tgoop.com/ktabdansh/4806
Last Update:
...
اما آن هیاهوی ناهنجار و حزنانگیز،
در آن دم، چه معنا داشت؟
گردبادی از دود، حرارتی تحملناپذیر،
ناگهان تالار را در برگرفت.
شعلههای آتش بسان مارهایی،
سرهای هولناکشان را در تمام روزنهها
لغزاندند.
دوک فینگ آن شب به سرای باقی
شتافت. مردم استاد خوانک را دیده
بودند که مانند اهریمنی از میان
آتشسوزیهایی که بیشک خود
برافروخته بود، سراسیمه میدوید
و بسیاری ظن بردند که او پادشاه
پیر را در آتش انداخته است.
دیگر هرگز کسی استاد خوانگ را
ندید. شاهزاده خانم لینگ به همراه
کیوئن وفادارش، پیروزمندانه به
دیارش بازگشت. سرنگونی فاتح آسیا
موجی از تحسین و ستایش پیرامونش
برانگیخت. همهٔ نقشههایی را که
او پیش از عزیمت، در روز جشن
نیاکان، طرح ریخته بود میشناختند
و هر کس از این که شاهزاده خانم
به شیوهای بسیار دقیق و بسیار
غافلگیر کننده به سوگند جسورانهاش
عمل کرده بود، به اعجاب و شگفتی
میآمد. شاهدخت دلربا، در افزون
شکوه و افتخارش، به زیبایی
پریزادهای تابناک، گیرایی تیره و تار
افسونگری را پیوند داده بود. گاه،
شب هنگام، یکی دو نغمهٔ تباهی از
کاخش به گوش میرسید و
چینیها به شتاب هرچ تمامتر
میدویدند تا از حلقهٔ آن نوای پرطنین
بگریزند و سراسیمه از خود
میپرسیدند که از آن دو آهنگ
روزانه و شبانه کدامیک وحشتافزاتر
است؟ • تمام شد.
نوشتهٔ: #موریس_بارس
۱۸۶۲ - ۱۹۳۲ فرانسه؛ نویسنده و
نمایندهٔ مجلس و بهواسطهٔ دوستان
شرقیاش تحتتأثیر عطار، سعدی و
مولانا بود.
مشهورترین رمانهای او:
راندهشدگان، باغی بر ساحل رود
اورانت، شکوه مرگ و کولت بودوش.
◇◇ داستان کوتاه نغمهٔ تباهی
از آخرین آثار اوست.
داستانهای کوتاه
📖 #اقدام_شرافتمندانه
نویسنده #هروه_بازن
قسمت ۱ -
از آقایان مستأجران خواهشمندیم
هنگام خروج کلید را روی تابلوی
مخصوص بگذارند ...
با وجود این آگهی که آقای پومیله '
مسؤل هتل و گروهبان سابق در
ادارهٔ تدارکات ارتش، با علاقهٔ
فراوان به گِرد نویسی حروف، با
خط خوش نوشته بود، گونزاک '
دوان دوان از جلوی دفتر هتل رد
شد و چیزی به قلاب شمارهٔ ۲۳
آویزان نکرد. با این همه از فریادهای
خانم پومیله که بهسوی پنجره دوید
و منظرهٔ بیگودیها و خشم و
انزجارش را به تمام اهالی محله
عرضه کرد، در امان نماند:
- آقای رابوتن ' شما را دیدم. میتوانید
کلیدتان را نگه دارید. اما قول میدهم
اگر کرایهتان را نپردازید، امشب
بیرون بخوابید و کلید هم دردی
دوا نکند.
گونزاک وانمود کرد چیزی نشنیده
است.
بیاختیار - و شاید هم برای گرم
کردن بدنش - تا خیابان تولبیاک
دوید و از جلوی پاتوق همیشگیاش،
قهوهخانهٔ ارریونی ' رد شد.
برتران ' مثل همیشه بین ساعت
شیر قهوه و نوشیدنی اشتهاآور،
قهوه جوشهایی را که بخاری
دلنشین میلههای کرومشان را تار
و کدر میکرد، برق میانداخت.
اما گونزاک جیبهایش خالی بود و
جای نسیه هم نداشت.
آهی کشید و يقهٔ کتش را بالا زد و
در صبح نیمهروشن و ملالانگیزِ
مردی محکوم به زندگی پیش میرفت...
ترجمهٔ خانم مهوش قویمی
ادامه دارد...
...📚💫
BY کتاب دانش
Share with your friend now:
tgoop.com/ktabdansh/4806