
پولهای خود را جمع کنند و چند
سگ گله بخرند، از وحشیترینها و
قویترین سگها را...
چوپان نیز به آنها اطمینان داد که
با خرید این سگها، دیگر هیچگاه
گوسفندی خورده نخواهد شد.
اما پس از خرید سگها، هنوز مدت
زیادی نگذشته بود که دوباره صدای
فریاد ' آی گرگ آی گرگ ' چوپان به
گوش رسید! مردم دویدند و خود
را به گله رساندند و ديدند دوباره
گوسفندی خورده شده است.
ناگهان یکی از مردم که از دیگران
باهوشتر بود به بقیه گفت:
ببینید، ببینید هنوز اجاق چوپان داغ
است و استخوانهای گوشت سرخ
شده و خورده شدهٔ گوسفندانمان
در اطراف پراکنده است!
مردم که تازه متوجه شده بودند که
در تمام این مدت چوپان دروغ
میگفته است، فریاد برآوردند:
آی دزد، آی دزد.
چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش
کنیم، اما ناگهان چهرهٔ مهربان و
مظلوم چوپان تغییر کرد. چهرهای
خشن به خود گرفت و چماق چوپانی
را برداشت و بهسمت مردم حملهور
شد. سگها هم که فقط از دست
چوپان غذا خورده بودند و کسی را
جز او صاحب خود نمیدانستند او
را همراهی کردند!
بسیاری از مردم از چماق چوپان و
بسیاری از آنها از گاز سگها زخمی
شدند. دیگران نیز وقتی این
وضعیت را دیدند، گریختند، در
روزهای بعد که مردم برای عیادت
از زخمیشدگان میرفتند به یکدیگر
میگفتند: خود کرده را تدبیر نیست.
یکی از آنها پیشنهاد داد که از این
پس وقتی داستان چوپان دروغگو
را برای کودکانمان نقل میکنیم باید
برای آنها توضیح دهیم که هرگاه
خواستید گوسفندان، چماق و
سگهای خود را به کسی بسپارید،
پیش از هر کاری در مورد درستکاری
او بررسی کنید و مطمئن شوید که
او دروغگو نیست!
اما معلم مدرسه که آنجا بود و
حرفهای مردم را میشنید گفت:
دوستان توجه کنید که ممکن است
کسی نخست راستگو " باشد ولی
وقتی گوسفندان، چماق و سگهای
ما را گرفت وسوسه شود و
دروغگو شود.
بنابراین بهتر است
هیچگاه گوسفندان، چماق و سگهای
خود را به یکنفر نسپاریم ...
...📚
❤3👍3
کتاب دانش
... 📖 مطالعه قسمت ۳ در طول سالها ، قرنها ، هزارهها انکارهایی موقت برای فانی بودنمان دست و پا کردهایم. حالا جولیوس نامش را در فهرست مرگ میدید، شاید یک مراسم کوچک بد نباشد. افکارش به آینده معطوف شد؛ با ماتم گرفتن برای اینکه یک سال…
...
📖 مطالعه قسمت ۴
جولیوس ذهن خود را منحرف به
تماس تلفنی با فیلیپ اسلیت کرد.
فیلیپ درمانگر شده؟ چطور امکان
دارد؟ پروندهٔ فیلیپ را باز کرد....
بیماری فعلی:
از لحاظ جنسی پر فعالیت بوده...
خودارضایی
روابط: تنهایی را دوست دارد.
بهطرز غیر معمولی منزوی است.
نه تلویزیون و نه فیلم. فقط موسیقی.
پدرش وقتی او سیزده ساله بود
خودکشی کرده. یک شیمیدان موفق
بوده، مالاندوز و محتکر است.
- اسکیزوئید،دچار وسواس جنسی،
مطلقا شوخطبعی در کارش نیست....
زندگی چیز رقتآوری است. من
تصمیم گرفتهام همهٔ عمرم را
صرف تفکر دربارهٔ آن کنم.
فصل ۳
جولیوس بهسمت دفتر فیلیپ
میرفت و خاطرههایش...
چرا تصمیم گرفته بود او را ببیند...
در طول سهسال درمان بینتیجه
و هدر دادن پولش... چرا موفق
نشد؟ نمونهٔ جذابی از فلج اراده...
یک ساختمان دو طبقه:
فیلیپ اسلیت، دکترای مشاوره
فلسفی. مشاوره فلسفی؟
وارد اتاق انتظار شد... در طول این
بیست و پنج سال تغییری نکرده بود...
رسمی و تخصصی حرف میزد.
مردم او را بهعنوان کسی میشناختند
که مستقیم به هدف میزند و از
این لحاظ به او اعتماد داشتند. اما
امروز از رفتار فیلیپ جا خورده بود.
فیلیپ: درمانم با شما ناموفق بود،
حدود بیست هزار دلار هزینه!
شیمیدان بودم، کلافه بودم، کنترلی
بر رفتار جنسیم نداشتم. واقعآ پای
یک رفتار جبری در کار بود. شما
به بر روابط من با دیگران و
خودتون پرداختید. این اون موقع
بیمعنی بود. حالا هم هست.
ملاقات با شما آزاردهنده میشد،
چیزی نبود جز خرید خدمات.
جولیوس مبهوت شده بود..بسیار خب،
به این میگن صراحت. ممنون فیلیپ
حالا باقی داستانت...
مهارتم در تولید مواد هورمونی
مهارکننده تولید مثل حشرات.
انقدر پول داشتم که از فشار کار
خلاص شدم؛ توجهم رو به چیزی که
میخواستم معطوف کردم:
طلب فرزانگی.
هنوز بدبخت و مضطرب بودم.
رواندرمانگری که همدوره یونگ
بود به من پیشنهاد فلسفه دینی داد،
عقاید و رسوم خاور دور ، حتی
مراقبه هم کردم، خالی از جاذبه
نبود.
- بعد چی شد؟
- یه روز تصمیم مهمی گرفتم.
از اونجایی که هیچ درمانگری
نتونست به هیچ طریقی کمکم کنه
تصمیم گرفتم خودم رو درمان کنم؛
مجموعه فلسفه یونانی پیش از
سقراط و پوپر، راولز و .... را مطالعه
کردم. فلسفه منزل و مأوای منه.
پول تا ابد دووم نمیاره.
به تدریس فلسفه روی آوردم.
فلسفه بالینی.
در نیویورک یک درمانگر بینقص
چیزی رو پیشکشم کرد که هيچکس
نتونسته بود به من بده.
- اسمش چی بود؟ توی نیویورک؟
کلمبيا؟
- اسمش آرتور.... فیلیپ مکثی کرد.
-" آرتور؟
-' بله ، آرتور شوپنهاور، درمانگر من.
-" شوپنهاور؟ دستم انداختهای؟
-' هیچوقت اینقدر جدی نبودهام
-"چیز زیادی دربارهٔ شوپنهاور نمیدونم.
فقط همون کليشه رایج بدبینی.
چطور تونست کمکت کنه؟ ...
-'دکتر هرتسفلد مراجع بعدی از راه
میرسه. در وقت بعدی دربارش
براتون میگم. غلو نمیکنم؛
زندگیم رو مدیون
نبوغ آرتور شوپنهاورم.
ص ۵۳
|| - درمان_شوپنهاور
- اروین_یالوم
• ترجمهٔ سپیده حبیب
• نشر قطره
■ ادامه دارد
هر روز یک کتاب برای
مطالعه گروهی |
...📚
📖 مطالعه قسمت ۴
جولیوس ذهن خود را منحرف به
تماس تلفنی با فیلیپ اسلیت کرد.
فیلیپ درمانگر شده؟ چطور امکان
دارد؟ پروندهٔ فیلیپ را باز کرد....
بیماری فعلی:
از لحاظ جنسی پر فعالیت بوده...
روابط: تنهایی را دوست دارد.
بهطرز غیر معمولی منزوی است.
نه تلویزیون و نه فیلم. فقط موسیقی.
پدرش وقتی او سیزده ساله بود
خودکشی کرده. یک شیمیدان موفق
بوده، مالاندوز و محتکر است.
- اسکیزوئید،دچار وسواس جنسی،
مطلقا شوخطبعی در کارش نیست....
زندگی چیز رقتآوری است. من
تصمیم گرفتهام همهٔ عمرم را
صرف تفکر دربارهٔ آن کنم.
فصل ۳
جولیوس بهسمت دفتر فیلیپ
میرفت و خاطرههایش...
چرا تصمیم گرفته بود او را ببیند...
در طول سهسال درمان بینتیجه
و هدر دادن پولش... چرا موفق
نشد؟ نمونهٔ جذابی از فلج اراده...
یک ساختمان دو طبقه:
فیلیپ اسلیت، دکترای مشاوره
فلسفی. مشاوره فلسفی؟
وارد اتاق انتظار شد... در طول این
بیست و پنج سال تغییری نکرده بود...
رسمی و تخصصی حرف میزد.
مردم او را بهعنوان کسی میشناختند
که مستقیم به هدف میزند و از
این لحاظ به او اعتماد داشتند. اما
امروز از رفتار فیلیپ جا خورده بود.
فیلیپ: درمانم با شما ناموفق بود،
حدود بیست هزار دلار هزینه!
شیمیدان بودم، کلافه بودم، کنترلی
بر رفتار جنسیم نداشتم. واقعآ پای
یک رفتار جبری در کار بود. شما
به بر روابط من با دیگران و
خودتون پرداختید. این اون موقع
بیمعنی بود. حالا هم هست.
ملاقات با شما آزاردهنده میشد،
چیزی نبود جز خرید خدمات.
جولیوس مبهوت شده بود..بسیار خب،
به این میگن صراحت. ممنون فیلیپ
حالا باقی داستانت...
مهارتم در تولید مواد هورمونی
مهارکننده تولید مثل حشرات.
انقدر پول داشتم که از فشار کار
خلاص شدم؛ توجهم رو به چیزی که
میخواستم معطوف کردم:
طلب فرزانگی.
هنوز بدبخت و مضطرب بودم.
رواندرمانگری که همدوره یونگ
بود به من پیشنهاد فلسفه دینی داد،
عقاید و رسوم خاور دور ، حتی
مراقبه هم کردم، خالی از جاذبه
نبود.
- بعد چی شد؟
- یه روز تصمیم مهمی گرفتم.
از اونجایی که هیچ درمانگری
نتونست به هیچ طریقی کمکم کنه
تصمیم گرفتم خودم رو درمان کنم؛
مجموعه فلسفه یونانی پیش از
سقراط و پوپر، راولز و .... را مطالعه
کردم. فلسفه منزل و مأوای منه.
پول تا ابد دووم نمیاره.
به تدریس فلسفه روی آوردم.
فلسفه بالینی.
در نیویورک یک درمانگر بینقص
چیزی رو پیشکشم کرد که هيچکس
نتونسته بود به من بده.
- اسمش چی بود؟ توی نیویورک؟
کلمبيا؟
- اسمش آرتور.... فیلیپ مکثی کرد.
-" آرتور؟
-' بله ، آرتور شوپنهاور، درمانگر من.
-" شوپنهاور؟ دستم انداختهای؟
-' هیچوقت اینقدر جدی نبودهام
-"چیز زیادی دربارهٔ شوپنهاور نمیدونم.
فقط همون کليشه رایج بدبینی.
چطور تونست کمکت کنه؟ ...
-'دکتر هرتسفلد مراجع بعدی از راه
میرسه. در وقت بعدی دربارش
براتون میگم. غلو نمیکنم؛
زندگیم رو مدیون
نبوغ آرتور شوپنهاورم.
ص ۵۳
|| - درمان_شوپنهاور
- اروین_یالوم
• ترجمهٔ سپیده حبیب
• نشر قطره
■ ادامه دارد
هر روز یک کتاب برای
مطالعه گروهی |
...📚
کتاب دانش
... دوک فینگ گفت: من پیرم و نغمهها را دوست دارم، آنچه رخ خواهد داد، اهمیتی ندارد. مایلم آنها را بشنوم. شاهزاده خانم ناگهان از جا برخاست و پیش از آنکه پیرمرد سخنش را بهپایان برد گفت: - سرورم من آنها را برایتان میخوانم. آنگاه چهرهٔ استاد خوانگ…
...
اما آن هیاهوی ناهنجار و حزنانگیز،
در آن دم، چه معنا داشت؟
گردبادی از دود، حرارتی تحملناپذیر،
ناگهان تالار را در برگرفت.
شعلههای آتش بسان مارهایی،
سرهای هولناکشان را در تمام روزنهها
لغزاندند.
دوک فینگ آن شب به سرای باقی
شتافت. مردم استاد خوانک را دیده
بودند که مانند اهریمنی از میان
آتشسوزیهایی که بیشک خود
برافروخته بود، سراسیمه میدوید
و بسیاری ظن بردند که او پادشاه
پیر را در آتش انداخته است.
دیگر هرگز کسی استاد خوانگ را
ندید. شاهزاده خانم لینگ به همراه
کیوئن وفادارش، پیروزمندانه به
دیارش بازگشت. سرنگونی فاتح آسیا
موجی از تحسین و ستایش پیرامونش
برانگیخت. همهٔ نقشههایی را که
او پیش از عزیمت، در روز جشن
نیاکان، طرح ریخته بود میشناختند
و هر کس از این که شاهزاده خانم
به شیوهای بسیار دقیق و بسیار
غافلگیر کننده به سوگند جسورانهاش
عمل کرده بود، به اعجاب و شگفتی
میآمد. شاهدخت دلربا، در افزون
شکوه و افتخارش، به زیبایی
پریزادهای تابناک، گیرایی تیره و تار
افسونگری را پیوند داده بود. گاه،
شب هنگام، یکی دو نغمهٔ تباهی از
کاخش به گوش میرسید و
چینیها به شتاب هرچ تمامتر
میدویدند تا از حلقهٔ آن نوای پرطنین
بگریزند و سراسیمه از خود
میپرسیدند که از آن دو آهنگ
روزانه و شبانه کدامیک وحشتافزاتر
است؟ • تمام شد.
نوشتهٔ: #موریس_بارس
۱۸۶۲ - ۱۹۳۲ فرانسه؛ نویسنده و
نمایندهٔ مجلس و بهواسطهٔ دوستان
شرقیاش تحتتأثیر عطار، سعدی و
مولانا بود.
مشهورترین رمانهای او:
راندهشدگان، باغی بر ساحل رود
اورانت، شکوه مرگ و کولت بودوش.
◇◇ داستان کوتاه نغمهٔ تباهی
از آخرین آثار اوست.
داستانهای کوتاه
📖 #اقدام_شرافتمندانه
نویسنده #هروه_بازن
قسمت ۱ -
از آقایان مستأجران خواهشمندیم
هنگام خروج کلید را روی تابلوی
مخصوص بگذارند ...
با وجود این آگهی که آقای پومیله '
مسؤل هتل و گروهبان سابق در
ادارهٔ تدارکات ارتش، با علاقهٔ
فراوان به گِرد نویسی حروف، با
خط خوش نوشته بود، گونزاک '
دوان دوان از جلوی دفتر هتل رد
شد و چیزی به قلاب شمارهٔ ۲۳
آویزان نکرد. با این همه از فریادهای
خانم پومیله که بهسوی پنجره دوید
و منظرهٔ بیگودیها و خشم و
انزجارش را به تمام اهالی محله
عرضه کرد، در امان نماند:
- آقای رابوتن ' شما را دیدم. میتوانید
کلیدتان را نگه دارید. اما قول میدهم
اگر کرایهتان را نپردازید، امشب
بیرون بخوابید و کلید هم دردی
دوا نکند.
گونزاک وانمود کرد چیزی نشنیده
است.
بیاختیار - و شاید هم برای گرم
کردن بدنش - تا خیابان تولبیاک
دوید و از جلوی پاتوق همیشگیاش،
قهوهخانهٔ ارریونی ' رد شد.
برتران ' مثل همیشه بین ساعت
شیر قهوه و نوشیدنی اشتهاآور،
قهوه جوشهایی را که بخاری
دلنشین میلههای کرومشان را تار
و کدر میکرد، برق میانداخت.
اما گونزاک جیبهایش خالی بود و
جای نسیه هم نداشت.
آهی کشید و يقهٔ کتش را بالا زد و
در صبح نیمهروشن و ملالانگیزِ
مردی محکوم به زندگی پیش میرفت...
ترجمهٔ خانم مهوش قویمی
ادامه دارد...
...📚💫
اما آن هیاهوی ناهنجار و حزنانگیز،
در آن دم، چه معنا داشت؟
گردبادی از دود، حرارتی تحملناپذیر،
ناگهان تالار را در برگرفت.
شعلههای آتش بسان مارهایی،
سرهای هولناکشان را در تمام روزنهها
لغزاندند.
دوک فینگ آن شب به سرای باقی
شتافت. مردم استاد خوانک را دیده
بودند که مانند اهریمنی از میان
آتشسوزیهایی که بیشک خود
برافروخته بود، سراسیمه میدوید
و بسیاری ظن بردند که او پادشاه
پیر را در آتش انداخته است.
دیگر هرگز کسی استاد خوانگ را
ندید. شاهزاده خانم لینگ به همراه
کیوئن وفادارش، پیروزمندانه به
دیارش بازگشت. سرنگونی فاتح آسیا
موجی از تحسین و ستایش پیرامونش
برانگیخت. همهٔ نقشههایی را که
او پیش از عزیمت، در روز جشن
نیاکان، طرح ریخته بود میشناختند
و هر کس از این که شاهزاده خانم
به شیوهای بسیار دقیق و بسیار
غافلگیر کننده به سوگند جسورانهاش
عمل کرده بود، به اعجاب و شگفتی
میآمد. شاهدخت دلربا، در افزون
شکوه و افتخارش، به زیبایی
پریزادهای تابناک، گیرایی تیره و تار
افسونگری را پیوند داده بود. گاه،
شب هنگام، یکی دو نغمهٔ تباهی از
کاخش به گوش میرسید و
چینیها به شتاب هرچ تمامتر
میدویدند تا از حلقهٔ آن نوای پرطنین
بگریزند و سراسیمه از خود
میپرسیدند که از آن دو آهنگ
روزانه و شبانه کدامیک وحشتافزاتر
است؟ • تمام شد.
نوشتهٔ: #موریس_بارس
۱۸۶۲ - ۱۹۳۲ فرانسه؛ نویسنده و
نمایندهٔ مجلس و بهواسطهٔ دوستان
شرقیاش تحتتأثیر عطار، سعدی و
مولانا بود.
مشهورترین رمانهای او:
راندهشدگان، باغی بر ساحل رود
اورانت، شکوه مرگ و کولت بودوش.
◇◇ داستان کوتاه نغمهٔ تباهی
از آخرین آثار اوست.
داستانهای کوتاه
📖 #اقدام_شرافتمندانه
نویسنده #هروه_بازن
قسمت ۱ -
از آقایان مستأجران خواهشمندیم
هنگام خروج کلید را روی تابلوی
مخصوص بگذارند ...
با وجود این آگهی که آقای پومیله '
مسؤل هتل و گروهبان سابق در
ادارهٔ تدارکات ارتش، با علاقهٔ
فراوان به گِرد نویسی حروف، با
خط خوش نوشته بود، گونزاک '
دوان دوان از جلوی دفتر هتل رد
شد و چیزی به قلاب شمارهٔ ۲۳
آویزان نکرد. با این همه از فریادهای
خانم پومیله که بهسوی پنجره دوید
و منظرهٔ بیگودیها و خشم و
انزجارش را به تمام اهالی محله
عرضه کرد، در امان نماند:
- آقای رابوتن ' شما را دیدم. میتوانید
کلیدتان را نگه دارید. اما قول میدهم
اگر کرایهتان را نپردازید، امشب
بیرون بخوابید و کلید هم دردی
دوا نکند.
گونزاک وانمود کرد چیزی نشنیده
است.
بیاختیار - و شاید هم برای گرم
کردن بدنش - تا خیابان تولبیاک
دوید و از جلوی پاتوق همیشگیاش،
قهوهخانهٔ ارریونی ' رد شد.
برتران ' مثل همیشه بین ساعت
شیر قهوه و نوشیدنی اشتهاآور،
قهوه جوشهایی را که بخاری
دلنشین میلههای کرومشان را تار
و کدر میکرد، برق میانداخت.
اما گونزاک جیبهایش خالی بود و
جای نسیه هم نداشت.
آهی کشید و يقهٔ کتش را بالا زد و
در صبح نیمهروشن و ملالانگیزِ
مردی محکوم به زندگی پیش میرفت...
ترجمهٔ خانم مهوش قویمی
ادامه دارد...
...📚💫
❤1
اگر دونفر بکوشند که در دلِ هم
راه یابند و احساساتِ هم را
درک کنند نسبت به یکدیگر
مهربان خواهند شد و به هم
کمک خواهند کرد.
کوشش در تفاهم هرگز به کینه
نمیانجامد، بلکه همیشه به جانبِ
عشق راهبر است..
[ جان استاین بک ]
📚🌖
راه یابند و احساساتِ هم را
درک کنند نسبت به یکدیگر
مهربان خواهند شد و به هم
کمک خواهند کرد.
کوشش در تفاهم هرگز به کینه
نمیانجامد، بلکه همیشه به جانبِ
عشق راهبر است..
[ جان استاین بک ]
📚🌖
zafaranieh.14tir-720.mp4
1.2 GB
فیلم سینمایی زعفرانیه ۱۴ تیر- کیفیت 720p- نسخه قابل دانلود
کانال دوم کتاب دانش
فیلم کلاپ 📽️
#فیلم
#سریال
# موسقیی
#تیکه های فیلمهای قدیمی
#تک های عاشقانه
#تک های غمگین
ما روبه دوستان خود معرفی کنید 👇👇😍
https://www.tgoop.com/filmmmmryam
کانال دوم کتاب دانش
فیلم کلاپ 📽️
#فیلم
#سریال
# موسقیی
#تیکه های فیلمهای قدیمی
#تک های عاشقانه
#تک های غمگین
ما روبه دوستان خود معرفی کنید 👇👇😍
https://www.tgoop.com/filmmmmryam
👍2❤1👌1
#ایران_زیبا
شهرستان بروجرد یکی از شهرستانهای
استان لرستان است در منطقه
کوهستانی زاگرس، از شمال با
ملایر و نهاوند در استان همدان
و از شرق با شهرستان شازند در
استان مرکزی و از جنوب با
شهرستان درود و از غرب با
شهرستانهای سلسله و دلفان
و خرمآباد دارای مرز است.
بازار بزرگ #بروجرد
حسامالسلطنه یکی از شاهزادههای
قاجاری حاکم #لرستان بود.
مسگرها، زرگرها، خراطی،
آهنگری، نمدبافی، پارچهفروشی
و لباسهای محلی و....
در این بازار زیبا بهچشم میخورد.
مسجد جامع بروجرد،
آبشار ونایی، تالاب بیشه دالان،
تنگه کپرگه بروجرد، رودخانهٔ
سزار لرستان،
در تصویر میدان جعفری
بروجرد یکی از قدیمیترین و
تاریخیترین محلات بروجرد است.
📚#کتاب_دانش
مرغ جان بیدار شد روزی ز درد
قصد قاف و آسمان عشق کرد
- منطقالطیر
- عطار نیشابوری
...📚🍃🌺
شهرستان بروجرد یکی از شهرستانهای
استان لرستان است در منطقه
کوهستانی زاگرس، از شمال با
ملایر و نهاوند در استان همدان
و از شرق با شهرستان شازند در
استان مرکزی و از جنوب با
شهرستان درود و از غرب با
شهرستانهای سلسله و دلفان
و خرمآباد دارای مرز است.
بازار بزرگ #بروجرد
حسامالسلطنه یکی از شاهزادههای
قاجاری حاکم #لرستان بود.
مسگرها، زرگرها، خراطی،
آهنگری، نمدبافی، پارچهفروشی
و لباسهای محلی و....
در این بازار زیبا بهچشم میخورد.
مسجد جامع بروجرد،
آبشار ونایی، تالاب بیشه دالان،
تنگه کپرگه بروجرد، رودخانهٔ
سزار لرستان،
در تصویر میدان جعفری
بروجرد یکی از قدیمیترین و
تاریخیترین محلات بروجرد است.
این تصاویر از
🚔 سفری کوتاه
به این استان میباشد.
مردم خونگرم و مهمان نواز
شهر بروجرد ♡
📚#کتاب_دانش
مرغ جان بیدار شد روزی ز درد
قصد قاف و آسمان عشق کرد
- منطقالطیر
- عطار نیشابوری
...📚🍃🌺